برخی پیامدهای احتمالی نظریۀ «رؤیاهای رسولانه» عبدالکریم سروش
در این مقاله پیآمدهای نظریه عبدالکریم سروش در مورد "رؤیاهای رسولانه" از منظر ارتباط معرفتی بیننده رؤیا (پیامبر) با تعبیر باطنی آن رؤیا بررسی میشود.
مقدمه
بنابر تصور رایج از قرآن و نزول آن بر پیامبر، این کتاب دربردارنده سخنان خداوند است که پیامبر در طی فرآیند وحی دریافت کرده و مأمور به انتشار آن برای مردم بوده است. در رویکردی متفاوت به این مسئله، عبدالکریم سروش مدعی شده است که پیامبر منتقل کننده سخنان خداوند نیست، زیرا از آنجاکه خداوند وجودی بی صورت و فاقد ذهن و اراده و بلکه به معنایی عین جهان است، نمیتواند منشأ بسیاری از کارها باشد که به او نسبت داده میشود و از جمله نمیتواند سخن بگوید. آنچه در قرآن آمده تنها بیان خوابها و رؤیاهای پیامبر است که (در بیشتر موارد) باید به عنوان رؤیاهایی صادقه قلمداد شوند. از طرف دیگر، درک واقعیت این رؤیاها و فهم کنه آنها نیازمند خوابگزارانی است که پیام واقعی آنها را منتقل کنند.
دربارۀ رویکرد "خوابگزاری" سروش از جهات متفاوتی میتوان بحث کرد. میتوان به دنبال شواهد تاریخی یا درون دینی له و علیه آن برآمد. میتوان از منظر منطق و روانشناسی به بررسی این نکته پرداخت که آیا جملههای قرآن با توجه به ساختارهای نحوی و معنایی آنها میتوانند برگرفته از رؤیای پیامبر باشند یا خیر. این نکته از آن جهت حائز اهمیت است که از یک طرف، جملههای مذکور، علاوه بر اشاره به مفاهیم محسوس، به مفاهیم انتزاعی و مجرد نیز اشاره داشته و از طرف دیگر، ساختار نحوی برخی از آنها (به نحو جملات کلی، شرطی و شرطی خلاف واقع) مانع از آن میشود که مابازایی در تخیلات رؤیایی و شبه حسی پیامبر داشته باشند. این نکته خودبخود به مسئله مهم دیگری پیوند میخورد که سروش تا به حال درباره آن سخن نگفته است: طبیعت رؤیا. به هیچ وجه روشن نیست که آیا نظریه سروش مبتنی بر تئوری روانشناختی- فلسفی خاصی از رؤیاست یا تلقی او از رؤیا کمابیش همان تصور عامیانه مردم از خوابهایشان میباشد. واضح است که، با توجه به نقش قرآن و کلام وحیانی در تکوین و پیدایش تمدن اسلامی، نظریه "رؤیای رسولانه " سروش بدون داشتن پشتوانه علمی- فلسفی قابل قبولی درباره طبیعت رؤیا و خصوصیات معرفتی-شناختی آن سخت ابتر و بیخاصیت خواهد بود. این درست مانند آن است که کسی از منزلت معرفتی باورهای حسی بگوید بدون آنکه نظری و دلیلی درباره قابل اعتماد بودن ادراک حسی ارائه کند. همانطور که تجربه یا ادراک حسی زمینهای است که باورهای ادراکی در متن آن متولد میشوند، رؤیا نیز زمینه و فرایندی است که، بنابر نظر سروش، باورها و جملههای قرآنی در متن آن بروز و ظهور مییابند. نمیتوان از اعتبار معرفتی باور سخن به میان آورد اما نسبت به زمینهای که به ظهور آن منجر میشود بیتفاوت ماند. اما در این نوشتار مختصر، من خواهم کوشید، مستقل از جنبههای یاد شده، پیآمدهای نظریه سروش را تنها از منظر ارتباط معرفتی بیننده رؤیا (پیامبر) با تعبیر باطنی آن رؤیا بررسی کنم.
برای سهولت در پیگیری بحث، قرآن را میتوان مجموعهای از جملات تصور کرد که برخی توصیفی و برخی دیگر تکلیفی و امری هستند. نمونههای ذیل میتوانند برآورندۀ مقصود باشند. در قرآن آیات بیشماری وجود دارند که نقش اصلیشان توصیفی است مانند آیاتی که برانگیخته شدن مردم از گور و محاسبه اعمالشان را درقیامت بیان میکنند. از طرف دیگر آیات بسیاری هستند که مردم را به ایمان به خدای عالم، قادر، بخشنده و حسابرس روز جزا دعوت و تکلیف میکنند. همچنان که گفته شد، سروش جملات توصیفی قرآن را (که بیشتر صبغه متافیزیکی دارند) بیان آنچه پیامبر در رؤیا میبیند میداند. از آنجاکه او ظاهراً خداوند را فاقد علم، قدرت و... دانسته و معاد (به معنای رایج روحانی و جسمانی آن) را نیز غیرممکن میداند، پس این قبیل جملات توصیفی را باید در تعبیر ظاهریشان کاذب قلمداد کرد، اما همین گزارهها در تعبیری باطنی (که خوابگزار باید معین کند) صادق خواهند بود زیرا از نظر سروش رؤیاهای پیامبر (حداقل در بیشتر موارد) رؤیاهایی صادقهاند.
در خود قرآن حداقل به دو نوع رؤیا اشاره میشود. آنچه میان این دو نوع رؤیا مشترک است این است که جملههایی که برای توصیف آنها به کار گرفته میشود در تعبیر ظاهری کاذب یا بیمعنا بوده اما در تعبیری باطنی (که شناسایی آن نیازمند به یک خوابگزار است) صادق هستند. از طرف دیگر، آنچه که این دو نوع رؤیا را از یکدیگر متمایز میکند موقعیت معرفتی رسول (یا بنده برگزیده) خدا در قبال آن رؤیاست. در نوع اول، رسول به تعبیر باطنی رؤیا علم ندارد اما در نوع دوم علم دارد.
مثال:
یوسف۱: رؤیا: «ماه و خورشید و ستاره یوسف را سجده میکنند...». اما یوسف از تعبیر باطنی این خواب آگاه نیست.
یوسف۲: رؤیا: «هفت گاو لاغر، هفت گاو فربه را میخورند...» یوسف به تعبیر باطنی این رؤیا علم دارد.
همین دو حالت ممکن است برای پیامبر در قبال رؤیاهای خود رخ دهد: پیامبر۱ از تعبیر باطنی رؤیاهای خود آگاه نیست (همانند یوسف۱)، بلکه به تعبیر ظاهری آنها باور دارد؛ ولی پیامبر۲، همانند یوسف۲، از تعبیر باطنی رؤیاهای خود اطلاع دارد. اما چنین تفکیکی، نظریه سروش را با یک معمای دوگانه روبرو میکند: یا پیامبر اسلام از جنس پیامبر۱ است و یا از جنس پیامبر۲ (البته این امکان نیز هست که پیامبر در حالی که میداند رؤیاهایش تعبیر باطنی دارد از آن تعابیر آگاه نباشد اما از آنجا كه، به عنوان یک واقعیت تاریخی، چنین نکتهای هرگز از طرف پیامبر اعلام نشده است، مشکلات این فرض کمابیش همانند فرض پیامبر۲ است كه خواهد آمد). مشکل اینجاست که در هر دو حالت ایمان و دینداری از معنای خود کاملاً تهی گشته و به ضد خود بدل میشوند.
پیامبر۱:
چون پیامبر۱ به تعبیر باطنی رؤیاهایش واقف نیست، طبیعتاً آنها را در معنا و تعبیر ظاهریشان میپذیرد. بدین ترتیب، پیامبر۱ به دستهای از گزارههای کاذب باور خواهد داشت. اگرچه جملات قرآن، بنابر تعبیری باطنی، صادقاند، اما پیامبر بدان معانی واقف نیست. به بیان دیگر، او از «غیب» این گزارهها یا معانی غیبی آنها اطلاعی ندارد. «غیب» در اینجا وسیعتر از آنچه «نادیدنی» است میباشد و، برخلاف معنای مرسوم آن، قطعاً نمیتواند مقوم ایمان باشد زیرا بنا به فرض پیامبر۱ اساساً نمیداند که این جملات از معنایی باطنی نیز برخوردارند.
پیامبر۱ به این جملات تنها در معنای ظاهریشان باور و بلکه ایمان دارد و مردم را به قبول آنها دعوت میکند. به خاطر این گزارههای کاذب وارد نبرد و جنگ با مخالفان خود میشود. کدام مخالفان؟ مخالفانی که میگویند این گزارهها کاذباند (قیامت وجود ندارد و...). به خاطر باورهای کاذبی که پیامبر دارد، خونها ریخته میشود، خانوادهها از هم گسیخته میشوند و شهرها نابود میگردند. رسالت پیامبر۱، با توجه به این مفروضات، چیزی جز دعوت مردم به یک توهم نیست. توهمی که نام دین را به خود میگیرد. از طرف دیگر، مردمی که از قبول این توهم سر باز میزنند (مستقل از انگیزههایشان)، کافر و مشرک و مستوجب قتل قلمداد میشوند. در رسالت پیامبر۱، گویا جایگاه مومن و کافر جابجا میشود: مومنان به گزارههایی کاذب (تعبیر ظاهری جملات قرآن) ایمان دارند، ولی کافران به کذب این گزارهها آگاهند و در برابر حقیقت جحود و انکار نمیورزند.
ممکن است گفته شود که از آنجاکه سخنان قرآنی پیامبر، در تعابیری باطنی، صادقند پس پیامبر، به این معنا، سخنان صادقی اظهار میکند. چنین تفسیری اگرچه صدق را به سخنان پیامبر باز میگرداند اما علم او به محتوای باورهایش را از او سلب میکند. پیامبر سخنانی صادق اظهار میکند اما دیگر نمیداند چه میگوید. از این جهت وضعیت معرفتی پیامبر۱ (حداقل در قبال گزارههای متافیزیکی قرآنی)، بیشباهت به وضعیت ساکنین ماتریکس (در فیلم ماتریکس) نیست. ساکنین ماتریکس باورهایی دارند که آنچه صدق محتوایشان را تضمین میکند کاملاً متفاوت با تصوری است که خود از این محتوا دارند. آنها از این تعابیر واقعی بیخبرند و نمیدانند که بازیچه دست ماشینها بوده و جهان ظاهریشان توهمی بیش نیست. آنچه محتوای واقعی باورهای آنها را تعیین میکند، نه جهان خارج توهمی بلکه کامپیوتر عظیمی است که علت آن باورها است.
با توجه به نکات فوق، واضح است که دعوت پیامبر۱ از مردم برای عمل به این جملههای کاذب همانقدر معقول است که دعوت یوسف۱ از مردم برای ستایش خود (بر پایه رؤیایش در مورد سجده خود توسط ماه و خورشید). هر دو عمل با تکیه بر مقدماتی کاذب به بیراه میروند. تنها مقدمات صحیح میتوانند معقولیت استنتاجات عملی فرد را تضمین نمایند.
پیامبر۲:
پیامبر۲ (همچون یوسف۲) از تعبیر باطنی رؤیاهایش آگاه است اما، برخلاف یوسف۲، آن را اعلام نمیکند. در هیچ جا سراغ نداریم که پیامبر در مقابل معانی ظاهری گزارههای قرآنی، تعبیرهای باطنی کاملاً متفاوتی از آنها را نیز بیان کرده باشد. قرآن تنها دربردارنده یک کتاب است. با تفسیر راهنمایی (از جانب پیامبر) همراه نیست. فرق پیامبر۲ با پیامبر۱ در این است که، اگرچه هر دو مردم را به قبول گزارههایی کاذب دعوت میکنند، پیامبر۲ این کار را با علم به کاذب بودن آنها انجام میدهد. پس قصد او فریب مردم و دروغگویی است. او فرقی با پیامبران کذاب که مردم را به قبول سخنان کاذب خود فرا میخوانند ندارد. پیامبر۲ میخواهد مردم را در یک ماتریکس متافیزیکی محصور سازد.
از طرف دیگر، خداوند در هردو حالت (۱) و (۲) خداوندی فریبکار است. در مدل (۱) همه، از جمله پیامبر، فریب خدا را میخورند اما در مدل (۲) خدا و پیامبر در فریبکاری شراکت دارند. در رویکرد سروش، کافر و مومن نیز جای خود را با یکدیگر عوض میکنند. در هر دو حالت (۱) و (۲) کفار و مشرکین به لحاظ معرفتی از مرتبت بالاتری نسبت به مومنین برخوردارند، زیرا از قبول گزارههایی کاذب امتناع میکنند.
دو تعبیر از رویکرد سروش به مسئله وحی
مفروض اصلی رویکرد سروش تفکیک میان ظاهر و باطن (واقعیت) معنای جملات قرآنی است. آنچه برای او اهمیت دارد این است که برای جملاتی که، در تعبیر ظاهری، کاذبند، تعبیری باطنی نیز تصور شود به نحوی که در آن تعبیر صادق باشند. نکته مهم این است که تعبیرها و مدلهای متعددی میتوانند وجود داشته باشند که جملات مزبور در آنها صادق باشند. این مسئله به ما امکان میدهد که بتوانیم دو تعبیر کلی رئالیستی و غیررئالیستی (از منظر حضور هویت "خداوند" در تعبیر) را از رویکرد سروش داشته باشیم.
۱- تعبیر رئالیستی: در این تعبیر، که ظاهراً مورد قبول خود سروش نیز هست، وجود خداوند در هر دو حالت (۱) و (۲) فرض میشود. برای این منظور لفظ ‘الله’ باید به گونهای تعبیر باطنی شود که با مدلول عرفی آن به اندازه کافی همپوشانی داشته باشد. اما حداقل دو مسئله حصول چنین امری را دشوار میسازد. مسئله اول وجهی انتولوژیک و مسئله دوم خصلتی معرفتی دارد. از مجموعه سخنان سروش چنین به نظر میآید که او به سمت تلقیای کاملاً غیرارتدکس از خداوند تمایل دارد. در آن صورت معلوم نیست که این تلقی چقدر همپوشانی با تلقی عرفی از خداوند داشته باشد که بتوان آن را ادامه رویکرد عرفی یا گسست کاملی از آن قلمداد کرد. مسئله دوم جنبه معرفتی دارد. همچنان که دیدیم، نه در حالت (۱) و نه در حالت (۲)، تعبیر واقعی جملات قرآنی که موضوع آنها خداوند و نحوه رابطه او با انسان و عالم است هیچگاه در اختیار بشر قرار نمیگیرند. پیامبر۱ از این تعابیر بیاطلاع است و پیامبر۲ از بیان آنها سرباز میزند. بدین ترتیب خداوند در چارچوب نظریه "رؤیای رسولانه" به امری غیرقابل شناخت بدل میشود. اینجا این پرسش مطرح میشود که اگر قرار است خداوند امری ناشناخته باقی بماند، اساساً چه نیازی به فرض آن است. اگر قرار است امورات ما با توسل به تعبیرهای ظاهری جملههای قرآنی سپری شود (که در واقع امر نیز تمدن اسلامی بر همین اساس شکل گرفته است) دیگر چه نیازی به فرض هویت علیحدهای به نام ‘الله’، در ورای این ظواهر داریم. در تاریخ فلسفه، مشابه این امر در مورد هویت "جهان خارج" رخ داد. گرایشهای تجربهگرایانه، بنابر طبیعت خود، به چیزی خارج از دادههای حسی و روابط آنها احتیاج نداشتند. از نظر آنها همه چیز بر اساس این دادهها و ظواهر حسی قابل بیان بود و تنها اموری که قابل شناختن بودند نیز روابط میان همین دادههای حسی بود. بدین ترتیب "جهان خارجِ" غیرقابل شناخت، از نظر آنها زائد قلمداد شده و به صورت طبیعی از ساختارهای مفهومیشان حذف شد. از دل چنین تأملاتی بود که فنومنالیسم راسل و کارنپ پا به عرصه تفکر فلسفی گذاشت.
۲- تعبیر غیررئالیستی: در حالیکه در تعبیر رئالیستی نظریه سروش، خداوند به صورت هویتی زائد پدیدار میشود، در تعبیر غیررئالیستیِ این رویکرد به صورت طبیعی حذف میشود. رویکرد سروش با نبودن خدا هم سازگار است. زیرا همچنان که گفته شد، آنچه در رویکرد او اهمیت دارد فرض تعبیرهای باطنی صحیح در برابر تعبیرهای ظاهری کاذب از جملات قرآنی است. اما برای اینکه این گزارهها تعبیر باطنی صحیحی داشته باشند لازم نیست حتماً وجود خدا فرض شود. به بیان دیگر لازم نیست که فرض شود که لفظ ‘الله’ هم در تعبیر ظاهری و هم در تعبیر باطنی به موجود واحدی اشارت دارد (همچنان که ‘یوسف‘ در تعبیر ظاهری و باطنی رؤیای یوسف در مورد سجده کردن ماه و خورشید به او به خودش اشاره میکند). لفظ ‘الله’ میتواند به گونهای تعبیر شود که، از یک طرف، صادق بودن جملات قرآنی حاوی آن لفظ (در آن تعبیر) تضمین شود، و از طرف دیگر، خداوند را بدل به هویتی کند که، فاصله بسیاری با تلقی عرفی از این هویت داشته باشد (همان گونه در رؤیای یوسف ‘ماه’ و ‘خورشید’ دلالت بر مادر و پدر یوسف دارند). این نکته باید واضح باشد که اگر فاصله انتولوژیک تعابیر عرفی و باطنی یک لفظ به اندازه کافی زیاد باشند، در آن صورت فرآیند تعبیر به حذف هویت عرفی منجر میشود. در ادبیات فلسفی بعضاً میبینیم که برخی خداوند را همان "وجدان اخلاقی" بشر یا عین "قوانین طبیعی" قلمداد میکنند. روشن است که چنین تعابیری از ‘خداوند’ قبل از هرچیز به حذف کامل مصداق عرفی این لفظ میانجامد. این روند همچنین به صورت مشخصتری در برخی از تعبیرات اخیر طبیعتگرایانه عصبشناختی از پدیده وحی دنبال میشود که آن را ناشی از اختلالات مغزی افراد مدعی پیامبری قلمداد میکنند.
کدام یک از این دو تعبیر از رویکرد سروش پذیرفتنیترند؟ تعبیر رئالیستی، علاوه بر مشکلات درونی آن، بسیار پرهزینه است. برای تثبیت آن باید پرسشهای بسیاری را پاسخ گفت: چرا باید خداوند مردم را با فرستادن پیامبران گمراه کند؟ این امر چگونه میتواند مصداقی از هدایت از سوی خداوند محسوب شود؟ و.... اما در مدل غیررئالیستی پرداخت هیچ یک از این هزینهها لازم نیست؛ چرا که در اساس خداوند در این تعبیر حذف میشود. میتوان تعابیری را فرض کرد که گزارههای قرآنی در آنها صادق باشند بدون اینکه لازم باشد به وجود خداوند (به معنای عرفی آن) متعهد شوند، که البته این همان چیزی است که لائیسیته مدتها است آن را اعلام کرده است: خدا مرده است و بشر در طی پیشرفت خود به تدریج بر اسطورههایی که خود ساخته غلبه میکند. در این متافیزیک حداقلی، بشر حاکم بر سرنوشت خویش است در حالیکه متافیزیک سروش او را به اسارت در یک ماتریکس متافیزیکی توهمی و پرستش موجودی فریبکار فرا میخواند. اگر قرار است که این دومی دربردارنده پیام دین و انبیا باشد، گذار از سنت به خداناباوری نه تنها معقول که غیرقابل اجتناب خواهد بود. منادیان لائیسیته از سروش به خاطر برملا ساختن طبیعت دیانت تنها میتوانند سپاسگزار باشند.
در همین زمینه
محمد قائد: عبدالعلی، عبدالسروش و جبرئیل
نظرها
jeiran
واقعاً شما فکر می کنید که فردی که حتی جلوی غرایز جنسیش رو هم نمیتونسته بگیره و از لذلیذ جنسی دنیوی بهره بی حد و حصر برده رفته توی آسمان ها و از جانب خدا برای سعادت همه بشریت پیام آورده؟ دستکم عبدالکریم سروش داره میگه بابا حالا که می خواید دیندار باشید یکم معقول تر دیندار باشید. چرا هر حرف مفتی را می پذیرید.
talkh kam
تکفیر، مرگ منتقدان و مخالفان دین؟! هر بشر متوسط العقلی هم با خواندن قرآن و تاریخ صدر اسلام، میفهمد این دین از ابتدا هم، برای توجیه یک حکومت بر ارعاب شبه جزیزه بود. این شبه جزیره که سه ملیون کیلومتر یعنی برابر وسعت هند بود، صدها قبیله با عقاید و ادیان مختلف از یهودی و مسیحی و بیت پرست و غیره. دین اسلام ایدئلوژی سیاسی قدرت یثرب بود. اما جانشینان به این سرزمین وسیع اکتفا نکردند. در قرون وسطی دوران خشکسالی و فزونی جمعیت و تمدن های ثروتمند ایران/پارس و روم/بیزانش، وسوسه کشورگشایی بود. در تحلیل جنگ های ایران ور وم، صدها هزار عرب کوچ رو، با تمسک بر این ایدئلوژی و وعده بدست آوردن بهشت های زمنی مشابه توصیفات قرآنی، هجوم بردند. سرزمین کنعان و یهودا و اسرائیل و نوار(عمده عبرانی و آرامی زبان) ساحلی ان که فلسطین بود که مرمان غیر عرب یودند و ریشه حتی غیر سامی داشته و احتمالا اناتولیک انها بیشتر عرب مسلمان کردند! و که جزئی شامات بود تصرف کردند. سپس رهسپار بین النهرین و غرب ایران و در نهایت مصر و سواحل اباد مدیرانه افریقا. صدهازار عرب بادیه نشین با تمدن پایین تر، سرزمینهای روم و ایران به غارت گرفتند و بخشی از آنجا معرب کردند. ایدئلوژی عرب با شمیر و تکفیر، 1400 سال بر این سرزمنها حکم میراند و واپس مانده های انها در قالب آخوند همچنان حکمرانی میکنند. عرب ها خوش شانس ترین قوم جهانند. چرا در سده بیستم نفت، ثروت سرشاری نصیبشان کرده و شهرهای آباد دوبی و دوحه غیره به ظاهر متمدن انها نشان می دهد. در بطنشان هیلایی خرافی و تکفیری وجود دارد که گاه در ظاهر حکومتهای داعشی وار چهره اهریمین اش نشان می دهد
مازیار
سلام، کاش ترتیب یک مناظره یا پرسش و پاسخ با دکتر سروش رو می دادید.
آرمان سوخته
دینی ساختهند برای امپراتوری شبه جزیره اعراب قرون وسطی. دیدند خوب گرفتند، میلیون عشیره بدوی کوچرو همچو مغول سرازیر شدن به امپراتوری ایارن روم. حال سبز عرب و مسامان کردند و سپس شمال افیقا. قرآن ایدئلولوژی نامه شمیر قدرت تکفیر، بهانه نابودی منتقدان و مرتدان امروز 50 کشور در اسارات ارهریمن اینان هستند
محمودرضا منوچهری
متنی سرشار از سوء فهم از پایه های نظریه رویاهای رسولانه و فقر نسبت به پیش فرضهای لازم برای درک وتبیین این نظریه که همراه شده با سفسطه های آشکار که یا ناشی از تنبلی در مطالعه کامل در باب موضوع بوده و یا تلاشی برای بزرگ جلوه دادن خود با سنگ پرانی های بی منطق به یک بزرگی که حداقل وقتی حرفی برای گفتن داره خودش رو معرفی میکنه نه اینکه خودش رو با حروف اختصاری معرفی کنه شخصا پاسخی در 4 صفحه براتون تهیه کردم که هروقت خودتونو کامل معرفی کردید براتون ارسال میکنم.و الله اعلم بالصواب
مسلم
آقاجان صلوات بفرستید ! صلوات بفرستید ! در این موقعیت که استکبار جهانی و رژیم صهیونیستی میخواهند به نظام مقدس ضربه بزنند، برادران ما سید حسن نصراله و بشار اسد و اسماعیل هنیه و دیگر برادران نیاز به پول و کمک دارند، در این موقعیت که باید در سامرا و نجف و کربلا و نوار غزه و جنوب لبنان و سوریه بزرگراه و بیمارستان و هتل و مرقد و صحن و مناره طلایی و مسجد بسازیم باید به حوزه های علمیه و روحانیت معظم خدمت کنیم و هزار کار دیگر مانند اینها داریم شما هم رفتید سراغ کارهایی که اوجب واجبات نیست ، از واجبات هم نیست! حفظ نظام اوجب واجبات است بقیه مهم نیستند ! در فکر حفظ نظام باشید . در فکر پیروی از مقام عظمای ولایت و ولی امر مسلمین جهان باشید. عمر ما و سرمایه های کشور باید برای مبارزه با استکبار جهانی و برای خدمت به برادرمان پوتین و برادران چینی صرف شود ، باید کشور در حالت فوق العاده و انقلابی و جنگی باشد تا نظام مقدس و عمود خیمه نظام مقدس بتوانند با استفاده از آن فضا ، مردم فتنه گر ایران را کنترل و در صورت نیاز سرکوب کنند ، باید مشغول بهره برداری از بیت المال باشند. یک وقت دیدید این مردم فتنه گر به نظام مقدس ضربه زدند ! ملت فتنه گر ایران از امریکا و اسرائیل برای نظام مقدس خطرناکتر است ! حالا شما باور نکنید !
عمرم به فنا رفت
این دین کپی شده یهودیت با کمی تغییر،، هرچه بود تاریخ ایران و مردمش با اون شکوه رو به فنا داد و از مردم ایران مشتی *** پرست و ابله خرافاتی ساخت. خیلی سخته، خیلی سخته ادم ببینه مردم،، *** و کثیفی رو که کشورمان رو به یغما و تاراج بردند و زنان و دختران کشور رو به کنیزی گرفتن،، قهرمان و مقدس و مرد خدا بنامند.این دین با کمک حماقت مردم دارو ندارمان را که گرفت هیچ تازه کاری کرده متجاوزین و فرو مایگان *** را مقدس و مرد خدا و اینچیزا بنامیم.
حسین نعمت اللهی
نافد اگاه نوشته اند:پیامبر۱ به این جملات تنها در معنای ظاهریشان باور و بلکه ایمان دارد و مردم را به قبول آنها دعوت میکند. به خاطر این گزارههای کاذب وارد نبرد و جنگ با مخالفان خود میشود. کدام مخالفان؟ مخالفانی که میگویند این گزارهها کاذباند (قیامت وجود ندارد و…). به خاطر باورهای کاذبی که پیامبر دارد، خونها ریخته میشود، خانوادهها از هم گسیخته میشوند و شهرها نابود میگردند ........................ این فرمایش شما جدا قابل تامل است.چون در قران جنگ برای ایمان به اخرت نیست.بلکه برای نقض عهد است. حداقل اگر بخواهیم ایات قران را تعبیر نیچه ای نکنیم و ان را اراده معطوف به قدرت ندانیم.که در هنگام ضعف یک حرف بزند و در هنگام قدرت حرف دیگر.همان اخلاق بندگان و اخلاق خدایگان البته چنین اخلافی که در فقه موجود اسلامی وجود دارد البته فراورده هایی مثل داعش که یک فراورده ناب ان مقدمات است را هم خواهد داشت.(و بقیه مدعیان فقهی با فقه کلاسیک میشوند کمابیش غیر ناب) اما قران چنین نمیگوید که شما میفرمایید.قران یک متن منسجم است و نسخ در این مفاهیم در ان راه ندارد. الزام به ایمان الزام به ایمان با فتحه الف است یعنی الزام به یک پیمان و وفای به یک پیمان(مصداقا مثل عدم تعرض) . شبه یک قرارداد اجتماعی اما الزام به ایمان با کسره الف در قران وجود ندارد.بلکه برعکس ان میگوید:أفأنت تكره الناس حتى يكونوا مؤمنين مگر اینکه باز ماکیاولیستی و نیچه ای به متن نگاه کنیم و بگوییم این حرفها در دوران ضعف زده شده نه قدرت. خوب من چنین نظری ندارم و خدایم هم مذبذب نیست.و اراده معطوف به قدرت هم که هدف ذاتی برای رسول الله باشد تصور نمیکنم. مشکل مشرکین مکه و البته بسیاری از مفسرین بعدی اسلام این است که این دو مفهوم(ایمان با فتحه یعنی پیمان) را خلط میکنند.حالا شما شاید بفرمایی نویسنده بهتر از اکثر فقییهانی که قایل به نسخ ایات رحمت به ایات جهاد هستند(که مغالطه بزرگی است چون ایات را با هم جمع نمیکنند و برای حل تناقض قایل به نسخ میشوند) میفهمی؟ بله بنده چنین ادعایی دارم.و فکر میکنم بیشتر میفهمم. حالا هم اصراری نیست اما متن با همین مفاهیم ساده با هم جمع میشود و احتیاجی به فقه شافعی و داعشی نیست.که قایل به نسخ بشوند.از جمله شیخ طوسی شیعی هم که در این مورد هم سنخ شافعی است.
کاوه
این نوشته به نام آقای دکتر حمید وحید در کانال تلگرام آقای تاج زاده آمده است. آقای دکتر وحید انتساب آن را به خودشان قبول دارند؟