استعارهها و مسئله نژادپرستی
وفا مهرآیین − با نشان دادن روند شکلگیری چارچوب مفهومی نژادپرستی میتوان دستکم تا حد زیادی از کوه یخ استدلالهای ناخودآگاه متناسب با نژادپرستی آگاه شد.
همواره نهادهای قدرت از «ملاک»هایی[1] مانند مذهب، قومیت، جنسیت، زبان و... به منظور «طبقهبندی»[2] انسانها بهره بردهاند تا از رهگذر ساخت هویت «خودی و غیرخودی»[3] مرزهای سلطه و دامنه تاثیرگذاری خود را تعیین کنند. نتیجه این گونه «مرزبندی هویتی»[4] از سوی نهادهای اقتدارطلب در تخصیص غیرمتناسب «امکانات»[5] به افرادی است که «خودی» محسوب نمیشوند. از سویی اگر «بهروزي»[6] را در «کسب ثروت جمعی» جامعه انسانی و قدرت یافتن خودی را به معنای از بینرفتن غیرخودی بدانیم، آنگاه به سادگی میتوان نژادپرستی را از دیدگاه اخلاق مدرن معاصر «غیراخلاقی» نیز دانست.
از سوی دیگر یافتههای علم ژنتیک گویای آن است که «نوع»[7] انسان از لحاظ زیستی دارای نقشه ژنی تقریبا واحدی است به گونهای که تقسیمبندی انسانها از لحاظ زیستی به «طبقه»های مختلف موجه و معنادار نیست. با این وجود تحقیقات حوزه علوم اجتماعی نشان میدهد در حال حاضر نژادپرستی به عنوان «واقعیتی اجتماعی» در جوامع به اشکال مختلف هم از سوی نهادهای قدرت اعمال و هم از سوی مردم پذیرفته میشود.
یک) چگونه میتوان از دیدگاه شناختی در بررسی مسئله نژادپرستی بهره برد؟
از دیدگاه لیکاف این پیشفرض که با دانستن حقیقت، رویکرد انسانها نسبت به مسائل اجتماعی تغییر خواهد کرد، خطایی برخاسته از طرز تفکر دوران روشنگری است که با نام «عقلانیت مدرن» از آن یاد میکند. برای مثال اگر پرسیده شود «با وجود اینکه همگان (علیالادعا) اذعان بر «غیراخلاقی بودن» نژادپرستی دارند، از چه رو در ساحت عمل هنوز شاهد چنین واقعیتی هستیم؟ » این پرسش ناشی از همین خطاست. صرفا با آگاهی به نادرستی نژادپرستی از لحاظ اخلاقی یا دینی یا فلسفی به ضرورت کنشهای نژادپرستانه از ساحت رفتار افراد حذف نمیشود؛ زیرا درواقع، جهانبینی در قالب چارچوبها و استعارهها بهصورت فیزیکی در مغز ادراک میشود و این فرایند بهگونهای قدرتمند است که در آن زمان که واقعیات بر چارچوبهای فهم منطبق نباشند، چارچوبها همچنان پابرجا اما این واقعیات هستند که مغفول، مخدوش یا بهسادگی نادیده گرفته میشوند.[8]
به این ترتیب تا وقتی که طبقهبندیها/مقولات ذهنی ما از استعارهای خاص مثلا رنگ برای فهم نژادپرستی استفاده میکند، ساختارهای مفهومی نژادپرستانه هنوز در نشان دادن «واقعیت انسان» کارآمد نیستند و میتوانند مایه بروز رفتارهای نژادپرستانه شوند. علاوه بر این، خطای دیگر در تحلیلهای حوزه علوم اجتماعی رایج آن است که فرایند تفکر را امری «خودآگاه» تلقی میکنند و فرض بر آن است که به محض خودآگاهی فرد در ساحت ذهنی نسبت به نادرست بودن باور به نژادپرستی منجر به حذف کنشهای نژادپرستانه میشود؛ در صورتی که اگر بر این باور باشیم که فرایند تفکر تا حد زیادی ناخودآگاه است (مبتنی بر یافتههای مایکل گازانیگا عصبشناس، ۹۸٪ روند استدلال ناخودآگاه است)[9]، آنگاه خودآگاهی در باب نادرست بودن نژادپرستی تنها اندکی از کوه یخ استدلالورزی است. به همین جهت به منظور تغییر در رفتار اجتماعی یعنی حذف کنشهای نژادپرستانه باید از استدلالورزی واقعی بهره برد که طی آن چارچوب، طرحوارههای تصویری، تصاویر ذهنی، استعارههای مفهومی، مقولات پیش نمونهای و پایه، فضاها و آمیزههای ذهنی، احساسات و روایتهای متناسب با باورهای نژادپرستانه را نشان داده و به منظور ایجاد مفهوم متناسب با واقعیت، از ابزارهای شناختی مذکور بهره برده برد. بنابر این به نظر میرسد در گام اول باید نشان داد این طبقهبندیهای نژادی به ضرورت مطابق با عالم خارج تعریف نشدهاند؛ زیرا به طور کلی شیوهای مستقیم و سرراست وجود ندارد که واژگان بدان شیوه بتوانند به صورت مستقل از چارچوبهای ذهنی جهان خارج را برای ما بازنمایی کنند. بلکه نکته اساسی در کشف حوزه مفهومی مبدایی (در اینجا رنگ) است که برای فهم حوزه دوم (در اینجا نژادپرستی) در کاربستی استعاری از آن بهره برده شده است. بدین ترتیب با نشان دادن روند شکلگیری چارچوب مفهومی نژادپرستی میتوان دستکم تا حد زیادی از کوه یخ استدلالهای ناخودآگاه متناسب با نژادپرستی نیز آگاه شد. از سوی دیگر در گام بعدی نشان داده خواهد شد که اگر در زیستشناسی همواره در «تفسیر دادههای خام به منظور دستیابی به نظریه علمی» مفاهیم استعاری را به کار بردهاند، اکنون که «داده»های تجربی نوین ژنتیک انسان در دسترس است، آیا میتوان نظریهای زیستی در دفاع از نژاد داشت یا نه؟ اگر روزگاری مبنای نظریهپردازیهای مربوط به طبقهبندی انسان از دانش زیستشناختی زمانه خود بهره برده است، دلیلی در کار نیست که امروزه نیز کماکان با پافشاری از آن ملاکها بخواهیم طبقهبندی انسانها را مجاز بدانیم. به بیان دیگر اگر دادههای بیولوژیک در شناخت انسان واجد اهمیت قلمداد شوند، آنگاه نظریهپردازی در باب مسئلهای مانند نژادپرستی نمیتواند بدون قائل شدن به «اعتبار» دانش ژنتیک کنونی در باب «انسان به مثابه موجودی از جنس گوشت»[10] محقق شود.
دو) تبیین استعاری مفهوم نژادپرستی
هرچند در علوم اجتماعی، نژادپرستی را واقعیتی قابل مشاهده در اشکال گوناگون دانستهاند که میتوان تمام آنها را با تعریفی همچون «تفاوت در ارزشگذاری بین طبقات انسانی» بیان کرد که میتواند بر مبنای زیستی یا فرهنگی برساخته شده باشد[11]. با این وجود به نظر میرسد در اذهان ما اصطلاح نژادپرستی تداعیکننده «تفاوت در رنگ» است که ریشه در برساخت طبقه به معنای زیستی آن دارد.
رنگ چیست؟
باور عمومی ما بر این است که انسان مفهوم رنگ را برای نسبت دادن «تفاوت موجود قابل مشاهده» در اشیا در «ساحت زبان» به کار میبرد؛ از همین رو «رنگ پوست انسانها» به عنوان ابزاری آسان و دردسترس برای ملاکانگاری در طبقهبندی «نوع» انسان و ایده تفاوت نژادی مورد استفاده قرار گرفته است؛ زیرا اولین ویژگی هر انسانی در مواجهه با دیگران از رهگذر «دیدار» حاصل میشود و به صورت عمومی، «پدیدارِ» ظاهرِ افراد در ایجاد تمایز و تفاوت آنها با دیگران نقشی اساسی دارد. وقتی این خصیصه شناسایی در نسبت با انسان به کار برده شود، میتوان آن را به این معنا دانست که به این واقعیت خارجی انسانی «هویت»[12] میبخشد.
شاهد بر این واقعیت زبانی آنکه برای مثال گویشوران زبان فارسی برای توصیف فردی که هویت مشخصی ندارد، از تعابیری همچون «بوقلمون صفت (چند هویت داشتن)» یا «آفتاب پرست (به تناسب اوضاع و احوال هویت جدید به خود گرفتن)» یا «ملّون (چند هویت داشتن)» استفاده میکنند. در بیت مشهور:
«بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود // خودفروشان را به کوی میفروشان راه نیست»
مفهوم «یکرنگی» در قالب مدح به کار رفته و نشانه داشتن «هویت/خود واقعی» و «خودفروش» مفهومی در تقابل با آن، مذموم توصیف شده است.
همچنین ترکیبات لغوی بسیاری داریم که از لحاظ مفهومی با مفاهیم رنگها مرتبطاند. برای مثال از رنگ «سفید» در فرهنگهای مختلف برای بیان معانی با بار ارزشگذارانه مثبت استفاده میشود:
- ایشالا هردوشون «سفیدبخت» بشن.
- نه بابا، پروندهی آقای پ.ژ «سفیدِ سفید»ه!
- والاه به خدا جلوی فکوفامیل «روسفید»م کردی.
به همین قیاس نیز ترکیبهایی مثل«سیاهبخت»، «سیاه سیاه» و «روسیاه» نیز کاربرد دارد. ترکیبهایی مانند «بازی کثیف» و «دستهای آلوده» مثالهایی از همین قبیلاند. با نگاه به این کاربستهای استعاری بهسادگی میتوان مضمون استعاری در اذهان و زبان گویشوران را چنین توصیف کرد:
«خوبی، سفید و پاک است/بدی، سیاه و آلوده است»
حال میبینیم که به چه کیفیتی با برقراری پیوند بین شر، جنایت، رنگ سیاه با مردمان آفریقا، تعصب و پیشداوری نژادی به وجود میآید. در حالی که چنانچه مضمون استعاری «رنگ به مثابه هویت» با استعاره «خوبی، خالص بودن است» همراه شود؛ آنگاه خالص بودن، معنای درهمنیامیختگی را افاده خواهد کرد. در این صورت، درآمیختگی نژادی مثل آلودن سفیدی فهمیده خواهد شد. نژاد اصیل داشتن به معنای درهمنیامیختگی با نژادهای دیگر خواهد بود. خانواده با اصالت خانوادهای است که با طبقه اجتماعی «دیگری» امتزاج حاصل نکرده باشد. بدین ترتیب طبقهبندی بین نوع انسان با روندی استعاری قابل توجیه خواهد شد. لذا برای فرد معقول پنداشته میشود که بر این باور باشد:
اگر «خوبی، خالص بودن است»، آنگاه باید بین «من/ما/خودی» و «دیگری/غیرخودی» به صورت فیزیکی نیز فاصلهای در کار باشد.
بسا به همین دلیل قفقازها علاقه زیادی داشتند که برچسب رنگ سفید را برای خودبپذیرند و اهالی افریقا-کارائیب نیز دلیل مناسبی داشتند تا از پذیرش رنگ سیاه امتناع کنند؛ زیرا مضمون استعاری «خوب، پاکیزه و سفید است» و «بد، سیاه وتیره است» در کار است.
همچنین فهم مبنای پذیرش مردم در اموری مانند قوانین مهاجرت، تفکیک نژادی یا منع ازدواج بین نژادها بدینسان آسانتر است؛ زیرا به نظر این افراد اصلا امری «نامعقول» نمینماید. اگر تا دهه ۱۹۵۰ قوانین مربوط به ازدواجهای مجاز را در ایالات متحده مرور کنیم، خواهیم دید که در ۱۹ ایالت ازدواج سیاهپوستان و سفیدپوستان ممنوع بود و در برخی ایالتهای دیگر، ازدواج سفیدها با هندیها، مغولها، ژاپنیها، چینیها و مالاییها نیز قدغن اعلام شده بود[13]. لازم به ذکر نیست که نظام آپارتاید تا سال ۱۹۹۰ یعنی فقط ربع قرن پیش هنوز در افریقای جنوبی حاکم بود. هنوز نیز البته میتوان تداوم باورهای نژادپرستانه بر اساس تقسیمبندی انسانها به طبقات رنگی را مشاهده کرد؛ پیتر نوفیلد طی برنامهای مبتنی بر آزمایش دیانای درباره آمار تجاوزها در ایالات متحده به این نتیجه رسید: «در آمریکا عامل بیشتر تجاوزهای جنسی زنان سفیدپوست، مردان سفیدپوست بودهاند و همین نتیجه نیز درباره سیاهپوستان صادق بود. تنها ۱۰ درصد تجاوزها، بیننژادی بود. با این حال ۶۰ درصد مردم بر این باور غلط معتقد هستند که سیاهپوستها عامل تجاوز و نیز قتل زنان سفید پوستاند.»[14]
جالب آنکه اساسا هیچ یافته جمعیتشناختی نیز تفاوت بین رنگها در این بهاصطلاح نژادها را تایید نمیکند. اینکه رنگهایی را به عنوان مقوله تعیین کردهاند تا بر اساس آنها دست به طبقهبندی بزنند اصلا مطابق با واقعیتی نیست که به راحتی مشهود است. برای مثال اگرچه آفریقاییها رنگ پوست سیاه دارند اما در بین آنها هم قهوهای تیره و هم قهوهای کمرنگ دیده میشود. هرچند قفقازیها پوستی به رنگ صورتی-خاکستری دارند اما در میان نژادهای مغول که شامل بومیان آمریکا نیز میشود، گندمگون یا قهوهای روشن نیز یافت میشود که نمیتوان اساسا آنها را سرخپوست نامید. شاید به نظر رسد این رنگها از باب نزدیکی به هم اینچنین توصیف شده باشند، یعنی اینکه به هر شخصی با توجه به رنگ پوستش ارجاع داده شود هرچند به دقت نیز این رنگها بیانکننده واقعیت موجود نیستند اما در هر حال برای اشاره به دامنه تا حدی مشخص و طیف تا اندازهای معلوم به کار میروند. اما مشکل اینجاست که رجوع به نمونههای انضمامی خارجی حتی این ارجاع به طیف را نیز تایید نمیکند.
سه) آیا میتوان ایدئولوژی جایگزین داشت؟
نباید از یاد برد استعارهها به همان اندازه که با برجستهسازی برخی جنبههای معنایی میتوانند ایدئولوژی «غیراخلاقی» بسازند، با بهرهگیری از ظرفیتهای جنبههای دیگر استعاره نیز میتوان ایدئولوژی «اخلاقی» جایگزین ساخت. برای مثال با تاکید بر جنبههای دیگری از استعارههای برگرفته از حوزه رنگ، برای مثال جنبه «کیفیت هیجانبخش و شورانگیز بودن» و نیز چارچوبی که به امتزاج رنگها و پدیدآوردن «رنگی نو» میپردازد، میتوان تصویری ساخت که به منظور رواداری امتزاج بین افراد مختلف انسان کارآیی داشته باشد.
برای مثال به این موارد بنگرید که با ذهن و زبان گویشوران فارسی آشناست:
- من هم اون فیلم رو دیدهم؛ اما تو دیگه خیلی داری رنگی تعریف میکنیش!
- روزا با تو زندگی رو پر از قشنگی میبینم // شبا به یاد تو همش خوابای رنگی میبینم!
- شعر بیرنگ ولیکن شعرا رنگبهرنگ // همه چون دیو دوان و همه شنگاند و مشنگ (قریعالدهر )
همچنانکه میبینیم هیجانانگیز بودن مفهوم «رنگیبودن» معنایی است که از این کاربستهای زبانی فهمیده میشود. اگر به ضمیمه این کاربرد، از سوی دیگر، مضمون استعاری دیگری بیافزاییم که «امتزاج» و «پیوند» نژادها را تحسین کند و طی آن بتوان از همین حوزه رنگها نیز بهره برد، راهی به سوی دور شدن از باورهای نژادپرستانه را میتوان متصور شد[15]:
«مراد من از پیوند بین نژادها، درافتادن دوطرفه «خود» و «دیگری» است؛ تغییری از دو سمت که به جوشش باورها و سبکِ زندگی میانجامد؛ به گونهای که دوگانگی بین دو موجود یا دو فرهنگ ناپدید میشود. پیوند بین نژادی مفهومی در برابر خلوص نژادی است. بچهها میدانند اگر رنگ آبی را با زرد مخلوط کنند، رنگی جدید به دست خواهند آورد که زیبا نیز خواهد بود: رنگ سبز! گفتنی است در روندِ سبز شدن افراد، یعنی در ترکیب آبیها با زردها نیمی از خود را فراموش میکنند. همان رنگی که تا پیش از این خود را متمایز میپنداشت، حالا خودش نیز تغییر کرده است. از همین رو، اینگونه از تغییر فرهنگی، به یادآوردن و نیز به فراموشی سپردن آن فرهنگی است که بدان عادت کرده بودیم. اما زبان مربوط به پیوند بیننژادی هنوز موجود نیست. ما به دنبال آن هستیم تا در دنیای –گراییهایی مانند بنیادگرایی، ذاتگرایی، ملیگرایی بدونِ زبان نباشیم.»[16]
تا اینجا فهمیدیم که چگونه باورهای نژادپرستانه با استعارهی برگرفته از حوزه رنگها تقویت میشوند و برای داشتن ایدئولوژی جایگزین نیز به چه کیفیتی میتوان از همان حوزه استعاری ولی در چارچوب دیگری بهره برد. در ادامه با اشاره کوتاهی به ریشهی نظریهپردازیهای علمی که در تداوم تاریخی به نژادپرستی دامن زدهاند، نشان داده خواهد شد مبتنی بر یافتههای نوین تحقیقات ژنتیک مولکولی که به برابری «جوهره واحد» نوع انسان حکم میکنند، «چندطبقهانگاری» نوع انسان از اساس «بیمعنا» است.
چهار) آیا اساسا طبقهبندی زیستی از انسان ممکن است؟
مردم به ندرت از طبقهبندیهایی[17] که در ساحت زبان علمی وجود دارد و روزمره آنها را به کار میبرند، سوال میکنند؛ اما طبقهبندی کردن فعالیتی انسانی است که ذهن بشر به منظور فهم بهتر طبیعت دست به برساخت آنها زده است و این طبقهبندیها نه طبیعی، نه از پیش تعیین شده و نه در عالم خارج موجودند. اما این پیشفرض مردم دقیقا نشانهای از قدرت تاثیرگذاری فراوان امر طبقهبندی بر ذهن انسان است.
برای مثال اینکه انسان در دسته «پستانداران»[18] طبقهبندی میشود، امری بسیار بدیهی شمرده میشود و کسی از چرایی ملاکانگاری وجود «غدد شیردهی» به منظور دستهبندی انسان در این طبقه زیستی سوال نمیکند؛ حال آنکه داشتن «استخوان آروارهای پایین»[19] مختص همین طبقه زیستی و همچنین انسان است. برای مثال بدون در نظر گرفتن پیشینه فرهنگی «پستاندار» نامیده شدن انسان و عدم اطلاع از ارتباط بین این نامگذاری با مسئلهی «اختلاف طبقاتی بالادستان و میانمایگان اقتصادی جامعه اروپایی در دهه ۱۷۵۰ با طبقه پایین بر سر مسئله شیردادن فرزندان»، اغلب از نژادپرستانه بودن این نامگذاری نیز بیخبرند. [20]
یا برای مثال همین طبقهبندی بین رنگها را در نظر بگیرید:
اگر سلولهای مخروطی گیرنده نور در شبکیه چشم و مدارهای عصبی مغزی متصل به سلولهای گیرنده نور در شبکیه وجود نداشته باشند که بر اثر بازتاب نورهای مجاور یک جسم، بتوانند طول موج بازتابیده از سطح اشیا را ادراک کنند؛ اساسا مفهومی از تمایز بین رنگ در کار نخواهد بود.
این تعبیر بدان معناست که اساسا چیزی به نام رنگ در جهان خارج وجود ندارد بلکه این رابطه بین بدن انسان و دنیای خارج است که رنگها و مفهوم رنگها را برساخته است. به عبارت دیگر آنچه در ساحت زبان برای بیان تفاوت بین اشیا به کار میرود و بنا بر باور عمومی وجود خارجی دارد؛ صرفا طولِ موجهای بازتابیده از سطح اشیا هستند. اما انسان به عنوان «موجودی اقتدارطلب» که در صدد تسلط بر عالم خارج است، شناختش از مفاهیم مربوط به رنگها را متناسب با نیاز خاص وی برای «تمایز» و «هویتبخشی» به عالم خارج شکل داده است. بسا به همین سبب باشد که تفاوت بین طیف مختلف رنگ سبز برای یک فروشنده ماشین متناسب با فعالیت روزمره خاص خود تعین یافته و برای نقاش نیز متناسب با فعالیت وی دارای برچسب شناختی مختص به وی شده است. بنابراین میتوان چنین نتیجه گرفت [که] برچسب رنگ در سامانهای قیاسی بسط و توسعه یافته است؛ حتی اگر آن را استعاری محسوب نکنیم!
دقیقا همین فرایند شناختی در طبقهبندیهای زیستی از انسان رخ میدهد. نهاد قدرت با توجه به نیاز خود دست به طبقهبندی میزند. اما زیستشناس که علیالادعا قرار است طبیعت را آنچنان که «هست» و نه آنچنانکه «باید» مطالعه کند، در عین عدم انکار وجود تفاوت میان افراد انسان، با این پرسش روبروست: بر چه اساس میتوان این تفاوت را ریشهیابی کرد تا مقولهبندی ما از «واقعیت»، گویای تفاوتی «واقعی» و ناشی از امری «ذاتی» در موجودات طبیعی باشد؟
جاناتان مارک، متخصص انسانشناسی زیستشناختی در کتاب «۹۸ درصد شامپانزه بودن به چه معناست؟ »[21] با اشاره به اینکه برجستهترین یا دستکم خبرسازترین مقولهبندی زیستی «طبقهبندی بر اساس نژاد» است؛ به پیشینه ارزیابیهای زیستی از انسان بر اساس ویژگیهای ظاهری از دوران یونان باستان میپردازد: هرودوت نخستین مورخ یونانی ۵ قرن قبل از میلاد به تفاوت گرجیها و مصریها با مردمان اتیوپی اشاره کرده بود؛ ولی این ارزیابی وی اصلا مبنایی برای طبقهبندی «نوع انسان» نبود؛ بلکه بیشتر گونهای مردمشناسی جغرافیایی قلمداد میشد تا اینکه در قرن هفدهم؛ یعنی دوره گالیله تا نیوتون، تلاشهای زیستشناسان به منظور یافتن تفاوت ذاتی در میان انسانها با تمرکز بر ویژگیهای ظاهری محقق شد. از این زمان بود که از سوی پژوهشگران تغییری شگرف در رهیافت به شناخت طبیعت رخ داد. ایشان که قبل از این انقلابِ اندیشگیِ معاصر پدیدهها را به صورت انفرادی و به عنوان عطیهای الاهی میدیدند، اکنون با جایگزین کردن پیشفرض اساسی حاکمیت «خائوس/آشفتگی ازلی»[22] بر عالم با مفهوم «نظم الاهی»[23] سعی داشتند تا اصول کلی طبیعی را دریابند.[24]
بنیانگذار طبقهبندی نوین در مطالعات زیستشناسی، کارل فون لینه[25] در ۱۷۸۵ انسانها را نه تنها بر مبنای رنگ پوست و ویژگیهای چهره تقسیم کرد؛ بلکه چهار رنگ پوست سفید، زرد، قرمز، سیاه را با باورهای شایع فیزیولوژی و آناتومی قرون وسطایی و مدرسی در باب مزاجها و اخلاط چهارگانه پیوند داد و بدینوسیله نژادها را به نوعنمون/پیشنمونههای رفتار و شخصیت مرتبط دانست؛ بنابراین سه عامل رنگ، طبع/مزاج و مشخصات چهره مبنای طبقهبندی قرار گرفت:
هرچند از لحاظ مبنایی وی بر بستر طبیعیات قدیم و فلسفه پیشامدرن کتاب اساسی خود را نگاشته بود؛ اما برای اولین بار با فعالیت آکادمیک وی بود که طبقهبندی بر مبنای رنگ پوست تبدیل به منبع اصلی ایجاد «توهم نژاد» در دوران مدرن گردید.
در تاریخ پزشکی مدرن تا اوایل قرن نوزده رویکرد «ذاتگرایانه» درباره تفاوت در انسانها رواج بسیاری داشت. در پژوهشهای این دوره بر اساس پیشفرض گرفتن این امر که «تفاوت در ظاهر ناشی از تفاوت در جوهر است»، عوامل دیگری مانند قومیت، زبان، مذهب، جامعه و محل زیست نیز در برخی تحقیقات به عنوان ملاک برای تشخیص نژاد، مورد بهرهبرداری قرار گرفت. برای مثال تحقیقات بر روی نژادهای آریایی، یهودی، فرانسوی یا کولیها شروع شد و ادعا شد هر یک در گروههای متفاوت از هم قابل شناسایی و دستهبندیاند. پژوهش ساموئل جرج مورتون بر روی جمجمههایی که به صورت تصادفی از نقاط مختلف دنیا به منظور بررسی حجم و اندازه آنها جمعآوری کرده بود، از همین دسته تحقیقات بود. وی بر آن باور بود تا از رهگذر تبیین اختلاف در حجم مغز، مدعای برتری ذهنی سفیدها بر دیگران را اثبات نماید. نتایج آزمایش وی بدین شرح بود:
قفقازها: ۱۴۲۶ سانتیمتر مکعب، مغولها: ۱۳۶۰ سیسی و اتیوپیاییها: ۱۲۷۸
فارغ از ارزیابی فاکتورهای موثر دیگر در نتیجه مانند کیفیت تغذیه، سبک زیست و مسئله آموزش و... مضمون استعاریِ «بزرگ خوب است» وی را به این «تفسیر» فراخواند: قفقازها باهوشتر و افریقاییها کمهوشترند. در واقع این «دادهها» در باب تفاوتهای قابل مشاهده در بین نمونههای مورد آزمایش، زمانی بدل به «دانش» شد که آنها را وی با چنین استعارهای «تفسیر» کرد. جالب آنکه صدوپنجاه سال بعد روانشناس کانادایی جی.فیلیپ راشتون طی تحقیقات خود درباره ارتباط اندازه مغز و هوش به این «داده» رسید که بعد از بهبود کیفیت روند آموزش در آسیا، اندازه مغز آسیاییها از اروپاییها و افریقاییها بزرگتر شده است.[26]البته در نتیجه تحقیقات بعدی توسط کالین گراوز مردمشناس از دانشگاه ملی استرالیا مشخص شد اساسا دامنه اشتراک و تفاوتهایی از این دست کاملا محلی و نه قارهای است و نمیتوان از این تفاوتها نیز به منظور طبقهبندی نژادی استفاده کرد. گذشته از اینکه اصلا چنین ملاکهایی بدون هیچ وجه معناداری اخذ شده بود، مسئله اصلی آن بود که به دلیل اختلاط فراوان بین این گروهها اصلا تصور مرزی مشخص نیز برای این تفاوتها محال بود.[27]
در دهه ۱۹۳۰ محققان متمایل شدند تا مرز تفاوت را از جهت «جمعیت جغرافیایی» مورد بررسی قرار دهند. شاید به نظر برسد که این رویکرد نیز ذاتگرایانه است؛ اما در واقع در اینجا انسان بود که جزو نژاد به حساب میآمد و نژاد دیگر خصیصهای درونی از انسان شمرده نمیشد، به بیان دیگر امری برای شناسایی و کشف وجود نداشت؛ بلکه ویژگیهای ظاهری و تبار هر شخصی بود که مشخص میکرد وی از دیگر نژادها متمایز است. در این مرحله قبل از اینکه تحلیلهای ژنتیکی امروزین امکانپذیر باشد، دانشمندان سعی بر این داشتند تا بوسیله گروه خونی مبنایی علمی برای طبقهبندی نژادی بسازند و این مسئله را مطرح کردند که گروه خونی خالص (O) اروپایی را شمالیها با گروه خونی (A) و جنوبیها با گروه خونی (B) مورد تجاوز قرار دادهاند. با این حال بعدها کشف شد که در افریقاییها هر سه نوع گروه خونی یافت میشود[28]. همچنین به تدریج دانشمندان فهمیدند ویژگیهای ظاهری دیگری که مفروض پنداشته شده بود عامل وحدتبخش جمعیتهای جغرافیایی است، هر یک با ضریب خاصی در نواحی مختلف زمین قابل شناسایی هستند. به علاوه اینکه در برخی اقوام نزدیک نقاط مشترکی نیافتند؛ اما در اقوام دور از هم این ویژگیها به راحتی یافت میشد. بنابراین تحلیلهایی از این دست از نژاد را نه دادههای علمی تایید کرد، نه به صورت عینی و انضمامی قابل آزمایش بود و نه خالی از ارزشداوری بیطرفانه به حساب میآمد بلکه سعی بر آن داشت تا الگویی معنایی را بر الگوی طبیعی آشفتهای که در دسترس بود، فرا بیفکند.
اما در نیمه دوم قرن بیستم با رواج تحقیقات زیستشناسی مولکولی و سپس ژنتیک نوین که با مطالعه بر روی «DNA» انسان سعی در تبیین ماهیت زیستی انسان داشت، به تدریج ملاکهایی مثل ویژگیهای ظاهری، جمعیت جغرافیایی، گروه خونی و... در طبقهبندی نوع انسان بیاعتبار شناخته شد و «ژن»ها بودند که در بررسیهای آزمایشگاهی معتبر قلمداد شدند. به تدریج زیستشناسان تمام «پدیدارها»ی دیگر را مانند ویژگیهای ظاهری، جغرافیایی، رنگ پوست، گروه خونی و به طور کلی صفات زیستشناختی که در انسان بروز مییابد، تابعی از ساختمان ژنتیک وی دانستند. به بیان روشنتر، اگر قرار است طبقهبندی در نوع انسان صورت بگیرد، باید ملاک را در تحقیقات ژنتیک جستجو کرد. برای مثال کشف شد همین رنگ پوست، چشم و مو که مدتهای زیادی به عنوان ویژگی متمایزکننده طبقههای مختلف انسان برشمرده میشد، تنها تابعی از فعالیت ملانوسیتها در بدن انسان است.
تا اینکه در دهه ۱۹۷۰ لوونتین به صراحت اعلام کرد اختلافات بر مبنای جمعیت جغرافیایی به قدری از لحاظ ژنتیکی اندک هستند که نمیتوان به صورت علمی از آنها به عنوان «فصل متمایزکننده» انسانها از هم یاد کرد: «اکثریت قاطع تنوع کشفشدهی ژنتیکی در گونههای انسانی، در بین تمام افراد انسانی و به تناسب یکسانی مشترک است. چیزی در حدود ۸۵ درصد! ۹ درصد دیگر تنوع ژنتیکی در افرادی کشف شده است که به اصطلاح در یک نژاد هستند، در حالیکه تنوع میاننژادی تنها ۶ درصد از تفاوت ژنتیکی بین انسانها را نشان میدهد»[29]
نتیجه آنکه امروزه در ساحت پژوهشهای ژنتیک دیگر انسانها از لحاظ ژنتیکی و جسمانی تفاوتی اساسی با هم ندارند بلکه مشابه کسانی هستند که در جغرافیای اطراف آنها ساکناند زیرا با همانها آمیزش میکنند و نسبت به اقلیم آبوهوایی مشابهی سازگاری حاصل میکنند. بنابراین نژاد فقط یک توهمی خیالی است و تفاوتهای نژادی بر حسب تصادف رخ دادهاند و مبنای علمی و طبیعی ندارند[30].
این نتایج فارغ از «تفسیر» استعاری، تنها گواه یک نوع انسان در طبیعت هستند؛ اما آیا میتوان از این نتیجه برداشتی نژادپرستانه داشت. آری! استعارهها همواره میتوانند در نشان دادن واقعیات به گونهای عمل کنند که مطابق خواست گویشور زبان جنبههایی از واقعیت را برجسته و یا محو کند. برای مثال از نتایج تحقیقات ژنتیکی است که بیشترین تنوع ژنتیکی در میان سیاهپوستان یافت میشود. به بیان دیگر همه ما انسانها از لحاظ ژنتیکی زیرگروههایی از سیاهپوستان به حساب میآییم. به کاربردن واژه «زیرگروه» خود حامل بار معنایی منفی است و میتواند با دلالت بر استعارهی دیگری آشکارا واکنش نژادپرستانه نشان دهد (استعاره از ترکیب شیمیایی):
خوب، بالاست و بد پایین است.
بیایید فرض کنیم نهادهای قدرتطلب سیاهپوست با تکیه بر این استعاره دست به طبقهبندی انسانها و ساخت ایدئولوژی نژادپرستانه مبنی بر برتری سیاهان بزنند. آری! برتری سیاهان؛ زیرا غیرخودیها زیرگروه هستند! نژادی که واجد بیشترین تنوع ژنتیکی، قدرت جسمانی فوقالعاده، توان سازگاری با انواع سختیها و مرارتها و... خلاصه در قالب عبارات هیجانانگیز از یک داده علمی و هزاران داده شبه علمی برای بسط حیطه قدرت استفاده کند.[31]
چهار) خودآزمایی
بسا برخی چنین تصور کنند که در فضای امروزین جامعه ما دستکم بنا برخوانش «رنگینپوست بودن نژاد» خبری از باورهای نژادپرستانه نیست و اصلا غیر از ضرورت نظری در ساحت علمی، پرداختن به این مسئله در ساحت عملی سودی برای جامعه ما در برندارد. در پایان این نوشتار برای درک ضرورت نگاه دوباره به باورهای برآمده از ساختارهای استعاری و بازخوانی اندیشههایی که در روند ناخودآگاه تفکر ما دخالت اساسی دارند؛ پُربیراه نیست تا در آزمونی اندیشگی خود را بیازماییم.
جاناتان مارکز در «۹۸٪ شامپانزه بودن به چه معناست» با بیان این مسئله که حتی سیاهپوست بودن را به صورت انحصاری نمیتوان به آفریقاییها نسبت داد، نتیجه تحقیقات اخیر ژنتیک را چنین گزارش میکند:
«سومالیاییها بیش از آنکه از لحاظ ژنتیکی شبیه اهالی غنا باشند، شبیه ایرانیها و عربستانیها هستند. ایرانیها و عربستانیها نیز به سومالیاییها نزدیکتر هستند تا نروژیها. بنابراین اگر باصطلاح نیگروها یعنی سومالیاییها و غناییها در یک دسته و نروژیها و آن دو دیگر را در دسته دیگر قرار دهیم، آنگاه میتوان گفت هنوز تحت تاثیر زیستشناسی با رویکرد قدرتطلب هستیم» [32]
به یقین همه ما میدانیم نژادپرستی نادرست است؛ اما شاید از اینکه بیشتر شبیه سومالیاییها هستیم تا نروژیها زیاد خشنود نشده باشیم؛ از اینکه نویسندهای تنها با یک حرف عطف بین ما و عربها فاصله بیشتری قائل نشده است نیز احتمالا برمیآشوبیم و البته بعید نیست که به ذهنمان رسیده باشد تا نتیجه این تحقیقات را دوباره ارزیابی یا بررسی کنیم! البته باورهای نژادپرستانه نادرست هستند؛ اما به نظر میرسد این نادرستی تا زمانی معتبر است که: عربها و مغولها خاک ما را غصب کرده باشند؛ نه نادرشاه و مسلمانان، هندوستان و روم را فتح!
◄ مقالات و ترجمههای دیگر: از همین نویسنده
پانویسها
[1] criteria
[2] Categorization
[3] self and others
[4] identity boundaries
[5] Possibilities
[6] Happiness
[7] Kind
[8] برای مطالعه بیشتر نک. «علوم اجتماعی عصبشناختی»
[9] Andrea Rock, The Mind at Night: The New Science of How and Why We Dream, New York: Basic Books, 2005, p. 118-135.
[10] Philosophy in the Flesh: The Embodied Mind and Its Challenge to Western Thought, George Lakoff and Mark Johnson, Basic Books, 1999.
[12] Identity
[13] (Marks 2002: 68)
[14] (Novak 2003: 49)
[15] Andrew Goatly, Washing the Brain: Metaphor and Hidden Ideology, John Benjamins Publishing Company: 2007.
[16] Chan, Kwok-bun, “The importance of sympathy” South China Morning Post 20/12/2003: A13
[17] Category
[18] Mammalia
[19] “One-bone-in-jaw-malia
[20] What It Means to Be 98% Chimpanzee (2002), P. 50
[21] What It Means to Be 98% Chimpanzee (2002)
[22] Chaos
[23] Divine order
[24] What It Means to Be 98% Chimpanzee (2002), p 50.
[25] Carl von Linné
[26] اگر فردی آسیایی با خواندن این پاراگراف احساس غرور نماید، شوربختانه باید گفت وی نیز از «نژادپرستی» رنج میبرد!
[28] (Marks 2002: 63)
[29] (Marks 2002: 82)
[30] (Marks 2002: 65–67(
[31] این باور عمومی که قدرتمندتر بودن ذاتی سیاهان منجر به موفقیتهای ورزشی ایشان میشود نیز طی تحقیقات میدانی ژنتیک نادرست دانسته میشود: نک. (Marks 2002. p 80)
[32] P. 83.
نظرها
کرامت
مقاله خوبی است. از این دست مقالات روشن گرانه باید بیشتر باشد/ همراه خلاصه مطالب در رسانه مکرر منتشر شود. متاسفانه نژادپرستی، بر خلاف توقع چندان کاهش نیافته است/علی رغم رشد رسانه ها و دمکراسی خواهی و حقوق بشری در جهان! اجازه می خوام چند مورد را نظر بدهم و شما منعکس فرمایید
کرامت
من یک فارسی زبان هستم. یعنی زبان مادری ام بوده، ولی هرگز فارس بودن به عنوان نژاد یا مترادف با ایرانی بودن نگرفته ام. همچنین علاقه مند به ادبیات فارسی هستم، با این وجود دلیلی نمی بینم تعصب کورکورانه نسبت به مشاهیر تاریح ادبیات زبان فارسی داشته باشم. یکی از این مشاهیر، فردوسی توسی است. اثر منسوب به او- یعنی شاهنامه- یکی از آثار مشهور جهانی است با قدمت هزار سال. فردوسی با استفاده از منابع مختلف و صرف عمر و مال خود حمایت های برخی افراد محلی، یک اثر حماسی ملی برای ایرانیان منظوم کرده است. شاهنامه بر قالب سرایش مثنوی است و به شدت سعی شده لغات ناب پارسی آورده است. لغات فارسی به لفظ حروف پهلوی و خراسانی سده های نخست پس از اسلام آورده و مثلا: گ به جای ک/افگندن/افکندن، پ بجای ف پارسی/فارسی، ژ بجای ج کژی/کجی... اینها نشان می دهد، تاکید زیادی برای حفظ میراث زبانی وف رهنگی ایران دوران پیش اسلام بوده که به شدت تحت تاثیر هجوم اعراب و زبان عربی بوده و از طرفی با هجوم جدید اقوام ترک زبان آسیای مرکزی
کرامت
واژه نژاد، در شاهنامه، به معنانی زیاید آمده، مانند اصل، تبار، قومیت، نسب، خانواده، حتی شغل و پیشه! اما امروزه در زبان فارسی و در ایران، کلمه نژاد به همین معنی در مقاله شما آمده است رایج است بیشتر. در نظام مذهبی که یک قرائت خاص شیعه دارد بر ایارن حاکم است. از ویزگی همه حکومت های مذهبی، عدم توجه و حتی بی اعتباری به نژاد و قومیت است. با این وجود در سالهای اخیر، موارد متعددی از نشر مطالب حساسیت برانگیز در رسانه های مختلف تحت حاکمیت این نظام، موجب بروز اعتراض و تظاهرات شده است. یکی از اخرین اعتراضات مربوط به نشر داستانی منثور از شاهنامه در نشریه محلی تبریز است! اینکه چرا در یک نشریه تبریز، و چرا یک نثر برگرداننده از نظم شاهنامه، عبارت هایی از زبان جنگاوری در داستان نقل میشود، عجیب است که خیلی واضح است دستمایه فعالان قوم گرا و مردم عادی است که به حال خود ترک می دانند؟! بارها گفته شده، منظور ترک در شاهنامه تورانی است و اساس یکی اشتباهات فردوسی را همین اختلاط ترک و تورانی می دانند که داستان ظهور هزار ساله ترک زبان ها را به چند هزار قبل برده و سرزمین و قومیت و زبان را در هم می آمیزد! چرا بایست، پس چند سال و با تجریه ناخوشاید، همچنان این قبیل مطالب منتشر شود؟! آیا عمدی است که تفرقه میان مردم ایران ایجاد کنند؟! چرا در حالی که شدیدترین سانسورها است و روی تک تک کلمات گاه ساسنور می شود، ولی در برگردان نظم به نثر شاهنامه - ان هم برای کودکان- رجز های شبه ناسزا را وارد نثری کرده اند که قرار است باری نسل امروز کارگشا باشد؟! چه ارزشی دارد این قیبل مطالب، برای من فارسی زبان چه ارزشی دارد انتشار مطالب حساسیت برانگیز؟! من فارسی زبان ایرانی، خواهان آزادی و حقوق شهروندی، دمکراسی، عدالت، رفع تبعیض و فساد نهادهای حکومتی، رفع فقر و بیکاری، ایجاد روابط صلح آمیز کشورم با هماسیگان و کشورهای دیگر هستم.
کرامت
قطعا اگر کسی مث فردوسی هم اشتباه کرده ما ایارنیان از جمله فارسی زبانان محکوم می کنیم. لزومی ندارد این مشاهیر ادبی تقدیس کنیم . ولی شاهنامه فردوسی بخاطر چند اشتباه، به طور کل رد نمی کنیم. او به نظر چند اشتباه کرده است. یا تشبیهات و رجزخوانی قهرمانان های داستان های او، امروزه کرابردی ندارد. دلیلی ندارد روی آنها تاکیید کرد یا از نظم به نثر، انها بازنشر داد و آن اشتباهات تکرار کرد. نژاد امروزه معنی خاصی پیدا کرد در رابطه نژادپرستی. آن عبارات شبهه ناک مربوط اختلاط قوم ترک و قوم تورانی بایست استفاده نشود. شاهنامه مقدس نیست. ما نه فردوس یو نه شاهنامه نباید تقدیس کنیم. امروزه بخشی مردم ایران بواسطه زبانی ترکی، خود ترک می دانند. ما باید به هویت آنها احترام بگذاریم. ترک زبان های آذربایجانی، همزمان خود آذری و ترک می دانند! هر چند عجیب است و انتقادهایی برخی میکنند، ولی اگر مردم آنجا مایلند خود را ترک بدانند، این حق آنهاست و نباید کاری کرد و حرفی زد که احساسات آنها جریحه دار شود به خاطر هویت قومی یازبانی شان.
بابکان
پیامدهای ناآگاهی از تاریخ آسیب های بسیار برای ما داشته است و دارد. از میان آنچه نوشتند به این نکته میپردازم که هر موضوع را باید بدرستی و در موقعیت زمانی و مکانی خودش شناخت. در باره شاهنامه باید بدانیم که مانند هر کتاب دیگر در طول تاریخ تغییراتی داشته است. از آن کم کرده اند و بر آن افزودند. بنا براین یک تکه از آن را نمیشود گرفت و به همه جا تعمیم داد و براین پایه حکم کرد. دوم اینکه آن نژادی که در آنجا و آن زمان مطرح شد نه در ارتباط با قومهای کنونی ایرانی بوده و نه برای طرح در فضای اجتماعی و موقعیت تاریخی امروزی. سخن از نژاد اگر شد منظور گوهر انسانی قومها نبوده، بلکه منظور انبوه لشکریانی بوده اند که از جنوب غربی و شمال شرقیِ ایرانزمین حمله ور شدندو هر جنایتی که توانستند در باره قومهای ایرانی کردند. بعد هم که حاکم شدند در تحقیر ایرانی از هیچ کوششی فروگذار نکردند ( با کمک برخی نویسندگان و همدستان ایرانیشان). شما شعرِ ناله مانندِ قطران تبریزی را بخوانید تا بدانید ترکان مهاجم (زرد پوست ) از پیرامون چین و آسیای میانه در منطقه خراسان و آتورپاتگان چه جنایت ها کرده اند و بگفته ایشان « جان و مال» آذریها و خراسانیها از دست آنها ایمن نبود. آیا هرگز اندیشیده اید که دیوار بزرگ چین را برای چه و برای جلوی گیری از حمله لشکریانی از کدام قوم ساختند؟
بابکان
آنگاه که گزارش و سخن از تازش مسلمانان عرب (نه هر عرب) و ترکان زردپوست و مغولان است، چه جای سخن گفتن از حقوق بشر و حقوق قومها و نژادها است؟! مگر جایی برای این حرفها هم گذاشتند؟ قتل عامها، ویران کردن شهرها و آبادیها، غارتهای گسترده و سپس برده و کنیز گرفتن انبوهِ زنان و کودکان بی پناه ، تجاوز به آنها و فروختنشان مگر جایی برای سخن گفتن از حقوق انسانی آن ضدبشرها گذاشته؟ شما به آنهمه بیداد و جنایت توجه نمیکنید و به فردوسی حمله میکنید که چرا از ترک یا تازی بد گفته؟! شوخی میکنید؟! جنایت های مسلمانان عرب مهاجم و بعدها ترکان و مغولان که در اثرهای ادبی و تاریخ ایرانیان و و خارجیان آمده ربطی به مردم امروزی ندارد حتا اگر از نژاد آنها باشند. قومهای ایرانی در سده اول هجری به بعد بویژه در چند قرن اول دوره اسلامی بشدت تحقیر شدند. تاریخ را بخوانید ببینید مسلمانان عرب مهاجم (نه هر عرب) در عراق و آذربایجان و آلبانیا در شمال ارس، کردستان و استخر و خوزستان و سیستان و ... وگرکان و سپس در خراسان با مردم چه کردند. زنها و کودکان اسیر را به مدینه بردندو چه بر سر آنها آوردند. بعدها ترکانی که به این سو آمده بودند و موقعیتی یافتند همان جنایتها را تکرار کردند. در مدت حکومتِ مسلمانان عرب و بعد ها ترکان، در تحقیر ایرانی اندازه ای نشناختند. روحیه مردم بکلی افت کرده بود و ... و خبر نداشتند که بعد ها مغولان و ترکان دیگری هم در راه هستند ! چنین بود که از حدود سده چهارم هجری از منطقه خراسان نویسندگانی برای بازیافت شخصیت انسانی و ملی ایرانیان و برای تقویت روحیه عمومی این مردم نگون بخت، شاهنامه هایی پدید آوردند که یکی از آنها ( برترین آنها ) شاهنامه فردوسی بود.
بابکان
شما وضع ایرانیان در آن روزگار را مطالعه بکنید ببینید اگر شما بودید و میتوانستید کاری فرهنگی بکنید چه میکردید. امروزه با خیال آسوده در جای امن و کنار شوفاژ یا جلوی باد کولر نشستن و بر پایه آنچه امروز مطرح است و بدون توجه به اوضاع و احوال و شرایط و رخدادهای تاریخی نوشتن جز تحریف تاریخ کاری نمی شود. عنصر پارسی در این 14 قرن حتا یک روز هم به قدرت و حکومت نرسیده است که خودرا بر دیگر قومها تحمیل کند. در این مدت پس از حکومت مسلمانان عرب، حدود هزار سال را ترکان و مغولان حاکم بوده اند. در همین دوره هزارساله مدتی آذربایجانیها (ایرانی تبار) فرمان راندند. مدتی هم سیستانی ها و شمالی ها و خراسانیها و لرها حکومت کردند. پارسی کجا بود که قدرتمداری کند؟ امروزه هم یک سید «خامنه ای» حاکم مطلق است. شعار و سیاست اساسی حاکمان اسلامی امروزی هم این است که اوجب واجبات حفظ حکومت است حتا واجب تر از حفظ اسلام. آنچه برایشان کمترین ارزش و اهمیتی ندارد ایرانی و فرهنگ ایرانی (با همه تنوعش ) است. هرکه با حکومت است عزیز است وگرنه ناخودی و شهروند درجه دو است یا شهروند نیست. از هر قوم که باشد. از کدام نژادپرستی سخن می گویید؟! چند روز پیش در همین سایت زمانه از زبان رئیس سازمان نظام روانشناسی ایران گزارش دادند 90٪ مردم ایران برای تامین هزینه روزمره خود در استرس هستند. عموم مردم گرفتارتر و مصیبت زده تر از آنند که در پی نژادپرسی و اینگونه شعار ها باشند. مگر کسانی که از تبلیغات برخی دولت های همسایه یا از تبلیغات و دروغهای جریانهای جدایی خواه اثر پذیرفته باشند. جایی برای نژادپرستی نمانده. همین مختصر حس میهنی را هم میخواهید نباشد؟!
بابکان
زبان آذربایجانیها از حدود سده پنجم در مدت سه چهار قرن تغییر کرده. حالا اگر کسی بگوید ترکان در چند قرن پیش در ایرانزمین جنایتهای بسیار کردند به عده ای بر میخورد و یاد حقوق بشر میافتند که چه نشستید ایرانیها نژاد پرست و شوینیست هستند و به نژادها و قومهای دیگر ستم میکنند و ...! چون زبان رسمی و عمومی ایرانیان (در فلات ایران) فارسی خوانده میشود تهمتها و توهینها را نثار آنها میکنند ! خدا نکند در تهران کسی یا روزنامه ای موضوعی را بنادرستی و غلط مطرح کند! اگر مدیر رسانه آذربایجانی هم باشد ناسزاها را نثارها فارسها می کنند ! مانند اینکه حاکم مطلق خامنه ای است ، ولی حکومت را فارسی میخوانند و به فارسیها بد و بیراه میگویند! مردم زیر بار هزینه ها و ناامنی و گرفتاریهای تمام نشدنی روزمره به جان آمده اند . سی و هفت سال است که پیوسته و مرتب و برنامه ریزی شده در رسانه های حکومتی بویژه در صدا و سیمای جمهوری اسلامی دارند با تبلیغات گسترده ایرانی را تحقیر میکنند. حتا کتابهای درسی را هم در این جهت تغییر داده اند. در فیلمهای صدا و سیما بر هرچه نقش فرومایه و پست و دزد و جنایتکار و خیانت پیشه و مانند اینها است نام ایرانی میگذارند و بر هر چه نقش خوب نام عربی ! شما در رسانه کار میکنید بنابراین معنی این رفتار و سیاست نزدیک به چهل ساله را میدانید و بینیاز از توضیح هستید. از کدام نژادپرستی حرف میزنید؟ همین مختصر حس میهن دوستی هم نباشد؟! دو سال پیش آیا یادتان هست که بر سر پخش بسته های کالا مردم گرسنه چه کردند؟ کسی در این اندیشه نبود که چه کسی از کدام قوم است و با چه زبانی حرف میزند. هر کس میکوشید تا بسته خود را بگیرد. امروزه مردم گرسنه تر شده اند. فساد گسترده حکومتی ، نابسامانی اقتصادی و گرانی ، بیکاری، ناامنی، اعتیاد ، گرسنگی انواع بیماری های جسمی و روانی و دشواریها و نابسامانیهای بسیار اجتماعی و بحرانهای زیست محیطی مردم را به ستوه آورده. در این میان یک عده ای با کوچکترین بهانه ، مردم ایران را شوینیست و ناسیونالیست افراطی و نژاد پرست و مانند اینها میخوانند. چرا ؟
بابکان
فرض کنیم همه ترک یا فارس یا کرد یا از هرجا و قوم دیگر باشیم، چه فرقی میکند؟ مهم این است که پندار و رفتار و کردارمان خوب باشد و زیان ما به کسی نرسد. مهم این است که در خدمت مردم باشیم. مردم ایران آمیخته ای نژادهای مختلف، بیشتر از قومهای ایرانی هستند. هر ایرانی اول دارای حقوق انسانی است و اضافه بر آن دارای حقوق ملی ایرانی است، از هر قوم و نژاد که باشد. مسئله درست نکنید و فکر و خیال مردم را از گرفتاریهای که دارند به سوی دیگر جهت ندهید. داستان امریکا ستیزی حاکم مطلق نشود که مردم از دست او و مامورانش به ستوه آمده اند ولی او داد میزند و تبلیغ میکند که با امریکا مبارزه کنید ! ستمها و خیانتهایی که حاکمان روسیه در این 200 ـ 250 سال به ایرانیان کردند حد و اندازه ندارد و خطرشان بیخ گوش ما حس میشود، ولی انگشت نشانه ی ولی مطلقه فقیه و دستگاهای تبلیغاتی اش آن سر دنیار را نشان میدهد !
بابکان
هم نویسنده محترم، هم دوستان در رادیو زمانه و هم خوانندگان ارجمند ببخشند. مطلبی که در بالا نوشتم مربوط به مقاله ای دیگر در جای دیگر است که بخطا و ناخواسته با این موضوع آمیخته و در این بخش گذاشته شد. خستگی و گرفتاریهای پایان ناپذیر روزانه و قطع یارانه و .... رمقی باقی نگذاشته. ببخشید
حسین
مقاله بسیار جالب وکاملی بود. دست مریزاد! در این جا لازم میبینم چند نکته را یاد آور شوم : مخاطب من بیشتر دوبزرگواری هستند که کامنت گذاشته اند. من به کرّات از زبان خود ایرانی ها شنیده ام که گفته اند ما مردمی نژاد پرست هستیم. سوال من از این بزرگواری که نژاد پرستی ایرانیان را به ظلم وستم های مغولان نسبت میدهند این است که آیا در زمان ساسانیان که از مغولان خبری نبود چرا سلسله شاهان با محارم ازدواج میکردند؟ جز به این علت که می خواستند خالص بمانند؟ حرف از عملکرد مذهبی ملا ها زده آید، نه خیر آقا جان اینگونه نیست که شما می گویید. در واقع شعارها مذهبی ولی عملکردها نژادی بوده وهست. همان اوایل که شور وشوق انقلاب هنوز سرجایش بود حرفهایی از جنس جهان وطنی را بلغور کردند. حرف بسیار برای گفتن دارم ولی افسوس که وقت یاری نمیکند!