چرا شگفتزده میشویم؟- در چیستی حرکتِ ملی آذربایجان
میثم بادامچی، تحلیلگر مسائل سیاسی
میثم بادامچی، تحلیلگر مسائل سیاسی
خیلی وقتها وقایعی رخ میدهند که برای ما که در شهر و دیار خود، همچون مرکز جهان نشستهایم و از منظر آنجا به وقایع شهرهای دیگر و مناطق اطرافمان در خاورمیانه و جهان مینگریم، مایه شگفتی میشوند. همین است که اعتراضهای اخیر آذربایجان خیلی از ماها را شگفتزده کرده است.
میپرسیم چرا یک عده در مورد یک برنامه طنز، شاید بیمزه، اعتراض شدید میکنند ولی در مورد مسائل دیگر ساکتند؟ مگر نه این است که فقر و بیکاری و استبداد دینی سالهاست همه ما را احاطه کرده است؟ این یادداشت در حد بضاعت خویش در صدد پاسخ به برخی جنبههای پرسش فوق است. پاسخش همراه خواهد بود با توضیح ابعادی از حرکت هویتطلبانه یا «حرکت ملی آذربایجان» که به اعتقاد نگارنده جریان اجتماعی-سیاسی نهفته در پس اعتراضات اخیر آذربایجان است. این حرکت برای حدود دو دهه است که در لایههای زندگی برخی از مردم آذربایجان جنوب ارس حضور دارد، گرچه ریشههای تاریخی آن سابقهای یک قرنی است و به دوران انقلاب مشروطه در ایران و عثمانی باز میگردد.
نگارنده باید اعتراف کند که سخن گفتن در مورد قومیت به طور کلی و ترکان به صورت خاص در ایران دشوار است. مشکلات گفتوگو در این زمینه چندبعدی و چندلایهاند و زمینه برای سوء تفاهم از همه سو بسیار. ما عادت کردهایم تنها با کسانی سخن بگوییم که مانند ما میاندیشند و هماندیشیمان محدود به اطرافیان خودمان باشد. امیدوارم این نوشتار مثال نقضی در این زمینه باشد.
من بحثم را با توضیح سه عامل شگفتزدگی ما در مورد اعتراضهای اخیر آذربایجان پیش خواهم برد. عوامل شگفتزدگی یعنی همان عواملی که باعث شدهاند ما فهمی جامعهشناختی از بطن مناطق پیرامونی جامعه امروزینمان داشته باشیم.
اولین عامل شگفتزدگی را من "عدم اطلاع از وضعیت کسانی که در «مرکز» زندگی نمیکنند" مینامم و به فقدان دموکراسی ربطش میدهم.
نظام سیاسی ایران امروز دموکراتیک نیست. ما در ایران مجاز نیستیم جز در موارد محدودی، با یکدیگر در فضای عمومی سخن بگوییم (فعلا فضای مجازی را که تا حد زیادی در کنترل حکومت نیست و کارکردش محدود، نادیده میگیرم).
به علت سرکوب سیاسی احزاب و فقدان آزادی بیان، جریانهای سیاسی-اجتماعی فرصت آن را ندارند که خود را در قالب احزاب سازماندهی کنند و به صورت رسمی یارگیری کنند. این شامل جریان هویتگرای آذربایجان هم میشود.
این به عنوان مثال بر خلاف وضعیتی است که در کشور همسایه ما ترکیه برقرار است. در ترکیه حزبی مانند ه د پ (حزب دموکراتیک خلقها، نزدیک به کردها) که لااقل از نظر تاریخچه شکلگیری تا حدودی شاخه غیرنظامی حزب کارگران کردستان یا پ ک ک محسوب میشود، میتواند آزادانه در انتخابات شرکت کند، وارد مجلس شود، از تریبونهای عمومی با مخاطبانش سخن بگوید و در سیاست تاثیر داشته باشد.
این البته بدان معنا نیست که وضعیت برای این حزب دشوار نیست، از امکانات رسانهای برابری با حزب حاکم عدالت و توسعه برخوردار است و در حقش اجحاف نمیشود. همه این فشارها هست. با این حال و علیرغم همه تضییقها، در همین انتخابات اخیر در یکم نوامبر، ه د پ توانست ۵۹ کرسی از ۵۵۰ کرسی مجلس را به دست بیاورد و به عنوان سومین حزب از چهار حزب اصلی دارای بیش از ده درصد آرا، وارد پارلمان شود.
این قبیل امکانات دموکراتیک در ایران برای احزابی که تبلور دهنده خواستههای قومیتها هستند فراهم نیست. نظارت استصوابی و سیستم امنیتی نمیگذارند کسانی که گرایشات هویتطلبانه یا غیرهویتطلبانه فارغ از چهارچوب ولایت فقیه دارند، بتوانند وارد مجلس شوند؛ حتی اگر فردی این پتانسیل را داشته باشد که در حوزه انتخابی خویش صاحب اکثریت آرا شود.
مصداق بارز این مساله محمودعلی چهرگانی، از چهرههای شاخص هویتطلب آذربایجان جنوب ارس است. او که در انتخابات دوره پنجم مجلس توانست رای اول را در حوزه انتخابیه تبریز بهدست آورد، با دخالت ماموران امنیتی و همکاری نهادهای ناظر انتخابات، مجبور به انصراف شد. هم او تا زمانی که در ایران بود و تحت فشار شدید قرار نگرفته بود، قائل به پیگیری مطالبات هویتی ترکان آذربایجان در چهارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی (اصول ۱۵ و ۱۹) و تمامیت ارضی بود، اما در مواجهه با سرکوب شدید حکومت و شکنجه و زندان، مواضعش رادیکالتر شد و از زمان خروج از کشور در سال ۲۰۰۲، با ایجاد تشکیلات «حرکت بیداری ملی آذربایجان جنوبی»، جداییطلب شد.
یکی از نتایج عدم وجود دموکراسی تبدیل مخالف ملایم به مخالف رادیکال است.(۱) میخواهم نتیجه بگیرم فقدان آزادی سیاسی و سرکوب احزاب در رادیکالتر شدن مواضع برخی (قطعا نه همه) هویتطلبان آذربایجانی به سمت جداییطلبی تاثیرگذار بوده است.
(توضیح: نگارنده این نوشتار علاقهای به جداییطلبی ندارد ولی معتقد است در مقام تحلیل باید مسائل را بیپردهپوشی طرح کرد تا داستان شگفتزدگی همچون چرخه معیوب مدام تکرار نشود.)
ملیگرایی ترکی آذربایجانی که این روزها در بین قشرهایی از مردم آذربایجان جنوب رود ارس صاحب طبقه اجتماعی است، بر خلاف تصور اولیه، پدیده نوظهوری نیست و نزدیک به یک قرن سابقه دارد. کلمه «ملی» در عبارت «حرکت ملی آذربایجان» ناظر به ملیگرایی (میلّیتچیلیخ) است. این نوع ملیگرایی نامتاثر از ملیگرایی ترکی آذری در شمال رود ارس و جمهوری آذربایجان هم نیست. با این اوصاف میرسیم به عامل دوم شگفتزدگی که در نظر من وجود حرکت ملیگرایی ترکی آذری در کشور جمهوری آذربایجان است.
سابقه ملیگرایی ترکی آذری در شمال ارس به اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم و اندیشه روشنفکران و سیاستمدارانی چون محمدامین رسولزاده (بنیانگذار جمهوری اول آذربایجان، ۱۹۲۰-۱۹۲۲) باز میگردد.
این نوع ملیگرایی از ترکگرایی ترکان جوان و حزب اتحاد و ترقی در ترکیه اواخر عثمانی تاثیر پذیرفته است و با آن اشتراکاتی دارد.(۲)
در جمهوری آذربایجان این نوعی ملیگرایی با تشکیل جمهوری اول پس از سقوط امپراطوری تزاری پس از انقلاب اکتبر، ایدئولوژی حکومت شد (۱۹۲۰-۱۹۲۲)، ولی با تشکیل اتحاد جماهیر شوروی به محاق رفت و سرانجام فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ و تشکیل جمهوری مستقل آذربایجان، فرصتی شد که ملیگرایی ترکی آذری در آذربایجان شمال از حاشیه به متن بیاید.
در دوران حاکمیت اتحاد جماهیر شوروی ملیگرایی آذربایجانی علیرغم محدودیتها هیچگاه به طور کامل از میان نرفت. هرچه باشد اتحاد جماهیر شوروی در عین روسمحوری نسبی، نوعی سیستم چندفرهنگی و چند زبانی فدرال، البته از نوع غیرلیبرال آن بود.
ابوالفضل الچی بیگ(۳)، اولین رئیس جمهوری آذربایجان (در فاصله ۱۹۹۲ تا کودتای حیدر علیو در سال ۱۹۹۳)، تبلور تام و تمام این نوع ملیگرایی بود که مانند هر ملیگرایی دیگری در دورانهای جنگ و بحران خود را در تمایز با غیرخودی تعریف میکند.
در آذربایجان شمال ارس غیرخودی اصلی سالهاست که هویت ارمنی است. جمهوری آذربایجان از اواخر دهه ۸۰ میلادی تا اوایل دهه ۹۰، درگیر جنگ قرهباغ با ارمنستان بوده که طی آن مناطقی از این کشور به اشغال ارمنستان درآمده و این اشغال تا به امروز همچون زخمی برای هویت ترکی آذری در شمال ارس است که گهگاه سر باز میکند و بر وضعیت فرهنگی آذربایجان جنوب هم بیتاثیر نیست.
آذربایجان جنوب ارس هم هیچگاه از دخالتهای دولت جمهوری آذربایجان مصون نبوده است. همانطور که استراتژی کلان جمهوری اسلامی نفوذ در منطقه خاورمیانه و ایجاد هژمونی در مناطق شیعهنشین است (۴)، به نظر میرسد یکی از استراتژیهای سیاست خارجه جمهوری آذربایجان نفوذ فرهنگی در منطقه جنوب ارس باشد که ساکنانش از نظر زبانی و خونی و فرهنگی اشتراکات بسیاری با یکدیگر دارند.
سادهانگاری خواهد بود اگر بگوییم جمهوری آذربایجان هیچ سیاستی برای نفوذ فرهنگی در آذربایجان جنوب ندارد، همانطور که در میزان این کوشش و نفوذ هم نباید اغراق کرد. البته کوشش کشورهایی که با هم اشتراک فرهنگی دارند برای نفوذ بر یکدیگر اتفاق عجیبی نیست و مثال نفوذ ایران در میان شیعیان خاورمیانه یا همان هلال شیعی، بحثی از این دست است.
مثال دیگر وضعیت کردهاست که صاحبان هویتش در میان چهار کشور ترکیه، عراق، سوریه و ایران پراکنده شدهاند و از اعتراف به تعلق خاطر فرهنگی جدی به یکدیگر نیز ابایی ندارند. اصولا تا قبل از قرن بیستم و تشکیل دولت-ملتها، مردم این مناطق بسیار در حال آمد و رفت در دو سوی مرزها بودهاند و پیوندهای خانوادگی بسیاری میان مردم مناطق همجوار وجود دارد. مشکل زمانی رخ میدهد که کسانی از نفوذ فرهنگی فراتر روند و تمامیت ارضی یکدیگر را هدف قرار دهند.
نهایت آنکه عامل شگفتی سوم و شاید مهمتر از همه در نظر نگارنده عدم توجه ما به وضعیتی است که ملیگرایی فارسگرای افراطی در ۱۰۰ سال اخیر در تصور غیرفارسزبانان از خودشان در ایران ایجاد کرده است.
ملیگرایی فارسگرا هنوز خوب نقد نشده است. این نوع ملیگرایی سندروم تمام ملیگراییهای غالب در کشورهای چندملیتی/چندقومیتی را دارد. اطرافش را نمیبیند، مغرور است، یکهتازی میکند، تنوع فرهنگی-قومی را بهرسمیت نمیشناسد و مستعد آن است که با کسانی که چون او نمیاندیشند، با خشونت کلامی یا فیزیکی رفتار کند. قومیتگرایی که وابسته به زبان خودش است را ارج مینهد و بر صدر مینشاند، ولی صحبت از قومیتگرایی اقلیت را مساوی خیانت میداند. بسیار تاکید دارد قومی به نام قوم فارس نداریم، بدون توجه به این پارادوکس که چگونه به همه زبانهای موجود در عالم میشود قومیتی نسبت داد، ولی به فارسی نه؟
وضعیت کنونی خاورمیانه و شکست بهار عربی هم اعتماد به نفس بیشتری به او داده است تا دامنه نفوذ خود را بیش از هر زمان دیگری ورای مرزهای رسمی ایران ترسیم کند. امروز ملیگرایی فارسگرا در اتحادی نانوشته با شیعهگرایی است.(۵)
نتیجه و توصیه
ما چه بپسندیم و چه نه، حرکت ملی آذربایجان جریانی است که امروز در میان بخشی از مردم آذربایجان پایگاه اجتماعی دارد. این حرکت جریانی اجتماعی-سیاسی است که نمیتوان آن را نادیده گرفت. نواقص اصلی این حرکت را از منظر خودم به عنوان یک ترکزبان آذری اینگونه خلاصه میکنم: غلبه نسبی احساسگرایی بر تعقل، ضعف مبانی تئوریک خصوصا از منظر جمع میان هویتطلبی و دموکراسیخواهی، کمتوجهی به علم تاریخ در معنای آکادمیک آن و نگاه ایدئولوژیک به تاریخ که شاید میراث تاریخنگاری اتحاد جماهیر شوروی است، نگاه به فدرالیسم به عنوان ابزار، به جای نگاه به فدرالیسم به عنوان هدف برای تحصیل یک دموکراسی نامتمرکز، محدود دیدن فدرالیسم در نوع قومی آن و الی آخر.
به عنوان یک ترک معتقدم که نباید به جای آنکه هویت و فرهنگ خود را به صورت اثباتی بیان کنیم، بکوشیم داشتههای تاریخی و فرهنگی طرف مقابل را انکار کنیم. باید همانقدر که در پی عمل و کنش هستیم، به نظریه و تفکر و مطالعه هم بها دهیم و میان شور و احساس از یک طرف و تعقل -چه از نوع خرد ابزاری(۶) و چه خرد مفاهمهای(۷)، به قول یورگن هابرماس- موازنه کنیم. همانقدر که به خرافات تاریخی مربوط به عظمتانگاری در مورد کورش و داریوش حساسیم، مسلمات تاریخی مربوط به کشورمان را (چه ایران دوره باستان و چه ایران پس از اسلام) که مورد اجماع تاریخنگاران جهان است نادیده نگیریم و آنها را جزو میراث فرهنگی خویش و البته میراث کل بشریت قلمداد کنیم.
پانویسها
۱- نمونه بارز و واضح دیگر این وضعیت در منطقه، کشور ویران شده سوریه است. در سوریه اعتراضها هنگامی رادیکال شد که اسد اعتراضات مسالمتآمیز خیابانی ماههای اول انقلاب سوریه را به شدت و با خشونت تمام سرکوب کرد.
۲- علاقهمندان میتوانند در این زمینهها به کتاب محقق لهستانیالاصل سیستوخوفسکی با مشخصات زیر مراجعه کنند:
Tadeusz Swietochowski, Russian Azerbaijan (1905-1920), Cambridge University Press, 1985.
۴- از قضا جمهوری آذربایجان هم اکثریتش شیعی است و به عنوان نمونه شاخه برونمرزی صدا و سیمای جمهوری اسلامی یا پرس تیوی برنامههای مخصوص برای آن منطقه دارد.
۵- هلال شیعی و حوزه جغرافیانی علائق ملیگرایی فارسگرا کاملا هم بر هم منطبق نیستند، ولی برهم موثرند. در هلال شیعی شیعه بودن مقدم بر فارس یا عرب و ترک بودن است، در فارسگرایی چنین نیست.
۶- Instrumental reasoning
۷- Communicative reasoning
نظرها
مجید
حرکت ملی آذربایجان اگر پایه های تئوریک خودرا قویتر کند میتواند در خاورمیانه تاثیری شگرف گزارد چرا که حرکتیست غیرنظامی و در این بین که همه با زور اسلحه حرف خودرا به کرسی مینشانند این حرکت به توسط فرهنگ و تمدن حرف خودرا بیان میکند.امید است ازاین به بعد پرقدرت و توانمدتر ظاهر شود و به راه خود ادامه دهد
hjj
چرا باید من ایرانی غیر ترک... حرف های کسی رو که حتی از به کار بردن ترکیب "آذربایجان ایران" ابا داره بی غرض بدونم و اونو بپذیرم؟
امیر
ما زبان فارسی داریم ولی قوم فارس نداریم . چ.ن زبان فارسی زبان رسمی کشور است ، پس هرکس میتواند فرسی صحبت کند ، اما این بدان مفهوم نبست که " قوم فارس " است . همه اقوام ایرانی کم و بیش به زبان فارسی تسلط دارند و با یکدیگر محاوره میکنند ، و چون در جمع خود تنها باشند بزبان محلی و یا زبان قومی با یکدیگر محاوره میکنند و این امر نیز در مورد اهالی آذربایجان ایران هم صادق است که ، چون با خود می نشینند به زبان ترکی محاوره میکنند . دو دیگر در این میان واژه و قومیت ترک است ، در مقابل قوم آذری و زبان آذری در تمامیت کشور . اگر قومیت ترک را مد نظر آوریم ، ابتدا و تشکل آن برمیگردد به حکومت ترکان سلجوقی ، چون تا قبل از سلسله سلجوقی ما ترکان را در بیرون و شمال شرقی مرز های سرزمین خراسان و یا خوارزم میشناختیم . پس از ورود ترکان سلجوقی موضوع قومیت ترک هم همراه با گویش آنان وارد فرهنگ و تاریخ اجتماعی ـ سیاسی ایران گردید. اما آذربایجان ( آذرابادگان ) و مردمان آن از دیرباز و در شروع تاریخ اجتماعی ایران با اسامی مختلف و از جمله معروفترین آن یعنی آری و آریایی و یا آران آرانی از ابتدا همراه بوده و آریانی بوده اند زنده نام شادروان احمد کسروی که خود از این منطقه از کشور و متولد تبریز بوده است ، تحلیلی جامعی در کاروند کسروی در این باره نموده و جان کلام را بیان کرده است . کسروی میگوید : « ... از آنچه تا اینجا گفتیم پیداست که آذربایجان تا سده های پیشین تاریخ هجری، مردمش جز از آریان یا ایران و زبانش جز از زیشه آری نبوده و تا سده ششم آذری زبان آنجا بوده . .... آنچه ما میدانیم ترکی به آذربایجان از زمان سلجوقیان و از راه کوچ ایلهای ترک در آمده .( پایان نقل قول ) حال صحبت اینجاست که چه کسانی خودرا از ارکان دانسته و بزبان ترکی که در دیاربکر و بخش جنوب شرقی سرزمین عثمانی ( ترکیه فعلی ) و تحت نام « آنادولو » است ترکمانی است و شکلی از همان گویش ترکان سلجوقی و ایلات مراتع آسیای مرکزی، ترکمن ، قزقیز و تا اروم چی و اراضی جنوب غربی صحرای تک لا مکان و ترکان اورغو سرزمین چینی است محاوره میکنند . پس نه ترکان ریشه ایرانی دارند و نه زبانشان از ریشه زبان ایرانیان است . بنابراین در عین اینکه امروزه تفاوتی در میان ملیت ما ایرانیان نیست و برابر ادب کهن این سرزمین از فردوسی تا امروز زبان یا گویش فارسی نیز گویش رسمی سرزمین ما گشته است ، در نتیجه پافشاری بر روی قومیت ترک و گویش ترکی ، بدون در نظر گرفتن اولویت آذربایجان و زبا آذری بسیار کم لطفی به این گویش و مردم این خطه که بخشی از ایران کهن هستند خواهد بود . بنابراین در خاتمه نظر شمارا به استدلال درستیکه ب یک ایرانی غیر ترک در بالا بیان کرده است دوباره جلب میکنم که ، « چرا همه ایرانیان غیر ترک باید حرفهای کسانی راکه حتی از بکار بردن ترکیب آذربایجان ایران ابا دارند را بدون غرض بدانیم و آنرا بپذیریم ؟ » .
رضا
مقاله ی خوبی بود. با اختلاف زیاد نسبت به مقاله ی پیشین در این زمینه که در سایت منتشر شد, که مشابه حرکت اخیر مردم ترک زبان, احساسی و فاقد قدرت تحلیل و نتیجه گیری منطقی بود. ترک ها باید هویت خودشون رو اونطور که واقعن هست بازبشناسن و بازبشناسونن نه اینکه با حرکت های احساسی هویت خودشون رو خدشه دارتر کنند.
سولماز
جناب بادامچی ما تورک هستیم اگر بد هستیم باز تورک هستیم و اگر خوب هستیم باز تورک هستیم. فارغ از هر عقیده و تابعیت و ... ما تورک هستیم و کسانی که این مساله را منکر می شوند علی الخصوص نویسندگان ایرانی مرکزگرا، این را به صورت عمدی و برای انکار هویت میلیونها انسان تحت ستم انجام می دهند وگرنه چه کسی است که نداند ما تورک هستیم. قیام اخیر ملت تورک در ایران و نه فقط در استانهای آذربایجان با شعارهای هارای هارای من تورکم، به نژادپرستی علیه ترکها پایان دهید، افتخار می کنم که تورک هستم (تورکلوک افتخاریمیز در تظاهرات شهر قم) و ... بایستی تا حدی به شما نشان داده باشد که ما تورک هستیم نه تورک زبان و نه بدتر از آن تورک زبان آذری. شما که از چنین ادبیاتی استفاده می کنید چگونه می خواهید ادعا بکنید که خواهان روشنگری در مورد حرکت ملی تورک در آذربایجان و ایران هستید؟
armanshahr
همانقدر که به خرافات تاریخی مربوط به عظمتانگاری در مورد کورش و داریوش حساسیم.... ???? واقعا که معلوم نیست اینهمه عقده از کجا می آد ؟ از عشق به آتا تورک یا ایده از سیبری تا ایبری پان تورکها
علی
موافقم...بیشتر وقتا نگاه به تاریخ نه به عنوان علم بلکه به عنوان میدانی برای یکه تازی تعصبات نژادی،زبانی،تاریخی و مذهبیه...مثال بارزش کورش که کتیبه گلیش روکه شرح فتوحات و یه جورایی بیوگرافیش بود رو کتیبه حقوق بشر معرفی کردن و قبری رو که معماریش داد میزنه یونانیه و مال یکی از پادشاهان سلوکی یا همون جانشینان اسکندر در ایران بوده رو به عنوان قبرش جا میزنن حال کورشی که سرش از تنش جدا شده و تن بیجسدش توی گودال افتاده چطور میتونه قبر داشته باشه اونم از ورژن یونانیش...بگذریم بزارید به عنوان دانشجوی علوم سیاسی که ترک هم هستم حرکات استقلال طلبانه و ملی ملتم رو تحلیل کنم...اول جا داره یک انتقادی از دوستی که نوشته ما قوم فارس نداریم بلکه فارسی زبون داریم داشته باشم...اگر قوم فارس نداریم پس چطور تاریخ فارس داریم؟چطور شعر فارسی داریم؟چطور زبون فارسی داریم؟چطور نژاد پارس داریم؟ وقتی شما از مقدمه غلط شروع میکنی چطور میشه گفت به نتیجه صحیح میرسی؟میگی قوم فارس نداریم ولی زبان فارسی داریم!!!این مثل این میمونه که شما اعتقاد به وجود علت داشته باشی ولی معلول رو انکار کنی...این از این مسئله
علی
مسئله دوم مربوط به مفاهیم امت و ملته...مفهوم امت معلوم حاکمیت دین و ارزش های مذهبی است که برتری و چیرگیه قاطعی به نژاد،زبان،تاریخ و فرهنگ داره و نمونه بارزش جنگ های صلیبی که جنگ بین دو امت مسلمان در خاورمیانه و مسیحی در اروپا بود به گونه ای یک فرانسوی بایک آلمانی دوشادوش هم در چندهزار کیلومتر دورتر از خونه هاشون برای دین مشترکشون میجنگیدن در حالی که زبان همو نمیدونستن فرهنگشون یکی نبود و تاریخشون هم یکسان نبود همین حالت برای نژادهای خاورمیانه پیش اومد...میخوام کمی بحث امت رو پیچیده کنم و اون مربوط میشه به سنی و شیعه و صفوی و عثمانی...زمانی که مذهب جای دین رو میگیره و جنگ درون امتی رو به وجودمیاره که حاصلش به وجودآمدن کشور ایرانه....شکی نیست که صفویه برای استقلالش باید غیرخودی ای میساخت چون که مردم جغرافیای ایران اون زمان اغلب سنی بودن و بر اساس سنت نظام سیاسی بر مبنای اصل خلافت میچرخید در نتیجه مردم سرزمین ایران اون زمان(توجه کنید کشور ایرانی وجودنداشته)حتما به خلافت عثمانی میپیوستند اما صفویان با رسمیت دادن به مذهب شیعه به ضرب شمشیر و به عاریت گرفتن نمادهایی که ریشه حتی غیر شیعی و شیعی داشت تونست غیرخودی ای بسازه...این مذهب از صفویه تا الان علت بقای این کشوره...اگر توجه کنید متوجه میشید که علت به وجودنیامدن حکومت خودمختاری یا جریان استقلال طلبانه در انقلاب ۵۷ در آذربایجان این بود که ماهیت این انقلاب شیعی بود...اینم مسئله دوم که بیان میکنه که اساس ایران برپایه مولفه های ملت نیست بلکه بر پایه امت هست
علی
در کامنت اولم این جمله رو اصلاح میکنم...این مثله این میمونه که به معلوم اعتقاد داشته باشی ولی علت رو انکار کنی
علی
مسئله سومی که مطرحه اینه که حالا که ما امتیم آیا امکان ملت شدنمون هست یا نه؟جواب مثه روز روشنه و فقط چشم بینا میخواد...پهلوی تلاش کرد ملت بسازه اون هم با یکی کردن کردن زبان،نژاد،تاریخ و فرهنگ اما نتیجش این بود که تا حکومت مرکزی تضعیف شد جنبش های استقلال طلبانه تو آذربایجان و کردستان به وجود اومد این اتفاق در باب کردستان در ۵۷ هم تکرار شد اونهم شدیدتر از قبل چرا که قاضی محمد فقط به مهاباد و اطرافش حکومت میکرد ولی قاسملو در کردستان هم نفوذ داشت اما در آذربایجان چون قبلن به شیعه بودن حرکت انقلابی اشاره کردم بیخیال میشم....ببینید دوستان برای من تجزیه این کشور مثه روز روشنه چون ایران قابلیت ملت شدن رو نداره اگر به ترکمن بگی بین ایران و ترکمنستان کدومو انتخاب میکنی یا به بلوچ بگی بین ایران و پاکستان کدومو انتخاب میکنی یا به عرب بگی بین یک کشور عرب و ایران کدومو انتخاب میکنی یا به کرد بگی بین کردستان مستقل و ایران کدومو انتخاب میکنی جواب اکثریتشون ایران نخواهد بود.....و الانم به عنوان یه ترک میگم تا ده سال دیگه هم جواب اکثریت آذربایجانی هاهم ایران نخواهد بود...ایران نه دموکراسی ریشه دار داره ونه مردم دموکرات منش بلکه مردمی داره که ۸۰ درصد نژاد پرست و همگی نیمچه دیکتاتورهایی هستن که با ضعف حکومت مرکزی به جون هم می افتن...عمر ایران با همین فضای امنیتی و سانسور و سرکوب به بیست سال هم قد نخوههد داد