ترویج زیست پایا؛ پایایی چونان چیزی دلپسند
ایده باغشهر ابنزر هوارد و ایدهی ظروف سفالی وجوود در زندگیِ انسان تأثیرگذار بودهاند؛ ایدههایی که نتیجه فرایندی از تغییر و نوآوری بودهاند که به تغییر پارادایم انجامید.
در کنار همهی تشویشها و نگرانیهایی که در زندگیهای امروزی هست، مسائل زیستمحیطی هم مایهی تشویش و نگرانی نسبت به آیندهاند. این کتاب میکوشد با ارائهی نگرشی تازه جایی برای امیدواری نسبت به آینده باز کند. کتاب سبکهایی از زندگی در عصر کنونی یعنی «زندگیِ شهری» و «زندگی در حومه» را بررسی کرده و مفهومهایی همچون مفهوم «مصرف» را در ارتباط با مسائل زیستمحیطی میکاود و نقش تبلیغات در دستیابی به زیست پایا را بررسی میکند. هدف کتاب این است که چارچوبی برای امکان امیدواری نسبت به آیندهی زیستمحیطی فراهم آورد.
ناشر کتاب را چنین معرفی میکند:
امروزه آنچه دربارهی پایایی (پایداری sustainability) گفته میشود اغلب به این هدف است که در ما هراسی بیافریند و ما را به تغییر وا دارد، نه به این دلیل که ما به تغییر باور داریم بلکه به این دلیل که از پیآیندهای اقدام نکردن میترسیم. این کتاب از تصویرهای منفی در مورد پایایی فاصله گرفته و عاملهایی را باز میشناسد که مردم را به زیست پایا مشتاق میکنند. این کتاب مفهوم پایایی را چون «چیزی خواستنی و دلپسند» معرفی میکند که به مردم امکان میدهد از آینده نهراسند بلکه دربارهی آن رؤیاپردازی کنند و زندگیِ بهتری را چشم به راه باشند. این کتاب تاریخ تغییرهای درشت در جامعهی بشری—تغییرهایی که تلقیها و باورها و رویکردهای ما دربارهی پایایی را سخت دگرگون کردهاند—را دنبال کرده و نقش ارتباط و مراوده را در متقاعد کردن مردم درمورد منافع زیست پایا میکاود. این کتاب خواستهها و رؤیاهای کنونیمان را توصیف کرده و توضیح میدهد که چگونه میتوانیم آنها را تغییر دهیم. و سرانجام، این کتاب میخواهد به ما بگوید که چه کنیم تا پایایی موضوعی دلچسب گردد و میخواهد امیدها و رؤیاهایی برای آیندهای بهتر را در زندگیِ هرروزهی ما وارد کند.
در پیشگفتار کتاب میخوانیم:
توماس کوون (۱۹۶۲) به این نکته پی برد که علم در مسیری خطی و با رشد تدریجیِ دانش در درون یک چارچوب پیشرفت نمیکند. به دید او، پیشرفت دانش با تحولهای انقلابیِ دورهای روی میدهد، چیزی که او تغییرهای پارادایمی نامید. به نظر او کشف نقصهای رفعنشدنی در یک چارچوب جاافتاده بحرانی پدید میآورد که ممکن است به سرنگون شدن پارادایم موجود و آغاز شدن پارادایمی نو بینجامد. انقلابها به هیچ وجه تجربههای آسانی نیستند و بسیاری از ما تکامل را، که تغییری تدریجی و بیآشوب است، بر انقلاب ترجیح میدهیم.
اما گاهی انقلاب لازم است. برای سالها با رویکردی غیرانقلابی به پیآیندهای ناگوارِ تغییرات اقلیمی واکنش نشان دادهایم. روشن است که ما به تغییراتی در سطح رفتار جمعی نیاز داریم؛ با این حال، رفتار عمومی چندان تغییری نکرده است. ما اغلب بهنحوی کوشیدهایم پایاتر عمل کنیم. برخی از ما اتومبیلهایمان را کنار گذاشته و دوچرخه سوار شدهایم، برخی هم برای استفاده از انرژیِ خورشیدی بر روی بامهایمان صفحههای خورشیدی گذاشتهایم، و اغلبمان زبالهها را برای بازیافت جدا میکنیم. با این حال، اینها همه باهم تأثیری نسبتاً ناچیز بر محیط دارد و ما نیاز داریم کاری اصولیتر و نظاممندتر انجام دهیم—و البته زود. اما چگونه دگرگونیهای شگرفی پدید آوریم که مردمان بیشتری را به تغییر وا دارد و به تغییر اجتماعیِ پارادایمی بینجامد؟
تغییر باید با ایدهای دلکش آغاز شود. باید ایدههایی الهامبخش بیابیم که به ما امکان دهد رؤیای آیندهای بهتر را در سر بپرورانیم و با يأس و نومیدی از کار باز نیاستیم. ... در دوران اخیر تغییرات اجتماعیِ شگرفی روی داده است. در آغاز سدهی بیستم، یعنی زمانی که تأثیرات انقلاب صنعتی شهرها را خفه میکرد، یک راهحل این بود که مردم به ترک شهرها و زندگی در «حومه» تشویق شوند. متروی لندن مجموعهای از پوسترها را تعبیه کرد که امتیازهای زندگی در حومه را تبلیغ میکرد. ایدهی باغحومهی هامپستید (Hampstead Garden Suburb) که ابنزر هوارد (1946) طرح کرد به مردم لذت رؤیای آیندهای بهتر به دور از آلودگیِ شهرهای صنعتی را چشاند. راهآهن ابزاری برای رفتوآمد از حومه به محل کار فراهم آورد. با این حال، لازم بود این ایده به عامهی مردم شناسانده شود و مردم قانع شوند که این کار سودمند است. یک کارزار تبلیغاتی این پیام و خیال را به مردم باوراند، کارزاری تبلیغاتی که موفقیتاش باورنکردنی بود چنانکه حتا امروز هم ما هنوز به ایدهی «بهشتِ» خانهای تنها در باغ گرایش داریم. این برنامه یک پیآورد ناخواسته دارد و آن گسترش بیرویهی شهرها و یک سبک زندگی ناپایا است. ایدهی باغشهر که ابنزر هوارد طرح کرد این مشکل را نداشت. هدف از ایدهی باغشهر در اصل این بود که از گسترش بیرویهی شهرها جلوگیری کند، و تراکم جمعیتی پایین و خودکفا و توسعهی فشرده را ترویج دهد، وضعیتی که در آن همه چیز از راه پیاده یا راهآهن قابل دسترسی است و مسکن ارزان برای همه فراهم است و روحیهی مشارکت تقویت میشود. در این ایده میتوان بسیاری از ویژگیهایی را باز شناخت که امروزه به توسعهی پایدار نسبت داده میشوند. شوربختانه این مسیر به چیزی انجامید که هماینک ناپایاترین شیوهی زندگی است. ما میدانیم که ایدهی ابنزر هوارد باید بازاندیشیده شود و با سدهی بیستو یکم تطبیق یابد. صورتهای زندگی در حومهی شهرها را در حال حاضر نمیتوان صورتهای زیست پایا به شمار آورد، اما برجسازی هم یک شیوهی زیست پایا نیست (Karakiewicz 2013). زینرو پرسشی که خواهیم پرسید این است: چه جایگزینی میتوان ارائه کرد که به مردم امکان دهد باز دوباره دربارهی زیست پایا خیالپردازی کنند؟
برای این کار لازم است مانعهایی را بشناسیم که در حال حاضر در مقابل زیست پایا هست. گرچه میدانیم که بسیاری از مردم رویکردهای مثبتی به زیستمحیط دارند، این رویکردها بهندرت تغییری جدی در رفتارشان پدید میآورد. شاید کسانی ناکامی در تغییر مثبت را ناشی از نبود اطلاعات و نبود قدرت انتخاب برای مصرفکنندگان بدانند. دیگران خواهند گفت که ما ایده کم نداریم اما موفق نمیشویم ایدهها را به گوش عموم برسانیم تا تعهدی همگانی پدید آوریم. این کتاب مشارکتی در این زمینه است.
در فصل یکم (پایایی، فناوری، رسانهها، و ما) نظری خواهیم افکند به مفهوم پایایی و اینکه چگونه افسانهی پایایی که در سی سال گذشته برای خویش آفریدهایم از واقعیت فاصله دارد. ما منظماً با تابلوهای ساختوتاز روبهرو میشویم که ادعای پایا بودن دارند. درواقع امروزه پروژههای جدید کمابیش همه میکوشند «زیستمحیط پایا» را ترویج دهند بیآنکه به لوازم پایایی بیندیشند. و با آنکه دربارهی تغییرات اقلیمی و پایایی و فشردهسازیِ مثبت (positive impact development) بسیار میشنویم، در جهت پایاییِ بیشتر حرکت نمیکنیم.
در چند دههی گذشته کار فکری و مفهومیِ ما در این زمینه بر فرد متمرکز بوده است. ذهن ما چنان به رضایت و حقوق فردی سرگرم بوده است که قدرت کوشش و مسئولیت جمعی را یکسره فراموش کردهایم. ما وقت خود را صرف کردهایم تا «... سرمایهی فردیِ در حال رشد را به کار گیریم تا از مزاحمت دیگران بگریزیم. ما سرمایهی خود را به کار میگیریم تا اطمینان حاصل کنیم میتوانیم آنچه میخواهیم انجام دهیم» (Halpern 2009). جامعههای بسته یا دروازهدار (gated communities) در هر دو سوی طیف اجتماعی پدید آمده است؛ ما جامعههایی را ترویج کردهایم که بسیار گزینشیوار عضوگیری میکنند، گتوها را به وجود آوردهایم و، در پس دیوارهای بلند و دروازههای محافظتشده، جامعههای امن و دوستانه و دلپسند ساختهایم، به جای آنکه جامعههایی را ترویج کنیم که در درون متنوع اند، جامعههایی که در آنها میتوانیم از راه ارتباط با دیگران فهم بهتری از جهان پیرامونمان به دست آوریم. ...
روی هم رفته، ما طیِ صد و پنجاه سال گذشته امکان آموختن دربارهی زیست پایا را از بین بردهایم. و چنانکه اوریودان میگوید:
پایایی هیچگاه فرا چنگ نمیآید، چراکه پایایی خود را با مسیرهای خود تعریف میکند. هر مرحله بازتابی از مرحلهی پیش از آن و پیششناختی نسبت به مرحلهی پس از آن است. (O’Riordan 2001:xix)
از این گفتاورد به آسانی میشود فهمید که بسیار دشوار است برای پایایی تعریفی کامل و نهایی ارائه کنیم. پایایی مستلزم تغییر و انعطافپذیری و تواناییِ انطباق است. اگر امکان تغییر و انطباق با شرایط جدید را ایجاد نکنیم، شاید آنچه امروز پایا میشماریم فردا چنین نباشد. و در این صورت، فناوری و رسانهها چه نقشی در پایا گرداندنِ ما دارند؟ در دومین بخش از فصل یکم دربارهی نقش فناوری و رسانه در باورها، تلقیها، و رویکردهای ما نسبت به پایایی بحث خواهیم کرد.
در فصل دوم (چگونه به مصرفکننده بدل شدیم) مفهوم مصرف را واکاوی کرده و بررسی میکنیم که مصرف چگونه هرچه بیش تر به ناپایایی دامن زده است. برای بیش از یک سده، مصرف بخشی جداییناپذیر از زندگیِ هرروزهی ما بوده است و به نوبهی خود شهرهای ما را نظم و سازمان داده است. با روند مصرف ما نهتنها سبک زندگیمان را تغییر دادیم بلکه محیط شهریمان را هم سخت دگرگون کردیم. کاربریِ سرزمین و میل به مالکیت بر تکهای از زمین که با دیوارها، نردهها، و تابلوهای امنیتی احاطه شده است، چیزی را نشان میدهد که فقط از آنِ ما ست و ما میل نداریم دیگران را در آن سهیم کنیم. ما خود را از مزاحمت دیگران دور نگاه داشته و زینسان ظرفیتهای همکاری برای منافع مشترک را از بین بردهایم. هرچه بیشتر شهرها را بزرگ کنیم، هر چه بیشتر منزوی شده و زندگیمان هرچه دشوارتر میشود. ما بهجای لذت بردن از همنشینی با دیگران وقت خود را در انزوا در خودروهایمان و در اتاقهای تاریک روبهروی صفحهی رسانهها میگذرانیم. در حومهها سهیمشدن یا همکاری جایی ندارد چراکه نیازی به آن نیست. وقتی هنوز خردسال هستیم میآموزیم که آنچه میخواهیم را در خلوت اتاقها و خانهها و باغهایمان جوری که میخواهیم و بدون مزاحمت از طرف دیگران انجام دهیم. در این فصل از نزدیک نگاهی خواهیم افکند بر ارزشهای متفاوت، الگوهای متفاوت برای مصرف، انگاشتها و آرزوهای متفاوت، و فرهنگ کاملاً متفاوتی که با زندگی در حومهها همراه است. ...
در سومین فصل (چگونه باغشهرها چیزی خواستنی گردیدند) نگاهی دقیقتر خواهیم داشت بر ایدهی ابنزر هوارد یعنی ایدهی «باغشهر» و اینکه چگونه این ایده پس از آغازی دشوار چنان موفقآمیز بود. در پنجاه سال گذشته نقدهایی بر شیوههای زندگی در حومهها، که از دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ شکل گرفته بود، طرح شده و نیز از مشکلاتی که با حومهها و گسترش بیرویهی شهرها همراه است بحث و گفتوگو شده است. اما هنوز بسیاری از ما زندگی در حومه را ترجیح میدهیم. آنچه پنجاه سال پیش پدیدهای آنگلوساکسون بود هماکنون چون یک ویروس در سراسر جهان گسترش مییابد.
ضرورت دارد بفهمیم که چرا هنوز به جای آنکه زندگی در شهر را برگزینیم ترجیح میدهیم شهرها را بگسترانیم.
اگر کوچکترین احتمالی باشد که هنوز بتوانیم به زیست پایا دست یابیم، چگونه این زیست را میتوان ترویج داد؟ آیا هنوز این امکان هست که رویکردهایمان و رفتارهایمان را تغییر داده و سبک پایاتری برای زندگی را بپرورانیم؟ در فصل چهارم (رویکردها، رفتارها، و پایایی) عاملهایی را شناسایی میکنیم که انسانها را به زیستی پایا مشتاق میکنند. ...
در پنجمین فصل (تبلیغات و پایایی) درمورد نقش تبلیغات در ارتقای ایدههای پایایی صحبت خواهیم کرد. در آغاز سدهی بیستم، کارزارهای تبلیغاتی مردم را به استفاده از راهآهن تشویق میکردند. در آن زمان ترغیب مردم به زندگی در حومه و مقید کردن آنان به رفتوآمد هرروزه به محل کار پاسخهای روشنی به پرسشها بود. ما تاکنون نتوانستهایم پایایی را به مردم بباورانیم یا آن را چونان سبک بهتر و شادتری برای زندگی به تصویر بکشیم. صفحههای خورشیدی در بالای بامها، توبینهای بادی، ابزارهای گرمایشی و سرمایشیِ زمیندما (geothermal)، بازیافت آب، و وسایل الکتریکی پربازدهتر همه به ما حس خوبی میدهند اما ما را تشویق نمیکنند آیندهی بهتری را باور داشته باشیم. ما میدانیم که هر کاری بکنیم تغییری اساسی، که برای تضمین آیندهای بهتربرای ما و نسلهای آینده لازم است، ایجاد نخواهد شد.
در ششمین فصل (آرزوها و اشتیاقهای امروزمان) آرزوها و انتخابهای ما برای کجا و چگونه زیستن توصیف میشود. در این فصل درمورد جایگزینهایی که هماکنون داریم و آنچه ما را از آرزوی آیندهای بهتر باز میدارد میپرسیم. امروزه انسانها چندان دلیلی برای خوشحالی دربارهی آینده ندارند. بحرانهای مالی، بیکاری، تغییرات اقلیمی، فاجعههای هرچه بیشتر—ما برای ترس از آینده بیشتر دلیل داریم تا برای انتظار آیندهای بهتر. ما به شیوهی مؤثری «امید» را که یک احساس مشترک است خشکاندهایم. اما بدون امید آیندهای در کار نخواهد بود.
اصلیترین هدف این کتاب این است که نشان دهد میتوانیم بر پارادوکسی که میان ناپایاییِ شهری و زیستپذیریِ حومه هست فائق آمده و بسیاری از ترجیحهای شخصی، حتا ترجیحها دربارهی زندگی در حومه، را در یک دستآورد پایا بگنجانیم. معرفیِ مفهوم پایایی چونان «چیزی خواستنی» به انسانها امکان میدهد نهتنها از آینده نهراسند بلکه دربارهی آن خیالپردازی کنند و زندگیِ بهتری را چشم به راه باشند.
ما در عصر شهر زندگی میکنیم. بیش از نیمی از جمعیت جهان در شهرها زندگی میکنند، اما این توصیف جمعیت در حومهها و مناطق پیرامونیِ شهرها را هم شامل میشود. از این رو، بخش بزرگی از آنچه جمعیت شهری عنوان میشود ربطی به زندگیِ شهری ندارد. وقتی در حومهها زندگی میکنید، علایق شما بیشتر به حومه و خانهی خود مرتبط است و نه به شهر که شما فقط برای خرید یا سرگرمی یا کار به آن سر میزنید. شما دیگر ساکن شهر نیستید بلکه صرفاً یک بازدیدکننده اید. بازدیدکنندگان نهتنها رفتارشان از ساکنان متفاوت است بلکه درکشان هم از پیرامونشان متفاوت است. ما بر اساس عادتهایمان و تجربههای گذشتهمان تصمیم میگیریم. تبلیغات، رسانه، و فشار همتایان همه نقشهای مهمی در شکل دادن به عادتها و درک ما از جهان ایفا میکنند.
در آخرین فصل (پایایی چونان امری خواستنی) راهکارهایی برای دلپسند گرداندن پایایی و آفرینش امیدواری ارائه میشود. چنانکه پیشتر گفتیم، تغییر با ایدهای دلکش آغاز میشود. در این کتاب این ایدههای دلکش را میجوییم و میکوشیم چارچوبی پیشنهاد کنیم که در آن ایدههای نو شکوفا میشوند. ایدهی باغشهر که ابنزر هوارد طرح کرد، ایدهی ظروف سفالی وجوود، ایدهی صابون لِوِر، و ایدههایی از این دست در زندگیِ کنونیِ ما بسیار تأثیرگذار بودهاند. اما این ایدهها نه محصول یک کشف فردی بلکه نتیجهی فرایندی از تغییر و نوآوری بودهاند که درنهایت به یک تغییر پارادایمی انجامیده است. بهخوبی ممکن است که ما در فرایندی از تغییر پارادایمی باشیم اما هنوز نتوانیم آن را تشخیص دهیم. شاید هم برای همچو تغییری آماده نباشیم اما دستکم میتوانیم کوشش خود را به کار بندیم.
پانویس
Halpern, D. (2009). The Hidden Wealth of Nations. London: Polity Press.
Howard, E. (1946). Garden Cities of To-morrow. London: Faber and Faber.
Karakiewicz, J. (2013). Societal Paradigm Shift and Community. Paper presented at the International Society of City and Regional Planners (ISOCARP), Brisbane. www.isocarp.net/Data/case_studies/2341.pdf
Kuhn, T. S. (1962). The Structure of Scientific Revolutions. Chicago: University of Chicago Press.
O’Riordan, T. (2001). Globalism, Localism, and Identity: Fresh Perspectives on the Transition to Sustainability. London: Earthscan.
نظرها
نظری وجود ندارد.