● دیدگاه
آیا چنان آدمی هستی که سزاوار فرزند باشد؟
محمود صباحی- در جامعه ایرانی تا وقتی که انسان هنوز کودک است، با او چون شی متحرک رفتار میشود و در حقیقت هیچ حریمی برای او به عنوان انسان در این جامعه پیشبینی نشده است: کودک موجودی در نظر آورده میشود که گویا جز به تکهای نان محتاج نیست.
درآمد
سیاست حکومت ایران برای افزایش جمعیت، خشونتی علیه کودکان و نسلهای آینده است. کسانی که طرح افزایش جمعیت در ایران را میریزند، به مردم و نسلهای آینده همچون وسیلهای عقیدتی و ابزاری ایدئولوژیک نگاه میکنند و بدتر از این، ذهنشان در گرو ارزشها و مناسباتیست که اعتبار و کارکردشان دیریست در جهان ما از دست رفته است. باید قاطعانه پرسید: آیا آقای خامنهای و دستگاه حکومتی فرمانبردارش برای جمعیت افزودهای که از جامعه مطالبه میکند، هرگز امکاناتی از پیش تدارک دیده است؟ آیا هرگز این نظام، آن نظام سیاسیای هست که سزاوار داشتن چنان جمعیتی باشد؟ آیا این نظام از پس تأمین نیازمندیهای همین جمعیت کنونی برمیآید که در فکر افزودن جمعیت است؟ آیا هرگز کودکان در این نظام اجتماعی و سیاسی از تغذیه و امکانات زیستی و آموزشی استاندارد برخوردارند؟ آیا به سرنوشت آنها اندیشیده شده است؟-و میدانیم که اندیشه نشده است و از هم این رو، زاد و ولد گلهای و فزونی جمعیت را شایسته جامعه ایران نمیدانیم.
همین الان هم این جمعیت با توان تولید و نیز با شرایط اقلیمی ایران تناسب چندانی ندارد. به قول مرحومه مادر بزرگم، «این نادانهایِ پُرگو و کممایه به گوشتِ دَمِ توپ نیاز دارند و نه به آدم!»
اینها تنها میخواهند تعداد گویندگان «علیا ولیالله» را زیاد کنند. در حالی که یک ایران ۲۰ میلیونی چشم و دلسیرِ اکثرا بیدین، ارجمندتر و شریفتر از یک ایرانِ ۲۰۰ میلیونی گرسنه و گرسنهخوی بیارج و قربِ اکثرا شیعی است.
سیطره جمعیت بر کیفیت
راست این است که رهبر ایران و برخی رهبران جوامع اسلامی با این طرز تلقی سیاسی که افزایش تعداد مسلمانان در نهایت به نفع ماست، به خیال ناروای خود میخواهند بدون توسعه سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و تنها با ازدیاد و وفور جمعیت، جهان را به تصرف درآورند یا دستکم جهان را بدین وسیله تحت فشار قرار دهند.
چنین سیاستی نه تنها یک خطای جبران ناپذیر برای آینده ایران و منطقه است، بلکه همچنین نشانه نداشتن آن فهم سیاسی است که بتواند سرنوشت خود را به سرنوشت جامعه جهانی پیوندزده ببیند. مقصودم آن فهم سیاسی است که از ورای افقهای نزاع و اختلاف دریابد ما همگی بر روی یک کشتی سواریم، بر روی زمینی که گنجایش این همه مصرفکننده را ندارد.
ما باید این حقیقت حیاتی را دریابیم که هر چه جامعه از کمیت و جمعیت بیشتری برخوردار باشد، به همان اندازه کیفیت، حرمت و ارج خود را از دست میدهد. به زبان دیگر، آنجایی که کمیت و «چندی» بر کیفیت و «چونی» زندگی آدمی چیرگی مییابد، چیزی بسیار ارزشمند از دست میرود و آن هم خود «ارزش» به مثابه ندرت و کمیابی است. از این رو، وقتی که دیدگاههای جمعیتی رهبر ایران را میخوانم، بیش از هر زمان دیگر، نگران نزول هرچه بیشتر ارزش و کرامت انسان در جامعه ایرانی میشوم: انسانی که پیش از هر چیز باید به مثابه کودک با زندگی روبه رو شود و این خود، زادآوری را به مساله و مسئولیتی بزرگ بدل میکند.
ما مردم ایران باید سرنوشت بخش عظیمی از انسانها را در کشورهای پر جمعیت در پیش روی خود داشته باشیم. کشورهایی که در آنها پدران و مادران برای کاهش نانخور و رنج شرمساری خود هر روزه ناگزیر میشوند فرزندان (و به ويژه دختران) خود را بکشند یا آنها را به ثروتمندان بفروشند اما بدتر از این، چه بسا این است که این فرزندان (به ویژه پسران) در آینده برای جبران نامرادیها و ناکامیهایی که در عهد کودکی خود تحمل کردهاند، به بخشی از ماشین گوشتین جنگی گروههای تروریستی و نظامهای ایدئولوژیک بدل خواهند شد و بدین سان از هیچ رذالت و خشونتی به نام انقلابیگری و عدالتخواهی فروگذار نخواهند کرد.
سرراست بگویم: هنگامی که هجوم انبوه انسانها را در کوههای زباله در پی لقمه نانی میبینم، در برابر خود شرمسار میشوم چرا که انسان بدون حرمت و کرامت هیچ است و نخستین و بنیادیترین حرمت و کرامتش نیز همین است که به هنگام تشنگی اندکی آب و به هنگام گرسنگی تکهای نان در کف داشته باشد.
آیا چنان مرد یا زنی هستی که سزاوار فرزند باشد؟
آیا کسی که ناتوان از به انجام رساندن وظایف پدری یا مادری خویش است حق پدر یا مادر شدن دارد؟- آیا کسی که هرگز حقوق کودکش را نمیتواند برآورده کند، حق دارد که زمینه تحقق حیات او را فراهم آورد؟
انسانهایی در این جهان وجود دارند که تن به زادآوری نمیدهند چرا که در برابر فرزندان خود احساس مسئولیت میکنند و مهمتر از این، فرزندان خود را بیش از آن دوست میدارند که بخواهند هستی آنها را به مثابه عصای پیری خود تقلیل دهند.
آنان تمنای پدری یا مادری خویش را برآورده نمیسازند زیرا میاندیشند که چه بسا از پس بر آوردن حقوق کودکان خود برنیایند. آنان میدانند که برآمدن نیازها و تمناهای کودکان بنیادیترین حقوق آنهاست، حقوقی که اگر درک و برآورده نشوند، زندگی بزرگسالی کودکان را به تباهی میکشاند و این تباهی، خود زمینه تباهی نسل بعدینه را فراهم میآورد. نمونه مثالین چنین انسانی ابوالعلاء معری (شاعر مشهور عرب، وفات یافته در ۱۰۵۸میلادی) است: «برای دختر خويش همسری بخواه كه او را رعايت كند و پسر خود را از توالد و تناسل و ازدواج بترسان.» چرا که او دریافته بود: «هر گاه مردمان انبوه و بسيار شوند، ناپاكی فراوان میشود، چنانكه هر گاه سخن بسيار شود، خطای آن نيز بسيار گردد.»
در برابر این گروه اندک انسانی، بسیاری از مردم هنوز و همچنان فرزند را عصای پیری خود میپندارند و از این رو، حیات طبیعی و سیاسی فرزند را نه به مقیاس نیازها و حقوق حیاتی خود فرزند که به مقیاس نیازها و خواهشهای خویش میسنجند.
حقوق بنیادین کودکان یعنی حق تغذیه و تربیت مناسب باید پدران و مادران را ملزم کند تا پیش از هر چیز ثابت کنند که شایستگی چنین تصمیمی را دارند. شگفتآور است که اگر کسی بخواهد از راه بانک اسپرم پدر یا مادر بشود، پیش از آن باید صلاحیت و به ویژه توان اقصادی خود را اثبات کند اما چنین قانونی برای کسانی که به گونهای طبیعی پدر و مادر میشوند، وجود ندارد: آیا بهتر نیست که آنان نیز پیش از زادآوری، نه تنها توان اقتصادی، که توان تربیتی خود را نیز به اثبات رسانند؟
آدم، آدم است
در جامعه ایرانی تا وقتی که انسان هنوز کودک است، با او چون شی متحرک رفتار میشود و در حقیقت هیچ حریمی برای او به عنوان انسان در این جامعه پیشبینی نشده است: کودک موجودی در نظر آورده میشود که گویا جز به تکهای نان محتاج نیست. در همان حالی که مساله نان هرگز مسالهای منفک از لوازم ذات انسانی نیست و چنان که لکان بیان کرده است، بر خلاف برخی توهمات علمی که نوزاد انسان را چون حیوان تعریف میکند، حتی این نوزاد نیز بیش از هر نیاز بیولوژیک به شیر مادر، به کلام او محتاج است و درد مکالمهای انسانی در تمام وجودش پیچیده است و از این حیث تفاوتی در میان انسان بالغ و کودک نیست؛ همچنان که از همین حیث، تفاوتی در میان انسانهای پیر و جوان نیست یعنی در هر شرایطی و در هر سن و سالی، آدم، آدم است و نیاز او به مکالمه در بالاترین آستانه ضرورتمندی است چرا که به زبان عیسای ناصری، «انسان تنها به نان زیست نمیکند.» -انسان در هر وضعیت جسمانی و سالمانی هم که باشد، در نهایت یک فرد است. فردی که حتی به مثابه کودک نیز باید با او -به جای فرمان دادن و تشر زدن- به گفتوگو پرداخت و بدینوسیله با او بر سر هر چیز به توافق رسید.
از نشانگان پسِماندگی اجتماعی در ایران همین بس که اغلب انسان در مقام فرد در آن نادیده گرفته میشود و بیش از آن که تشخص و تفرد ملاک سنجش و شناخت او باشد، مختصات ارگانیک او مورد توجه قرار میگیرد و یکی از این مختصات «سالمان» یا همان سن و سال است.
ما ایرانیها از معدود مردمانی هستیم که به محض آشنایی با دیگران به دانستن سن آنها در کنار شغل و درآمدشان علاقه نشان میدهیم و تنها چیزی را که نادیده میگیریم خود همان فرد به مثابه یک موجود مستقل از سن و شغل و درآمد است. ساده است: وقتی ما رنگ چشم را میبینیم، دیگر چشم را نمیبینیم! وقتی سن، شغل و درآمد را میبینیم، دیگر فردیت فرد را چنان که هست، نمیبینیم!
در جامعه ایرانی، هنگامی که فرد هنوز جوان است با این استدلال ناروا که هنوز جوان است، چشماندازها و خواستهایش نادیده گرفته میشوند و هنگامی هم که این جوان گامی به آن سوی جوانی گذاشت، با این برهان نادرست که «از تو گذشته» یا «سنی از تو گذشته» از دایره تکاپو و زندگی بیرون رانده میشود. ـدر حقیقت این جامعه، از برهههای سنی افراد برای سرکوب و پس راندشان بهره میگیرد. جامعهای که هر یک از مختصات طبیعی و اکتسابی افراد را به افزار حمله با آنان بدل میکند: سالمان (= سن و سال)، جنسیت، قومیت و نژاد.
میخواهم تاکید کنم که انسان در هر سالمانی یک فرد است و نیازها و حریمهایش برجا. بنابراین هیچ قیدی نباید این نیازها و حریمها را نادیده بگیرد حتی زمانی که این انسان در میان اسباببازیها مشغول ساختن دنیای خیالین خویش است.
نظرها
دکتر کامکار
جناب صباحی شما در این مقاله همچون مقاله " استبداد در خانواده ...." به خوبی به مساله بسیار مهم و بنیادی پرداختید که متاسفانه طرح ان خود سنت شکنی قلمداد میشود. آنچه میباید بدان افزود نقش زنان/مادران در تربیت و اعتلای فرزندان چه پسر و چه دختر در نفی بازتولید و پذیرش استبداد است. جنبش مساوات طلبی زنان در ایران بدون پیوند با مادران و تاکید بر اهمیت نقش آنان در فردای این سرزمین قادر نخواهد بود این دیو استبداد و مرد سالاری را از این سرزمین بیرون کند. مادران میباید با تربیت دخترانی آزاده نسل زنانی را پرورش دهند که استبداد و تبعیض را نپذیرند و با دفاع از پسران در مقابل زورگویی پدران , پسرانی آزاده پرورش دهند که اصل زور گویی را چه بر خود و چه از خود نفی کنند.
نیما
آقای صباحی خوشبختانه کیفیت مقاله هایتان بهتر از گذشته است ولی کماکان اصول بدیهی و ابتدایی مقاله نویسی را نادیده میگیرید و مشخص نکرده اید که از کدام کتاب و یا نوشته ابوالعلاء معری نقل قول فرموده اید؟ مطلب دوم این است که درست است که بسیاری از اشخاص صلاحیت داشتن فرزند را ندارند، اما سوال این است که چه کسی باید در مورد صلاحیت داشتن فرزند تصمیم بگیرد؟ آیا دولت و نهاد های فاسد و بی سواد در تمام دنیا در شرق و غرب باید تصمیم بگیرند که آیا من صلاحیت فرزند آوری دارم یا نه؟ آیا با این کار از چاله به چاه نمی افتیم؟ سوال شما به جاست ولی من راه حال مناسبی برای ان نمی یابم.
arehnm
مطلب بسیار درست و به جایی بود ولی مصیبت اینه کسانی که قراره با زاد و ولد زیاد جمعیت ایران رو زیاد کنند هرگز رادیو زمانه و رسانه های مشابه را نمی بینند و نمی شناسند . در واقع مردمان باشعور بچه دار نمیشن ولی مردمان بی شعور ...
محمود صباحی
سلام جناب دکتر کامکار عزیز. از توجه اندیشورزانهی شما به مقالات من خیلی ممنون و خوشحالم. من هم به امید دگرگونی در ژرفساختهای جامعهی ایرانی این مقالات را مینویسم و همچنین به این امید که این جامعه به جامعهای کمتر ستمگرانه تبدیل شود: به ویژه نسبت به کودکان و زنان! با احترام محمود صباحی
محمود صباحی
سلام آقای نیمای عزیز. ممنونم که دیدگاهتان را دربارهی مقالات من نوشتهاید. این که دیدگاه و نقدتان را محترمانه نگاشتهاید، به من این انگیزه را داد تا پاسخی برایتان بنویسم. ۱. من خود پژوهشگرم و آگاه از جزییات کار پژوهشگری. اما دقت بفرمایید که من در این جا مقالات پژوهشی منتشر نمیکنم بلکه دیدگاههای خود را در مقام یک جامعهشناس دربارهی برخی مسائل اجتماعی منتشر میکنم. به همین خاطر هم بالای مقالات من هم نوشته میشود: «دیدگاه»! ۲. این که حق شماست که منبع سخنی را که روایت شده است بدانید. من گمان بر آن داشتم که قاطبهی خوانندگان با نظریات ابوالعلا معری پیرامون ازدواج و فرزند آشنا هستند و اشاره به یکی دو جمله از او بسنده است، و این تصمیم را هم در آخرین لحظات گرفتم و برای همین هم به کلی موضوع ذکر منبع از ذهنم خارج شد. دربارهی دیدگاههای ابوالعلا معری پیرامون ازدواج و فرزند اگر تمایل داشتید میتوانید به کتاب: «عقاید فلسفی ابوالعلاء معری»، نوشته عمر فروخ، ترجمهی حسین خدیوجم، مراجعه کنید. در آن جا گزیدهای از دیدگاههای اجتماعی و فلسفی او را میشود یافت. منبع من هم همان بوده است. ۳. کار من به عنوان کسی که پیرامون مسائل اجتماعی میاندیشد، بیش از هر چیز، طرح پرسش است نه تولید پاسخ! در حقیقت بسط دایرهی پرسشهاست که امکان دگردیسی را فراهم میکند: این روحانیون هستند که برای هر سوال یک پاسخ از پیش در چنتهی خود آماده کردهاند. کار من تبدیل هر پرسش به ده پرسش و ده پرسش به بیست پرسش و الخ! فراموش نفرمایید که پرسشها پلکان توسعهی ذهنی و اجتماعی مایند... با احترام محمود صباحی
جمشید
این جمله یک استریوتایپ یا گزاره قالبی است: «ما ایرانیها از معدود مردمانی هستیم که...» آیا مثلاْ ملل دیگر همگی از این جهت بی اشکال هستند؟! آیا ملت آمریکا (Nation of nations) از این نظر در حدی از ما برترند که اینطور بدون قید استثنا درباره همه ما سخن می گویید؟!
محمود صباحی
آقای جمشید. ۱. در چشماندازهای جامعهشناسانه افراد نقد نمیشوند بلکه جوامع به سان یک کلیت نقد و بررسی میشوند و بدیهی است که من هم در این مقاله دربارهی کلیت اجتماعی سخن گفتهام...و البته برخی افراد هم ( مثل شخصیتهای سیاسی و ادبی و تاریخی) میتوانند به مثابه یک کلیت اجتماعی مورد نقد و داوری قرار گیرند یعنی اگر چه فرد هستند اما شأنیت ادبی، سیاسی یا اجتماعیشان آنها را به یک کلیت اجتماعی بدل میکند. ۲. کلیت اجتماعی امری متفاوت از تفکر قالبی است اما هر نویسندهای ممکن است از قالبها یا کلیشههای متداول زبانی برای بیان مقصود خود بهره بگیرد. ۳. طبیعی است که در همهی جوامع انسانی این گونه خصایل و معایب وجود دارند اما تفاوتشان با ما این است که در نزد ما این معایب یک کنشگری فرهنگی و جمعی است و در نزد دیگران (دستکم در جوامع توسعه یافته) یک کنشگری فردی است. در ضمن، آن جوامع نقادها و جامعهشناسان خود را دارند و در حقیقت اگر آنها توسعه یافتهاند بدین سبب است که «خودنقادی» در این جوامع فرصت و امکان بیانگری گستردهای یافته است. محمود صباحی