• دیدگاه
مرد دانای تاجیک چگونه درباره ایران میاندیشید؟
درباره رحیم مسلمانیان قبادیانی
محمود صباحی- اینک که رحیم قبادیانی درگذشته و دیگر در میان ما نیست، به پاس خاطرههای خوشی که از ایشان در دل دارم، به پارهای از اندیشههای او نسبت به ایران اشاره میکنم. ایرانی که سرانجام با او همان رفتاری را کرد که با هر ایراندوست دیگر میکند: نادیده گرفتن و آزار دادن. آزارهایی که اینک جای گفتنشان نیست.
اینکه این یادداشت را اینک مینویسم، تنها به خاطر پاسداشت خاطره دوستی خانوادگی و سابقه همکاری با یکی از دانایان تاجیک است. در خبرها خواندم این مرد درگذشته است و با خواندن این خبر، خاطرات دیرین در من زنده شدند. خاطراتی که به رغم خاطراتِ دیگرِ من در ایران، بسیار دلنشین و دوستداشتنی هستند: گفتوگوهای نغز و اندیشورزانه، خوشسخنی، فارسی خوشآهنگ دری، چای و شبچره و منتو (نوعی غذا)ی تاجیکی و نیز مهربانی راستین.
این مرد دانای تاجیک بیش از هر چیز و هر کس دیگری که من تاکنون شناختهام، عاشق ایران بود. او چند روز پیش درگذشت اما چند سال پیش از خود او، خاطراتش درگذشته بودند و دیگر هیچ چیز و هیچکس را به یاد نمیآورد و چنان که در گزارشها خواندم، فرزندانش او را به تاجیکستان بازگردانده بودند.
او را «پروفسور رحیم مسلمانیان قبادیانی» مینامیدند اما خود او ترجیح میداد رحیم «قبادیانی» نامیده شود چرا که با شنیدن کلمه قبادیانی هرچه بیشتر با نویسنده و شاعر محبوباش ناصرخسرو قبادیانی احساس خویشاوندی میکرد و من هم به احترامش او را رحیم قبادیانی خواهم نامید، چنانکه خود او دوست میداشت: او هم درست همچون ناصرخسرو اهل قبادیان بود. یعنی در شهر قبادیان در تاجیکستان به دنیا آمده بود: قبادیانی بود!
در حدود سالهای ۱۳۷۶ تا ۱۳۷۹ که در بنیاد دایرة المعارف اسلامی کار میکردم، با پروفسور رحیم قبادیانی به عنوان همکار در این بنیاد آشنا شدم و این آشنایی زمینه یک دوستی و همکاری را فراهم کرد: او به من طرز خواندن الفبای سریلی را یاد داد تا من بتوانم نمایشنامه «تیمور مَلِک» نوشته «ساتمخان الغزاده» را به الفبای فارسی برگردانم و نیز گزیدهای از اشعار عاشقانه «بازار صابر» را نیز گردآورم و برگردانم و به چاپ برسانم.
او علاقه زیادی داشت تا ایران و تاجیکستان را بسیار به هم نزدیک کند و در این زمینه هرگز کوتاهی نکرد و از هر دستآویزی که فراهم میآمد، بیشترین بهره را میگرفت.
این دوستی و سرشتِ گرمِ انسانی او که آمیخته به گونهای ایراندوستی بود، تنها چیزی بود که در آن سالها به من احساس خوشی از ایرانی بودن میداد. احساسی که به تدریج از بین رفت، چرا که این احساس خوش ایرانی بودن دیگر هرگز از سوی هیچکس در من برانگیخته نشد و چه بسا که برخلاف، هرچه بود تنها رفتار ناخوشایند و محتسبانه فراگیری بود که مدام درک و تصویر من از ایران را در ذهن من مخدوش و نابود میکرد: ایرانی که قرار بود موطن و خانه و پناه من باشد، به تدریج به هر چیزی مانند شد مگر موطن و خانه و کاشانه! -تنها از این رو که من به گونهای دیگر میاندیشیدم!
اینک که او درگذشته و دیگر در میان ما نیست، به پاس خاطرههای خوشی که از ایشان در دل دارم، به پارهای از اندیشههای او نسبت به ایران اشاره میکنم. ایرانی که سرانجام با او همان رفتاری را کرد که با هر ایراندوست دیگر میکند! -یعنی او را هم نادیده گرفت و آزار داد. آزارهایی که اینک جای گفتنشان نیست.
«ایران قبله تاجیکان است!»
این نخستین گزارهای است که من از پروفسور رحیم قبادیانی در نخستین دیدار شنیدم: «ایران قبله تاجیکان است!» ـاین گزاره را ایشان از بازار صابر، شاعر تاجیک نقل کرد اما خود نیز به شدت مدافع و مبلغ آن بود چنانکه در پیشگفتاری هم که سپس در سال ۱۳۸۴برای کتاب من (یک تاریخ درام و یک درام تاریخی) نوشت، آن را چنین به کلام درآورد : «… هنوز شوروی بر جای بود و آثار رخنه هم در دیوار آهنین بر چشم نمیخورد که روشنفکران تاجیک با سروری استاد فرزانه، بازار صابر، شعار دادند که: قبله تاجیکان ایران است.»
قبادیانی معتقد بود که تاجیکستان بخشی از ایران فرهنگی است و بدون تعامل با آن نمیتواند آینده روشنی را برای خود تصور کند و میگفت تاجیکستان نیز برای ایران گنج شایانی است از آن خیالهای خوب و از آن ارزشهای کهن ایرانی که امروزه در جامعه ایران در غبار فراموشی فرو رفتهاند و تاجیکستان میتواند زداینده این غبار فراموشی از خاطرِ جامعه ایرانی باشد: آن بخش از فرهنگ که سَرِ بَلند دارد بیش از آن که اسلامی باشد، ایرانی است و ارزشهایش را از داستانها و آموزههای شاهنامه برمیگیردـ و اینها باید از نو زنده شوند.
او میگفت که ایران به آب نیاز دارد و تاجیکستان مملو از آب و آبشار است. از این چه بهتر؟ ـما آب داریم و ادبیات و زبان خوش داریم و شما هم تجربیات سیاسی و روشنفکرانی دارید که میتوانند ما را به اغیار بینیاز گردانند و خودبسندگی ما و شما را تامین کنند.
او بسیار شگفتزده بود که چگونه ممکن است در تاجیکستان فروغ فرخزاد و نادر نادرپور واحد درسی باشند اما در دانشگاههای ایران تدریس نشوند با این حال امیدوارانه در پیشگفتار همان کتاب من نوشت: «در دبیرستانها و دانشگاههای تاجیکستان ادبیات ویژه ایران، یعنی از سده ۱۰/۱۶ به این سوی، حتی ادبیات معاصر، تدریس میشوند. امید میرود که در ایران گرامی نیز ادبیات فارسی تاجیکی (یعنی از قرن ۱۰/۱۶تا به امروز) که در حقیقت بخشی از ادبیات خودشان محسوب میشود، تدریس خواهد شد و در آن صورت این پرسش سنگین را از ما نخواهند کرد: فارسی را کجا آموختید؟»
«ملاهای ایرانی بسیار متفاوتند!»
او اغلب در پاسخ به نقدهای سیاسی و اجتماعی من میگفت: «ملاهای ایران خیلی از ملاهای ما متفاوتند: اغلب ملایان ایرانی تحصیلات حوزوی و دانشگاهی دارند اما ملاهای ما به شدت بیسواد و مملو از جهلاند و چه بسا که از خواندن و نوشتن هم بهرهای نبرده باشند.
او امید داشت که تحصیلات عالیه روحانیون را به راه انسانی، آزادی و دموکراسی هدایت میکند و از جزمیت و تحجر میرهاندشان.
در همان حال من به او میگفتم که ملای تحصیلکرده بسیار خطرناکتر از ملای بیسواد است. ملای بیسواد توان آن را ندارد که اعتقادات دینی و جزمهای اخلاقی یک جامعه را علمی-فلسفیسازی کند و بدین وسیله حماقت، جهالت و جمود را بر کرسی عقل بنشاند و آنها را چونان چیزهای برین و برتر نمایش دهد، اما ایران ما در چنبرِ چنین ملایان به دانشگاه معقول و منقول رفتهای گرفتار است. ایران ما انبان از روشنفکرانی است که در تلاطم امواج قبض و بسطهای شریعت دست و پا میزنند و ناتوانی از اندیشیدن و خودبنیادیِ خود را هر باره به نامِ نو مزین میسازند و چون به سماع اندرشدگانْ گردِ سرِ خود میچرخند و هوهو میزنند و نعره عاشقانه برمیآورند: اگر زنده بود بیتردید به او میگفتم که این بار این علیلیِ ذهنی و این از خودبیگانگیِ خود را «رؤیاهای رسولانه» نامیدهاند و چندی است که با آن یکقل دو قل بازی میکنند! ـبه گمانم آن دانا مرد تاجیک از سر حجب و حیای تاجیکانهاش میخواست حق میزبانی را به جای آورد و به همین خاطر تلاش میکرد تا جامعه میزبان را با نقادیهایش از خود نرنجاند و شاید هم تلاش میکرد نیمه پر جامعهای را ببیند که ناگزیر به زیستن در آن شده بود چرا که در پی ممکن ساختن ادامه زندگی برای خود و خانواده و به ویژه برای نوههایش بود: مگر هر تبعیدیای چنین نمیکند؟
من نمیدانم که سرانجام بر سر دیدگاههای آن سالهایِ پروفسور قبادیانی درباره ایران چه آمد چرا که رابطه ما پس از رفتن من از بنیاد دایرة المعارف گسسته شد اما به گمانم درک و تجربه بازار صابر (شاعر تاجیک و از دوستان بسیار نزدیک پروفسور قبادیانی) از ایران امروز، میتواند آن راز نهان شده در دل بسیاری از ایران دوستان را تا حد زیادی آشکار کند، به ویژه اینکه بازار صابر، هرگز اهل مدارا و دندان بر جگر افشردن نیست و زبان تند و آتشینی هم دارد.
او از این ایده بنیادینش که ایران را قبله تاجیکان میدانست و به خاطر آن نه ماه زندانی شده بود، نادمانه بازگشت و پس از دیدار و تجربهای مبسوط از ایران، نوشت: ایرانِ امروز هیچ شباهتی با رؤیای ما از ایران ندارد و ایرانیها بیش از آن که ایرانی و پژواکی از دنیای شاهنامه باشند، بیشتر به اعراب میمانند (نقل به مضمون و به یاری حافظه) و نیز در یکی از نوشتههایش با عنوان «سیمهای خاردار را نبردارید»- به کلی سمت قبله را برگردانید و ناگهان مدعی شد که اصلا ما تاجیکان از نژاد اسلاوهاییم و هیچ انبازی و همتاییای با ایرانیها و نژاد آنها نداریم (نقل به مضمون و به یاری حافظه) و در آن زمان یادم هست که پروفسور قبادیانی تلاش میکرد با این استدلال که او شاعر است، سخنان او را کمی تلطیف کند. اما مگر حقیقت خود را تنها از زبان شاعران آشکار نمیکند، در همان حالی که دانایان تلاش میکنند آن را بپوشانند؟
آنچه که بازار صابر نوشته بود، حقیقت علمی نداشت اما پرده از حقیقت بزرگتری برمیداشت: او مغاک فاصله در میان واقعیتهای ایرانی ما و رؤیاهای ایرانی تاجیکان را آشکار میکرد.
از همین نویسنده
نظرها
ح - م
ولی فقیه و حوزه ها و اکثر ملاها در ایران بر عکس تاجیک ها از ایرانی اصیل و باستانی کاملا دوری میکنند و تلاش دارند تا فرهنگ باستانی این سرزمین فراموش و نابود شود . بیاد داریم که ریس جمهور تاجیکستان چند مرتبه تلاش نمود تا مراسم نوروز در تخت جمشید برگزار شود که با مخالفت شدید اخوند ها مواجه شد. این را اکثر مردم ایران میدانند . و از این بابت ناراحت هستند و امیدوارند زمانی برسد که از دست حکومت ولایت فقیه خمینی خلاصی یابند .اخیرا کتابی بنام ایران شهر در مورد شهرهای باستانی ایران در دوران هخامنشیان - اشکانیانو ساسانیان به چاپ رسیده است .
Farhang Hafez
این پاراگراف ، بیان همه علت و بیماری ( و در واقع درمان )جامعه ما و امثال ماست : "در همان حال من به او میگفتم که ملای تحصیلکرده بسیار خطرناکتر از ملای بیسواد است. ملای بیسواد توان آن را ندارد که اعتقادات دینی و جزمهای اخلاقی یک جامعه را علمی-فلسفیسازی کند و بدین وسیله حماقت، جهالت و جمود را بر کرسی عقل بنشاند و آنها را چونان چیزهای برین و برتر نمایش دهد، اما ایران ما در چنبرِ چنین ملایان به دانشگاه معقول و منقول رفتهای گرفتار است. ایران ما انبان از روشنفکرانی است که در تلاطم امواج قبض و بسطهای شریعت دست و پا میزنند و ناتوانی از اندیشیدن و خودبنیادیِ خود را هر باره به نامِ نو مزین میسازند و چون به سماع اندرشدگانْ گردِ سرِ خود میچرخند و هوهو میزنند و نعره عاشقانه برمیآورند: اگر زنده بود بیتردید به او میگفتم که این بار این علیلیِ ذهنی و این از خودبیگانگیِ خود را «رؤیاهای رسولانه» نامیدهاند و چندی است که با آن یکقل دو قل بازی میکنند! "
zh
بنا بر تحقیقات ژنتیکی ادعای اسلاو بودن تاجیک ها پربیراه هم نیست! هاپلوگروپ r1a1 هم در اسلاوها و هم در تاجیکها به میزان زیادی وجود دارد . البته تاجیک ها با مغول ها و اقوام زرد هم بسیار در آمیختند که این در ظاهرشان هم هویداست .در حالیکه نژاد غالب در بین ایرانیها مثل مردمان قفقاز و غرب آسیا نژاد مدیترانه ای (هاپلوگروپ J2) ست .
علی
خیلیها در ایران ما جور دیگر میاندیشتند و در همین جا هستند و به سهم خود میوهه میدهند. شما رفتید به سلامت. چرا جوری میگویید که انگار اگر نه افلاطون ولی معاون افلاطون شده اید.
بختیاری
چه گویم . او حرف دل پر از خون ایرانی ها رو زد که هیچ کس نزد ایران ای کهن ترین کشور دنیا کاری که ملاها با تو کردند بخدا داعش بر سر سوریه عراق نکرد چه بودی چه شدی .باید با برادرانتت چون . افغانستان و تاجیکستان دست دوستی میدادی رفتی با کشورهای عربی که چشم دیدنت را نداشتند دوست شدی خیلی چیزها اگه از دست رفت دیگر نمی توان برگرداند