کاوش های فلسفی و استدلال تبعیت از قاعده
فلسفۀ ویتگنشتاین متأخر (۴)
سروش دباغ − تبعیت از قواعد چگونه رخ می دهد؟ چه زمانی میتوان گفت که من به نحوی موجه از قاعدهای پیروی میکنم؟
در مقالات «کاوشهای فلسفی و تلقی آگوستینی از معنا»، «ویتگنشتاین متأخر، بازی و بازیِ زبانی» و «کاوشهای فلسفی و مفهوم شباهت خانوادگی»، نقد تلقی ذات گرایانه به روایت ویتگنشتاین متاخر به بحث گذاشته شد. علاوه بر این تلقی لاک و دیگر امپریسیست های کلاسیک از « تصویر ذهنی» و حدود و ثغور معناداری، همچنین مفاهیم «بازیِ زبانی» و «بازی» و «شباهت خانوادگی» تبیین گشت. در این نوشتار،«استدلال تبعیت از قاعده» در کاوش های فلسفی به بحث گذاشته می شود.
استدلال تبیعیت از قاعده[1]
تصور می کنید تبیعت از قواعد چگونه رخ می دهد؟ چه زمانی میتوان گفت که من به نحوی موجه از قاعدهای پیروی میکنم؟
ویتگنشتاین بر آن است تا در کاوشهای فلسفی چگونگیِ تبعیت از قواعد و ربط و نسبت آن با پیدایی و فهم معانیِ واژگان را بررسی کند. بهعنوان مثال یک معلم چگونه میفهمد دانشآموز، نحوۀ تبعیت درست از یک قاعدۀ ریاضی را فهمیده است؟ ویتگنشتاین در فقرۀ ۱۸۵ مثالی می زند. فرض کنید اعداد زیر به دانشآموزی داده شده و از او خواسته میشود که آن را ادامه دهد:
۲، ۴، ۶، ۸، ۱۰، ...، ۱۰۰۰
وی زنجیرۀ اعداد را اینچنین ادامه میدهد:
۱۰۰۴، ۱۰۰۸، ...، ۲۰۰۸، ۲۰۱۶
وی در توضیح عمل خود میگوید که تاکنون فقط اعداد زیر ۱۰۰۰ را دیده و فکر میکرده از هزار به بعد باید چهار تا چهار تا و از ۲۰۰۰ به بعد هشت تا هشت تا اضافه کند. وقتی او اینچنین پاسخ می دهد، خواهیم گفت دانش آموز نظم حاکم بر این قاعده را نفهمیده است. چه دلیلی برای این داوری خود در دست داریم؟ هر چند تلقی وی از چگونگیِ تبعیت از قاعدۀ « عدد ۲ را اضافه کن» با ما متفاوت است، اما چرا این تلقی ناموجه است؟؟ فقرات دیگر کاوشهای فلسفی را که ناظر به چگونگیِ تبعیت از قواعداست، در نظر آوریم:
فقره ۵۰۶: آدم حواس پرتی که با فرمان "به راست راست!" به چپ میپیچد و سپس در حالی که سرش را میخاراند، میگوید: "آه! به راست" و به راست میپیچد- چه چیز متوجهش کرده؟ یک تفسیر؟
فقره ۲۸۹: "هنگامی که میگویم "درد میکشم" به هر صورت پیش خودم موجه هستم"._ یعنی چه؟ آیا یعنی: «اگر کسی دیگری میتوانست آنچه را من "درد" مینامم بداند، قبول میکرد که دارم از این واژه بهدرستی استفاده میکنم»؟
واژهای را بدون توجیه بهکار بردن به معنی کاربرد نابجای آن نیست.
فقره ۱۴۳: اکنون بیایید نوع دیگری از بازی زبانی را وارسی کنیم. هنگامی که الف به ب دستور میدهد دنباله علامت را طبق یک قاعدۀ معین بنویسد.نخستن دنباله قرار است دنبالۀ اعداد طبیعی در دستگاه دهدهی (اعشاری) باشد. ـ چگونه به فهم این نمادگذاری میرسد؟ ـ پیش از همه دنباله اعداد برای او نوشته میشود و از وی خواسته میشود که آنها را تقلید کند. (در مورد عبارت دنباله اعداد مکث نکنید. اینجا غلط بهکار نرفته است.) واینجا پیشاپیش یک واکنش بهنجار و یک واکنش نابههنجار از سوی یادگیرنده وجود دارد. شاید نخست برای نوشتن اعداد ۰ تا ۹ دست وی را بگیریم. اما سپس امکان اینکه بهفهم آن برسد بستگی به این خواهد داشت که در ادامه کار، اعداد را بدون کمک بنویسد. ـ و اینجا مثلاً میتوانیم تصور کنیم که وی ارقام را بدون کمک تقلید میکند، اما نه با ترتیب درست: بهطوری کترهای (اتفاقی) گاه این و گاه آن یکی را مینویسد. و آنگاه ارتباط در این نقطه متوقف میشود- یا آنکه در ترتیب اعداد "اشتباه" میکند.- البته تفاوت بین این حالت و حالت نخست تفاوت در بسامد خواهد بود.- یا یک اشتباه "نظاممند" میکند؛ مثلا، به جای هر عدد، عدد بعدی را تقلید میکند، یا دنباله ۰ و ۱و ۲و ۳و ۴و ۵و... را اینجور تقلید میکند: ۱و ۰و ۳و ۲و ۵و ۴ و... اینجا تقریباً وسوسه میشویم بگوییم او غلط فهمیده است.
اما توجه کنید که میان یک اشتباه کترهای و یک اشتباه نظاممند تمایز بُرایی نیست. یعنی میان آنچه شما دوست دارید "کترهای" بنامید و آنچه دوست دارید "نظاممند" بنامید.
شاید مممکن باشد او را از اشتباه نظاممند به درآوریم (مثل ترک دادن یک عادت بد). یا شاید شیوۀ تقلید وی را بپذیریم و سعی کنیم شیوۀ خودمان را بهعنوان یک شاخۀ فرعی، یک بدیل، برای شیوۀ خودش به او بیاموزیم ـ و اینجا نیز ممکن است ظرفیت یادگیری شاگرد ما به پایان رسد.
تأکید این فقره بر این امر است که چه هنگام مجازیم واژۀ «دانستن» را بهکار ببریم. بهلحاظ دلالتشناختی و معرفت شناختی چه زمانی من می توانم بگویم نظم حاکم بر فلان قاعده را فهمیدهام؟
فقره ۱۴۴: وقتی میگویم "اینجا ظرفیت یادگیری شاگرد ما ممکن است به پایان رسد" منظورم چیست؟ آیا این را از تجربۀ خودم میگویم؟ البته نه (حتی اگر چنین تجربهای داشته بودم.) پس با گفتن آن جمله دارم چه میکنم؟ خوب، لابد دوست دارم بگویید: "بله، درست است، میتوانید تصور این را نیز بکنید، این اتفاق [پایان گرفتن ظرفیت شاگرد] نیز ممکن است!" اما آیا من سعی داشتم توجه کسی را به این واقعیت جلب کنم که میتواند این را تصور کند؟- [نه بلکه] میخواستم آن تصویر را پیش روی او بگذارم، و پذیرش تصویر از سوی وی عبارت از این است که اکنون مایل است یک حالت مفروض را به گونهای متفاوت بنگرد: یعنی آن را با این و نه آن مجموعه تصویرها مقایسه کند. من طریقه نگرش او به چیزها را تغییر دادهام (ریاضیدانان هندی میگویند: "به این بنگر").
فقره ۱۴۷: "اما چطور میتواند [کاربرد،معیار فهمیدن] باشد؟ وقتی میگویم قاعدۀ یک دنباله را میفهمم، به یقین به این علت چنین نمیگویم که دریافتهام تا اینجا فرمول جبری را به فلان طریق به کار بستهام! در مورد خودم به هر صورت مسلماً میدانم که فلان دنباله را در نظر داشتهام؛ مهم نیست که عملاً تاکجا آن را به پیش بردهام."
پس فکر شما آن است که کاربست قاعدۀ دنباله را میدانید، و این دانستن کاملاً جداست از به یاد آوردن کاربستهای بالفعل آن روی اعداد ویژه. و شاید خواهید گفت: "البته! چون دنباله نامتناهی است و تکهای از آن که من میتوانم به آن برسم متناهی است."
فرض کنید دانشآموز تاکنون اعداد محدودی را دیده و تا آنجا که وی این اعداد را میشناخته چنین نظمی داشتهاند. او نظم پس از آن را نمیدانسته و ندیده بوده؛ حال سؤال مهم این است که فرآیند فهمیدن کجا اتفاق میافتد؟ من چگونه میفهمم وی به نحو درستی از قاعده تبعیت کرده است؟ دانش آموز، قاعدۀ « عدد ۲ را اضافه کن» را تا ۱۰۰۰ فهمیده، اما از ۱۰۰۰ به بعد به نحو دیگری عمل کرده، چون فکر میکرده قاعده تنها ناظر به اعدادی است که وی تاکنون میشناخته، و نه همۀ اعداد موجود و متصور. از اینرو، در اعداد بزرگتر از ۱۰۰۰، به نحو دیگری عمل کرده و از قاعدۀ « عدد ۲ را اضافه کن» به نحو دیگری تبعیت کرده است؟ چه دلیلی می توان اقامه کرد که نحوۀ تبعیت او از قاعدۀ « عدد ۲ را اضافه کن» در باب اعداد بزرگتر از ۱۰۰۰ نادرست است؟
فقره ۱۴۸: اما این دانستن عبارت از چیست؟ بگذارید بپرسم: کی شما آن کاربست را میدانید؟ همیشه؟ روز و شب؟ یا فقط هنگامی که دارید عملاً به آن قاعده فکر میکنید؟ یعنی آن را همانگونه میدانید که الفبا و جدول ضرب را میدانید؟ یا آنچه "دانش" مینامید حالتی از آگاهی با یک فرایند است ـ بهعنوان مثال، اندیشهای از چیزی، یا مانند آن؟
فقره ۱۵۱: اما واژۀ "دانستن" این کاربرد را نیز دارد: میگوییم "حالا من میدانم!" و به گونهای مشابه "حالا میتوانم!" و "حالا میفهمم!"
بیاید مثال زیر را تصویر کنیم. الف دنبالهای از اعداد را مینویسد؛ ب وی را تماشا میکند و میکوشد قانونی برای توالی اعداد پیدا کند. اگر موفق شود فریاد برمیدارد: "حالا میتوانم ادامه بدهم!" ـ پس این توانایی، این فهم، چیزی است که در یک لحظه ظاهر میشود. پس بیایید بکوشیم و ببینیم آنچه اینجا ظاهر میشود چیست. ـ الف اعداد ۱، ۵، ۱۱، ۱۹ و ۲۹ را نوشته است. در این نقطه ب میگوید که میداند چگونه ادامه دهد. اینجا چه اتفاقی افتاد؟ اتفاقهای گوناگونی ممکن است افتاده باشد. مثلاً در حالی که الف داشت آهسته اعداد را یکی پس از دیگری مینوشت، ب مشغول آزمون فرمولهای جبری گوناگون روی اعدادی بود که نوشته میشدند. بعد از اینکه الف عدد ۱۹ را نوشت ب فرمول ۱ – an = n۲ + n را آزمود و عدد بعدی فرضیه وی را تأیید کرد. یا اینکه ب به فرمول فکر نمیکند. با حالت تنش نگاه میکند که الف عددهایش را بنویسد، و همهجور اندیشههای مبهم از سرش میگذرد. سرانجام از خود میپرسد: "دنباله تفاوتها چیست؟" دنبالۀ ۴، ۶، ۸ و ۱۰ را پیدا میکند و میگوید: حالا میتوانم ادامه دهم. یا نگاه میکند و میگوید: "بله، آن دنباله را میشناسم" ـ و آن را ادامه میدهد، درست چنان که اگر الف دنباله ۱، ۳، ۵، ۷ و ۹ را نوشته بود عمل میکرد. - یا اصلاً چیزی نمیگوید و به سادگی دنباله را ادامه میدهد. شاید آنچه را میتوان احساس "آسان است"! خواند داشته باشد. (مثلاً احساس کشیدن یک نفس کوتاه سبک، هنگامی که شخص کمی جا خورده، چنین احساسی است.)
ذکر این مثالها برای فهم چگونگیِ تبعیت درست و موجه از قواعد توسط کاربران زبان در سیاقهای گوناگون است. ویتگنشتاین به سبب انس و علاقه اش به ریاضیات، مثالهایی از قواعد و دنباله های ریاضیاتی می زند، در عین حال، علی الاصول می توان قواعد را از حوزه های دیگر نیز طرح و تقریر کرد:
فقره ۱۵۲: اما آیا فرایندهایی که اینجا توصیف کردهام فهمیدن هستند؟ "ب اصل حاکم بر این دنباله را میفهمد" مسلماً بهسادگی بدان معنا نیست که ب متوجه "... = an" میشود. بلکه کاملاً تصویرپذیر است که فرمول به فکرش برسد و او با وجود این نفهمد. "او میفهمد" باید چیزی بیش از این در خود داشته باشد که: فرمول به فکرش میرسد. و همینسان، چیزی بیش از ملازمات یا تجلیهای مختص فهم باید داشته باشد.
فقره ۱۵۳: اکنون داریم سعی میکنیم به فرآیندهای ذهنی فهم، که بهنظر میرسد پشت ملازمهای زمختتر و بنابراین آسانتر مشهود پنهان است، دست پیدا کنیم. اما موفق نمیشویم. یا به اندازۀ یک تلاش واقعی پیش نمی رویم. چون حتی به فرض اینکه چیزی پیدا کرده باشم که در همۀ آن مواردِ فهم رخ میداد، ـ چرا این باید فهم باشد؟ و چگونه فرایند فهم میتواند پنهان بوده باشد، در حالی که من به این دلیل که میفهمیدم میگفتم "حالا میفهمم"؟! و اگر بگویم پنهان است، پس چگونه میدانم دنبال چه باید بگردم؟ گیج و ویج شدهام.
به باور ویتگنشتاین، دانستنِ قواعد یک بازی همان اشتغال به عمل بازی کردن است. آیا من زمانی نظم یک قاعده را میفهمم که در حال تأمل و تفکر دربارۀ آن قاعده هستم یا زمانی که بدان فکر نمیکنم نیز قاعده را میدانم؟ نمیتوان دربارۀ قواعد بازی شطرنج، توضیحی بیش از آنچه بازیکنان هنگام بازی انجام میدهند، داد. نحوۀ تبعیت از قواعد است که در مقام عمل به کاربران زبان می آموزد چگونه شطرنجبازی کنند و لا غیر. آنچه در این میان از کاربران زبان دستگیری می کند، اشتغال به عمل ورزیدن است و بس.
با توجه به فقرۀ۱۵۳، اولاً نباید فرایند فهم را به صورت یک فرایند ذهنیِ مشتمل بر مجموعهای الگوهای از پیش موجود، در نظر گرفت. ثانیاً به نظر می رسد یک قاعده را میتوان به طرق متعدد تفسیر کرد. آیا لازمۀ این سخن این است که راه درست تفسیر یک قاعده یا احراز نظم حاکم بر یک قاعده وجود ندارد؟ پاسخ منفی است، چرا که مراد ویتگنشتاین در فقرات ۱۵۰ ـ ۱۵۵، تبیین این مهم است که فهمیدن نظم حاکم بر یک نظام را نباید به یک مکانیزم ذهنی نسبت داد. در عین حال به باور وی، فهم درست از چگونگیِ تبعیت از یک قاعده میتواند در یک لحظه اتفاق بیفتد. بهعنوان مثال، شخص حواسپرتی که با قاعدۀ «به راست راست» به چپ میپیچد، در یک «آن» متوجه میشود اشتباه کرده است، نه به مدد یک «تفسیر»؛ تفسیری که در قالب واژگان و عبارات زبانی صورتبندی و تبیین میشود؛ تفسیر یک قاعده، نحوۀ موجه پیروی از آنرا لزوما نشان نمی دهد.
به نظر ویتگنشتاین، اگر شما بخواهید چگونگیِ «فهمیدن» یک قاعده را نظام مند کنید، باید ابتدا خود آن تفسیرِ نظام مند شده را که در ذیل آن شما امکان فهم قاعده را پیدا میکنید بفهمید. مجددا برای فهم این تفسیر نظام مند شده به تفسیر و قاعدۀ نظام مند شدۀ دیگری نیاز دارید و الی آخر؛ این فرآیند، حد یقفی نداد و متضمن تسلسل است. بهعبارت دیگر، نمیتوان چگونگی فهمیدن قواعد را صورتبندی نظری کرد، زیرا فهمیدنِ این صورتبندی نظری خود مستلزم بکار بردن یک قاعدۀ دیگر است، و این فرایند نهایت و حد یقفی ندارد. مدلول سخن ویتگنشتاین این نیست که هیچ نظمی بر قواعد حاکم نیست؛ بلکه تاکید بر این امر است که نحوۀ صحیح تبعیت از یک قاعده از طریق «تفسیر» بدست نمی آید. بهعنوان مثال، کسی میپرسد «چگونه میتوانم به سینما بروم؟» و من با انگشت اشارۀ دست خود به وی آدرس را نشان میدهم. اگر وی آدرس را اشتباه بفهمد و بگوید فکر کردم منظور شما جهتی است که انگشت اشاره را به مچ وصل می کند و نه جهتی که مچ دست را به انگشت اشاره وصل می کند، چه باید گفت؟ چرا ما فکر می کنیم اشتباه کرده است؟ چرا به اشتباه از قاعده تبعیت کرده است؟ چون بر خلاف تلقی رایج، در راستای جهتی که انگشت اشاره را به مچ وصل می کند، حرکت کرده است؟ اما اینکه دلیل نمی شود برای ناموجه انگاشتنِ تلقی وی دربارۀ چگونگیِ تبعیت از این قاعده. حداکثر می توان گفت خلاف عرف عمل کرده، خلاف عرف عمل کردن، لزوما ناموجه بودن را نشان نمی دهد. وی چگونه باید نحوۀ صحیح تبعیت از قاعده را متوجه شود؟ ویتگنشتاین معتقد است «فهمیدنِ» چگونگیِ تبعیت از یک قاعده متضمن بهره گرفتنِ از یک «صورتبندی نظریۀ از پیش موجود» نیست، بلکه امری وابسته به سیاق[2] و بی واسطه است؛ نحوۀ تبعیت درستِ از یک قاعده، خارج از سیاق و از پیش معلوم و متعین نیست؛ در مقابل، احراز نظم حاکم بر یک قاعده در تعامل کاربر-زبان با قاعده و اشتغال به عملِ ورزیدن تحقق می یابد و صبغۀ دیالکتیکی و روند و آیندی دارد:
فقره ۱۹۸: "اما چگونه قاعده میتواند آنچه را در این نقطه از بازی باید انجام دهم نشان دهد؟ بنا به تفسیری، هر چه میکنم مطابق قاعده است." آنچه باید بگوییم این نیست، بلکه: هر تفسیری همراه با آنچه تفسیر میشود هنوز در هوا معلق است و هیچ پشتیبانیای از آن نمیتواند بکند. تفسیرها به تنهایی معنا را تعیین نمیکنند.
"پس هر چه را انجام میدهیم میتوان با قاعده مطابق ساخت؟"_ بگذارید بپرسم: بیان یک قاعده ـ گیریم یک علامت راهنما ـ قرار است بر کنشهای من چه اثری داشته باشد؟ چهجور پیوندی اینجا وجود دارد؟- خوب، شاید این: من یاد گرفتهام به طریقی خاص به این نشانه واکنش نشان دهم، و الان اینگونه بدان واکنش نشان میدهم.
فقره ۱۹۹: آیا آنچه "پیروی از یک قاعده" نامیده میشود چیزی است که ممکن بود فقط یک نفر انجام دهد، و فقط یک بار در عمرش انجام دهد؟- این البته نکتهای است درباره دستور زبان عبارت "پیروی از یک قاعده".
امکان ندارد که فقط یک موقعیت وجود داشته باشد که در آن کسی از یک قاعده پیروی کرده باشد. امکان ندارد که فقط یک موقعیت بوده باشد که در آن گزارشی داده شده باشد، دستوری داده یا فهمیده شده باشد و غیره. - پیروی از یک قاعده، دادن گزارش، دادن دستور، شطرنجبازی کردن، رسم هستند (عادت، نهاد).
فهمیدن یک جمله یعنی فهمیدن یک زبان. فهمیدن یک زبان یعنی احاطه بر یک فن.
فقره ۲۰۱: ناسازۀ ما این است: هیچ مسیری از عمل را نمیتوان با یک قاعده تعیین کرد، زیرا هر مسیری از عمل را میتوان کاری کرد که با این قاعده وفق دهد. پاسخ این است: اگر بتوان همه چیز را کاری کرد که با قاعده مطابق باشد پس میتوان کاری کرد که با آن مطابق نباشد. پس اینجا نه تطابقی در کار است و نه عدم تطابق.
میتوان دید که اینجا صرف این واقعیت که در گذر استدلالمان تفسیرها را یکی پس از دیگری ارائه کردیم، گویی که هر یک دستکم در یک لحظه قانعمان میکند، تا به فکر تفسیر دیگری در پشت آن بیفتیم، یک بدفهمی پدید میآورد. آنچه این واقعیت نشان میدهد این است که برای درک یک قاعده طریقی هست که تفسیر نیست، بلکه در آنچه ما در موارد بالفعل "پیروی از قانون" و "رعایت نکردن آن" مینامیم نمایش داده میشود.
فقره ۲۰۱ می گوید که میتوان به انحاء مختلف از یک قانون پیروی کرد. آیا میتوان نتیجه گرفت که در این صورت هیچ نظم و نسقی در کار نیست؟ هرآنچه هست این جایی ـ اکنونی است و مشخص نیست در آینده چه میشود و به این دلیل نمیتوان نحوۀ درستِ تبعیت از قاعده را صورتبندی کرد. اگر چنین است آنگاه اساسا قاعده چه موضوعیت و مدخلیتی دارد؟ آیا مدلول کلام ویتگنشتاین این است که علی الصول نحوۀ پیرویِ موجه از قواعد دست نیافتنی است؟ آیا باید دربارۀ احراز نحوۀ درستِ تبعیت از قواعد شکاک باشیم؟
کریپکی در ویتگنشتاین در باب قواعد و زبان خصوصی به همین موضوع اشاره میکند و می کوشد قرائتی شکاکانه از بحث «استدلال تبعیت از قاعده» در کاوشهای فلسفی بهدست دهد. فرض کنید در یک جامعۀ زبانی مجموعهای از علامتها وجود دارد و من میخواهم بدانم این علائم چه معنایی ای دارند و بر چه اموری دلالت می کنند. بهعنوان کاربر زبان برای فهم معانی، به کاربرد علامتها در جامعۀ زبانی توجه میکنم. حال اگر بخواهم چگونگیِ تبعیت از قواعد برای احراز معانیِ آن علائم را صورتنبدی کنم، چگونه میتوانم بفهمم چه معنایی در آینده بر هر یک از آنها مترتب است؟ تمام آنچه می توانم بدانم و ادعا کنم، ناظر به کاربست معانی این علائم توسط کاربران زبانِ جامعه تاکنون است و لا غیر، دربارۀ چگونگی تعبیت از این قواعد برای احراز معانی در آینده چیزی نمیدانم و نمی توانم بگویم. کریپکی معتقد است مدلول استدلال تبعیت از قاعده، « شکاکیت در معنا»[3] است؛ اینکه به انحاء گوناگون میشود از یک قاعده تعبیت کرد. اما به باور وی، یک قاعده زمانی میتواند رهگشا و مؤثر باشد که یک نحوۀ درستِ تبعیت از آن وجود داشته باشد نه انحاء گوناگون؛ در حالی که مطابق با «استدلال تبعیت از قاعده»، به انحاء گوناگون می توان از یک قاعده تبعیت کرد. به تعبیر دیگر، نحوۀ تبعیتِ کاربران زبان از قواعد مختلف از «قیود هنجاریِ»[4] مشخص و معینی پیروی نمیکند.
ادامه دارد
پانویسها
[1]. به باور یکی از شارحانِ ویتگنشتاین استدلال تبعیت از قاعده در کاوشهای فلسفی آموزهای کاملاً بدیع و بیسابقه است. موضوع این استدلال چگونگی پیروی از کاربران زبان از قواعد است. سؤال ویتگنشتاین از میزان ارزش فلسفی این موضوع است. آثار بسیاری درباره استدلال تبیعیت از قاعده نوشته شده است؛ از جمله کارهای کریپکی و مکداول.
[2] . context-dependent
[3]. meaning skepticism
[4] normative constraints
نظرها
نظری وجود ندارد.