فلسفهی معاصر فرانسه در یک نگاه: نقشهای فلسفی از ۱۹۷۷
امیر کیانپور – فلسفه فرانسوی در اواخر قرن گذشته چه تصویری داشته است؟ چه ارتباطهایی شاخص آن بودهاند؟
تصویر رنگ و رو رفتهی زیر نقشهای است که در مجلهی ادبی (Magazine Littéraire)، در سپتامبر ۱۹۷۷، در شمارهای تحت عنوان «بیست سال فلسفه در فرانسه» منتشر شده است؛ عکسی فوری از آرایش نیروهای فلسفی، مناسبات و تأثیرات میان آنها، از منظری که حالا ۴۰ سال از عمر آن گذشته است. بیشک، تصور کنونی ما از فلسفهی فرانسوی و «نامهای» آن با این نمودار متفاوت است: امروزدر نگاهی رو به پس احساس میکنیم جای بعضیها خالی و برخی نامها زیادی است، نامهایی که انتظار تاریخ را برآورده نکردند و حالا در حاشیه قرار گرفتهاند.
ساختار نمودار، درختی و همچون یک «شجرهنامه» است. در مرکز و در بالای نمودار به شکلی معنادار مارکس قرار دارد، در چپ و راست او، فروید و نیچه. دو جریان عمدهی تأثیرپذیری نیز یکی از یونان باستان میآید و دیگری از ایدهآلیسم آلمانی. در حد فاصل مارکس و سارتر، باشلار و هوسرل تقارنی عجیب ساختهاند.
رد بحثهای پرشور سارتر و لوی استروس را، پس از جنگ در دههی شصت، نمیتوان در نمودار مشاهده کرد. رقابت سارتر و مرلوپونتی نیز تأثیرپذیری متقابل تصویر شده است. و البته مقدم بر اینها، سارتر هست، اما کامو، نه! توگویی یک پای اگزیستانسیالیسم قطع شده است.
از مارکس تا بالیبار، از بالا تا پایین، از چپ تا راست، نام هیچ زنی در نمودار نیامده است. نظریهی فمینیستی پساساختارگرا به طور مشخص سهمی در این نقشه ندارد. نه کریستوا و نه سیکسو؛ در حالی که ژولیا کریستوا که از سال ۱۹۶۶ ساکن فرانسه است، در سال ۱۹۷۷ کتاب Polylogue را منتشر کرد. تاریخ انتشار کتاب «این جنس واحد نیست» ایریگاری نیز ۱۹۷۷ است. و البته عجیب آن که سیمون دوبوآر نیز از قلم افتاده است.
نسل فیلسوفان دهههای ۶۰ و ۷۰، آلتوسر، فوکو، دلوز، لیوتار، دریدا و بارت، میشل سر، و دو فیلسوف کمتر شناختهشده یعنی ژان-توسیات دزانتی (فیلسوف ریاضیات) و کوستاس اکسلوس، فیلسوف یونانی-فرانسوی را شامل میشود. خبری از بلانشو نیست، باتای در حاشیه است و گی دبور نیز جایی در این شجرهنامهی فلسفی ندارد، کسی که به قول خودش «نه یک فیلسوف که یک استراتژیست بوده» است.
بودریار نیز همچون جزیرهای در خود بازنمایی شده است. همچون عنصری Sui generis [عبارتی در لاتین به معنای تعلق داشتن به ژانر و طبقهی خود/ منحصربهفرد]؛ بودریار فیلسوفی خودارجاع، که کتابهایش امروز در قسمت و طبقهی جامعهشناسی فروخته میشوند.
فهرست نسل فیلسوفان دههی ۸۰، شاید بیشتر از سایرین از منظر حال حاضر محل مناقشه باشد: لوی، گلوکسمان، دوله، لوکور، بالیبار، بنواز، ژامبه و لردرو. بیشک، وعدهی دوران در این نمودار به خوبی تصویر شده، اما آزمون تاریخ امروز تصویر دیگری را به ما عرضه میکند.
سال فلسفی ۱۹۶۶
درست یک دهه قبل از انتشار این نمودار؛ فلسفهی فرانسوی طوفانی را پشت سر گذاشته بود: مجموعه مقالات دریدا در دو کتاب «نوشتار و تفاوت» و «گراماتولوژی» در سال ۱۹۶۷ منتشر شدند. به نقل از پاتریس ورمورن، ۱۹۶۶ سالی بهغایت فلسفی بود: دلوز «برگسونیسم» را منتشر کرده بود و فوکو، «کلمات و چیزها» را؛ و البته در همین سال بود که مجموعه آثار نیچه به طور کامل به زبان فرانسه در اختیار علاقهمندان فلسفه قرار گرفت. ژرژ کانگییم نیز در ۱۹۶۶، ویرایش جدیدی از «امر هنجار و آسیبشناسی» را با ایدههایی تازه منتشر کرد.
لکان در همین سال «تحریرات» را به کتابفروشیها سپرد. با تقدیمنامهای به لویی آلتوسر، بدین قرار: آلتوسر عزیز، ما هر دو سوار یک درشکهایم! هرچند، در جادهای که برگزیدهایم (این خودش بختیاری است)، قربانت ژاک لکان. در همین سال دو جلد اول « (دفترهای) تحلیل» (Cahiers pour l’analyse) منتشر شد، با این عناوین: «حقیقت» و «روانکاوی چیست؟ »
دهه ۱۹۷۰
پس از پایان طوفان می۶۸، در نیمهی دههی هفتاد، زمانه اما مطلقاً به کام «فیلسوفان جدید» (nouveaux philosophe) چرخیده بود: همانها که با نقد گولاگ شروع کرده بودند، به دفاع از سارکوزی رسیدهاند. بیشترین سهم را در لیست فیلسوفان دههی هشتاد آنها دارند: برنارد آنری-لوی، آندره گلوکسمان، ژان-پل دوله، ژان-ماری بنواز، گی لردرو و کریستین ژامبه.
بالیبار و لوکور و البته دوله (که امروز در مدرسهی عالی معماری پاریس-ویلِت فلسفهی باستان درس میدهد) از شاگردان آلتوسر اند؛ لوکور پس از ۱۶ نوامبر ۱۹۸۰، که آلتوسر همسر خود را کُشت، نمایندهی قانونی آلتوسر شد، امروز اما بیشتر در مقام شاگرد گاستون باشلار و ژرژ کانگییم و مفسر ماتریالیست آنها شناخته میشود. نامی از دیگر شاگرد آلتوسر، ژاک رانسیر نیست؛ شاگردی که دو سال پیش از آن در ۱۹۷۵ «درس آلتوسر» را منتشر کرده بود؛ واقعیت آنکه چند سال بعد، در ۱۹۸۱ است که رانسیر با انتشار کتاب «شب کارگران» جای خود را در فلسفهی فرانسه پیدا میکند. جای پییر ماشره هم حسابی خالی است؛ بهخصوص آنکه او کتاب «هگل یا اسپینوزا» را در همین سال، یعنی ۱۹۷۷، به کتابفروشیها سپرد. به شکلی غمانگیز، تا اطلاع ثانوی، این «فیلسوفان جدید»اند که روی صحنه قرار دارند.
هفت سال پس از آنکه دانشجویان شورشی در دانشگاه نانتر پاریس سطل آشغال را روی سر پل ریکور بزرگ، خالق اثر «انسان لغزشپذیر» خالی کردند، و یک دهه قبل از آنکه رانسیر کتاب «استاد نادان» را بنویسد، این کتاب «اساتید متفکر» (۱۹۷۷) آندره گلوکسمان، مائوئیست سابق و یکی از فیگورهای اصلی جریان فیلسوفان نو است که دست به دست میشود. در دفاع از «اساتید متفکر»، حتی میشل فوکو نیز مقالهی بلندی در نوول ابزرواتور مینویسد و میگوید: «آزمون حیاتی فیلسوفان، در دوران باستان توانایی تولید خرد و فرزانگی بود؛ در قرون وسطی، عقلانی ساختن جزمیات، در عصر کلاسیک، بنیاد گذاردن علم، و در همهی دوران مدرن، استعداد ایشان برای منطقی ساختن کشتار و جنایت است». نقد گولاگ حسابی روی بورس است و حملهی اومانیستی به کمونیسم، سکهی روز.
همه جا، حتی در سوپرمارکتها، کتاب «فرشته» را میفروشند؛ کتابی با عنوان فرعی جذاب «هستیشناسی انقلابی»، منتشرشده در سال ۱۹۷۶ که نویسندهی آن دو مائوئیست سابق کریستین ژامبه و گی لردرو هستند. کتابی برای ترک «تکرار مکررات کارگری» و در ستایش «انقلاب فرهنگی» مسیحیان نخستین، قدیسان صحراهای سوریه و بینالنهرین. امروز ژامبه بیشتر به عنوان متخصص شیعه و خلف آنری کربن، شناخته میشود.
نه رانسیر و نه ماشره، و نه ژانلوک نانسی و فیلیپ لاکو-لابارت و نه دانیل بنسعید، نامی از هیچکدام نیامده است، مهمترین غایب این نمودار، اما از منظر حال حاضر، بدون شک آلن بدیو است. در آن دوران، هنوز بدیو نظریهی سوژه را منتشر نکرده بود. با این حال ۱۹۷۷ برای بدیو سال شورشی فلسفی است. در آن سال، در رسالهای تحت عنوان «وضعیت کنونی جبههی فلسفه»، او همراه با سیلوین لازاروس، از یکسو به دلوز و گتاری و از سوی دیگر به آلتوسر و لوکور حمله میکند؛ کنش-تفکری که درعین حال به منزلهی نمایش وفاداری به سالهای سرخ است.
مقایسهی مسیری که بدیو و گلوکسمان طی کردند، با توجه به نقطهی عزیمت مشترکشان جالب توجه است: سال ۱۹۷۳، «چپ پرولتر» که یک گروه مائوئیستی بود به فعالیتش پایان میدهد، از دل آن مشخصاً دو جریان در میآید؛ یکی خط گلوکسمان که بر نقد گولاگ و تحلیل توتالیتاریسم تأکید دارد و دست آخر به دفاع از سارکوزی ختم میشود، و دیگری خط آلن بدیو که بر نقد سرمایهداری پارلمانتاریستی تأکید دارد و امروز مدافع کمونیسم است.
درنهایت، در دو سوی نمودار، فهرست کسانی آمده که بر فلسفهی فرانسه تأثیر گذاشتند: از مکتب فرانکفورت تا پوپر، از انگلس تا مائو. در گوشهی سمت راست، طراح این تابلو، با اشاره به اینکه چنین نمودارهایی اساساً کاذب اند، از صاحبنظران و محققان خواسته تا اشتباهاتش را با او در میان بگذارند.
نظرها
بیژن
عالی بود. عالی. بقول نویسنده در این نقشه گرچه اسمی از گتاری و کریستوا و دوبوار نیامده است یا به یکی از مهمترین فیلسوفان امروز فرانسه یعنی آلن بدیو اشاره ای نشده یعنی چندان جامع و کامل نیست با این وجود نشان میدهد که جریان اصلی روشنفکری فرانسه همواره منتقد قدرت ، منتقد سرمایه داری و سلطه و پرچمدار رهایی بوده. و نشان میدهد که جریان های اصلی نسل بعد از سارتر همه بنوعی از زیر شنل آلتوسر بیرون آمده اند.
کارمند دون پایه
طبق معمول جای کسانی که اسمشان در نقشهها نیست اندیشمندان زن هستند؛ به غیر از دو بووا، تمام شاگردان فمنیست لاکان که از مدرسه لاکان هم اخراج شدند برخیشان و تا فمنیستهای معاصر فرانسه. خلاصه مطلب هم مثل نقشه یادش رفته است که زنان هم تولید دانش فلسفی کردهاند. سپاس از مطلب.
حسن.
سال تولد نیچه ۱۸۴۴ میلادیست. رک به نمودار اراءه شده. با امتنان فراوان از نویسنده ودرج مطلب. راستی سیمون دبوار کجاست؟ آیا او با همه تاثیرش بر سارتر جایی در اینجا دارد؟