چرا کار کردن از عشقورزیدن سادهتر است؟
کار با وجود بیجذابیت بودنش، در واقع آسانتر، لذتبخشتر و حتی انسانیتر از زندگی است. این مساله دلایلی دارد.
در فرهنگ انسانی ما، درک زیبایی و عشق وجود دارد. ما اهمیت اینها را میدانیم و در موسیقی و فیلم از آنها لذت میبریم. در مقایسه، کار کردن، یک بخش کسلکننده و خستهکننده زندگی است: شغلی که باید انجامش بدهیم تا بتوانیم قبضهایمان را بپردازیم. با این حال، کار با وجود بیجذابیت بودنش، در واقع آسانتر، لذتبخشتر و حتی انسانیتر از زندگی است. این مساله دلایلی دارد.
انتقاد موضوع حساسی است
همه از بازخورد گرفتن در کار متنفرند، آنها وضعیت را با آنچه در خانهها اتفاق میافتد مقایسه میکنند. اما در محیط کار، انتقاد با ملاحظهکاری همراه است. هر نقدی باید در حداقل هفت لایه تعارف پیچیده شود. فرهنگ کار، میداند که اگر افراد احساس تهدید و تحقیر شدن داشته باشند، وضعیتشان بهبود نمییابد و نمیتوانند ایدههای جدید به محیط بیاورند.
در زندگی عادی، ما معلمهای ناصالحی هستیم. از فکر اینکه دیگران نمیتوانند آنچه را که از آنها میخواهیم انجام دهند(حتی اگر هرگز آن خواسته را مطرح نکرده باشیم) دچار وحشتیم. سعی میکنیم به دیگران یاد بدهیم، در را به هم بکوبیم و آنها را احمق یا بدتر از احمق بنامیم. متاسفانه کمتر کسی یاد گرفته که وقتی دچار هیستری میشود چطور باید رفتار کند.
به علاوه، فکر میکنیم که یاد گرفتن از معشوق، قانون عشق را میشکند. فکر میکنیم که باید به خاطر آنچه که هستیم ما را دوست بدارند. فکر میکنیم که همه عیب و نقصی دارند و عشق هیچ رابطی به آموزش و یادگیری ندارد. فکر میکنیم عاشقی که همیشه میخواهد یک چیزی به ما یاد بدهد، کار زنندهای میکند.
اما اینها دقیقا خلاف آن چیزی است که باید در یک رابطه انجام داد. آدم باید کسی را که دوست دارد، از طریق عشق رشد بدهد.
کمتر به شغلمان وابسته ایم
البته که ما به شغلمان وابستهایم، اما اگر شغل نباشد، به هر حال به شکلی سر میکنیم. این شرایط در مورد عش صدق نمیکند؛ به خصوص وقتی پای چند تا بچه و وام بانکی هم در میان باشد.
هرچه بیشتر به چیزی وابسته باشیم، بیشتر از آن ناامید میشویم. ما در مواجهه با عشق، به خودی خود آدمهای بدتری نیستیم، تنها آدمهای وابستهتری هستیم.
کار آسانتر است
درست است که اداره کردن یک ایستگاه انرژی هستهای یا راندن یک جت آسان نست، اما هر دوی این کارها خیلی سادهتر از شاد بودن در کنار یک انسان دیگر است که چند دهه با او رابطه جنسی داشتهایم. واقعا چیزی سختتر از این در دنیا وجود ندارد!
ما خیلی پیچیدهایم، خیلی توقع داریم و فرهنگ رمانتیکمان خیلی فقیر است و نمیتواند کمکمان کند که صبوریمان را بالا ببریم، دیدگاهمان را وسعت ببخشیم و به روش بهتری انتقاد کنیم و برای رابطه بهتر چیز یاد بگیریم.
به خاطر همین است که وقتی دوشنبه صبح میشود و قرار است باز برویم سر کار، خوشحالیم. خانه را ترک میکنیم و می رویم سراغ کاری سادهتر از زندگی کردن.
منبع: گاردین
نظرها
نظری وجود ندارد.