جمهوری اسلامی اردوگاهها: برشهایی از چهار دهه نبرد مقدس علیه اعتیاد
معتادان به مثابه اراذل و اوباش
امیر کیانپور- تاریخ جمهوری اسلامی تاریخ اردوگاهها، بازداشگاهها و زندانهای اردوگاهی بوده است: کهریزک، سفید سنگ، بند دو الف، تل سیاه، شورآباد، قزل حصار، پاسارگارد و .... از همان بدو امر هم معتادان مهمانان همیشگی این اردوگاهها بودهاند.
نخستین روز خرداد ماه ۱۳۸۶، ساعت ۱۰:۴۵: شبکه خبر صداوسیمای ایران گزارشی از «طرح ارتقای امنیت اجتماعی» را روی آنتن فرستاد که در اردیبهشت همان سال آغاز شده بود. طرحی جامع که در واقع نسخه اجرایی نیروی انتظامی از «طرح جامع عفاف»، مصوب شورای انقلاب فرهنگی بود و با همکاری سپاه، بسیج، وزارت اطلاعات و ...، زیر ضرب تبلیغاتی صداوسیما عملیاتی شد. این برنامه اجرایی حوزه گستردهای از اقدامات، از کنترل پوشش مسافران در فرودگاه تا بازرسی سبد خرید و حافظه موبایل شهروندان، از پلمپ عکاسیها تا جمعآوری معتادان را شامل میشد.
گزارش مورد اشاره، به طور ویژه به پوشش یورش پلیس نقابدار به خانههای «اراذل و اوباش» در نیمهشب اختصاص داشت. در این گزارش، تصاویر حمله پلیس، ضرب و شتم شدید متهمان و بدنهای خونی و در هم شکسته آنان در شرایطی پخش میشد که گوینده خبر، روی تصاویر از قانون و از ضرورت توجه و پایندی به آن سخن میگفت. اما نه وکیل مدافعی در کار بود، نه جرمی ثابت شده بود و نه به طریقی اولی، دادگاهی تشکیل شده بود، ولی مجری قانون، در غیاب آن، در حال اجرای مجازات و به بیان دقیقتر، دریدن بدن متهمانی بود که برخی جز اعتیاد هیچ جرم دیگری نداشتند.
در حالیکه قانون (و به طور مشخص اصول ۳۴ تا ۳۹ قانون اساسی که حق دادخواهی، انتخاب وکیل، اصل برائت، ممنوعیت شکنجه و هتک حرمت و ... شهروندان در آنها تصریح شده)، به تعلیق درآمده بود، زور قانون در قالب تحقیر و شکنجه به نمایش درآمده بود.
در آن روزها، سرانجام این متهمان و نمایشی که صداوسیما از آن ترتیب داده بود، حساسیت قابل توجهی برنیانگیخت. دو سال بعد اما، در جریان حوادث پس از انتخابات ۸۸، سرنوشت آنها به طور ضمنی در پی جلب توجه عمومی به یک نام مطرح شد: کهریزک؛ بازداشتگاه کوچکی در شهر سنگ از توابع شهر ری که به خاطر شرایط هولناکش پس از مرگ محسن روح الامینی، شهرت جهانی پیدا کرد.
دو سال پیش از این وقایع، این بازداشتگاه میزبان همان متهمانی بود که آفتابه به گردن و با سر و صورت خونی، تحت عنوان «اراذل و اوباش» در سطح شهر دورگردانده شده و به نمایش گذاشته شده بودند.
در فرهنگ دهخدا، اراذل به معنای فرومایگان و اوباش به معنای ناکسان است، در فرهنگ نیروی انتظامی اما «اراذل و اوباش» دلالت گستردهای دارد و فروشندگان خرد مواد مخدر و بعضا معتادان را هم شامل میشود.
«اراذل و اوباش» به هیچوجه یک مفهوم حقوقی با دلالت مشخص نیست. تداول و رواج این واژه به لحاظ قضایی مبهم بر زبان نیروهای انتظامی، به خودی خود نشانگر و مؤید وجود ابهام در رفتار، روال، شدت و کیفیت اجرای قانون (کاربست دل بخواهی آن) توسط مأموران قانون است. با توجه به رفتار عوامل نیروی انتظامی، زورگیری، شرارت، قمهکشی و سلب امنیت عمومی، همان قدر مصداق عنوان مجرمانه «اراذل و اوباش» است که توزیع مواد مخدر و اعتیاد.
از جزیره تا جزیره
سرگذشت کهریزک، سالها پیش از تصویب و اجرای طرح ارتقای امنیت اجتماعی با سرنوشت معتادان، قاچاقچیها، اشرار و در یک کلام «اراذل و اوباش» گره خورده بود. این بازداشتگاه، نخستین بار در سال ۱۳۸۰، متعاقب عملیاتی با هدف پاکسازی منطقهای در محله خاک سفید موسوم به «جزیره»، از وجود باندهای توزیع مواد مخدر و ... مورد استفاده قرار گرفته بود.
روزهای آخر سال ۷۹ بود که «جزیره» با کوچه پسکوچههای تنگ و تو در تو، شلوغ و حقیرش پس از یورش نیروی انتظامی زیر آب رفت تا محله گلشن با آجرهای سه سانتی به شکلی باسمهای برخرابههای آن بنا شود.
«جزیره» ویران شده خاک سفید اما تنها جزیره تاریخ نبرد جمهوری اسلامی با معتادان به مثابه «اراذل و اوباش» نیست. از «جزیره» خاک سفید هولناکتر، اردوگاه «جزیره» است. جایی در حد فاصل بندر لنگه، کیش، ابوموسی و سیری که در اواخر دهه ۶۰، کابوس رعبانگیز معتادان مواد مخدر بود. جزیرهای پوشیده از تودههای آتشفشانی و درختان افراشته گرمسیری. سرزمینی وحشی زیر سقف رفیع آسمان با جیره اندک آب و نان، بیرون از قانون و در سیطره داروینیسم اجتماعی محض.
در یک کلام، کارکرد این «جزیره» نه بازپروری معتادان، که مجازات، تبعید و دست آخر انهدام آنان بود.
از ماجرای برپایی جزیرهای افسانهای در سالهای پایانی دهه ۶۰ تا داستان ویرانی جزیره خاک سفید در سالهای پایانی دهه ۷۰، تاریخ مواجهه و مبارزه با معتادان به مثابه ازادل و اوباش، یک روایت دردناک نانوشته است. روایتی با شهادتهای ناگفته و اسناد ناموجود که نظر به طعم ناخوشایند آن در افواه و اذهان مردمان، هیچ ارادهای جدی برای بیان، جمعآوری و ثبت و درج آن وجود ندارد. هیچ گزارش مستندی در مورد «جزیره» نمیتوان پیدا کرد و اکنون پس از گذشت چند دهه، شایعات و خاطرات در مورد آن چنان در هم پیچیدهاند که مرز میان واقعیت و افسانه زدوده شده است.
احمد که مدتی زندانی اردوگاه شورآباد بوده، میگوید: «جزیرهای وجود نداشت، جزیره را درست کرده بودند که آدمها را بترسانند.»
خلاف احمد اما سردار مهدی ابویی، مدیرکل اداره مبارزه با مواد مخدر در کمیته انقلاب اسلامی در سال ۶۷، میگوید: «آن زمان قرار شد اردوگاهی با شرایط سخت برای برخی از معتادان هرویینی که بارها ترک داده شده ولی مجددا به اعتیاد بازگشته بودند، ایجاد شود؛ لذا در بررسیهای انجام شده قرار شد تا یکی از جزایر خالی از سکنه خلیج فارس به این امر اختصاص یابد. در بررسیهای بعدی جزیره فارور [همان فرور] برای این امر برگزیده شد. خدا رحمت کند شهید لاجوردی را. ایشان در آن زمان رئیس سازمان زندانهای کشور بود و آن سال من همراه ایشان (در سال ۶۸) به این جزیره رفتیم و قرار شد تا در این جزیره کلیه امکانات زندگی برای این معتادان در نظر گرفته شود و با توجه به اینکه این جزیره قابل فرار نبود، قرار شد پس از اسکان معتادان در این جزیره خالی از سکنه، خودشان امورات روزمرهشان همچون پخت غذا و مدیریت اردوگاه را به عهده گیرند.»
سردار اضافه میکند، «یک بار تعدادی از معتادان به این جزیره اعزام شدند که اگر درست در خاطرم مانده باشد حدود ۱۵۰ تا ۲۰۰ نفر بودند.»[۱]
شمشیر جمهوری اسلامی اردوگاهها و کله هیدرا
تاریخ جمهوری اسلامی تاریخ اردوگاهها، بازداشگاهها و زندانهای اردوگاهی بوده است: کهریزک، سفید سنگ، بند دو الف، تل سیاه، شورآباد، قزل حصار، پاسارگارد و .... از همان بدو امر هم معتادان مهمانان همیشگی این اردوگاهها بودهاند.
اردوگاه فضایی است که ابهام موجود در واژه پلیسی «اراذل و اوباش» به حد غایی خود میرسد. فضایی که قانون به تعلیق درمیآید و زور و خشونت به برهنهترین شکل ممکن اعمال میشود. پارادیم اصلی مواجهه با معتاد در جمهوری اسلامی «منطق اردوگاهی» بوده است.
طولانیترین و بیحاصلترین جنگ ایدئولوژیک، امنیتی و انتظامی جمهوری اسلامی، علیه معتادان صورت پذیرفته است. نیروهای ملی سرکوب شدند، کمونیستها دود شدند و به هوا رفتند، بهاییها به خارج کشور گریختند، لیکن معتادان در برابر سرکوب پلیسی و امنیتی مثل سر مار هیدرا تکثیر شدند. هرچه بیشتر گذشت، مصرف مواد مخدر در مقیاس وسیع اجتماعی بیشتر بازتولید شد و با شدت و شتاب بیشتری به گونههای بدخیمتر جهش یافت.
اکنون درشرایطی که جمهوری اسلامی به چهارمین دهه حیات خود نزدیک میشود، بنابر آمارهای رسمی، نزدیک به دو میلیون معتاد در ایران وجود دارد.
علی هاشمی، دبیر کل سابق ستاد مبارزه با مواد مخدر و رئیس کمیته مستقل مبارزه با مواد مخدر مجمع تشخیص مصلحت، در سال ۱۳۹۰ این رقم را چهار میلیون نفر برآورد کرده بود.[۲]
بر اساس گزارشی منتشر شده در خبرگزاری مهر در سال ۱۳۹۲، روزانه ۶۵۲ پرونده مواد مخدر به جریان میافتد و هر ساعت، ۳۰ معتاد و فروشنده دستگیر و ۵۷ کیلوگرممواد مخدر کشف میشود.[۳]
درصد زنان و دانشآموزان معتاد به شکلی تصاعدی افزایش یافته و الگوی مصرف به شکلی ملموس به نفع مواد مخدر صنعتی و آزمایشگاهی مثل کراک تغییر کرده است. حالا کم نیستد کسانی که خود جمهوری اسلامی را مستقیما مقصر و بانی این وضعیت برمیشمارند و قائل به عاملیت سپاه و ... در قاچاق و توزیع مواد مخدرند.
توطئه در بانکوک، فلاکت در خانه گوزنها
فارغ از گمانهزنی در مورد نقش مقامها و مسئولان جمهوری اسلامی در توزیع و پخش مواد مخدر که اسناد و ابزار لازم برای بررسی آن در دسترس نیست، جهتگیری منفی ایدئولوژیک جمهوری اسلامی، از همان بدو تأسیس، نسبت به مواد مخدر غیر قابل انکار است.
بیایید کمی دراماتیکتر به این ماجرای فینفسه دراماتیک نگاه کنیم و سینما و سیما را میانجی مرور تاریخ نبرد جمهوری اسلامی با مواد مخدر قرار دهیم .
اگرچه تاریخ اولین فیلمهای سینمایی ایرانی با مضمون مواد مخدر به دهه ۳۰ بازمیگردد، یعنی همان سالهایی که قانون منع کشت خشخاش و استعمال تریاک تصویب شد، اما نخستین فیلمی که در آن اعتیاد دلالتی آشکارا سیاسی پیدا کرد، گوزنهای کیمیایی (۱۳۵۳) بود؛ یک فیلم دورانساز با بازی به یادماندنی بهروز وثوقی. در آن زمان، متعاقب تصویب قانون اجازه کشت محدود خشخاش در سال ۱۳۴۷، تریاک به شکل کوپنی در اختیار معتادان بالای ۶۰ سال قرار میگرفت و همین، برای مخالفان مصرف مواد مخدر، زمینه سوءظن به حکومت پهلوی و برای مخالفان حکومت، موجبات بدبینی فزاینده به تریاک را فراهم آورده بود.
گوزنها در چنین فضایی داستان دیالکتیک اعتیاد و اعتراض بود. ماجرای مواجهه سید رسول با درماندگیها و شکستهایش در زندگی شخصی (به دلیل اعتیاد به هروئین)، از طریق مواجهه با قدرت که سیمای یک چریک مصمم را بازنمایی میکرد.
کیمیایی یک دهه بعد، در تیغ و ابریشم (۱۳۶۴) که میتوان آن را نسخه پسا-انقلابی گوزنها برشمرد، توطئه پشت پرده ماجرای فلاکت سید رسول را روشن میکند: «در بانکوک تصمیم شومی گرفته میشود. قرار است ۲۰ تن هروئین برای توزیع در مدارس، دانشگاهها و حتی جبهههای جنگ به ایران ارسال شود ....»
پارانویای توطئه در «خارج» به سادگی نشانگر افول یک فیلمساز نیست، علامت افول یک انقلاب است.
تیغ و ابریشم در شرایطی ساخته شد که نظام جدید جنگی تمام عیار را علیه معتادان (و البته چپها و همجنسگرایان و ...) به راه انداخته بود.
پس از انقلاب، در حالیکه دولت موقت فرمان خرید ۱۰۰هزار کیلو تریاک را مطابق قوانین رژیم کهن برای توزیع کوپنی میان معتادان صادر کرده بود، یکباره اعتیاد غیرقانونی اعلام شد و مواد مخدر به مسألهای جنایی و امنیتی بدل گردید.
معتادان فرصتی شش ماهه برای ترک داشتند و پس از آن سروکارشان با صادق خلخایی، حاکم شرع دادگاه انقلاب اسلامی و سرپرست کمیته مبارزه با مواد مخدر بود
نگاه کنید به فیلمی که چندی پیش از برخورد خشن، تحقیرآمیز و هولناک خلخالی با معتادان منتشر شد. فیلمی توصیفنشدنی از «راهحل نهایی» خلخالی برای مسأله اعتیاد و همجنسگرایی که به خوبی سرشتنمای نظام حذف و سرکوب در رژیم جدید است.
در چهارم تیرماه ۱۳۵۹ در نشریه رهایی، ارگان سازمان وحدت کمونیستی، آمده است که در ظرف یک ماه، بیش از ۱۰۰ مجرم مواد مخدر به دست خلخالی به جوخههای اعدام سپرده شدند.
حکومت نوپای اسلامی، رویای تکوین یک جامعه همگن دینی «سالم و تندرست» را در سر میپروارند و این رویا از مسیر نفی قهری مصرف مواد مخدر میگذشت. بازداشت و اعدام معتادان توسط خلخالی و کمیتهها در سالهای نخست، در عین حال همراه با موج تبلیغات رادیویی-تلویزیونی و افسانهپردازیهای مبالغهآمیز در مورد نقش و دخالت خاندان پهلوی در قاچاق و توزیع مواد مخدر بود.
زینال به مثابه سیمای انسان انقلابی
باشروع جنگ، اگرچه از شدت کارزار کمیتهها علیه معتادان تا حدی کاسته شد، روی پرده سینما اما جنگ ادامه داشت.
مضمون یکی از پرفروشترین فیلمهای دهه شصت مبارزه با موادمخدر بود: فیلم تاراج (۱۳۶۳) ساخته ایرج قادری با بازی جمشید هاشمپور در نقش زینال بندری، یک قاچاقچی «متحول شده» با سر تراشیده و بدن ورزیده که غالبا لباس بلوچ به تن داشت.
زینال که معرفی تیپ او را باید بخشی از فرایند عامتر تدوین انسانشناسی دولتی رژیم جدید دانست، به سرعت به شخصیتی محبوب بدل شد.
در دوران غیاب زن و کلوزآپ بر پردهها و در زمانه رونق عقابها و گلهای داودی، بیش از چهار و نیم میلیون نفر به تماشای سرگذشت زینال نشستند.
در پی این موفقیت، موضوع قاچاق مواد مخدر دستمایه ساخت سلسلهای از فیلمهای مشابه با محوریت تیپ زینال و با بازی جمشید هاشمپور در طول دهه ۶۰ قرار گرفت. جنگ تمام شد، اما زینال با طعمه (۱۳۷۱) و قافله (۱۳۷۱) هنوز روی پرده بود.
ساختار روایی-ایدئولوژیک این فیلمهای اعتیادمحور غالبا بر اساس سه مضمون در هم تنیده شکل گرفته بود:
۱) نفوذ مواد مخدر تا قلب خانواده.
۲) وجود توطئهای در پس رواج گسترده اعتیاد، به خصوص در میان جوانان.
۳) ترک به اصطلاح «خرکی» با بستن معتاد به تخت و حبس که به استحاله او و همکاریاش با مأموران میانجامد.
«استحاله» در دستگاه انسانشناسی جمهوری اسلامی در دهه ۶۰، مفهومی کلیدی است. بلند بالا خواهد بود فهرست اشخاص گوناگونی که در آن دهه مشابه با زینال بندری قسمی تجربه استحاله منتج به همکاری با نیروهای انتظامی و امنیتی علیه خود یا گروه، دسته و حزب خود را از سر گذراندهاند؛ نه فقط قاچاقچی و معتاد که چپ و ملی و الی آخر. از این بابت، میان استحاله زینال و اعتراف سران حزب توده علیه خود فاصله چندانی در کار نیست.
برخورد قهرآمیز جمهوری اسلامی شاید منجر به فروپاشی حزب توده شد، اما علیه اعتیاد نتیجهای معکوس داد و به گسترش کیفی و کمی شیوع مواد مخدر انجامید. ترکیب سنتی قاچاقچیان و الگوی رفتاری آنها تغییر پیدا کرد و مرز میان فروشنده خرد و قاچاقچی کلان، مبهم و مختل شد.
علاوه بر آن، در اثر یکدستسازی و جناییسازی مصرف مواد مخدر ذیل عنوان کلی «دیو اعتیاد» (فارغ از میزان و نوع مصرف)، فرمهای اجتماعی گوناگون مصرف مواد مخدر در کلیتی بیشکل و انتزاعی حل شد و تمایزهای مفهومی، نمادین و بعضا حقوقی میان الگوهای متنوع مصرف در نتیجه این یکدستسازی ایدئولوژیک و برخورد خشن، مکانیکی و فاقد ظرافت و انعطاف حکومت از بین رفت. در سطحی دیگر، این کلیسازی و یکدستسازی، دامن لباس بلوچ را نیز در مقام تداعیکننده قاچاق مواد مخدر گرفت.
مصرف مواد مخدر پدیدهای است چند بعدی که عناصر متعدد روانشناختی، اقتصادی، فرهنگی و حتی خصایص فیزیولوژیک آدمها در آن دخیل است. این پیچیدگی و کثرت، مبین وجود اشکال و الگوها و تجربههای اجتماعی نامنسجم، پراکنده و کثیری از استفاده از مواد مخدر است که دامنهای گستردهتر از دلالتهای سرراست صفت کلی اعتیاد را در برمیگیرند.
به بیان دیگر، اعتیاد به مثابه کلیتی یکدست و همگن، یک برساخت مفهومی کاذب است و در مقابل همواره باید از «انواع» اعتیاد و از تجربهها و الگوی متفاوت و متنوع و بعضا ناهمخوان مصرف مواد مخدر حرف زد که حتی ممکن است در شرایطی نادر، تجربه آن، خلاق، آرامبخش یا واجد خاصیت درمانی باشد.
عصر آتقی
پس از پایان جنگ، نظر به تأکید بر پیامدهای اجتماعی مصرف مواد مخدر، ستیز ایدئولوژیک با اعتیاد وارد مرحله تازهای شد. در حالی که زینال هنوز روی پرده بود، همزمان با تأسیس ستاد مبارزه با مواد مخدر به ریاست نخستوزیر، «آتقی» به صحنه آمد.
آتقی، شخصیت سریالی تلویزیونی بود به نام آینه عبرت که سالهای ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۰ از شبکه یک پخش میشد. شخصیتی ساخته و پرداخته بر مبنای کلیشه پدر معتاد که خیلی زود جایش را در قلبها باز کرد و به یکی از محبوبترین چهرههای اجتماعی دوران پس از جنگ بدل شد.
تفاوتهای زینال با آتقی تفاوتهای دهه ۶۰ با ۷۰ است. طنز نازل به جای اکشن، رد و بدل کردن جنس در کوچه پسکوچههای جنوب شهر به جای ترانزیت محمولههای بزرگ در جادههای جنوب ایران، ملودارم خانوادگی به جای حماسه ملی و ....
اعتیاد هم نه دیگر نتیجه توطئهای سیاسی در «بانکوک»، بلکه به سان یک بلای خانمانسوز اجتماعی بود. استحاله و همکاری با مأمور هم دیگر ضرورت و اولویت سابق را نداشت. با این حال ایده بستن معتاد به تخت و «ترک خرکی» همچنان حفظ شده بود. دوران آتقی را در عین حال میتوان آغاز عصر خصوصیسازی خشونت اردوگاهی علیه معتادان دانست.
طنز تلخ تاریخ اینکه بازیگر شخصیت آتقی، یک دهه بعد نزدیک به ۱۵ سال از عمرش را به دلیل تصادف و ناتوانی در پرداخت دیه، در همان زندانیهایی سپری کرد که پیشتر در قاب تلویزیون مهمان آنها شده بود.
همزمان با باز شدن نسبی فضا از نیمه دوم دهه ۷۰، جامعه یا به طور مشخص طبقه متوسط کمکم پرچم مبارزه سینمایی-تبلیغاتی با مواد مخدر را از دولت گرفت. «کمپها/ اردوگاههای ترک اعتیاد خصوصی» ریشه دواندند و ملودرامهای ضدافیونی غیردولتی و غیرسفارشی ساخته شدند. فیلمهایی همچون سنتوری (۱۳۸۵) و خون بازی (۱۳۸۵) که فیگور معتاد در آنها در مقایسه با آتقی، شیفت و جابهجایی طبقاتی و سنی کرده بود.
وانگهی، معتادان این فیلمها همگی پس از انقلاب ۵۷ به دنیا آمده بودند. اگر نسبت زینال با «انسان مسلمان معیار» جمهوری اسلامی را با منطق «استحاله» میتوان فرموله کرد، نسبت قهرمان سنتوری و خون بازی با این انسان معیار را با منطق «انحراف» میتوان توضیح داد: انحراف در سبک زندگی، انحراف در روابط اجتماعی و ....
طنز تاریخ اینکه این فیلمها درست همان زمانی روی پرده رفتند و مورد استقبال جامعه قرار گرفتند که نیروی انتظامی در راستای «طرح ارتقای امنیت اجتماعی» معتادان را ذیل عنوان اراذل و اوباش جمعآوری میکرد و بعضا به کهریزیک میفرستاد.
از بدو انقلاب تاکنون، مسأله اعتیاد، خلاف مسأله حجاب، آزادی بیان یا مسائل اقتصادی، عرصهای برای مصالحه، همگرایی و همکاری جامعه و به طور خاص طبقه متوسط با حکومت بوده است. این همگرایی و همکاری جامعه و دولت در خصوص مواد مخدر، به ویژه از دهه ۷۰ به بعد، همبسته با نرخ «عادیسازی» وضعیت، جلوه و بروز ملموستری یافت.
تدوام کمی و کیفی اردوگاههای هولناک دولتی ترک مواد مخدر به شکل خصوصی را میتوان نشانه روشنی از این همسویی و همراهی دانست. امروز صدها کمپ/اردوگاه خصوصی، در کار انتقال نظاممند خشونت اجتماع به سمت یکی از مطرودترین بخشهای خود، یعنی معتادانند و از این بابت، در قیاس با اسلاف دولتی خود از جمله شورآباد هیچ کم ندارند و جانشینان شایستهای هستند.
روایتهای اردوگاه
ماجراهای برخورد خلخالی با معتادان را همه کم و بیش شنیدهاند. کافی بود اسمش بر زبان جاری شود تا نشئگی را از کلهها بپراند. نقل است وقتی خبر سفر خلخالی به کرمان در شهر پیچید، معتادان وافورهایشان را در منقل سوزاندند و از شهر گریختند. یک دهه بعد، نام اردوگاههای ترک مواد مخدر از جمله شورآباد، جزیره و ... همین تأثیر روانی را داشت.
از خلخالی تا شورآباد فاصله زیادی نیست. اردوگاههایی مثل شورآباد را باید امتداد منطقی حکمرانی وضعیتی اضطراری برشمرد که خلخالی تجسم آن بود. وضعیتی اضطراری که پس از خلخالی ادامه یافت و به قاعده بدل شد. بنا به همین قاعده است که معتادان به عنوان اراذل و اوباش، پیش از آن که دادگاهی برگزار و حکمی صادر شود، آفتابه به گردن، با بدنی در هم شکسته و چهرهای تحقیرشده، به نمایش گذاشته میشوند. [۴]
- اوضاع آن روزها بدتر بود ....
فرهاد، ماجرای دستگیریاش را تا انتقال به شورآباد در ابتدای دهه ۷۰ این طور تعریف میکند: «من را در حال خرید جنس گرفتند. مدتی در پل رومی بازداشت بودیم. بعد ما را سوار ماشین گوشتی (ماشین انتقال گوشت یخ زده) کردند. ۹۰ نفر را آنجا تنگ هم جا داده بودند. به خاطر فشردگی و گرما، کف ماشین از عرق بدنها بیش از دو سانتیمتر آب جمع شده بود. تا رسیدیم شورآباد یکی دو نفر در اثر ضرب و شتم و گرما و فشار مردند. تازه قسمت سخت ماجرا از اینجا شروع میشد.»
- کار اجباری، سیگار و ملاقات ممنوع و جیرهی روزانه شلاق ....
احمد، سعی میکند تجربهاش از شورآباد را با این کلمات درهم ریخته بیان کند. او روایتش را با ماجرای طواف روزانه در شورآباد ادامه میدهد: «برای یک کاسه برنج باید هفت بار دور دیگ طواف میکردی. وادارت میکردند چهار دست و پا راه بروی و پارس کنی (...) از شورآباد بدتر اما آب حیات کرمان بود. یک بار خبر دادند ۱۰۰ نفر در یک روز آنجا از اسهال خونی مردند.»
آب حیات اردوگاهی بود در حوالی جیرفت کرمان، در شرایط آب و هوایی سخت که وضعیت دهشتناکش میان معتادان زبانزد و مثالزدنی بود.
- آب حیات؟ آنجا آخر دنیا بود.
این را علی میگوید، یکی از کسانی که بنا به ادعای خودش تصویرش را در یکی از گزارشهای تلویزیونی نشان دادهاند: «آن شب از شانس بد مهمان یک رفیق ناباب برای گرفتن دوا بودم و بعد هم مهمان کهریزک. کسی نیست گذارش به آنجا افتاده باشد و خودش را خیس نکرده باشد. نه فقط از ترس، خیلی لطف میکردند یک بار در روز میگذاشتند بروی دستشویی، آن هم برای دو سه دقیقه و آنجا هم اصلا آب نداشت. برای خوردن هم آب نبود چه برسد به دستشویی. خودت را هم خیس نمیکردی مأمورها رویت ادرار میکردند.»
خصوصیسازی اردوگاهها
امروز، در باغچههای اطراف لواسان و رودهن، و در خانههای قدیمی کوچه باغهای نزدیک شهریار و ...، صدها مرکز خصوصی ترک اعتیاد، با مجوز و بدون مجوز، کم و بیش همان کاری را انجام میدهند که روزگاری شورآباد و آب حیات و جزیره، متصدی انجام آن بودند.
همراستا با سیاستهای رسمی خصوصیسازی مبتی بر تفسیر رهبری از اصل ۴۴ قانون اساسی، حالا این بخش خصوصی است که با روشهای ابداعی سگ درمانی (انداختن معتاد در قفس سگ)، بیخوابی درمانی، کتک درمانی و زنجیر درمانی (بر مبنای روش قدیمی بستن به تخت)، میداندار پاک کردن ننگ اعتیاد و بعضا خود معتادان، از دامن جامعه است.
مهرداد از تجربهاش از چنین کمپهایی میگوید: «یک زندان به تمام معنا. اول کاری که به محض ورود به اکثر این کمپها میکنند، این است که یک دست مفصل کتکت میزنند. همه چیز، از نظافت تا پخت و پز و ... هم به عهده خود آدم است. از همه مهمتر این که این جور جاها باید مواظب باشی مصرفت نکنند.»
کتکدرمانی، هسته مشترک منطق اردوگاهی مواجهه با معتاد، در چهار دهه گذشته بوده است: از کتکدرمانی دولتی به کتکدرمانی خصوصی.
اتفاقی را که ماه گذشته در تهران افتاد، در همین چارچوب باید درک کرد: حمله ساکنان محله هروی با چوب و چماق به معتادان کارتنخواب در بوستان حقانی و آتش زدن چادر آنها از همان منطقی تبعیت میکند که میتوان آن را «خصوصیشدن پارادایم اردوگاهی حل و رفع مسأله اعتیاد» نامید.
بوستان حقانی در نیمروز ۱۲ آبان ۱۳۹۴، در یک لحظه به اردوگاه بازپروری/ نابودسازی معتادان بدل شد. آنچه روی داد، حد غایی منطق خصوصیسازی پارادایم اردوگاهی مسأله معتادان بود که البته به این معادله باید مضمون فقر و کارتونخوابی را نیز اضافه کرد.
در قبال این واقعه، واکنش حکومت همان بود که انتظار میرفت. مهدی چمران، رئیس شورای اسلامی شهر تهران، از پاکسازی تهران از وجود معتادان متجاهر و کارتنخواب در شش ماه آینده خبر داد و حجتالاسلام میثم امرودی، معاون فرهنگی و اجتماعی شهرداری تهران، قول داد اگر چهره هرندی تا عید تغییر نکند و محله در دو ماه آینده از وجود معتادان پاک نشود، استعفا بدهد.
در سطح رسانهها و جامعه، واکنشها دوگانه بود: کارتونخوابی آسیبدیدگان ترحم ایجاد کرد و اعتیادشان تنفر. برخی روزنامهنگاران تلاش کردند همدلانه توجهات را به سمت کاسه صبر لبریزشده ساکنان محله جلب کنند. ساکنانی که خود به سختی با فقر دست و پنجه نرم میکنند. برخی حتی سویههای منفی کمکهای بشر دوستانه، یعنی دادن یک ظرف ناقابل غذا به معتادان را برشمردند.[۵]
جای خلخالی خالی، همه میخواهند زودتر از شر این معتادان خلاص شوند.
سردار حسین ساجدینیا، رئیس پلیس پایتخت، ۲۹ آذرماه اعلام کرد، که نیروی انتظامی طی ۲۴ ساعت، بیش از ۳ هزار معتاد متجاهر را از معابر شهر تهران جمع آوری کرده است. شکی نیست که دولت تجربه وسابقهی طولانی برای نجات جامعه از شر معتادان را دارد، باید پرسید اما آیا کسی هست که معتادان را از دست جامعه نجات دهد؟
پانویسها
[۴] ن. ک. به «وقتی قاعده وضعیت استثنائی است»، امیر کیانپور، مجله گفتگو، آذر ۱۳۸۸، شماره ۵۴.
نظرها
nader
با اعدام و زندان مشکل حل نخواهد شد. باید شرایط ایجاد کار و سرمایه گذاری و اموزش حرفه ای کوتاه مدت و بیمه بیکاری و فراهم کردن زیر پناه و مسکن و ازدواج و ورزش و سرگرمی و اسایش فکری مردم ایجاد شود تا بسوی اعتیاد کشیده نشوند. قطع کارتل حکومتی ورود با هواپیما و توزیع مواد مخدر نیز کلید میباشد.
یک ایرانی
در نایید جناب nader عرض کنم، اعتیاد یم معلول است. کسانیکه معتاد میشوند به دلایل مختلف است. اول دانست جامعه نسبتا باز اجتماعی که فاحشه خانه و رقاص خانه و بار و دنسینگ و برخی تفریحات بالاخره بود و من نمیگویم شاریط ارمانی بود، ولی به هر حال شرایطی بود که بخشی از عقده های اجتماعی و خانوادگی و بخصوص عقده جنسی با کمترین ترس و با هزینه کم متوانستیند مردم بویژه بخش جوان مجرد خود رها کند حتی برای موقت. توضیحاتی میدهم برای گرایش و افازیش اعتیاد در ایران مثلا: 1- بخض مرفه جامعه، اینان، از باب تفنن و زیاده جویی لذت به این کار میزنند. همینجا بگویم دیدن فلیمهای غربی و ماهواره که پر صجنه پرنشاط مصرف مواد و مشوربات است نقش تشویق کننده زیادی دارد. اما این بخش معتادان اقلیت هستند چون کلا جمعیت مرفهین ایارن اقلیت هستند. 2- بخش عمده معتادان کشور، تعلق به طبقات متوسط و پایین جامعه دارند. چون این جامعه به شدت سرخودره است، سرخورده نوبد حکومت دموکراتیک که به فکر مردمش باشد و در کلام یک فاقد حکومتی باشد منافع ملی برایش مطرح و اولیت باشد در حالی حکومت در دست مشتی انسان ناسلم ایدئلوؤیک است که اموال بیت المال ایران خرج اعراب و دیگر مناطق میکند تا به ظاهر احمقانه برای خودش قدتری جهانی بسازد! که البته ناموفق بوده. خوب وقتی مردم این همه احجاف و ظلم و نابرابری را میبینند سرخورده میشوند. از طرفی بیکاریها و فقر و ورشکستیها و عدم موفقیت مثلا تحصیل کرده دانشگاهی که با سالها زحمت آخر با مدرک دانشگاهی یا دیپلم بیکارست و مجبورست حتی در سن بیش از سی سالگی در خانه وادینش بشاد و مدام سرکوفت از والدین و دیگران بشوند و تحقیر شود. او فقیر است. حتی پول ندارد از این کشور لعنتی که مثل یک زندان بزرگ اس فرار ند. او میداند هر جای دیگر هم برد یک خارجی است. خارجی اگر پول زیاد یا تخصص عالی نداشته باشد مثل یک تفاله با او رفتار میکنند! از طرفی راههای تخلیه هیجانهای روحی و یناز جنسی محدود است. واقعا پیدا کردن دوست دختر برای بسیرای غیر ممکن شده است. چون مسائلی مثل مهریه و بکارت پرستی از یک طرف و رد کل پولکی و ظاهرپرستی دخترها موجب مبشود فقط افراد جذاب از نظر ظاهری و مادی به عنوان دوست پسر انتخاب کنند و اغلب اینگونه است یک پسر جذاب با ماشین و جاخالی عملا یک حرامسرا دارد از دختران و زنان بویه! ولی بخش اعظم پسران نه! خیلی زا پسرها به نه ناچر روی خودارضایی میاروند و یا همجنس بازی! چون تربیت مذهبی و احتماعی این اعمال بسیار قبیح میداند و از طرفی کسانی خودراضایی میکنند یا همجنس بازی به شدت از سوی بقیه تحقیر میشوند، در نهایت این افراد در درون خورد میکند و تنها راه نجات مدهوش کردن خود و غافلی و خواب شدن از دنیا میبینیند. مواد مخدر برای اینان هین کار انجام میدهد نوعی غافل شدن ار رنجها و سرخوردیگها.... اعتیاد مدهوشی موقتی است که جوانان حتی باری ساعتی میخواهند خودشان از فشارهای شددی روانی دور کنند از تنهایی از بیکاری از فقر ار آرزوهایی هرگز دیگر بدان نمیرسند از تحقیرهای خانواده و جامعه از وجود حکومت سرکوبگر از دیدن دختران بزک کرده ای که فقط حاضرا ا/نها تحریک کنند ولی بجای /انها، مردان و پسران ماشیت دار پئلدار انتخاب میکنند. از بی عشقی خلاصه افزایش اعتیاد بخاطر افزایش ناامیدی در جامعه است.
جمهوریخواه
دلایل اعتیاد فرد هر چه باشد، دوستان ناباب، داشتن احساسات رقیق، کمبود محبت، سؤٔ استفاده جنسی و ... احساس مسئولیت و انتخاب فرد به استفاده از مواد مخدر را نفی نمیکند، بعبارتی مقصر اصلی، شخص شخیص معتاد است و هر فردی مسول عملکرد خود میباشد. بگفته بسیاری از معتادان، ترک اعتیاد بلحاظ فیزیکی در ۵ هفته ممکن است ولی بلحاظ روحی است که دوباره به آن برمیگردند. مواد مخدر بدلیل تقاضای فراوان و سود زیاد در حجم کالایی کم، همیشه وجود خواهد داشت ! در اقتصاد بین المللی درآمد کثیف بدست آمده, در چرخش بازار بورس و سرمایه گذاری قانونی در ابعاد جهانی کاربرد دارد. سیاستمداران بخاطر فساد دولتی و پلیسی موجود و توازن جمعیتی بخاطر مرگ و میر این افراد در جامعه، این بزرگترین آسیب اجتماعی و انسانی را نمیتوانند ریشه ایی و همیشگی از بین ببرند ! مواد مخدر، وجدان و اخلاق انسانی را در شخص معتاد نابود و او را پست تر از همه موجودات روی زمین میکند، به این دلیل افراد معتاد برای بدست آوردن مواد ،از قتل،دزدی، فروش کودکان و زنان خود ابایی ندارند !
نیما ایرانشهری
انچه که برای تبعید معتادان بعنوان جزیره نامیده میشد در واقع شبه جزیره بود و از یک طرف به خشکی راه داشت در آن یک پایگاه متروکه نیروی دریایی بود که معتادان در انجا نگهداری میشدند و در 24 ساعت یک حلب اب به هر زندانی برای نوشیدن و شستید و غیره داده میشد و شرایط فوق العاده بسیار سختی داشت و بسیاری از زندانیان مردند. من اینها را از یکی از معتادان که در انجا زندانی بود شنیدم
جعفر
دوستمان نیما بدرستی در مورد جزیره شیرینو گه در اصل شبه جزیره و پادگانی مربوط به نیروی هوایی بود توضیح داد با در گرفتن جنگ خلیج فارس جزیره را خالی گردند من دو سال در این چزیره سپری کردم که اگر کسی مایل بود خاطراتم را در میان میگذارم. به ادرسم ایمیل کنید