•شعر زمانه
وقتی اسماعیل خویی برای شجریان میسراید
آیدا قجر – از شجریان تا انتشار کتاب یک شاعر ممنوع از قلم در ایران در گفت و گو با اسماعیل خویی. او خندهکنان میگوید چه خوب که نام شاعر به شعر او پیوسته نباشد.
از زمانی که محمدرضا شجریان با انتشار ویدیویی از بیماری خود خبر داد و همگان را حیرتزده کرد، چند صباحی گذشته است. در این میان صدای همایون و مژگان شجریان هم که ترانه «صدای تو خوب است» را برای پدر خوانده بودند در شبکههای اجتماعی دست به دست میشد. مثل این بود که این ترانه معنای دیگری پیدا کرده بود و با این حال کمتر کسی از شاعر این ترانه سراغ میگرفت.
صدای خوب شجریان
ترانه «صدای تو خوب است» را اسماعیل خویی سروده است. او سالیان درازیست که نامش در ایران ممنوع شده و مجموعه اشعارش را در «بیدرکجا»ی تبعید منتشر میکند.
اسماعیل خویی از جوانی به صدای شجریان علاقه دارد و امروز هم همچنان با صدای او زندگی میکند. میگوید شعری که برای شجریان سروده «بازتابی در جان من است از زندگانی پربار او چون یک خواننده». پس از سرودن این شعر بود که محمدرضا شجریان به دیدار خویی در لندن رفت.
خویی میگوید زمانی که «جوانی بیدین» بوده از صدای ربنای شجریان لذت میبرده تا آن حد که دچار «حالتی آسمانی» میشده. صدای شجریان را «مخملین» میداند که «هم گوش و هوش را نوازش میدهد و هم دل آدمی را خراش».
زمانی که شعر «صدای تو خوب است» منتشر شد، برخی خویی را به «بتسازی» و «شجریان» را به «روضهخوانی» متهم کردند. خویی به این خردهگیریها پاسخ میدهد: «بت را مردم میسازند و نه یک فرد. هراس این افراد از آن است که بتسازی به دیکتاتوری بیانجامد که به راستی اندیشه ایشان سیاستزده است.»
او میگوید: «ما می بایست گستره هنر را از سیاست جدا کنیم. در سیاست برخی از بتها توزرد یا شیطانی از کار در میآیند مثل هیتلر و خمینی. برخی نیز باعث سرافرازی انسانیت هستند مثل گاندی و ماندلا. در گستره هنر حتی آزادترین و دمکراتترین حکومتها نیز بتهای هنری خود را دارند که برآیند فعالیت هنری آنها نیز به هیچ روی افزوده شدن دیکتاتوری در جامعهشان نبوده است. این از سیاستزدگی است که ما از هرگونه بتی میهراسیم.»
در این میان عدهای هم صدای شجریان را خوش نمیدارند. آنها ترانههای شجریان را با روضهخوانی مقایسه میکنند.
اسماعیل خویی:
«درست است که فن روضهخوانی نیز از موسیقی باز بهرهبرداری میکند و حالتی بین عزا و روضهخوانی به خود میگیرد. اما این چگونگی در گوهر موسیقی ما نیست، این موسیقی مثل هر موسیقی دیگری میتواند غمانگیز باشد یا شادیآور. در این زمینه به گمانم احمد شاملو بیتقصیر نباشد. او بود که در جدال خود با احمدرضا لطفی مقالهای با عنوان "بگرد تا بگردیم" منتشر کرد و با موسیقی ایران برخورد دشمنانهای کرد.»
شجریان: یک شهروند متعهد
خویی اعتقاد دارد که گونهای از موسیقی که شجریان در آن «استاد» است به عنوان موسیقی «متعهد» شناخته نشده و کلاسیک است. اما در برخی از ترانههای شجریان مانند «مرغ سحر» اشارهها و کنایههای سیاسی میتوان سراغ گرفت که او را به عنوان هنرمند و خوانندهای متعهد جلوهگر میکند: «اشکالی ندارد که موسیقی ما سرتاپا متعهد سیاسی و اجتماعی نباشد. سنجههای ارزش هنری در جای دیگری است نه در تعهد. من چی گفتن را از چگونه گفتن جدا میکنم. شعر میتواند هر چیزی باشد اما آنگاه ارجمند میشود که گفتهاش را خوب و شاعرانه بگوید. چگونه گفتن است که به شعر ارزش میدهد؛ بسا کار متعهد که ارزش هنری چندانی ندارد و بسا کار نامتعهد که از نمونههای والای هنر است. شجریان پس از انقلاب نشان داد که شهروندی متعهد است و این بر ارزشهای هنری او در زمینه موسیقی و آواز بسیار افزود.»
اسماعیل خویی بر آن است که موسیقی شجریان «از دل و جان مردم ما برمیخیزد» و از سوی دیگر شجریان به گمان او در مقابل «جهل و جنونی که دشمنی با هنر و خصوصاً موسیقی از ویژگیهای آن است» ایستادگی کرده: «او بیش و پیش از هر چیز خواننده طراز اولی است. حنجره بسیار توانایی دارد و موسیقی ملی ما را استادانه میشناسد. برخی از سازها و آهنگهایش را خودش ساخته و میتوان گفت هم خواننده، هم آهنگساز و هم موسیقیشناس است.»
اما ویژگی دیگری در شجریان وجود دارد که به باور خویی او را به قهرمانی ملی تبدیل کرده: «بعد از انقلاب رفتار شجریان رفتاری قهرمانانه بود که از تلویزیون آخوندی خواست آوازش را پخش نکنند. او رویاروی دشمنی ذاتی با موسیقی ایستاد و همچنان هم ایستاده است. اگر دستگاه آخوندی کاری به او نداشته از ناتوانی بوده و نه از نخواستن.»
به رسم حقیقت و زیبایی
پس از آنکه نام اسماعیل خویی به همراه نادر نادرپور در حمایت از آزادی بیان سلمان رشدی در پی فتوای قتل او منتشر شد، جمهوری اسلامی سعی کرد را نام خویی را از ادبیات معاصر ایران خط بزند. در نخستین گام آثار او را از کتابفروشیها و کتابخانهها جمعآوری کردند و با این حال هرچند گاه یک بار که گشایشی اتفاق افتاد، اثری هم از او منتشر شد. خودش معتقد است که یا «از دستشان در رفته» یا «میخواستند لاپوشانی کنند».
در شعر «صدای تو خوب است» هم رسانههای داخلی نام اسماعیل خویی به عنوان سراینده این شعر را حذف کرد. او خندهکنان میگوید:
«چه خوب که اصلاً نام شاعر به شعر پیوسته نباشد. یعنی شعر از شاعر آزاد باشد، کار خود را بکند و زندگی جداگانه خود را بیابد. اینها نشانههای شعری است که به دل مردم مینشیند.»
در مرداد ۱۳۹۳ بود کتاب «به رسم حقیقت و زیبایی» نوشته محمود معتقدی در شناخت اشعار اسماعیل خویی را از کتابفروشیها جمع کردند. این کتاب یک هفته روی پیشخوان کتابفروشیها قرار داشت و در همان مدت اندک بیشترین شمارگان آن به فروش رفت.
اسماعیل خویی میگوید اصراری به انتشار کتاب در ایران ندارد: «گو آنکه دریای ما آنجاست و ما بیرون از ایران مثل برکههای تک افتاده در کویر هستیم که همانطور که اردلان سرافراز میگوید زمین ما را از سویی فرومیکشد و آفتاب از سویی دیگر فرامیکشد.»
اسماعیل خویی تا زمانیکه در ایران زندگی میکرد هفت مجموعه شعر به چاپ رسانده بود. آثار او اکنون به ۴۰ دفتر رسیده و دستکم ۲۰ دفتر شعر دیگر آماده انتشار دارد. میگوید از چاپ آثارش در خارج از ایران سرخورده شده است: «اینجا کتابخوان و کتابخواه داریم ولی کتابخر نداریم یا متأسفانه خیلی کم هستند. تعدادی از کتابهای من در شب شعرهایی که حضور داشتهام به فروش رسیده. خسته شدم از اینکه هر کجا که میروم یک چمدان کتاب هم با خود ببرم. اما این پایان کار نیست. در این جنگ با تکنولوژی قرن ۲۱ که علیه آخوند کار میکند، آنها برنده نیستند. تلفنهای زیادی از ایران دارم که به شعرهایم اشاره میکنند.»
شعرهای خویی خشمگین
خویی میگوید شعرهایش را باید به دو بخش تقسیم کرد: شعرهای اسماعیل خویی و شعرهای اسماعیل خویی خشمگین. این دومی با کمترین نمادآفرینیها، مضامین سیاسی و اجتماعی را رک و پوستکنده بیان میکند: «بارها گفتهام و باز هم تکرار میکنم که هیچ هراسی ندارم که شعرهای سیاسی و اجتماعیام پس از سقوط جمهوری اسلامی از دست برود و به زبالهدانی تاریخ ریخته شود. من به اندازه کافی شعر خودم، شعر نیمایی مدرن و امروزی و فرداییام را دارم و این است که به راستی بیمی ندارم اگر حتی نیمی از کارهایم به فراموشی سپرده شود. همانطور که در شعری گفتهام نیمی از دریا نیز همچنان دریاست.»
خویی در سالهای اخیر دو شعر دیگر نیز برای «سیاوش» موسیقی ایران سروده که میخوانید:
[tabby title="در ستایشِ موسیقی"]
به همایون جانِ شجریان
و پدرش و دیگر آموزگاراناش
"اسبی که صفیرش نزنی مینخورد آب:
نی مرد کم از اسب و نه میکمتر از آب است. "
فرخی سیستانی
ای دشمنانِ شادی و اعدای موسقی!
آوای وحش پُر نکند جای موسقی.
آوازِ قاریانِ شما بانگِ دوزخ است:
جاوید باد بانگِ دل آرای موسقی!
بر گردِ خود، ستاره فشان، رقص میکند
کیهان، به بانگِ خرّمی افزای موسقی.
این بی کرانه سمفونیی شادمانهای ست:
خورشیدهای او همه نُتهای موسقی.
آگه شود ز گوهرِ کیهانیاش بشر،
چون ره بَرَد به عالمِ زیبای موسقی.
چون این هنر زبانِ سخنگوی جانِ ماست،
بی واژه ره بریم به معنای موسقی:
زین روست رشگِ جمله هنرها، به ویژه شعر،
بی واژگان زبانِ دل افسای موسقی.
از من شنو که نیست سُراینده شاعری
کاو شعرِ خویش یافته همتای موسقی.
سیراب میکند تنِ ما می، به شرطِ آنک
نوشاکِ جانِ ما بُوَد آوای موسقی.
آبی ننوشد اسب، اگر نشنود صفیر:
اینک قدیم حُجتِ پایای موسقی.
ما نیز کردهایم به خود باده را حرام:
آری، مگر به بانگِ طرب زای موسقی.
آیینه میزدایدش از گَردِ اندُهان:
زین روست جانِ غمزده شیدای موسقی.
بیچاره ابلهی که دلِ دردمند را
محروم میکند ز مداوای موسقی.
غم را فرو نهند به مرغانِ خانگی:
پروازیانِ شادیی والای موسقی.
ما مرغکانِ شادیی والای بودنایم:
تا آسمان پَریم ز ژرفای موسقی.
از من نوید باد به نام آورانِ کار،
در سرزمینِ پیرِ نکیسای موسقی:
کامروز بی نیاز شده ست از نبوغِ فرد،
همچون جهانِ دانش، دنیای موسقی:
ققنوس رفت، نوبتِ سی مرغ با هم است
سیمرغ تا شوند به فردای موسقی.
نیمای شعر نیز تنی مُنفرد نبود:
ای با همان شما همه نیمای موسقی!
تا بردمید در تنِ او جانِ تازهای،
با یکدگر شوید مسیحای موسقی.
شادا و خُرّما که هماکنون هم از شما
جاری ست خونِ تازه به رگهای موسقی.
دوم اردیبهشت ۱۳۹۴،
بیدرکجای لندن
خدای عشق باید باشد انبازت، سیاوش جان!
که هر سازی شود همسازِ آوازت، سیاوش جان!
خوشا شهبازِ آوازت، که چونین آسمان تاز است:
بماناد اینچنین همواره شهبازت، سیاوش جان!
چو بالا میپری تا خود؛ مرا هم میبری با خود:
به بالِ موسِقی خوش باد پروازت، سیاوش جان!
بری مارا به شبخوانی، فراتر از مسلمانی:
که تازی گردد ایرانی در آوازت، سیاوش جان!
چرا، در شاد خوانی هم، تراود از صدایت غم؟
ندانست و نداند هیچ کس رازت، سیاوش جان!
نه تنها مینوازی سازها، بل سازها سازی:
بنازم پنجههای ساز پردازت، سیاوش جان!
نوای جمله- چون سازندهشان، یکتا بُوَد؛ هرچند
صدای دیگری آید ز هر سازت، سیاوش جان!
پسر پروردهای و دختری شایستهی نامات:
چنین که، در هنر، باشند انبازت، سیاوش جان!
به دنیای رونآیان، نگیرد بودنات پایان:
که از نو میکنند این هر دو آغازت، سیاوش جان!
تو، در فرهنگِ ایرانی، هنرمندی سراندازی:
شهنشیخ ار چه میبیند براندازت، سیاوش جان!
رمانَد، چون بهین یاران، تو را از زور وزرداران
روانِ بی نیاز و جانِ بی آزت، سیاوش جان!
سری افکنده خواهد داشت شیخِ ارج نشناسات:
چو تاریخِ هنر دارد سرافرازت، سیاوش جان!
به جان از ناکسان رنجیدی و با ما، کسان، قهری:
بیا، تا من ز جان ودل کشم نازت، سیاوش جان!
در این بیدرکُجا هم گرچه خود یک پاره ایرانی،
ببینم در وطن،ای کاشکی، بازت، سیاوش جان!
به شادی برافشانم جان، که غربت گیردم پایان:
اگر در توس بینم یا به شیرازت، سیاوش جان!
هشتم بهمن ۱۳۹۳،
بیدرکجای لندن
نظرها
نیما
درود بر استاد خویی بزرگ دیر زیاد آن خداوندگار…که نور می پراکند بر شب قیرگون وطن
shamim
نام پیشوایان خرد و نوگرایی ایرانی را زنده نگه دارید! بالابلاگ ۰ کلیک اتاق های تان را با پوسترهای بزرگ احمد کسروی و فریدون فرخزاد بیارایید! نام احمد کسروی و فریدون فرخزاد به گوش های استبداد سخت آزارنده است نام گرامی آنان درا پی در پی در گوش های فربه اما سنگین آنان فریاد کنید! به فرزندان و دوستان خود بگویید که فریاد "آیا کسی نیست که در این تنهایی مرا یاری کند؟" فریاد شهیدان راستین ایرانیان و فرزندان پایبند به پیمان با خاک او بوده است! زنده باد آزادی! پاینده و گسترده باد یاد و نام پیشوایان خرد و روشنایی ما!