ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

ویتگنشتاین متاخر، کریپکی و استدلال تبعیت از قاعده

فلسفۀ ویتگنشتاین متأخر (۵)

سروش دباغ − در این جستار، قرائت کریپکی از « استدلال تبعیت از قاعده» و نقد آن، صورتبندی و تبیین می‌گردد.

در مقالات «کاوش‌های فلسفی و تلقی آگوستینی از معنا»، «ویتگنشتاین متأخر، بازی و بازیِ زبانی»، «کاوش‌های فلسفی و مفهوم شباهت خانوادگی» و «کاوش‌های فلسفی و استدلال تبعیت از قاعده» نقد تلقی ذات گرایانه به روایت ویتگنشتاین متاخر تبیین شد. علاوه بر این، تلقی لاک و دیگر امپریسیست‌های کلاسیک از « تصویر ذهنی» و حدود و ثغور معناداری، همچنین مفاهیم «بازی»، « بازیِ زبانی»، «شباهت خانوادگی» و «استدلال تبعیت از قاعده» درکاوش‌های فلسفی به بحث گذاشته شد. در این جستار، قرائت کریپکی از « استدلال تبعیت از قاعده» و نقد آن، صورتبندی و تبیین می‌گردد.

سا ئول کریپکی
سا ئول کریپکی

از منظر کریپکی، فقرات ۱۹۸ تا ۲۰۲ در "پژوهش‌های فلسفی" ویتگنشتاین بر این امر دلالت می‌کند که طریقۀ مشخص و تفسیر از پیش معینی برای چگونگی تبعیت از یک قاعده وجود ندارد و می‌توان به طرق گوناگون از یک قاعده پیروی کرد.

بنابر قرائت کریپکی هیچ قاعدۀ از پیش مشخصی برای تبعیت از قواعد وجود ندارد. او در" نام‌گذاری و ضرورت"[1] می‌نویسد:

«هیچ واژه‌ای نمی‌تواند هیچ معنایی داشته باشد. هر بار که واژه‌ای را به کار می‌بریم تیری در تاریکی پرتاب می‌کنیم، مقصود کنونی ما [از به کار بستن آن واژه] می‌تواند به‌گونه‌ای تفسیر شود که با هر آنچه خود می‌خواهیم، مطابقت داشته باشد. بنابراین [در به کار بردن یک واژه]، نه مطابقتی [با کاربردهای قبلی آن] در کار است و نه مغایرتی»[2].

عنایت داشته باشیم که ماهیت فهم یک قاعدۀ ریاضی و چگونگیِ تبعیت از آن تفاوتی با فهم معانی علائم انگشتانِ یک کاربر زبان ندارد. بر همین سیاق، جنس آن از فهم قواعدی که متضمن تبیینِ معانی واژگان اند، متفاوت نیست.

علامت «+» را در نظر بگیرید. می‌دانیم که علی الاصول دو عددی که در دو سوی این علامت قرار می‌گیرند، باید با یکدیگر جمع شوند.علامتی چون «+»، علامت مرده است، یعنی از پیش خود واجد معنایی نیست؛ بسته به این‌که این علامت ذیل چه قاعده‌ای و به چه نحوی تفسیر شود، معنادار می‌گردد. این علامت تا به حال به معنای جمع کردن بوده است. اما بر اساس « استدلال تبعیت از قاعده» هیچ دلیلی وجود ندارد که ‌اکنون نیز، علامت «+» بر جمع کردن دلالت داشته باشد. به عنوان مثال، اگر داشته باشیم ۷۶ + ۵۶ و کسی در مقام پاسخ بنویسد ۵۰، آن‌گاه می‌توان فرض کرد آن شخص فکر کرده حاصل هر دو عددِ بالای ۵۰ که در دو سوی «+» قرار می‌گیرند، برابر با ۵۰ خواهد بود. آنچه مهم است نحوۀ دلالت علامت «+» بر معنای خود است.

به باور کریپکی، مدلول «استدلال تبعیت از قاعده» در کاوشهای فلسفی این است که هر آنچه من دربارۀ علامت «+» می‌دانم، معطوف به نحوۀ دلالت آن بر معنای خود در گذشته است؛ در عین حال هیچ هنجارمندی و ضابطه‌مندی‌ای دربارۀ کاربرد آن در آینده وجود ندارد. به‌عبارت دیگر، هر آنچه دربارۀ کاربست این علامت می‌دانیم مربوط به گذشتۀ آن است و هیچ قید و بند هنجاری‌ای در دست نیست که کاربرد آن در آینده را محدود و معین کند. مطابق با تلقی کریپکی، معنا محصول جان‌دار کردن[3] و تفسیر یک نشانۀ مرده است؛ تفسیری که حد یقفی بر آن مترتب نیست. وی با استناد به فقرات مختلف کاوش‌های فلسفی قرائت خود از مبحث « استدلال تبعیت از قاعده» را صورتبندی می‌کند. به روایت کریپکی، استدلال ویتگنشتاین متضمن دو بخش است:

۱. استدلال شکاکانه[4]

۲. راه‌حل شکاکانه[5]

 استدلال شکاکانه، استدلال بر ضدّ معناست؛ مطابق با این استدلال، چیزی تحت عنوان معنا وجود ندارد. استدلال شکاکانه متضمن تلقی دو جزئی یا دو بخشی از معناداری[6] است. بنابر این تلقی معنا عبارت است از نشانه به اضافۀ تفسیر. کریپکی استدلال تبعیت از قاعده را به‌گونه‌ای قرائت می‌کند که متضمن استدلال علیه وجود معناست. به‌عبارت دیگر، ما در به کار بستن واژه در سیاقهای مختلف «شروط صدق» نداریم؛ یعنی نمی‌دانیم چه هنگام می‌توانیم به‌کار بستنِ درست یک واژه را از به‌کار بستن نادرست آن تفکیک کنیم.

مرحلۀ دوم متضمن بدست دادنِ راه‌حل شکاکانه است. اگر چیزی تحت‌عنوان معنا نداریم، آن‌گاه تخاطب و مفاهمه چگونه صورت می‌گیرد؟ زیرا با توجه به استدلال‌ شکاکانه، نمی‌توانیم کاربست صحیح یک واژه را از کاربست ناصحیح آن تفکیک کنیم؛ یعنی شروط صدق نداریم. کریپکی معتقد است، از منظر ویتگنشتاین، اگر چه در این میان شروط صدق نداریم، اما به‌جای آن «شروط اظهارپذیری»[7] داریم. در واقع، چیزی در ذهن که معنای یک واژه را معین کند وجود ندارد؛ در عین حال می‌توان از طریق توجه به دیگر کاربران زبان و نحوۀ کاربست واژگان توسط ایشان، معانی واژگان را دریافت. به‌عبارت دیگر، استعداد‌های کاربر زبان از طریق دیگر کاربران زبان بالفعل می‌شود تا او نیز بتواند، نظیر دیگران، معانی واژگان را دریابد و به ممد آنها عبارت پردازی کند. در واقع، کاربران زبان، شروط اظهارپذیری را با بودنِ در یک جامعۀ زبانی و اشتغال به عمل ورزیدن درمی‌یابند؛ ایشان در تعامل با دیگر اعضای یک جامعۀ زبانی، معانی واژگان در سیاقهای گوناگون را احراز می‌کنند:

فقرة ۱۹۸: «اما قاعده چگونه می‌تواند آنچه را در این نقطه از بازی باید انجام دهم نشان دهد؟ بنا به تفسیری، هرآنچه انجام دهم مطابقِ قاعده است».- آنچه باید بگوییم این نیست، بلکه: هر تفسیری همراه با آنچه تفسیر می‌شود هنوز در هوا معلق است و هیچ پشتیبانی از آن نمی‌تواند بکند. تفسیرها به تنهایی معنا را تعیین نمی‌کنند.

نقد قرائت کریپکی از ویتگنشتاین

قرائت کریپکی از ویتگنشتاین در ادبیات توسط ویتگنشتاین پژوهان متعددی نقد شده است. براساس این نقد، استنتاج کریپکی به لحاظ صوری، استنتاج منتجی است. یعنی اگر مقدمۀ اول و دوم پذیرفته شود، آن‌گاه باید نتیجۀ آن را نیز پذیرفت. به تعبیر دیگر، عبور وی از مقدمات به نتیجه موجه است. اما ناقدان، مقدمۀ اولِ استدلال کریپکی را کاذب می‌دانند. لازمۀ این سخن این است که این استدلال هرچند معتبر[8] است، اما استوار و معرفت بخش نیست.[9]

براساس تلقی کریپی از ویتگنشتاین، معنا دو مؤلفه دارد: نشانۀ مرده و تفسیر؛ اما براساس رأی ویتگنشتاین پژوهانِ ناقد کریپکی، معناداری عبارت است از «نشانه در کاربرد»[10]. به‌عبارت دیگر، یک علامت مرده در یک جامعۀ زبانی آن‌قدر به کار بسته می‌شود تا جاندار[11] گردد.از منظر منتقدانی نظیر لانتلی، ویتگنشتاین بر آن است تا با وام کردن مفهوم « ورزیدن»، از هنجاری سخن گوید که بر اثر تعامل کاربرزبان با «علامت مرده» در سیاقهای گوناگون سر بر می‌آورد.[12] برخلاف «تلقی دو جزئی از معنا»، این قرائت از ویتگنشتاین، متضمن «تلقی یک جزئی از معنا[13] است. در این روایت از معناداری، قاعده‌ای وجود ندارد که علامت مرده ذیل آن معنادار شود، بلکه کاربست علامت مرده در سیاق‌های گوناگون، فی‌نفسه، قوام بخش هنجارمندی و معناداری است.

از منظر منقدان کریپکی، مسئلۀ اصلی، مقدمۀ اول استدلال است: دو جزئی بودن معنا. به نزد ایشان، موضع مختار ویتگنشتاین، نه تلقیِ دو جزئی از معنا، بلکه قرائت یک جزئی و وحد‌ت‌گرایانه از معناست. مطابق با تلقی وحدت‌گرایانه از معناداری، هنجارمندی و ملاک صحت و سقم کاربست واژگان در سیاق‌های مختلف، از پیش تعیین شده نیست؛ بلکه به میزانی که کاربران زبان به عمل ورزیدن اشتغال دارند، معانیِ واژگان بروز و ظهور پیدا می‌کند. در این تلقی، مفهوم «ورزیدن» در آثار ویتگنشتاین متأخر را باید در معنای هنجاری فهمید نه در معنای توصیفی.[14] فقرات ذیل از کاوشهای فلسفی را در نظر بگیرید:

فقره ۲۰۱: این واقعیت نشان می‌دهد که برای فراچنگ آوردن و درک یک قاعده راهی هست که تفسیر نیست، بلکه در آنچه ما در موارد بالفعل «تبعیت از قانون» یا" رعایت نکردن آن " می‌نامیم نمایش داده می‌شود.

فقره ۲۱۱: چگونه او می‌تواند بداند چگونه باید الگویی را خودش ادامه دهد ـ هرچه آموزش به وی بدهید؟ خوب، من چگونه می‌دانم؟ ـ اگر این بدین معنی باشد که «آیا دلیلی دارم؟ » پاسخ این است: دلایلم به زودی ته می‌کشد و آن‌گاه بدون دلایل عمل خواهم کرد.

فقره ۵۰۶: آدم حواس پرتی که با دستور « به راست راست! » به چپ می‌پیچد و سپس در حالی که سرش را می‌خاراند می‌گوید « آه! به راست» و به راست می‌پیچد- چه چیز متوجهش کرده؟ یک تفسیر؟ »

ویتگنشتاین معتقد است فهم یک قاعده متضمن تفسیر آن نیست؛ به همین سبب کسی می‌تواند، به رغم ته کشیدن و در دست نداشتن دلائلی که از جنس تفسیر قاعده است، به نحو موجهی از قاعده‌ای تبعیت کند. در مثال آدم حواس پرت و فرمان به راست‌راست، سربازِ حواس پرت بدون رجوع به یک تفسیر، متوجه اشتباهش می‌شود و به راست می‌پیچد. در واقع، فهمیدنِ چگونگی تبعیت درستِ از یک قاعده متوقف بر تفسیر نیست، بلکه یک رابطۀ غیر استنتاجی و مبتنی بر تحول گشتالتی[15] است. نمی‌توان چگونگی تبعیت از یک قاعده را ضابطه‌مند (بدین معنا که آن را ذیل یک قاعده ببرید) کرد؛ هر چند می‌توان از آن سخن گفت، اما نمی‌توان آن را صورتبندی و مدون کرد. بلکه، «در یک آن»[16]، به نحو بی واسطه و بدون مدد گرفتن از تفسیر و صورتبندی نظری می‌توان نحوۀ تبعیت موجه از یک قاعده را فهمید و از پی آن روان شد. در واقع، مهم این است که شیوه‌ای برای پیروی از قاعده وجود دارد، اما این روش از طریق تفسیر به دست نمی‌‌آید و در یک آنْ خود را نشان می‌دهد. به عبارت دیگر، نحوۀ تبعیت از قواعد امری است که علی الصول به زبان نمی‌آید، نه بدین معنا که رازآلود است و ناگفتنی[17]، بلکه بدین معنا که امری است که باید در عمل دیده شود. کاربر زبان با اشتغال به عملِ ورزیدن در سیاق‌های مختلف، در یک آن، چگونگیِ تبعیت موجه از یک قاعده را در می‌یابد.

در عین حال، این نکته را نیز باید در نظر داشت: مادامیکه کاربر زبان، حداقلی از بلوغ ذهنی و زبانی را در به کار بستن واژگان در سیاق‌های مختلف احراز نکرده، نمی‌تواند وارد تعامل با دیگر کاربران زبان شود، لازمۀ این سخن این است که فهم و نحوۀ تبعیت او از فلان و بهمان قاعده نیز ارزش معرفتی ندارد. برای مثال، مردی را در نظر بگیرید که روی زمین افتاده و سرش در حال خون آمدن است؛ می‌توان چنین انگاشت که او تصادف کرده یا جسم سختی به سر وی اصابت کرده است؛ از اینرو وقتی بر روی زمین می‌غلطد واز این سو به آن سو می‌شود و دست خود را تکان می‌دهد؛ درک و تلقی ما این است که تقاضای کمک می‌کند. در عین حال یک کودک چهار ساله ممکن است به وی بگوید: «تو در خیابان دست مادرت را رها کردی و به همین دلیل اینجوری شدی»؛ و متوجه جدی بودن مسئله و در خطر بودن جانِ فرد مصدوم نشود. در واقع، تکان دادنِ دست فرد مصدوم در این سیاق، به دو نحو تفسیر و فهم می‌شود؛ یکی تفسیر متعارف که مطابق با آن، تکان دادن دست دلالت بر نیاز فرد به کمک می‌کند و دیگری تفسیر کودک چهار ساله؛ فهم و تلقیِ کودک چهار ساله به سبب بلوغ ذهنی و زبانیِ نامکفی اش، نباید لحاظ شود و به حساب آید.

ادامه دارد

پانویس‌ها

[1] . Naming and Necessity

[2]  سا ئول کریپکی، نام‌گذاری و ضرورت، ترجمة کاوه لاجوردی، هرمس: تهران، ۱۳۸۱

[3] . animate

[4] . skeptical argument

[5] . skeptical solution

[6] . bipartite account of meaning

[7] . assertibility conditions

[8] valid

[9]. اعتبار یعنی از مقدمات صادق یا کاذب به یک نتیجۀ صادق یا کاذب برسیم. در اعتبار مهم این است که عبور از مقدمات به نتیجه به لحاظ صوری درست باشد. به‌طور مثال، اگر بگویم:

سقراط انسان است.

انسان فانی است.

در نتیجه سقراط فانی است.

این عبور از مقدمات به نتیجه موجه است؛ برای همین این استدلال معتبر است. اما soundness یعنی علاوه بر این‌که عبور از مقدمات به نتیجه باید موجه باشد، خود مقدمات نیز باید صادق باشند. مثال:

مقدمة اول: حسین در شیراز زندگی می‌کند.

مقدمة دوم: شیراز پایتخت ایران است.

نتیجه: حسین در پایتخت ایران زندگی می‌کند.

این استدلال به لحاظ صوری درست است، حد وسط در آن رعایت شده؛ اما استوار  (sound) نیست، چون مقدمۀ دوم صادق نیست. پس اگر استدلالی بخواهد موجه باشد باید هم معتبر باشد و هم استوار.

[10] . sing in use

[11] . animate

[12]  برای بسط این مطلب، نگاه کنید به:

Michael Luntley (2003) Wittgenstein: Meaning and Judgment (Blackwell: Oxford), chapters 1&4.

[13]  unitarian account of meaning

[14] . برای بسط بیشتر این مطلب از منظر نگارنده، رجوع کنید به: « فرگه، ویتگنشتاین و استدلال زبان خصوصی»، سکوت و معنا، تهران، صراط، ۱۳۹۳، چاپ سوم.

[15]. تحول گشتالتی بدین معناست که شیئی را که تاکنون به شکل طبیعی می‌دیدید بر اثر یک اتفاق طور دیگری ببینید؛ این تحول قابل صورت‌بندی نظری نیست. نقاشی مشهور ادرک ـ خرگوش را در نظر آورید که هم اقتضای خرگوش وارگی دارد، هم اقتضای اردک وارگی؛ در ابتدا تحت عنوان خرگوش دیده و تجربه می شود، اما با درنگ و تامل بیشتر، می توان آنرا تحت عنوان اردک نیز تجربه کرد. تحول گشتالتی به همین معناست؛ چیزی که تا کنون به نحوی تجربه شده، در یک آن، به نحو بی واسطه و مستقیم و بدون مدد گرفتن از یک قاعده به نحو دیگری فهمیده می شود.

[16]. in a flash

[17] ineffable

بخش‌های پیشین

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.