فهمِ ما از پدیدهی ترامپ
جرج لیکاف – چگونه سیاستمداری چون ترامپ از مغز شما به نفعِ خود بهره میبرد و چرا با این استدلال نمیتوان با او مقابله کرد که فاقد تجربه و برنامه فکر شده است؟
اندیشمندان درباره ترامپ بسیار گفتهاند و نوشتهاند و به شرح و تفسیر دربارهی وی پرداختهاند. من نکاتِ ارزندهای را که این تحلیلها روشن ساختهاند، ارج مینهم؛ با این حال در کسوت پژوهشگری که زمانی طولانی است در حوزه علومِ شناختی و زبانشناسی فعالیت دارم، برای فهم این پدیده یعنی ترامپ چشماندازی را از دیدِ تخصصی خودم عرضه خواهم داشت که تا اندازه زیادی ناشناخته است. بیش از نیم میلیون نفر کتابهای مرا خواندهاند و بنابرگزارشهای (Google Scholar) در مجلات علمی-پژوهشی بیش از صدهزار بار به آثار من ارجاع داده شده است. با این حال شاید تاکنون آنچه را من بیان خواهم کرد، نه در نیویورکتایمز و نه از جانب مفسران سیاسی مورد علاقه خود نشنیدهاند. همچنین نامزدهای حزب دموکرات یا استراتژیستهای آنها نیز چنین چیزی ابراز نداشتهاند. البته دلایلی در کار است که در نوشته خود بدانها خواهم پرداخت. هرچند این تحلیل محصولِ علوم شناختی و مطالعاتِ مغز است؛ اما از این جهت که این تحلیل را درست و ضروری میدانم، وظیفه خود دانستهام که اینچنین تحلیلهایی را به گفتمانِ سیاسیِ عمومی وارد کنم. البته عذرخواهی میکنم که در قالب رایج رسانهای نمیتوانم این مطلب طولانی را خلاصه کنم؛ این مطالب را نمیتوان توییت کرد! [1]
چرا فقدان خط مشی و سیاستهای کلانِ ترامپ اهمیت ندارد؟
اخیرا نکتهای جالبتوجه به گوشم رسید و استدلال معاون هیلاری کلینتون را در برابر گروههایی که از ترامپ حمایت میکنند، اینچنین صورتبندی کردم که ترامپ هیچ طرح و سیاست کلی به منظور افزایش مشاغل، رشد اقتصادی، ارتقای آموزش و پرورش، بهدست آوردن احترام بینالمللی و... ارائه نکرده است. این استدلالِ مبناییِ کارزار تبلیغاتی هیلاری کلینتون است. کلینتون با تجربه است و میداند خطمشی و سیاستهای کلان چیست و در به انجام رساندن آنها تواناست؛ تمام این مطالب بر روی وبسایت وی در دسترس است. ترامپ هیچیک از اینها را ندارد. آنچه که کارزار تبلیغاتی کلینتون ابراز کرده است نیز درست است؛ اما بیربط و خارج از موضوع است!
دلیلِ خوبی در دست داریم که نشان میدهد نمیتوان حامیان ترامپ و دیگر افراطگرایان رادیکال جمهوریخواه را نسبت به این مسئلهی بیبرنامگی بیتوجه قلمداد کرد. فعالیت اساسی و شغل جمهوریخواهان این است که دیدگاهِ خود را درباره الگوی «پدر سختگیر خانواده» بر تمام ساحتهای زندگی تحمیل کنند. اگر کنگره، ریاستجمهوری و دادگاه عالی قضایی را در دست داشته باشند، آنگاه به هدف خود رسیدهاند. جمهوریخواهان نیازی ندارند تا اموری را تحت عنوان خطمشی و سیاستهای کلان داشته باشند؛ زیرا آنها صدها سیاست کلانِ آماده به اجرا در دست دارند. آنها فقط نیازمند در دست داشتن تمامِ قدرت هستند.
چگونه ترامپ از مغز شما به نفعِ خود بهره میبرد؟
هر فروشندهی کارآمد و بیپروا نسبت به اصول اخلاقی، میداند چگونه از مغز شما علیه خودتان بهره ببرد تا شما را متقاعد کند جنس وی را بخرید. چگونه کسی میتواند «از مغز شما علیه شما» استفاده کند؟ این تعبیر به چه معناست؟
تمام اندیشهها و افکارِ انسان از مدارهای عصبی مغز بهره میبرند. هر ایده و آموزهای را همین مدارهای عصبی تشکیل میدهند. اما انسان دسترسی آگاهانه به این مدارها ندارد. در نتیجه، بیشتر افکار ما یعنی تقریبا ۹۸٪ ناخودآگاه هستند. افکار و اندیشهی آگاهانه، مانند نوک کوه یخی است!
اندیشیدن و تفکرِ ناخودآگاه، تحت تاثیر سازوکاری مبنایی و مشخص تحقق مییابد. ترامپ از این سازوکار به صورت غریزی استفاده میکند تا مغزهای مردم را به سوی آنچه خود میخواهد بکشاند: اتوریته، پول، قدرت و شهرتِ مطلق!
این سازوکار به شرح زیر است:
یک) تکرار: واژهها به صورت عصبی متصل به مدارهایی هستند که به معنای آنها تعین میبخشند. هرچه بیشتر واژهای شنیده شود، مدارهای مرتبط با آن واژه را فعال میکند و بدانها قوت بیشتری میبخشد؛ بدین ترتیب فرایند شلیک عصبی در دفعات بعدی آسانتر خواهد شد. ترامپ تکرار میکند: برنده شدن. برنده شدن، برنده شدن. آنقدر برنده میشویم تا شما از این بُردها خسته شوید!
دو) چارچوبسازی: هیلاریِ دغلباز. ساختنِ چارچوب مفهومی برای هیلاری، به عنوان شخصی که عامدانه و آگاهانه برای دستیابی به منافعِ خود مرتکب جنایت میشود؛ یعنی دغلبازی! تکرار کردن این ادعا باعث میشود تا بسیاری از مردم ناخودآگاه کلینتون را چنین بپندارند؛ هرچند تحقیقات و بررسیهای کمیته حقیقتیاب جناحِ راست درباره «حملهی ۲۰۱۲ به سفارت آمریکا در بنغازی لیبی»[2] هیلاری را صادق و پایبند به قانون ارزیابی کرد (هیچ چیزی علیه وی طی تحقیقات به دست نیامد) و اِفبیآی نیز اتهامی علیه وی را اثبات نکرد (به غیر از اینکه در میان ۱۱۰ هزار ایمیل او، تنها سه ایمیل بدون امضا یعنی حرف «ک» یافته بودند)؛ با اینحال هنوز این چارچوببندی علیه وی در فعالیت است.
استعارهای رایج با مضمونِ «خلافِ اخلاق، خلافِ قانون است»[3] وجود دارد؛ بنابراین در برابر پدر سختگیر اخلاقی (یعنی تنها نسخهای از اخلاق که شناخته شده است) ایستادگی کردن، غیراخلاقی است. از آن رو که در واقع هرچه کلینتون انجام داده است، از اخلاق متناسب با الگوی پدرسختگیر پافرانهادن قلمداد میشود، پس او فردی غیراخلاقی است. استعاره پیشگفته باعث میشود تا اعمال او نیز غیراخلاقی به حساب آیند و بنابراین او فردی دغلباز است. وقتی شعار «او را محکم ببند/ Lock her up » سر داده میشود، بندبند چنین تفکر و استدلالورزیدنی در مغز فعال میشود. [ویدئوی این شعار را میتوانید اینجا ببینید. م ]
سه) موارد مشهور: وقتی فاجعهای رخ دهد که در سطح اجتماع هر کس آن را میداند؛ آنگاه پوششهای خبری نیز باعث میشوند تا چارچوب آن ماجرا بارها و بارها در مغز فعال شود و تقویت گردد. همچنین احتمال رخدادِ دوبارهی این چارچوب در اذهان افزایش مییابد. تکرار کردن مثالهایی درباره تیراندازی توسط مسلمانان، آفریقایی-آمریکاییها و لاتینها، بیم و ترس رخ دادنِ چنین حادثهای را برای شما و اجتماعِ شما افزایش میدهد؛ بهرغمِ آنکه احتمالِ واقعی بسیار ناچیز است. ترامپ از این مسئله برای ترسآفرینی در اذهان بهره میبرد. بیم و ترس نیز احساس نیاز به وجود پدری سختگیر را در مغز فعال میکند که کسی نیست جز ترامپ!
چهار) دستور زبان: تروریستهای اسلامی افراطگرا[4]: صفتِ «افراطگرا» مسلمانان را در مقیاسِ طولیِ اسلام قرار میدهد و تروریسم نیز چارچوبی را بر این مقیاس تحمیل میکند که چنین معنایی را برمیسازد: «تروریسم برآمده از خودِ دین است». دستورزبان در اینجا نکتهای را مبتنی بر دخالت داشتن اسلام در تروریسم به ما القاء میکند. فرض کنید آن مرد مسلح را که در حادثه چارلستون تیراندازی کرد چنین خطاب کنیم: «تروریستِ جمهوریخواهِ افراطی»
ترامپ دستکم تا حدی از این نکته آگاه است. مطابق آنچه وی به تونی شوارتز[5] نویسندهی اصلی کتابِ خود یعنی «هنرِ معامله»[6] گفته است: «این کتاب مبالغهای صادقانه[7] است؛ یعنی شکلِ خالی از اغراق و بزرگنمایی مغرضانه[8]. شکلِ موثر و کارآمدِ تبلیغات اصلا همین است! »
پنج) اندیشههای استعاریِ وضعی و قراردادی به صورت گستردهای در تفکر ناخودآگاه ما دخالت دارند. اینگونه از اندیشیدن و تفکر استعاری به قدری رایج و طبیعی به نظر میرسد که به ماهیت استعاریِ آنها هیچ اشارهای نمیشود.
مسئله برکسیت را در نظر بگیرید که شامل استعاره ورود یا ترککردنِ اتحادیه اروپاست. استعارهای فراگیر و جهانشمول در کار است که دولتها را مکانمند فرض میکند و برای آنها جایی در فضا در نظر میگیرد: شما میتوانید به دولت وارد شوید، در اعماق دولت فرو بروید و از آن خارج خارج شوید. اگر شما وارد یک کافیشاپ شوید و سپس از آن خارج شوید، شما در همان نقطهای از مکان هستید که قبل از ورود به کافیشاپ قرار داشتید. اما این بدان معنا نیست که دقیقا در همان وضع و حالتی باشید که قبل از ورود داشتید. در حالی که در ماجرای برکسیت ما با همین استعاره روبرو هستیم؛ بریتانیاییها بر این باورند که پس از ترککردن اتحادیه اروپا امور آنچنانی خواهد شد که قبل از ورود به اتحادیه اروپا در جریان بود. ایشان اشتباه میکنند. وضعیت امور کنونی نسبت به قبل از ورود بریتانیا به اتحادیه اروپا تغییر مبنایی و اساسی کرده است.
ترامپ نیز مشابه همین استعاره را به کار میبرد: آمریکا را دوباره بزرگ خواهیم ساخت. آمریکا را دوباره امن خواهیم کرد و نمونههای دیگر اینچنینی. گویا دولت ایدهآلی در دوران گذشته وجود داشته است که فقط با انتخاب ترامپ میتوان به آن گذشته بازگشت.
شش) همچنین استعارهای دیگری وجود دارد: «هر کشور یک شخص است»[9] و نیز تعبیر مجازی[10] دیگری که رییسجمهور را نماینده مردم کشور معرفی میکند. بنابراین اوباما مطابق این دو تعبیر استعاری و مجازی[11] به صورت مفهومی میتواند نماینده امریکا باشد. در نتیجه اگر بگوییم اوباما ضعیف است و از احترام دیگران برخوردار نیست؛ معنای انتقال داده شده بوسیله این عبارت آن است که «کشور امریکا به ریاستجمهوری اوباما ضعیف و محروم از احترام دیگران است». استنتاج از این جمله آنست که دلیل این ضعف و عدم برخورداری از احترام شخص اوباماست.
هفت) استعاره کشور به مثابه شخص و استعارهای که جنگ یا اختلاف بین دو کشور را همانند مشتزنی بین دو کشور تلقی میکند؛ این استنتاج را به بار میآورد که فقط داشتن رییسجمهوری قوی میتواند پیروزی امریکا را در جنگها و اختلافات تضمین نماید. ترامپ هم مشتهای ناکاوت کنندهای خواهد زد. وی در سخنرانی نشست تصویب و تایید نهاییاش به عنوان نامزد جمهوریخواهان، بارها تکرار کرد اگر مردم با دولت همکاری کنند، آنگاه او به موفقیت دست پیدا خواهد کرد. بعد از ابراز چنین سخنانی حاضران چنین شعاری سر دادند: «او قطعا موفق خواهد شد»
هشت) استعارهی «ملت خانواده است» نیز در همین نشست جمهوریخواهان (موسوم به حزب کهن بزرگ/ GOP) به کار گرفته شد. همگی شنیدهایم که پدران نظامی قدرتمند فرزندان نظامی قدرتمند را تربیت میکنند و «دفاع از کشور امری خانوادگی است». از عشقورزیدن ترامپ به خانواده و تعهدش به موفقیت باید چنین نتیجه گرفت که وی به عنوان رییسجمهور، به شهروندان امریکا عشق میورزد و متعهد است تا همگان به موفقیت دست یابند.
نه) استعارهي رایج دیگری وجود دارد که برای هر شخصی متناسب با میراث ملی[12] وی هویتبخشی میکند و باعث میشود تا ما یکی از اعضای آن ملیت باشیم. فرض کنید پدربزرگ و مادربزرگ شما از ایتالیا آمدهاند و شما با اجداد ایتالیایی خود دارای هویت محسوب میشوید و میتوانید با افتخار از ایتالیایی بودن خود سخن بگویید. این استعاره خالی از ارزشداوری است. به صورت دقیقتر شما برای دو نسل امریکایی بودهاید. ترامپ با استفاده از این استعاره معمولی و پیشپاافتاده استفاده کرد تا به قاضی ایالتی گونزالو پ. کوریل حمله کند که آمریکایی است؛ یعنی در امریکا به دنیا آمده و بزرگ شده است. ترامپ گفت که وی مکزیکی بوده است و در نتیجه گونزالو بایستی از وی نفرت داشته باشد و به همین دلیل در ماجرای پرونده دانشگاه ترامپ[13] قاضی رای به کلاهبردار بودن دانشگاه داده است.
ده) دیگر آنکه سامانهای استعاری در کار است که در تعبیر «برملاکردن/افشاگری/خبر از نهان دادن» [تعبیر انگلیسی اینچنین است: «to call someone out»] به کار رفته است. اول درباره واژهی «بیرون» بحث کنیم. استعارهای فراگیر وجود دارد که دانستن را دیدن میداند؛ مانند: خودم دیدم چی گفتی؟ /وایسا ببینم چی میگی؟ [تعبیر انگلیسی اینچنین است: « I see what you mean»]چیزهایی که درون چیز دیگری مخفی هستند را نمیتوان دید و بنابراین نمیتوان آنها را شناخت، در حالیکه چیزهایی برای همگان قابل مشاهده باشند، میتوانند موضوع شناخت واقع شوند. بیرون کشیدن مسایلی از افراد یعنی حوزه خصوصی ایشان را در معرض شناخت عمومی قرار دادن. افشا کردن یا خبر از امور نهانیِ شخصی دادن بدان معناست که کارهای نادرست فردی را عمومی کنیم؛ بنابراین اجازه دادهایم تا همگان این فرد را بشناسند و به پیامدهای متناسب با آن نیز پی ببرند.
این کار مبنای استعاره به سبک ترامپ است که نامگذاری را شناساندن[14] لحاظ میکند. بنابراین انتخاب نام دشمنان شما به شما اجازه میدهد تا به درستی آنها را بشناسید، به آنها نزدیک شوید و در نهایت آنها را شکست دهید. بنابراین همینکه شما بگویید تروریستهای اسلامی افراطگرا شما را مجاز میکند تا آنها شناسایی، دستگیر و نابود کنید و برعکس اگر شما این تعبیر را به کار نبرید نمیتوانید آنها را شناسایی و نابود کنید. در نتیجه اگر در کاربرد آن واژگان و تعابیر آنها را شکست دهید به معنای آن است که شما از آن دشمنان در امان هستید؛ برای مثال در این مورد اخیر مسلمانان یعنی تروریستهای بالقوه که اسلام مایه تروریست شدن آنهاست.
به این مقدار بسنده میکنم؛ هرچند میتوان باز ادامه بحثهایی از این دست را پیگرفت. دهها سازوکار مغزی ناخودآگاه و معمولی وجود دارد که ترامپ و طرفدارانش به منظور به دست آوردن هدف خود آنها را به نفع خویش به کار میبرند: رییسجمهور منتخب شدن، تصاحب اتوریته مطلق به همراه کنگره و دادگاه عالی قضایی و در نتیجه برخورداری از اخلاقِ پدرِ سختگیر به خوانش ترامپ که امریکا را به سوی آیندهای نامعلوم هدایت کند.
اصلا استفاده کردن از دهها شکل سازوکار مغزی مردم توسط ترامپ به منظور اهدافِ خویش بوده است که باعث شده تا وی به عنوان نامزد جمهوریخواهان برگزیده شود. اما میلیونها نفر بیشتر از تعداد جمهوریخواهان، سخنان ترامپ را هنگامی دیده و شنیدهاند که مصدّعِ اوقات رادیو و تلویزیون شده بود. اصحابِ رسانه این دهها سازوکار یا سازوکارهای دیگر مغز را تشریح نمیکنند که بر اذهان ناخودآگاهِ افراد جامعه به صورت نهانی و مخفیانه تاثیرگذار است؛ حتی اگر نتیجه همین دروغهای بزرگی باشد که بارها و بارها تکرار میشود و به طور فزایندهای تعداد بسیاری از مردم آنها را باور میکنند.
حتی اگر ترامپ در انتخابات برنده نشود، اذهان/مغزهای میلیونها امریکایی تغییر خواهد یافت که پیامدهای بیشتر آن در آینده مشخص خواهد شد. ضرورت دارد تا مردم آگاه از سازوکارهایی باشند که باعث میشود دروغهای بزرگ را باور کنند و به مغزهایی بدونآگاهی تبدیل گردند. این مسئله صورتی از کنترل بر اذهان مردم است.
مردم وظیفه دارند تا در صورت مشاهده این امور را در رسانهها منتشر کنند. اما رسانهها نیز محدودیتهایی دارند.
رسانهها اجازه ندارند درباره امور مشخصی در گفتمان سیاسی عمومی بحث کنند. گزارشگران و تحلیلگران بایستی در سطح خودآگاه ذهن و با معانی تحتاللفظی واژگان سروکار داشته باشند. در حالی که واقعیترین گفتمان سیاسی از سطح ناخوداگاه اندیشه استفاده میکند؛ چارچوببندیها و استعارههای مفهومی ساده و پیشپاافتادهی ناخودآگاه هستند که فکر و اندیشهی خودآگاه را برمیسازند. هم برای تاریخ امریکا، هم برای تمام کشورهای جهان و همچنین برای کرهی زمین ضروری است تا اینگونه مباحث فراگیر و عمومی شوند.
مسئله فقط رسانهها نیستند. مسئولیت متوجه هر شهروند معمولی است که از سازوکارهای ناخودآگاه مغز مانند موارد پیشگفته آگاه شده است.حزب دموکرات و حامیان آنها در تمام سطوح مسئول به حساب میآیند.
آیا بهرهبرداری کردن از سازوکارهای مغز برای برقراری تعامل و ارتباط بهضرورت امری غیراخلاقی است؟ [نه، اینچنین نیست؛ بلکه] پس از فهم سازوکارهای واقعی اندیشه و تفکر، باید از آنها برای انتقال حقایق استفاده کنیم؛ نه اینکه دروغهای بزرگ را انتشار دهیم یا برای تبلیغات محصولات خود از آنها بهرهببریم.
این دانش دیگر منحصر به زبانشناسان شناختی نیست. دورههای درسی بازاریابی در آموزشگاههای دروس تجارت از این آموزهها استفاده میکنند و سازوکارهای مغزی را در صنعت تبلیغات به کار میگیرند تا شما را وادار به خرید محصول خود نمایند. ما ماهیت تبلیغات را آموختهایم و میدانیم صاحبان محصول به منظور فروش همان محصول آن را ساختهاند [و پولی که شما پرداخت خواهید کرد در برابر دریافت همان محصول است]؛ حتی شرکتهای فریبکار که همراه با محتوای سیاسی به تبلیغ میپردازند، مانند تبلیغاتی که برای فرکینگ[15] انجام شد، به اندازه دروغهای بزرگ خطرناک نیستند که منجر به تشکیل دولتی خودکامه و مستبد خواهد شد که آینده کشور را با مخاطره روبرو خواهد کرد.
چگونه دموکراتها میتوانند بهتر عمل کنند؟
اول اینکه "به فیل فکر نکنید!" به یاد داشته باشید ادعاهای محافظهکاران را تکرار نکنید و سعی نکنید با نشاندنِ واقعیتها به جای این ادعاهای غلط، خط بطلانی بر آنها بکشید. برعکس، به صورت سازنده و مثبت حرکت کنید. چارچوب درست مثبت و سازندهای ارائه کنید تا زیرِبنای استدلالهای آنها فرو بریزد. از امور واقعی برای حمایت از نظریه خود استفاده کنید که دارای چارچوبی مثبت و سازنده است. از شیوه تکرار کردن بهره ببرید.
دوم اینکه با بیان ارزشهای اخلاقی خود بحث را آغاز کنید و در ابتدا به سیاستهای کلان و واقعیت امور و اعداد و ارقام نپردازید. برای مثال [بیان کنید که ارزش اخلاقی] اندیشهی ترقیطلبانه و خواهان پیشرفت و توسعه مبتنی بر همدلی بنا شده است؛ شهروندان باید به منظور مراقبت از یکدیگر به هم توجه کنند، با همکاری شهروندان است که دولت میتواند منابع و امکانات متناسب برای همگان در حوزههای فردی و نیز تجاری فراهم آورد. از تاریخ بهره بگیرید. از اینکه آمریکا چگونه شکل گرفت، سخن به میان آورید. صاحبان صنایع و مشاغل در حوزه تجاری تنها از جادهها و پلها استفاده نمیکنند که امکانات و منابع عمومی قلمداد میشوند؛ آنها هم از آموزش همگانی، بانک ملی، اداره ثبت اختراعات، محاکم قضایی حوزه تجارت، حمایتهای بازرگانی بینایالتی و البته سامانه قضایی جنایی بهرهمند هستند. از آغاز نیز بخش خصوصی با تکیه بر منابع و امکانات همگانی و عمومی شکل گرفته است؛ هم از جهت نیروی انسانی و هم از جهت سرمایهگذاری.
با گذشت زمان امکانات و منابعی مانند آب و فاضلاب، برق، موسسات پژوهشی و تحقیقاتی پشتوانهای شدند تا علوم کامپیوتر (توسط بنیاد ملی علوم)، اینترنت (توسط ARPA)، فارموکولوژی و داروسازی مدرن (توسط موسسه ملی سلامت)، ارتباطات ماهوارهای (توسط ناسا و نوآ) و سامانههای مکانیاب جیپیاس و تلفن همراه (توسط وزارت دفاع) به وجود بیایند. سرمایهگذاری خصوصی و همینطور حیات شخصی افراد کاملا مبتنی بر منابع عمومی شکل گرفته است. آیا شما تابهحال چنین جملهای را به کار بردهاید:« سناتور الیزابت وارن صاحب اینهاست»؟ [نگفتهاید؛ زیرا] بهسختی بتوان درباره اموال عمومی چنین اظهاری کرد. همچنین از «دولت» دفاع نکنید. موضوع سخنان خود را مردم، امریکاییها و کسانی قرار دهید که امریکایی محسوب میشوند؛ راجع به خدمات اجتماعی و دولت مطلوب سخن بگویید. و آزادی به برگردانید. منابع و امکانات عمومی به منظور فراهمآوردنِ آزادی در حوزه سرمایهگذاری خصوصی و حیات شخصی افراد است.
محافظهکاران متعهد شدهاند تا هر چیزی را به بخش خصوصی واگذار کنند و کمکهزینههایی اختصاص داده شده به امکانات عمومی را حذف نمایند. درباره واگذاری منابع و امکانات عمومی به خواست و ارادهی آزاد مردم نباید اغراق و مبالغه کرد. شروع به گفتن این مطالب کنید.
از بحث کردن درباره نیروی پلیس غافل نشوید. عملکرد کارآمد و همراه با احترام نیروهای پلیس نیز از امکانات و منابع عمومی است. دیوید اُ. براون رییس پلیس دالاس تگزاس این امر را به خوبی درک کرده است: آموزش نیروها، طرح پلیس محله و شناخت از مردمی که قصد محافظت از آنها را دارید. همچنین از پلیس بیش از اندازه انتظار نداشته باشید: این شهروندان هستند که مسئول تامین منابع برای نیروهای پلیس هستند به گونهای که ایشان مجبور نشوند تا برای درآمدزایی بیشتر شغل جانبی نیز داشته باشند.
اتحادیههای صنفی باید جلودار حرکتهای جدی و موثر باشند. اتحادیهها ابزاری برای به دست آوردن آزادی هستند؛ آزادی از بردگیِ شرکتها و صنایع. کارفرماها خود را کارآفرین خطاب میکنند. کار و فعالیت کارگران است که برای کارفرماها سود میآفریند و اگر چنین باشد، پس کارگران مستحق هستند تا در منافع مادی، برخورداری از احترام و قدردانی نیز شریک باشند. درباره این مطالب حرف بزنید. آیا حوزه عمومی قادر به شغلآفرینی است؟ البته میتواند شغل بیافریند. تعمیر و نگهداری تاسیسات زیربنایی میتواند از طریق فراهمآوردنِ منابع عمومی بیشتر، مشاغلی ایجاد کند که هم زندگیهای شخصی و مشاغل دیگر میتوانند با تکیه بر آنها بنا شوند. منابع و امکانات عمومی قادر به تولید منابع و امکانات عمومی بیشتر هستند. آزادی در آفرینش فرصتهایی نقش دارد که خود به نوبه خویش میتوانند آزادیهای بیشتر به ارمغان بیاورند.
سوم اینکه از درگیری و مشاجرههای فیزیکی ناخوشایند دوری کنید. سعی نکنید با هوچیگری طرف مقابل را قانع کنید. هرکس میتواند بدون فریاد کشیدن، قدرتمند حرف خود را بزند. اوباما در این امر پیشتاز بود: «فرهنگ و تمدن، ارزشهای اخلاقی، مثبت و سازنده بودن، خوش خلق بودن و همدلی واقعی داشتن اموری قدرتمند هستند. در مواجهه با خشم و عصبانیت، همدلی کردن و خونسردی نشان دادن قدرتمندی است. بیل کلینتون در انتخابات پیروز شد؛ زیرا همدلی از صدایش، نگاهش و وجودش میبارید. او آن سیاستمدار کارکشتهای نبود که با توانایی فوقالعاده سعی بر جلوهفروشی کند؛ او از همدلی الهام گرفت و آن را تحقق بخشید».
ارزشهای اخلاقی در رتبه اول هستند و واقعیتها و سیاستها در پیِ آن میآیند تا در خدمتِ آن باشند. البته که آنها هم اهمیت دارند اما همیشه از ارزشهای اخلاقی حمایت و پشتیبانی میکنند.
از پرداختن به مباحث مربوط به هویتهای اجتماعی خاص بپرهیزید. دیگر از زنان و سیاهپوستان و لاتینها گفتن بس است. تمام اینها موضوعاتی واقعی هستند و درباره آنها نیاز به تصمیمگیریهای مهم همگانی داریم. اما تمام آنها زیرمجموعهی موضوعات مرتبط با آزادی و امور انسانی هستند. از سفیدهای بیچاره حرف بزنید! سفیدپوستان منطقه آپالاچیا و ساکنان کمربند زنگار شایستهاند تا بیش از هرکس دیگری بدانها توجه شود. سرنوشت آنها را به دست ترامپ نسپارید که فقط بر درد و رنج ایشان خواهد افزود.
و سخن ماندگار جان اف.کندی را به یاد داشته باشید: «نگویید کشور برای ما چه میتواند بکند؛ بگویید من چه میتوانم برای کشور بکنم»[16]
همدلی، دلبستگی، عشق و افتخار به ارزشهای کشورمان از منابع و امکانات عمومی هستند که آزادی میآفرینند؛ همچنین کمال.
آماده باشید. شما باید ترامپ را بفهمید تا در نهایت آرامش در برابر او و تمام کسانی بایستید که سراسر کشور را فراگرفتهاند.
توضیح:
مقالهای که خواندید مقاله دوم جورج لیکاف در باره دونالد ترامپ است که در تاریخ ۲۲ ژوئیه منتشر شده است. تاریخ انتشار مقاله اول با عنوان "چرا ترامپ" ۲مارس است. ترجمه مقاله اول نیز در زمانه منتشر شده است.
پانویسها
[1] It is untweetable.
[2] Bengazi committee
[3] Immorality Is Illegality
[4] Radical Islamic terrorists
[5] Tony Schwartz
[6] The Art of the Deal
[7] truthful hyperbole
[8] innocent form of exaggeration
[9] A Country Is a Person
[10] metonymy
[11] برای مطالعه بیشتر درباره تفاوت استعاره و مجاز:
George Lakoff and Mark Johnsen, (2003) Metaphors we live by, PP. 29-34
[12] national heritage
[14] Naming is Identifying
[15] برای اطلاع بیشتر از فرکینگ میتوانید اینجا را ببینید. همچنین برای آگاهی بیشتر درباره بحثهای معطوف به این تکنولوژی در انتخابات اخیر، موضع مخالف برنی سندرز و نظرات موافقان و مخالفان وی میتوانید اینجا را مطالعه کنید.
[16] “Ask not what your country can do for you, but what you can do for your country.”
نظرها
half of the truth
برخی روسیه و به طور ویژه پوتین را در هر موضوعی از جنگ سوریه گرفته تا رای مثبت به همه پرسی برگزیت در بریتانیا دخیل می بینند. این عده باور دارند که روسیه عامدانه در حال شدت بخشیدن به تعارضات در خاورمیانه و به ویژه سوریه است تا مهاجران بیشتری به سوی اروپا روانه شده و بدین ترتیب بحران مهاجرت پروژه اروپای واحد را از پای در آورد. در این چارچوب مداخله روسیه در انتخابات آمریکا برای پیروزی نهایی ترامپ کاملا مواجه به نظر می رسد، زیرا باعث می شود انسجام و اتحاد در غرب از میان رفته و دست مسکو برای اقدام بازتر از قبل شود. http://news.gooya.com/politics/archives/2016/08/215578.php