کودکان رنج، دون کیشوت و مانچیتای او
زیر پوست پرو (۲)
نگار راستین راکیزاده − میخواهم برایتان شرح دهم که چگونه در یک محله فقیرنشین تئاتر کودکان برپا کردیم. شما را به خود به ساناتا رزا میبرم، در حاشیه لیما.
میخواهم برایتان شرح دهم که چگونه در یک محله فقیرنشین تئاتر کودکان برپا کردیم. شما را با خود به ساناتا رزا میبرم، در حاشیه لیما.
در بخش نخست این گزارش گفتم که این گزارشی است از انجام یک پروژه هنری و اجتماعی در پرو. از ورود به لیما برایتان گفتم و تصویرهایی که از این شهر در خاطرم نقش بسته است.
پیشتر اشارهای کرده بودم به آشنایی با یک زوج بسیار جذاب پرویی، لیز و ادی، و پروژه آنها به نام "دون کیشوت". نام این پروژه را در مادرید شنیده و توجهمان به فعالیتهایشان جلب شده بود. در همانجا نام پروژه "دون کیشوت" را در فهرست برنامهریزیهایمان یادداشت کردیم و برای آنها نوشتیم که برای کودکان این محله، یک کلاس تئاتر تدارک دیدهایم.
ادی راموس (Eddy Ramos)و لیز پرز (Liz Pérez) سالها است که در سانتا رزا (Santa Rosa)، یک محله دورافتاده و فقیر نشین در لیما، به فعالیتهای هنری و فرهنگی برای کودکانی سرگرم هستند که از بسیاری امکانات اجتماعی محروم هستند. این زوج هفت سال پیش خانه کوچکشان را به یک مرکز فعالیتهای فرهنگی تبدیل کردند. در این خانه کودکان را با ادبیات جهان آشنا میکنند. فیگور هدایتگر این فعالیتهای ادبی دن کیشوت است که به عنوان شخصیتی رؤیایی، جسور، حمایتگر و آرمانی تصویر میشود. این ارزشهای انسانی دونکیشوت، در همه فعالیتها جاری هستند. در این خانه که در آن هنرمندان به بچهها رقص نقاشی، تئاتر و کاردستیهای مختلف را میآموزند، یک کتابخانه کوچک نیز دایر شده است.
خاطره شگفتانگیز اولین باری که به مرکز فرهنگی دون کیشوت رفتیم، همچنان در ذهنم نقش بسته است. از مرکز لیما با اتوبوسی به سمت شمال حرکت میکردیم. هرچه بیشتر از مرکز دور میشدیم، تغییرات چشمگیرتری در ساختار شهری، معماری و فضاهای عمومی، مشاهده میکردیم. خانهها تدریجا به کلبههای محقری تبدیل میشدند، خیابانهایی پر گرد وخاک و دستفروشهایی که دلبخواه در هرگوشهای بساطشان را پهن کرده بودند. در همه چیز نشانهای دیده میشد از آغازی که در نیمهکارمانده و گویی که هرگز به پایان نخواهد رسید. تصاویر حومه شهرهای بزرگ آمریکای لاتین مثل بوگاتا، سن خوزه، پاناماسیتی و مکزیکو سیتی در برابر چشمانم رژه میروند، چه شباهت شگفتانگیزی میان حومههای فقیر نشین و دورافتاده شهرهای بزرگ آمریکای لاتین وجود دارد. این حومهها که به صورت حلقه های بزرگی دورتا دور بخش مرکزی شهر را محاصره کردهاند، گویی از گرد و خاک به وجود آمدهاند، آب و برق در این محلات بهشدت کمیاب هستند. درهمه جا اضطرار و کمبود سایه افکنده است.
سانتا رزا
نخستین ساکنین حاشیه فقیر نشین سانتا رزا، در بدو ورودشان، ناگزیر به مقابله با تهاجم مسلحانه نیروهای دولتی شدند که آنها را به اتهام اشغالگر و جنایتکار زیر حمله قرار داده و قصد راندن آنها از این منطقه داشتند. سانتا رزا پنجاه سال پیش توسط زنان و مردان کوه نشینی بر پا شد که در اثر فقر و تنگدستی، مجبور به ترک زندگی خود در کوهستانهای پرو شده بودند. این آوارگان به امید ساختن زندگی بهتر به این نقطه دور افتاده و پر گرد و خاک کوچ کرده بودند.
پس از پیاده شدن در آخرین ایستگاه اتوبوس، ناچار بودیم که بقیه راه را با موتور سهچرخههایی که میان آخرین ایستگاه اتوبوس و سانتا رزا مسافرکشی میکردند، طی کنیم. وقتی سرانجام به محله دون کیشوت رسیدیم، اولین شگفتی در انتظارمان بود: روی نقاشیهای دیواری رنگارنگ، کلمه " سلام " با حروف فارسی/عربی در کنار جملهای به زبان اسپانیایی به معنای " صلح برای فلسطین و پرو " "Paz en Palestina. Y en Perú" نقش بسته بود.
این دیوارنوشتهها محصول همکاری بچههای محله دون کیشوت با بچههای فلسطین در پرو در جریان یک مبادله فرهنگی بودند. برای این مبادله فرهنگی، اعضای انجمن فلسطینیهای لیما، به سانتا رزا آمده و با بچههای سانتا رزا، پروژه طراحی روی دیوار را نقاشی کره بودند. در کنار این نقاشیهای دیواری، نوشتههای زیبای دیگری دیده میشوند:
مجسمه با شکوه دون کیشوت نشسته بر روی نیمکتی در مقابل کتابخانه، درست به اندازه قد واقعی یک انسان. مجسمه دونکیشوت بدون هیچ تلاش سورئالیستی، از قطعات فلزی دور انداخته شده و بیمصرف ساخته شده بود. این مجسمه منحصر به فرد را هنرمندی خلاق به نام میگل مخیا (Miguel Mejia) ساخته است که برای پروژه دون کیشوت، مجسمههای مینیاتوری دون کیشوت را، از فلزهای به درد نخور درست میکند. فروش این مجسمههای کوچک، تنها امکانی است که به لحاظ مالی، پروژه دون کیشوت را که امسال از هیچگونه کمک مالی بر خوردار نشده است، روی پا نگه دارد.
ما دوهفته در سانتا رزا در خانه ادی و لیز و دو فرزندشان اقامت کردیم تا برای کودکان این محله کلاس تئاتر ترتیب دهیم. نخستین گام عبارت بود از سازماندهی یک کارناوال خیابانی در سراسر تپههای سانتا رزا برای تشویق و تقویت انگیزه کودکان و بزرگسالان برای شرکت در دورههای تئاتر. برنامه ما تشکیل میشد از تمرین یک تئاتر با کودکان، درباره هویت و تاریخ سانتا رزا. طرح ما بر این بود که این قطعه را در فضای روبروی کتابخانه به نمایش درآوریم، تا به این وسیله در وجدانهای ساکنین سانتارزا نسبت به یک مکان مشترک عمومی حساسیت ایجاد کنیم.
داستان از این قرار بود که پروژه دون کیشوت در پی فراهم آوردن امکانات مالی و فنی برای ساختن ، یک محوطه عمومی، مثل یک میدان عمومی یا یک پارک بود تا همه اهالی بتوانند در آنجا گرد هم آیند، تا باهم گفتوگو و بحث کنند، تا جشنها و همایشهایشان را برگزار کنند، کلاسهای مختلف و فعالیتهای متنوع را سامان دهند. این ایده از سوی بسیاری از تشکلهای ابتکاری با ارائه برنامههایی مثل کلاس نقاشی یا تیراندازی با تیرکمان در جشنهای خیابانی، حمایت میشد. اخیرا یک گروه از آرشیتکتهای جوان به این پروژه پیوستهاند که به اهالی روستاهای پرو برای ساختن میدانهایعمومی کمک میکنند. ایده زیبایی که خیال مرا چند لحظهای به آگورای آتن باستان، مهد دموکراسی، پرواز داد. وجود یک میدان، پارک و پهنه عمومی برای اهالی و شهروندان، امکان تبادل افکار، همکاری، ایجاد انجمنها و ابتکارهای شهروندی را به وجود میآورد. در یک کلام پهنه عمومی امکان مشارکت مردم را افزایش میدهد.
کارناوال نمایشی برای دعوت کودکان به کلاس تئاتر
کارناوال خیابانی را با لباسهای رنگارنگ، طبلهای برزیلی، و بادکنکهای رنگی روی تپههای سانتارزا به منظور دعوت اهالی سانتا رزا به کورسهای تئاتر، شروع کردیم. با رنگ و ریتم و آواز دعوتنامهها را پخش میکردیم تا بتوانیم بچهها و بزرگسالان سانتا رزا را که غالبا کمرو و خجالتی بودند، به کلاسهایمان جذب کنیم. در پایان مسیر کارناوال به صومعهای رسیدیم که حیاط آن مملو از بچههای خردسال بود. وقتی بچهها ما را دیدند، به طرف دروازه آهنین صومعه دویدند و برای دست دادن با ما، از لای نردههای آهنین دستهای کوچکشان را بیرون آوردند. راهبهها ما را به داخل صومعه دعوت کردند و با ما به گفتوگو نشستند. آنها روزهای یکشنبه برای بچهها بازیهای دستهجمعی ترتیب میدادند. پروژه دن کیشوت بارها آنها را برای جلسات کتابخوانی دعوت کرده بوند، اما راهبهها هیچگاه تمایلی برای شرکت بچهها در کتابخوانی و همکاری با پروژه دون کیشوت نشان نداده بودند. گشادهرویی راهبهها، واقعا برای ما یک پیروزی محسوب میشد. از این فرصت طلایی در صومعه برای ثبت نام بچهها در کلاسهای تئاترمان استفاده کردیم. به این ترتیب کارناوال تبلیغاتی و اطلاعرسانی ما در آن روز با موفقیت به پایان رسید.
در برابر شگفتی همه و بیش از انتظار خودمان، از کلاسهایمان استقبال شد.، ظرفیت هر سه کلاسهایی که تدارک دیدهبودیم، به سرعت با کودکان داوطلب پر شد. ما از نتایج اولیه کارمان کاملا شگفتزده بودیم، چراکه بنا به تجربیاتی که شنیده بودیم، در بهترین حالت و با بیشترین زحمات، هیچگاه بیش از ۴ تا ۵ بچه بیشتر به کلاسهایی که از سوی گروههای مختلف، سازماندهی میشد، جلب نمیشدند. اکنون حتی بچههایی که روی دورافتادهترین تپههای این منطقه زندگی میکردند، در کلاسهای ما شرکت میکردند، بچههایی که Liz und Eddy ادی و لیز هیچگاه آنها را ندیده بودند. ما ممصمم بودیم که همه کلاسها را برگزار کنیم، در حالی که این تصمیم به معنی این بود که در این سه هفته ظرفیت هیچ کاری دیگری رانداشتیم . اما برای پذیرفتن این مبارزهطلبی فرهنگی خودمان را آماده کرده بودیم و با اشتیاق در آن گام نهادیم.
ادامه دارد
در بخش بعد ماجرا ادامه دارد. برایتان تعریف میکنم که آموزش تئاتر به کودکان سانتا رزا چگونه پیش رفت. همه چیز ممکن است، همچنان که بر روی دیواری در سانتا رزا نوشته شده: جهانی دیگر هم ممکن است.
نظرها
ashraf makvand
نگار و الخاندرو نازنین خسته نباشید مرسی از مطالب عالی و آگاه دهنده منتظر بقیه اخبار سفرتان هستیم
ايوا
نگار جان از تو و تيم پركارت سپاسگزارم براي بچه هاي دنيا. توانمند و پايدار باشيد.