از مایلیکهن تا نعلچگر، از دهداری تا سوشا: فوتبال و اخلاق اسلامی
امیر کیانپور- ماجراهای سوشا مکانی واپسین درام اخلاقی- قضایی فوتبالی است که هرچه قدر در رسانهها فربهتر مینماید و به شکل مجازی انبساط پیدا میکند، در ورزشگاهها خالیتر و درون زمین، ملالآورتر و فقیرتر میشود.
انتشار عکسهای خصوصی سوشا مکانی در رسانههای اجتماعی، احضار او به دادسرای فرهنگ و رسانه، و دستگیری و انتقالش به زندان اوین، واپسین درام اخلاقی- قضایی فوتبالی است که هرچه قدر در رسانهها فربهتر مینماید و به شکل مجازی انبساط پیدا میکند، در ورزشگاهها خالیتر و درون زمین، ملالآورتر و فقیرتر میشود.
آخرین چهره فوتبالی که پیش از مکانی راهی اوین شده بود، محمد مایلیکهن بود که با شکایت علی دایی و با جاروجنجال رسانهای، چند روزی مهمان اوین شد. ماجرای سوشا مکانی اما با داستان مایلیکهن متفاوت است: نقش شاکیان خصوصی در آن پررنگ نیست و مسأله به خدشهدار شدن «عفت و اخلاق عمومی» بازمیگردد: فوتبالیستها، پارتی، اوین و آزادی
مسأله تطابق فوتبال با اخلاق و فرهنگ اسلامی، سریالی تکراری و دامنهدار در فوتبال است. درست همزمان با انتقال دروازهبان پرسپولیس به اوین، خبری منتشر شد از دروازهبان سابق استقلال، محسن فروزان، که فحوای مشابهی داشت و به شکایت باشگاه سیاهجامگان از این دروازهبان به دلیل رفتار و حرکات «دور از شأن ورزش و فرهنگ عمومی»اش به کمیتهی اخلاق، حراست فدراسیون و کمیته انضباطی مربوط بود.
محسن فروزان (که در نیمفصل از سیاهجامگان جدا شد و به راهآهن پیوست) متهم شده بود که در رختکن، دور از چشم مربیان، بدن برهنه و خالکوبیهایش را به نمایش گذاشته است. سپس، بنا به اخبار ثانویه، فروزان به دلیل شکایت فرهاد کاظمی و با حکم دادسرای فرهنگ و رسانه، بازداشت و البته به سرعت آزاد شد.
پاکسازی اخلاقی و فرهنگسازی اسلامی ترجیعبند تکراری پرگویی متولین ورزش از بدو انقلاب بوده است و انبوهی از طرحها، بحثها و سیاستهای عملی بهکار گرفته شده تا ساحت فوتبال بنا به معیارهای اسلامی «پاک و سالم» گردد.
هر چند وقت یکبار نیز تلاقی فرهنگ دینی و فوتبال تلفاتی داشته است: اخراج علی کریمی از استیل آذین به دلیل روزهخواری، محرومیتهای ف.ک ها (فیروز کریمی، فرهاد کاظمی، فراز کمالوند) به جرم رمالی، جادوگری و فساد و الی آخر، جریمه شیث رضایی و محمد نصرتی به دلیل رفتار زننده اخلاقی، تهدید به محرومیت مهدی امیرآبادی و سیاوش اکبرپور به خاطر ریش پروفسوری، صادر نشدن کارت بازی نیکبخت واحدی به جرم خالکوبی یا همین اواخر دعوت اشکان دژاگه به کمیته اخلاق به همین علت (احضار ستارههای خالکوبی شده؛ قانونی یا دلبخواهی؟)، کنار گذاشتن مسعود قاسمی دروازهبان جوان استقلال به دلیل انتشار عمومی فیلم عروسیاش، محرومیت محسن رسولی، بازیکن تیم سایپا به خاطر درآوردن شُرت از فرط خوشحالی پس از گشودن دروازه پرسپولیس و ....
در صدر این لیست، بیشک باید نام مجاهد خذیراوی را اضافه کرد. معصومترین قربانی فوتبال اخلاقی-اسلامی، این ستاره نوظهور شهرستانی بود که به جرم شرکت در یک پارتی شبانه در سال ۱۳۷۹ به مدت پنج سال و در عمل برای همیشه محروم شد. مجاهد خذیراوی، جوانی خوزستانی بود که وقتی کمتر از ۲۰ سال داشت، توانست خود را به بلازویچ تحمیل کند و جای مهدی مهدویکیا را در تیم ملی بگیرد؛ لیکن مصدومیت رشته بختش را پاره کرد و محرومیت، رویاهایش را پایان بخشید.
ماه گذشته، عادل فردوسیپور، در جریان رونمایی از فهرست پیشنهادیاش برای انتخاب بهترین هافبک راست پس از انقلاب، مجاهد خذیراوی را اینطور به یاد آورد: کسی «که آن افتضاح را به بار آورد»؛ افتضاح؟! بله، اما برای چه کسی؟
افتضاح مورد نظر فردوسیپور، مهمانیای بود که علاوه بر خذیراوی، فوتبالیستهای سرشناس دیگری نیز در آن حضور داشتد. خذیراوی اما به خاطر مصدومیت، گمنامی نسبی و البته شهرستانی بودن، مورد مناسبتری برای حسابرسی بود تا در یکی از نخستین برخوردهای فرهنگ اسلامی و فوتبال حرفهای، حساب کار دست دیگران بیاید.
فوتبال مکتبی
از بهمن ۱۳۵۷ که ششمین دوره جام تخت جمشید در هفته دوازدهمش ناتمام ماند، دستکم یک دهه طول کشید تا رابطه جمهوری اسلامی با فوتبال «طبیعی» شود.
پس از تعطیلی اولیه که در فضای انقلابی آن دوران طبیعی به نظر میرسید، در شرایطی که موضوع بحث بازی با شلوار و با پوششی اسلامی و تعطیلی فوتبال به خاطر وجوه استعاری و ریشههای "انگلیسی" آن بود، المپیک مسکو (۱۹۸۰) و سپس المپیک لسآنجلس با شعار «نه شرقی، نه غربی» تحریم شدند.
به نقل از حمیدرضا صدر در کتاب روزی روزگاری فوتبال، اردوی آمادگی این تیم به شکلی حقیرانه در شرایطی در بوشهر برگزار شد که مردم با شعار «اردوی تیم ملی، خیانت است به ملت» از آن حمایت کردند. فوتبال پدیدهای سکولار با ریشههای غربی تلقی میشد که با اهداف اسلامی انقلاب ناخوانا بود و در سطح قهرمانی، تجملاتی به نظر میرسید و خیلی زود، بسیاری از بزرگان فوتبال از جمله پرویز قلیچخانی، بعضا به دلایل مستقیما سیاسی، جز تبعید چارهای دیگر در کار ندیدند.
در آن فضای آشفته، اولین اقدام جدی حکومت اسلامی برای قالبریزی دوباره نهاد فوتبال «طرح ۲۷ سالهها» بود؛ مصطفی داوودی، رئیس سازمان تربیت بدنی دولت رجایی که مخالف فوتبال در سطح قهرمانی رسمی و حرفهای بود، طرح ۲۷ سالهها را به منظور تغییر نسل و پوستاندازی فرهنگی تیم ملی فوتبال در دستور کار قرار داد؛ یک «انقلاب فرهنگی» در فوتبال که نتیجه آن حذف کسانی مثل ناصر حجازی در اوج پختگی و شکست مفتضحانه در اولین حضور بینالمللی تیم ملی فوتبال جمهوری اسلامی ایران بود.
در حد فاصل این شکست مفتضحانه و مسابقات جام ملتها در سنگاپور، حبیب خبیری، بازیکن تیم ملی که پیشتر دستگیر شده بود، به جوخه اعدام سپرده شد تا فوتبال نیز از خشونتهای آغاز دهه ۶۰ بینصیب نماند. از حذفها و طردها که ماهیتی سیاسی داشتند اگر بگذریم، نظام جدید اما هیچ جایگزین واقعی اسلامی-مکتبیای برای فوتبالی که از آن ناخرسند بود، نداشت.
مجید جلالی، آقای کامپیوتر این روزها و مربی جوان و حزباللهی آن روزها، تیم وحدت را به عنوان آلترناتیوی مکتبی معرفی کرد. تیمی که به قول جلالی، ایده و آموزه داشت و میخواست فرهنگسازی کند، اما مورد حمایت قرار نگرفت. فارغ از وحدت، تنها تصویری که به شکل ایجابی از فوتبال اخلاقی ارائه شده، به نام پرویز دهداری گره خورده است.
پس از شکست از لهستان در مسابقات دهه فجر ۱۳۶۴، سکان رهبری تیم ملی به پرویز دهداری سپرده شد. دهداری اما نه کارنامهی موفق، نه محبوبیت و نه دلالت اسطورهای داشت؛ اسطوره دهداری به عنوان معلم اخلاق مکتب شاهین، بعدتر در اوایل دهه ۷۰، پس از مرگ او ساخته شد. هالهای که گرد نام دهداری در فرایندی عطف به ماسبق پدید آمد اما نتیجه یکدستسازی گذشته و به طور مشخص حاصل درز گرفتن نظم پادگانی تحقیرآمیزی بود که او از طریق دستیارهایش بهمن صالحنیا و رضا وطنخواه بر تیم حاکم کرده بود.
ماجرای استعفای ۱۴ بازیکن پس از حذف از بازیهای آسیایی سئول (۱۹۸۶)، غالباً با ارجاع به مضامینی چون مبارزه با بازیکنسالاری و انضباط تیمی به نفع دهداری و تصویر اسطورهای او تفسیر میشود، بی آنکه حرفی از اتفاقات اردوی تیم ملی در بازیهای آسیایی سئول، از کنترل شدید رفتار بازیکنان، تا خط کردن آنها با کت و شلوار پشت سر هم برای بازدید از موزه در سئول، به میان آید.
سؤالهایی درباره «الگوی دهداری» وجود دارد که نه تنها بیپاسخ مانده که به هیچ وجه حتی طرح هم نشده است .سؤالهای سادهای مثل این که اگر پای نظم و انضباط در میان بود، چهطور احمد سجادی، غلامرضا فتحآبادی، ضیا عربشاهی، مرتضی فنونیزاده و فرشاد پیوس پس از استعفا به تیم بازگشتند؟ وانگهی کشیدن قلم قرمز بر نام حمید علیدوستی ،رضا احدی، بهروز سلطانی و جعفر مختاریفر که در شمول استعفادهندگان نبودند، از چه منطقی تبعیت میکرد؟
ماجرای حذف رضا احدی و بهروز سلطانی به بازیهای جام ملتها در سنگاپور (۱۹۸۴) برمیگردد. دلیل حذف؟ بیانضباطی در اردو، یا به بیان دقیقتر، صحبت با خانمهای سنگاپوری. احدی پس از این محرومیت اعلامنشده، مدتی به آلمان رفت، در مقطعی کوتاه مربی تیم امید استقلال بود و بعد راننده آژانس و دست آخر هم، تخت بیمارستان، آیسییو و مرگ در ۵۳ سالگی: سهم رودی فولر ایران از ستاره بودن: مرگ در انزوا و فراموشی
پرویز دهداری، اگرچه آدم مذهبیای نبود، اما مردی مناسب شرایط دوران بود؛ الگویی از یک «معلم پرورشی در زمین فوتبال»؛ دهه ۶۰ برای نظام آموزشی کشور، دهه ظهور معلمهای پرورشی و تثبیت نهاد امور تربیتی بود و دهداری فارغ از نیتها و عقایدش، وظایف یک معلم پرورشی را کم و بیش در حوزه فوتبال انجام میداد.
درست همان زمانی که مجلس شورای اسلامی با سه هدف طاغوتزدایی، گسترش تعلیم و تربیت اسلامی و انجام فعالیتهای تربیتی، در حال تصویب وظایف نهاد امور تربیتی بود، نیمکت تیم ملی با شعار «اول اخلاق، بعد فوتبال» به دهداری سپرده شده بود. دستکم میتوان ادعا کرد، حال و هوای انضباطی تیم دهداری با جو انتظامی-امنیتی کشور در دهه ۶۰ یکسر همخوان بود. در چنین جوی بود که سعید جانفدا، بازیکن جوان و آیندهدار استقلال، از اردوی تیم معلم اخلاق در آلمان شرقی گریخت و به هلند پناهنده شد.
پس از پایان جنگ، شرایط کم و بیش عوض شد. فوتبال رفتهرفته و به شکلی بطئی همچون مدیومی برای جامعهپذیری و انتقال ارزشها، تخلیه هیجان و پرورش جسمانی و امکانی برای کار و سرگرمی به رسمیت شناخته شد، اما ناخرسندیهای فرهنگی-دینی ادامه یافت.
تغییرات آنقدر کُند و تدریجی بودند که نتوان زمانی دقیق و تاریخی مشخص برای ادغام نهاد فوتبال در کالبد جمهوری اسلامی و عادی شدن مناسبات فوتبالی تعیین کرد، اما آنچه مشخص است این ادغام، جز با تزریق دُز بالایی از سپاهیان و نظامیان به فوتبال میسر نشد.
عباس انصاریفرد، کریم ملاحی، مصطفی آجرلو، احمد شهیاری، ناصر شفق، جعفر جعفری، مصطفی بنیاسد، علی صلاحی، ناصر شهسواری، عزیز محمدی، مهدی تاج، اکبر غمخوار، محمد رویانیان و ...، از جمله سپاهیانی هستند که در کنار دولتمردانی مثل عابدینی و صفایی فراهانی و بسیجیانی مثل جعفر کاشانی از دهه ۷۰ در مقاطع مختلف (به خصوص پس از شورش تماشاگران در ورزشگاه امجدیه در سال ۱۳۶۸) به دلایل ایدئولوژیک و امنیتی وارد فوتبال شدند.
نقش امنیتی این نظامیان بعضا از نقش ایدئولوژیک-فرهنگی آنها مهمتر بوده است.
نعلچگر و پیچش مو، مایلیکهن و زیر ابرو
چند سال پیش پرویز مظلومی، مربی فعلی استقلال، گفت که متأسف است؛ متأسف از اینکه باید خبر بدهد رضا نعلچگر، بازیکن محبوب استقلال در دهه ۶۰، با ماشین مسافرکشی میکند.
نعلچگر هافبک راست تیم افسانهای استقلال بود که در سال ۱۳۷۰ قهرمان آسیا شد. در پرتماشاگرترین روز تاریخ ورزشگاه آزادی، ۱۵ مهر ۱۳۶۲، این نعلچگر بود که در دقیقه ۵۸ ، پس از دریبل تحقیرآمیز حمید درخشان با پای چپ توپ را روی سر مظلومی انداخت تا استقلال نخستین دربی پس از انقلاب را ببرد.
در آن سالها میان شهرت فوتبالی و ثروت، میانبُری از پیشموجود روی موجهای رسانهها وجود نداشت و فیلترهای عقیدتی و سیاسی، برای طی فاصله طولانی میان شهرت تا بخت، تعیینکننده بودند. مقایسه سرنوشت نعلچگر با همپستیاش در تیم رقیب، محمد مایلیکهن، به خوبی اهمیت چنین فیلترهایی را نشان میدهد.
تعداد بازیهای ملی محمد مایلیکهن ۶۲ ساله و نعلچگر، تقریبا برابر است، اما بازه زمانیای که آن دو ملیپوش ماندند، به نفع مایلیکهن سنگینی میکند. وقتی در آستانه بازیهای آسیایی ۱۹۸۲ دهلی، «طرح ۲۷ سالهها» اجرا شد، مایلیکهن ۲۸ ساله یکی از سه استثنای این قانون بود. طنز ماجرا آن که در همان بازیها بود که مایلیکهن در مقابل کویت، پس از تعویض، به شکلی عجیب از زمین خارج نمیشد و با داور جر و بحث میکرد. آن داور را او بعدتر دشمن انقلاب نامید.
جدا از اختلاف فاحش به لحاظ تکنیکی و هوش و بازیخوانی، مهمترین تفاوت نعلچگر و مایلیکهن اما در چهرهشان بود. اولی موهایش را بالا میزد و فرق باز میکرد، دومی اما ریش داشت. آن روزها قضیه ریش و سیمای حزباللهی، هنوز آنقدر اهمیت داشت که نعلچگر به خاطر آن و البته به دلیل ظهور و درخشش مجید نامجومطلق در سطح ملی، به جایگاهی که شایسته آن بود دست نیابد. نقل است پرویز ابوطالب، سرمربی وقت تیم ملی، در اعتراض به اعمال نظر حراست سازمان تربیت بدنی در مورد علیدوستی و نعلچگر و ...، از سمتش استعفا داد.
تا اوایل دهه ۷۰ که هنوز ماجرای آداب و آیین اسلامی جدی بود، نه فقط نعلچگر، که کسانی مثل کورش تشتزر و حتی رضا احدی هم قربانی به اصطلاح خوشتیپی و صورت بدون مویشان شدند.
در آن سالها، اخلاق و سیما و منش حزباللهی، آنقدر که قابلیت کسانی مثل نعلچگر را سد میکرد، دست و پای بازیکنانی چون مجتبی محرمی و رضا کرمانیمقام را نمیبست. سوسول بودن از لات بودن قطعا به مراتب ننگآورتر و مسألهسازتر بود. خوششانسیها و بختیاریهای شخصی را اگر فاکتور بگیریم، به طور کلی شرایط موفقیت برای بازیکانی از جنس امیر قلعهنوعی بیشتر فراهم بود. همانطور که در اواخر دهه ۶۰، برای علی پروین در قیاس با ناصر حجازی فرصت بیشتری برای مربیگری وجود داشت ...، شاید علت حال و روز امروز علی اکبریان پشت میلههای زندان را بتوان در همان دورانی جست که فوتبال برای «خوشتیپها» خوشیمن نبود؛ نه فقط به خاطر پیامدهای شهرت یکشبه که علاوه بر آن به دلیل فشارهای اجتماعی، فرهنگی و مذهبی بر فوتبالیستها.
پس از پایان دوره بازیگری، نعلچگر دستیار سوکوموروخوف شد، مایلیکهن دستیار پروین؛ یک دهه بعد اما یکی کاملا از صحنه فوتبال محو شد و دیگری سرمربیگری تیم ملی را در کارنامه داشت.
«دعای کمیل، جوانگرایی و غیرت ایرانی»؛ آن زمان که نعلچگر مسافرکشی میکرد، مایلیکهن با این نسخه عجیب توانست تیمی درست کند که کره جنوبی را به شکلی تحقیرآمیز شکست دهد. جوانی و محتوای دینی تزریقشده در تیم انگیزه، شور و انسجام ایجاد کرده بود، اما اثر این نسخه تدخیری چندان بادوام نبود. مایلیکهن در نیمه راه جایگزین شد تا تیم از راهیابی به جام جهانی باز نماند.
در دو سالی که مایلیکهن بر نیمکت تیم نشست، اگرچه بازماندههای شایسته پیراهن ملی (مهدی پاشازاده، جواد زرینچه، محمد نوری، محمد تقوی و ...) عمدتا پیراهن آبی بر تن داشتند، اما مسأله صرفا علایق خاص رنگی سرمربی نبود و معیارهای مذهبی-عقیدتی نیز در انتخابها دخیل بود.
پرسشهای بهجامانده از آن دوران کم نیستند: نعیم سعداوی بر چه مبنایی در زمان مایلیکهن دو سال لباس ملی را بر تن کرد؟ آیا خط زدن رضا شاهرودی قبل از جام ملتهای امارات و ترجیح مهرداد میناوند که در آن زمان قاری قرآن بود، مبنایی عقیدتی نداشت؟
در زمان مایلیکهن، برگزاری مراسم مذهبی مثل تلاوت قرآن و دعای کمیل بخشی ثابت از برنامههای تیم ملی بود. بعدتر مایلیکهن یک بار در برنامه نود با توضیح این که حساسیتهای او نه عقیدتی و مذهبی که سنتی-عرفی هستند، تصریح کرد «بازیکنی که زیر ابرو بردارد، باید برود فوتبال بانوان بازی کند».
زیر ابرو در فوتبال ایران مسأله مهمی است و مایلیکهن تنها کسی نیست که به برداشتن زیر ابرو حساسیت نشان داده است. پس از سقوط تیم پر ستاره استیلآذین از لیگ برتر، محمود یاوری نیز در برنامه نود دلیل نتایج وحشتناک تیمش را فساد بازیکنان دانست. یاوری فساد را اینطور معنی کرد: «برداشتن زیر ابرو و تخلیه شدن توسط گرلفرند.»
او پیشتر حسین کعبی را درست به همین دلیل از تیم اخراج کرده بود. سه سال بعد، مدیریت باشگاه استقلال خوزستان اعلام کرد تنها به یک شرط حاضر به عقد قرارداد با این ملیپوش سابق است: کعبی نباید زیر ابرویش را بردارد.
در خبرها آمده بود: «این شرط در قرارداد هم قید خواهد شد؛ چرا که مدیریت باشگاه استقلال اهواز به پایبندی به ارزشها معتقد است و دوست دارد بازیکنان ظاهری کاملا ایرانی و اسلامی داشته باشند.»
فوتبال در منشور اخلاق، در آینه نود
حسین کعبی یک فصل برای استقلال خوزستان بازی کرد، عکسهای او را با پیراهن آبی اما اگر مرور کنید، زیر ابروها اصلاح شده و به اصطلاح برداشته شدهاند. تکلیف بند اخلاقی و اسلامی قرارداد استقلال خوزستان با کعبی نامعلوم است.
نظاممندترین و در عین حال باسمهایترین دوران تزریق اخلاق و فرهنگ اسلامی به فوتبال، مقارن با همان سالهایی آغاز شد که بحث زیر ابروی کعبی بالا گرفته بود؛ یعنی از نیمه دهه ۸۰، همزمان با ریاست علی کفاشیان بر فدراسیون فوتبال و پیدا شدن سر و کله محمد علیپور.
علیپور نخست در دوران ریاست محمد دادکان بر فدراسیون فوتبال، به عنوان پیشنماز و پاسخگوی مسائل شرعی نونهالان وارد فوتبال ایران شد، اما خیلی زود در مقام دبیر ستاد منشور اخلاقی به چهرهای رسانهای ارتقا یافت.
دادکان برکنار شد، اما علیپور با عناوینی مختلف در فوتبال باقی ماند: رئیس کمیته نظارت، بازرسی و ارزشیابی سازمان لیگ، دبیر ستاد رسیدگی به تخلفات حرفهای سازمان لیگ، دبیر ستاد منشور اخلاقی ، رئیس کمیته صیانت از اخلاق حرفهای فوتبال.
عناوین تغییر میکرد، اما علیپور همواره در صحنه حاضر بود.
ماجرا از سال ۱۳۸۷ با تأسیس «ستاد منشور اخلاقی و رفتاری» آغاز شد؛ کمیتهای ثالث (در کنار کمیته انضباطی و کمیته استیناف) که وظیفهاش ایجاد انطباق و همگرایی میان فوتبال و فرهنگ اسلامی بود.
در شرایطی که فیفا قوانین و آییننامههای انضباطی مشخص و یکسانی ورای قوانین خاص و محلی دارد، تشکیل ستاد مشور اخلاقی را باید اقدامی غیرقانونی دانست که منزلتی حقوقی برای نیرویی فراقانونی و استثنایی فراهم میآورد؛ همان نیروی فراقانونیای که پیشتر از طریق حراست و کمیته انضباطی اعمال شد، در دهه ۸۰ واجد دم و دستگاهی شبه-قضایی شد. جرم، در این دستگاه شبه-قضایی، ماهيتي مافوق حقوقی دارد و مجازات، دلبخواهی و منوط به تصمیم خاص حاکم و خردهحاکمانی همچون علیپور است.
علیپور چه کسی است، از کجا آمده و چرا علیرغم پرونده گشودهاش در دادگاه روحانیت و اتهامات جدیای که در خصوص فساد و اختلاس متوجه اوست، هنوز از کار برکنار نشده است؟
اینها گرچه سؤالهای مهمی هستند، اما شاید مهمترین سؤال به جایگاه رسانهای او مربوط میشود.
مهمترین تفاوت میان علیپور و عاملینی که در دهه ۶۰ وظایف او را انجام میدادند، در همین واقعیت ساده است که علیپور، خلاف آنها، یک چهره رسانهایست. چه اتفاقی افتاده که نیروی بدون چهره و پنهانی که به نام اخلاق در دهه ۶۰ اعمال نفوذ میکرد و سایهاش بر سر فوتبال گسترده بود، امروز با علیپور واجد نام و چهره شده است؟
از این بابت در مورد این ساز و کار اخلاقی-قضایی که پیوستاری از دهه ۶۰ تا امروز ایجاد میکند، یک نکته را باید بلادرنگ اضافه کرد: برخلاف دهه ۶۰، امروز این ساز و کار منوط و مشروط به نظم رسانه و «نظام نمایش فراگیری» سامان یافته که عرصههای حیات اجتماعی را در سالهای اخیر در نوردیده است.
واقعیت آنکه در سالهای اخیر، اگرچه بازار اطلاق عناوین مجرمانهای همچون بداخلاقی، رفتار زننده، ارتکاب عمل شنیع اخلاقی و ...، به اهالی فوتبال داغ بوده، اما در عمل کمتر برخورد سخت و قاطعی صورت گرفته است، به ویژه اگر متهم فوتبالیست معروف و با کس و کاری بوده باشد.
مهرداد میناوند، علیرغم انتشار فیلم دستگیریاش در شبکههای مجازی، خیلی زود به فوتبال بازگشت و در مقام مفسر ورزشی در تلویزیون ظاهر شد. برخوردهای قضایی، بنا بر منطق حاکم بر دوران، باسمهای، نمایشی، مجازی و رسانهای است و ماجرا در اکثر موارد با پا در میانی پیشکسوتان و دخالت متولیانی که خود اغلب سابقهای نظامی و امنیتی دارند، پایان میگیرد.
مسیری که فوتبال پس از جنگ تا دهه ۸۰ به سمت حرفهای شدن طی کرده، جهتگیری، حرکت و شتاب در جهت بازسازی فوتبال همچون یک واقعیت رسانهای نیز بوده است.
به عبارت دیگر، همزمان با تکمیل پازلهای پلی که امروز شهرت در فوتبال را به شکلی سیستماتیک به سرمایه اقتصادی و سیاسی وصل میکند، فوتبال روز به روز رسانهایتر و در نتیجه مجازی، نمایشی، کالایی و تودهایتر شده است. از این بابت، ۲۳ مرداد ۱۳۷۸ تاریخی ویژه برای فوتبال ایران است؛ روزی که اولین برنامه نود روی آنتن رفت.
برنامه نود، خیلی زود توانست اتصال کوتاهی میان امیال فروخورده اجتماع (تماشاگران فوتبال) و نمایش (غالبآ پر نقص و ایراد و مملو از کمبود و کاستی) کنشگران اصلی (بازیکنان، مدیران و ...) ایجاد کند و به وجدان عمومی فوتبال بدل شود. به آینهای برای فوتبال، نه فقط آنگونه که هست، بلکه آنطور که میباید باشد.
بُعد آمرانه، الزامآور و ایدئولوژیک نود و نقش اخلاقی-فرهنگیاش در مقاطعی حتی از حوزه فوتبال هم فراتر رفت. در اینجا صحبت از یک نمایش فراگیر عمومی است که دوشنبهشبها در قالب نود بستهبندی میشود و در مقیاس تودهای مصرف میشود؛ یک شوی بزرگ که قطعا همچون هر نمایش دیگری، دینامیسم اقتصادی و سیاسی خاص خودش را دارد.
چه ارتباطی اما میان نود و تلاقی فرهنگ و اخلاق اسلامی با فوتبال وجود دارد؟
نظام اسلامی همانقدر در تغییر نام پرسپولیس به پیروزی موفق بوده که در کنترل سیما، سیرت و سلوک اهالی فوتبال. برنامه نود اما در سالهای اخیر عرصه و امکانی برای نمادین ساختن این شکستهای فرهنگی-عقیدتی به نفع نوعی مصالحه ایدئولوژیک بوده است. مصالحه میان فرهنگ عمومی و اخلاق اسلامی و قوانین فیفا، مصالحه میان نظم جهانی فوتبال با بیقوارگیهای محلی آن در ایران، مصالحه میان تلویزیونی که حق پخش مسابقات را به باشگاه نمیدهد و دستمزدهای حرفهای، مصالحه میان مردمی که به ورزشگاه نمیروند و سردارهایی که در فوتبال، تمرین مدیریت و شهرت میکنند.
حضور حسن خمینی در برنامه نود بیش از هر چیز منطق این مصالحه و حدود آن را به لحاظ فرهنگی و سیاسی نشان میدهد. نود در فوتبال همان نقشی را ایفا میکند که حسن خمینی در عرصه سیاست؛ بدون داشتن نقش مستقیم اجرایی، نود فاتح نبردها (و در واقع مصالحه) ایدئولوژیک و پنجرهای به جهان فردا و اخلاق و فرهنگ هژمونیک آن بوده است.
تا آنجا که به بحث اخلاق مربوط میشود، نود کلیسای فوتبال ایران بوده است. در همین کلیسا، شاهین بیانی و مرتضی فنونیزاده، بازیکنان بزرگ دهه ۶۰، به اعتیاد خود اقرار کردند و مجتبی محرمی از گذشته خود اعلام شرمساری کرد. مهمترین قاضی فوتبال ایران، نه کمیته اخلاق، که خود نود است؛ قاضیای با جزمهای مقدس خاص خود، از جمله و به ویژه خصوصی شدن باشگاههای فوتبال. قاضیای که حالا به شورای پنهان سیاستگذاری فوتبال بدل شده است.
عجیب نیست که مجری نود به خانه مربی تیم ملی رفت و آمد دارد؟
مصالحه ایدئولوژیکی که نود بر مبنای آن استوار است، لیکن بخشی از یک ساز و کار عامتر است که میتوان آن را «اندراج امر اجتماعی در نوعی نظام نمایش فراگیر» نامید.
نمایشی، مجازی و در نتیجه نیابتی و نظرورزانه شدن عرصههای حیات اجتماعی، چه به شکل متمرکز در برنامه نود و چه به شکل متکثر در فیسبوک و اینستاگرام، مهمترین فکت اجتماعی ایران در ابتدای دهه ۹۰ است. ما با وضعیتی روبهرو هستیم که امیال در سطحی تودهای به شکل مجازی برانگیخته، برساخته و محقق میشود. این سرمایهگذاری مجازی و انتزاعی در عین حال امکانی برای نمادین ساختن شکستهای عینی و واقعی میل، در ابعاد کلان و خرد، به ویژه پس از شکست جنبش اجتماعی در سال ۱۳۸۸ بوده است.
در چنین وضعیتی، وزن و ارزش مجازی پدیدهها بر واقعیت عینیشان سنگینی میکند و فوتبال نیز از این بابت مستثنی نیست.
فوتبال به دلیل محبوبیتش یکی از عرصههای اصلی فوران و گردش امر مجازی بوده است. امروز اگر بخواهیم نقشهای از موجهای تودهای گردش مجازی میل ترسیم کنیم، فوتبال در کنار موسیقی پاپ و طنز تلویزیونی، یکی از سه میدان قوی جاذبه و کانالی اصلی برای ظهور «سلبریتی»هاست.
تلاقی اخلاق اسلامی و فوتبال نیز طبعا از این تغییر مختصات و حرکت به سمت مجازی شدن متأثر بوده است. تشکیل دادسرای فرهنگ و رسانه در سال ۱۳۸۹ واکنشیست مستقیم به همین وضعیت. در دوران انفجار امر مجازی به میانجی رسانههای اجتماعی، حالا کنترل تصاویر اشخاص و پدیدهها اولویت و اهمیت بیشتری از کنترل خود آنها یافته است. دلایل بازداشت سوشا مکانی در این خصوص کاملا گویاست. او نه به خاطر عملی که انجام داده که به دلیل انتشار تصاویر آن عمل زندانی شده است.
کمیتههای انقلاب اسلامی، حراست فدراسیون، کمیته انضباطی، ستاد منشور و کمیته اخلاق، نهادهایی اجرایی و قضایی بودهاند که از دهه ۶۰ تاکنون به نام اخلاق و فرهنگ اسلامی در حوزه فوتبال دخالت و اعمال نظر کردهاند. به این لیست حالا باید دادسرای فرهنگ و رسانه را هم افزود. دادسرایی که حوزه فعالیت آن نه خود فوتبال که «تصویر» آن است.
فارغ از سرنوشت پرونده سوشا مکانی، این ستیز دون کیشوتی با اشباح و سایهها و تصاویر، از پیش نبردی مغلوب و شکستخورده است. مغلوب، به نفع نظام فراگیر نمایش، از اینستاگرام تا نود.
نظرها
سینا حیدری
سلام در این مقاله جایی نامی از جعفر کاشانی برده شده که معتقدم با توجه به معنای جمله و قرینه یابی صحیح آن؛حبیب کاشانی؛ است.
غلام عسگری
امروزپس ازسی وهفت سال ظهورخسارتبارحکومت بنیادگرای دینی درکشورمان کمترکسی وجود دارد که ازمعنای مخرب ارتجاع نااگاه باشد زیرا تفکرخشک مذهبی وگسترش خرافه گرایی وواپسگرایی به منزله سوخت برای به حرکت دراوردن ماشین است ازاین رو چنین حاکمان خودکامه ای درراستای ماندن براریکه قدرت نه تنها درورزش بلکه تا خصوصی ترین مکانهای زندگی وکاروتحصیل مردم سرمیکشند.اما رژیم عجیب الخلقه جمهوری اخوندی بصورت عریان برا ی سرکوب دگراندیشان وارد محرکه شده وبا براه انداختن گله های بسیجی واطلاعاتی وامنیتی وقراردادن سرداران سپاه با ورزش غریبه درراس ارگانها وتیم های ورزشی بنا به خواست خود عمل کرده ومیکند درصورتیکه اگربه سبک زندگی وشیوه اخلاقی انها نیک بنگریم درابعادگوناگون ازفاسدترین بوده وهستندوبدون شک تزریق فساد دردستگاه ورزشی اعم مالی یا اخلاقی کارسیستماتیک باندهای وابسته به حکومت است تا برای سرکوب جوانانی که مخالف شیوه وعملکرد انها هستند توجیهی داشته باشند وازسوی دیگربه نفع مالی هم رسیده اند.اما انچه قابل تامل است ایا پس ازسی وهفت سال حکومت دینی واعدام ده ها هزارانسان اگاه وتحصیل کرده وانقلابی وورزشکاران ملی پوش نمونه درورزش واخلاق اخوندهای دینکارچه دستاوردمثبتی که قابل پذیرش حداکثری ملت ایران باشد ازخود برجای گذاشته اندجزفقروفلاکت واعتیاد وفساد وبیکاری وغارت وچپاول ودروغگویی وریا وتزویرونیرنگ ورشوه خواری وناهنجاریهای گسترده اجتماعی.من بعنوان یک ورزشکاروورزش دوست قدیمی یقین دارم اگرباندهای درون حکومت ازجامعه ورزشی دست بردارند وکاربه دست کاردان واهل ورزش سپرده شود ماهرگزشاهد چنین مسائل غیرورزشی نخواهیم بود.مسئله مهم دیگرعدم دخالت سیاست درورزش است که طی عمرسیاه حکومت اخوندها ضربات جبران ناپذیری را به کل سیستم ورزش کشوروارد اورده است.مورد سوم حرفه ای بودن ورزش میباشد که درحکومت اخوندها ازمعنی واقعی دورمانده زیرا درصورت حرفه ای بودن میبایست تیم ها به بخش خصوصی واگذارشوند تا دستهای الوده رانتخوارازبدنه ورزش قطع شود.یاد وخاطره راست قامتان همیشه جاوید جبیب خبیری..هوشنگ منتظرالظهور..فروزان عبدی..وتمامی جانفشانان راه ازادی همواره گرامی باد.متحد وپیروزباشید.
روانکاو
آقای کیانپور، ای کاش می دانستم سن شما چقدر است تا راحتر بتوانم در عدم توافقم با آنچه در رابطه ی با پرویز دهداری نوشته ای، بویژه کارنامه ی او در زمان پیش از انقلاب، بنویسم. گمانم درست است اگر بگویم آغاز تجربه ی عینی و نزدیک شما از فوتبال ایران به سال های اولین نقلاب بر می گردد؟ سالها یی که استعداد چهرهایی چون چنگیز، برزگری و....... در غوغای سیاست و طاعون جنگ سوختند؟ سالی که خبیری پرچمدار صف ورزشکاران در انبوه صفوف شجاعان شورشگر شد؟ دهداری سالها پس از شاهین ، حدود یک دهه در فوتبال باشگاهی تهران/ایران نقشی برجسته داشت. درست است که او انسانی "ارزشی" بود و ارزشها و آرمان ها اغلب تابع " روح زمانه" اند، پاره ای از ارزشها اما جهان شمولند.
mehrzas
من سال 77 تا 79 بعنوان سرباز برای فجر تهران بازی میکردم که اون زمان علیپور ریس دفتر عقیدتی ولی فقیه بود اطلاعات خوبی از ایشون و باندش دارم اگه خواستید ایمیل بدید تا بگم
فوتبالیست قدیمی
این مو شکافانه ترین مطلبی بود که در این ۲۰ یا ۳۰ سال اخیر در مورد فوتبال خواندم و کاملا از جنس فوتبالی بود , نظامی که فوتبال را پدیده گول زدن مردم تلقی و از حاشیه های سیاسی ان که در زمان شاه اکثرا به نفع خود این نظام بود و سردمداران جبهه ملی که اکثرا شاهینی بودند و یا سردبیران سیاسی کیهان ورزشی مثل " دری " و" گیلانی " که سعی در تضیف روسای سازمانهای تربیت بدنی و رژیم شاه داشتند وحشت کامل داشت امروزه با بر پائی بدون اغراق صدها روزنامه ورزشی که بیشتر به غذاهای مورد علاقه و سایز کفش و رنگ مورد علاقه بازیکنان میپردازند نه اینکه مسائل فنی فوتبال , سعی در به خواب بردن و گمراه کردن جماعت عظیمی از ایرانیان را دارد . جالب اینجاست که در این نظام که به راحتی به تحریف تاریخ میپردازد در تاریخچه باشگاه تاج نامی از خسروانی نمیآورند و به خیال خود تاریخ را دفن کرده اند. در هر صورت مقاله جالبی بود که برای فوتبالیست های قدیمی کاملا قابل لمس بود.