ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

ویتگنشتاین و فلسفه ورزی

فلسفۀ ویتگنشتاین متأخر (۷)

سروش دباغ – از منظر ویتگنشتاین، فلسفه ورزی یک نوع فعالیت و روش است و بیش از آنکه صبغه و آثار و نتایج ایجابی داشته باشد، سویۀ سلبی دارد.

در مقالات «کاوش‌های فلسفی و تلقی آگوستینی از معنا»، «ویتگنشتاین متأخر، بازی و بازیِ زبانی»، «کاوش‌های فلسفی و مفهوم شباهت خانوادگی» و «کاوش‌های فلسفی و استدلال تبعیت از قاعده» ، «ویتگنشتاین متاخر، کریپکی واستدلال تبعیت از قاعده» و « کاوش‌های فلسفی و استدلال علیه زبان خصوصی» نقد تلقی ذات گرایانه به روایت ویتگنشتاین متاخر تبیین شد. علاوه بر این، تلقی لاک و دیگر امپریسیست های کلاسیک از « تصویر ذهنی» و حدود و ثغور معناداری، همچنین مفاهیم «بازی زبانی»، «بازی»، «شباهت خانوادگی»، «استدلال تبعیت از قاعده» و روایت کریپکی از این مبحث و «استدلال علیه زبان خصوصی» به روایت  ویتگنشتاین متاخر صورتبندی گردید.

در جستار هفتم و انتهایی، تلقی ویتگنشتاین  از حدود و ثغور فلسفه ورزی به بحث گذاشته می شود.

از منظر ویتگنشتاین، فلسفه ورزی یک نوع فعالیت و روش است و بیش از آنکه صبغه و آثار و نتایج ایجابی داشته باشد، سویۀ سلبی دارد. به‌عبارت دیگر، فلسفه بیش از آنکه به مجموعۀ معتقدات ما بیفزاید، نظام اعتقادات را ایضاح می‌کند.

می‌توان چنین انگاشت که ویتگنشتاین، فلسفه را به‌عنوان فرایندی درمانگرایانه در نظر می‌گیرد و برای تفلسف شأنی معرفت‌بخش قائل نیست. فلسفه به مثابۀ درمان متضمن این امر است که فیلسوف در کسوت درمانگر، کژتابی‌های زبان را پالایش کند.

ویتگشتاین در دوران نخست فلسفی خود نیز بدین امر پرداخته، اما مفهوم درمانگری در رساله مطرح نشده است. واژۀ «کاوش» در کاوش‌های فلسفی، بار معناییِ واژۀ investigation در زبان انگلیسی و معادل آلمانی آنرا کم و بیش منتقل می‌کند. کاوشگری هم متضمن فعالیت[1] است، هم متضمن درمانگری. فعالیت کردن و درمانگری در مقابل نظریه‌پردازی و بدست دادن نظام فلسفیِ ایجابی است.

نقد کژتابی‌های زبان

به ‌نظر ویتگنشتاین، فلسفیدن متضمن کار سلبی کردن است و کژتابی‌ها و محدودیت‌های قلعۀ هزارتوی زبان را دیدن و از پی رفع آنها روان شدن. مفروض نگرش ویتگنشتاین به فلسفه از این قرار است: مسائل فلسفی، مسائل واقعی و معنادار نیستند، بلکه بسیاری از آن‌ها حاصل کژتابی‌های زبان‌اند. به‌عبارت دیگر، تمام مسائل فلسفی، چیستان‌های زبانی و محصول رهزنی‌های زبان است. به‌ تعبیر دیگر، آنچه مسائل فلسفی می‌نامیم، با واکاوی زبان، به‌جای حل شدن، منحل می‌گردند. فلسفه یک بازی زبانی است، در عداد دیگر بازیهای زبانی؛ بازی زبانی ای که در آن کوشیده می‌شود باایضاح کلمات، کاربست‌ صحیح و رهگشای واژگان از کاربستِ نادرست آنها تفکیک شود. به‌عنوان مثال، اگر گرامر واژگان «دانستن»، «علت»، «ذات»، « وجود» و...دانسته شود، کثیری از مسائل فلسفی حل می‌گردد. مثلا، در زبان طبیعی ما همیشه «وجود» یا «وجود داشتن» را در جایگاه محمول به‌کار می‌بریم. وقتی می‌گوییم «درختی در این کوچه وجود دارد» یا «پانصد جلد کتاب در قفسه موجود است»؛ «وجود داشتن» در این‌ گزاره‌ها شأن محمولی دارد. از منظر ویتگنشتاین، کاربرد نادرست «وجود» در جایگاه موضوع، کثیری از مسائل فلسفی را به‌وجود می‌آورد.[2]

«خطای گرامری»[3] در فلسفۀ ویتگنشتاین بدین معناست: واکاوی قلعۀ هزارتوی زبان و نشان دادن این امر که کثیری از مسائل فلسفی، مسئله نیستند، بلکه مسئله‌نمایند. ویتگنشتاین بر این باور است که واژگان در یک سیاق و بازی زبانی، معنای مشخصی را افاده می‌کنند که در دیگر سیاق‌ها و بازیهای زبانی، متضمن آن معنا نیستند. مطاق با روش درمانگرایانه، بیرون آوردن یک مفهوم از سیاقی و آنرا در سیاق دیگری که با شبکه مفهومی و بازی زبانیِ دیگری همعنان است، به لحاظ دلالت شناسانه و فلسفی، خطا و رهزن است. بیرون آوردنِ یک مفهوم علمی یا دینی از سیاق خود و آنرا در سیاق و بازی زبانیِ دیگری به‌کار بردن، متضمن ارتکاب خطای گرامری است. به‌عنوان مثال، ویتگنشتاین در درسگفتارهایی دربارۀ باور دینی، زیبایی شناسی و روانشناسی، پدر او‌ها را[4]، از آباء کلیسا را از این منظر نقد می‌کند. به روایت ویتگنشتاین، پدر اوهارا، برخی از مفاهیم علمی را از زمینه و شبکۀ مفهومیِ خود به در آورده و در سیاق دینی به‌ کار برده و از این طریق در پی موجه کردن دعاوی دینی برآمده است، روشی که متضمن خطای گرامری است. در فلسفۀ ویتگنشتاین، نمی‌توان « خطای گرامری» را با بحث و فحص و نظریه‌پردازی کشف کرد، بلکه با پرتوافشانی بر قلعۀ هزارتوی زبان و به مدد «ورزیدن» می‌توان بدان نائل آمد.

عنایت داشته باشیم که مفهوم «گرامر» در بحث کنونی متفاوت از گرامر به معنای دستور زبان است. گرامر، در این سیاق عبارت است از واکاوی و برشمردنِ شروطی که سخن گفتن معنادار را امکان پذیر می‌کند. گزارۀ «من می‌دانم که درد دارم»، از جهت گرامری، به معنای دستور زبانی درست است، اما از منظر گرامری به معنای دلالت‌شناسانه خطاست؛ چرا که کسی علی الاصول نمی‌تواند نداند که درد دارد؛ و چیزی که مشمول شک و ندانستن واقع نمی‌شود، مشمول «دانستن» نیز واقع نمی‌شود. ازاینرو در گزارۀ فوق، کلمۀ «دانستن» حشو است و باید حذف شود؛ و گزاره رااینچنین نوشت: « من درد دارم». یکی از وظایف فیلسوف، در کسوت درمانگر، عبارتست از تشخیص خطاهای گرامری؛ احراز و احصای شرایطی که سخن گفتن معنادار را ممکن می‌کند. در همین راستا، ویتگنشتاین گزارۀ پیش رو را مثال می‌زند: «الان در خورشید ساعت چند است؟ ». این گزاره به‌جهت دستور زبانی مشکلی ندارد؛ اما به جهت گرامری خطاست؛ چراکه معنای واژۀ «ساعت»، ارتباط وثیقی با نسبت زمین با خورشید دارد. لازمۀ این سخن این است که اگر کسی در خورشید ایستاده باشد، نمی‌تواند واژۀ « ساعت» را در معنایی به کار ببرد که ما در زبان متعارف بر روی زمین بکار می‌بندیم و از آن افادۀ معنا می‌کنیم. هر چند این جمله به‌ظاهر و به لحاظ دستور زبانی معنادار است، اما با واکاویِ قلعۀ هزارتوی زبان، می‌توان دریافت که به لحاظ گرامری خطاست و افادۀ معنا نمی‌کند.

درمانگری

چنانکه آمد، رویکرد ویتگنشتاین به فلسفه در هر دو دورۀ فلسفه ورزی، درمانگرایانه است؛ هرچند تفاوت‌هایی در نوع درمان‌گرایی وی در این دو دوره به چشم می‌خورد. در ادامه، می‌کوشم با استناد به برخی از فقرات رساله و کاوشهای فلسفی، تلقی ویتگنشتاین از تفلسف را در دو دورۀ موسوم به متقدم و متاخر توضیح دهم[5]:

فقرۀ ۴.۱۱۱: فلسفه هیچ‌ یک از علوم طبیعی نیست.

(واژۀ «فلسفه» باید بر امری دلالت کند که فراتر یا فروتر از علوم طبیعی جای دارد، نه در کنار آنها).

فقرۀ ۴.۱۱۲: هدف فلسفه عبارست از ایضاح منطقی اندیشه ها.

فلسفه مجموعه‌ای از آموزه‌ها نیست بلکه نوعی فعالیت است. اثر فلسفی ماهیتا متشکل از ایضاحات است. نتیجۀ فلسفه نه « گزاره‌های فلسفی» بلکه روشن شدن گزاره هاست. بدون فلسفه، اندیشه‌ها گویی مه آلود و نامتمایزند؛ وظیفۀ فلسفه عبارت است از روشن سازی و مشخص کردن مرزهای دقیق اندیشه ها.

فقرۀ ۴.۱۱۲۱: روان‌شناسی همان نسبتی را با فلسفه دارد که هر یک از دیگر علوم طبیعی، نه بیشتر.

فقرۀ ۴.۱۱۳: فلسفه بر قلمرو قابل مناقشۀ علوم طبیعی حدّ و مرز می‌نهد.

فقرۀ ۴.۱۱۴: فلسفه باید برای آنچه می‌تواند اندیشیده شود مرز تعیین کند، و بدین طریق برای آنچه نمی‌تواند اندیشیده شود. فلسفه باید برای امر اندیشیدنی و از طریق آن برای امر نااندیشیدنی تعیین مرز کند.

به نزد ویتگنشتاین، دو مفهوم «روشن‌سازی» و «فعالیت» از مقومات فلسفه ورزی است. تفلسف از جنس آموزه و دکترین و واجد مؤلفه‌های معرفت‌بخش نیست؛ بلکه فعالیتی است جهت وضوح بخشی به گزاره‌هایی که به مدد زبان بیان می‌شوند :

فقرۀ ۶.۵۴: گزاره‌های من [در رساله] بدین طریق روشن‌گری می‌کنند: هرکس سخنان مرا درک کند، وقتی که آن‌ها را به‌مثابۀ پله‌هایی به‌کار می‌گیرد تا از آن‌ها بالا رود و به ورای آن‌ها برسد، درمی‌یابد که این گزاره‌ها مهمل‌اند (او باید، به تعبیری، پس از بالا رفتن از نردبان آن را به دور افکند). او باید از این گزاره‌ها فرا رود، آن وقت جهان را درست می‌بیند.

تأکید ویتگنشتاین بر این است که ایضاح معنا در دستور کار فیلسوف است. واژۀ illustration برگرفته شده از واژۀ luc در زبان لاتین، به معنای نور و روشنایی است. بر همین سیاق، lucifer به معنای شیطان (از میان‌برندۀ نور) است. واژۀ lux فرانسوی و نیز luxury با واژه luc هم خانواده‌اند. illustrate یعنی وضوح و روشنایی بخشیدن، امری که چیزی به موضوع اضافه نمی‌کند، بلکه به بهتر دیده شدنِ آن مدد می‌رساند. به نزد ویتگنشتاین، کار فلسفی متضمن illustration و وضوح بخشیدن به اموری است که تا‌کنون دیده نشده‌اند. بدین معنا تلقی وی از حدود و ثغور تفلسف در دو دورۀ فلسفه‌ورزی با یکدیگر هم‌عنان است. مفاهیم «ورزیدن» و « اشتغال به عمل ورزیدن» که از برساخته‌های ویتگنشتان متاخرند نیز چیزی به عالم اضافه نمی‌کنند، بلکه بر میزان روشنایی و وضوح می‌افزایند. از نظر ویتگنشتاین، برخی از امور از فرط وضوح دیده نمی‌شوند، مثل کسی که عینک به چشم دارد، اما آنرا نمی‌بیند و در جستجوی آن همه جا را می‌گردد. فقرات ۹۰ ـ ۱۳۰ کاوش‌های فلسفی متضمن نگرش ویتگنشتاین به فلسفه است :

فقرۀ ۹۰: احساس می‌کنیم که گویی بایستی در پدیده‌ها رخنه می‌کردیم: اما وارسی ما نه متوجه پدیده‌ها بلکه می‌توانیم بگوییم متوجه «امکان‌های» پدیده‌هاست. به عبارت دیگر، نوع گزاره‌ای که دربارۀ پدیده‌ها بیان می‌کنیم به خود یادآوری می‌کنیم. کما این‌که آگوستین گزاره‌های متفاوتی را که دربارۀ تداوم، گذشته، حال یا آیندۀ رویدادها بیان می‌شود به خاطر می‌آورد. (البته این‌ها گزاره‌های فلسفی دربارۀ زمان، گذشته، حال و آینده نیستند.)

بنابراین وارسی ما یک وارسی دستور زبانی است. چنین وارسی ای با روشن کردن بدفهمی‌ها بر مسئلۀ ما روشنایی می‌افکند. بدفهمی‌ها‌ی مربوط به کاربرد واژه‌ها، که از جمله ناشی از برخی مشابهت‌ها بین شکل‌های بیان در مناطق متفاوت زبان هستند ـ برخی از آن‌ها را می‌توان با جایگزین کردن یک شکل بیان به جای دیگری برطرف کرد؛ این را می‌توان «تحلیل» شکل‌های بیانی ما نامید، چون این فرایند گاه مانند تفکیک یک چیز است.

فقرۀ ۹۲: این در پرسش‌هایی از قبیل پرسش از ذات زبان، گزاره‌ها، اندیشه، بیان می‌یابد.- چون اگر ما هم در این کاوش‌ها می‌کوشیم ذات زبان را ـ کار ویژه‌اش را، ساختارش را ـ بفهمیم، ـ این همان چیزی نیست که آن پرسش‌ها در نظر دارند. زیرا آن‌ها در ذات چیزی را که پیشاپیش در معرض دید باشد و با تربیت مجدد یافتن مشاهده‌پذیر شود نمی‌بینند، بلکه چیزی را می‌بینند که زیر سطح جای دارد. چیزی در درون، که هنگامی آن را می‌بینم که به درون چیز بنگریم، و آن را تحلیل به در می‌کشد.

ذات از ما پنهان است: این شکلی است که اکنون مسئلۀ ما به خود می‌گیرد. می‌‌پرسیم: «زبان چیست»، «گزاره چیست؟ ». و پاسخ این پرسش‌ها را باید یک‌بار برای همیشه داد؛ و مستقل از هر تجربۀ آینده.

ویتگنشتاین در فقرۀ ۱۰۹ می‌افزاید:

مسائل نه با دادن اطلاعات تازه، بلکه با مرتب کردن آنچه همیشه می‌دانسته‌ایم، حل می‌شوند. فلسفه نبردی است علیه جادو شدن شعور ما توسط زبان.

به نزد وی، درمانگری هم عنان با زدودن کژی‌ها و ناراستی‌های زبان است:

فقرۀ ۱۲۲: یک سرچشمۀ عمدۀ ناتوانی ما در فهم آن است که دید روشنی از کاربرد واژه‌هامان نداریم. ـ دستور زبان ما در این جور وضوح کمبود دارد. یک بارنماییِ دارای وضوحِ‌ درست همان فهمی را تولید می‌کند که عبارت از «دیدن پیوند‌ها» است. اهمیتِ یافتن و ابداع موارد واسطه در همین است.

از منظر ویتگنشتاین، برخی از امور از شدت وضوح دیده نمی‌شوند و دیده شدن آن‌ها مستلزم تغییر در نگرش فرد است. تغییر نگرش به معنی کسب اطلاعات جدید نیست؛ بلکه با نوعی تحول گشتالتی در کابر زبان در می‌رسد. دانشجویی را در نظر بگیرید که قاعدۀ «وضع مقدم» در منطق جدید را نمی‌داند. شما برای یاد دادن این قاعده به دانشجو می‌گویید: اگر p آنگاه q را داشته باشیم، و بعد p را داشته باشیم؛ از کنارهم قرار دادن این دو مقدمه، می‌توانیم q را نتیجه بگیریم. اگر دانشجو بگوید من متوجه نمی‌شوم که چگونه از کنار هم قرار دادن این دو مقدمه به نتیجه (p) رسیدید، هر چه شما بیش‌تر توضیح دهید، لزوما مثمر ثمر واقع نمی‌شود و دانشجو عبور از مقدمات به ذی المقدمه را نمی‌بیند و در نمی‌یابد. ویتگنشتاین می‌گوید لازم نیست چنین دانشجویی یک دورۀ مقدماتی منطق را بگذراند تا مراد شما را دریابد، بلکه باید نگرش خود به منطق را تغییر دهد؛ تغییر نگرشی که با تحول گشتالتی در می‌رسد و تبدیل مزاجی در کاربر زبان پدید می‌آورد.

ویتگنشتاین در ادامۀ بحث از حدود و ثغور فلسفه ورزی در کاوشهای فلسفی می‌گوید:

فقرۀ ۱۱۹: نتایج فلسفه ناپوشیده کردن این یا آن پرت و پلا و ورم‌هایی است که فهم بر اثر برخورد سر به هوا با حدود و مرزهای زبان دچار آن‌ها شده است. این ورم‌ها سبب می‌شوند ارزش کشف را ببینیم.

فقرۀ ۱۲۳: مسئلۀ فلسفی این شکل را دارد: «نمی‌دانم از چه راهی باید بروم».

فقرۀ ۱۲۴: فلسفه به‌هیچ رو نمی‌تواند در کاربرد بالفعل زبان دخالت کند؛ در آخر فقط می‌تواند آن را توصیف کند.

فقرۀ ۱۲۵: کار فلسفه این نیست که به‌وسیلۀ یک کشف ریاضی یا ریاضی ـ منطقی تضادی را حل کند، بل اینکه یافتن دیدی روشن از وضع ریاضیاتی را که باعث درد سر ما است امکانپذیر سازد: یعنی یافتن دیدی روشن از وضع امور پیش از حل تضاد.

براساس این تلقی، می‌توان فلسفه را به نقش کاتالیزور در یک واکنش شیمیایی تشبیه کرد. کاتالیروز سبب می‌شود دو ماده سریع‌تر با یکدیگر واکنش نشان دهند، بدون اینکه چیزی به مواد اصلی و محصول واکنش بیفزاید.

در دوران ویتگنشتاین متاخر، فیلسوف، در یک دست نظریۀ کاربردی معنا را دارد و در دست دیگر نورافکنی که به مدد آن بر قلعۀ هزارتوی زبان نور می‌تاباند. در زبان طبیعی می‌توان گفت: «این لیوان قهوه‌ای است». در زبان می‌توان مؤلفه‌های این گزاره را از یکدیگر تفکیک کرد و گفت «لیوان» موضوع و «قهوه‌ای» محمول است؛ اما در عالم خارج همیشه لیوان بودن و قهوه‌ای بودن با هم در می‌رسند و از یکدیگر جدایی ناپذیرند. بنابراین هرآنچه در زبان بکار بسته می‌شود، لزوما در عالم خارج محقق نمی‌شود. به تعبیر دیگر، هر چه از جنس « هویت زبانی» است، لزوما در عالم خارج مدلول و ما به ازاء ندارد؛ واکاوی قلعۀ هزارتوی زبان متضمنِ کشف و دیدن این سنخ امور است.

ویتگنشتاین در بحثی با هاردی[6]، ریاضی‌دان مشهور، می‌گوید شما واژۀ «واقعیت» را نادرست به‌کار می‌برید؛ چرا که «واقع گرایی» در حوزۀ ریاضیات و هویات ریاضیاتی را واقعی انگاشتن، اتفاقی است که ابتدائا در زبان می‌افتد، از این امر نمیتوان نتیجه گرفت که این هویات زبانی، لزوما مدلول و تعینی در عالم پیرامون دارند. بدین معنا، از منظر ویتگنشتاین، فلسفه نبردی است علیه افسون شدن فهم ما از طریق زبان؛ فلسفه ورزی ای که با تحول گشتالتی هم عنان است. بر همین سیاق و به مدد پالایش قلعۀ زبان، ویتگنشتاین به نقد استدلال دکارتیِ موسوم به کوگیتو می‌پردازد. دکارت می‌گفت:« من می‌اندیشم پس هستم» و از طریق « منِ اندیشنده»، هستن و وجودِ مدرک در این عالم را استنتاج می‌کرد.

در مقام نقد، ویتگنشتاین از دکارت می‌پرسد به چه معنا از « من اندیشنده» و این مهم که که کسی می‌اندیشد، می‌توان نتیجه گرفت که هست؟ آیا «منِ اندیشنده» واجد زبان خصوصی است و به معنایی که تنها خود می‌فهمد، «می‌اندیشد پس هست»؟ چنانکه پیشتر دیده ایم، ویتگنشتاین به زبان خصوصی باور ندارد و استدلالی دلالت شناختی علیه آن اقامه کرده است. مدلول منطقیِ این استدلال این است که کسی که می‌اندیشد، باید از واژگان و زبانی مدد می‌گیرد که برای همگان افادۀ معنا می‌کند؛ که زبان و سخن گفتن معنادار پدیده‌ای جمعی است و نه خصوصی. پس «منِ اندیشنده ای» که در یک جامعۀ زبانی زندگی می‌کند، باید باشد تا بتواند واژگان را به نحو معناداری در کلام خود بکار بندد. پس، هستن و وجود داشتن در « منِ اندیشه» مندرج و منطوی است و استدلال موسوم به کوگیتوی دکارتی، مصداقی از « مصادره به مطلوب» است؛ چرا که نتیجۀ استدلال، در رتبۀ سابق در یکی از مقدمات مفروض گرفته شده است.[7]

پایان

پانویس‌ها

[1]. activity

[2]. کانت شبیه این استدلال را، بدون بکار بردن اصطلاح « خطای گرامری» در آثار خویش طرح کرده است. به باور کانت وقتی ما از اتصاف صفت وجود به خدا صحبت می‌کنیم، این سخن از سنخ اتصاف رنگ سبز به برگ نیست. وقتی می‌گوییم «برگ سبز است»، برگ در جایگاه موضوع واقع شده؛ در عین حال «سبز بودن» در « برگ» مندرج نیست و محمولِ سبز بودن در گزارۀ « برگ سبز است» بر آن بار می شود و از اتصاف وصف سبزی به برگ خبر می‌دهد. حال آن‌که، واژۀ «وجود» در گزارۀ «خدا وجود دارد» شأن محمولی ندارد و مندرج در موضوع است، هر چند در جایگاه محمول قرار گرفته است. پس زمانی که می‌گویید «خدا وجود دارد»، ادعای تازه‌ای نکرده اید و از اتصاف وصف وجود به خدا خبر نداده‌اید. این استدلال، به نزد کانت، سویۀ وجودشناختی دارد، در عین حال می‌توان آن را صورت‌بندی دلالت‌شناختی نیز کرد.

[3] grammatical mistake

[4]. Father O'hara

[5] ترجمۀ فقرات رساله، از منبع زیر برگرفته شده است:

لودویگ ویتگنشتاین، رسالۀ منطقی- فلسفی، ترجمه و شرح: سروش دباغ، تهران، هرمس، ۱۳۹۴، چاپ دوم.

[6] . Godfrey Harold Hardy

[7] در سلسله جلسات سیزده گانۀ « فلسفۀ ویتگنشتاین متاخر»، ذیل مبحث « استدلال زبان خصوصی»، روایت خود از استدلال ویتگنشتاین در نقد کوگیتوی دکارتی را به نحو مبسوط توضیح داده ام. برای شنیدن این فایل های صوتی، رجوع کنید به این لینک.

بخش‌های پیشین

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.