۱۵ سال اقامت بیوقفه در مدار: خاطراتی از فضا
احسان سنایی - دوم نوامبر ۲۰۱۵، پانزدهمین سالگرد اسکان مستمر انسان در فضاست. به این مناسبت، خاطرات ران گاران از سرنشینان ایستگاه بینالمللی فضایی را میخوانید.
دوم نوامبر ۲۰۱۵، پانزده سال تمام از اسکان مستمر انسان در «ایستگاه فضایی بینالمللی» (ISS) گذشت؛ سازهای غولآسا با حجم فشاربندیشدهای معادل یک هواپیمای بوئینگ ۷۴۷، که تاکنون پذیرای ۲۲۰ فضانورد از ۱۷ کشور دنیا، در قالب ۴۵ مأموریت (یا «اکسپدیشن») بوده است. شاید اینطور بهتر باشد که بگوییم: یک نوجوان پانزدهساله یا کوچکتر، هرگز روزی را نزیسته که در آن انسانی در فضا نبوده باشد.
فرآیند آهسته و پیوسته تکمیل و بهرهداری از این ایستگاه فراملیتی طی پانزده سال گذشته باعث شده تا اخبار مرتبط به آن غالباً در محاق اخبار خوشوآبرنگتری از دنیای علم و فناوری فرو برود، و رویهمرفته عموم مردم اطلاع دقیقی از چند و چون احداث و استفاده از این اعجاز فناورانه در اختیار نداشته باشند. این در حالیست که ISS تاکنون میزبان ۱۷۶۰ پژوهش در رشتههای علمی متنوعی – از فیزیک ذرات بنیادی و بلورشناسی گرفته تا پزشکی و زیستشناسی مولکولی – بوده و هست، که از قبلشان افزون بر ۱۲۰۰ مقاله پژوهشی منتشر شدهاند. از طرفی منفعت ناشی از فعالیتهای ترویجی و آموزشی مرتبط به این سازه، تاکنون به ۴۲ میلیون دانشآموز از اقصینقاط جهان رسیده است.
فرآیند احداث ISS، در ۲۰ نوامبر ۱۹۹۸ با پرتاب اتاقک خدماترسانی روسی «زاریا» (در روسی بهمعنای «بامداد») رسماً آغاز شد؛ و تاکنون تعداد این اتاقکها به سیزده عدد، و مساحت پنلهای خورشیدی تأمین انرژی ایستگاه به مجموعاً ۲۵۰۰ متر مربع رسیده است. در این بین، شاتلهای آمریکایی نقش بیبدیلی را در تسهیل فرآیند ساخت این سازه ایفا کردند و ۳۷ مأموریتشان (از مجموع ۱۳۵ مأموریت تاریخ شاتلها) به تکمیل و خدماترسانی به این ایستگاه اختصاص یافت.
از آن پس انتقال خدمه به عهده فضاپیماهای روسی سایوز بوده است، و انتظار میرود که در آینده فضاپیماهایی از بخش خصوصی ایالات متحده هم به این ناوگان بپیوندند. ظرفیت فعلی خدمه ایستگاه، شش فضانورد است، که هر شش ماه یکبار تعویض میشوند (اولین مأموریت آزمایشی اقامت صدروزه در ایستگاه نیز هماینک توسط دو سرنشین فعلی ایستگاه در جریان است).
در ژوئیه ۲۰۱۱، که شاتل فضایی آتلانتیس برای آخرین ملاقات تاریخ شاتلها با ایستگاه فضایی بینالمللی، تحت مأموریتی با عنوان STS-135، با چهار سرنشین عازم ISS شد، شش فضانورد مأموریت «اکسپدیشن ۲۸» در ایستگاه از آنها میزبانی کردند. ران گاران، از سرنشینان وقت ایستگاه (که سابقاً تجربه حضور در مأموریت شاتل فضایی دیسکاوری را هم داشته)، در این مدت روزنگاشتهایی را تحت عنوان «به سوی فصل جدیدی از پروازهای سرنشیندار بشر به فضا» از فضا در وبلاگ شخصیاش منتشر میکرد، که رویهمرفته تصویری صمیمی و نزدیک از زندگی روزمره در ISS را به مخاطب عام عرضه میکنند. این یادداشتها بهویژه از اینرو جذاباند که گاران همچنین در جریان تنها «راهپیمایی فضایی» مأموریت STS-135 هم حضور داشته؛ عملیات دلهرهآور اما پرخاطرهای که در جریان آن، حداقل دو فضانورد از فضای داخلی ایستگاه خارج میشوند، و چندین ساعت متوالی را به انجام عملیات فنیای بر جداره بیرونی ایستگاه میپردازند. این عملیات میبایستی با دخالت مستقیم دست انسان رقم بخورند. پیش از شروع هر راهپیمایی، فضانوردان دقایقی را در اتاقک ویژهای موسوم به «هوابند» (airlock) به سر میبرند تا فشار هوای پیرامونشان به آهستگی، از فشار هوای درون ایستگاه تا مرتبه خلأ کاهش داده شود.
هدف از مأموریت STS-135 نیز انتقال حدود ۱۳ تن بار و آذوقه به ایستگاه، و بازگرداندن قطعات مستهلک و پسماندهای آن به زمین بود؛ عملیاتی که از طریق اتصال اتاقک موقّتی تحت عنوان «رافائلو» به ایستگاه، و سپس بارگیری آن به زمین میسّر گردید.
این یادداشتها سابقاً طی مدتزمان مأموریت گاران، با اجازه وی طی مقالهای واحد توسط نگارنده به فارسی ترجمه، و به اتفاق پیام اختصاصیاش از فضا، در ماهنامه «آسمان شب» منتشر شده بودند. اما بازخوانی این مشاهدات دستاول از روزهای پرکار ISS، در پانزدهمین سالگرد شروع حضور مستمر انسان در این ایستگاه هم خالی از لطف نخواهد بود. از آنجاکه درک بسیاری از ظرائف کار و زندگی در ISS، مستلزم آشنایی با مقیاسهای غریب و عمدتاً ناشناختهایست که مخاطب عام از آنها اطلاع دقیقی ندارد، این یادداشت همچنین به ترسیم چشماندازی از این مقیاسها هم کمک خواهد کرد.
در ادامه یادداشتهای گاران در حدفاصل ۲۱ ژوئیه تا ۲ اوت ۲۰۱۱ را ذیل هفت بخش میخوانید.
۱
خوش آمدی آتلانتیس، STS-135
حالا که شاتل آتلانتیس و خدمه STS-135 به سلامت به زمین برگشتهاند، میخواهم از پشت صحنههای این مأموریت مهم و تاریخی بنویسم. روزها و هفتههایی که برای الحاق شاتل آتلانتیس به ایستگاه فضایی بینالمللی آماده میشدیم، روزهای فوقالعاده سخت و پرمشغلهای بود. فقط تصورش را بکنید که یک کامیون متحرک، آنهم با پنج تن خرتوپرت و تجهیزات میآید درست پشت در خانهتان و تازه بعد از آن هم خودش را به خانهتان میچسباند. بعدش مجبورید آن ۴ / ۵ تن بار و محموله را به داخل خانه بیاورید و ۵ / ۲ تن خرتوپرت را دوباره به کامیون برگردانید. در تمام این مدت هم یا درون خانهاید، یا در کامیون؛ و تازه این را هم بگویم که شما چیزی را نمیتوانید روی زمین بگذارید، چون همهچیز در آنجا شناور است، از جمله خودتان.
این مشکلی بود که خدمه آتلانتیس و ISS طی مأموریت STS-135 با آن دست و پنجه نرم میکردند. من و همراهانم که آندره، ساشا، سرگئی، ساتوشی و مایک باشند، چندین هفته را به جمع و جور کردن کارها، جداسازی قطعات مستهلک ایستگاه و خلاصه هر کاری که برای هرچه روانتر کردن جریان انتقال محمولهها میتوانستیم انجام بدهیم، گذراندیم. طی ۷ روز و ۲۱ ساعت و ۴۱ دقیقه از مأموریت مشترکی [که با آتلانتیس] داشتیم، ۴۲۳۱ کیلوگرم ابزارآلات و آذوقه را از «اتاقک لجستیکی چندمنظوره رافائلو» (MPLM) که در کنار ایستگاه فضایی پهلو گرفته بود، و همچنین بالغ بر ۱ تن دیگر بار از درون کابین خدمه آتلانتیس را به ایستگاه انتقال دادیم. ضمناً MPLM را هم با حدود ۲۷۰۰ کیلوگرم از نمونههای آزمایشگاهی، زباله، جعبههای خالی و ابزارآلاتی که از کار افتاده بودند و یا دیگر هیچ احتیاجی به آنها نبود، دوباره پر کردیم.
۲
ملاقات با آتلانتیس
همیشه حضور یک سفینه در کنار ایستگاه فضایی بینالمللی هیجان خاصی دارد و آخرین الحاق شاتل فضایی آتلانتیس هم طبعاً هیجانانگیزتر بود. آتلانتیس و سرنشینانش دقیقاً طبق برنامه به ۱۸۰ متری زیر ایستگاه فضایی رسیدند. من مسئول عکاسی دقیق از سیستم حفاظت گرمایی آتلانتیس حین مانور چرخشیاش بودم؛ مانوری که درست آن را کمی پایینتر از ایستگاه انجام میداد. از آنجا که وظیفه اصلی من کسب اطمینان از تهیه عکسهای دقیق، آنهم در زمانبندی مخصوصی بود، همه نگاهم متوجه چندین کرونومتر بود و واقعاً آن صحنههای باشکوه پشت پنجره را زیر پایمان نمیدیدم. فقط یک لحظه در جریان این مانور، نگاهم به پایین افتاد و آتلانتیس را در پسزمینه مجمعالجزایر باهاما دیدم و در آن لحظه واقعاً نتوانستم از خیر عکاسی از آن صحنه بگذرم.
همینکه آتلانتیس به ما ملحق شد، فشار هوای مابین دو فضاپیما را تعدیل کردیم و سپس دریچه ایستگاه را گشودیم تا به کریس فرگوسن، داگلاس هارلی، رکس والهایم، و سندی مگنوس خوشآمد بگوییم. ملاقات فوقالعادهای بود. پس از سلام و احوالپرسی مختصر و استراحتی کوتاه، همه سراغ کارهایمان رفتیم.
اولین کار بزرگی که در همان روز اول انجامش دادیم، راهاندازی «حسگر بازویی شاتل» (OBSS) بود. OBSS، بازوی روبوتیک بلندی است که چندین حسگر در انتهایش جای گرفته و با هدف ارزیابی مجدد سیستم حفاظت گرمایی شاتل به کار میرود. انجام این اسکن، برای کسب مجوز ورود [شاتل] به زمین الزامی است. من و ساتوشی فوروکاوا با کمک بازوی روبوتیک بلند ایستگاه فضایی، OBSS را از عرشه آتلانتیس درآوردیم و آن را به بازوی روبوتیک شاتل که توسط داگ هارلی و کریس فرگوسن اداره میشد، تحویل دادیم. اولین روز از مأموریت الحاقی STS-135، روز هیجانانگیز و پرباری بود.
هدف اصلی این مأموریت فضایی، کمک به تمدید عملکرد و بهرهبرداری بهتر از ایستگاه فضایی بینالمللی برای دستکم ده سال آینده بود. از اینرو من و مایک فوسام هم آماده چهارمین راهیپمایی فضایی مشترکمان میشدیم. بخش کلیدی عملیات انجام شد. ۴۲۷۵ کیلوگرم بار از عرشه شاتل فضایی آتلانتیس به ایستگاه فضایی بینالمللی منتقل شده بود و حدود ۲۷۰۰ کیلوگرم از محمولههای ایستگاه هم در جریان یک رقص لجیستیکی به سرپرستی مسئول انتقال بارمان که سندی مگنوس بود، به MPLM برگردانده شد.
بخش اعظم این مأموریت، همان انتقال بار بود و وقتی هم که به پایان رسید، مرکز کنترل مأموریت در [شهر] هیوستون، یک قلم بار دیگر را به شماره ۹۰۰۶ به لیستمان افزود: خود سندی مگنوس! چون سندی از ساکنین سابق ISS بوده، مرکز کنترل مأموریت هم شوخیاش گرفته بود و میخواست مطمئن شود پس از اتمام مأموریت، او هم به سلامت از دهلیز ورودی ایستگاه عبور کرده!
علاوه بر انتقال ابزارآلات و قطعات یدکی جدید از آتلانتیس، برگرداندن وسایل مستهلک هم به زمین کار مهمی بود. کسب درکی کامل از دلایل و نحوه استهلاک وسایل در فضا، برای مطمئن شدن از تمدید فعالیت ISS و طراحی نسل بعدی فضاپیماها حائز اهمیتی فراوان است. به همین واسطه هم وقت قابل توجهی را در این مأموریت صرف تفکیک وسایل ناکارآمد ایستگاه کردیم تا با کمک آتلانتیس به زمین انتقالشان بدهیم.
مأموریت سختی بود اما گهگاهی هم وقت خوشگذرانیمان پیش میآمد. در طول هشت روزی که آتلانتیس به ISS ملحق شده بود، ما چندین مراسم ویژه داشتیم؛ از جمله نصب نشان مأموریت STS-135 بر دیواره اتاقک «یونیتی» (Unity) و همچنین نشان مأموریتهای STS-135 و «اکسپدیشن ۲۸»، بر دیواره دریچه هوابند ایستگاه، جاییکه یادآور راهپیماییهای فضایی مأموریت مشترک شاتل و ایستگاه فضایی است.
خدمه ISS و آتلانتیس، سه وعده غذاییشان را هم به اتفاق هم خوردند؛ یکی در اتاقک آمریکایی یونیتی، یکی در اتاقک خدمات روسی، و یکی هم بر عرشه آتلانتیس. تجربه واقعاً بینظیری بود؛ اینکه نان را به اتّفاق رفقایمان پاره میکردیم و درباره مأموریت گپ میزدیم و نظراتمان را راجع به اهمیت تاریخی این آخرین پرواز شاتلهای فضایی از هم میپرسیدیم. پایان برنامه شاتلها، لحظهای پر از تلخی و شیرینی بود. میراث چشمگیری را در پس خود باقی نهاد و خوشبختانه شروع دورانی شد که ما در جریانش شاهد پروازهای فضایی انسان به فراتر از مدار زمین خواهیم بود.
۳
تعهدی به تداوم این راه
کریس فرگوسن، فرمانده آتلانتیس، به پاس اهمیت تاریخی مأموریت STS-135، پرچمی که برای نخستین بار در ۱۲ آوریل ۱۹۸۱ طی مأموریت STS-1 – اولین مأموریت شاتلهای فضایی – به فضا برده شده بود را به خدمه مأموریت «اکسپدیشن ۲۸» اهدا کرد. این پرچم، تا زمان الحاق نخستین سفینه سرنشیندار بعدی آمریکا به ایستگاه فضایی بینالمللی، در اینجا خواهد ماند و بعد از آن به زمین آورده خواهد شد. این پرچم مظهر سربلندی ملت ما و تعهد کشورمان به تداوم کنکاش در فضاست. ما درب پیشین اتاقک هارمونی را بهعنوان مکان نصب و نمایش افتخارآمیز و حائز اهمیت این پرچم انتخاب کردیم.
اتاقک هارمونی، اکثر اجزای ایستگاه فضایی را بههم متصل میکند. درب سمت چپ آن رو به آزمایشگاه ژاپنی دارد. آزمایشگاه اروپایی، به سمت راستش اتصال پیدا کرده و درب عقبیاش هم به آزمایشگاه آمریکایی، بخش روسی ایستگاه و سایر قسمتهای آن راه پیدا میکند. دریچههای بالایی و پایینی آن هم برای الحاق فضاپیمای ترابری ژاپنی HTV به کار میرود و قرار است از اینجا سفینههای ترابری و بیسرنشین بخش خصوصی به ایستگاه فضایی متصل شوند. درب پیشین این اتاقک، به آداپتوری که شاتلها ۳۵ بار از طریقش ایستگاه را ملاقات کردهاند، منتهی میشود؛ از جمله همین آخرین پرواز آتلانتیس.
میراث شاتلها، همین آزمایشگاه مداری بینظیری است که من فعلاً مفتخرم آن را خانه خودم بنامم. ایستگاه فضایی بینالمللی، بخش مهمی از میراث برنامه شاتلهای فضایی است. نمونه درخشانی از همیاری بینالمللی و سنگ بنای سفرهای اکتشافی انسان به فراسوی مدار کمارتفاع. تأسیساتی که بهشکل چشمگیری از طریق پژوهشهایی که بر رویش انجام میشود، به ارتقای زندگی بر روی زمین کمک میکنند.
چندی مانده به هنگام بستن درب مابین ایستگاه فضایی و آتلانتیس، وداع واقعاً هیجانانگیز و پراحساسی داشتیم. همگیمان میدانستیم که این به معنای پایان بخش مهمی از هویت ملی ماست. وقتیکه خداحافظیمان را کردیم، دریچههای دو فضاپیما توسط من و مایک فوسام از سمت ایستگاه و سندی مگنوس از سمت شاتل بسته شد. چند ثانیهای پیش از بستن درب، در دهلیز بین ایستگاه و شاتل اندکی خیز برداشتم تا با سندی دست بدهم و تازه در آن لحظه فهمیدم این آخرین باری بود که دو انسان از بینابین یک شاتل فضایی و ایستگاه فضایی بینالمللی، دست هم را میفشرند. لحظهای که واقعاً احساساتم را برانگیخت.
۴
وداع با آتلانتیس
فردای آن روز، روز تفکیک سفینهها بود. در لحظه ترک آتلانتیس، من در اتاقک هارمونی بودم و میتوانستم صدای آزادسازی قطعاتی که دو سفینه از طریقشان بههم متصل شده بودند را خوب بشنوم. چند لحظه بعد، کریس فرگوسن قطع فیزیکی ارتباط سفینهها را اعلام کرد و من هم به رسم دریانوردان، سه دفعه زنگ ایستگاه را به صدا درآورده و عزیمت آتلانتیس را خبر دادم. وقتی که زنگ را زدم، گفتم: «آتلانتیس برای آخرین بار از ایستگاه فضایی بینالمللی جدا شد. ممنون از اینکه دوازده بار به ایستگاه پیوستی و سی مأموریت فضایی را برای احداث این آزمایشگاه فضایی افسانهای به ثمر رساندی».
وقتیکه آتلانتیس حدود ۱۸۰ متر از ایستگاه فاصله گرفت، ISS هم ۹۰ درجه حول محور قائمش چرخید و بعد از آن آتلانتیس یک چرخش ۳۶۰ درجه را گرداگرد ISS انجام داد. ما شانس تماشای چشماندازهای فوقالعادهای از شاتل را در جریان این «پرواز پیرامونی» داشتیم. دو روز بعد، آتلانتیس درست در پایین ما به میان جو زمین شیرجه زد و من آن موقع مشغول انجام یک آزمایش علمی در آزمایشگاه آمریکایی ایستگاه بودم و نمیتوانستم آن را نیمهکاره رها کنم. اما مایک عکسهایی باورنکردنی از بازگشت آتلانتیس به زمین و پایان خوشمنظره برنامه شاتلهای فضایی ایالات متحده را به ثبت رساند.
جالب اینجاست که من اینها را در حالی از فضا مینویسم که دیگر ایالات متحده هیچگونه روش مستقلی را برای پرتاب انسان به فضا و بازگرداندنش به زمین در اختیار ندارد. اما من همچنان نسبت به آینده سفرهای فضاییمان خوشبینام.
۵
پرسه در فضا
و اما قصه تجربیاتم حین تنها راهپیمایی فضایی مأموریت تاریخی STS-135. به گمان من راهپیمایی در فضا، یکی از منحصربفردترین، شگفتانگیزترین و باشکوهترین کارهایی است که انسان میتواند انجامش بدهد. راهپیمایی فضایی در زبان ناسا میشود: «کار برونسفینهای» (Extra-Vehicular Activity یا EVA). راهپماییای که من در جریان مأموریت STS-135 داشتم، چهارمین راهپیمایی فضایی من بود. از قضا – و خوشبختانه – تمام راهپیماییهایم همراه با مایک فوسام انجام شده؛ سه تا در جریان مأموریت STS-124 در سال ۲۰۰۸، و دو دفعه هم اینبار. مایک در راهپیمایی مأموریت STS-135، هفتمین بارش بود که درب [ایستگاه] را [به قصد خلأ بیرون ایستگاه] باز میکرد.
دورههای سختی را بایستی پیش از EVA گذراند. معمولاً افرادی که به راهپیمایی فضایی میروند، چندین ساعت را به اتفاق همدیگر در بزرگترین استخر سرپوشیده جهان، واقع در آزمایشگاه رانش خنثای مرکز فضایی جانسون، آموزش میبینند. از آنجاکه به ندرت من و مایک همزمان در یک کشور هستیم، آنقدرها فرصت آموزش مشترک با هم را نداشتهایم (این عملیات آموزشی، پای فضانوردان و کیهاننوردان را تا ژاپن، آلمان، روسیه و همچنین آمریکا میکشاند). من تا پیش از انجام این راهپیمایی، سه ماه در ایستگاه مانده بودم، اما مایک کمی بیشتر از یک ماه. هنگامی که وظایف بیشتری برای هر راهیپمایی فضایی به ما محول شد، هیچکداممان آمادگی قبلی انجام چنین کارهایی را نداشتیم و تنها به همان تجربههایی بسنده کردیم که از راهپیماییهای فضایی مشترک گذشتهمان کسب کرده بودیم، و همچنین اطلاعات عمدهای که توسط گروههای EVA از هوستون برایمان مخابره میشد.
من و مایک در تدارک راهپیماییهای فضایی مشترکمان در جریان مأموریت STS-124، شب قبل از هر راهپیمایی را در هوای کمفشار اتاقک هوابند «کوئست» (Quest) سپری میکردیم تا نیتروژن بدنمان تخلیه شود و [حین راهپیمایی] دچار تصلب شرائین نشویم. این دفعه ولی روش جدیدی را تجربه کردیم که اولبار در جریان مأموریت STS-134 محک زده شده بود. اینبار میتوانستیم شب را در اتاق خودمان بخوابیم و صبح آرامتری را هم قبل از آغاز هر راهپیمایی بگذرانیم.
در مأموریت STS-124، من و مایک رسم تازهای برای خودمان درآوردیم و حین آماده شدنمان در شب قبل از هر راهپیمایی – که شامل انجام کارهایی مثل بازبینی ابزار و آمادگی برای خواب میشد – به آهنگ Dark Side of the Moon پینک فلوید گوش میکردیم و در صبح روز راهپیمایی هم آهنگهای «لد زپلین» [گروه آهنگساز انگلیسیای به سبک راک] تا دم درب ایستگاه مشایعتمان میکرد. هرچند که برای راهپیمایی STS-124 اینبار، اتراق شبانه نداشتیم [و در اتاقکهای خودمان به سر میبردیم]، اما باز هم این رسم مندرآوردی از خاطرمان نرفت. لابد کریس فرگوسن، فرمانده STS-135، و ساتوشی فوراکاوا که حین پوشیدن لباسهای فضاییمان به ما کمک میکردند، پیش خودشان گفتهاند حتماً خل شدهایم!
پس از پوشیدن زیرجامههای خنککننده، به درون لباسهای فضاییمان سُر خوردیم و کل تجهیزات و کولهپشتی اضطراری را هم به خودمان بستیم و به آن بخشی از اتاقک هوابند که فشار هوایش تا حد خلأ کامل از میان میرود، وارد شدیم. برای اینکه در آنجا بهتر جا بشویم و حین افت فشار از وسایلمان به نوبت استفاده کنیم، اول مایک با سر وارد شد و من هم از سمت پاهایم او را دنبال کردم.
وقتیکه در بسته شد و هوا به آرامی از اتاقک تخلیه شد، دیدم اگر بتوانم در فشار کاهندهی گرداگردم سوت بزنم، چیز بامزهای از آب درمیآید. خاطرم است هنگامی که در جریان مأموریت تمرینی NEEMO-9 در اعماق اقیانوس زندگی میکردم، هفتهها طول کشید تا یاد بگیرم که چگونه باید در فشار ۵ / ۲ برابر سطح دریا سوت زد. خب کنجکاوی سادهایست، اما برای رسانهها جالب بود. تا زمانیکه فشار داخل لباس فضاییام اجازه خروج صدا را میداد، میتوانستم سوت بزنم. شبکه ABC هم نماهنگی درباره تلاش ما برای سوت زدن در فضا را روی آنتن برد.
۶
«پایینت رو نگاه»!
وقتی هوابند در خلأ مطلق فرورفت، مایک در را گشود و من هم کیف و وسایلمان را به سمتش هدایت کردم. وقتی نوبت به خروج من رسید، از دیواره راهرو بالا رفتم و ناگهان با چشمانداز شگفتانگیزی مواجه شدم. ما دقیقاً بر فراز باهاما بودیم (که یکی از زیباترین نقاط زمین از فضاست). معمولاً هر وقت از دریچه ایستگاه بیرون میروم، مایک به من میگوید: «رونی، پایینت رو نگاه نکن». این دفعه من پیشدستی کردم و گفتم: «هی مایک... پایینت رو نگاه! باهاما درست زیر پامونه... باورش سخته که سیارهمون چقدر قشنگه!»
قبل از این راهپیمایی خیلی میخواستم ببینم تجربیات این بارَم با دفعات گذشته تفاوتی دارد یا نه، و قطعاً همینگونه هم بود. STS-124، اولین مأموریت فضایی من بود و در جریان آن، چهار روز را تا اولین راهپیمایی فضاییام در ایستگاه سپری کرده بودم. آن موقع هر چیزی برایم جدید و شگفتانگیز مینمود (و شاید همیشه همینطور بوده). اصلاً بهنظرم نمیرسید اینها بتواند حقیقت داشته باشد. چشمانداز حیرتانگیز زمین که در تیرهنای فضا معلق مانده بود را میدیدم و انگار یک قسمت از مغزم میگفت: «این منظره زیبا و باورنکردنی رو ببین!»، و قسمت دیگرش میگفت: «قشنگه؛ ولی خب واقعیت نداره». شاید از آنجایی که قبلاً هیچ تجربهای را برای مقایسه [با آنچه که در برابر چشمانم بود] در چنته نداشتم، این حالت برایم رخ میداد. گهگاهی تجربههایت شبیه خواب میشود تا بیداری.
این دفعه ولی سه ماه تمام [را تا قبل از اولین راهپیمایی فضاییام] در فضا کار و زندگی کرده بودم و قطعاً اینها برایم حقیقیتر به نظر میرسید. انگاری به حیاط خانهام وارد شده بودم. هر چیزی، از جمله زمین برایم آشنایی داشت. یادم میآید در اولین مأموریت فضاییام، وقتی که به پایین، به زمین نگاه کردم، از جایی که در آن هستیم حیرتزده شدم. ولی این بار گویی هر دفعه که پایین را میدیدم، حقیقتاً میدانستم ما کجاییم.
من تجربه تماشای چشماندازهای شگفتانگیز نقاطی از زمین را هم داشتهام که برایم واقعاً مهم بودهاند. خاطرم است از فضا، شهرهای کورسیکا، ساردینیا، گریتلیکز، و باجای کالیفرنیا را دیدم و هنگامی که در روزی صاف [و بیابر] از فراز شهر هیوستون تگزاس میگذشتیم، به خانوادهام که از مرکز کنترل مأموریت تماشایم میکردند، سلام کردم.
یکی از اولین وظایف من در جریان این راهپیمایی، بستن پاهایم به انتهای بازوی روبوتیک غولپیکر ایستگاه فضایی و گرفتن یک پمپ ۶۷۰ کیلوگرمی بود که میبایستی برای برگرداندن به زمین، بر عرشه آتلانتیس بارگیری میشد. هرچند که یک جسم سنگین در فضا وزنی ندارد، اما هرچه باشد، جرم که دارد! و این یعنی حرکت دادنش مستلزم صرف نیروست و همچنین متوقف کردنش که به همان اندازه نیرو میطلبد. هنگامیکه این هیولا را گرفته بودم و کار دیگری نمیکردم، بازوی روبوتیک ایستگاه، این پمپ و مرا از فراز عرشه آتلانتیس گذراند و در آنجا مایک انتظارم را میکشید. حین پرواز از فراز آتلانتیس، من هیچ چیزی را جز سیاهی فضا و آن پمپی که گرفته بودمش نمیدیدم؛ هیچ بخشی از ایستگاه فضایی، شاتل آتلانتیس، زمین و حتی ستارهها. در این بین اتفاقی افتاد که احتمالاً توجه دکتر پل استونر، پزشک پروازی من که از زمین بر علائم حیاتیام نظارت میکرد را برانگیخته.
انگار صدایی از زیر صفحه رابط بین پاهایم و بازوی روبوتیک آمد. یک لحظه فکر کردم نکند این صفحه شکسته باشد، که در اینصورت همراه با آن پمپ هیولای ۶۷۰ کیلویی که در دستم بود، در فضا رها شده بودم. بیهیچ چشماندازی که بتوانم هوای اطراف دور و برم را داشته باشم، عملاً نمیتوانستم از اتصالم به بازو[ی روبوتیک] اطمینان پیدا کنم. اما همینکه کسی در اینباره به من چیزی نمیگفت، خودش نشان میداد هنوز اتصالم برقرار است. گمان کنم هنگامی که بازو حرکت میکرد و یا متوقف میشد، آن پمپ غولپیکر بهواسطه جرمش صفحه زیر پایم را به یک طرف خم میکرد. سازوکار این صفحه طوریست که در واکنش به محمولههای سنگین اندکی خم میشود و گویا این بار هم وظیفه همیشگیاش را بهدرستی انجام داده بود.
همینکه فهمیدم [اتصالم برقرار است و] از ته منظومه شمسی سر در نخواهم آورد، تازه متوجه شدم که من در جریان راهپیماییهایم تاکنون توسط دو عضو از یک خانواده، با کمک بازوی روبوتیک ایستگاه هدایت شدهام: کارن نایبرگ از مأموریت STS-124 و حالا هم داگ هارلی از مأموریت STS-135. چون داگ و کارن با هم ازدواج کردهاند، از همانجا به داگ گفتم: «هی! تازه فهمیدم که من تنها فضانورد تاریخم که توسط همگی اعضای خانواده نایبرگ-هارلی از روی بازو[ی ایستگاه] هدایت شدهام!»
بعد از اینکه من و مایک آن پمپ از کارافتاده را در محفظه بار شاتل آتلانتیس قرار دادیم، جایمان را با هم عوض کردیم. من از روی بازوی روبوتیک جستی زدم و مایک که محمولهای را برای اتصال به ایستگاه، از محفظه بار آتلانتیس در آورده بود، جای مرا گرفت.
از آن به بعدش، خروج من از محفظه بار آتلانتیس دیگر کار سختی شده بود؛ چراکه تنها به نیروی خودم متکی بودم. ما به چنین کاری «راهپیمایی» فضایی میگوییم، اما در حقیقت از پاهایمان استفاده نمیکنیم. وقتیکه میخواهید از جایی به جای دیگر اوج بگیرید، این جابجایی فقط از طریق دست و بازویتان امکانپذیر است. هنگامی که برای خروج از محفظه بار آتلانتیس آماده میشدم، میدانستم این آخرین باری است که چنین کاری انجام میگیرد و وقتی به هزاران نفری که این پرندگان شگفتانگیز و آهنینبال فضایی را طرح زدند و ساختند و هدایتشان کردند و عاشقان هستند اندکی فکر کردم، واقعاً احساساتی شدم.
بعد از اینکه کمی به مایک، در نصب محمولهای بر دیواره آزمایشگاه آمریکایی ایستگاه فضایی کمک کردم، مسیر خرپای سمت راست ایستگاه، که مقر صفحات غولپیکر خورشیدی است را پی گرفتم. قرار بود ابزاری که برای تعیین اثرات محیط فضا بر مواد مختلف شیمیایی طراحی شده بود را بر ایستگاه مستقر کنم و از آنجاکه میبایست این وسیله را بر روی خرپا ببندم، فرصت بینظیری برایم پیش آمد تا با کمک دوربینی که به یک لنز واید مجهز بود، چندین عکس سرتاسری فوقالعاده از ایستگاه فضایی و شاتل آتلانتیس بگیرم.
۷
تماشای طلوع
بعد از حدود شش ساعت و نیم راهپیمایی فضایی، بالاخره کلیه وظایف تعیینشده و همچنین چندین کار اضافیمان را به ثمر رساندیم و دیگر وقتش رسیده بود که به درون ایستگاه برگردیم. من با همه وسایل و ابزارآلات ایمنیمان در داخل هوابند بودم که مایک از من خواست تا برگردم. فقط پنج دقیقه مانده به طلوع بعدی خورشید (آنجا هر ۲۴ ساعت، ۱۶ بار خورشید طلوع میکند)، هر دویمان به اتفاق هم آن را تماشا کردیم.
به همینواسطه یک بار دیگر از ایستگاه خارج شدم. من و مایک، درست در پایین هوابند آویزان مانده بودیم و به خورشید که سر از پشت انحنای زمین بر زده بود، زل میزدیم. زمین، آسمان، ایستگاه فضایی بینالمللی و شاتل فضایی آتلانتیس را لحظهای دیدیم که به سرعت انگار که کلیه رنگهای طیف نور را منعکس کردند. همینکه پرتوهای خورشید به سطح ایستگاه فضایی بینالمللی تابید، دیواره نقرهایرنگاش به سیاه، و بعد از آن هم به خاکستری روشنی تغییر رنگ داد. از آن پس سرتاسر سطح ایستگاه، آبی درخشانی شد و حس میکردی که انگار از سرما یخ بسته است. طی تنها دو ثانیه، رنگها به زرد و بعدش به نارنجی تغییر کرد و چندی نگذشت که کلیه این رنگها، پیش از آنکه به نمای نقرهپاش دیوارهها بپیوندند، در انفجار سفیدی که خبر از سر برزدن قرص خورشید از فراز افق میداد، ناپدید شدند. گویی میتوانستی تغییر دما[ی یک جسم] را به چشم خودت ببینی. تماشای تغییر سریع رنگهای جو زمین که از سطح ایستگاه فضایی منعکس میشدند، به همان اندازه که میتوان تصورش را کرد، زیبا مینمود.
وقتی خورشید کاملاً بالا آمد، من و مایک آن را با کمی اغماض، آغاز «روز» جدیدی نامیدیم و به درون هوابند برگشتیم. پس از بستن درب اتاقک، فشار هوا را تعدیل کردیم و بعد از آن هم به جمع همسفرانمان پیوستیم. راهپیمایی در فضا کاری باشکوه و موفقیت چشمگیری برای بشر است. حضور در تنها راهپیمایی فضایی مأموریت STS-135، شخصاً برای من مایه مباهات و افتخار بود و ما در جریان آن، صفحهای را ورق زدیم و به فصل جدیدی از سفرهای سرنشیندار بشر به فضا رسیدیم. و این رؤیا همچنان ادامه دارد.
نظرها
علی نصرتی
خواندن خاطرات این فضانورد ودقت در جزئیات مطلب به گونه ای مقداری شک وتردید را به دل انسان در ارتباط با سفر انسان به ماه در دهه 60 میلادی می اندازد.