قرآن سروش: "خوابنامه پریشان محمد"
اکبر گنجی − در این مقاله پارهای از پیش فرضهای مهم مدعای "خوابهای محمد"، پارهای از اصول روشی این فرضیه پردازی و پارهای از مهمترین پیامدهای آن بررسی میشود.
فرضیه جسورانه "رویاهای رسولانه" که وحی و قرآن را به خوابهای پریشان محمد و تفسیرهای غلط پیامبر از خواب هایش فرو میکاست از جهات گوناگون توسط ناقدان نقد شده است. من هم به نوبه خود در دو مقاله "سروش؛ تفسیر سخنان خداوند یا تعبیر خوابهای محمد" و "ممتازبودگی مشرکان در فرضیه “خوابهای محمد” سروش" پارهای از نقدها را بر این فرضیه وارد دانسته ام.
مدعای "خوابهای محمد" متضمن مدلولات و پیامدهایی است که از منظر سنت فکری مسلمانان بسیار شاذ و نامتعارف به نظر میرسد- مدعیاتی چون انکار وجود عالم غیب، وحی، نبوت، زندگی شخصی پس از مرگ، دعا، و غیره.
در نگاهی اجمالی به مدعای "خوابهای محمد" به نظر میرسد که سروش تفسیری یکسره طبیعتگرایانه و اینجهانی از آموزههای محوری اسلام − خصوصاً مفاهیم خدا، وحی، نبوت، معاد، عالم غیب، دعا − ارائه میدهد. البته سروش مدعای خود را یکسره طبیعت گرایانه نمیداند. او معتقد است که وجه الهیاتی و فراطبیعتگرایانه فرضیهاش را فرض یک خدای غیر شخصی ناانسانوار تأمین میکند. بنابر این مطابق نظر او جز فرض خدای نامتشخص یا بیصورت محض، سایر مفاهیم متافیزیکی اسلام را باید کنار گذاشت. البته از نظر سروش این خدای غیر شخصی هیچ نقشی جز خلقت در این عالم ایفا نمیکند، هر چند که او در پارهای مواضع خدا را در تمام جزئیات عالم فاعل و متصرف به شمار میآورد (مثلاً خداوند را فاعل جنایت هولوکاست میداند). اما وقتی که به مدعای "خوابهای محمد" میرسیم، کاملاً روشن است که این خدای ناانسانوار غیر شخصی هیچ نقشی در این فرضیه ندارد (خلقت هم مفهومی انسانواره است که با انسانیت زدایی مطلق سروش از خداوند سازگار نیست). آیا این به آن معناست که سروش میکوشد تفسیری دئیستی از اسلام به دست دهد؟
در این مقاله مایلم که به سه موضوع مهم در خصوص مدعای "خوابهای محمد" بپردازم:
- در بخش اول، پارهای از پیش فرضهای مهم مدعای "خوابهای محمد" را بررسی میکنم؛
- در بخش دوم، پارهای از اصول روش شناسی به کار رفته در این فرضیه پردازی را معرفی و تحلیل خواهم کرد؛
- و در بخش سوم، پارهای از مهمترین مدلولات و پیامدهای این فرضیه را استنتاج و ارزیابی خواهم کرد.
در این مقاله برای فهم و تحلیل جامع تر مدعیات سروش به نوشتههای مکتوب او بسنده نشده است. بلکه علاوه بر آن مجموعه سخنرانیهای متعدد او نیز به دقت مورد بررسی و ارجاع قرار گرفته است.
بخش اول: پیش فرض ها
یکم- مدرنیته پایگاه روشنفکری دینی
روشنفکر به دنبال تقرب به حقیقت، نقادی و کاهش درد و رنجهای درمان پذیر آدمیان است. نقد قدرتهای اقتصادی، سیاسی، دینی، ایدئولوژیک، و... بخش مهمی از وظیفه روشنفکران است. اما نقد از پایگاه ویژهای صورت میپذیرد. به نظر سروش روشنفکری دینی از پایگاه مدرنیته دین و سیاست را نقد میکند. مینویسد:
"پایگاه نقادی روشنفکری دینی، مدرنیته است. به عبارتی دیگر، اکتشافاتی که در دوران مدرن صورت پذیرفته، اعم از علم جدید، فلسفه جدید، سیاست و هنر و اخلاق جدید؛ همه، به روشنفکر دینی، پایگاه نقد میبخشد. یعنی خرد جدید به او ترازویی و عینکی میدهد تا به وسیله آنها در سنت و قدرت دینی نظر کند و به توزین آنها بپردازد" (عبدالکریم سروش، "سنت روشنفکری دینی"، مدرسه، بهمن ۱۳۸۵، ص ۱۷).
به نظر سروش علم و فلسفه و سیاست مولفهها و عناصر مدرنیتهاند. باید به دنبال شاهد بازاری علم و فلسفه و اخلاق جدید رفت.
دوم- علم تجربی مولفه اصلی مدرنیسم
با این که "مدرنيته چيزی نيست جز علم مدرن، فلسفههای مدرن، هنر مدرن، سياست مدرن، اقتصاد مدرن، معماری مدرن و امثال آنها"، اما وزن و ارزش میوههای مدرنیته یکسان نیست. به باور سروش علم تجربی مولفه اصلی مدرنیسم است. مینویسد:
"بلی، علم مدرن هم فرزند مدرنیته و تمدن مدرن غرب است اما این فرزند، با دیگر فرزندان مدرنیته تفاوت جوهری دارد. این فرزندی است که بلافاصله پس از زادن، دامن مادر خود را رها میکند و عیسا وار، سایه رسالتش را بر سر همه اقوام خودی و بیگانه میافکند... اگر ما را از مغرب زمین حظی و نصیبی مقدر کرده باشند، آن نصیب در علم مغرب زمینیان است که ابژکتیوترین تجلی گاه خرد مدرن و نقدپذیرترین آنهاست... پیداست که این میهمان فخیم و محتشم بدون آب و جارو بدین خانه در نمیآید و آن گیاه رنگین عطرآگین، بی مقدمه بر این خاک نمیروید، و نیز پیداست که آن مقدمات، خود از دو جنس اند: علت و دلیل. یعنی هم باید ذهن با آن بسازد، هم زندگی" (عبدالکریم سروش، "معرفت مولفه ممتاز مدرنیسم"، کیان شماره ۲۰، تیر و مرداد ۱۳۷۳، ص ۵).
سروش در موارد بسیاری بر جایگاه والای علم تجربی تأکید کرده است. به عنوان نمونه میگوید:
"به تجربه تاريخی بنگريم تا ببينيم علم جديد، فیالمثل با مسيحيت چه كرده است. پاسخ پيداست. علم جديد به بیاعتباری يا كماعتباری مسيحيت انجاميد. نزاع كليسا و علم جديد در قرون پانزدهم و شانزدهم ميلادی، نزاعی بس سرنوشتساز بود و سبب شد تا مسيحيت فروتن شود و پای در گليم خود كشد، و حّد خود را بشناسد و مدعيّات انسانشناسی و جهانشناسی و خداشناسی خود را سامان موجّه تری بدهد و هم زيستی با علم را آغاز كند و در يك كلام "دينتر" شود. يعنی به كاركرد اصلی دين كه همانا تنظيم رابطه درونی مخلوق و خالق است نزديك تر گردد. اين كه علم جديد با اسلام چه خواهد كرد، سئوالی است تاريخی و پاسخی حدسی و فرضی دارد. مسلمانان هنوز اين مواجهه را نياز مودهاند و از اين كه در معركه آن نزاع نيفتادهاند نبايد ذوق زده باشند" (متن مقاله دکتر سروش در همایش "دین و مدرنیته" ).
داوری و حدس سروش این است که علم تجربی و فلسفههای جدید با اسلام همان خواهند کرد، که با یهودیت و مسیحیت کردند:
"فلسفههای مدرن نيز در چالش با دين، دست كمی از علم نداشتند. با اين تفاوت كه تأثيرات علم ملموستر بود و تأثيرات فلسفه نامحسوس. فضای استبدادی ممالك اسلامی، هيچگاه به مواجهه طبيعی و آزاد اين رقيبان، مجال و رخصت نداد و ضعف و قوت اسلام در اين آوردگاه، نهفته و نامعلوم ماند. و همين موجب توّهم استغنايی شد كه دامن مسلمانان را هنوز كه هنوز است رها نكرده است... باری، بر صاحب اين قلم كمابيش ـ در حد طاقت بشری ـ آشكار است كه تجربه اسلام در دوران مدرن چندان متفاوت با تجربه مسيحيت و يهوديت نخواهد بود" (پیشین).
سوم- آموزه تابعیت مطلق دین به برون دین
قبض بسط تئوریک شریعت که دین را ثابت و مقدس و معرفت دینی را متغیر و غیر قدسی به شمار میآورد، در پی تبیین تحول معرفت دینی بود و این تحول را به نحو "کلی" و "مطلق" به علوم بشری فرو میکاست. در قبض و بسط معرفت دینی تابع کلی و مطلق معارف بشری شد. سروش پروژه بشری کردن فهم و معرفت دینی را به خود دین- که ثابت، قدسی و سخنان خداوند به شمار میآورد- تعمیم داد. یک احتمال این است که آگاهانه و به طور پیشینی بشریت مطلق و کلی معرفت دینی را به خود دین تعمیم داده است. احتمال دیگر این است که به طور پسینی پروژه بشریت کلی و مطلق معرفت دینی او را رفته رفته به بشریت کلی و مطلق خود دین رانده باشند. یعنی بشری کردن کلی و مطلق خدا، نبوت، وحی و معاد پیامد منطقی علم گرایی و فلسفه گرایی او بود (درباره خدا، در عین این که به طور مطلق به غیر بشری بودن خدا باور دارد، اما از سوی دیگر اذعان میکند که خدا را هم انسانها مطابق پیش فرضهای خود ساخته اند).
سروش میگوید فرضیه خوابهای محمد نتیجه منطقی قبض و بسط تئوریک شریعت است. برای این که متن/قرآن ساکت بوده و فهم آن تابع پیش فرضهای برون دینی است. سپس پیش فرضهای برون دینی اش- یعنی خدای غیر شخصی، عدم توانایی خدا برای سخن گفتن، عدم اعزام رسول و نبی توسط خداوند برای ابلاغ سخنانی که نگفته، خطای استراتژیک محمد در تفسیر خواب هایش، و... - را یکی یکی بر میشمارد و مدلل میسازد. یکی از پیش فرضهای مهم او پذیریش نظریههای علوم تجربی است. آیات قرآن با این علوم تعارض دارند و فرضیه خوابهای محمد به راحتی و سادگی تمام این مسئله را حل میکند. میگوید:
"یکی از پیش فرضهای من این است که بالاخره من علم جدید را- حالا با ضعف و قوتش- به هر حال مفروض میگیرم. یعنی این چنین نیست که این اکتشافات را ما سست بگیریم، غیر قابل اعتنا بدانیم، و به تکلف و اینها هم من قائل نیستم. که ما هی بخواهیم بپیچانیم... کتابهای دیگر- تورات و انجیل- در بیداری نوشته شدهاند. یعنی یک خصوصیتی در اینجا هست که این تئوری فقط در اینجا[قرآن] کاربرد دارد" (روش تعبیر رویای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش اول، دقیقه ۷۵- ۷۲ ).
چهارم- حذف مدعیات متافیزیکی قرآن به تیغ اوکام
ویلیام اوکام در قرن ۱۴ میلادی اصل "تیغ اوکام" یا "اصل اختصار تبیین" را طرح کرد. دستورالعمل اوکام این است: "در توضیح و توصیف، بخشهای نا ضروری را حذف کن". به تعبیر دیگر: "میان دو نگره که توان توصیف و پیشبینی یکسانی دارند، سادهترین را بگزین. در اینجا منظور از "سادهترین" نگره، نگرهای است که کمترین پیش فرضها در آن به کار رفته باشد".
سروش میگوید یکی از مهمترین پیش فرضهای فرضیه خوابهای محمد، اصل اوکام است. یعنی مطابق این اصل، برای خوانش قرآن، تمامی مدعیات متافیزیکی محمد/ قرآن را حذف کرده و به کمترین پیش فرضهای متافیزیکال قناعت کرده است، برای این که هیچ کس نمیتواند مدعیاتی چون وجود خدای متشخص انسانوار، سخن گفتن خداوند یا وحی، انتخاب و اعزام رسول و نبی از سوی خداوند، وجود روح یا نفس، وجود ملائکهای چون جبرئیل، وجود زندگی شخصی پس از مرگ، و... را اثبات کند. میگوید:
"ما باید همیشه پدیدهها را که تفسیر میکنیم، با کمترین دادهها بتوانیم تفسیر کنیم. چون اگر شما مثلاً بگوئید آدم روح دارد، خوب این را چه طوری میخواهید اثبات بکنید؟ این روح یک جوری است که میتواند بیاید سر شما، میتواند بیاید تو خواب شما، اینها شما همش را مفروض گرفته اید که میگوئید پدر من به خواب من آمده، و کی از عهده اثبات این مفروضات بر میآید؟ فوق العاده اینها سنگین است. به همین دلیل است که ما تا بتوانیم با مفروضات ساده تر یک پدیدهای را توصیف بکنیم، سراغ مفروضات سنگین تر نمیرویم، آنها خیلی سنگین است. اصلاً فرض این که پدر من که یک وقتی از دنیا رفته، این اصلاً میداند که من کجا هستم، میداند من کی خوابم، میداند من کی بیدار هستم، بعد چه جوری بیاید سراغ من، چه شکلی؟ اینها هر کدامش هزار صعوبت دارد برای این که شما وارد تفسیرش بشوید. خوب ما یک اصلی داریم در تفسیر پدیدهها در جهان، همان اصل تیغ اوکام. که میگوید: ما نباید بی جهت جهان را شلوغ بکنیم. شلوغ تر از اینی که هست بکنیم. یعنی فرض یک موجوداتی را تو این عالم بکنیم برای این که یک پدیدهای را تفسیر کنیم. یک پدیده شما دارید، ده تا پدیده دیگر را شما فرض میکنید تا این یکی را تفسیر کنید. ما هر چه که بتوانیم با تیغ منطق این را ببریم و کمتر کنیم این مفروضات را، کارمان موفقتر است. من بیایم برای یک خواب[خواب محمد] یک فرضهای عظیم متافیزیکی بکنم که واقعاً اگر کسی یقه مرا بگیرد که اینها را چه جوری اثبات میکنی؟ چه جوری توضیح میدهی؟ من که از عهده اش بر نمیآیم. به همین دلیل در یک سخنرانی درباره فرضیه رویاهای رسولانه گفتم که من با متافیزیک minimum تئوری ام را توضیح میدهم. چون شما اگر بخواهید یک متافیزیک maximalist این جا به کار ببرید ممکن است ظاهراً کارتان آسان بشود، اما از پس آن مفروضات بر نمیآئید. بگوئید یک خدایی هست، یک ملائکهای میفرستد، اوه اینها برای هر کدامش برای کسی که میخواهد تفسیر شما را بشنود محل سئوال است... به همین دلیل تفسیر مولوی که میگوید در خواب خودت با خودت حرف میزنی متافیزیک حداقلی پشت سرش هست که راحت تر از عهده تفسیر بر میآید. تا این که روح و ملائکه و نفس و عالم بالا و سیر در ملکوت و آمد و رفت این ارواح در این عالم و چیزهایی که ما واقعاً کمترین خبر را از آنها نداریم و فرضش یک بار سنگینی را روی دوش ما میگذارد... در تجربههای عرفانی آدم در واقع در خودش دارد سیر میکند... پیامبر هم یک همچین حالتی داشته. حالا این که ایشان میگوید من از خدا شنیدم، یک تفسیرش اینه که بله آدم میتواند در خودش سیر بکند، و چون خود آدمی الهی است و هر خودی الهی است، منتهی ذهن ایشان پیشاپیش هم با این تئوری مجهز بوده است که خدایی وجود دارد، خدای ابراهیم، خدای موسی، خدای عیسی، خیلی راحت این امر به خدا نسبت داده شده است و ما هم البته صادق میدانیم. اما آن چه که در نفس پیامبر در ذهن او- حالا ما کلمه نفس هم به کار نمیبریم، چون اون خودش باز یک متافیزیک فلسفی ستبری دارد که راحت هم نمیشود اثباتش کرد- ولی تو وجود او، تو شخصیت او، این قصه میگذشته، و ایشان این را چنین دریافت میکرده، لذا نه دروغ میگفته، نه باطل است. که من این را خودم نمیگویم، این را خدا به من میگوید، من چنین دریافت میکنم، من میفهمم که همه چیز این عالم الهی است، لذا چیزهایی هم که در گوش من خوانده میشود الهی است" (روش تعبیر رویای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش دوم، دقیقه ۴۲- ۳۳ ).
یکی از مهمترین اشکالات سروش بر برخی نظریه پردازان درباره وحی و قرآن این بود که آنان صرفاً به مباحث زبانی و پدیدارشناسانه اشتغال میورزند و هیچ اشارهای به مبانی متافیزیکی نظریه شان نمیکنند. به گفته سروش، بدون روشن کردن مبانی متافیزیکی هرگونه فرضیه سازی فاقد اعتبار است. به همین دلیل او به طور مبسوط از مبانی متافیزیکی حداقلی فرضیه اش سخن گفته است.
پنجم- مکانیسم خواب دیدن
مدعای فرضیه خوابهای رسولانه این بود که کل قرآن محصول خوابهای محمد است. ممکن است کسی ادعا کند که خداوند در خواب همه آن تصاویر را به محمد نشان داده و در خواب با او حرف زده است. اما این مدعا کاذب است. فرضیه پردازی که دین را تابع کلی و مطلق علم تجربی و فلسفههای مدرن میکند، نمیتواند نظریههای علمی و فلسفی خواب دیدن را در فرضیه اش نادیده بگیرد. سروش به صراحت تمام میگوید که خواب فقط و فقط ظهور سمعی و بصری خود بیننده خواب است :
"می گویند من پدر مرحومم را در خواب دیدم. اولاً: پدر مرحوم خود شما هستید که به شکل پدر مرحوم در میآئید و خودت خودت را میبینی. پدر مرحوم که جایی نیست که توی خواب بنده و شما بیاید، "آن تویی" به قول مولانا، آدمی وقتی که خواب میبیند خودش نزد خودش میرود. ما وجودمان چند لایه است یک لایه از وجودمان نزد لایه دیگری از وجودمان میرود:"تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق/بلکه گردونی و دریایی عمیق. تو به آن وقتی خواب اندر روی/ تو ز پیش خود به پیش خود شوی". از پیش خودت به پیش خودت میروی، خودت در گوش خود چیزی میگویی، خودت به صورت دیگری در میآیی. به صورت دوستت، مادرت، پدرت، و با خودت سخن میگویی و فردا فکر میکنی آنها آمدند و با تو سخن گفتند" (دقیقه ۱۸/۳۰ تا ۱۹/۳۰).
پس محمدی که قرآن را تولید کرده و تولیدش محصول سمعی/بصری خواب هایش بوده، همه آن صور دیده شده و صداهای شنیده شده را خودش خلق کرده و خودش با خودش حرف میزده و خودش، خودش را به صور گوناگونی چون خدا، قیامت، بهشت، جهنم، تاریخ، آسمان، زمین، و... به نمایش میگذارده است. همین و بس. باز هم به یاد داشته باشیم که منظور از خود شخص، روح یا نفس محمد نیست که فرضیه خوابهای محمد فاقد این گونه مدعیات متافیزیکی است.
اگر فرضیه پردازی سروش بناست که متکی بر علم تجربی و فلسفههای مدرن باشد، لاجرم باید مفهوم محوری این فرضیه- یعنی خواب را- بر اساس آخرین مطالعات علمی دانشمندان علوم شناختاری و عصب شناسی و فلسفه ذهن بنا کند، نه نظرپردازیهای ذوقی عارفان قرون گذشته چون مولانا و ابن فارض (به عنوان نمونه، رجوع شود به: تقی کیمیایی اسدی، خلقت و تکامل مغز و روان، نشر نگاه معاصر، فصل خواب، صص ۹۶۸- ۹۳۱ ).
تا حدی که من اطلاع دارم، سروش فقط در برنامه پرگار به فرایندهای علمی خواب دیدن اشاره کرده است. به گفت و گوی پرگار بنگرید:
"مجری: رویا پنداشتن قرآن یک پیامدهایی دارد که اتفاقاً عالمان در موردش صحبت کردند. در مورد خود رویا صحبت کردند. آنها که درباره انسان، روحیات انسان و مغز انسان مطالعه کردند میگویند که رویا آن چیزی است که ما وقت روایت کردن میسازیم تا قبل از آن، به قول آنها، اینها سیگنالهایی است، نشانههایی است، که از یک بخش مغز، از ساقه مغز، به بخش دیگر مغز میرود. و اینها پراکنده است و نظمی درش نیست. معنی اش این است که وقتی رویا گفته میشود تازه نظم حاصل میشود. عملاً پیامد این، این خواهد بود که اگر شما معتقد هستید قرآن حاصل رویاهای پیامبر است، معناش این است که قرآن را پیامبر ساخته از مجموعهای از نشانههایی که در مغزش حادث شده و خودش نظم داده به اینها".
سروش: بله من همین عقیده را دارم. پیامبر در واقع مولف قرآن بود. این را من در نوشتههای خودم آورده ام.
مجری: آنهایی که این نظر را میدهند آقای سروش، میگویند که آن چه که ما رویا میپنداریم قبل از آن یک مجموعه کاملاً بی نظم، و حتی لفظ بی معنی هم به کار میبرند، این تحقیقات از دهه هفتاد میلادی شروع شده
سروش: اشکالی ندارد.
مجری: میگویند مجموعهای از نشانه ها، تصاویر بی معنی و بسیار پراکنده به مغز ما میآید، آن وقتی نظم پیدا میکند که ما شروع میکنیم به روایت کردن اینها. در واقع روایت کردن اینها ساختن اینهاست.
سروش: بله، ببینید، من واقفم به آن مطلب. ولی توجه بفرمائید محصول مهم است، چون امور بی نظم نزد همه هست، ولی وقتی که محصول کارخانه را شما میبینید، میبینید در نزد برخیها به صورت اشعار فوق العادهای در میآید مثل شعر حافظ یا مولوی، در نزد بعضیها هم سخنان یاوهای در میآید. لذا این که پیش از این چه بوده، آن قدر مهم نیست که پس از این به چه صورت در میآید؟
مجری: برای شما مهم نیست که شخصیت پیش از رسیدن به پیامبر چه بود؟
سروش: اصلا ما پیش و پس نداریم در اینجا. وحی را پیامبر تولید میکند. وحی در واقع تألیف پیامبر است. خداوند یک شخصیتی آفریده، همین و بس. بقیه اش به او واگذار شده. این شخص با این ظرفیتی که دارد و با تواناییهایی که دارد، به قول شما به اون سیگنالهای بی نظم، نظمی میبخشد که ما وقتی به آنها نظر میکنیم میبینیم چقدر پر مغز و پر معناست. عین حافظ که همین کار را میکرد. عین دیگران" (دقیقه ۲۸- ۲۴ ).
اما سروش نتیجه این خواب ها- یعنی قرآن- را کاملاً پریشان، در تعارض با فلسفه و علم تجربی مدرن، سرشار از تناقض نماها و تناقض به شمار میآورد. برای حل همین مسائل و معضلات است که میگوید اگر همه آنها را به خوابهای محمد تبدیل کنیم، همه این مسائل یک باره حل خواهند شد.
ششم- حالات محمد در حین تجربههای وحیانی
به گفته سروش، روایتهای تاریخی درباره تکون وحی مهمترین پیش فرض تأیید کننده فرضیه خوابهای محمد هستند. او بارها روایتهای تاریخی درباره احوال محمد در زمان نزول وحی را ذکر کرده و به عنوان نمونه میگوید:
"گفتهاند که پیامبر - همه وقت، همه وقت- وقتی که وحی به ایشان میرسید به حالت نا متعارفی میرفت. حالا اسمش را فعلاً نمیآوریم که چیست؟ و از اطراف خودش غافل میشد و گاهی میگویند که این حادثه و این تجربه برایش چنان برایش سنگین بود که عرق میکرد. یا دهانش کف میکرد. و این جور چیزها. به همین سبب همین هم تأیید میکند که در احوال نامتعارفی این اتفاقات برای پیامبر میافتاده. چشم هایش بسته میشده، و خلاصه مثل این که چیزهایی از پیش چشم او رژه میرفتند" (روش تعبیر رویای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش اول، دقیقه ۵۷ ).
البته سروش در موارد دیگر گفته است که این احوال، ویژگیهای افرادی است که دارای بیماری صرع هستند. به عنوان نمونه میگوید:
"همه مورخان نوشتهاند که پیامبر وقتی حالت وحی به او دست میداد، یا تجربه پیامبرانه، از خود بی خود میشد. مثل صرعیها بر زمین میافتاد، گاه کف از دهانش بیرون میآمد، گاهی پس از آن تجربه سر درد میگرفت، علی ایحال از اطراف خودش غافل میشد. مثل یک کسی که به خواب سنگینی فرو رفته، به یک حالت نا هشیاری و نیمه هوشیاری. همیشه احوال وحی همین طور بوده. حالا چه در طول روز بود که مردم میدیدند که ایشان به این احوال دچار میشود، و چه شب بود که در خواب بود ایشان، یا در خلوت بود. این به دست ما یک سر رشتهای میدهد. که این تجربه نیمه هوشیارانه را ما از تجربههای هوشیارانه باید فرق بگذاریم" ( رویای وحیانی، دقیقه ۱۶- ۱۴ ).
چند پرسش:
- الف- اصل کلی و تنظیم کننده سروش این است: همه روایات و احادیث جعلی/دروغ هستند، مگر آن که به طور استثنایی عکسش ثابت شود. احادیث و روایات درباره حالتهای محمد در زمان دریافت وحی چگونه بر سروش اثبات شده اند؟
- ب- مقتضای علم گرایی سروش- که پیش فرض مهم فرضیه اوست- در این مورد چیست؟ آیا نباید با این گونه شواهد تاریخی که سروش از دائمی و همیشگی بودنشان در تمامی زمانهایی که وحی دریافت میشد سخن میگوید، مدعای بیماری صرع محمد را بپذیرد؟
- پ- کجای این روایتها اثبات میکنند که قرآن محصول خواب است؟ پیامبر در حال سفر، در حال جنگ و در دیگر احوال بیداری مهبط وحی قرار میگرفته است. آن روایتهای مورد استناد سروش میگویند که همه آن احوال در زمان بیداری به او دست میداده اند، نه در شبها و دیگر اوقاتی که میخوابیده است.
- ت- نورولوژیستهایی که بر روی تجربههای عارفانه تحقیق کرده اند، تجربههای عرفانی را به خواب فرو نمیکاهند.
با همه اینها، سروش ادعا میکند که از نظر فلسفی محال است که در بیداری محمد مهبط وحی قرار گرفته باشد. به ادعای او، از نظر فلسفی هرچه که رخ نداده وجودش محال بوده که رخ نداده است. بدین ترتیب،
"ممکن است شما بگوئید چرا در بیداری بهش[ به محمد آن سخنان را] نگفتند؟ حالا من نمیدانم چرا نگفتند؟ ولی از این که فعلاً رخ داده پیامبر با آن ساختمانی که داشته، در آن شرایطی که زندگی میکرده، امکان نداشته که در بیداری با او [خدا یا واسطه او جبرئیل] سخن بگویند و لذا وحی سمعی- بصری ایشان این چنین[در خواب] بوده" است (روش تعبیر رویای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش دوم، دقیقه ۵۷).
هفتم- خدای غیر شخصی ناانسانوار
اولین و مهمترین پیشفرض متافیزیکی برون دینی سروش برای خوانش قرآن این است که خدا موجودی غیر شخصی است. سروش اعتراف میکند که خدای قرآن موجودی متشخص و انسانوار است، اما مطابق قبض و بسط، باید تمامی آن آیات را با این پیش فرض برون دینی سازگار کرد. میگوید فرضیه "خوابهای محمد" :
"یک تئوریی است که برای جهانی ساخته شده و در خور جهانی است که خدا در آن جهان impersonal است. یعنی شخص نیست... من البته قبول دارم که اگر به خود متن باز مراجعه کنیم شاید که این نظر[ خدای غیر شخصی] در آنجا یافت نشود... باز اگر به متن مراجعه کنیم... خدا کسی را فرستاده، پیغمبری دارد، پیام آور اوست... این درک شبانانانه از خداوند است... همه چوپان هستند... ما خداوند را به عنوان یک شخص که حالا یک جایی هم نشسته، در عرش یا، ذهنی هم دارد مثلاً، و ذهن او کار میکند، فکر میکند، فهمی دارد، ما دعا میکنیم، در اثر دعای ما مثلاً تصمیمی میگیرد، یا اجابت میکند، یا اجابت نمیکند، رد میکند، قبول میکند، نظرش عوض میشود فی المثل، و یک روز خوش است، یک روز ناخوش است، و امثال اینها. خوب این احوال را نمیشود برای خداوند قائل بود، به همان دلیلی که حتی کلام سنتی هم میگوید که وجود خدا بیکران و بی نهایت است و ثبات هم در ذات او هست، بسیاری از این احوال را به او نسبت نمیشود داد، حتی دعا کردن هم به این شکل متعارفی که ما داریم، به هر حال یک صورتی و کاریکاتوری از دعاست. یعنی اگر قائل به یک خدایی بشویم که تغییر اراده و نظر نمیدهد، آن وقت باید در همه اینها یک نظر مجددی بکنیم. به هر حال، پیش فرض این مقالات یک خدای غیر شخصی است، یک خدای impersonal است، که میتوانیم از او به صورت یک شعور کیهانی، یا بگوئیم یک روح بیکران که در همه کالبد جهان جاری است. یک شعوری که همه چیز را در بر گرفته، چنین میتوانیم تعبیر بکنیم. به قول مولانا جان جهان است... متافیزیک ما متافیزیک وصال است، نه متافیزیک فراق.. یعنی به هیچ عنوان، از هیچ جهت، و به هیچ معنا خداوند از مخلوقش جدایی ندارد. و این وصال، وصال تام و تمام است. نه یک وصال مجازی، یک وصال نیمه کاره، این چنین نیست" (روش تعبیر رویای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش اول، دقیقه ۲۵- ۱۵ ).
خدای محمد که در قرآن آمده، خدای متشخص انسانوار است. سروش میگوید که این تصویر از خدا، تصور چوپانان است. چوپان قصه موسی و شبان چنین تصوری از خدا داشت و موسی او را به تنزیه فرا میخواند. سروش با استناد به این آیه، "وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ: بیشترینه ایشان به خداوند ایمان نمیآورند، مگر آن که [باطناً] مشرکند" (یوسف، ۱۰۶)، تصور انسانواره از خداوند را مشرکانه به شمار میآورد که باید تنزیه شود.
بدین ترتیب، "خدای غیر شخصی ناانسانوار"، پیش فرض متافیزیکی مهم فرضیه خوابهای محمد است. میگوید:
"من اگر بخواهم موضع خودم را با تعابیر فیلسوفان خودمان بگویم، باید بگویم من وحدت وجودی هستم... و این وحدت وجود هم یک پیشینه خیلی ستبر و محکمی در عرفان و فلسفه ما دارد. مخصوصاً به دست ملاصدرا که در این جا خصوصاً عرفان و فلسفه خیلی به هم گره میخورند و ملاصدرا میکوشد تا سخنان و دریافتهای عارفان را برهانی بکند، به تعبیر خودش. آره من این جوری فکر میکنم، یعنی بین خدا و خلق هیچ جدایی نیست، هر جا پای وجود باز میشود، آنجا پای خدا هم باز میشود. یعنی اگر من میگویم این آب وجود دارد، یعنی خدا در این آب هست، چون کلمه وجود را در این جا من به کار بردم. برای این که آن چه که حقیقتاً وجود دارد خداوند است، بقیه وجودات همه وجودات مجازی هستند" (دقیقه ۱۰۱- ۱۰۰ ).
امام محمد غزالی گفته بود: "اصولاً جمیع الفاظ زبان وقتی در حق خداوند به کار میروند، مجازی و استعاری میشوند" (امام محمد غزالی، احیأ علوم الدین، جلد ۴، ربع منجیات، کتاب التوحید و التوکل، ص ۲۵۵).
سروش با استناد به همین سخن میگوید:
"هر صفتی را که ما آدمیان داریم و به خدا نسبت میدهیم مجازی است، جنبه حقیقی ندارد. هر صفتی از اوصافی که ما هم داریم و آن گاه میگوئیم خداوند هم دارد... ما مجازاً و کنایتاً آن را در مورد خدا به کار میبریم، اگر حقیقتاً به کار ببریم، مشکلات الهیاتی فراوانی به وجود خواهد آورد که از عهده آن بر نمیآئیم" (دقیقه ۱۲).
بدین ترتیب، وجود حقیقتاً متعلق به خدای بی صورت محض است و بقیه موجودات مجازاً وجود دارند. اما تمامی صفات انسانی حقیقتاً به انسانها تعلق دارد و اگر هم درباره خداوند به کار روند، مجازی است. سروش میگوید انسانوارگی خداوند بسیار رایج است و کمتر میتوانند خدا را در بی صورتی مشاهده کنند:
"حتی اگر شما بگوئید خدا رحیم است، یعنی رحم دارد، یک مفهوم انسانی را به کار گرفته اید. رحم چیزی است که در آدمیان صاحب عاطفه است. خدا عاطفه به معنای انسانی کلمه ندارد.لذا رحم هم ندارد. اگر بگوئید خدا خشم هم میگیرد، باز یک مفهوم انسانی به کار برده اید، خشم مال ماست. و این را به خدا نسبت دادن نارواست. سمع دارد، میشنود، شنیدن یک امر انسانی است. دیدن یک امر انسانی است و هر چیزی از این قبیل. چون اساسا ما زبانمان را برای معرفی خدا یا خدایان نساخته ایم. آدمیان زبان را برای زندگی خودشان ساختهاند. برای آن چه که در اطرافشان میگذرد. همه مفاهیم از این طبیعت یا از این انسان برگرفته شده" (دقیقه ۴۴- ۴۲).
خداوند گویی میشنود، گویی حرف میزند، گویی میبیند، گویی مهربان است. اما در حقیقت فاقد همه این اوصاف انسانی است. خدا ذهن ندارد و حیات هم ندارد. در یک جا میگوید:
"این که خداوند زنده است، مسئله مشکلی است. قطعاً اگر حیاتی هم دارد به معنایی که ما داریم نیست، که یک ترکیب موجود ارگانیک باشد، اکسیژنی تنفس میکند، این حرفها نیست. بیشتر آنها منظورشان این بود که اگر موجودی شنوا باشد و دانا باشد، این معنایش این است که خواب نیست، معناش این است که زنده هم هست. به این معنا خدا را حی محسوب میکردند، یعنی مرده نیست. اما این که حیاتش چیه؟ در قرآن داریم که خدا نه چرتش میگیرد و نه به خواب میرود، به این معنا بیدار است. اما این که حقیقت بیداری خدا یعنی چی؟ باز هم ما نمیدانیم. همانی است که هست" (دقیقه ۳۶- ۳۴ ).
در سخنرانی دیگری در این مورد صریح تر سخن گفته است :
"من سر زنده بودن خدا بحث نمیکنم، چون این مفهوم پیچیدهای است. و ما هم درکی که از حیات داریم این حیاتی است که در ارگانیسمهای شناخته شده داریم. خداوند چگونه میتواند حیات داشته باشد؟ برای ما مشکل است" (دقیقه ۵۱- ۵۰ ).
سروش خدای بی صورت فاقد ذهن را فاقد علم به دیگری به شمار آورده و میگوید علم بی صورت از جنس علم حضوری است. میگوید:
"علم خدا از جنس علم حضوری است. که حاجت ندارد به این که معلوم در مقابل او باشد، به همین دلیل هم نسیان ندارد" (دقیقه ۱۱ ). "در صفات ذاتی خداوند علم هم هست. یعنی خداوند عالم است، منتهی علم نه به معنایی که ماها هم داریم. اون علم حضوری دارد، اونهم از همون واجب الوجود بودنش بر میخیزد. علم هم از اوصاف ذاتی و ثبوتی و کمالیه خداوند است" (دقیقه ۲۸ ).
این مدعا دارای دو اشکال است. اولاً: تقسیم علم به علم حضوری و علم حصولی امری انسانی است و استناد علم حضوری به خداوند، انسانواره کردن خدای بی صورت است که سروش از آن میگریخت. ثانیاً: علم حضوری مطابق تعریف، علمی است که در آن خود معلوم نزد عالم حاضر است، نه صورت ذهنی معلوم. در این صورت، باید دوگانگی عالم (خدا) و معلوم (مخلوقات) را مفروض گرفت تا خود معلوم نزد عالم حاضر باشد. این با خدای غیرشخصی و متافیزیک وصالی سروش هم ناسازگار است.
سروش میگوید خداوند فقط و فقط یک کار انجام میدهد و آن هم خلقت است. میگوید :
"صورتها مخلوق خداوند هستند، حالا به هر معنایی که ما خلقت را بگیریم که واقعاً هم مفهوم خیلی دشواری است" (دقیقه ۷۹ ).
اما خلقت هم، مفهوم و عملی انسانی بوده و استناد آن به خداوند، انسانواره کردن خدای بی صورت است.
مشکل سروش این است که باورش به "خدای غیر شخصی بی صورت محض فاقد هرگونه انسانوارگی" ثابت نمیماند. این باور را با ارائه آرای متعارض، ناسازگار میسازد. درباره "بوی خدا" سخنرانی کرده و میگوید ما دو حس شنوایی و بینایی برای شنیدن صدای خدا و دیدن روی او داشته ایم. انبیأ- به قول مولانا- دارای این حواس بودهاند و فیلسوفانی که با موازین دقیق عقلانی این تجربهها را انکار کرده اند، در واقع "حواس ویژه انبیأ" را انکار کردهاند. قرآن از شنیدن صدای خدا و دیدن روی او سخن گفته است، اما از شنیدن یا استثمام بوی خداوند سخن نگفته است.
به نظر او، این موضوع مشکلی پدید نمیآورد، برای این که سخنان غیر قرآنی محمد هم همان قرآن و عین قرآن است. محمد گفته است محبت سه چیز از این دنیا را در دل من افکنده اند: اول زنان، دوم بوی خوش، سوم نماز. "کلام پیامبر هم قرآن است، چنان که گفتم". پیامبر گفته : "من بوی خدا را از یمن میشنوم". عرفا این سخنان را از پیامبر قاپیدند و بسط اش دادند. بدین ترتیب، علاوه بر شنیدن صدای خداوند و دیدن روی او، میتوان بوی خداوند را هم چشید. برای استشمام بوی خداوند، نزد افرادی بروید که بوی خدا به آنها رسیده و بوی خدا را پخش میکنند. یکی از حاضران به او اعتراض میکند که شما که از خدای بی صورت محض دفاع میکردید، خودتان دوباره خدا را انسانواره کردید. سروش پاسخ میدهد :
"عارفان ما واژه بو و مفهوم بو را برای امور معنوی به کار میبردند. اشاره کردم که کلمه بوی عشق، بوی وفا، عشقی که صورتی ندارد، وفایی که صورتی ندارد، اما بوی او را میتوان شنید. اتفاقاً ما در مورد خداوند خیلی خوب است که همین کلمه بو را به کار ببریم، کلمه صورت [چهره خداوند] را نمیتوانیم. کلمه حتی کلام [سخن گفتن خداوند] را هم نمیتوانیم، گرچه که به کار رفته است. اشکالی هم ندارد. اما به گمان من کلمه استثمام، شنیدن بوی خداوند که در ادبیات ما هم خیلی رایج بوده، و به هیچ وجه در ذهن ما ماهیتی را تداعی نمیکند. بلکه کاملاً حکایت از یک امر ماورای مادی غیر طبیعی میکند که میتواند خودش را از یک طریقی، از طریق بو به ما برساند. شبیه مفهوم میدان مثلاً، میدان مغناطیسی در علم جدید که میدان است، یعنی همه جا پخش است بدون این که مادیتی داشته باشد. در مسئله بو هم یک چنین چیزی هست. لذا اتفاقاً به گمان من خیلی راحت میتوان گفت که این بو، بوی خوش خداوند همه عالم را گرفته، همه هستی را گرفته است. توجه میکنید. و این که بابا طاهر میگفت:"به صحرا بنگرم صحرا ته وینم/به دریا بنگرم دریا ته وینم"، من فکر میکنم اگر من به جای بابا طاهر بودم، البته جای قیاس نیست، میگفتم: به هر جا بو میکنم، بوی تو را میشنوم. ببینید این ترمها از چشم مایه گذاشتیم، از گوش مایه میگذاشتیم، همه جا صدای تو را میشنوند، همه جا روی تو را میبینم، اینها همه خوب است، اما یک چیزی را کم گذاشته. همه جا بوی تو را میشنویم... ما گفتیم سهم شامه را کم داده ایم، بیشتر به چشم و گوش پرداخته ایم، بهتر است که یک مقداری هم فکر دماغ مان باشیم... هرجا پای وجود باز میشود، آنجا به گمان من بوی خوش خداوند هم شنیده میشود و میتواند برای ما موجب انسی باشد" (دقیقه ۷۸- ۷۰ ).
آن همه اصرار بر خدای غیر شخصی ناانسانوار و عدم توانایی خداوند برای سخن گفتن، با این ادعا، یک باره دود میشود و به هوا میرود. اگر به نحوی از انحأ میتوان بوی خدا را شنید، به همان نحو هم میتوان صدای خدا را شنید. اگر به گفته سروش خداوند میتواند از یک طریقی بوی خودش را به مشام آدمیان برساند، مدل رقیب سنتی هم ادعا دارد که خداوند میتواند از یک طریقی صدای خودش را به گوش آدمیان- در این مورد پیامبران و خصوصاً محمد- رسانده باشد. مگر این که بوی خدا هم مانند کلام و چهره خدا مجازی باشد. اما محتوای سخنرانی سروش دلالتی بر این معنا ندارد.
اما سروش در دورانی واحد به ابلاغ آرای متافیزیکی متعارض ادامه داده و میگوید:
"ما آن قدر خدا را انسانی کردیم که اگر یک کسی آمد و به ما گفت خدا انسان نیست، میگوئیم پس دیگه چه خدایی شد؟ واقعاً این جوری شده. خوب عزیزان من از اول نباید این طوری میبود. ما آن قدر آمدیم برای خدا دل درست کردیم، عاطفه درست کردیم، احساس درست کردیم، به همین معنای بشری، که بعد حالا اگر یک کسی به ما بگوید که والله این طوری نیست. نه این که یک کسی به ما بگوید. حتی بزرگان دین هم این را گفتهاند که ما یادمان رفته. که این طورها نیست. خداوند تغییر احوال نمیدهد. این جزو اولین تعلیماتی است که فیلسوفان و متکلمان به ما دادند که خداوند معرض احوال نیست، یعنی تغییر حالت پیدا نمیکند. از حالتی به حال دیگر نمیرود... خداست که عوض نمیشود و احتیاج به تفریح ندارد، نه غم دارد، نه شادی دارد، نه غصه میخورد، نه خنده میکند، نه گریه میکند، هیچ کدام. ولی ما آدمیان البته معروض این احوال هستیم... اما در مورد خداوند این حرفها را نمیشود زد... .خدا ورای اینهاست... .خداوند احساسات بشری ندارد، عواطف ندارد، و به معنایی که ما مواجه میشویم با خواهشها و دعاها و حوادث، او مواجه نمیشود. اما شما فکر نکنید که تنها نوع دانستن و تنها نوع مواجهه با امور، مواجهه انسانی است... .ما خدا را میخوانیم و خداوند هم علم به احوال ما دارد، از یک ارتفاع خیلی بالایی، بدون این که اسیر احوال ما بشود، چون وقتی که اسیر احوال بشری بشود، آن وقت عکس العملهای او، عکس العملهای خیلی ناصوابی خواهد بود. یک وقتی عصبانی بشود، یک وقتی دلش خوش تر باشد، یک وقتی خسته باشد، یک وقتی سر حال باشد... اتفاقاً باید فکر کنید مثل یک دریای آرام است، آن جوری عدالتش بهتر حفظ میشود. دچار احساسات شدن همه چیز را از بین میبرد. به هر حال احوال انسانی را ما نمیتوانیم، حق نداریم به خداوند نسبت بدهیم" (دقیقه ۷۲- ۶۷ ).
بخش دوم: روش شناسی
هشتم - تحویل آفاقیها به انفسی ها
مدعای سروش این بود و هست: اصل دین (قرآن) با علم و فلسفه تعارض دارد، کاملاً پریشان بوده و پر از تناقض نماها و تناقض هاست. پس باید راه حلی برای رفع تعارض مدعیات قرآن با علم تجربی و فلسفه جست و جو کرد. پیش فرض خوانش نا واقع گرایانه متون مقدس دینی، راه حلی بوده که در مغرب زمین توسط برخی فیلسوفان و الاهی دانان- از جمله دی. زد. فیلیپس، دان کیوپیت، و... - طرح شد تا این مسئله را حل و فصل کنند.
"آخرین جلسه دین شناسی مولانا"ی سروش این روش شناسی مهم را پیش مینهد. میگوید که ادیان ابراهیمی تمامی امور Subjective را Objective کردهاند. عارفانی مانند مولانا عکس این مسیر را طی کردهاند و گفتهاند همه آن چه ادیان ابراهیمی ادعا کردهاند که در جهان خارج روی میدهد- از جمله قیامت، بهشت و جهنم- در خود انسانها رخ میدهند. سپس سروش یک روش شناسی عام و کلی برساخته و برای حل مسائل پیشنهاد میکند. میگوید:
"به لحاظ متدولوژی این را عرص بکنم. عارفان ما کلاً آن چه را که در عالم یا حتی در دین حالت آبجکتیو داشته، سابجکتیوش کردهاند. تقریباً به منزله یک متدولوژی این کار را کردهاند. هر چه را که در دین گفتهاند که در خارج ما وجود دارد، اینها بردنش به درون. اگر گفتهاند شیطان، گفتند نه شیطان خودت هستی. گفتند بهشت، گفتند بهشت تو خودته. جهنم؟ جهنم توی خودته. قیامت؟ قیامت در خودمان است. مولانا میگوید "موسی و فرعون در هستی توست/ باید این دو خصم را در خویش کشت". میگوید قصه موسی و فرعون را که میخوانی نگو یک قصهای بود، حکایتی بود، دو نفر یک روزگاری با هم نزاع داشتند و پایان پذیرفت. نه، "موسی و فرعون در هستی توست/ باید این دو خصم را در خویش جست". در خودت بگرد و بجو و ببین موسی کدام است؟ فرعون کدام است؟ و کدام قطب وجود تو با کدام قطب دیگر در نزاعند و کدام بر دیگری پیروز میشوند. این subjectify کردن objectivity [است]. و در مقابلش، آن چه که به اصطلاح در ادیان سامی هست که عموم چیزهای سابجکتیو را آبجکتیو کردند. یعنی هر چه را که متعلق به نفس آدمی بوده، برایش یک صورتی، یک موجودی در خارج تصور کردهاند. و این البته خیلی مسئله آفرین هم بوده و هست و مجال بحث اش در اینجا نیست. ولی مولوی درست به این سو دوباره برگشته. یعنی این ورق را برگردانده. تمام آن چیزهایی که ما نسبتاً و عمدتاً از آنها تصور موجود خارجی داریم، به ما میگوید که اینها جزو اجزای وجود ماست. تمام این وعدههایی که خدا داده به بهشت، به جهنم، به قیامت، توصیفی که از آدم کرده، از موسی کرده، از شیطان کرده، از هر چه از این قبیل بوده، اینها را در خودتان بجوئید. و آدمی است که جهان کبیر است. اتفاقات در آن جهان کبیر خواهد افتاد. اگر بخواهیم یک ذره هم پا را از اینجا فراتر بگذاریم، حقیقت اش این است که این اتفاقات در وجود پیامبر افتاده. بهشت را دیده، قیامت را دیده و بعد وصف کرده یک چنین اتفاقاتی میافتد یا افتاده است. و به این سبب است که مولانا میگوید نزد عارفان بهشت و جهنم بالفعل حاضر است. و حاجتی نیست که در جای دیگری بگردیم" (از دقیقه ۷۵- ۷۲ ).
سروش مدعای متافیزیکی روح و نفس را نمیپذیرد و میگوید همه اینها در شخصیت پیامبر رخ داده است. جهان قیامت، جهان بی صورتی است و محمد از سر ناچاری جهان بی صورتی را با صورت توصیف میکرد. اما تمامی اوصاف بهشت و جهنم صورتهای تخیلی از عالم بی صورت هستند. چون بی صورتی هیچ شباهتی به صورت ندارد. بی رنگی شبیه هیچ رنگی نیست. پس هیچ یک از آنها را نباید به معنای واقعی گرفت.
از سوی دیگر، در ادعای دکتر سروش درباره مفهوم سابجکتیو/انفسی مغالطهای نهفته است. در فلسفههای مدرن- غالباً- امر سابجکتیو هیچ شأن انتولوژیک/متافیزیکی جز حالتی از حالات ذهنی فاعل شناسا ندارد. اما نزد فیلسوفان و عارفان مسلمان، امر انفسی هویت آنتولوژیک/متافیزیکی مستقل از فاعل شناسا دارد- یعنی جهان متافیزیکی مستقل از حالات و ذهنیت فاعل شناسا است- که از مجرای حالات درونی (روانی یا انفسی) فاعل شناسا ادراک میشود. بدین ترتیب، از نظر عارفان مسلمان جهان آفاقی، جهان از حیث متافیزیکی مستقلی است که از طریق حواس پنج گانه بیرونی ما درک میشود، اما جهان انفسی، جهان از حیث متافیزیکی مستقلی است که از طریق حواس درونی ادراک میشود. بنابراین جهان آفاقی و انفسی نزد فیلسوفان و عارفان مسلمان، در هر حال هویت متافیزیکی مستقلی دارند. اما در کاربرد سروش از مفهوم انفسی، شأن انتولوژیک این پدیدهها انکار میشود. بنابراین مفهوم امر سابجکتیو، در کاربرد سروش، هیچ سنخیتی با مفهوم امر انفسی در کاربرد فیلسوفان و عارفان مسلمان ندارد.
سروش در "روش تعبیر رویای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش دوم" گویی رأی دیگری درباره امور آفاقی و انفسی داده و میگوید هر چه به زبان در آمده ابجکتیو است، اگرچه بخشهایی از تجربههای پیامبر سابجکتیو بوده است. بر من چندان روشن نیست که چرا سروش در سخنرانیهایی که تقریباً در دوره واحدی ایراد شده، مدعیات ناسازگاری بیان کرده و میکند.
نهم- خوابگزاری گزینشی قرآن
فرضیه خوابهای رسولانه قرآن را به خوابهای محمد فرو میکاست. نوعی این همانی میان خواب و وحی ایجاد میکرد تا وحی قابل فهم شود. اگر میخواهید بدانید وحی چیست، به خواب بنگرید. وحی همان خواب است. خوابگزاری و تعبیر خوابهای محمد پیامد منطقی این فرضیه بود. منتهی سروش خود مهمترین ناقض فرضیه خوابهای محمد است. هر جا آیهای را به سود مدعایش بیابد، آن آیه را نه خوابگزاری و تعبیر، که تفسیر واقعی میکند تا مدعای خود را بر کرسی بنشاند. برای اثبات این که وحی چیزی جز خواب دیدن نیست، دقیقاً همین کار را کرده و آیهای را واقعی تفسیر میکند. میگوید:
"من در نوشتههای خودم کوشیدهام که مسئله وحی را خیلی سهل الهضم کنم و شاید پیچیدگی هایش را بگیرم ازش. دست کم برای کسانی که طالب شناختن رمز و راز وحیاند. و آن این که من وحی را تحویل کردم یا تشبیه کردم به رویا. و البته این بی سبب و بی اساس هم نبود. گفته ام وحی ای که به پیامبران میشد در واقع مثل خوابی بود که میدیدند. شبیه خوابی است که ما هم میبینیم. و به این ترتیب در واقع فهم این پدیده تسهیل میشود. این که آدم فکر میکند خدا چه جوری با یک کسانی سخن میگوید و در گوش آنها میخواند، من فکر میکنم اگر هر یک از ما به رویا، به خواب دیدنمان مراجعه کنیم تا حدود زیادی میتوانیم یک درکی از این پدیده پیدا بکنیم. هیچ کسی نیست در زندگی اش خوابی ندیده باشد و در خواب مثلاً کسی با او سخنی نگفته باشد. منظرهای را ندیده باشد. و پس از خواب مثلا به دنبال تعبیرش و تأویلش بر نیامده باشد. خوابی از دیگری نشنیده باشد. اگر شما به خود پدیده خواب که باهاش آشنا هستید، با زندگی تان عجین و آمیخته است مراجعه کنید، مداقه کنید و بشکافیدش، بازشکافی کنید، به گمان من تا حدود زیادی به حقیقت وحی میتوانید پی ببرید. حالا من اولین کسی نیستم که این کار را میکنم، گر چه از این جهت سخن من شاید جدید به نظر بیاید، ولی دست کم ما یکی از برزگان اسلام را داریم به نام امام ابو حامد محمد غزالی که یک متکلم و محدث و عالم اخلاقی نهصد سال پیش بود. ایرانی و طوسی. ایشان یک سخن بسیار زیبایی دارد و سخنش برگرفته از قرآن است. چون ما در قرآن داریم که إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلي أَوْلِيائِهِمْ : شیاطین هم به دوستانشان وحی میفرستند[انعام، ۱۲۱]. یعنی این طوری نیست که فقط فرشتگان وحی بیاورند، شیاطین هم وحی میآورند. این را خود قرآن به صراحت میگوید. خوب وحی شیاطین چیه؟ همان وسوسهای است که در دل آدم نسبت به یک عمل زشتی بیدار میشود. غزالی یکی از حرفهای خیلی زیبا و نکته سنجانه و خردمندانه اش اینه است، میگوید اگر بخواهید ببینید وحی چیه؟ به وسوسه شیطانی نظر کنید. گاهی دچار وسوسه شیطانی میشوید، گاهی دچار یک کششهایی میشوید که یک انگیزههای بدی احتمالا در شما پیدا میشود، همان که در قرآن هم داریم که یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النَّاسِ، توی سینه آدم وسوسه میکند. این وسوسهها از جنس وحی است. منتهی وحی شیطانی، نه وحی الهی. اما وحی بودنش وحی است. بنابراین الان دو تا راه پیش پای شما است. این دو تا هم مکمل یکدیگرند و در مقصد به همدیگر میرسند. یک خواب است، یک وسوسه شیطانی. اگر میخواهید بدانید که یک پیامبری وقتی که عرض و معروض وحی قرار میگرفت، این چه حالتی بر او میرفت و در روان و باطن او چه میگذشت، به خودتان مراجعه کنید وقتی که خوابی میبینید یا خوابی دیدید. یا وقتی که اسیر و دچار یک وسوسه میشوید. اینجاها که مراجعه کنید میفهمید. مثل کسی که دارد شما را بر میانگیزد. یک چیزی یاد شما میدهد: این را بگو، این کار را بکن. این همان وسوسه است. وحی یک چیزی شبیه همین است... این جوری میشود که یک کسی احساس میکند دارند به او یک حرفی میزنند، از او یک چیزی میخواهند، او را به یک کاری بر میانگیزند، یک یقینی را در جانش میکارند، یک وسوسهای را در کار او میکنند. خیلی این مهم است. من هم از اینجا آغاز کردم. به جای این که من از یک متافیزیک خیلی ستبر سنگین آغاز کنم، ملائکه شناسی، خداشناسی، این چیزها، عوالم بالا، طبقاتی که گفته اند، عالم عقول، عالم نفوس، عالم نمیدانم ارواح کلیه، عقول قادسه، عقول مجرده، انوار اسفهبدیه، جابلقا، جابلسا، عالم مثال، عرض ملکوت، این جور چیزها که گفتهاند و هر کدام اینها هزاران هزار سطر درباره اش نوشتهاند و باید نوشت، و جز گم شدن در آن وادی هیچ حاصلی ندارد... من هم نه این که سیری در آن عوالم نکرده باشم، اما بعد از آن که یک سیر مختصری در آن عوالم کردیم و برگشتیم، من دیدم نه، راه نزدیک تری وجود دارد... من از کوچکترین مخرج مشترک شروع کردم. چیزی که همه ما در آن شریک هستیم. همه ما هم با آن آشنا هستیم. آن خواب دیدن است" ("پرسش و پاسخ با دکتر عبدالکریم سروش؛ دانشگاه تگزاس"، دقیقه ۸۸- ۸۱ ).
مدعای وحی کردن شیطانها به دوستانشان، یکی از آیات قرآن بوده و مطابق فرضیه خوابهای رسولانه، یکی از خوابهای محمد است. مطابق همان فرضیه، خوابها را نباید تفسیر واقعی کرد، بلکه باید آنها را تعبیر کرد. بنابراین حقیقت گرفتن وحی کردن شیطانها به دوستانشان، مبطل اصل فرضیه است. خوابگزاران باید بگویند که تعبیر این خواب در عالم بیداری چه بوده است. بنابراین سروش نمیتواند از این مقدمه برای تأیید فرضیه خواب بودن کل قرآن استفاده کند.
از سوی دیگر، از این مقدمه که "شیطانها به دوستانشان وحی کرده اند" چگونه میتوان نتیجه گرفت که "وحی همان خواب است"؟
موارد فراوانی از این دست وجود دارد. به عنوان مثال به نمونه زیر بنگرید. سروش این ادعا را بارها تکرار کرده که پنج آیه زیر را محمد در خواب دیده است :
"سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ : آن چه در آسمانها و زمین است، خداوند را تسبیح میگوید" (حدید، ۱. حشر، ۱. صف، ۱).
"يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ : آن چه در آسمانها و آن چه در زمین است، خداوند را نیایش کند" (تغابن، ۱. جمعه، ۱ ).
یعنی محمد در خواب این موجبه کلیه را دید که همه موجودات جهان در حال تسبیح خداوند هستند و بزرگترین و نادرترین تجربه پیامبر مشاهده این خشیت در خواب بود و در عالم بیداری از خشیت همه عالم تبعیت کرد و بدنش به خشیت افتاد (نماز خواندن خودش و امر به همه که نماز بخوانید). فرض کنیم حق با سروش باشد و محمد موجبه کلیه خشیت همه عالم را خواب دیده باشد. در این صورت این خواب را نباید به معنای واقعی گرفت، بلکه باید آن را تعبیر و خوابگزاری کرد. از کجا معلوم که خوابگزار بگوید که تعبیر خواب دیدن خشیت همه عالم این است که در عالم بیداری باید همه زانو بزنند، تعظیم کنند، خضوع کنند و به خاک بیفتند؟ اگر از فروید، آدلر، یونگ، اریک فروم، و... بپرسیم، شاید تعبیر دیگری از این خواب برای عالم بیداری ارائه کنند؟ مگر فرضیه خوابهای رسولانه نمیگفت که سجود، تسبیح، خم شدن، سجده افتادن، و... عالم خواب، سجود، تسبیح، خم شدن، سجده افتادن، و..عالم بیداری نیست؟ حافظ هم وقتی شب خواب دید که با خورشید هم اتاق شده است، تعبیر خوابش را از معبر طلب کرد و گفت :
ای معبر مژدهای فرما که دوشم آفتاب
در شکر خواب صبوحی هم وثاق افتاده بود
مولوی هم خواب دید که آفتاب از دهانش طلوع کرد. از کجا معلوم که تعبیر این خواب این باشد که مولوی خورشید یا شمس تبریزی را بلعیده باشد؟
بخش سوم: مدلولات و پیامدها
دهم- انکار وجود عالم غیب
متافیزیک حداقلی فرضیه خوابهای محمد را به یاد داریم. سروش اصل متافیزیکی وجود عالم غیب را هم انکار میکند. در مورد ارتباط محمد با عالم غیب میگوید که او فقط خواب میدیده و غیب هم بخش دیگری از شخصیت اوست. همان احوالی که در زمان دریافتها به او دست میداد و ارتباط با عالم غیب مینامید، به دانشمندان هم در زمان کشف تئوریها دست میدهد. میگوید:
"غیب یعنی چی اصلاً؟ این خودش یک مسئله است که بیشتر از این باید مورد بررسی قرار بگیرد. غیب یعنی چیزی که غایب از حواس ما است. آن چه که در ضمیر ماست، در ضمیر ناخودآگاه ماست. اینها همه غیب است. ببینید حافظ هم وقتی شعر میگفت از غیب شعر میگفت. اگر شما به حافظ بگوئید شعرها را از کجا آوردی؟ واقعاً قبل از شعر گفتن نمیدانست چه شعرهایی ظاهر خواهد شد. توجه میکنید. آدمهایی که مهارتی در امر دارند کارهایی را که میکنند خودشان نمیدانند چه کار میکنند، بعداً میفهمند چی کار کردند. شعرهایی که بر زبان آدم میآید یا مثلاً تئوریسینهایی که یکدفعه یک تئوری برایشان میآید، شما چه جوری میگوئید؟ تئوری از عالم غیب آمده. یعنی برای این که خودش قبلاً این تئوری را نمیدانست، اگر میدانست که میدانست جلوتر بیان میکرد. یک تئوریی که یک مرتبه در ذهن یک کسی میزند از کجا میزنه؟ شما چه توجیهی برای این دارید؟ و ما این را در عالم علم فراوان داریم. تو عالم فلسفه فراوان داریم، حالا میگویند مثلا جناب نیوتن سیب افتاد از درخت، البته قصه دروغی است، ولی میگویند این یک مرتبه تلنگری زد، به ذهن جناب نیوتن رفت تئوری جاذبه را. البته این طور نبود، خیلی مقدمات داشت. ولی به هر حال نیوتن یک چیز تازهای گفت. که دیگران نگفته بودند. و از تئوریهای قبلی قابل استخراج نبود. این امر تازه از کجا میآید؟ برای نیوتن غیب بوده دیگه، نبوده، ناپدید بوده، نادیدنی بوده، ناگهان ظاهر شده، و آمده جلو. معناش این است. من نمیخواهم پیامبری را کوچک بکنم، ولی میخواهم مفهوم بکنم. اتفاقاً از این جهت مقبول تر است. یعنی آدم میتواند بفهمد که چه طور این پدیده رخ داده؟ به چه معناست که پیامبران میتوانند اصلاً واقعیت داشته باشند؟ چون به غیر از این شما بگوئید برای خیلیها پیامبران از جنس آدمهای خیال باف میآیند. من میخواهم بگویم نه خیال بافی نبوده، یک پیامبری میتواند متصل به غیب شود. همان طوری که نیوتن هم یک امر غیبی برایش ظاهر شد، همان طوری که برای آینشتاین هم شد. همان طور که برای داروین شد. برای پاستور شد. پاستور خودش میگوید که وقتی که من اون کشف خودم را کردم به قدری برای من عجیب بود که من از فرط هیجان میلرزیدم و استادم در کنار من ایستاده بود و او هم با من میلرزید. این هیجانی که پاستور را در اثر آن کشف به لرزه در آورده، خیلی شبیه حالات پیامبرانی است که در اثر وحی دچار احوال غیر متعارف میشدند... شما میتوانید بگوئید از غیب آمده، یعنی از یک جهان نادیده، از یک جایی که من نمیدانم کجاست یک مرتبه آمد تو کله من. یک مرتبه به ذهن من رسید. همین است دیگر" ("پرسش و پاسخ با دکتر عبدالکریم سروش؛ دانشگاه تگزاس"، دقیقه ۱۱۸- ۱۱۴ ).
البته مورخان علم باید توضیح دهند که آیا دانشمندان در زمان کشف تئوری هایشان دچار حالاتی میشدند که محمد در زمان مهبط وحی شدن تجربه میکرد و نمایان میساخت؟
یازدهم- خوابگزاری خواب ها
مطابق فرضیه خوابهای محمد، فقط و فقط قرآن باید خوابگزاری و تعبیر شود، نه تورات و انجیل. برای این که آنها نوشتههای بشریاند و مانند قرآن نیستند که محصول حالات نا هوشیاری و نیمه هوشیاری محمداند. سروش میگوید:
"ببینید یک اشتباهی که صورت گرفته، علاوه بر اشتباهات دیگر، این است که قرآن را با تورات و انجیل قیاس کردهاند. تورات و انجیل در حالت ناهوشیاری آن پیامبران نیامده. این با قرآن خیلی فرق دارد. تورات که به تدریج ظرف هزار سال نوشته شده و اگر بخش اصیلی از او وجود داشته باشد همان پنج کتاب اولیه است. آن اسفار خمسه به اصطلاح. دیگه بقیه اش که به تدریج نوشته شده. امروزه، مگر بعضی یهودیان ارتدوکس، کسی باور ندارد که اینها تمامش کلام الهی باشد یا کلام موسی باشد یا، هیچ کدام. انجیل هم که خوب خود مسیحیان معتقدند که این اناجیل هیچ کدام املای عیسی نیست، وحی بر او نیست، اقلاً هفتاد هشتاد سال بعد از عیسی این کتابها نوشته شده، توسط نه حواریون مستقیم ایشان، بلکه دیگران، نسل بعد که آمده بودند و چهار انجیل هم نبود، بلکه شاید نزدیک صد انجیل نوشته شد که، شرح احوال عیسی و کلمات و حوادث زندگی ایشان بود، بعد چنان که میدانید و تاریخ مفصلش در نیقیه یا شهر نیس که الان در ترکیه هست، در قرن چهارم یک شورای خیلی بزرگی برقرار میشود، هم از مسیحیان شرقی، هم از مسیحیان غربی، و آنجا تصمیم میگیرند که کدام اناجیل را رسمی کنند و کدام انجیلها را از دایره رسمی بودن خارج کنند. این چهار انجیل در قرن چهارم تثبیت میشود. و انجیل تمام جهان مسیحیت شمرده میشود. والا اناجیل بسیار دیگری وجود دارد که بعضی هاش چاپ شده و آمده بیرون، بعضی هاش هم میگویند در خزائن و کتابخانه واتیگان وجود دارد، در هر صورت اینها عین وحی نیستند. و در آن حالت نیمه هوشیاری که ما گفتیم و مورخان گفتهاند که پیامبر آیات را میشنید و بیان میکرد، هیچ کدام آن چنان متولد نشدهاند. این قیاس قیاس ناصوابی است. که ما فکر کنیم که قرآن را همان جوری میشود معنی کرد که تورات را، که انجیل را، نه آنها کلمات بشری اند، آنها همان جوری معمولی باید معنا بشوند. معمولی که میگویم نه این که یعنی بی حساب و کتاب، نه آن هم روشی دارد برای خودش، ولی غرضم این است که جنبه رویا آمیز ندارند، اما در مورد قرآن قصه فرق میکند" (دقیقه ۹۷- ۹۳ ).
این رویکرد تبعیض آمیز از جهات گوناگون قابل نقد است :
- اولاً: مطابق فرضیه خوابهای محمد، قرآن هم مانند تورات و انجیل صد در صد بشری است و خالق آن محمد است.
- ثانیاً: همان فرایندهایی که درباره رسمیت یافتن تورات و انجیل کنونی در این دو دین صورت گرفت، در مورد قرآن رخ داد. منتهی به نظر مسلمانها قرآن موجود در زمان عثمان مکتوب و یکی شد، اما مستشرقانی هستند که تاریخ آن را به قرن سوم میرسانند.
- ثالثاً: اکثر داستانهای تورات و انجیل- و نکاتی دیگر، از جمله احکام فقهی- از این دو کتاب وارد قرآن شده است. چگونه است که همانها در تورات و انجیل نیازمند خوابگزاری نبوده و نیستند، اما در قرآن هستند. اتفاقاً سروش بسیاری از آنها را به عنوان شاهد فرضیه خود ارائه کرده تا بگوید اینها را محمد خواب دیده و راهی جز خوابگزاری آنها وجود ندارد. سروش در خوانش اسلامی حتی منکر وجود تاریخی موسی و فرعون میشود و آنها را موجوداتی نفسانی به شمار میآورد که پیامبر در خواب دیده و باید تعبیر شوند، اما در مورد کتاب مقدس میگوید همانها نیاز به تعبیر ندارند و باید واقعی گرفته شوند.
- رابعاً: قرآن وحی بودن تورات و انجیل را نه تنها تأیید کرده، بلکه خود را ادامه منطقی آن سنت قلمداد میکند. فرضیه خوابهای محمد با استناد به کدام شواهد و قرائن تاریخی، غیر وحیانی بودن کل کتاب مقدس کنونی را انکار میکند؟ از سوی دیگر، محمد خوابهایی دید که تبدیل به قرآن شد، به همین صورت افراد دیگری هم خوابهایی دیدهاند که به تورات و انجیل تبدیل شدهاند.
- خامساً: اگر سروش چنین نظری درباره متن مقدس یهودیان و مسیحیان دارد، بسیاری از آنها نیز قرآن را رونویسی از متن مقدس خودشان قلمداد میکنند. بدین ترتیب، اگر تورات و انجیل نباید خوابگزاری شوند، کپی آنها- یعنی قرآن- هم نباید خوابگزاری شود. سروش خود میگوید: "اتفاقاً میان مستشرقینی که در غرب تو این زمینه خیلی کار کرده اند، اینها خیلی خیلی کوشیدند که بگویند پیامبر یک معلم یهودی داشته و حتی گفتند Cheating [فریب] هم کرده، چون بعضی مسائل تورات را به نحو محرفی به پیامبر یاد داده و او هم به نحو محرف توی قرآن آورده تا این که مچش را بعدیها بگیرند" (دقیقه ۱۱).
البته اگر هیچ صورتی از جهان متافیزیکی خود را در خواب بر محمد نمایان نمیسازد، و اگر محمد از دادههای ادیان دیگر مدد گرفته تا تجربه بی صورت خود را صورت دهد، تمام صورتهایی که محمد به تجربه/خواب خود داده وابسته به تجربیات شخصی خود در زندگی و تجربیات ادیان دیگر است و از این رو محتوای آن چه اسلام میخوانیم چیزی فراتر از تجربه ادیان دیگر و تجربههای شخصی محمد نخواهد بود. سروش تنها زمانی میتواند از این نتیجه بگریزد که مدعی شود خدای بی صورت غیر شخصی به گونهای صورتهایی را در خواب به محمد نشان میداده است، اما کل فرضیه خوابهای محمد برای نفی همین مدعا است.
سروش میگوید که یکی از فواید فرضیه خوابهای محمد این است که مسئله تعارض علم و فلسفه با قرآن را به خوبی حل میکند، اما دیگر ادیان حق ندارند و نمیتوانند از نظریه او برای حل همین مسئله در دین خود استفاده کنند. چرا؟
"این فرضیه را ما درباره تورات و انجیل نمیتوانیم به کار ببریم. چون زبان تورات و انجیل زبان بیداری است، زبان خواب نیست. چون انجیل را یک عدهای نشستند و نوشتهاند. تورات را هم همین طور. اما در مورد قرآن چون که همه شواهد به ما میگوید که حالت پیامبر در وقت دریافت آن چه که مسما به وحی است، یک حالت غیر عادی خواب آلوده بوده، و مثل هر خواب دیگری، ولو این که شخص پیامبر نباشد، زبانش باید تعبیر بشود و زبان بیداری نیست" (روش تعبیر رویای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش اول، دقیقه ۶۸ - ۶۶ ).
از این نکته که بگذریم، رویکرد سروش در تعبیر خوابهای محمد، رویکرد علمی است. یعنی عالمان علوم انسانی تجربی- مردم شناسان، روانشناسان، روانکاوان، و... - باید خوابهای محمد یا قرآن را تعبیر کنند. میگوید:
"ما برای تعبیر خواب از هر چه که بتوانیم استفاده میکنیم. از علم جدید، از فلسفه، از روانشناسی، از تاریخ، از مردم شناسی، از همه اینها باید استفاده کنیم و متخصصان این علوم باید به تدریج کنار هم بنشینند تا یک راهی برای حل این مسائل پیدا کنند" (دقیقه ۹۳ ).
در سخنرانی "رویای وحیانی"، علم گرایی در تعبیر خواب بیشتر به روانکاوی فروکاسته میشود. میگوید:
"تعبیر خواب در گذشته خیلی مختصر وجود داشت. در جهان جدید از فروید شروع شد و قصه خواب را یونگ خیلی جدی گرفت. این اواخر هم حتی کارهای عصبی دارند میکنند در این باب. ولی درست است ما الان یک تئوریهای خیلی متقنی نداریم، بالاخره یک عالم رازآلودی است. [هنوز در عالم علم یک تئوری] نداریم که بتوانیم کاور کنیم همه اون چیزها، ولی اجمالاً همه میدانند که یک جهان دیگری است، و یک نشانههایی در او هست، که این نشانهها را باید از نو کشف کرد. البته به قول اریک فروم، یک کتابی دارد به نام زبان از یاد رفته، که همین زبان خواب را منظورش هست، میگوید این زبان از یاد ما رفته است. جهان جدید، بشر جدید، خیلی چشمش به عالم بیداری است و ما اصلاً از عالم خواب غافل شدیم، و نمیدانیم چه چیزها آنجا میگذرد و اگر به آن توجه کنیم چه حرفهای تازهای ما آنجا یاد میگیریم. سخنان فروید هم من یادم است که میگفت آدمیان را از روی خواب هایشان میشود شناخت. این خوابها خیلی منبع خوبی میتواند برای شناخت باشد. منتهی فراموش شده، تقریباً هر جا اسم خواب میآید یعنی یک چیز بی اهمیت آشفته پیش پا افتادهای که هر کس هم زیاد بهش بپردازد معلوم است که عقل سلیم ندارد، یک اشکالی هم تو عقلش هست، اینه که اون البته کار ما را دشوار کرده، اما اگر جدی بگیریم، کما این که روانکاوها تا حدودی جدی گرفتند، میشود به یک جاهای خیلی خوبی رسید" (دقیقه ۹۱- ۸۹ ).
سروش در موارد دیگری هم با استناد به کتاب ساختارهای علمی تامس کوهن گفته است که رفتارها و گفتارهای گذشتگان را باید عقلانی تحلیل کرد، نه ابلهانه و غیر منطقی و کودکانه. سپس به یونگ استناد کرده و میگوید:
"یونگ هم اتفاقاً همین حرف را میزند، ولی من بیش از او میگویم. یونگ میگوید که به لحاظ روانی باید قصه را بررسی کرد. ما به لحاظ روانی از آنها فاصله گرفته ایم. ما به لحاظ عقلانی هم فاصله گرفته ایم، منتهی همیشه باید بدانیم ما یک عقلانیت نداریم، عقلانیتها داریم، و لذا وقتی میتوانیم بگوئیم گذشته را خوب فهمیدیم که عقلانیت رفتار و منطق رفتار آنها را ما دریابیم" (دقیقه ۲۹ ).
سروش درباره داستان قربانی کردن اسماعیل توسط ابراهیم میگوید :
"به ابراهیم امر کردند که فرزندت را قربانی کن تا او بنشیند و تدبر بکند در این خواب و بگوید که خدا که امر غیر اخلاقی نمیکند، پس این امر الهی نیست. این حتماً یک چیز دیگری است، شیطانی است. یعنی در واقع این جوری میگویند. این رأی خیلی مهمی است به نظر من، خداوند امر کرد، نه امتحانی ها، که ببیند این مطیع است یا نه؟ اتفاقاً امر کرد برای این که این اطاعت نکند. آنجا میشد یک بنده خوب خدا. میگفت خدایا به هر حال من نمیتوانم چیزی که غیر اخلاقی به نظر میرسد، یک فرزند بی گناهی را، مثل این است که شما در خواب ببینید خدا در خواب مثلاً به شما امر بکند که فرض کنید رابطه نامشروع با یک کسی داشته باشد. خوب شما شک میکنید. کشتن فرزند که صد مرتبه بدتر از این روابط نامشروع همجنس بازی و غیر همجنس بازی است، شما باید در اینجاها به فکر بیفتید که آیا این خواب درستی بود من دیدم. حالا سه بار هم دید. خوب باشه" (دقیقه ۶۲ - ۶۰ ).
داستان ابراهیم و اسماعیل تاریخی و واقعی است یا اسطوره ای؟ اگر اسطورهای باشد که بسیاری - از جمله جان هیک و امین خولی - بر این باورند، در این صورت خود این داستان اسطورهای را موسی خواب دیده است. یعنی محمد در خواب دیده است که ابراهیم خوابی میبیند و به دنبال آن اقدامی میکند. حالا باید خود این خواب - یعنی خواب محمد - را تعبیر کرد.
این داستان در تورات هم آمده است. اگر محمد آن را خواب دیده، چرا موسی آن را خواب ندیده باشد؟ پس تورات را هم باید تعبیر کرد، نه تفسیر.
دوازدهم- نفی صریح وحی و نبوت
وحی در ادیان ابراهیمی چیزی جز سخنان خدای متشخص انسانوار نبود. خداوند برای ابلاغ سخنان و پیامش نبی و رسولی را انتخاب میکرد. اگر خدا وجود غیر شخصی ناانسانوار باشد، وحی و نبوت منتفی خواهد شد. وحی و نبوت به جهانی تعلق داشت که عالم غیب یکی از ارکان متافیزیکی آن بود. منتفی شدن وحی و نبوت هم جزو پیش فرضهای صریح فرضیه خوابهای محمد هستند. سروش اذعان میکند که قرآن نظر دیگری دارد، اما مطابق قبض و بسط، آیات قرآن در این مورد را هم باید با خدای غیر شخصی سازگار کرد. میگوید:
"اگر به متن مراجعه کنیم... خدا کسی را فرستاده، پیغمبری دارد، پیام آور اوست... این قصه وحی اصلاً براساس یک خدای دوری[خدای جدای از جهان و دور از جهان] ساخته شده" است (روش تعبیر رویای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش اول، دقیقه ۲۵- ۱۵ ). "وجود پیغمبر همان وحی ای است که خدا کرده. خدا به پیامبر وحی نمیکند، همین وجودش وحی است" (دقیقه۵۳ و ۵۴ ).
از این صریح تر چگونه بگوید؟ اما چون برخی مخاطبان همچنان گرفتار تلقی ادیان ابراهیمی از وحی و نبوت هستند، سروش میکوشد تا این مدعا را به روشنی برای آنان توضیح دهد. میگوید قرآن ساکت است، و معناداری آن منوط به پیش فرضها است. "قل"ها یا "ما نازل کردیم"ها بدین معنا نیست که خدا گفته یا نازل کرده است، بلکه پیامبر در خواب دیده است. یعنی "مرتبهای از روان او[محمد] در مرتبه دیگری از روان او[محمد] نظر کند و این را از قبیل انزال و تنزیل به شمار" آورده است (روش تعبیر رویای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش اول، دقیقه ۱۴ ).
سروش پس از نفی صریح وحی و نبوت، پرسش مهمی طرح میکند: چرا قرآن که تولید خوابهای محمد است را به خدا نسبت میدهند؟ پاسخ: این پیش فرضی برون دینی است. مهمترین دلیل آن باور به راستگویی محمد است. اگر محمد را به عنوان راستگو میپذیریم، او گفته است که قرآن را در حالتهای خاصی دیده و شنیده است. محمد از یک حالات مغزی خاصی برخوردار بود که دیگران نبودند. این توانایی در میان قوم و سرزمینی ظهور کرد که پس از محمد حتی یک اندیشمند بیرون نداد. استثنایی بودن محمد یک امر بدیهی و غیر قابل تشکیک است و معنای الهی بودن قرآن همین است. حتی اگر به ترکهای ترکیه بنگرید، این حکم درباره آنان هم صادق است. در طول ۶۰۰ سال حکومت عثمانیها یک عارف یا فیلسوف بزرگ بیرون ندادند. به همین دلیل میخواهند به زور مولوی ایرانی فارس زبان را به خودشان بچسبانند. بدین ترتیب :
"پیامبر یک فردی است که وقتی حرف میزند حرفش متمایز از دیگران است، به این معناست که ما میگوئیم الهی است. والا همه که حرف میزنند حرف خداست به این معنا. یعنی خداوند به همه ما قوه ناطقه داده، و یا به تعبیر دیگر، حرف هیچ کس، حرف خدا نیست. برای این که خدا حرف نمیزند و آدمیان حرف میزنند" (روش تعبیر رویای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش اول، دقیقه ۸۹- ۸۲ ).
خدا به محمد نه چیزی گفته و نه چیزی نشان داده است، چشمه محمد جوشیده و ما باید با آن آب، خودمان را بشوئیم و پاک سازیم. آن چه در ذهن محمد میجوشد، از کارخانه وجود خودش میجوشد و هر کلامی که در انسانهای دیگر میجوشد. همه خوابها را هم محمد خودش میساخته است.
الف- تفسیر مشرکان و محمد از تحول و تجربه محمد :
منتقدان سروش و معتقدان به تلقی سنتی از وحی و نبوت نمیدانند که محمد در یک سیاق به شدت متافیزیکال معتقد به خدای متشخص انسانوار خواب هایش را تفسیر کرده و به صورت قرآن در آورده است. هر گونه تفسیری زمانی و مکانی است.
می گوید که محمد میگفت که من تغییر کرده ام و تحول من علتی دارد. مشرکان برای تحول او چندین فرضیه رقیب- دیوانگی، جن زدگی، دروغگویی، و... - ارائه میکردند. محمد تک تک مدعیات آنان را انکار میکرد و میگفت فقط و فقط یک تبیین برای تفسیر تحول و تجربه من باقی میماند:
"این تبیین من است، که در واقع دریافت من است، و خود من این را فهمیدم که من از یک جای دیگری اینها را دریافت میکنم و به من داده میشود. که این اسمش وحی است. اگر من معلم نداشتم که نداشتم، اگر دیوانه نیستم، اگر جن زده نیستم، اگر چنین و چنان[نیستم]، پس از یک منشأیی آمده که من اسمش را منشأ ربوبی میگذارم و این منشأ ربوبی تفسیری بود که پیامبر بر تجربههای خودش میافکند. ما این را فراموش نکنیم. پیامبر یک تجربههایی داشت، این تجربه را تفسیر میکرد، شبیه تجربهای که چوپان داشت، تفسیر میکرد، میگفتش یک خدایی آنجا نشسته که پا دارد، دست دارد، موی سر دارد، این جوری میفهمید... پیامبر اسلام خوب هم در یک فضایی زندگی میکرد که فضایی بود پر از متافیزیک، مسیحیها بودند، یهودیها بودند، با مفهوم خدا آشنا بود، خودش حنیف بود، یعنی با کسانی زندگی میکرد و عمری را به سر برده بود در جوانی که اینها خودشان را پیروان ابراهیم نبی میدانستند، از پارهای از آلودگیها و نجاسات احتراز میکردند، و با مفهوم خدا کاملاً آشنا بود. پیامبر اسلام میتوانست یک کسی باشد مثل بودا، که همین تجربهها را داشته باشد، اما نام خدا بر محصول تجربههای خودش نگذارد. اما به دلیل زیستن در یک محیط متافیزیکال، یعنی پر از اندیشههای دینی و پر از اندیشه الهی، خوب طبعاً آن چه را که میدید به خداوند نسبت میداد. و این چنین بود که به جنگ دیگران رفت و خوب بتها را هم شکست و غیره. حالا ببینید ما یک همچین پدیداری داریم، و وقتی هم که میگفت من یک همچین احساسی دارم، چون او را صادق میدانیم و میدانستند میگفتیم خوب این آدم دروغ نمیگوید، احساسی است که درون او هست، خیلی هم عمیقاً هست، این همان چیزی است که در مورد همه پیامبران گفتهاند که واجد یک یقینی بودند که دیگران بهره مند از آن یقین نبودند. و اصلاً تفاوت انبیأ و حتی عرفا در همین است، و مولوی هم روی این خیلی سرمایه گذاری کرده که این یقین یکی از آن ذاتیات نبوت است و ذاتیات مکاشفات عرفانی است. البته همیشه میتوان در اینجاها خدشه و رخنه کرد که حالا فرق یقین با دگماتیزم در چیه؟ و این که آدم یک وقتها به چیزی تجزم میورزد، جزمیتی مییابد که ممکن است ماورایی نداشته باشد، و یقینی که کاشف از حقیقت است. اما این که آن تجربهها یقین آور بوده جای هیچ گونه شکی نیست و بسیار آنها را مصمم میکرده و باعث میشده که در برابر مشکلات هم مقاومت کنند" (روش تعبیر رویای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش دوم، دقیقه ۱۶- ۱۲ ).
سروش نکات مهمی به شرح زیر مطرح کرده است:
- اولاً: محیط متافیزیکال یهودی- مسیحی محمد را به این سو راند که خواب هایش را وحی/سخنان خدای متشخص انسانوار تفسیر و تعبیر کند. اگر در هند زندگی میکرد، آنها را به خدا نسبت نمیداد.
- ثانیاً: تعبیر و تفسیر محمد مانند تعبیر و تفسیر چوپان داستان موسی و شبان، تفسیر چوپانی آن تجربهها بود. موسی وار باید تفسیر چوپانی محمد را از خدا پیراست.
- ثالثاً: این تعبیر و تفسیر نادرست است، چون خدا موجودی متشخص و انسانوار نبوده و نیست. حرف نمیزند و تصویر هم نشان نمیدهد (وحی). هیچ فرستادهای (نبی، رسول) ندارد.
- رابعاً: فرضیه "خوابهای رسولانه" میان تفسیر محمد از تجربه اش، و مدلهای رقیب مشرکان، مدعای مشرکان را پذیرفت که میگفتند آنها "خوابهای پریشان" محمد است. البته سروش چندین فرضیه رقیب دیگر مشرکان را هم پذیرفته است (رجوع شود به مقاله "ممتازبودگی مشرکان در فرضیه “خوابهای محمد” سروش").
- خامساً: سروش میگوید باور به راستگویی محمد مبنای پذیرش تفسیر و تعبیر او- در برابر تفسیرهای رقیب مشرکان- است. وقتی فرضیه خوابهای محمد نشان میدهد تفسیر و تعبیر محمد از خواب هایش غلط بوده، آیا انکار راستگویی محمد شرط لازم این فرضیه نیست؟ پیش فرض "راستگویی محمد"، برای فردی که گرفتار حالات بیماران صرعی میشود و خوابهایی میبیند و آن خوابهای پریشان را هم نادرست تفسیر کرده است، به چه دردی میخورد؟
ب- تفسیر نادرست محمد از خواب هایش:
مطابق فرضیه "خوابهای محمد"، تفسیر محمد از خوابش این بود که خدا را دیده و خدا با او سخن میگفته است. اما این تفسیر لزوماً درست نیست :
"وقتی شما در خواب میبینید که یک کسی به شما میگوید که من خدا هستم که دارم به شما میگویم به فرض، شما نمیآئید بگوئید که شیطان بود که خودش را به این صورت در آورده این را به من گفت. لذا تفسیر میکند. یعنی میگوئید آن چه که من دیدم درست است. ممکن است که شما در خواب ببینید که باز هم یک کسی، یک موجودی، یک نیرویی دارد به شما به اسم الله مثلاً، به اسم خدا، دارد یک چیزهایی میگوید، ولی شما باور نکنید، و بگوئید نه این خدا نبود، این دروغ است، این مثلاً وهم است، این مبدل است، یعنی جامه مبدل پوشیده تجربه من. نه پیامبر قطعاً تفسیر کرده تجربه خودش را. تجربه تفسیر شده را در اختیار ما گذاشته. منتها ما[عموم مسلمانان] این تفسیر را درست میدانیم. ممکن است یک کس دیگری این تفسیر را درست نداند، کما این که غیر مسلمانان این تفسیر را درست نمیدانند. انکار نمیکنند که پیامبر یک چیزهایی دیده و شنیده و احساسها و تجربههایی داشته، ولی میگویند تفسیری که روی تجربه خودش گذاشته، تفسیر درستی نبوده، ما آنها را یک پدیدههای قدسی وحیانی الهی اشراقی نمیدانیم. یک چیز دیگری بوده، خیالات کرده مثلاً. ببینید ما همیشه تفسیر میکنیم آن چه را که حالت رویا دارد، مکاشفه دارد، از هر نوعش میخواهد باشد... اصلاً کار پیامبران این است که به بی صورت، صورت بدهند" (روش تعبیر رویای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش دوم، دقیقه ۲۰- ۱۶ ).
سروش سپس توضیح میدهد که محمد در تفسیر خواب هایش دچار خطا شده که آنها را به خدا نسبت داده و وحی به شمار آورده است. او خودش با خودش حرف میزده و خودش تصاویری میساخته و میدیده، سپس این خوابهای سمعی و بصری را به خدا نسبت میداده است. اما خطای تفسیری محمد را نباید صحیح قلمداد کرد. میگوید:
"اما هیچ کدام اینها باعث نمیشود که ما کنجکاوی نکنیم که اونی را که پیامبر در تجربه خودش میدیده که این کلام یا وحی سمعی- بصری از طرف یک علتی و نیرویی به نام خدا است، این چه معنا دارد؟ پیامبر گفته اینها محصولات آن وحی است. همین قرآن که ما داریم. درک من[محمد] هم این بوده که یک کسی، یک نیرویی، یک بی صورتی به قول عرفا، اینها را به من آموزش میدهد. خوب. تا این جاش درست است. قصه تمام شد؟ نه تمام نشد. یکی این که به چه دلیل ایشان صادق است؟ خوب ما به لحاظ ایمانی مفروض میگیریم و الان اساساً محل بحث ما نیست. دوم این که به فرض صدق نبی، معنای دقیق این فنومن چیست؟ یعنی این که کسی احساس کند که یک خدایی، یک بی صورتی دارد با او سخن میگوید و این حرفهایی که میشنود، از طرف او میآید. سخن ما ناظر به بخش آخر است. به همین دلیل گفتم شما اگر این سخنان را از بهاء الله بشنوید به آن اعتنا نمیکنید چون او را صادق نمیدانید، چون میگوئید که گفته که گفته، به ما چه. ما لذا نمیتوانیم در این سطح بایستیم. ما جلوتر برویم. بعد ما میدانیم که وقتی پیامبر وحی سمعی و بصری دریافت میکرده، در یک حالت ناهوشیار و نیمه هوشیاری بوده، اینها فنومنهایی است که ما میشناسیم و باید به سراغشان برویم... پیغمبر صریح گفته من این جوری میفهمم که این قرآن از یک جایی برای من میآید. ما هم میپذیریم چون ایشان را صادق میدانیم. اما قصه اینجا تمام نمیشود. ما میخواهیم چگونگی و مکانیسم این را بدانیم. یعنی چی که یک کسی در حالت ناهوشیاری و نیمه هوشیاری یا در حالت خواب، حس میکند که کسی دارد در گوش او سخن میگوید؟ دهها تئوری اینجا میشود مطرح کرد. دهها تئوری میشود مطرح کرد که این پدیده اگر در ذات آدم رخ داد معناش چیه؟ و چگونه میشود تفسیر کرد. ما گفتیم حتی عارفی چون محی الدین عربی گفته که وقتی ابرهیم نبی در خواب دید که به او گفتند برو فرزندت را قربانی کن، او خوابش را اشتباهی معنا کرد. پس میشود خواب را اشتباه معنی کرد، حتی اگر شما پیامبر باشید. یا در قرآن داریم که لشکر دشمن را در خواب به تو کم شمار نشان داد، برای این که جرأتتان را از دست ندهید و به قلب دشمن بزنید. اگر تعداد واقعی را نشان میداد، شما فشل میشدید، شما سست میشدید و شکست میخوردید. حتی در مورد خوابی که خود پیامبر دیده، بعداً قرآن میگوید که این خواب درست معنی نشده، البته همراه با این که حکمتی در این خطا بوده است. از معصیتهای خجسته بوده است به اصطلاح... شما میتوانید تفسیرهای امروزی را به کار ببرید که روانکاوان و اینها میگویند که اینها همه از جنس همین ناخودآگاه است. شما میتوانید تفسیرهای عارفان گذشته ما را به کار ببرید که من بیشتر روی آنها تکیه کرده ام. تفسیرهای عارفان گذشته ما چیه؟ یکیش همان است که مولانا میگوید. یکیش هم همان است که ابن فارض میگوید. هردو تایشان هم تقریباً شبیه هم میگویند و اینها از نظر سنوات زندگی تقریبا نزدیک به هم میزیستند. مولوی میگوید که: "تو به وقتی که اندر خواب روی/تو ز پیش خود به پیش خود روی". وقتی که میخوابی از پیش خودت میروی پیش خودت. یعنی به اصطلاح کمی فیلسوفانه تر، از یک مرتبه و لایهای از وجود خودت میروی به یک لایه دیگری از وجود خودت. آن وقت تو خودت با خودت حرف میزنی. خودت صورت میدهی به آن سخن گویان. بعد هم میگوید که تو یکی نیستی، لایههای گوناگون داری، از یکی به دیگر لایهها میروی. خوب ببینید این تفسیر مولاناست. من بر این تفسیر تکیه کرده ام بیشتر. ابن فارض هم دقیقاً همین را میگوید که با خودمان حرف میزنیم، خودمان به یک صورت در میآییم... اینها در واقع یک سیری است که آدمی در خودش میکند. کسانی هم که خوابگزاری میکنند، همین جوریهای فکر میکنند. یعنی نمیآیند بگویند یک نفر از بیرون آمده و یک چیزهایی به شما گفته" (روش تعبیر رویای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش دوم، دقیقه ۳۳- ۲۶ ).
بدین ترتیب :
- اولاً: قرآن میگوید که ابرهیم و محمد خواب هایشان را نادرست تفسیر کردند.
- ثانیاً: سروش میگوید که تمامی مدعیات محمد درباره وحی و سخن گفتن خداوند با او، تفسیر نادرست محمد از خواب هایش بود.
- ثالثاً: تفسیرهای نادرست محمد از خواب هایش، معصیتهای خجسته بودهاند.
- رابعاً: دهها مدل رقیب برای تفسیر این خوابها وجود دارد. تفسیرهای روانکاوان یکی از مدلهای رقیب است و سروش کار تعبیر قرآن را به آنان میسپارد.
- خامساً: سروش ادعا میکند که من تجربههای محمد را با آرای عارفانی چون مولوی و ابن فارض تفسیر میکنم. اما این ادعا به کلی کاذب است. مولوی به صراحت تمام گفته است: نه نجومست و نه رملست و نه خواب/ وحی حق والله اعلم بالصواب (مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۵۱). مولوی و ابن فارض قرآن را وحی و سخنان خداوند به شمار میآوردند. این دو نگفتهاند که قرآن خوابهای محمد است. سروش در واقع نظریه خواب این دو را بر گرفته و ادعا میکند که آنان نیز وحی و نبوت محمد را خواب دیدن به شمار آوردهاند.
پ- عدم تأیید خوابهای محمد توسط خدا:
خدای غیر شخصی ناانسانوار که نمیتواند سخنان و خوابهای کسی را تأیید کند. پس تأییدی که فرضیه خوابهای محمد از آن سخن میراند چه معنایی دارد؟ سروش گفته است :
"خداوند یک موجود اعتبارسازی میسازد که پیامبرش باشد که اعتبارات او مورد قبول خداوند است، مورد قبول هم نه به معنای انسانی و اعتبارسازی باز، یعنی نه این که میگوید من صحه میگذارم، یعنی امضا میدهم، سند میدهم، نه، یعنی اصلاً تو یک جوری هستی که اعتبارسازیهای تو خود به خود، اعتبارسازیهای خوب و صحیحی است. تمام شد و رفت. و لذا قابل پیروی است. به این معنا، تأیید الاهی معنایش این است" (دقیقه ۱۱ ).
پس اصلاً تأیید سخنان و خوابهای محمد در کار نیست. خلقت محمد هم خلقت استثنایی نبوده است که مثلاً خدای غیر شخصی ناانسانوار که تصمیم گیر نیست، تصمیم ویژه برای خلق او گرفته باشد. محمد هم طی فرایند داروینی خلقت- مانند دیگر موجودات- خلق شده است. همه انسانها دارای ذهن اعتبارساز هستند:
"خداوند نمیتواند اعتبار بکند، چون ذهن ندارد، چون دستگاه مفهوم ساز ندارد، ما آدمیان دستگاه ذهن و مفهوم ساز داریم، و علم حصولی داریم به قول فیلسوفان و لذا میتوانیم مفهومی را به جای مفهومی دیگر بنشانیم، یعنی اعتبارسازی بکنیم. این چیزها هیچ کدام در وجود خدا راه ندارد، اما اگر خدا بخواهد اعتبارسازی بکند، یک ذهنی میآفریند، کما این که آفریده، که او اعتبارسازی بکند، او مفهومی را به جای مفهوم دیگری بنشاند، قانون درست بکند، حقوق به وجود بیاورد، اخلاق به وجود بیاورد، زبان به وجود بیاورد، و همه این جور چیزها" (دقیقه ۴۳ و ۴۴).
ت- تأثیر ادیان و فرهنگ گذشتگان در ساختن خوابهای محمد:
خوابهایی که محمد دیده و تبدیل به قرآن شده، تصاویرش را محمد در بیداری دیده و یا شنیده بوده است. سروش میگوید:
"مثلاً این مفهومی که عرش خدا روی آب است، مفهوم توراتی است. و در ویژنهای پیامبران پیشین هم وجود داشته که این را دیدهاند. که خوب حالا ایشان ممکن است شنیده باشد، ممکن هم هست که نشنیده باشد، حالا ما نمیدانیم به قطع و یقین. ولی کلی مطلب این است که این تصاویر رویایی از خزانه تصاویر پیشین ذهن پیغمبر برخاستهاند. حتی میتوانیم برای این استدلال فلسفی بکنیم. چون فیلسوفان این را میگویند که جزیی باید از طریق حواس وارد شده باشد. یعنی مفهوم جزیی، یعنی مثلاً مفهوم صورت تخت، یک بوی ویژه، یک رنگ ویژه، این فقط باید از طریق تجربه صورت بگیرد. یعنی شما نمیتوانید این را خودتان بسازید. البته اگر شما اجزا و مولفه هاش را داشتید در قوه خیال میتوانید ترکیب بکنید، اما مولفههای نخستینش را از خودتان نمیتوانید ابداع بکنید. این باید حتماً از راه یکی از حواس وارد شده باشد. حالا یا چشم است، یا گوش است، یا هر چه که هست... لذا ذهن پیامبر این صور جزئیه را حتماً باید از یک جایی گرفته باشد. یا از مشاهدات عینی خودش، یا از مسموعاتش. این مسموعات هم فرض کنید متضمن پارهای از صور باشند" (روش تعبیر رویای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش اول، دقیقه ۸۱ – ۷۸).
سروش میگوید که داستان معراج جسمانی محمد عیناً در دین زرتشت وجود دارد که مشابهتشان هم بسیار است. سپس میگوید خود این هم امر عجیبی است.
سیزدهم- نفی دعا و عبادت
با خدای غیر شخصی فاقد هرگونه وصف انسانی چگونه میتوان ارتباط برقرار کرد؟ آیا گفت و گوی من/ تویی مدل مارتین بوبر و عبادات- نماز و دعا و... - معنایی دارد؟ وقتی خداوند نه میشنود، نه سخن میگوید، نه تغییر حالت میدهد، نه خواستی را اجابت میکند؛ نماز خواندن، دعا کردن و دیگران عبادات چه معنایی دارند؟
سروش در "پرستش خدای بی صورت" میگوید، مهمترین و "شنیدنی ترین" اعتراضی که تاکنون درباره خدای بی صورت به من شده این است که :
"تو رابطه ما را با خدا قطع کردی. ما تا حالا با خدا حرف میزدیم، به درگاه او گریه میکردیم، استغفار میکردیم، توبه میکردیم، دعا میکردیم، و انتظار اجابت داشتیم، خدا را مهربان میدانستیم، تو آمدی و به ما میگویی اصلاً مهر و محبت برای خدا معنی ندارد. و معنی هم ندارد واقعاً. خوب پس ما چه رابطهای با این خدا بگیریم؟ ما چگونه میتوانیم با او ارتباط بیابیم؟ گویی که، آدمی وقتی میتواند رابطه بگیرید که کسی هم جنس او باشد. آدمی با آدمی رابطه میگیرد. اما آدمی با خدا آن چنان که هست گویی نمیتواند رابطه بگیرد. و همین طور کسی به شما بگوید و بنمایاند که خداوند فراتر از این توصیفات انسانی است... یک مرتبه گویی ایمان بسیاری از افراد متزلزل میشود. بله من این را میفهمم. برای این که آدمی ناگهان به خود میآید و با خود میاندیشد که خوب پس تا حالا من با کی دوست بودم؟ کی را عبادت میکردم؟ کی را میپرستیدم؟ این سئوال خیلی جدی است و باید هم این سئوال را کرد" (دقیقه ۳۰- ۲۸ ).
این پیامد مهمی است؟ برای این که با خدای غیر شخصی فاقد روح، ذهن، شنوایی، سخن گفتن، و کلیه اوصاف انسانوار چگونه میتوان رابطه برقرار کرد؟ سروش در تحکیم همین مدعا میگوید که از نظر علقی و فلسفی سخن گفتن با خداوند فاقد هرگونه توجیهی است. میگوید:
"حقیقت این است که حقیقت دعا بر ما مکشوف نیست. من اگر شخصاً، پیامبر اسلام دعا نکرده بود، اگر عیسی دعا نکرده بود، اگر موسی، اگر عارفان بزرگ دعا نکرده بودند، من هم دعا نمیکردم. برای این که هیچ توجیه عقلی و فلسفی برای این کار نیست. ولی معنایش این نیست که اگر عقل من به چیزی نرسید، اون دیگر باطل است، این دیگر تهی از معناست. خوب نه، ممکن است یک معنایی داشته باشد، علی الخصوص وقتی که بزرگان این فن، پیشوایان و راهنمایان، به این امر دست برده اند، آدمی میتواند احتمال بدهد که یک چیزی هست که بر من نامشکل و نا مکشوف است. ببینید شما اگر از لحاظ فلسفی بخواهید بروید همانی خواهد بود که کانت میگفت. کانت بالاخره جزو اعقل عقلای عالم بود. میگفت دعا معنی ندارد. راست میگفت. توی یک نظام فلسفی اصلاً معنا ندارد. وقتی که شما خدا را قادر مقتدر میگیرید، معلول هیچ تأثیری در علت ندارد. علت هیچ عاطفه و دل ندارد. یعنی چی ما یک چنین کسی را بخوانیم و بخواهیم در او تأثیر بگذاریم و او رأی اش را عوض کند و مطابق میل ما عملی را انجام بدهد؟ بنابر این واقعا اگر ادیان نبودند- خلاصه کلام است- ما از دعا خبری نداشتیم و دلیلی هم برایش نداشتیم. این که مولانا میگوید:"هم دعا از تو، اجابت هم زتو" معناش دقیقاً همین است. این را تو یاد ما دادی، ما بلد نبودیم دعا بکنیم. عقلای ما، فیلسوفان ما بلد نبودند. برای این که راه عقلانی برای توجیه این امر وجود ندارد. حالا این فقط کانت نیست که این را میگوید. من اینجا دیگر اطاله کلام نمیکنم. شما حرفهای بوعلی و ملاصدرا را ببینید. این بزرگان قوم هیچ توجیهی برای دعا ندارند... .به لحاظ فلسفی هیچ توجیهی برای این کار نداریم، بلکه صدتا دلیل علیه ش داریم و فلاسفه ما در این زمینه کاملاً زمین خورده اند" دقیقه ۶۶- ۶۲ ).
البته سروش به دعا کردن فرا میخواند. دلیل او این است که چون محمد این کار را میکرده، ممکن است چیزی بر ما نامکشوف باشد. مهمتر از همه، از این راه همه مسلمانها هویت واحدی مییابند. با این همه، چنان که سروش میگوید محمد فهم نادرستی از ماهیت خداوند داشته و خدا را موجودی متشخص و انسانوار به شمار میآورده است (همان که او خدای چوپانها و شبانها مینامد). با چنین پیش فرض متافیزیکی ای، دعا کردن و برقراری رابطه دیالوگی با خدایی که وارد رابطه گفت و شنیدی میشد، برای محمد معنی داشت و موجه بود. اما وقتی سروش مسلمانان را متوجه خطای محمد کرده است و گفته است که دعا کردن محمد محصول خطای وی در مقام فهم خدای غیر شخصی ناانسانوار است، این پرسش پیش میآید که چرا مسلمانان باید همچنان از رویه محمد در این خصوص پیروی کنند؟ به عبارت دیگر، ما با یک دو راهی مواجهیم. از یک سو، یا باید به اندیشهها و رفتار محمد اعتماد کنیم و آن را حاصل چیزی بدانیم که بر ما نامکشوف است، که در این صورت باید تصور خدای متشخص انسانوار محمد را بپذیریم و مدعای سروش را نقد کنیم، از سوی دیگر، یا باید بگوییم که خداشناسی محمد خطا بوده که در این صورت باید رفتاری از محمد را که مبتنی بر این تفسیر بوده است خطا بدانیم و دیگر آن اعمال خطا (دعا و عبادت) را انجام ندهیم.
سروش تأکید میکند که با دعا، خداوند هیچ کاری نمیکند، بلکه گروه بسیار اندکی از دعا کنندگان و عبادت کنندگان به تواناییهایی دست مییابند که میتوانند در جهان واقع تأثیر بنهد ( درباره دلیل نماز خواندن خودش و محمد از دقیقه ۶۱ تا ۶۶ جلسه سوم "خدا و جهان" سخن گفته است).
چهاردهم- آیا مدعای سروش علمی و فلسفی است؟
سروش به دنبال ارائه تفسیری از قرآن است که بناست با علم تجربی و فلسفه سازگار باشد. این هدف او را به فرضیه "رویاهای رسولانه" سوق داد. اینک که پیش فرض ها، اصول روش شناسی و مدلولات و پیامدهای این فرضیه را بررسی کردیم، جای این پرسش است که : آیا این فرضیه به واقع مورد تأیید نظریههای علوم تجربی و فلسفههای مدرن است یا خیر؟ بدون تردید آیاتی از قرآن که متضمن مدعیات علمی است، با علم تجربی مدرن متعارض به نظر میرسد و نواندیشان دینی میکوشند به شیوههای مختلف و با ارائه تفسیرها و تأویلهای بدیل این تعارض را رفع کنند. اما علوم مدرن درباره مفاهیم متافیزیکی مثل خداوند، نفس و عالم غیب ساکت است. و به نظر من مهم است که میان "مخالف علم بودن" و "مخالف متافیزیک طبیعت گرایانه بودن" تمایز نهاد. بسیاری از مفاهیم متافیزیکی غیر طبیعت گرایانه با علم تعارضی ندارند و رد یا قبول این متافیزیکهای غیر طبیعت گرایانه در گروه استدلالهای فلسفی است.
داوری علمی و فلسفی درباره مدعای "خوابهای محمد" چیست؟
یکم- سروش در سیاق بحثهای "خوابهای محمد" دست کم سه مدعا را درباره خدا مطرح میکند:
مدعای اول- درباره ماهیت خداوند: برخلاف تلقی محمد، خدا وجود غیر شخصی ناانسانوار است.
مدعای دوم- درباره رابطه خدای غیر شخصی و تلقی سنتی از قرآن: اگر خدا وجود بی صورت محض باشد، در آن صورت تلقی از قرآن به منزله کلام الله باطل است.
مدعای سوم- درباره رابطه خدای غیر شخصی و مدعای "خوابهای محمد": وجود خدای غیر شخصی نانسانوار شرط لازم/یا کافی (؟ ) صدق مدعای "خوابهای محمد" است.
از این سه مدعا، مدعای دوم درست به نظر میرسد. یعنی اگر خدا وجود غیر شخصی ناانسانوار باشد، و این وجود منطقاً نتواند سخن بگوید، در آن صورت معنا ندارد که قرآن را کلام خدا به شمار آوریم. اما آیا مدعای اول و سوم هم صادقند؟
متأسفانه در بیانات سروش مدعای سوم تقریر روشن و دقیقی ندارد. یعنی رابطه میان این تصویر از خدا و مدعایش درباره وحی قرآنی مبهم است. آیا مقصود سروش این است که این تصور از خداوند شرط کافی مدعای "خوابهای محمد" است؟ به بیان دیگر، آیا میتوان گفت که اگر خدا وجود غیر شخصی ناانسانوار باشد، در آن صورت قرآن حتماً چیزی نیست جز "خوابهای محمد"؟ پاسخ قطعاً منفی است. برای این که به راحتی میتوان خدا را وجود غیر شخصی ناانسانوار دانست و در عین حال معتقد بود که برای مثال قرآن سخنان خود محمد است، نه خوابهای او. ممکن است کسی بگوید که منظور سروش این است که این تلقی از خداوند شرط لازم مدعای "خوابهای محمد" است. به بیان دیگر، اگر خدای غیر شخصی ناانسانوار وجود نداشته باشد، در آن صورت وحی قرآنی را نمیتوان خوابهای محمد دانست. یعنی فرض کنیم اساساً خدایی وجود ندارد (اعم از شخصی یا غیر شخصی). آیا در این صورت نمیتوان وحی قرآنی را "خوابهای محمد" به شمار آورد؟ پاسخ روشن است. برای مثال یک فرد خداناباور که به هیچ نوع الوهیتی قائل نیست میتواند قرآن را مجموعه خوابهای پریشان محمد قلمداد کند. بنابراین وجود خدای غیر شخصی ناانسانوار نه شرط لازم و نه شرط کافی مدعای "خوابهای محمد" است.
اما دلایل سروش برای تصدیق مدعای اول چیست؟ سروش این پیش فرض متافیزیکی را با چه دلایلی اثبات کرده یا میکند؟ حقیقت این است که تلقی سروش از خدای غیر شخصی ناانسانوار متضمن ناسازگاریهای جدی درونی است. در این جا من مایلم که دلایل سروش را بررسی و ناسازگاریهای درونی دیدگاه او را روشن کنم.
سروش گفته است که ادله منکران و موافقان وجود خداوند تقریباً یکسان است و آدمها در این دو راهی باید دست به انتخاب بزنند. مومنانی که خدا را انتخاب کرده اند، کدام یک از دو مدعای "خدای غیر شخصی ناانسانوار" و "خدای متشخص انسانوار" را مستدل تر مییابند؟ آیا با مفاهیمی چون بی نهایتی و تغییر ناپذیری میتوان "خدای غیرشخصی ناانسانوار" را اثبات کرد؟
مفهوم "بی نهایت بودن" خداوند که اساس خدای غیر شخصی سروش نیز است، معلوم نیست که چه معنایی دارد؟ از بی نهایت بودن تعداد عناصر یک مجموعه میتوان سخن گفت، از بی نهایت بودن ویژگیهایی که به نحوی شدت و ضعف دارند میتوان سخن گفت، اما بی نهایت بودن یک شی به چه معنی است؟ مثلا آیا معنی دارد بگوییم که رضا بی نهایت است؟ میتوان از بی نهایت بودن ثروت او حرف زد، اما بی نهایت بودن خودش به چه معناست؟ از این مشکل که بگذریم، این استدلال با یک دو راهی مواجه است: یا بی نهایت را به معنای متعارفی که در ریاضیات هم هست میفهمیم که در این صورت بی نهایت بودن با غیر داشتن سازگار است: اعداد طبیعی بی نهایت هستند و غیر دارند؛ یا بی نهایت بودن را به معنای بی کران بودن و بی مرز بودن و غیر نداشتن میفهمیم که در این صورت استدلال دوری بوده و مصادره به مطلوب است. بی مرز بودن به معنی مرز با غیر نداشتن باید نتیجه استدلال باشد، نه مقدمه آن. به هرحال، مدعای متون مقدس ادیان ابراهیمی درباره بی نهایت بودن رحمت، خیریت، عدالت، و... خداوند مدعایی نیست که مومنان را مجبور کند که بپذیرند خداوند بی مرز به معنای بدون غیر بودن است.
سروش به اقتفای برخی از فیلسوفان مسلمان از مدعای "تغییر ناپذیری" خداوند دفاع میکند و معتقد است که اصل تغییرناپذیری خداوند، نافی خدای مشتخص انسانوار و موید خدای غیر شخصی ناانسانوار مورد نظر اوست. اما در عین حال، خدای بی صورت محض او هم لاجرم موجودی تغییرپذیر است. برای این که همه موجودات عالم خود خدای غیرشخصی ناانسانوار هستند و هر تغییر و تحولی که در آنها رخ میدهد، عین تغییر و تحول در آن خداست. مگر به یاد نداریم که سروش میگفت خداوند در هولوکاست غایب نبود و خود خدا یهودیان را میسوزاند. بنابراین هر جنایتکاری که جنایت میکند، خود خداست که در حال جنایت است. هر نیکوکاری که کار نیک انجام میدهد، خود خداست که در حال انجام کار نیک است. بنابراین سروش باید توضیح دهد که چرا فرض "تغییر ناپذیری" مایع نقصان خدای متشخص انسانوار است، اما بر دامن کبریایی خدای غیر شخصی ناانسانوار او غباری نمینشاند (در باب تأثرپذیری خداوند در فلسفه تحلیلی دین، رجوع شود به مقاله دیوید گریفین- فصل ۱۷- در کتاب همراه فلسفه دین ).
به اعتقاد سروش محمد تحت تأثیر شدید متافیزیکال یهودی- مسیحی- حنفایی حاکم بر محیط زیست اش، در مقام تفسیر خواب هایش دچار خطایی سیستماتیک بود. و به اعتبار این تفسیر غلط ادعا کرد که خدا با او سخن میگوید. به اعتقاد سروش تصویر محمد از خدا تصویر خدای چوپانان بود.
دوم- سروش روح و نفس را از نظر فلسفی قابل دفاع نمیداند. این مدعا را میتوان از جهاتی درست دانست. در متافیزیک و فلسفه ذهن معاصر آموزه دوگانگی روح و بدن هواداران چندانی ندارد. اما شمار روزافزونی از متافیزیسینها و فیلسوفان ذهن و دین معاصر در یک دو دهه اخیر توجه دوبارهای به این آموزه داشتهاند و کارهای فلسفی مهمی در دفاع از این آموزه منتشر کردهاند. برای مثال به کتاب تکامل روح ریچارد سوئین برن بنگرید.
سوم- سروش زندگی شخصی جسمانی پس از مرگ را هم به دلیل محال بودن تناسخ ناممکن است. اما بیش از یک میلیارد نفر از ادیان شرقی به تناسخ باور دارند. آیا در میان این ادیان هیچ فیلسوفی وجود ندارد که درباره محال یا ممکن بودن تناسخ بحث کرده باشد؟
چهارم- از منظر سروش وحی و نبوت فقط در جهانی ممکن و معنادار است که خدای آن، موجود متشخص و انسانوار و متمایز از جهان باشد. از نظر او باور به خدای غیر شخصی نا انسانوار اصل وحی و نبوت را به کلی منتفی و ناممکن میکند. البته حق با سروش است که اگر کسی تلقی خاص او را از خدای غیرشخصی ناانسانوار فاقد ذهن و فاقد توانایی تکلم بپذیرد؛ وحی و نبوت منتفی و ناممکن میشود. اما همان طور که پیش تر اشاره دیدیم، باور به خدای غیر شخصی ناانسانوار سروش نه شرط لازم و نه شرط کافی فرضیه "خوابهای محمد" است.
پنجم- سروش مدعی است که صد دلیل فلسفی علیه دعا وجود دارد. اما او تنها جز یک دلیل که همانا پیش فرض او درباره ماهیت خداوند به مثابه یک وجود غیر شخصی ناانسانوار است، دلیل دیگری ارائه نمیکند. در عین حال جای این سئوال است که چرا با وجود این همه دلایل علیه دعا او مسلمانان را همچنان به دعا کردن فرا میخواند.
وقتی یکصد دلیل فلسفی علیه دعا کردن وجود دارد، چرا سروش مسلمانان را به دعا کردن فرا میخواند؟ اگر هم نمیخواند، حداقل ده دلیل فلسفی علیه دعا را ذکر کند تا پیروان کلیه ادیان آگاه شوند.
ششم- سروش دین را تابع کلی و مطلق معارف برون دینی فلسفی و علمی میداند. اما بسیاری از فیلسوفان دین نامدار معاصر- از جمله آلوین پلانتینگا، ویلیام آلستون، ریچارد سوئین برن، نیکلاس ولتسرف، لیندا زاگزدسکی، و... - بر این باورند که دین از جهات مهمی استقلال خاص خود را دارد. حتی اگر فرض کنیم که سروش تقریر فلسفی معقولی از آموزه تابعیت مطلق عرضه کرده باشد، باز هم نظر او صرفاً یک نظر در میان مجموعهای از نظریات بدیل است. با این تفاوت که تقریر سروش از مدعایش مطلقاً فاقد استحکام و دقت نظریههای فلسفی فیلسوفان نامبرده است. مدل رقیب دیگر، مدل ویتگنشتاین است که دین و فلسفه و علم تجربی را سه بازی مستقل زبانی متفاوت به شمار میآورد و بررسی علمی و فلسفی مدعیات دینی را "خرافه احمقانه دوران مدرن" قلمداد میکرد (رجوع شود به مقاله "خرافه باوری در جهان توسعه یافته و در حال توسعه"). پیتر وینچ هم مدافع مجزا انگاری (compartmentalization) صورت زندگی دینی بود. دین نزد بسیاری از ویتگنشتاینیها چیزی جز یک صورت زندگی مستقل نیست.
هفتم- سروش به عنوان مهمترین قرینه تاریخی مدعای خود، به استناد پارهای از روایات احولات خاصی را به محمد در هنگام تلقی وحی نسبت میدهد. سروش میگوید از این روایات میتوان نتیجه گرفت که محمد در تمامی مواقع نزول وحی به خواب میرفته و خواب میدیده است. اما در این خصوص باید به دو نکته توجه کرد:
نخست) سروش کلیه احادیث و روایات را جعلی و دروغ به شمار میآورد مگر آن که عکسش ثابت شود. این رأی خصوصاً در میان مستشرقینی مانند گلدزیهر و یوزف شاخت سابقه دارد. برای مثال گلدزیهر مینویسد:
"احادیث راجع به محمد و اصحاب اش، منعکس کننده اوضاع و احوال دورهای که این احادیث به آن نسبت داده شده نیست، بلکه منعکس کننده اوضاع و احوالی است که این احادیث در آن دوره ساخته شده اند- یعنی این احادیث ساخته شدهاند تا بیانگر و موید عقایدی باشند که در محافل گوناگون، خلال دو و نیم قرن بعد از وفات پیامبر، رواج داشته است" (یوزف شاخت، درآمدی به فقه اسلامی، ترجمه یاسر میردامادی، گام نو، ص ۱۵ ).
اما، در این مورد خاص که سروش روایات را به سود موضع خود تلقی میکند، آنها را بدون هیچ گونه نقد تاریخی؛ معتبر فرض میکند و آنها را به عنوان مهمترین پشتوانه تاریخی نظریه خود مطرح میکند. البته این روش سروش به نحوه استفاده او از روایات و احادیث منحصر نیست، او در مقام استفاده از آیات قرآن هم به این اصل پایبند است که تمامی آیات قرآن را باید خوابگزاری کرد، مگر آیاتی که موید فرضیه اوست.
حتی قرآن شناسانی چون نصر حامد ابوزید و محمد عابد الجابری که چنان نظر رادیکالی درباره روایات و احادیث نداشتند، در کتابهای معنای متن و رهیافتی به قرآن کریم، در بحث وحی و حالاتی که در زمان نزول وحی به محمد دست میداد، به روایات مورد استناد سروش اصلاً استناد نکردهاند. آنان هم توجه داشتند که استناد به این گونه روایاتی که اعتبارشان محرز نشده، چه پیامدهای بنیان افکنی دارد.
دوم) اگر کسی همانند سروش این روایات را صادق بداند، در آن صورت بهترین تبیین آن روایات از منظر یک فرد علم گرا این است که محمد را دچار بیماری صرع بداند. سروش خود معتقد است که بهترین تبیین در قلمرو دین آن است که کمترین پیش فرضهای متافیزیکی را داشته باشد و با علم جدید نیز سازگار باشد. اگر علم روانشناسی و عصب شناسی جدید را مبنا قرار دهیم، در آن صورت تمام نشانههایی را که سروش به استناد آن روایات برای محمد در مقام دریافت وحی بر میشمارد، باید از نشانهها و عوارض بیماری صرع دانست، نه خواب. انسان در هنگام خواب یکباره چندان سنگین نمیشود که شتر را به زمین بخواباند، یا از دهانش کف خارج شود، یا دچار تعریق زیاد یا سردردهای شدید شود. متافیزیک حداقلی و علم گرایی سروش به علاوه فرض صدق آن روایات تنها راهی را که پیش روی سروش مینهد این است که محمد در حین "تجربه وحیانی" دچار حملات صرع میشده است، نه آن که به خواب برود.
هشتم- به اعتقاد سروش محال است که با محمد در بیداری سخن گفته باشند یا تصاویری را به او نشان داده باشند. از نظر سروش محمد همه قرآن را در خواب خودش ساخته است. سروش میگوید برای شانه خالی کردن از زیر بار سنگین و ستبر پیش فرضهای متافیزیکی که عوالم و موجودات بسیاری- از جمله عالم عقول عشره، عالم مثال، عالم خیال، عالم ملکوت، عالم غیب، عالم نفوس، عالم ارواح کلیه، ملائکه، و... - را مفروض میگرفتند و نمیتوانستند آنها را اثبات کنند، وحی را به خواب تحویل کرده است.
اما در عین حال سروش چندین بار تأکید کرده است که به تبع ابن سینا معتقد است که هیچ امر ممکنی را نباید انکار کرد. ولی پرسش این است که آیا شنیدن سخنانی که سخنان خداوند به شمار میرود، در عالم بیداری از نظر فلسفی محال است؟ آیا تمامی پیامبران و عارفانی که ادعا کردهاند در بیداری صدای خدا را شنیده اند، اشتباه کرده اند؟ مورخان و مفسران گفتهاند که سوره توبه آخرین سورهای است که بر محمد نازل شد و تمامی یا نصف این سوره یک باره و در راه بازگشت از تبوک به مدینه در حالی که پیامبر سوار ناقه خود بود نازل شد. ابن اسحاق مینویسد:"سوره برائت در زمان پیامبر و پس از آن، به سبب افشای اسرار مردم، مبعثره (پراکننده) خوانده میشد". سوره توبه احتمالاً غیر تصویریترین سورههای قرآن است. آیا در مدت طولانی این سفر که تمام یا نیمی از سوره بر محمد نازل میشد، او در خواب بوده است یا در بیداری؟ و چگونه او مفاهیم غیر تصویری این سوره را در خواب میدیده است؟
اساساً این مسئله که محال است جز در خواب با محمد سخن گفته باشند، مسئله باطلی است. برای این که با خدای غیر شخصی ناانسانوار اصلاً ارسال پیام سمعی/ بصری ای در کار نیست تا در بیداری یا خواب صورت گیرد.
نهم- همان طور که پیش تر اشاره شد به اعتقاد سروش محمد تمامی قرآن را در خواب دیده و شنیده است. و این خوابها (تصاویر و سخنان) جملگی مخلوق خود محمد است. به عبارت دیگر بخشهایی از شخصیت او در قالب این تصاویر و سخنان ظاهر میشده است و بخشی از شخصیت اش با بخش دیگری از شخصیت او سخن میگفته و برایش تصویرسازی میکرده است.
اما به نظر میرسد که سروش در مدعای "خوابهای محمد"، میان خواب و احوال درونی تمایز قائل نمیشود. فلسفه ما بعدکانتی میگوید که باورها، احساسات و عواطف و هیجانات، و خواستههای آدمیان؛ سه حالت درونی انسانها هستند. آنها درونی اند، برای این که فقط دارنده این حالات به آنها دسترسی مستقیم دارد. اما دیگران، فقط از طریق گفتار و رفتار فرد به درونیات او دسترسی غیر مستقیم پیدا میکنند. فروکاستن حالات درونی به خواب ناپذیرفتنی است. بدین ترتیب نمیتوان ادعا کرد آن چه در درون محمد روی داده، در خواب او روی داده است.
فرضیه "بسط تجربه نبوی" وقتی با فرضیه "خوابهای محمد" ترکیب میشود، تحلیل جدیدی از تاریخ اسلام و مسلمانی به دست میدهد و این ترکیب را میتوان راهگشای تاریخ نوینی از دین و دینداری در فرهنگ اسلامی تلقی کرد. اما این موضوعی است که باید آن را در آینده به طور مستقل مورد بررسی قرار داد.
در همین زمینه
محمد قائد: عبدالعلی، عبدالسروش و جبرئیل
ا.م. (استاد فلسفه – تهران): برخی پیامدهای احتمالی نظریۀ «رؤیاهای رسولانه» عبدالکریم سروش
نظرها
شبدر
بجاي اين همه بحث بهتر بود در مورد دين ايرانيان قبل از اسلام بحث ميكرديد . وبه نظر من نظر سروشكاملا دوست هست چرا كه وقتي محمد نامه اي به پادشاه ايران مي نويسد پادشاه ايران آنرا بي ارزش و خالي از محتوا ميبيني وآن را پاره ميكند. پس محمد چيز جديدي و با ارزشي براي گفتن نداشته جز تفكرات خيالي
حامد
بهتر است یک بار قران را خوب و عاقلانه بخوانیم و دقت کنیم که ایا یک انسان 1400 سال پیش میتواند چنین حرف هایی زده باشد دوستانی که فکر میکنند روشنفکرند باید دقت کنند روشن فکری به معنی این هست که عاقلانه و اب تحقیق و (((( منطق)))) در مورد چیزی تحقیق کنیم و حتی به دست اورد خود زیاد اتکا و اصرار نکنیم و انتقادات دیگران را هم با دل و جان گوش دهیم متسفانه در مجامع علمی ما روشنفکری به معنی یک انسان بی دین لامذهبی که به هیچ چیز اعتقاد ندارد اطلاق میشود ....... ای کاش یک سری به دانشگاه های المان و سوید میزدید و با اساتید انها گپ و کفتی داشتید و تفاوت روشنفکری مثل سروش *** با استاد دانشگاه مونیخ رو میدیدین یعنی دیدم که میگم به اینا هم اهمیت ندین چون نمیدونن از کدوم راه به مملکتشون ضربه میزدن اگه دلسوز بودن اونقد خلاف و... از خودشون به جا نمیذاشتن بازم اگه کسی سوالی نسبت به جواب بنده داره بگه ***
roozbeh
آدم از نبوغ مذهبی ها برای کشف لغات جدید برای توصیف. واقعیات تلخ. در میمونه. مثلا تقلب انتخاباتی میشه مهندسی انتخابات. سرکوب فرهنگی میشه انقلاب فرهنگی. بخور بخور مدیران و نظامیان مستضعفان میشه حقوقهای نا متعارف. وووو و اینهم یکی دیگش. رویاهای رسولانه محمد یا هذیانهای مالیخولیایی یک فرد جاه طلب و فریبکار از قعر بیابا ن های حجاز کدامیک گویاست؟
roozbeh
فراموش کردم شکست مفتحضانه میشه نرمش قهرمانانه.
ساسان
در مورد علم حضوری خطایی فاحش دارید که من شما را به خواندن کتاب «اتحاد عاقل به معقول» تحریر سید ابوالحسن رفیعی قزوینی دعوت میکنم که در آن بین معلوم بالذات و معلوم بالعرض قائل به تمایز میشود و جایگاه معلوم بالعرض را صقع ذهن میداند.
ساسان
در ثبت نظر پیشین یک اشتباه تایپی داشتم. منظورم از معلوم بالعرض همان معلوم بالذات است. جایگاه معلوم بالذات صقع ذهن است و عاقل به واسطهی معلوم بالذات ، معلوم بالعرض را میشناسد. بابت اشتباه پوزش میخواهم.
leila
نکنه فکر کردید کسی که حتی جلو غرایز جنسیش رو هم نمیتونسته بگیره به آسمان ها رفته و برای سعادت همه بشریت پیام آورده؟
خواب بی تعبیر!
جدا از درستی و نادرستی و قضاوت ها، من یک نکته خدمت امثال جناب گنجی و کامنت گذران بگویم، در واقع حقایق تلخ را 1- اکثر مردم ایران این مطالب نمی وانند! به دلایل مختلف،از معضل فیلترینگ گرفته تا کلا بر بی علاقکی ایرانی جماعت در مطالعه بخصوص مباحث سنگین و مفصل! از ترس های متعدد بر این مردم تا تداخلات سریع از تحول فکر و تعارضات ناشی با زندگی اجتماعی! 2- بخش مهمی-شاید حدود 30 درصد- از مردم ایران کلا اهل تجدید نظر کلی در نفکرات و عقاید خود نیستند، شای اندکی از شدت اعتقاداتشان کاسته شود و مثلا مذهبی غیر سیاسی/یا سکولار مذهبی شوند! ولی بعید است دست مسلمانی و شیعی گری و سنی گری شان برداند/ اینها اغلب در سنین بالای میانسالی هستند و متاسفانه رابطه خوبی هم با نسل جوان تحول خواه ندارند در واقع دچار تعصب شدید و جمود اعتقادی دارند! اکنون از معضلات جوامع مسلمان از جمله ایرانی همین مشکلات تفاهم بین نسلی است! 3- همان طور در مورد یکم اشاره کردم، حتی باو جود اینکه اکثر کرابران حدود 50 میلیونی داخلی از اینترنت و دسترسی به فیلترشکن ها، اکثریت آنها این مطالبرا نمی خوانند! این ادعا را من بر اساس سالها تعامل با کاربران اینترنتی دریافتم. چرا اکثر مردم این وطوری اند، بخشی در دلایل فوق گفتم. بخشی بر میگردد به مانع تراشی حاکمیت های مذهبی و محافل دینی-مرکزی، با ابزارهای ارعابی چون تکفیر و قتل! بخشی هم ب رمیگردد به بفت و ساختار در هم تنیده دین/مذهب با اخلاقیات و اجتماع این مردم. به طوری برخی خانواده و فراد هم که دچار تجدید نظر و دگراندیشی قابل توجه شده اند، به مشکلات وخیمی در زندگی روزمره بر خورد می کنند، که حتی امکان حداقل زندگی قابل تحمل فراهم نکرده!، و کار به مهاجرت به بلاد فرتگ یا به انزوا و حتی خودکشی می انجامد!
reza
مرحوم سحابی معتقدند که بکاربردن لغتِ روشنفکردینی مطلقأ غلط و بی معنی ست ؛ روشنفکربه دین تمکین نمی کند چون عقل گراست ؛ تعهد اجتماعی دارد و نگاه آزاد و انتقادی دارد.... بنظراین گروه وفیلسوفانی نظیر:کانت؛ لاک؛ راسل ؛ ماخ ؛ مارکس و... چون ماوراالطبیعه درحیطه ء تجربه ومعرفت نیست بنابرین غیرقابل پذیرش است ؛ یعنی دین محدودیت عقلی ومحدویت در تعهد اجتماعی را سبب میشود واساسأ دین با حقوق انسانی منافات دارد ؛ این روشنفکردینی جراحی ناموفقی ست که متدین های جهان سومی برای توفیق خود یا خرفرض کردن مردم اختراع کردند؛ بعنوان مثال مرحوم بازرگان مهندسی ترمودینامیک ازفراسه گرفته بود ووقتی ملیون زمان شاه ممنوع ازفعالیت سیاسی شدند پروژه لوله کشی شهررا بعنوان پیمانکار بدست گرفت وپس ازتهیه طرح آنرا برای تأیید حلال یا حرام بودن لوله کشی به علمای دینی سپرد تا درصورت تأیید به اجرا گذاشته شود ؛ یعنی ایشان به هیچ وجه درزمره روشنفکر نبودند تنها میتوان مهندس بازرگان را دگراندیش دینی نامید بهرام مشیری
yousef
چناب گنجی جنگ هفتادو دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
wakcy
سلمان رشدی چند سال پیش هم همین حرفها رو میزد و نتیجه اون رو هم دید.....!!! زندگی در سایه و چتر امنیتی اسمش زندگی نیست! هست؟؟؟ نسبت دادن لقب روشنفکری به اینها ظلم اشکاریست به روشنفکر واقعی. ***
کابوس متقاطع ها
اینکه روشنفکری دینی داریم یا نه بحثی دیگری است. ولی اینکه متدین و دین دار بخواهد دگر اندیشی کند و سوال از عقایدش و برای معقولانه بودن عقایدش استدلال کند، یک حق انسانی است. خودش باعث ترک برداشتن جداره تقدس است که هرگونه انتقاد به مباحث دینی و مذهبی میخواهد ناممکن کند و یا آن را در انحصار معدودی به اصطلاح متخصص دین و مذهب مثل روجانیان و کشیشان در آورد. آنچه مسلم است، با توجه دوران کوتاه زندگی پیامبران و حجم کم مطالب کتاب انها و همچنیین سادگی دوران گذشته و جوامع آنها، بدیهی است این حجم عظیمی که تحت نام علوم دینی! یا کتب دینی میشود، برساخته و تاویل و تفسیر متدین ها است و لاقل باید این را مورد نقد جدی قرار داد چون واقعا بخش بزرگی از این اضافات دینی مشکل زا است. خب اگر خود متدی ها این اصلاحات شروع کنند در جهت تظابق با نیاز روز و اینده بشری مثلا رعایت حقوق بشر، دمکراسی، خشونت زدایی ، خوبست. شایبد اصلاح روشن فکری دینی درست نباشد، ولی متدین روشن فکر گرا اشکالی ندارد. متدین که نظام لیبرال دمکراسی احترام می گذارد و حوزه دین از سیاست را حدا می داند ارزش مند است که خودش باعث می شود به تدریج هوداران خوشنت طلبان مذهبی کاهش یابند.
حسن رفیعی
درک خدای بی صورتی که مع کل شیءٍ لا بمقارنةٍ و غیر کل شیءٍ لا بمزایله (علی علیه السلام، نهج البلاغه، خطبه اول) بسیار سخت است و تازه اگر چنین خدایی به فهم ما درآید، درست نمی توانیم او را و فهم خود از او را به زبان درآوریم. از این رو چاره ای جز آن نداریم که گاه او را «انسان ریخت» (آنتروپومورف) کنیم. حتی قرآن و احادیث هم گاه از این کار ناگزیر بوده اند. به عبارتی خدای باصورت محصول بیچارگی ذهن ما در مواجهه با خدای بی صورت و به عبارت دیگر جلوه ای از اوست. اما چون چنین است، پس نباید به او اصالت دهیم: غایة التوحید نفی الصفات عنه (علی علیه السلام، همان) و الله اکبر عما یوصف (امام صادق علیه السلام). و الله عالم.
سایه نشین تنها
جناب "حسن رفیعی" از ظاهر کامنتشان معلومست انسانی با نشانه مسلمان و شیعه امامیه هستند، طوری گفته، می شود از ضعف قدرت ادراکی انسان، به نفع دین و خداباوری استفاده شود! شاید من هم دارم اشتباه می کنم، ولی ایراد به ذهن بیچاره ام خطور کرد بر نظر وی، آیا خدا نظر وی، چیزی در حد نقطه ضعف ذهن است؟ این همان تایید ناخواسته نظر مشهور و رایج منتقدان ناباور به خداباوران و ادیان خداباوری است، که می گویند: اساسا اعتقاد به خدا، معاد، آخرت، آن جهان /جنت/جهنم، دیگر اعتقادات این چنینی، چیزی جز تخیلات انسانها برای پر کردن خلاء-ضعف های ذهنی و ترس و نا امیدی و در کل بیچارگیها یشان است؟! حاصل این گونه استدلال ها و نظرها، چه قدر می تواند انسان های خردورز قانع کند؟ بنظرم در نهایت چیزی می شود، در حد ندانم گرایی! در حالت 50-50 انسان مختار به میل خود خدا و دیگر مخلفات به اعتقاد به خدا قبول داشته و نداشته باشند! این مختاری در اعتقاد الهیاتی و دینی، از اولین دستاوردهای نظر امثال وی است. بر همین اساس، احکام ناقض حقوق بدیهی بشری مانند ارتداد و تکفیر مردود است که انسان ها، بخاطر ضعف ادراکی شان، محکوم به مرگ می کند! برای آنکه افراد خداباور و متدین و مذهبی بیشتر درک کنند و ذهنشان دچار بیچارگی و درماندگی نشود، بلا نسبت عموم و خوانندگان گرامی، این نظرم با تشابهی از حیث مثال می گویم، این احکام ارتداد و تکفیر بزرگ سالان و اشد مجازت برای این افراد یعنی مرگ، مثل حد بر کودک صغیر یا مجنون است! اینجا انسان معقول بزرگسال عادی هم چیزی بیشتر از کودک صغیر و مجنون نیست. البته با عرض پوزش از عموم، قصد جسارتی نداشتم.
سایه نشین تنها
در کامنتی از حقایق تلخ دگراندیشان در جوامع/کشورهای با هژمونی و سیطره دینی-مذهبی اشاره شده است. من نکاتی دیگری از این حقایق تلخ می گویم: دگراندیشان -مشحصا ناباوران (لامذهب ها/بی دینان/ناخداباوران)- از مصائب عظیمی در این جوامع/کشورها، رنج می برند. از نخستین رنج ها، وبلکه خطراتی جدی نسبت به آنها، خطر رتداد و تکفیر است که می تواند درنهایت به مرگشان منجر شود! ترس و فشار از کشته شدن به دستان متدین/مذهبی ها، تمام زندگی ایشان را تحت تاثیر قرار می دهد. از عواقب این رعب و فشارها، حتی اگر شخص عقایدش پنهان یا نمیه اشکار نگه دارد، احتمال گرفتاری به بیماری های روحی مانند افسردگی، دو شخصیتی، حتی جنون و در نهایت انزواطلبی یا خودکشی است مگر اینکه این شانس داشته باشد به جوامع/کشورهایی پناه برد که از امنیت نسبی برخودار شود مانند غرب! در واقع، ما مشاهده می کنیم در این جوامع/کشور های مذکور، تسهیلات و اسایش روانی و اجتماعی و حتی اقتصادی.. برای متدین ها و مذهبی ها است و عملا ناباوران در تنگنا رسمی و عملی قرار می گیرند!، از بی همسری و یا سختی در پیداکردن همسر، گرفته تا دشواری در تعاملات اجتماعی و اقتصادی! از مشکلات بسیار مهم دیگر این اشخاص، رنج از فشار توقعات اخلاقی است!، مثلا انسان های مذهبی، گاه به لطق احکام مذهبی شان، چندان خود به رعایت اخلاقیات جهانی تر نمی بینند و تنها اخلاقیات در حد شرع خود قبول دارند که این مورد از ریشه های تررویسم دینی/مذهبی است!، ولی انسان نابور، که در برابر نابوری اش بویژه عدم اعتقاد به دین و مذهب، بایست انسان موجهی در نزد عموم باشد، به شدت بایست خود را خلاق مند نشان دهد و رفتار کند، این یک فشار مضاعف بر او است. کوچکترین اشتباه او، می تواند عاملی در سرکوب نیروی اش باشد! در حالی مثلا یک مسیحی می رود پیش کشیش طلب بخشش گناهانش می کند یا مسلمان توبه می کند نزد الله و یا شیعیه بهز یارتگاه امام و امام زاده ای می رود و توسل می جوید!
Mani
همين طور كه دوستي نوشته اند بايد آموزش دين (جهل و جهالت)بطور كامل در مدارس ممنوع شود و بجايش فلسفه (خرد ورزي)آموزش داده شود. ما افرادي را داريم كه ذهنشان از كودكي توسط مذهب مسموم شده است و بعدها سعي كرده اند با زيركي و با تلفيق فلسفه با دين شان معجوني درست كنند و ديگران را به دام دين بياندازند. فلسفه حقيقي،دانش و علم بزرگترين دشمنان دين هستند كه بر جهل،ترس ،وحشت و جنايت بنا شده اند. بوجود آورنده هاي اين دينها با بوجود آوردن ترس و وحشت (دوزخ) و پاداش هاي فريبكارانه (بهشت،حوري و غيره) و با حمله به خرد و شعور انساني آنهم از دوران كودكي ذهن انساني بطور كامل مات كرده و در اختيار خود گرفته اند. امروز انسان آگاه و مسئول بعد از هزار سال يا بيشتر و با تجربه مرگ و ويراني توسط اين دين ها به خطر اين دين هاي (ايدئولوژيها)هولناك آگاه شده است .
محمد
این دوستان که کامنت میدن چقدر با سوادن. دارم متقاعد میشم که دارن درس پس میدن. چقدر جاهای دیگه که لیبرالن مشکل ندارن . کافران اصلا بهترین مردمن تو دنیا . بله صهیونیست ها داعش رو بوجود نیاوردن. صهیونیستا خاورمیانه را به گند نمیکشن. . ***. مواظب نفرت درونی تون باشین.
روزگار
جناب محمد در کامنتش از روش سلبی، می خواهد دیگران مقلوب کند با دو خط کامنت. اینجا بحث های نظری و استدلالی است. قیاس نابجا، تعمیم کار عده ای به عده ای دیگر. اینکه داعش چه کسی درست کرده چه ربطی دارد به کامنت ها؟ ماجرابه 1400 سال پیش است و مسئله اعراب و اسرائیل از چند دهه پیش شروع شد مشخصا/ برخی هم کلا با دوخط قال قضیه کنده و یا برحقانیت مطلق دینی یا بی دینی می دهند! و این داستان سررشته دراز دارد! به هر حال، شاید در برخی تکانه شوکی وارد کند یک نظر تند، ولی در بلند مدت و در اکثریت نمی تواند تاثیر بگذارد مگر مطالب تکمیلی قانع کننده ارائه شود. آقای گنجی هم انتقادهای به نظر آقای سروش کردند و مشخصا- به نظرم- به نفع تز خودشان یعنی قرآن محمدی عمل می کنند. در واقع قرآن محمدی گنجی فرق ماهوی با رویاهای رسولانه سروش دارد و آقای گنجی دارد از نظر خودش دفاع می کند. تا اینجای کار هم به نظرم اقای کنجی موفق تر است. من مطالب هر دو را خوانده ام و نظر شخصی خودم را می گویم.
محمد
جناب روز گار سلام. بله خیلی ناراحت شدم. ناراحتی من از حداکثری فکر کردن آقای سروش است در حالی که حتی حداقل ها رو هم برآورده نمی کنند. من در مورد کسی صحبت می کنم که خودش رو مسلمان حداکثری می دونه ولی حداقل رو که ایمان به خدای یگانه نبوت محمد سلام الله و معاد است رو برآورده نمی کنه. ایشون الآن با این حرفا خواستن به اصطلاح خودشون دین رو دین تر کنند ولی دین ایشون روی خواب حضرت محمد بسته شده. در نتیجه هدف و وسیله با هم سنخیت نداره یعنی با این کار دین دین تر نمی شه. الآن دو دسته فرد افراطی داریم در مورد غیب دانی حضرت محمد سلام الله عده اول می گویند حضرت محمد غیب زمین و آسمان را می دانسته مثلا همه علوم رو . خوب در اینجا دیگر نیازی به وحی نبوده و عده دوم مثل آقای سروش غیب دانی حضرت محمد سلام الله و وحی خدا رو به خواب فرو کاسته. هر دو نظر در قرآن رد شده . ایراد آقای سروش به علومی است که با علوم جدید در قرآن هم خوانی نداره نظیر آسمان هفتگانه و خارج شدن نطفه از پشت. درسته ولی نه اینکه وحی بر شخصی که 1400 سال پیش که این آگاهی ها در مردم وجود داشته نازل شده بله وحی ای که با مقتضیات علم آن زمان بوده که اگر امروز بود اینگونه نبود و اگر سالیان بعد باشد با علم آن زمان خواهد بود. خداوند در سوره بقره می فرماید: خداى را از اينكه به پشهاى يا فروتر [يا فراتر] از آن مثل زند شرم نيايد پس كسانى كه ايمان آوردهاند مىدانند كه آن [مثل] از جانب پروردگارشان بجاست ولى كسانى كه به كفر گراييدهاند مىگويند خدا از اين مثل چه قصد داشته است [خدا] بسيارى را با آن گمراه و بسيارى را با آن راهنمايى مىكند و[لى] جز نافرمانان را با آن گمراه نمىكند (26). بله براستی آیا نباید قرآن به زبان عربی به وسیله یک فرد عرب آورده می شد و علوم با شرایط آن زمان در آن گنجانده می شد. و قرآن کتاب علوم نیست فلسفه هم نیست و خواب نیز نیست جنس قرآن انها نیست که به اینها قائم باشد و در صورت رد این ها موجودیت وحی بودن خود رو از دست بده.
Fahim
بنظر من هم خواب و خیال بوده. یه وقتایی آدم تو چرت زدن هم ازین فکرا به ذهنش میاد. من خودمم تو یه دورانی از زندگی تو توهم بودم و فکر می کردم امام زمان خودم هستم. بعدها که بزرگ شدم فهمیدم که .. .. البته منهای رسولانه بودنش. همه بر مبنای خوابه و تصورات و نیت ها. اگر این سیستم راست می گفت دلیلی برای ایمان انسان های خردمند میاورد. چرا این ها همه قصد دارند با معجزه و این ها مردم را هدایت کنند؟ بشر انقدر عاقل هست که مطالب عقلانی را بپذیره. اسلام اگرچه در ظاهر بزرگ شده اما همچنان تو خالی به پیش میره. انقدر بنیانش سسته که تعداد زیادی از دانشمندان ازش فراری هستند. بیشتر عامه مردم که کمتر می اندیشند به معنویتش علاقمندند.
گواهان
مجموعه از سرفصل و تیتیروار از نقدها بر قرآن https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D9%82%D8%AF_%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86 چون نظرهایی به نفع یا بر ضد دین اسلام مذهبش گفته شده، البته، یکی از توصیه هایی که همیشه مراجع و سران مذهبی به پیروان می کنند، برهذر داشتن آنها از مطالعه منابع و متون انتقادی و یا ضداسلامی است! به طوری بخش بزرگی از پیروان، به ندرت حاضر ند چنین مطالبی مطالعه کنند، انها صرفا منابع مورد تایید مراجع و سران دینی و مذهبی خود را مطالعه می کنند از ترس اینکه دچار تردید یا شک شوند و گرفتار کفر و ارتداد و عواقبش! همچنین به خاطر سیطره دین و مذهب در جوامع آنها و به تبع تسهیلات نسبی و بعضا تبعیض امیز نسبت به سایر عقاید، آنها منفعتا یا مصلختا ترجیح می دهند متظاهر به دین و مذهب باشند. نکته دیگر، مسئله آلترناتیو دی و مذهب است، مشکل بزرگ در نوع خلاق دینی و مذهبی است که محدود به شرعیات است و درک ناچیز پیروان از اخلاق عمومی تر و جهانی تر. مثلا آنها قطه دست سارقان کاملا عملی اخلاقی یا قتل مرتد یا کافر می دانند! برای این مذهبیان مسئله عدالت و اخلاق، صرفا در جهت دین و مذهب موجه است! مثلا ناقص کردن سارقی اندکی مبلغ سرقت کرده موجه است حتی اگر اگر همان دین آنها برای نقص عضو عمدی یک انگشت چنیدن برابر دیه باشد، ولی در مورد سارق این ارزش اعضای بدن هیچ است! همچنین اگر جایی مسلمانی بکشند بخاطر عقیده اش، یک ظلم است ولی متقابلا اگر کافر یا مرتدی بکشند بخاطر عقیده اش، ظلم نیست! اخلاق و عدالت از نظر اینها جوری است!!! نکته تاسف بار این است اینها بسیار در برابر اصلاح دین و مذهب مقاومت نشان می دهند و تقدس گرایی وسیعشان بر عقاید حتی انهایی بعدها اضفه شده مانع برورسانی و انطباق با بدیهیات عقلانی و اخلاقی می شود!
محمد
وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما کَسَبا نَکالاً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزيزٌ حَکيمٌ ( آیه 38 سوره مائده ) دستان مرد دزد و زن دزد را به سزای آنچه کرده اند و بواسطه و مجازاتی ازناحیه خدا ، قطع کنید وخدا مقتدری شکست ناپذیر وحکیم است. ( تفسیر المیزان ) دست مرد دزد و زن دزد را ، به کیفر عملی که انجام داده اند ، بعنوان یک مجازات الهی ، قطع کنید! و خداوند توانا و حکیم است. ( آیت الله مکارم شیرازی ) فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ ( آیه 38 سوره مائده ) پس هر کس بعد از ظلمش توبه کند و آنچه را فاسد کرده اصلاح نماید، پس همانا خداوند بسوی او باز می گردد و توبه اش را می پذیرد، بدرستی خدا آمرزنده و مهربان است. ( تفسیر المیزان ) اما آن کس که پس از ستم کردن ، توبه و جبران نماید ، خداوند توبه او را می پذیرد ( و از این مجازات معاف می شود ، زیرا ) خداوند ، آمرزنده و مهربان است. ( آیت الله مکارم شیرازی دست خیلی ها را باید برید کسایی که دزدی های میلیاردی به پشتوانه فساد نظام کردن و باعث شدن امثال جوونایی مثل من بیکار باشن چون به جایی وابسته نیستن. الآن ساعت 5:20 صبح نمی تونم بخوابم. هزارو یه مشکل دارم . آره دست خیلی ها رو باید قطع کرد و باید شهامت داشت. دست کسایی که ستار بهشتی رو کشتن باید قطع کرد. ولی حضرت محمد آخوند نبوده که شرمم بشه در کرامتش حرف نزنم.
علی
این همه کلمات و استعارات در قرن بیستم و یک جز انحراف ازهان چه سودی برای جامعه سر تا سر غرق در انواع فساد دارد . اگر این مطالب سودی داشتند ما نبایستی تا این حد جاهل باشیم وتوجیه کر عواملی که وجود مثبت خارجی ندارند خیانت است.... از ان گذشته هزارها اختر شناس وجود خدا را انکار کرده اند و شماها به دنبال حجتالاسامها هستید
حق گو
اگر خدایی نبود پیامبری هم نبود همینو بس حرفم تمام
قندی
با سلام و درود خدمت اندیشمندان فارسی زبان ، آقایان سروش و گنجی و علاقه مندان به این سایت، به نظر این حقیر موئمنین فارسی زبان چه یهودی ؛ چه مسیحی ؛ چه مسلمان و چه زرتشتی و بهایی در کنار باورهای خود نیازمند یک ادبیات روشن می باشند که بتوانند از طریق آن با هم ارتباط زبانی داشته و متقابلا منظور همدیگر را بفهمند. اندیشمندان دینی فارسی زبان در یک محیط بسیار کوچک با همدیگر مشغول گفتگو و رد و بدل اندیشه های خود و انتقاد از همدیگر بوده و هستند و به نیاز های روحی و مادی اکثریت جامعه خود ، توجه خاصی ندارند. به نظر من اندیشمند دینی محترم آقای عبدالکریم سروش می توانست به جای رویا پنداشتن وحی ، لبه تیز تیغ انتقاد خودرا متوجه خداوند می نمود و خدای محض دینی و خدای واقعی را تشریح می نمود.جهت مقایسه میتوان انتقاد عقل محض و عقل عملی فیلسوف آلمانی را در دوران روشنگری اروپا مثال زد. ضمنا موئمنین دینی فارسی زبان از اندیشمندان دینی انتظار دارند که در آثار کتبی و شفاهی خود از جملات عربی استفاده نکنند که آن نشانه مقدس شمردن زبان عربی است.هیچ زبان انسانی در پیشگاه خداوند ( شخصی و غیر شخصی ) مقدس نمی باشد. اگر یک مفسر؛ یک محدث ؛ یک راوی ؛ یک حکیم و یک عارف فارسی زبان در اثر کتبی و شفاهی خود از جملات عربی استفاده نموده و بنماید ، اعتبار ارزش خود را در ذهن مومن فارسی زبان از دست می دهد. البته منظور این نیست که مثل فردوسی سی سال از عمر خود را تلف نماید و آن عجم را بدان پارسی زنده کند. زبان فارسی امروزی آمیزش زیبائی از کلمات فارسی و عربی می باشد. پر کردن متن های فارسی با جملات عربی اوقات مومن فارسی زبان را تلخ نموده و میل او را به خواندن متن کاهش می دهد. حتا بعد از نوشتن نام محمد و باز کردن پرانتز و درج نمودن حرف " ص " یک خطای بزرگ محسوب می شود. اندیشمند دینی فارسی زبان اگر بتواند نماز خودرا به زبان فارسی قرائت کند، آنگاه به سمت روشن بینی و روشنگری دینی گرایش پیدا کرده و خود را از دامن سنتگرایی رهانیده است. ضمنا اندیشمند محترم آقای سروش در آثار خود توجه خاصی به غریزه طبیعی نام آوری و شهرت طلبی در وجود انسان عطف ننموده اند. این غریزه طبیعی در عده انگشت شماری از انسان ها می تواند از حالت عادی خارج گردد و به یک عقده و یا سرطان روح تبدیل شده و سر به آسمان بکشد. بزرگان قبیله ها ؛ فرمان روایان و بنیانگذاران امپراطوری ها ؛ پیامبران ؛ فلاسفه ؛ حکیمان و عارفان و ادیبان و هنرمندان و شاعران ؛ محدثین و راویان و مفسرین جملگی از این قبیل انسان ها بوده اند. الا بلا نام من باید تا خدا، خدا داری میکند و آفتاب طلوع و غروب میکند و تا ماه یا قمر دور زمین میگردد، نام من و پیام و آموزش و رای و جهان بینی من باید در خاطره انسان زنده بماند و بر سر زبان انسان جاودانه جاری باشد. آیا این غریزه را در وجود خود کشف نکرده اید؟ زر تشت یک اندیشمند ایرانی بود و محمد یک اندیشمند عرب، طوریکه عیننا می توانیم تجربه کنیم ، نام محمد پهنه وسیع تری را در خاطر و زبان مؤمنان ایرانی پر کرده است تا نام زرتشت. با احترام کامل و بی شائبه به موئمنین و غیر موئمنین فارسی زبان .
روشنک
با عرض سلام و تقدیم احترام، پیدایش و تالیف کتب دینی از دو حالت خارج نیست. محتوای کتب دینی یا توسط خداوند بطور مستقیم و بیواسطه به پیامبران ابلاغ گردیده است یا اینکه حاصل احساسات، افکار، خیالات، اوهامات، فهم، عقل، نبوی و نیروی خلاقیت،حکمت و جهان بینی خود پیامبران می باشد. لذا روئیا پنداشتن محتوای قرآن یک بیراهه است که در پایان راه نه تنها نوری را از پنجره به درون ظلمت خانه نخواهد تابید بلکه ظلمت دینی را عمق بیشتری خواهد بخشید. طبق باور این حقیر، محتوای کتب دینی حاصل اندیشه خود پیامبران می باشد و خداوند متعال در طول تاریخ بشریت حتا یک حرف، یک هجا، یک کلمه و یک جمله را در گوش هیچ انسانی زمزمه نکرده است. پیامبران و کتب دینی بزرگترین سد و مانع در سر راه انسان در مسیر شناخت خویش، جهان و خداوند میباشند. هر وقت انسان بتواند از این سدها و موانع عبور کند آنگاه به شناخت جزئیات طرح خلقت، خویشتن و خداوند به مراتب نزدیکتر میشود.باور پیروان ادیان این است که فقط از طریق پیامبران و کتب دینی میتوان خداوند را شناخت و از کار او سر در آورد، این باور با کمال احترام به پیروان ادیان ، اشتباه می باشد. به عنوان مثال خلقت شش روزه عالم و خلقت آدم از خاک و دمیدن روح در او حقیقت ندارند، اما پیروان سه دین ابراهیمی ، این داستان های ساختگی را حقیقت می پندارند.البته پیروان ادیان حق دارند و آزاد اند که به چنین داستان هایی باور داشته باشند، اما اجازه ندارند که باور خودرا بر دیگران بطور اجبار قالب نمایند.حال در این جا میل دارم که به یک حقیقت اشاره کنم که تا کنون در اندیشه بشری به ظهور نرسیده است. نه خداوند آنرا به پیامبران ابلاغ نموده و نه خود پیامبران توانسته اند به آن دست یابند و آنهم به دلیل پایین بودن سطح دانش و آگاهی در عصر آنان. این حقیقت این است که خداوند در طرح مطلق آفرینش برای انسان تنها یک سرنوشت جنسی تعیین ننموده بلکه پنج نوع سرنوشت جنسی. یک فرد انسانی نمیتواند این پنج سرنوشت را همزمان داشته باشد و آنها را در عمل رقم زند. این پنج سرنوشت با ظهور متوالی هفت عالم از طریق وقوع مه بانگ های متوالی و هر بار تولد مجدد انسان و ادامه را رسیدن به کمال و سعادتی بر تر جاری خواهند شد. بطور اختصار این پنج نوع سرنوشت جنسی و این هفت عالم به شکل زیر میباشد : عالم اول یا فعلی : زن و مرد . البته یک جنس میانی هم وجود دارد که در صد بسیار کم می باشد. عالم دوم : عالم دوم همین عالم است که از راه مه بانگ دو بار از نو آفریده می شود. در عالم بعدی جنسیت انسان معکوس می گردد و هر فرد انسانی از جنبه دوم وجودی خود پا به عرصه وجود خواهد گذاشت به معنی که همه مردان این عالم در عالم دوم در قالب زن به ظهور خواهند رسید و همه زنان در قالب مرد. طول عمر انسان در عالم اول و دوم برابر خواهند بود. معادله ماده و روح در دو عالم اول به نفع جنبه مادی وجود می باشد. طوریکه بدن قابل لمس و مشاهده و انداز گیری است و روح غیر قابل رویئت، لمس و مشاهده و اندازه گیری. عالم سوم : جنسیت انسان همان حالت در عالم اول خواهد بود. عالم چهارم : جنسیت انسان با جنسیت او در عالم دوم مطابق خواهد بود و معکوس آن در عالم سوم.طول عمر در عالم سوم و چهارم به هم برابر بوده و به مراتب طولانی تر از طول عمر در عالم اول و دوم. از عالم سوم به بعد معادله ماده و روح به نفع جنبه روحی وجود تغییر خواهد یافت، طوریکه بدن ها از اتم های روحی خلق خواهند شد و قابل مشاهده و لمس و اندازه گیری و ماده به پشت پرده خواهد خزید و غیر قابل لمس و اندازه گیری خواهد شد. از عالم سوم به بعد ریشه تمامی بیماری ها و بدی ها کنده خواهد شد و رخسار هستی رخت خود را بر خواهند بست و نیست میگردند. عالم پنجم : تولد انسان از طریق آمیزش والدین و رحم مادر صورت نخواهد گرفت بلکه از طریق تقسیم سلولی در طبیعت روح و خارج از رحم مادر. از عالم پنجم به بعد جمعیت انسان دو برابر خواهد شد، زیرا هر فرد انسانی به دو انسان مطلقا مساوی تبدیل خواهد شد. آن دو انسان زوج بنیادی خودی می باشند که دارای دو بدن روحی مستقل و جدا از هم، اما با یک اندیشه مشترک و در هم تنیده. مثلا اگر یکی از آن نیم زوج های بنیادی در این سمت جهان باشد و یک چیزی را تجربه کند، نیم زوج او در آن طرف جهان بطور کاملا همزمان و هم سان همان تجربه را احساس و درک خواهد کرد. آن زوج های بنیادی به دو شکل به ظهور می رسند: مذکر- مذکر و موئنث- موئنث. عالم ششم : در عالم ششم جنسیت انسان معکوس جنسیت او در عالم پنجم خواهد بود. مذکر - مذکر ها به موئنث- موئنث ها و بر عکس تبدیل خواهند شد. طول عمر انسان در عالم پنجم و ششم برابر بوده و به مراتب طولانی تر از طول عمر در عالم سوم و چهارم. عالم هفتم : در عالم هفتم هر فرد انسانی به همسر یا زن و شوهر خود تبدیل خواهد شد. آن زوج های نهایی ،زوج های بنیادی خودی غیر هم جنس خواهند بود. در آن عالم انسان به زندگانی بهشتی خواهد رسید و دارای عمری بسیار طولانی خواهد گردد. هدف انسان در کنار رسیدن به سرحد کمال و سعادت اخروی و زندگی جاودانه و شناخت جزئیات طرح خلقت و خویشتن و خداوند، رسیدن به زوجیت با خود و عشق خویشتن می باشد که بالاترین نوع زوجیت و پاکترین نوع عشق می باشند. در عالم هفتم هم در پایان کمال ، مرگ فرا خواهد رسید و بساط عالم هفتم از طریق مه بانگ برچیده خواهد شد و عالم اول دو باره به ظهور خواهد رسید و سپس شش عالم بعد از آن. هفت عالم بعدی تکرار صد در صد هفت عالم قبای نخواهند بود بلکه همیشه در سطحی کمال یافته تر به ظهور خواهند رسید و الا آخر تا بی نهایت. پهنه بینهایت یک جهان را در خود جای نداده است بلکه تعداد بیشماری از جهان ها را. این حقیر بر این باور است که تمامی جهان هایی که تا کنون خلق شده و در آینده خلق خواهند شد، دارای یک فرم و یک محتوای مطلقا ب ابر و یکسان می باشند. در چهار چوب مطلق جهان ها همین عالمی وجود دارد که در آن زندگی میکنیم و تاکنون از وجود خود در جهان های دیگر آگاه نشده ایم. عظمت، دانش و قدرت خداوند بسیار بر تر از آن چیزی است که تاکنون آنرا به خورد اندیشه انسان داده اند. ادیان در قالب الفاظ و کلمات به دانش و قدرت و عشق و رحمت و حکمت بیکران خداوند باور دارند، اما در عمل اورا به موجودی نیازمند و در مانده و محتاج کمک انسان نموده اند. بطور مثال خداوند در مقابله با لشگر و سپاه به اصطلاح ظلمت به سر کردگی یک موجود خیالی به تعدادی پهلوان دینی مذهبی دارد که لشگر و سپاه به اصطلاح نور را برایش صف آرایی نمایند و از حریم مقدس او دفاع نمایند. امیدوارم سر نخی برای توسعه افق اندیشه روشنگری دینی ارائه داده باشم که منظور از لایه لایه بودن وجود انسان چه میباشد ؟