محمدرضا شفیعی کدکنی؛ از چنین ملتی چگونه باید توقع حافظه تاریخی داشت؟
محمدرضا شفیعی کدکنی- نمیدانم شما تاکنون به این نکته توجه کردهاید که هیچکس نمیداند جای به خاکسپاری فرخی یزدی کجا بوده است؟
* مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان میتوانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آییننامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.
نظمیست هر نظامپذیری را
گرخواندی در اول موسیقا
بعد از سقوط سلطنت، در همین چند سال اخیر، روشنفکران و کتاب خوانان ایران تازه به این فکر افتادهاند که «ما حافظهی تاریخی نداریم.» راست است و این حقیقت قابل کتمان نیست. در کجای جهان، در قرن بیستم، اگر فرّخی یزدی (غرض شخص او نیست، بلکه منظور شاعری آزاده و میهن دوست و شجاع از طراز اوست) کشته میشد، کسی از گورجای او بیخبر میماند؟ نمیدانم شما تاکنون به این نکته توجه کردهاید که هیچکس نمیداند جای به خاکسپاری فرخی یزدی کجا بوده است؟
این دیگر قبر فرخی سیستانی نیست که مربوط به یازده قرن پیش از این باشد و بگویند در حملهی تاتار از میان رفته است. فرخی یزدی در سال تولد من و همسالان من کشته شده است و شاید قاتلان او، که آن جنایت را در زندان قصر مرتکب شدند، هنوز زنده باشند. عمر طبیعی نسل قاتلان او چیزی حدود ۹۰ ـ ۹۵ سال است.
چرا هیچکس نمیداند که قبر فرخی یزدی کجاست؟ خواهید گفت: «شاید در فلان گورستانی بوده است که اینک تبدیل به پارک شده است.» در آن صورت این پرسش تلختر به میان خواهد آمد که چرا ما این چنین ناسپاس و فراموشکاریم که محلی که فرخی یزدی در آن مدفون شده است تبدیل به پارک شود و یک سنگ یادبود برای او در آن پارک نگذاریم؟
در کجای دنیا چنین چیزی امکانپذیر است؟ شاعری که مانند آرش کمانگیر، تمام هستی خود را در تیر شعر خود نهاده است و با دیکتاتوری بیرحم زمانه به ستیزه برخاسته است و در زندان همان نظام با «آمپول هوا» او را کشتهاند، چرا باید محل قبر او را هیچکس نداند؟ خواهید گفت: «از ترس نظام دیکتاتوری آن روز، کسی جرأت نکرده است که آن را ثبت و ضبط کند.» همه میدانند که دو سال بعد از مرگ فرخی یزدی آن نظام دیکتاتوری «کن فیکون» شده است. چرا کسانی که بعد از فروپاشی آن نظام آن همه دشنامها نثار بنیادگذارش کردند به فکر این نیفتادند که در جایی به ثبت و ضبط محل خاکسپاری فرخی یزدی بپردازند؟
هیچ عذری در این ماجرا پذیرفته نیست. هیچ خردمندی اینگونه عذرها را نخواهد پذیرفت. در فرنگستان، همینطور که در خیابان راه میروید میبینید که بر دیوار بسیاری از ساختمانها، پلاک یا سنگی نهادهاند و بر آن نوشتهاند که فلان شاعر یا نویسنده یا دانشمند، در فلان تاریخ دو روز یا یک هفته در این ساختمان زندگی کرده است. جای دوری نمیروم.
در همین دورهی بعد از سقوط سلطنت، یعنی در بیست سال اخیر، اولیای محترم حضرت عبدالعظیم (به صرف گذشت سی سال و رفع مانع فقهی) قبر بدیعالزمان فروزانفر، بزرگترین استاد در تاریخ دانشگاه تهران و یکی از نوادر فرهنگ ایرانزمین را، به مبلغ یک میلیون تومان (در آن زمان قیمت یک اتومبیل پیکان دست سوم) به یک حاجی بازاری فروختند. هیچکس این حرف را باور نمیکند. من خود نیز باور نمیکردم تا ندیدم.
قصه ازین قرار بود که روزی خانمی به منزل ما زنگ زدند و گفتند: «من الان در روزنامهی اطلاعات مشغول خواندن مقالهی شما دربارهی استاد بدیعالزمان فروزانفر هستم.» به ایشان عرض کردم که من در هیچ روزنامهای مقاله نمینویسم از جمله «اطلاعات»؛ حتما از کتابی نقل شده است. ایشان، آنگاه خودشان را معرفی کردند: خانم دکتر گلگلاب، استاد دانشگاه تهران، به نظرم دانشکدهی علوم.
پس ازین معرفی دانستم که ایشان دختر مرحوم دکتر حسین گلگلاب استاد برجستهی دانشگاه تهران هستند که عمّهی ایشان ـ خواهر مرحوم دکتر گلگلاب ـ همسر استاد فروزانفر بود. آن گاه خانم دکتر گلگلاب با لحن سوگوار مُصرّی خطاب به من گفتند: «آیا شما میدانید که قبر استاد فروزانفر را، اولیای حضرت عبدالعظیم به یک نفر تاجر به مبلغ یک میلیون تومان فروختهاند؟»
من در آن لحظه، به دست و پای بمردم. ولی باور نکردم تا خودم رفتم و به چشم خویشتن دیدم. در کجای دنیا چنین واقعهای، آن هم در پایان قرن بیستم، امکانپذیر است؟ از چنین ملتی چگونه باید توقع حافظهی تاریخی داشت؟
حق دارند کسانی که میگویند «ما حافظهی تاریخی نداریم» فقر حافظهی تاریخی ما نتیجهس نداشتن «آرشیو ملی» است؛ نه در قیاس با فرانسه و انگلستان که در قیاس با همسایگانمان. آرشیو ما کجا و آرشیو عثمانی (یعنی ترکیهی قرن اخیر) کجا؟!! گاهی دانشجویان دورههای دکتری ادبیات که سخت شیفتهی مطالعات ادبی در حوزهی نظریههای جدید هستند، به من رجوع میکنند که «ما میخواهیم روش «لوکاچ» یا روش «لوسین گلدمن» را بر فلان رمان معاصر ایرانی، به اصطلاح «پیاده کنیم» و رسالهی دکتری خود را در این باره بنویسیم.»
من در میان هزاران مانعی که در این راه میبینیم، به شوخی به آنها میگویم اگر شما از دولت فرانسه بپرسید که «در فلان تاریخ، و در فلان قهوهخانهی خیابان شانزهلیزه، آقای ویکتورهوگو یک فنجان قهوه خورده است؛ صورتحساب آن روز ویکتورهوگو، در آن کافه مورد نیاز من است»، فوراً از آرشیو ملی فرانسه میپرسند و به شما پاسخ میدهند، اما ما جای قبر فرخی یزدی را نمیدانیم!
در جامعهای که برای اطلاعاتی از نوع جای قبر فرخی یزدی، ما، بیپاسخ مطلقیم، چگونه میتوانیم ساختار بوف کور یا چشمهایش یا همسایهها یا جای خالی سلوچ را بر نظام اقتصادی و سیاسی عصر آفرینش این آثار انطباق دهیم با آن گونهای که جامعهشناسان ادبیات در مغرب زمین، توانستهاند ساختارهای آثار ادبی را با ساختارهای طبقاتی و اجتماعی عصر پدیدآورندگان آن آثار انطباق دهند؟ صرف اینکه فلان نظام، بورژوازی یا زمینداری است یا فلان نظام خرده بورژوازی بوده است، برای آنگونه ملاحظات علمی ساختارشناسانه کفایت نمیکند.
وانگهی برای اثبات اینکه عصر پهلوی اول، مثلاً چه ساختار اقتصادیای داشته است، ما هنوز هزاران پرسش بیپاسخ داریم؛ همچنین در مورد دورههای بعد و «بعدتر».
آیا فقر آرشیو ملی، نتیجة آن فقدان حافظهی تاریخی است یا نداشتن حافظهی تاریخی سبب شده است که ما هرگز نیازی به آرشیو، در هیچجای کارمان نداشته باشیم؟
یکی از سعادتهای بزرگ زندگی من این است که افتخار حضور در جلسهای داشتم که رومن یاکوبسون، در دانشگاه اکسفورد، سخنرانی میکرد (سال۱۹۷۴ یا ۱۹۷۵). یاکوبسون، یکی از شعرهای ویلیام بتلرییتز را به شیوهی خاص خود تحلیل میکرد و تحریرهای مختلف آن شعر را مقایسه میکرد، تا نظریهی ساختارگرایانهی خود را، بر آن معیار، تثبیت کند. یادم هست که یکی از حاضران ـ به نظرم جاناتان کالر که در آن هنگام استاد جوانی بود و بعضی از آثارش امروز به زبان فارسی ترجمه شده است و در آن ایام اولین کتابش به نام Structuralist poetics تازه از چاپ خارج شده بود و در همان مجلس رونمایی میشد و من یک جلد خریدم ـ اعتراض کرد بر گوشهای از سخن یاکوبسون.
رئیس جلسه هم آیو ریچاردز، ناقد بزرگ قرن بیستم در قلمرو زبان انگلیسی بود. یاکوبسون به آن معترض گفت: «این سخن شما را، استاد دیگری هم، در آمریکا به من یادآور شد و گفت که: و این استنباط شما از شعر ییتز به خاطر طرز قرائتی است که شما خود از شعر ییتز دارید و این به سبب لهجهی روسی شماست “It is because of your Russian accent” یاکوبسون گفت: «دست آن استاد را گرفتم و بردم به دانشگاه هاروارد آنجا که صدای تمام بزرگان دانش و ادب و هنر ضبط و ثبت و آرشیو شده است.
صفحهی صدای ییتز را که شعرهای خودش را خوانده بود و ازجمله همان شعر را، برای او گذاشتم و گفتم: و ببین، شاعر، خود نیز به همان گونه میخواند که من خواندهام» برای خوانندگان این یادداشت باید یادآور شوم که ییتز یکی از دو سه شاعر بزرگیست که تاریخ ادبیات زبان انگلیسی به خودش دیده است و در سال ۱۹۳۹ در گذشته است. آنها در چه سالهایی به فکر چه چیزهایی بودهاند و ما قبر بدیعالزمان فروزانفر را به یک حاجی بازاری به قیمت یک پیکان دست سوم میفروشیم.
از حوزهی کار خودم، دانشگاه تهران، مثال میزنم. اگر از دانشگاه تهران بپرسند که ما میخواهیم نوع سؤالات امتحانی ملکالشعراء بهار یا بدیعالزمان فروزانفر یا خانم فاطمة سیّاح را بدانیم، آیا دانشگاه تهران یک نمونه ـ فقط یک نمونه ـ از پرسشهای امتحانی این استادان بزرگ و بیمانند را، که فصول درخشانی از تاریخ ادبیات و فرهنگ عصر ما را شکل دادهاند، میتواند در اختیار ما قرار دهد؟ نه تنها در این زمینه پاسخ دانشگاه تهران منفی است، که حتی پرونده استخدامی ملکالشعراء بهار را هم ندارد. «بهار نوعی» اگر در فرانسه میزیست، برای صورتحساب قهوهای که در فلان «کافة» پاریس خورده بود، آرشیو داشتند و ما حتی پرونده استخدامی او را نداریم؛ تا چه رسد به نوع صورت سؤالهای امتحانی او.
همهی این حرفها را برای آن مطرح کردم که بگویم ما انضباط لازم برای «آرشیوسازی» را در هیچ زمینهای نداشتهایم و نداریم و تا در این راه خود را به حداقل استانداردهای جهانی نرسانیم، کارمان زار خواهد بود.
ایرج افشار، اما یکی از نوادری بود که در همین کشور ما و در همین روزگار ما، با هزینهی شخصی برای تمام مسائل فرهنگی و تاریخی آرشیو داشت. مجموعهی نامههایی که او از افراد مختلف، در طول دورة حیات فرهنگی هفتاد سالهاش دریافت کرده است، همه محفوظاند و طبقهبندی شده. از نامههای بزرگانی چون دکتر محمد مصدق و سیدحسن تقیزاده و للهیار صالح و سیدمحمدعلی جمالزاده، تا نامهای که فلان آموزگار روستایی به او نوشته است و در باب کتابی چاپی یا نسخهای خطی که داشته است، از او پرسش کرده است. حجم این نامهها شاید متجاوز از بیست هزار صفحه باشد. وقتی مجموعهی کامل این نامهها نشر یابد، گوشهای از چشمانداز پهناور «آرشیوسازی» او آشکار خواهد شد. همچنین آرشیو عکسهایی که او از شخصیتها و اماکن تاریخی ایران، خود گرفته است.
افشار همیشه اظهار تأسف میکرد و با دریغ به یاد میآورد که بعد از کوتای انگلیسیها علیه دولت ملی دکتر محمد مصدق، مجبور شده بود برای حفظ جان دوستانش، مجموعهی بیشماری از نامههای مرتضای کیوان ـ آن مرد مردستان و انسان شریف تاریخ معاصر ایران ـ را که به افشار نوشته بود در چاه آب منزلشان بریزد و معدوم کند. ترسیده بود که اگر به دست ایادی «رکن دو»ی ارتش بیفتد از روابط کسانی با مرتضای کیوان آگاه شوند و جان آن افراد در معرض خطر قرار گیرد.
افشار خود اهل هیچ حزب و دستهای نبود ـ در تمام عمر. شمارهی کتابهای کتابخانهی شخصی ایرج افشار را به درستی نمیدانم؛ اینقدر میدانم که یکی از غنیترین کتابخانههای حوزهی ایرانشناسی در زیر آسمان ایران است. در این کتابخانه علاوه بر کتابهای ایرانشناسی به زبانهای فرنگی و شرقی، تمام «تیراژ آپار»های مقالات فارسی و فرنگی که او در طول هفتاد سال گرد آورده بود، طبقهبندی شده است؛ «تیراژ آپار»هایی که غالباً امضای نویسنده را نیز با خود دارد و احتمالاً با اصطلاحاتی از سوی مؤلف، یادگاری است از ارادت آن خاورشناس یا پژوهشگر ایرانی به ایرج افشار.
گردآوری و طبقهبندی این جزوهها و اوراق کوچک و کمبرگ کار هر کس نبوده است. تنها ایرج افشار بوده است که توانسته با انضباط ذاتی و اکتسابی خویش آنها را بدینگونه نظام بخشد و طبقهبندی کند.
اگر در مجموعهی انتشارات موقوفات دکتر محمود افشار (دفتر تاریخ، دفتر چهارم، گردآوری ایرج افشار، ۱۳۸۹ صص 607-622) یکی از نمونههای درخشان این خصلت «آرشیوسازی» او را ندیدهاید، حتماً نگاهی به این کتاب بیفکنید تا ببینید که او در سال ۱۳۲۳-۱۳۲۴ که جوان بیست سالهای بوده است چهگونه به فکر حفظ و گردآوری «امضا»های رجال سیاسی و فرهنگی عصر بوده است و خود میگوید: «دورهی سوم مجلهی آینده از مهر ۱۳۲۳ تا اسفند ۱۳۲۴» انتشار یافت و چون طومار آن بسته شد من امضاهای ادبا و رجال معروف وقت را، از ورقههای اشتراک و رسید مجله، جدا ساختم و در دفتری به سلیقهی عهد جوانی چسبانیدم و بعدها آن را به فرزندم آرش سپردم.
چون شناخت امضای رجال، برای بازشناسی اوراق و اسناد مملکتی مفید است، تصویر آن دفترچه با افزودن فهرستی الفبایی از نامها در دفتر تاریخ به چاپ رسانیده میشود.» شما با نظر در آن اوراق امضای رجالی از نوع دکتر منوچهر اقبال، الول ساتن، ملکالشعرای بهار، ذبیح بهروز، پورداوود، پیشهوری، علی اصغر حکمت، حسینعلی راشد، ادیبالسلطنة سمیعی، دکتر سید علی شایگان، بزرگ علوی، هانری کربن، سید احمد کسروی، دکتر محمد مصدق و حدود یکصد و پنجاه رجل سیاسی و فرهنگی دیگر را میتوانید ببینید.
افشار در تکمیل منابع پژوهشهای ایرانشناسی در کتابخانهی شخصی خود بسیار کوشا بود. تا همین اواخر، هرگاه میشنید یا در جایی میخواند که کتابی به یکی از زبانهای فرهنگی، دربارهی ایران و یا یکی از مسائل تاریخ و فرهنگ ایران، انتشار یافته است، از فرزندانش در آمریکا میخواست که نسخهای از آن کتاب برای کتابخانة شخصیاش فراهم کنند؛ به هر قیمتی که باشد. در بسیاری موارد قیمتها، به پول ایران به راستی کمرشکن بود اما او از این بابت هیچ اخم به ابروی خود نمیآورد و دست از طلب بر نمیداشت. به علت شهرت و اعتباری که در عرصة پژوهشهای ایرانی در جهان به دست آورده بود، بیشترین پژوهشگران عرصهی ایرانشناسی، خود نسخهای از آثار خود را برای او میفرستادند و او نیز آثار خویش و گاه آثار دیگران را برای ایشان روانه میکرد.
افشار این کتابخانهی گرانبها و بیمانند را در سالهای اخیر، سالها و سالها قبل از بیماریاش، سخاوتمندانه به «بنیاد دائرهالمعارف بزرگ اسلامی» بخشید که در آنجا با عنوان کتابخانه و مرکز اسناد ایرج افشار نگهداری میشود و مراجعه به آن برای همهی ارباب تحقیق و استادان و دانشجویان آزاد است.
افشار، این نظام «آرشیو آفرینی» را نه تنها در کتابخانهی شخصی خود سامان داده است که در هر کجا مسئولیتی پذیرفته است، کوشیده است که در این راه بنیادی نهاده شود؛ گرچه پس از او و رفتن او از آنجا، دیگران به ادامهی کار او دلبستگی نشان نداده باشند.
آنچه در کتابخانهی مرکزی دانشگاه تهران وجود دارد و نشانههای «انضباط آرشیوی» است همه و همه یادگار اوست. آرشیو عکسهای تاریخی رجال و اماکن و جمعیتها، اسناد و مکاتبات و فرمانها و مجسمههای بزرگان فرهنگ ایران زمین در عصر ما.
به یاد دارم که او برای کتابخانهی مرکزی دانشگاه تهران، مهمترین نشریات ایرانشناسی و اسلامشناسی جهان را مشترک شده بود و دورههای این گونه نشریات در کتابخانة مرکزی دانشگاه تهران به طور منظم موجود بود. بعد از فروپاشی نظام پیشین و رفتن افشار، به تعبیر بیهقی، «کار از پرگار افتاد» و آنها که به جای او آمدند، خواستند در بیتالمال «صرفهجویی» کنند؛ حقاشتراک بسیار ناچیز این مجلات را به نفع مستضعفین «صرفهجویی» کردند و نپرداختند.
در نتیجه، استمرار و تکامل آن «آرشیو» عظیم فرهنگی منقطع شد. حالا اگر روزی بخواهند جبران این خسارات را بکنند، چندین برابر آن وجوه را باید بپردازند تا عکس یا زیراکس یا میکروفیلم آن مجلات را به دست آورند ـ اگر این کار امکانپذیر باشد. این قدر میدانم که دریافت نسخههای اصل آن مجلات امروز دیگر امری است محال. از قدیم نیاکان ما گفتهاند که «خود کرده را تدبیر نیست». در همان هنگام قطعهای به شوخی و جدی منظوم کردم که نشر تمامی آن در این مقال روا نیست ولی دو بیت پایانی آن این چنین بود:
حکمت مشرقـیست ایـن گفتـــار از «پکن» بشنو این سخن نه ز «رُم»:
هـر که در میخ صرفهجویی کـرد
میکنــد نعـــل اسب خــود را گُــم
البته قافیة بیت اول را درست به یاد نمیآورم.
جای دیگری، همین روزها، مقالهای دربارة «دفتر تلفن» ویژهی سفرهای او ـ که نموداری است از انضباط آرشیوی او ـ نوشتهام؛ در اینجا به هیچ روی قصد تکرار آن مطلب را ندارم. همین قدر میگویم که آن دفتر تلفن ـ که خود کتابی بزرگ است ـ نموداری است از توزیع نام و نشان تمام فضلای معاصر ایران بر روی نقشهی جغرافیایی ایران. از روی آن کتابچه، شما میتوانید ارباب فرهنگ و معارف ایران را در تمام شهرها و حتی در کوچکترین روستاهای کشور بشناسید و آدرس و تلفن ایشان را به دست آورید و در مواردی حوزهی کار و تخصص ایشان را نیز بدانید. آنجاست که حوزهی پهناور و دوستداران و شیفتگان ایرج افشار را میتوان از نزدیک آزمود و دید و نیز یک نمونه از «انضباط آرشیوی» او را.
منبع این مطلب گزارش میراث
نظرها
ایرن
غول تر از شفیعی کدکنی هم حرف زدند سر زندان دراوردند. تنها قیام عمومی دیکتاتوری سرنوگون میشود. الانم قیام در یک صفر است. چون اکثر فقیر هستند هم از لحاط مادی و هم از احاط معنی. دین شیعه دست و پای مردم بستهو این حکومت در سیستم ساواک و با مطالعه تاریخ انقلابات بخوبی بلد شده چگونه ادامه حیات بدهد.
تهران
غول!؟ به کجا چنین شتابان؟ گون از نسیم پرسید - دل من گرفته زین جا هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟ - همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم. به کجا چنین شتابان؟ - به هر آن کجا که باشد به جز این سرا، سرایم - سفرت به خیر اما تو و دوستی، خدا را چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی به شکوفهها، به باران برسان سلام ما را”
میترا
با آقای کدکنی در این سوگ فرهنگی که بخشی از آن ناشی از داغ نوستالژی است شریکم. کاملا درک می کنم که باید از بزرگان هنر، علم ، ادب و ... در زمان حیات و پس از درگذشت نیز در خور آنها یاد کرد اما خیلی نگران ماجرای قبر کسی نیستم. اگر اسکلت ابوعلی سینا در زیر آن سازه عظیم و پر رمز و راز و در عین حال متناسب با شان دانشمند مورد اشاره وجود نداشت هم می دانستم که با بازدید آن و دیدن موزه ی مربوطه می توانم چیزها فرا بگیرم و از پیام های مهندسی آقای سیحون لذت وافر ببرم. بر این اساس، بیایید نگران گور کسی نباشیم ولی بکوشیم یادمانهایی درخور برای مفاخر کشور بسازیم( اگر اصولا دیگر بتوانیم چنین کاری بکنیم). فکر کنم امروزه حتی بشود چنین امری را به شکل مجازی محقق ساخت. بگذارید گور بازی، بازی ملا ها باشد و بس. چون مرده شوم خاک مرا گم سازید احوال مرا عبرت مردم سازید
بهنام
آیا مردم نام مصدق را درتهران ودیگر شهرها از روی خیابان ها بر داشتند ؟ برداشتن تندیس های بزر گان آنها در پارک ها از کجا سر چشمه میگرفت ؟ شهرداری نام ایرج میرزا را از خیابان برداشت یا مردم ؟ اگر دولت انگلیس با دست و دل بازی هزینه های بسیار بالای فرهنگی را پرداخت نکند - استادان و پژوهشگران باید کار دانشگاهی رها نما یند امروزه چه کسانی در کار ویرانی دست آوردهای تاریخی کشورمان هستند شما بهتر میدانید آنگاه که دولت مرام گرا بشود دیگر جایی برای تندیس ها و نوشته ها و آرامگاه دگر اندیشان نخواهند گذاشت ..... یادتان باشد که گفته اند راستی استاد بزرگ ادبیات ایران ... یادتان هست کی میخواست که تخت جمشید را ویران نماید ؟
استاد پرنده
اسلام همه چیز را سترون کرده است. مردم ایران اخته و و در رخوت خمیازه می کشند. آنها حتا جربزه نوشتن یک نظر را در همین صفحه ندارند. همه در فکر عافیتند. کسی کتاب نمی خواند٬ کسی نور را نمی شناسد. همه در فکر ریا و چاپلوسی و رشوه دهی و رشوه گیریبند. همه اینها یک مقصر اصلی دارد و آن اسلام است. البته که هر کشوری دلیلی بر عقب ماندگی دارد همه جا اسلام نیست اما در کشور ما و منطقه ی ما اسلام است. بدار کنیمش که در خواب نماند.
بیژن
وقتی احمد شاملو در اواخر دهد شصت در دانشگاهی در آمریکا گفت ملت ایران حافظه تاریخی ندارد. همه آکادمیسینهای صحنه ادب و سخن برعلیه او سخنرانی کردند و اورا تقبیح کردند. امروز دکتر کدکنی همان موضوع را تکرار میکند. واقعا اینکه آرامگاه کسی مثل فروزانفر را به یک میلیون تومان بفروشند بیش از هرچیز نشاندهنده دستگاه ارزشی و اخلاقی دین باوران است. بعد در بوقهای دولتی جار میزنند که ما برای علم و دانش ارزش قائلیم و خیلی پیشرفت کرده ایم واز این دست قصه ها. در مملکتی که بیش از صد هزار امامزاده تقلبی دارد و برای قبر آنان اداره اوقاف میلیاردها تومن بودجه عمومی کشور را صرف میکند ، قبر بدیع الزمان فروزانفر را به یه میلیون میفروشند.
علی
استاد گرامی: از من چه انتظار؟ از جنابعالی که گاهی به گاهی چیزی میشنویم چه خبر؟ آیا دانستن مسئولیت نمیاورد؟! پشت من سخت زخمی و خون ریزان. تا کجا کشم شما را؟
ايوا
سال هاست كه با خبرهاي سرشار از شرم تاريخي در برابر بزرگان فرهنگ و أدب و هنر و ... روز و روزگار تلخي را مي گذرانيم. شگفت انگيز تر اين است كه در جامعه إسلامي كه روزانه ي صدها پرسش مذهبي از جمله چند همسري و ساپورت پوشيدن خانم ها و تا دوچرخه سواري ... را با فتواها، قابل قبول ميسازند، چرا تا كنون معترضان و خانواده ها و گروهاي فرهنگي با اعزام وكيلي به حضور فتوا دهندگان نرفته اند و در اين مورد پرسش و پاسخ كتبي نگرفته اند تا يك سند حقوقي و تاريخي داشته باشيم. و اگر داريم ان را برملا سازند. تا مردم بدانند كه حداقل پول سنگ قبر ندهند و يا مردهاشان را به خاك نسپارند و چه بسا ما هم بياموزيم و با خاگستر عزيزانمان زندگي كنيم، بهتر باشد. چرا نه؟