هیولاهای آدمخوار و شرقگرایی؛ گفتوگو با یاسین الحاج صالح
یاسین الحاج، نظریهپرداز چپ سوری در گفتوگو با رادیو سوریه آزاد، به نقش غرب و جمهوری اسلامی در دامن زدن به نابسامانیها در سوریه، نقش استعماری رژیم اسد و نقد مواضع روشنفکران غربی پرداخته.
یاسین الحاج صالح، نظریهپرداز چپ سوری در مصاحبه با رادیو سوریه آزاد از نقش غرب و جمهوری اسلامی ایران در دامن زدن به نا بسامانیها در سوریه سخن گفته است. او همچنین به سیاست «استعماری» رژیم اسد میپردازد و موضعگیری چپهای غربی را نقد میکند. نکته جالب در حرفهای او، اشاره به درگیری اندک روشنفکران غربی با مسائل سوریه است. الحاج به طور نمونه از چامسکی یاد میکند که نظراتش روی اسرائیل و آمریکا تمرکز دارد.
یاسین الحاج صالح، نویسنده، روزنامهنگار و نظریهپرداز سیاسی چپ سوری است که پیرامون موضوعات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی جهان عرب مینویسد. او به دلیل عضویت در دفتر سیاسی حزب کمونیست سوریه، ١۶ سال را در زندانهای حافظ اسد گذراند. گرچه الحاح پس از آزادی خود را به «گرایشات بسته ایدئولوژیک» متعلق نمیداند اما همچنان خود را طرفدار مارکسیسم معرفی میکند.
او یکی از چهرههای تاثیرگذار در انقلاب سوریه به شمار میرود و در تعریف، این انقلاب را «مبارزه مداوم» در چند سطح میخواند. الحاج صالح پس از چند سال زندگی زیرزمینی و رفتوآمد به ترکیه، در سال ۲۰۱۴ به ترکیه مهاجرت کرد. همسر او سمیره الخلیل از نظریهپردازان چپ سوری است که در دسامبر ٢٠١٣ توسط گروههای اسلامگرا ربوده شد.
الحاج کتابهای بسیاری در مورد وضعیت سوریه و دموکراسی نوشته و به پاس خدماتش چندین جایزه جهانی را دریافت کرده است. او در روزنامه الحیات چاپ لندن، مجله چپ «الووصله» چاپ مصر و گاهنامه اینترنتی جمهوریت قلم میزند. از میان کتابهایی که نوشته، میتوان به «سوریه در سایه، نیم نگاهی به درون جعبه سیاه» اشاره کرد.
الحاج صالح، موسسهای فرهنگی به نام «همیش» در ترکیه به عنوان خانه فرهنگی سوریها و ترکها تاسیس کرده است.
متن زیر ترجمه خلاصهای از مصاحبه یاسین الحاج صالح با رادیو سوریه آزاد در ژوئیه ۲۰۱۵ است.
رادیو سوریه آزاد: شما در مصاحبهای در سال ٢٠١۴، از «سه هیولا» نام بردید که «روی تن خسته سوریه» گام بر میدارند؛ رژیم اسد، داعش و غرب. از آنجا که هیولای نخست یعنی رژیم اسد در حال ضعیف شدن است، فکر میکنید که مردم سوریه چگونه میتوانند بر دو هیولای دیگر پیروز شوند یا در مورد غرب از تاثیرات آن بکاهند؟
یاسین الحاج صالح: پیش از آن گفتوگو من مقالهای نوشتم که بستر فرهنگی عرب را قبل از انقلابهای عربی بررسی میکرد. به نظر میرسد که جهان عرب و فرهنگ آن با سه مشکل اصلی یا وضعیت «پروبلماتیک» مبهم و غیر شفاف مواجه است. این مشکلات شامل دولت، مذهب و غرب است. (که در این زمینه خاص اسرائیل را نیز شامل میشود) من به هر یک از آنها میگویم یک غول آدمخوار زیرا در تعریف، غول آدمخوار، هیولایی وحشی است که در شکل و قانون نمیگنجد. و بدین سبب برای امروز عربها به خصوص سوریها، فلسطینیان و عراقیها، زندگی در بین هیولاهای آدمخوار یک مبارزه مداوم است.
فکر میکنم که شکل دادن به قوانین، مفاهیم و اصول برای نظمبخشی به این موجودات، آن چیزی است که باید امیدوار باشیم از طریق سوادآموزی و خدمات عمومی به دست آوریم. باید روشن کنم که منظور من این نیست که دولت در جایگاه خود یک هیولا است یا اسلام یک هیولا است یا غرب مدرن یک هیولا است. منظورم این است که در این بستر خاص، اینها به موجودات بیشکل و بیقانونی تغییر شکل دادهاند که در حال حاضر در منطقه قدرت را به دست دارند.
شکست سیاسی یا نظامی این هیولاها کافی نیست زیرا آنها تنها نیروهایی وحشی نیستند. باید انقلابی صورت بگیرد که باعث عروج قانون اساسی، اصول، مفاهیم و معانی شود، انقلابی فرهنگی که ما را از وضعیت وحشیهای آدمخوار به وضعیت انسانی ببرد. این نه تنها پادزهری برای هیولای آدمخوار مذهب است، بلکه به نظر من مقابلهای است با غرب مدرن که خود را در اینجا به شکل چراغ تبعیضگرایانه و استعماری در تقابل با هیولای استبداد در جوامع ما بازنمایی میکند.
سوریه بیش از ۵٠ ماه است که در مسیر تبدیل به جبهه جنگ این هیولاها حرکت میکند: حکومت اسد که هم وحشی است و هم فریبکار، گروههای اسلامگرا که بدون ساختار و وحشی هستند و آمریکاییها با سیاست وحشیانهشان در سوریه و خاورمیانه که فاقد جنبههای قانونی و اخلاقی است. بین این سه هیولا، به نظر میرسد هیولای غرب، معمار اولیه تخریب در سوریه باشد. این وضعیت حتی قبل از آن بود که به طور مستقیم ولو از راه دور علیه هیولای داعش دخالت کنند و پیش از این که برای درست کردن نیروهای مزدور سوری در جنگ نفرت انگیز علیه هیولای اسلامی و نه علیه هیولای اسد تلاش کنند.
به ایالات متحده در خود این کشور به عنوان یک شیطان نگاه نمیکنند. اما در این منطقه آن را به عنوان نیروی بعایت ضد بشری میشناسند. و به نظر میرسد این نیروی بیرحم دیگر توان کنترل منطقه خاورمیانه را پس از چندین بار تلاش و شکست در تجاوز به عراق ندارد. در همین حال ایالات متحده نمیتواند خود را از منطقه دور کند و حتی تمایلی نیز برای بازنگری به منافع و دخالتهای عمیق به خصوص در متن استعماری اسراییل ندارد. آمریکاییها به سبب تعصب کور قدیمیشان به اسراییل و اقدامات تجاوزکارانه خود، بیش از آنکه فضای استدلال منطقی در منطقه بهوجود آورند، به شرایط جنونآمیز جاری در منطقه دامن زدهاند و باید عواقب آن را بپذیرند.
در مورد دو هیولای دیگر، به نظر من شکست سیاسی و نظامی هیولای اسد بهترین روش برای دفع هیولای اسلامی از طریق یک نیروی عظیمتر و متوازنتر است. سوریها باید ورق قاتلان کشتار جمعی را برگردانند تا با بنیان نهادن دینامیسم تازهای از اعتدال و تحمل در سوریه، صفحه تازهای را آغاز کنند. مادامی که رژیم بر سر کار است تنها آلترناتیو دینامیک بنیادگرایی، خشونت و فرقهگرایی است که بر اوضاع چیره خواهد شد. این آن چیزی است که سیاستمداران آمریکا به دلیل نا آگاهی، غرور و نژادپرستی سیاستگذاران خود نمیتوانند بپذیرند.
من میترسم که حاصل سیاستهای بینالمللی (سیاستهای آمریکا، ایران و روسیه و عربستان و ترکیه) به سمت تقسیم کشور بین این غولها برود؛ به جای آنکه فضای سیاسی را تغییر دهند و فصل جدیدی در تاریخ سوریه آغاز کنند و اجازه دهند افکار و وجدانها به کار بیفتند.
مقامات ارشد اجرایی آمریکا پس از سالها که خوستار برکناری بشار اسد از قدرت بودند به تازگی اشاراتی کردهاند که از سقوط «یک باره» رژیم اسد نگرانند، چرا که احتمال روی کار آمدن اسلامگرایان رادیکال پس از کنار رفتن اسد وجود دارد. واکنش شما به این رفتار دوگانه چیست و چه آیندهای را پیشبینی میکنید؟
سیاست آمریکا در سوریه فاقد اخلاقیات است و کوچکترین توجهی به مسائل عدالتمحور ندارد. آمریکا هیچ دید شفافی نسبت به سوریه برای برداشتن گامهای بعدی ندارد. من حتی نتوانستم یک استراتژی نظامی در جنگ آنها علیه داعش پیدا کنم. همانطور که میدانید آنها «گروه دوستان سوریه» را از بین بردند، گروهی که قرار بود به عنوان یک بدنه مستقل در سازمان ملل تشکیل شود تا به مردم سوریه در مبارزه برای تغییرات کمک کند و سر آخر توسط روسها عقیم شد.
دو سال پیش ابالات متحده این فرصت را از دست داد که حتی برای یک بار در جایگاهی بایستد که ما را به عدالت علیه اسد جنایتکار نزدیکتر کند. در عوض از جنایات او چشم پوشی کرد و به او اطمینان داد که اگر سلاحهای شیمیایی خود را تحویل دهد، بر سر کار خواهد ماند. به این ترتیب، آمریکا خود را بر وقایع سوریه از دست داد و در حال حاضر همراه با دیگر بازیگران، نسبت به وقایع سوریه تنها واکنش نشان میدهد. رهآورد چنین سیاستی تحقیر آمریکا در سطح وسیع از سوی بسیار سوریها بود؛ همان مردمی که ابتدا از سوی آمریکا تحقیر میشدند.
سیاست امروزه آمریکا معطوف به نتایج است نه علتها، و بیشتر واکنشی است به آخرین تهدیدها، نه منبع تهدید. آمریکا بر اساس «مدیریت بحران» عمل میکند که از سیاستهای اخلاقی مطلوب نیست. و از زمان مذاکره بر سر سلاحهای شیمیایی و خیزش مدام داعش، سیاست اجرایی آمریکا بیشتر به فاشیستهای کراواتی تکیه میکند تا ریش و پشمدار.
به نظر من دلیل این سیاست، دیدگاه امپریالیستی و اورینتالیستی (شرقگرایانه) نخبگان سیاسی آمریکا نسبت به خاورمیانه است. فکر نمیکنم حمایت از یک نوع فاشیسم علیه نوع دیگر، نوعی سیاست باشد. محصول قابل تحسین این سیاست، این است که نفوذ آمریکا در کورس وقایع سوریه بیشتر از دست رود.
چند روز پیش خبری شنیدیم که گروههای سوری که توسط آمریکا آموزش دیده بودند، پیش شرطهای آمریکاییها را مبنی بر اینکه تنها باید با داعش بجنگند و نه نظامی که شهرها و خانههای آنها را نابود کرده و خانوادههای آنها را کشته زیر پا گذاشتند. این نشان میدهد که آمریکاییها تا چه حد تمایل دارند که غیر اخلاقی به پیش بروند.
دو سال پیش گفتم که هر قدر رژیم اسد بیشتر بر سر کار بماند، افراط گرایان اسلامی هم بیشتر در عرصه خواهند بود. این امکان را رژیم با توسل به دینامیسم افراطگرایی، بنیادگرایی، فرقهگرایی و خشونت فراهم آورده است. همچنین گفته بودم که سقوط رژیم موجب از بین رفتن خیزش گروههای بنیادگرای اسلامی میشود اما سقوط رژیم، دینامیسم اعتدال و تحمل سیاسی را بنیاد خواهد گذاشت که اگر دستکم افراطگرایی و خشونت را شکست ندهد، آنها را به چالش خواهد کشید و دستشان را کوتاه خواهد کرد. ما فقط به یک روز بدون کشتار، بمب و بشار نیاز داریم تا بتوانیم به اطراف خود نگاهی بیندازیم و موقعیت خود را بسنجیم تا تغییرات خودمان و ملتمان را دریابیم و اولیتر از همه، برای مردگانمان عزاداری کنیم. این به ما توانایی آن را میدهد که به ناسازگاری در قلبهایمان پایان دهیم، سراغ کسانی را بگیریم که به زندان افتاده یا ربوده شدهاند.
ما میخواهیم دوباره انسانها نرمالی باشیم که تا جایی که میتوانیم به بهترین وضع زندگی کنیم. و این همان چیزی است که ممکن است اسلامگرایان افراطی را که حیاتشان به شرایط فوقالعاده و جنگهای مداوم وابسته است، تضعیف کند. با این حال واشنگتن شرایط مطلوب برای موفقیت آنها فراهم میکند. که این شرایط شامل بیعدالتی، وضعیت فوقالعاده، بی اعتمادی در جهان و جنگهای بیپایان است.
کاملا مشخص است که رژیم تهران به طور موثر سوریه امروز را اداره میکند. بعضیها معتقدند که واشنگتن در این روند، به عنوان بخشی از پیمان میراث اوباما با رژیم ایران همدست است، نظر شما در این باره چیست؟
آمریکاییها مانند هر قدرت ثروتمند سلطهگر، همواره به دنبال ثبات در خاورمیانه بودند. این ترجیح اصلی آنهاست و تنها زمانی از آن عدول میکنند که احساس کنند نیاز مبرمی وجود دارد. مثل برکناری صدام و اقدام برای کنترل مستقیم عراق در سال ٢٠٠٣.
پس از شکست تجربه افغانستان و بهخصوص پس از تجربه «انقلابی عراق» که نتیجه اجرایی کردن طرح تازه نومحافظهکاران برای تغییر رژیمها و نقشه جغرافیایی جدید بود، به نظر میرسد آمریکاییها به سیاست قدیمی خود بازگشتهاند که بر اساس ثبات طرحریزی شده، نه سیاست مبنی بر عدالت. این مستلزم آن است که از قدرتمندان حمایت کنند، حتی اگر ظالم باشند و هر سیاست منطقی را نسبت به مردمشان کنار گذاشته باشند.
گمان میکنم آمریکاییها از تجربه خود با عربستان سعودی خسته شدهاند؛ به همان اندازه که از تجربه «انقلاب خود در عراق» نا امید شدهاند. میبینید که عربستان سعودی به جای آنکه با «اسلام سیاسی» مخالفت کند، منبع یکی از بدترین طرفداران این ایدئولوژی (سلفیهای جهادی) شده است: چه با حمایت القاعده و شبکه سلفیهای داعش در عربستان سعودی و خلیج فارس و چه با ایدئولوژی وهابیت، که مشروعیت رژیم آل سعود بر آن بنا شده است. عربستان در حالی حاکمیت یک نظام متزلزل را بر عهده دارد که حتی نمیتواند یک ارتش کارآمد متشکل از مردم خودش بسازد.
تمام این فعل و انفعالات برای آمریکاییها خصومتآمیز است و بی واسطه بازی را به دست القاعده و دیگر جریانهای نهیلیستی میدهد. از آنجا که این تجربهها طی ١٢ سال گذشته رخ داده، به نظر میرسد آمریکاییها، کسی را ترجیح میدهند که با مردم خودش سختگیر اما در حساب و کتابش با آنها (آمریکا) قابل اعتماد و عاقل باشد، کسی که در عین حال قابل پیشبینی هم باشد و روی حرفش بماند. حافظ اسد آینه تمام عیار این نوع حاکم (عاقل) بود که آمریکاییها دوستش داشتند. آمریکاییها همواره از او به خاطر اینکه به قولش عمل میکرد، تقدیر میکردند (در حالی که رفتار او با مردمش را نادیده میگرفتند یا استبدادش را در راستای بدترین وجه از سنتهای شرقی، به گردن فرهنگ و روان مردمش میانداختند). من فکر میکنم که آنها در ایران امروز نیز چنین رژیم قابل اعتمادی را پیدا کردهاند.
در مناطق عربی، ایران به عنوان امپراتورری که قدرتش رو به فرونی است، نه تنها فرقهگرایی را در سیاست خارجی خود اعمال میکند بلکه به دنبال کسب هژمونی در منطقه به بهای سازش کوتاهمدت در برنامه هستهایش است. این تلفیقی از رژیم شاه به اضافه ایدئولوژی شیعه است که جایگزین مدرنیتهای شده که وابسته به زمامداری شاه بود. در عین حال، انقلاب ایران، موجی از اسلام سیاسی سنی به راه انداخت که امروز با آن در نبرد است.
ما به تازگی شاهد اعتراضات و مقاومتهای مسلحانهای بین کردها، «احوازیها» و بلوچها در خود ایران بودهایم. آیا به نظر شما این رخدادها بخشی از جنبش گستردهتر انقلابی است که از انقلابهای عربی الهام گرفته است؟
متاسفانه من این جنبشها را از نزدیک دنبال نکردهام و این ضعف را میپذیرم. فکر میکنم لازم است در مورد کوتاهیام توضیح دهم. در جهان عرب گرایش گستردهای به بزرگنمایی هر جنبشی علیه ایران وجود دارد، بدون توجه به اینکه آن جنبش ممکن است کوچک باشد. این گرایش تصویر مخدوشی درباره اتفاقاتی میدهد که درون کشورهای همسایه در حال وقوع است در نتیجه برخی افراد مثل من به چنین تصویرهایی مشکوک شدهاند و نسبت به این روش گزارشدهی رسانهای ابراز نفرت میکنند. اما از وجهی دیگر من همواره احترامی حقیقی به این کشور پهناور همسایه داشتهام. برای هنرمندان ایرانی، روشنفکران ایرانی و حتی نسبت به آمال و آرزوهای ناسیونالیستی که تبدیل به قدرتهای مهم منطقهای و جهانی شوند و فکر میکنم بسیاری از سوریها و عربها، این دید کلی را داشته باشند. همه ما آرزو داریم که کاش میتوانستیم با ایران تبادل نظر کنیم به جای آنکه با ایران به عنوان نیروی مخرب و سلطهجو برخورد کنیم. با این حال نه تنها این کشور همسایه جایی برای همدردی و احترام باقی نگذاشته است بلکه حد عظیمی از دشمنی و بیعدالتی همانند اسراییل از خود نشان داده است. آنچه که من بهخصوص غیر قابل توجیه میدانم، بازی کثیف فرقهگرایی است که در عراق، سوریه و لبنان به راه انداخته و درگیریهای خفته تاریخی را بیدار میکند.
ایران انتخاب کرده که دشمن آمال و آرزوی ما سوریها باشد. او با اسد قاتل در کشتار مردم ما و در حتمی کردن خطر تجزیه کشور شریک شده است. هرگز در حمایت از این قاتل تردیدی به خود راه نداده است و این قضیه خیلی پیشتر از این اتفاق افتاده بود که کسی نامی از سنیهای جهادی به گوشش خورده باشد.
این سیاستهای جنایتکارانه، احساس خصومت متقابلی را به وجود میآورد که گفته میشود تنها در قبال رژیم ملاها نیست بلکه نسبت به عموم ایرانیان گسترش پیدا میکند و این اشتباه است. آنهایی که در ایران اعتراض میکنند، چه عرب باشند، چه کرد، چه بلوچ، چه فارس و چه شیعه و سنی، هموندان ما هستند. ما نمیتوانیم برای نیل به آرزوی آزادی خود، آزادی آنها را نادیده بگیریم.
بر خلاف آنچه نماینده ایران در لبنان یعنی حسن نصرالله میگوید، حضور شبه نظامیان جزبالله در سوریه که در کشتار سوریها با دولت اسد همگام است، شرایط مناسب را برای جهادیهای سنی فراهم میکند. در اواسط سال ۲۰۱۲ و پیش از علنی شدن نقش حزبالله در بهار ٢٠١٣، احساس میشد پیروزی این حزب ایرانی در دمشق بستر حاصلخیزی را برای جهادیهای سنی در کل جهان فراهم میآورد. با این حال به نظر من بدترین اتفاق ممکن این است که جهادگرایی شیعی بخواهد جلوی جهادگرایی سنی بایستد که هر دو یکی هستند با این تفاوت که جهادگرایی شیعی قدرتهای خارجی با رویاهای امپریالیستی را نیز به دنبال دارد. بهترین کاندیدا برای دفع جهادگرایی سنی، سنیهای چند فرهنگی سوری هستند که غالبا پیش از انقلاب سوریه اعتدالگرا بودند و معروفاند که واقعا در برابر داعش در اوایل سال ٢٠١۴ ایستادند و هنوز هم ایستادگی میکنند. به علاوه حذف کلی ایران از سوریه به همراه طرفدارانشان بهترین صحنه را برای سنیهای سوری میچیند تا از پس تشکیلات جهادیهای افراطی که میراثداران مستقیم القاعده هستند برآیند.
درباره تاثیرات انقلابهای عربی بر اعتراضات ایران، باید بگویم که فکر میکنم به طور قطع تاثیری داشتهاند، اما نباید این تاثیر را مبالغهآمیز جلوه داد. ایران شاهد اعتراضات خیابانی (جنبش سبز) در سال ۸۸ بود، به علاوه که ٣۶ سال پیش نیز شاهد انقلاب بود. یکی از روشهای درستی که مردم غیرمسلح در اعتراضاتشان علیه رژیمهای مستبد به کار گرفتهاند، این است که به طور فیزیکی به میدان مبارزه آمدهاند و سعی میکنند تا جای ممکن فضا را با بیشترین تعداد افراد و تا زمان ممکن و طولانی، اشغال کنند. عربها بر اساس تجربههایی که پیشتر در جاهای دیگر رخ داده بود مثل ایرانیها عمل کردند تا به اینجا که امروز هستند رسیدند. من باز هم به ضعفم نسبت به دانش محدودم درباره مبارزات ایرانیها اعتراف میکنم و قول میدهم روی آن کار کنم.
احزاب فلسطینی و جنبش همبستگی جهانی طرفداران فلسطینیان در سطحی گسترده یا روشی بیطرف پیش گرفتهاند و یا علنا از رژیم اسد حمایت میکنند. در حالی که حمایت دائمی سوریها از آزادی فلسطینیان به سالها قبل از به قدرت رسیدن خانواده اسد برمیگردد. برداشت شما از این عدم همبستگی چیست؟
دوست دارم دو نکته را در مورد اتهامات مربوط به موضع احزاب فلسطینی و جنبش همبستگی جهانی با فلسطینیها اضافه کنم. اول اینکه رژیم اسد همواره همانگونه با فلسطینیان رفتار کرده که با سوریها رفتار میکند. به گونهای که آنها را عناصر مشکلساز شورشی و مخرب برای سیاست «معقول» نظاممند شدهاش در قبال قدرتهای بزرگ میداند. رژیم اسد، بسیاری از فلسطینیها را به بهانه محدود کردن این به اصطلاح تخریب کشته است. از دوران «تل الزعتر» در سال ١۹۷۶ تا محاصره طرابلس در ١۹۸٣ تا جنگ علیه کمپهای پناهندگان در سال ١۹۸۷ و محاصره کمپ «یرموک» و کشتن مردان و زنان فلسطینی زیر شکنجه در زندانهایش در دوران انقلاب و همزمان کشتن تعداد زیادی از سوریها.
نکته بعدی این است که سوریها در دوران انقلاب توسط رژیم خودشان فلسطینیزه شدند. رژیم اسد درست مانند اسراییل، انحصار نیروی هوایی و سلاحهای کشتار جمعی را به دست دارد و مانند اسراییل از حمایت ابرقدرتها و وتوی سازمان ملل بهرهمند میشود و نماینده تام «جهان اول» است در مقابل مردمش که جهان سومی هستند و همه چیز آنجا اتفاق میافتد. درست است که فلسطینیان سوریه دو برابر فلسطینیزه شدهاند اما سهم سوریهایها در این فلسطنیزه شدن بینهایت است و رنجی که میکشند به هیچ وجه کمتر از برادران فلسطینیشان نیست. حتی گاه رنجشان از هیولای اسد و هیولای اسلامی، بیشتر از فلسطینیان است. حتی میتوان گفت که هیولای آمریکایی مرگ ما را کمتر از مرگ فلسطینیان مهندسی نکرده است؛ همانگونه که سلاح و مصونیت اسراییل را برای کشتار فلسطینیان فراهم آورده است.
جنبش همبستگی طرفداران فلسطینیان در ربع آخر قرن بیستم در غرب شکل گرفت. این همزمان بود با انتفاضه اول فلسطینیان بین ١۹۸۷ تا ١۹۹٣ که بعد از پایان جنگ سرد زمانی که مساله فلسطینیان دیگر در جامعه جهانی قطبی نشده بود، سر برون آورد. در نتیجه حتی اگر رژیم اسد به عنوان یک شریک قلمداد نمیشد حتما به چشم دشمن نیز به آن نگاه نمیکردند.
در تمام این دوران رژیم اسد وانمود میکرد که در جنگ علیه امپریالیسم طرف فلسطینیان را گرفته است. حافظ اسد در قیاس با موضع گیری سازمان آزادیبخش فلسطین بر سر مساله فلسطین، چپ بود. آنهای که با داستانهای پشت قضیه آشنایی ندارند و چپهای غربی که هیچ دانش پایهای ندارند به اینجا میرسند که حافظ اسد و ماموران امنیتی او همپیمانان آنها بودند، نه فلسطینیهایی که از جنبش «فتح» حمایت میکنند یا کسانی مثل ما که عمرمان را در زندان گذارندیم.
بین این چپهای غربی کسی هست که چیزی در مورد جنگ علیه کمپهای پناهندگان بداند؟ درباره محاصره طرابلس یا «تل الزعتر» یا زندانیان فلسطینی در زندانهای اسد چطور؟ و لازم نیست بپرسم که آیا آنها اصلا در مورد سوریه چیزی میدانند؟ درباره جامعه سوریه، اقتصاد و سیاست آن اطلاعاتی دارند؟ در مورد زندانیان سوری و قتل عام سوریها به دست رژیم اسد چیزی میدانند؟ از سر برآوردن «بخش سفید» از جمعیت که علیه بیشتر سوریها تبعیض روا میدارند و در کمپینهای تادیبی خود به سبک دوران استعماری مردم را میکشند آگاه هستند؟ در مورد ساختار استعماری دولت اسد و به کارگیری فرهنگ «تمدن برتر» این دولت درست مانند مهاجران سفیدپوست علیه مردم مستعمرات چه میدانند؟در مورد سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن» فرقهگرایانه که آن هم از روشهای مستعمراتی کپیبرداری شده است چه میدانند؟ کسی میداند؟ هیچ کس نمیداند.
من آثار نوام چامسکی را سالهاست که خواندهام و پس از آزادی از زندان یکی از کتابهایش را ترجمه کردهام. همچنین در ترجمه کتابی درباره او کمک کردهام. حتی یک بار هم در میان آثار فراوان او چیزی درباره احساس مردم سوریه نسبت به استعمار اسد ندیدهام. ممکن است که چامسکی به طور گذرا چیزی در مورد توحش و ظلم رژیم اسد ذکر کرده باشد اما فقط همین. تمام نظراتش حول ایالات متحده و اسراییل میچرخد، او ما را نمیبیند. او تا حدی فلسطینیان را میبیند. سه سال پیش تعدادی از دوستان سوری و لبنانی با او در بیروت ملاقات کردند، این آقا خیلی کم میدانست و به نظر نمیآمد که حاضر باشد به همصحبتهای غالبا جوانش گوش دهد. انگار که بعد از این جلسه از آنها رنجیده بود زیرا به جای آنکه به نظرات او گوش دهند، نظرات خود را گفته بودند. من دارم در مورد مردی حرف میزنم که بی چون و چرا شجاع و با اخلاق است. اما چپهای سنتی غربی در حدی غیر قابل مقایسه، کمتر از چپهای منطقه شجاع و اخلاقمدارند.
امیدوارم سوءتفاهم نشود وقتی که میگویم بعضی از افراد دلسوز فلسطین علیه غرب فکر میکنند یا فکر میکنند با حمایت از فلسطینیان آن هم در زمانی که اکثریت مخالف آنهاست دارند به نفع آنها کار میکنند. آنها چندان تمایلی ندارند که حمایت خود را تا جایی گسترش دهند که شامل انسانیت سوریها و دیگرانی نیز بشود که با رژیم نژادپرست اسد در تقابل هستند. رژیمی که در ساختار خود مانند روایط امپریالیستی است و آنها دیگر بررسیاش نمیکنند و سعی ندارند چیز تازهای در مورد آن بدانند. رژیمی که از لحاظ نژادپرستی دست کمی از اسراییل در قبال فلسطینیان ندارد. نهایت آرمانش تکوین به سمت استعمار سفید است. بزرگترین مشکلش این است که به اندازه کافی برای خودش یا کسانی که مدتها ادعا کرده که به آنها وابسته است، سفید نیست.
ظاهرا بر اساس دیدگاه این چپهای غربی، آنها احساس میکنند که بیش از حد بر حق فلسطینیان در برابر اسراییلی که از سوی غرب حمایت میشود، تاکید کردهاند. پس چرا ما بیش از این از آنها توقع داریم؟
در مورد سازمانهای فلسطینی به نظر میرسد بهانه آنها برای رفتار غیراخلاقیشان، به خاستگاه و منافع مربوط باشد. آنها همان خاستگاههای ایدئولوژیک و اجتماعی را دارند که رژیم اسد دارد. همچنین دکترین یکسانی دارند که همان جنبشهای ناسیونالیستی عرب است که تمام جوهر رسیدن به آزادی را از دهه ١۹۷٠ از دست داده است. این خاستگاهها با شکست سازمانها و جنبشهایی مانند «فتح» و «جبهه خلق» و «جبهه دموکراتیک» و پس از آنکه در سیاست و عملکرد لیبرالتر شدند، اهمیت خود را بازیافتند. در مورد سازمانهای اسلامی باید روابط مالی و استراتژیک آنها را که با دیگر ناسیونالیستهای عرب دارند نیز افزود. ما در جهان عرب به آن ایدئولوژی مقاومت میگوییم: این ایدئولوژی بیشتر نفی اصولی غرب به عنوان روشی برای کنترل جوامع محلیست تا حمایت از آزادی. نه حرکتی در راستای مقاومت است و نه پیشروی یک مسیر آلترناتیو برای مقاومت، بلکه بیشتر از تعصب کور غرب علیه رابطه مسلمانان با اسراییل سود میبرد.
برای اینکه این موقعیت را بهتر بفهمیم باید به یاد داشته باشیم که رژیم اسد از دو نوع ایدئولوگ سود میبرد: ایدئولوگهای «مقاومت ضد امپریالیستی» که سابقا در پیوند با اتحاد جماهیر شوروی بودند (مانند مصر پس از عبدالناصر) و در ارتباط با ایران، حزبالله، کره شمالی و چاوز هستند. و ایدئولوگهای مدرنیزاسیون (مانند عربستان سعودی و امثالهم) درست شبیه مدرنیته ایران قبل از انقلاب اسلامی.
رژیم همچنین از روزنامهنگاران غربی نیز مانند «روبرت فیسک»، «پاتریک کاک برن» و «سیمور هرش» سود برده است. تمام آنها برای چند روزی چند بار به دمشق آمدهاند، در هتلهای پنج ستاره اقامت داشتهاند و با بشار اسد و بعضی از اعضای قابل اعتماد کابینهاش و ماموران اطلاعاتی جلسه داشتهاند، در مکالمههای سری درباره بلر، کامرون یا کلینتون و بوش و اوباما شرکت داشتهاند.
آنها همچنین تانکهای ارتش اسد را که برای سرکوب تادیبی سوریهای «سیاه» اعزام شدند همراهی کردند، مانند «روبرت فیسک» در تابستان ٢٠١٢ وقتی که تنها روزنامهنگار مستقر در شهر «داریا» در نزدیکی دمشق بود. یا گزارشهای شاهدان عینی ساختگی را از خودشان درآوردند، مثل «پاتریک کاک برن» که چند ماه پیش گزارش کذبی را منتشر کرد. آن آقا از ائتلاف بین آمریکا و اسد سخن به میان میآورد، یعنی بین جهان اول سوریه و جهان اول غرب، اما ما به عنوان اپوزیسیون چپ رژیم، برای او قابل رویت نیستیم، ما حتی وجود خارجی نداریم.
نظرها
صوفی
این مردک چرا درسراسر مصاحبه وقت وبیوقت پاچه امریکا را میگیرد روسیه وپوتین چی ؟ هیولا واقعی را عمدا این کمونیست احمق ندیده میگیرد ودائم در هیولاسازی از امریکاست
فریدا آفاری
لطفا به لینک های فوق تحت عنوان "مصاحبه های دیگر با یاسین الحاج صالح" رجوع کنید. خواهید دید که به نقش مهم دولت روسیه در حمایت از رژیم بشار اسد نیز پرداخته.
behnam
چرا باور نمیکنند که آزادی خواهان در این دوران هیچ یاور و پشتیبانی نخواهند داشت . ایشان بیاد ندارند که روسیه شش بار محکوم شدن اسد را در سازمان ملل وتو کرده و از رسیدن خوراک ودارو به جنگ زده گان جلوگیری کرده اند