هیلاری کلینتون قهرمان حقوق زنان نیست
کوین یانگ، دیانا سی. سیرا بسر- آیا پیشینه هیلاری کلینتون گواه بر رویکردی فمنیستی و برطبق ادعای او در جهت اعاده حقوق «محرومین و محذوفین جهان» بوده است؟
هیلاری کلینتون نامزد انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶ آمریکا است. در نظر اول انتخاب یک زن برای نخستین بار در تاریخ آمریکا به عنوان رییس جمهور خوشایند است. اما آیا به وقوع پیوستن این گزاره بیسابقه تفاوت چشمگیری را در آمریکا (و جهان) به بار خواهد آورد؟ آیا پیشینه هیلاری کلینتون گواه بر رویکردی فمنیستی و همانطور که وی ادعا میکند در جهت اعاده حقوق «محرومین و محذوفین جهان» بوده است؟ فمنیسمی که حامیان کلینتون مدعی آنند چگونه فمنیسمی است و خاستگاه چه کسانی است؟ نویسندگان در نوشته پیشرو با بررسی سابقه سیاسی هیلاری کلینتون، تصویر وی به مثابه قهرمان و مدافع زنان را به چالش میکشند.
با فرض کاندیداتوری هیلاری کلینتون در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۶ آمریکا، بسیاری از حمایتهای عمومی از او به دلیل تصویر او به عنوان مدافع حقوق زنان خواهد بود. سازمان ملی زنان[۱] هنگام کاندیداتوری کلینتون در سال ۲۰۰۸ به دلیل «سابقه درازمدت او در حمایت از توانمندسازی زنان» از وی طرفداری کردند.
گروهی ۲۵۰ نفره از فعالان و دانشگاهیهای آمریکا که خود را «فمینیستهای مدافع کلینتون» نامیدهاند، «دفاع قدرتمند و تاثیرگذار او از حقوق بشر زنان» و «سهم عظیم وی» به عنوان یک سیاستگذار را ستودند.
از آن هنگام، انجمن ملی زنان و سازمانهای دیگر متعلق به جریان اصلی مشتاقانه کاندیداتوری کلینتون در انتخابات ۲۰۱۶ را پیشبینی کردهاند. کلینتون و طرفدارانش اخیرا تلاش دارند تا از او چهره قهرمان مدافع زنان و LGBT (دگرباشان جنسی) بسازند.
شور و شوق فمنیستهای طرفدار هیلاری کلینتون بازتابی از بحران عمیق فمینیسم لیبرال در آمریکاست. فمنیسمی که مدتهاست سرمایهداری، نژادپرستی، امپراطوری آمریکا، و حتی دگرجنسگرایی و تراجنسهراسی [۳] را بهراحتی پذیرفته یا در خود حل کرده است.
چنین تصویری ریشه چندانی در گذشته کلینتون ندارد. در حالی که او بارها در دفاع از جنسیت و حقوق جنسی سخنرانی کرده، و با اینکه او شاید همچون اکثریت غالب سیاستمداران جمهوریخواه نگاهی تماما ضد زنان و دگرباشان نداشته باشد، اما به عنوان یک سیاستگذار وی همواره حامی سیاستهایی مخرب برای زنان و دگرباشان بوده است.
حال سوال اینجاست که چرا کلینتون از سوی کسانی که خود را فمنیست میخوانند از چنین حمایتی برخوردار است؟ بخشی از پاسخ این سوال در رگبار حملات سکسیستی به او و خواستهی قابل درک بسیاری از فمینیستها برای حضور یک زن در دفتر بیضی شکل [۲] ریاست جمهوری آمریکا نهفته است.
اما این تمام داستان نیست. به زعم ما شور و شوق فمنیستهای طرفدار هیلاری کلینتون بازتابی از بحران عمیق فمینیسم لیبرال در آمریکاست. فمنیسمی که مدتهاست سرمایهداری، نژادپرستی، امپراطوری آمریکا، و حتی دگرجنسگرایی و تراجنسهراسی [۳] را بهراحتی پذیرفته یا در خود حل کرده است.
سودجویی و جنگ
مسائل مربوط به ثروت، قدرت و خشونت، به زنان و دگرباشان نیز مربوط میشود. به عنوان مثال، سیاست خصوصیسازی و ریاضت اقتصادی نئولیبرالی، زنان و دگرباشان جنسی را در معرض بیشترین آسیب قرار میدهد. قشری که اغلب کم درآمدترین قشر جامعه هستند، اولین کارگرانیاند که اخراج میشوند، بار مالی خانواده را برعهده دارند، بالاترین حجم مهاجرت اجباری را دارند و در معرض خشونت خانگی، بیخانمانی و بیماریهای روانی قرار دارند که بر اثر فقر تشدید میشوند.
کارنامه کلینتون در مورد چنین مسائلی چندان دلگرمکننده نیست. چندین دهه فعالیت در هیئت مدیره شرکتهای بزرگ و نقش برجسته سیاسی او به عنوان بانوی اول، سناتور و وزیر امور خارجه گواه روشنی است بر اینکه او کجا ایستاده است.
یکی از اولین مشاغل مهم کلینتون کار در هیئت مدیره والمارت از سال ۱۹۸۶ تا ۱۹۹۲ بوده است. او همانطور که بعدها شبکهای.بی.سی در بررسی یک ویدئو به آن اشاره کرد، در جلسات هیئت مدیره این شرکت در مورد برپایی کارزاری بزرگ علیه اتحادیههای کارگریای که به دنبال نمایندگی کارگران فروشگاه بودند «سکوت اختیار کرد.»
کلینتون در کتاب خود به نام «تاریخ زندگی» که در سال ۲۰۰۳ منتشر شد، میگوید سام والتون، مدیرعامل والمارت، «به من در مورد ارتباط انسجام سازمانی و موفقیت چیزهای بسیار آموخت». کلینتون بعدها تلاش کرد تا مانع از پیوند وجه عمومیاش با این شرکت شود تا بتواند حمایت کارگران را برای نامزدی در مجلس سنا و کاندیداتوری ریاست جمهوری جلب کند. با این همه حمایت مدیران والمارت از هیلاری کلینتون در سالهای بعد با کمک قابل توجه آلیس والتون به کمپین «آماده برای هیلاری» ادامه یافت. مبلغ ۲۵ هزار دلاری که والتون به کمپین حمایت از هیلاری اهدا کرد از متوسط حقوق سالانه کارکنان ساعتی والمارت بسیار بیشتر بود؛ کارکنانی که از هر سه نفر دو نفرشان زن هستند.
بعد از ترک والمارت، شاید بتوان گفت کلینتون فعالترین بانوی اول تاریخ آمریکا بوده است. اگرچه ناعادلانه است که او را مسئول سیاستهای همسرش بدانیم، اما او نقش مهمی در شکل دادن و توجیه بسیاری از سیاستهای وی داشته است. در کتاب تاریخ زندگی، هیلاری کلینتون به نقش خود در از میان بردن خدمات رفاهی در ایالات متحده میبالد «وقتی من و بیل از کاخ سفید میرفتیم درخواستهای کمک تامین اجتماعی ۶۰ درصد پایین آمده بود» و این به خاطر کاهش سطح فقر نبود.
هیلاری کلینتون به نقش خود در از میان بردن خدمات رفاهی در ایالات متحده میبالد «وقتی من و بیل از کاخ سفید میرفتیم درخواستهای کمک تامین اجتماعی ۶۰ درصد پایین آمده بود» و این به خاطر کاهش سطح فقر نبود.
زنان و کودکان، یعنی اصلیترین نیازمندان خدمات رفاه، قربانیان اصلی این سیاستها بودهاند. جفری سینت کلر[۴] در سایتکانترپانچ اشاره میکند که قبل از اصلاحات رفاهی «بیش از ۷۰ درصد خانوادههای فقیر دارای فرزند نوعی کمک نقدی دریافت میکردهاند. تا سال ۲۰۱۰، کمتر از ۳۰ درصد از خانوادههای فقیر هرگونه کمک نقدی میگرفتند و میزان کمکها در مقایسه با قبل از اصلاحات رفاهی، بیش از ۵۰ درصد کاهش داشته است.»
به علاوه، در دوره ریاست جمهوری بیل کلینتون، هیلاری با کنگره لابی کرد تا پرونده قضایی شوهرش به اتهام نژادپرستی را رد کنند. میشل الکساندر [۵] در کتاب جیم کروی جدید[۶] در اینباره میگوید: «کلینتون جنگ با مواد مخدر را ورای آنچه محافظهکاران تصور میکردند تشدید کرد». این به معنای گسترش اعدام و حبس ابد بود.
مسلما دو ویژگی کلینتون به عنوان سناتور در سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۹ و وزیر امور خارجه در فاصله سالهای ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۳ افزایش سود شرکتهای آمریکایی و تاکید پرخاشگرانه او بر حق دولت آمریکا برای دخالت در سایر کشورها بود.
در پاسخ به این عملکرد، همین که کلینتون پست خود در وزارت خارجه را در ژانویه ۲۰۱۳ ترک کرد، مجله اقتصادی بلومبرگ اظهار کرد که «کلینتون وزارت امور خارجه را به ماشینی برای رشد و پیشرفت اقتصادی آمریکا تبدیل کرده است». او به دنبال این بود «که خود را بالاترین مقام لابیگری اقتصادی دولت آمریکا کند». این شامل مذاکرات مستقیم با کشورهای دیگر جهت بستن قراردادهای پرسود به نفع شرکتهای آمریکایی مثل بوئینگ، لاکهید و جنرال الکتریک بود. بنابراین چندان جای تعجب ندارد که «همکاری مشفقانه کلینتون در این زمینهها، ستایش و طرفداری گروههای اقتصادی را برانگیزاند».
خود کلینتون در مورد این هدف خود صادق بوده است. البته نه زمانیکه در مقابل طرفداران سیاستهای مترقی سخنرانی میکند. مقاله سیاست خارجی او در سال ۲۰۱۱ در مورد «قرن اقیانوس آرام آمریکا» بحثی طولانی درباره «ایجاد بازارهای جدید برای اقتصاد آمریکا» دارد. در این مقاله بیش از ده بار از اصطلاحات «بازار آزاد»، «تجارت آزاد» و کلمات مشابه آن استفاده شده است.
تمرکز اصلی این تلاش، شراکت ترنس پسیفیک، شامل دوازده کشور حوزه اقیانوس آرام است. مذاکرات این شراکت در حال حاضر به صورت مخفیانه توسط دولت اوباما و با همکاری بیش از ششصد مشاور انجام میشود.
همانند توافقنامه تجارت آزاد آمریکای شمالی بیل کلینتون، همکاری شراکت ترنس پسیفیک نیز به قصد قدرتدهی بیشتر به شرکتهای چند ملیتی، به قیمت [آسیب به] کارگران، مصرفکنندگان و محیط زیست کلیه این کشورها شکل گرفته است. نظر به نتایج کنونی قراردادهای «تجارت آزاد»، دستمزد پایین و افزایش میزان آوارگی، بازداشت و خشونت فیزیکی زنان و دگرباشان جنسی از عواقب محتمل چنین شراکتی است.
مقاله کلینتون در مجله سیاست خارجی نیز بر نقش قدرت نظامی آمریکا برای پیشبرد این اهداف اقتصادی تاکید میکند. طبق گفته او «رشد» کشورهای شرق آسیا از گذشته تا کنون وابسته به «امنیت و ثباتی است که سالها توسط ارتش آمریکا تضمین شده است» و «حضور نظامی گستردهتر آمریکا در این منطقه سود و مزایای حیاتی گستردهتری» در آینده فراهم میکند.
بدینترتیب، کلینتون تاکید زیادی بر اجماع دو حزب در مورد حق آمریکا برای استفاده از نیروی نظامی در خارج از کشور با هدف دنبال کردن منافع اقتصادی ایالات متحده دارد. همانطور که وزیر دفاع شوهرش ویلیام کوهن در سال ۱۹۹۹ «حق استفاده یک جانبه از قدرت نظامی» را تحت عنوان «ایجاد اطمینان برای دسترسی به بازارهای کلیدی، منابع انرژی و منابع استراتژیک» به کار برد .
در خاورمیانه و آسیای مرکزی نیز، کلینتون به همین صورت از حق آمریکا در نقض قوانین بینالمللی و حقوق بشر دفاع کرده است. او به عنوان سناتور آمریکا در سال ۲۰۰۳ نه تنها در مورد حمله آمریکا به عراق رای مثبت داد، بلکه از حامیان صریح حمله به عراق و منتقد شدید مقاومت سازمان ملل متحد در مورد این جنگ بود. جنگی که جنایتهای وحشیانهاش باعث مرگ صدها هزار نفر شد و بذر فرقهگرایی و ترور را در آن سرزمین کاشت.
شاید زنان و دختران این کشورها، از جمله آنهایی که زندگیشان زیر بمبهای آمریکا نابود شده، با دانستن اینکه یک «فمنیست» به ایجاد سیاستهای آمریکا کمک کرده تسلی پیدا کنند.
از آن زمان به بعد او این موضعگیری را تنها تا حدودی (به خاطر مصلحت نظام سیاسی) تغییر داد، یعنی هنگامی که با الفاظی قیممابانه و نژادپرستانه در مورد عراقیها صحبت میکرد. سناتور کلینتون همچنین از حامیان وفادار فعالیتهای نظامی غیرقانونی اسرائیل و شهرکسازی در سرزمینهای اشغالی بود، وفاداری که حتی از استانداردهای کنگره ایالات متحده نیز فراتر بود.
کلینتون به عنوان وزیر امور خارجه دولت باراک اوباما، بر حملات غیرقانونی هواپیماهای بدون سرنشین که به تخمین محافظهکاران صدها کشته غیرنظامی داشت، نظارت میکرد. همزمان آمریکا تاکید زیادی مبنی بر اتحاد با دیکتاتوریهای فاسد داشت. همانطور که کلینتون در خاطرات خود «انتخابهای سخت» در سال ۲۰۱۴ بازگو میکند؛«در کنار همکاری ما با اسرائیل، دولت اوباما نیز به حضور آمریکاییها در دریا و آسمان خلیج فارس ادامه داد و روابط ما را با پادشاهان منطقه خلیج عمیقتر کرد.»
در میان اعضای دولت، کلینتون به عنوان یکی از جدیترین مدافعان حمله و یا توسعه عملیات نظامی در افغانستان، لیبی،سوریه و تقویت روابط آمریکا با دیکتاتوریهای تونس، مصر، یمن، بحرین،مراکش و… شناخته شده است. شاید زنان و دختران این کشورها، از جمله آنهایی که زندگیشان زیر بمبهای آمریکا نابود شده، با دانستن اینکه یک «فمنیست» به ایجاد سیاستهای آمریکا کمک کرده تسلی پیدا کنند.
کلینتون و تیم او در وزارت خارجه تمام تلاش خود را کردند تا هرگونه چالش و بحرانی که تسلط آمریکا و اسرائیل بر خاورمیانه را به خطر میاندازد به بیرحمانهترین شکل و با انواع مختلفی از تنبیه جمعی برطرف کنند. در مورد ایران، او معمولا موضع دو حزب را بازتاب میدهد، مبنی بر اینکه «همه گزینهها باید روی میز باشد» (نقض فاحش منشور سازمان ملل متحد مبنی بر منع تهدید یا استفاده از زور در روابط بین المللی). و در کتاب «انتخابهای دشوار»[۷] همواره افتخار کرده که تیمش توانسته «به طور موفقیتآمیز کشورهای مختلف را به اعمال تحریمهای فلجکننده بر ایران تشویق کند.»
او اطمینان میدهد که پیشنهاد فلسطین مبنی بر به رسمیت شناخته شدن در شورای امنیت سازمان ملل به هیچ جا نمیرسد. هرچند هنگامی که اسرائیل در سال ۲۰۱۴ حملات وحشیانه خود را به غزه شروع کرد کلینتون بر سر کار نبود، اما با این حال در مصاحبههای خود با اصرار از این حمله دفاع میکرد. چنین پیشینهای باعث قابل فهم شدنتمجید و ستایش او از هنری کسینجر نیز میشود، یعنی کسی که به بمباران غیر نظامیان و حمایت از دولتهایی که صدها هزار نفر از مخالفان خود را میکشند و یا مورد شکنجه قرار میدهند معروف است. او در روزنامهواشنگتنپستمینویسد که «زمان خدمت به عنوان وزیر امور خارجه با اعتماد به رایزنی و مشاوره او [کسینجر] فعالیت میکردم.»
نظامیسازی و منافع آن
در رابطه با یکی دیگر از سلطهجوییهای آمریکا در تاریخ تسلطش به کشورها یعنی «آمریکای لاتین»، نیز به نظر میرسد کلینتون کسینجر را سرمشق قرار داده بود. همانطور که کلینتون در سال۲۰۱۴ در کتابش تایید میکند،وی در سال ۲۰۰۹ از سرنگونی نظامی رئیس جمهور چپ هوندوراس «مانوئل زلیا-کاریکاتوری از یک قلدر آمریکای مرکزی»- به طور موثری، با اصرار بر یک راه حل «سازشی»، که موجب سرنگونی غیرقانونی وی شد، حمایت کرده است.
کلینتون کشورهای منطقه را به بکارگیری مدل کلمبیایی تشویق میکند؛ مدلی که بر اعمال نظامیسازی حداکثری «ضد مواد مخدر» همراه با سیاستهای اقتصادی نئولیبرال استوار است. او همچنین نظامیسازی ویرانکننده مکزیک در دهه گذشته را تحسین میکند. رویکردی که نتیجهاش مرگ بیش از هشتاد هزار نفر از سال ۲۰۰۶، ناپدید شدن ۴۳ نفر فعال دانشجویی در مکزیک (و به احتمال زیاد قتل عام آنها) در سپتامبر ۲۰۱۴ بود.
در کارائیب، نمونه مورد پسند آمریکا هائیتی است، جایی که کلینتون و همسرش به طور بیرحمانهای طرح تولیدیهای بیگاریکش را از دهه ۱۹۹۰ رواج دادهاند. اسناد ویکیلیکس نشان میدهد که در سال ۲۰۰۹ وزارت امور خارجه او با مجریان رده دوم کمپانیهای هانس، لیوایز و فروت آو د لوم همکاری داشته تا با افزایش حداقلی دستمزد کارگران هائیتی مخالفت کند. کلینتون بعد از زلزله ژانویه ۲۰۱۰ در هائیتی به فرستادن پاسخ به شدت نظامی آمریکا به منطقه کمک کرد.
«اگر او سیاستی را دنبال کند که ما فکر میکنیم دنبال خواهد کرد، این همان چیزی است که به آن نومحافظهکاری میگویند»، البته او افزود: «مسلم است که طرفداران کلینتون، این سیاست را به این اسم نخواهند خواند؛ آنها نام دیگری بر آن خواهند گذاشت».
همانطور که کلینتون میداند، نظامیسازی منافع بسیاری دارد. نظامیسازی روند سرمایهگذاری شرکتهای بزرگ را تسهیل میکند. نمونه مناسب این موضوع «کشف طلا» در هائیتی است که سفیر آمریکا بعد از زلزله از آن صحبت کرد. با ایجاد چنین فضایی، آمریکا میتواند مخالفان صلحجویی مثل کارگران گرسنه هائیتی یا دانشجویان چپ مکزیک را کنترل کند. همچنین نظامیسازی به مبارزه با جریان نفوذ کشورهایی مثل ونزوئلا کمک میکند،کشورهایی که نئولیبرالیسم و کنترل سیاسی آمریکا در منطقه را به چالش کشیدهاند.
این اهداف مدتهاست که آمریکا را به عداوت و دشمنی علیه کوبا ترغیب کرده است. به همین ترتیب، فراخوان اخیر کلینتون برای پایان دادن به تحریمهای علیه کوبا عملی کارکردگرایانه بود، نه از روی اصول. همانطور که او در کتاب اخیرش میگوید: «تحریمها به هدف اصلیشان نرسیدند»، یعنی به سرنگونی دولت. هدف آمریکا در کوبا، همانند ونزوئلا، واداشتن این کشور به «بازگرداندن مالکیت خصوصی و بازگشت به اقتصاد بازار آزاد است،» همانطور که کلینتون در سال ۲۰۱۰ ازونزوئلا چنین خواست.
مشاور سیاسی نومحافظهکار کلینتون، رابرت کاگان [۸] خلاصهای منطقی از سابقه فعالیتهای بینالمللی وی ارائه میدهد. کسی که همانند کلینتون نقش مهمی در حمایت از حمله به عراق در سال ۲۰۰۳ داشت. کاگان ژوئن گذشته در مصاحبه خود با نیویورکتایمز گفت «من با کلینتون در زمینه سیاست خارجی احساس راحتی میکنم». او در پاسخ به این سوال که از هیلاری کلینتون به عنوان رئیسجمهور چه توقعی دارید، میگوید:«اگر او سیاستی را دنبال کند که ما فکر میکنیم دنبال خواهد کرد، این همان چیزی است که به آن نومحافظهکاری میگویند»، البته او افزود: «مسلم است که طرفداران کلینتون، این سیاست را به این اسم نخواهند خواند؛ آنها نام دیگری بر آن خواهند گذاشت».
تعریفی ناقص از حقوق
حال سوال اینجاست که پیشینه کلینتون در مورد آن بخش از مسائل محدودتری که عموما با حقوق زنان و دگرباشان جنسی پیوند میخورند، چه میشود؟ مسائلی همچون کنترل دستگاه تولید مثل و آزادی از تبعیض و خشونت جنسی.
برخی از ناظران چنین استدلال کردهاند که تکرار شعار دموکراتیک کلینتون «سقط جنین باید امن، قانونی و نادر باشد» به بدنام کردن بیشتر آنهایی که گزینه سقط را انتخاب میکنند دامن میزند.
شاید بهتر است بگوییم کلینتون برخلاف بیشتر جمهوریخواهان، از نگاه قرون وسطایی به استقلال بدن زن طرفداری نمیکند و به طور فعال همجنسگراهراسی و تراجنسهراسی را تشویق نمیکند. ویبارها گفته که حق سقط جنین باید قانونی (البتهنادر) باقی بماند و روشهای جلوگیری از بارداری باید به طور گسترده در دسترس عموم باشد. و هنگامی که صاحب منصب بود نیز در راستای همین اظهارات رفتار کرد. او به تازگی نیز حمایت خود را از حق ازدواج همجنسگرایان اعلام کرد. این موضعگیریها ارزشمندند، حتی اگر فشار از پایین منجر به آنها شده باشد.
اما سوابق کلینتون در مورد این حقوق شایستگی ستایشی این چنین سوزان ندارد. علاوه بر تسلیم شدن به دستور کار ضد-حق انتخاب [۹] راست افراطی در کنگره، که آسیب آن به شکل نامتناسبی به خانوادههای کم درآمد وارد میشود، کلینتون و دیگر دموکراتها تا حد زیادی به طور مستقیم نیز این حقوق را تضعیف کردهاند. برخی از ناظران چنین استدلال کردهاند که تکرار شعار دموکراتیک کلینتون «سقط جنین باید امن، قانونی و نادر باشد» به بدنام کردن بیشتر آنهایی که گزینه سقط را انتخاب میکنند دامن میزند.
تعریف ناقص و محدود کلینتون از حقوق مربوط به تولیدمثل -که تنها شامل سقط جنین و راههای جلوگیری از بارداری میشود- چندان چیزی را در حمایت مالی در این زمینه به والدین و فرزندان جوان مجاز نمیکند. او اصرار دارد که سقط جنین باید به ندرت صورت بگیرد، اما همزمان کمک کرده است که والدین فقیری که منتظر تولد فرزندشان هستند از حمایت مالی لازم برای پرورش یک کودک از سوی دولت محروم شوند. (برای نمونه، بااصلاحات رفاهی سال ۱۹۹۶ و ریاضت مالیبرنامههای اجتماعی که به محل اجماع هر دو حزب در واشنگتن تبدیل شد.)
کلینتون از پیشبرد نظامی در مرزهای مکزیک و دستگیری مهاجران غیرقانونی حمایت کرده است. همینطور از نقض حقوق باروری زنانی که قبل از بازپسفرستادهشدن به کشور خود و بازگشت مجدد به فقر و خشونت، به ناچار در بازداشتگاه زایمان میکنند.
در مورد قانون عدم تبعیض نیز پیشینه کلینتون نیز بدتر از آن چیزی است که شهرت او جلوه میدهد. شرکت قدیمی او، والمارت بارها به تبعیض جنسی علیه زنان کارگر این شرکت متهم شده است. در صورتیکه همین شرکت اخیرا توسط کلینتون به دلیل تلاشهایش برای نیرومندسازی زنان و دختران مورد ستایش قرار گرفته است.
چرخش اخیر کلینتون از مخالفت با ازدواج همجنسگرایان تنها هنگامی حاصل شد که حمایت از این موضوع برای دموکراتها از نظر سیاسی مفید و چه بسا ضروری شد. در بهترین حالت، کلینتون در این مسائل، بیشتر واکنشگری محتاط به جریانات ترقیخواه سیاسی بوده است تا یک رهبر پیشگام.
کلینتون گواهی اندکی مبتنی بر مخالفت با تبعیض علیه دگرباشان جنسی در محیط کارشان نشان داده است. (تبعیضی که همچنان در اکثر ایالات آمریکا قانونی است). چرخش اخیر کلینتون از مخالفت با ازدواج همجنسگرایان تنها هنگامی حاصل شد که حمایت از این موضوع برای دموکراتها از نظر سیاسی مفید و چه بسا ضروری شد. در بهترین حالت، کلینتون در این مسائل، بیشتر واکنشگری محتاط به جریانات ترقیخواه سیاسی بوده است تا یک رهبر پیشگام.
سابقه سیاست خارجی کلینتون حتی در تضاد بیشتری با وجهه عمومی او به عنوان قهرمان حقوق زنان و دگرباشان است. سیاست او در حمایت از کودتای هوندوراس در سال ۲۰۰۹ برای هردوی اینها بسیار فجیع بوده است؛ آمار جنایات خشونتآمیز و از سر نفرت علیه دگرباشان هوندورانسی ر این دوران سر به فلک کشید. در اواسط سال ۲۰۱۴، رهبر فعالان دگرباشان جنسی «نلسون آرامبو» ۱۷۶ مورد قتل علیه دگرباشان جنسی از سال ۲۰۰۹ به بعد گزارش کرده است. این عدد به طور میانگین یعنی ۳۵ نفر در سال، که در مقایسه با میزان تنها حدودا یک نفر در سال، از سال ۱۹۹۴تا ۲۰۰۹ رقم بالایی است.
آرامبو این سطح از خشونت را در چارچوب وسیعتر دوران سیاه حقوق بشر پس از کودتای هوندراس میداند. به زعم وی روال نظامیگری و دولتِ بعد از کودتا، که هردو از سوی آمریکا تامین مالی میشدند، مبنی بر «تعطیلی نهادهای دولتی مروج و محافظ حقوق بشر عناصر آسیبپذیر جمعیت-همچون زنان، کودکان، بومیان و آفریقاییهای هندوراس- در این اتفاق نقش به سزایی داشته است. در این موضوع رفتار کلینتون صدها برابر بدتر از سکوت بود، وی به طور فعالانه بهحمایت و ستایش دولت پس از کودتا میپردازد.
استفان زانز [۱۰] محقق حوزه خاورمیانه در مقاله خود راجع به فعالیتهای کلینتون به عنوان وزیر امور خارجه آمریکا، چنین نتیجهگیری میکند «در حالیکه هیلاری کلینتون نسبت به وزرای پیشین خود با صراحت بیشتری راجع به حقوق زنان و اقلیتهای جنسیتی صحبت میکند، اما چنین موضعی بیشتر لفاظی به نظر میرسد تا واقعیت و عمل».
با توجه به حمایت کلینتون از سیاستهای اقتصادی نئولیبرالی و جنگافروزیهای آمریکا و متحدانش، دفاع او از حقوق زنان در آنسوی کشور … ممکن است در واقع مانعی برای جنبشهای فمینیستی خودجوش و بومی کشورهای دیگر باشد. همانطور که دستور کار دولت بوش برای «ترویج دموکراسی» شکستی جدی در مبارزات مردمی برای آزادی و دموکراسی ایجاد کرد…».
یکی از مثالهایی که زانز به آن اشاره میکند حمایت آمریکا از نظام سلطنتی در مراکش است. این نظام مدتهاست با حمایت آمریکا صحرای غربی را به اشغال خود درآورده است. تنها دو هفته بعد از اینکه کلینتون به عنوان وزیر امور خارجه به طور علنی این دیکتاتوری را به دلیل محافظت و توسعه حقوق زنان ستایش کرد، دختر نوجوانی به نام آمینا فیلالی پانزده ساله، به دلیل تجاوز و اجبار به ازدواج با شخص متجاوز که با ضرب و شتم او را مورد آزار جنسی قرار داده بود، با مرگ موش خودکشی کرد.
هرچند که طرفداران لیبرال کلینتون ضمن تاسف از چنین اتفاقات جزئی آنها را استثناتی در میان پیشینهای قابل ستایش میدانند، («با همه این اوصاف او از یک جمهوریخواه خیلی بهتر است»)،اما کاملا محتمل است که فعالیتهای او به جنبشهای فمینیستی در کل جهان آسیبرسانده باشند. زانز در این زمینه چنین استدلال میکند:
با توجه به حمایت کلینتون از سیاستهای اقتصادی نئولیبرالی و جنگافروزیهای آمریکا و متحدانش، دفاع او از حقوق زنان در آنسوی کشور … ممکن است در واقع مانعی برای جنبشهای فمینیستی خودجوش و بومی کشورهای دیگر باشد. همانطور که دستور کار دولت بوش برای «ترویج دموکراسی» شکستی جدی در مبارزات مردمی برای آزادی و دموکراسی ایجاد کرد…».
درحالی که سیاستهای آمریکایی،زنان در لبنان، غزه، عراق، افغانستان و پاکستان را به رگبار میبندد، دعوت هیلاری کلینتون به احترام بیشتر به حقوق زنان در کشورهای مسلمان هرگز چنین مقبولیت و اعتباری نداشته است.
پایه ساختمان
این خلاصه از «سهم عظیم کلینتون» (همانطور که فمنیستهای مدافع کلینتون مطرح میکنند) تنها نمونهای ناکامل از فعالیتهای اوست. تقریبا در هر مسئله مهم دیگری، از تغییرات آب و هوایی گرفته تا مهاجرت، آموزش و پرورش و مقررات مالی، هیلاری کلینتونِ رئیسجمهور اگر بدتر از اوباما نباشد، بهتر نخواهد بود.
گسست عمیق بین حرف و عمل سیاسی، یک منطق شناخته شده را بازتاب میدهد؛ نامزدهای سیاسی متعلق به جریان اصلی در آمریکا به خصوص دموکراتها، باید راهی برای جلب حمایت مردم پیدا کنند و همزمان باید بتوانند اطمینان سران شرکتهای بزرگ و مالی را نیز جذب کنند.
به قول رابرت کاگان، مثل اوباما، قطعا برای کلینتون نیز ضروری است که «نامی دیگر برای فعالیتهایش بگذارد». گسست عمیق بین حرف و عمل سیاسی، یک منطق شناخته شده را بازتاب میدهد؛ نامزدهای سیاسی متعلق به جریان اصلی در آمریکا به خصوص دموکراتها، باید راهی برای جلب حمایت مردم پیدا کنند و همزمان باید بتوانند اطمینان سران شرکتهای بزرگ و مالی را نیز جذب کنند.
گروه دوم به نوبه خود اغلب ضرورت مقدار مناسبی از عوامگراییدر زمان تبلیغات انتخاباتی را درک میکند و آن را تا جایی که در محدوده و مرزهای مشخصی باقی بماند و در خود سیاست بازتابی نداشته باشد، میپذیرد. یکی از دستیاران سابق بیل کلینتون، طبق صحبتش با مجله the hill در جولای گذشته،این استراتژی لفاظی کلینتون را به نخ کردن سوزن تشبیه کرد، و گفت:«سیاستمداران خوب – که من معتقدم هیلاری یکی از آنهاست- در نخ کردن سوزن خبره هستند، و من فکر میکنم حتما راهی برای اینکار موجود است.»
کلینتون همانطور که در خاطرات سال ۲۰۱۴ خود بازگو میکند، با چالشی برای مجاب کردن رایدهندگان روبروست و تلاش میکند خود را قهرمان «مردمی که در طول تاریخ حذف شدهاند» نشان دهد. سال گذشته سایت خبری the hill گزارشی نوشت که «کلینتون در حال حاضر حالتهای مختلف کمپین تبلیغاتی را امتحان میکند.» این آزمودنهای او شامل قولهای ترقیخواهانه مبنی بر «بالابردن تحرکات مترقی» و «کاهش نابرابری» است. خاطرات کلینتون، برای کسانی که جرات دارند خود را با خواندن آنها زجر دهند، شامل توسل به چپهای مرده مثل فردریک داگلاس [۱۱]، هریت تابمن [۱۲] (یکی از اسطورههای من) و مارتین لوتر کینگ (که ۹ بار در کتاب سال ۲۰۰۳ کلینتون به او ارجاع شده است).
نمیتوان گفت این لفاظیهای سیاسی کاملا بیمعنی هستند. وسعت تلاش سیاستمدارانی مثل کلینتون که سعی دارند – ولو با دورویی- تصویر خود را به عنوان مدافع حقوق کارگران، زنان، دگرباشان و «دیگر محذوفین و محرومان تاریخ»، شکل دهند، نشان میدهد که فشارهای عمومی برای کسب این حقوقی نیرویی واقعی پیدا کرده است.
انجام این نوع روابط عمومی نیازمند آن است که پیشینه فعالیتهای کلینتون از دید عموم پنهان شود تا مبادا مشکلی برای اعتبار عمومی او به وجود آید. در چنین شرایطی کلینتون از کمک بسیاری از فمنیستهای لیبرال بهره برده است. یکی از کارکنان سابق اوباما در صحبت با the hill، به تلاشهای موفقیتآمیز کلینتون در «جلب گروههای اصلی طی هشت سال گذشته» اشاره می کند.
نمیتوان گفت این لفاظیهای سیاسی کاملا بیمعنی هستند. وسعت تلاش سیاستمدارانی مثل کلینتون که سعی دارند – ولو با دورویی- تصویر خود را به عنوان مدافع حقوق کارگران، زنان، دگرباشان و «دیگر محذوفین و محرومان تاریخ»، شکل دهند، نشان میدهد که فشارهای عمومی برای کسب این حقوقی نیرویی واقعی پیدا کرده است.
در مورد حمایت از حقوق دگرباشان این تغییرات بسیار جدید است و رشدی در قدرت جنبش را بازتاب میدهد که باید برایش شادی کرد. اما واقعی پنداشتن این لفاظیهای سیاسی از بزرگترین اشتباهاتی است که یک انسان ترقیخواه میتواند انجام دهد.
فمنیستهای غایب
حمایت فمنیستهای لیبرال از کلینتون تنها به دلیل ساده لوحی آنها نیست، بلکه این مسئله بازتابی از محدودیت تحلیل، نگرش و ارزشهای این گروه است. در آمریکا اغلب، فمینیسم به معنای حق زنان –البته بیش از همه زنان سفیدپوست ثروتمند- در سهیم شدن در تاراجهای سرمایهداری و قدرت امپراطوری آمریکا درک میشود. با مواجه نشدن با حذف گروههای محرومِ غیرسفیدها، خارجیها، طبقه کارگر، و گروههای دیگر از این منظر، فمنیستهای لیبرال فرصتی حیاتی را برای ساخت جنبشی قدرتمندتر و همهگیرتر از دست میدهند.
از نظر آنها فمنیسم تنها به معنای مقابله با مردسالاری (پدرسالاری) نیست، بلکه سرمایهداری، امپریالیسم، برتری نژاد سفید و دیگر اشکال ظلم و ستم که به مردسالاری گره خورده و باعث تقویت آن میشود نیز بخشی از فمنیسم است.
جریانهای جایگزین در جنبش فمنیستی، هم در آمریکا و هم در جهان، همواره این نوع فهم تقلیل یافته از فمنیسم را رد کردهاند. از نظر آنها فمنیسم تنها به معنای مقابله با مردسالاری (پدرسالاری) نیست، بلکه سرمایهداری، امپریالیسم، برتری نژاد سفید و دیگر اشکال ظلم و ستم که به مردسالاری گره خورده و باعث تقویت آن میشود نیز بخشی از فمنیسم است.
این به معنی مبارزه برای عوضکردن نظامی است که در آن دفاع از حقوق انسانها و دیگر موجودات به صورت سیستماتیک تابع تلاش برای کسب سود است. یعنی مبارزه برای اینکه همه انسانها –در هرکجایطیف جنسیت و میل جنسی- بتوانند از حقوق اولیه مثل غذا، مراقبتهای بهداشتی، خانه، محیطی امن و پاکیزه برخوردار باشند و حق کنترل بر بدن، کار و هویتهای خود را داشته باشند.
این دیدگاه کلنگرانهتر فمنیستی در همه جای دنیا دیده میشود ، از جمله میان زنان کشورهایی مثل پاکستان، افغانستان و ایران، کسانی که زیر فشار مداوم از سوی رهبران غربی با توجیه جنگ و اشغال این کشورها هستند.
ملاله یوسفزی، نوجوان شجاعی که جایزه صلح نوبل را به خاطر دفاع از حقوق فمنیستی دریافت کرد، حملات هواپیماهای بدون سرنشین ایالات متحده را نیز برای کشتن صدها غیرنظامی و کمک به طالبان مورد نقد قرار داده است. مخالفت یوسفزی با طالبان موجب توجه و ستایش رسانههای غربی و دعوت وی به کاخ سفید اوباما شد. اما انتقاد او به هواپیماهای بدون سرنشین، عملا در رسانههای تجاری سراسر مسکوت باقی ماند. مورد دیگری از نظرات او که به آن پرداخته نشده، نظراتش راجع به سوسیالیسم است که از نظر او «تنها پاسخ و راه حل برای رهایی از زنجیر تعصب و استثمار است.»
این به معنی مبارزه برای عوضکردن نظامی است که در آن دفاع از حقوق انسانها و دیگر موجودات به صورت سیستماتیک تابع تلاش برای کسب سود است. یعنی مبارزه برای اینکه همه انسانها –در هرکجای طیف جنسیت و میل جنسی- بتوانند از حقوق اولیه مثل غذا، مراقبتهای بهداشتی، خانه، محیطی امن و پاکیزه برخوردار باشند و حق کنترل بر بدن، کار و هویتهای خود را داشته باشند.
انجمن انقلابی زنان افغانستان [۱۳] (RAWA) نیز به یک اندازه با طالبان، نیروهای بنیادگرای تحت حمایت آمریکا و اشغال کشورشان توسط آمریکا مخالفند. اگرچه گروههای لیبرال مثلفمنیست اکثریت، حمله آمریکا را تجسم نهضت باشکوهی میبینند که برای حمایت از زنان افغان ایجاد شده است. اما انجمن راوا (rawa) میگوید: «آمریکا خائنترین، ضد دموکراسیترین، زن ستیزترین و فاسدترین گروه بنیادگرا در افغانستان را قدرمند کرد. تنها فعالیت آمریکا جایگزینی رژیم بنیادگرا با رژیمی دیگر بود.»
منطقی ساده در میان است: نخبگان آمریکا «حکومت خونین و خفقانآور» توسط جنگسالاران بنیادگرا را به «حکومتی مستقل، دموکراسیخواه و مدافع حقوق زنان» برای افغانستان ترجیح میدهد. چراکه چنین دولتی منافع آمریکا را در منطقه به خطر میاندازد. همانطور که راوا تاکید میکند «نجات و آزادی زنان تنها توسط مردم افغانستان و نیروهای دموکراسیخواه و با مبارزهای سخت، قاطع و طولانی صورت میگیرد.» لازم به گفتن نیست که کلینتون و اوباما هیچ وقت انجمن زنان افغانستان را به واشنگتن دعوت نکردهاند.
گروهی از ایرانیان و ایرانیآمریکاییهای فمنیست، در تشکل فمنیستی ایرانی رها، موضعی مشابه انجمن زنان افغانستان نسبت به کشور خود دارند. در سال ۲۰۱۱ این تشکل نقض سیستماتیک حقوق زنان (و دیگر گروهها) توسط دولت احمدینژاد را به همان تندی و شدت محکوم کرد که هرگونه «دخالت آمریکا در ایران» از جمله «تحریمات فلجکنندهای» که کلینتون به نقش خود در اجراییکردن آنها افتخار میکند.
این گروه میگوید: «این تحریمها همان مردمی را به فقر نشاند که آمریکا مدعی کمک به آنها است.» آنها همچنین اشاره میکنند که هیچ یا تعداد بسیار اندکی از صداهای خودجوش در ایران «از تحریمهای سازمان ملل، اتحادیه اروپا، یا آمریکا، حمایت میکردند.»
در آمریکای لاتین نیز، اغلب فمنیستهای طبقه کارگر مدعی هستند که مبارزه برای آزادی جنسیتی و جنسی از نزاع برای حق تعیین سرنوشت و سیستم اقتصادی عادلانه جداییناپذیر است. یاناهیر ریز [۱۴] فعال ونزوئلایی در مصاحبهای با ناکلاریپورت [۱۵] به تازگی از«همه سیاستهای اجتماعی که» تحت حکومت هوگو چاوز و نیکلا مادورو «به آزادی زنان پرداخت» تمجید کرد، آن مستبدان دیوسیرتی که کلینتون چنین از آنها نفرت دارد.
متاسفانه تحریف تاریخ این وقایع همچنان ادامه دارد. در سال ۲۰۰۸ گلوریا استینم [۲۰]، پرچمدار فمنیسم لیبرال، عنوان کرد که از تشکل کلینتون در مقابل اوباما حمایت کرده، چرا که: «به مردان سیاهپوست نیم قرن قبل از زنان از هر نژادی حق رای داده شد.»
این سنت فمنیسم کلنگرانه در آمریکا نیز وجود داشته است. در قرن نوزدهم، زنان سیاهی مانند آیدا بی.ولز [۱۶] و سوجورنر تروث [۱۷] مبارزات لغو بردهداری و حق رای را به هم پیوند زدند، و کارزارهایی را که زنان و مردان سیاه را تحت عنوان «نجات» زنان سفید پوست به قتل میرساند محکوم کردند. در مقابل، رهبران جنبش حق رای زنان مثل الیزابت کیدی استنستون [۱۸] و سوزان بی. آنتونی [۱۹] از وارد کردن افراد رنگینپوست به مبارزه برای حقوق شهروندی ممانعت میکردند.
متاسفانه تحریف تاریخ این وقایع همچنان ادامه دارد. در سال ۲۰۰۸ گلوریا استینم [۲۰]، پرچمدار فمنیسم لیبرال، عنوان کرد که از تشکل کلینتون در مقابل اوباما حمایت کرده، چرا که: «به مردان سیاهپوست نیم قرن قبل از زنان از هر نژادی حق رای داده شد.»
این فرضیه که همه زنان به طور یکسان مورد ظلم نظام مردسالارانه هستند (و اینکه همه مردان نیز به یک اندازه ظالم هستند) در دهه ۷۰ و ۸۰ میلادی شدیدا توسط زنان رنگینپوست، طبقه کارگر و لزبینها به چالش کشیده شد. فمنیستهای رنگینپوست، سرکوب جنسیتی و جنسی خود را در تاریخ گستردهتر بردهداری آمریکا، سرمایهداری و امپراطوری تحلیل میکنند.
در نیویورک، زنان حزب یانگ لردز سازمان خود را تحت فشار قرار دادند تا عقیمسازی اجباری زنان رنگینپوست را محکوم کند و خواستار سقط جنین و راههای پیشگیری امن و در دسترس، و کلینکهای خودگردان محلی شدند. آنها تعریف جدیدی از حقوق تولیدمثل ارائه دادند و آن را به مثابه حق سقط و پیشگیری و حقِ داشتن فرزند در شرایط مناسب مالی تعریف کردند.
کوییرهای رادیکال نافی تفکری هستند که آمریکا و اسرائیل را کشورهایی پذیرا [برای دگرباشان] مینمایاند، و در عین حال مشخصه قلمروهای اشغالی، از گتوهای آمریکا تا فلسطین، را همجنسگراهراسی و نیاز به نیروی نظامی و دیگر مداخلههای خارجی میدانند.
در سالهای اخیر، جنبش رادیکال دگرباشان جنسی، دولت را، از زندانها گرفته تا ارتش، به عنوان بزرگترین مجری خشونت علیه افرادی که از نظر جنسیتی و جنسی ناهمرنگ [۲۱] به شمار میآیند، خصوصا زنان رنگینپوست تراجنس و کوییرهای بدون اوراق هویت، محکوم کرده است.
این گروه از کوییرهای رادیکال نافی تفکری هستند که آمریکا و اسرائیل را کشورهایی پذیرا [برای دگرباشان] مینمایاند، و در عین حال مشخصه قلمروهای اشغالی، از گتوهای آمریکا تا فلسطین، را همجنسگراهراسی و نیاز به نیروی نظامی و دیگر مداخلههای خارجی میدانند. این گروهها، جنگهای آمریکا و شکنجه و آزار افشاگرانی مانند چلسی مَنینگ-(که علاوه بر دیگر جنایات آمریکا، دستورات نظامی را در مورد نادیده گرفتن آزار جنسی زندانیان عراقی و قاچاق کودکان افغانی برملا کرد) را توسط دولت اوباما محکوم میکنند.
تصور قویتری از فمنیسم به این معنا نیست که ما نباید از زنانی مثل هیلاری کلینتون در مقابل حملات سکسیستی دفاع کنیم: باید چنین کنیم، همانطور که باید از اوباما در مقابل حملات نژادپرستانه دفاع کرد. اما این دیدگاه به این معنی است که ما باید به صدای زنان به حاشیهرانده شده و اقلیتهای جنسیتی و جنسی گوش دهیم -کسانی که در بسیاری موارد شدیدا منتقد فمنیسم کلینتونی بودهاند. ما باید اما در همبستگی با جنبشهایی عمل کنیم که به دنبال برابری در تمام عرصههای زندگی و برای همه مردم هستند.
اینها همان فمنیستهایی هستند که به حزب هیلاری کلینتون دعوت نمیشوند، مگر شاید برای خدمتکاری و تمیزکاری.
این مطلب ترجمهای است از:
پانویس
۱.National Organization of Women, NOW)
۲. the Oval Office
۳. transphobia
۴. Jeffrey St Clair
۵. Michelle Alexander
۶. The New Jim Crow
۷. Hard Choices
۸. Robert Kagan
۹. anti-choice
۱۰.Stephen Zunes
۱۱. Frederick Douglass
۱۲. Harriet Tubman
۱۳. The Revolutionary Association of the Women of Afghanistan (RAWA)
۱۴. Yanahir Reyes
۱۵. NACLA,North American On Latin America
۱۶ . Ida B. Wells
۱۷. Sojourner Truth
۱۸. Elizabeth Cady Stanton
۱۹. Susan B. Anthony
۲۰. Gloria Steinem
۲۱. non-conforming
منبع: میدان
لینک مطلب در تریبون زمانه
نظرها
نظری وجود ندارد.