ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

ادعای پیامبری سروش و وعده عالم‌گیر شدن "فرقه سروشیه"

اکبر گنجی − سروش خود را واجد تمام شؤون یک پیامبر و ولی‌ای صاحب وحی می‌داند، و از این رو دین تازه‌ای را تأسیس یا اختراع کرده است.

آن سه گام به قرار زیر است:

■ گام نخست- سروش با طرح فرضیه "رؤیاهای رسولانه"، می‌کوشد آستانه وحی را چنان تعریف کند که تجربه وحیانی در حدّ و توان معدود نوادری از انسانهای برگزیده نماند. او در این گام می‌کوشد تا "وحی" را در سنت ادیان توحیدی از "کلام یک خدای متشخص انسان‌وار و رابطه زبانی او با انسان" به پدیده "خواب" تبدیل یا تحویل کند. او برای این منظور می‌کوشد تا تصویر بدیلی از مهمترین مفروضات الهیاتی ادیان توحیدی (خصوصا اسلام) عرضه کند. مطابق نظر او:

(۱) تصویر خداوند در قرآن و خداشناسی محمّد نادرست و عوامانه بوده است، و به جای آن باید تصویر یک خدای ناانسانوار غیرشخصی یا مطلق بی صورت را نشاند؛

(۲) وحی در این سیاق، همانا "خواب" است، یعنی محمّد در اثر حملات صرع گونه به خواب فرو می‌رفت و در خواب بخشی از شخصیت خود او با بخش دیگری از شخصیت او وارد رابطه‌ای سمعی- بصری می‌شد. و وحی چیزی مستقل از این احوالات درونی و روانی محمّد نبوده است؛

(۳) تفسیر محمّد از خواب هایش نادرست بوده است، برای مثال، او به خطا خود را طرف خطاب یک خدای متشخص انسان وار می‌انگاشته است، و بنابراین، او را در مقام ابلاغ وحی هم نمی‌توان معصوم و مصون از خطا دانست؛

(۴) حاصل خوابهای محمّد، یعنی قرآن، متنی "پریشان"، "سرشار از تناقض" و "در تعارض با علوم تجربی و فلسفه‌های مدرن" است؛

(۵) و لذا این خوابنامه، یعنی قرآن، باید توسط "روانکاوان" و "مردم شناسان" خوابگزاری شود، به بیان دیگر، راه "تفسیر" آیات قرآنی بسته است.

سروش این مدعیات را "پدیدارشناسی ساختار وحی قرآنی" و "بهترین تبیین" آن پدیده می‌داند.

■ گام دوّم- سروش با طرح فرضیه "بسط تجربه نبوی" می‌کوشد مدعای درون دینی ختم نبوت را منتفی کند، و ایده تداوم نزول وحی پس از محمّد و به افرادی جز او را جا بیندازد. لبّ سخن او این است که باب وحی پس از محمّد همچنان گشوده است، و کسان دیگری هم پس از او محمل هبوط وحی بوده اند، و یافته‌های وحیانی خود را بر دین محمّد افزوده اند، و هیچ دلیلی ندارد که گمان کنیم این واقعه نمی‌تواند تا روزگار ما تداوم بیابد.

■ گام سوّم- سروش مدعی پیامبری مولوی می‌شود، و مثنوی مولوی را وحی و عدل قرآن به شمار می‌آورد. به بیان دیگر، او مدعی است که تجربه وحی در محمّد ختم نشد، و در وجود مولوی تجدید شد، و مولوی به مثابه یک پیامبر جدید با کلام وحیانی اش، یعنی مثنوی، "دین" تازه‌ای را بنا نهاد تا نقایص دین محمّد را جبران کند. قرآن محمّد بن عبدالله "خوف نامه جهادی و بردگی" است، اما مثنوی جلال الدین محمّد "عشق نامه غیرجهادی و آزادگی" است. و به این ترتیب مولوی مؤسس دینی شد که از جهات عدیده بر دین محمّد برتری دارد. و سروش در این میان خود به صراحت اعلام می‌کند که "من دین خودم را از عارفان گرفته ام." ("سعدی شیرین سخن - جلسه ۳ "، دقیقه ۱۰۴). اما البته سروش می‌افزاید که دین مولوی هم خالی از نقایصی نیست، و گویی پیامبر تازه‌ای باید از راه برسد تا نقایص دین عشق مولوی را جبران کند. گویی جهان در انتظار ظهور پیامبر تازه‌ای است که با الهام از خوابهای رسولانه اش ما را یک گام دیگر به پیش ببرد.

اما این سه گام مهم برای برداشتن کدام خیز بزرگ است؟ در این نوشتار به این پرسش پاسخ می‌دهم. خلاصه مدعای من در این نوشتار صریح و ساده است: عبدالکریم سروش به دنبال اختراع دین تازه‌ای است که با مدرنیته و جهان جدید سازگار باشد. او خود را پیامبر این دین جدید می‌داند و کاملاً به موفقیت دینی که بر اساس خواب هایش برمی سازد باور دارد.

سروش تا میانه‌های دهه ۸۰ شمسی به دنبال فرقه سازی بود، اما رفته رفته به سوی اختراع دین تازه‌ای میل کرد. البته تاریخ دقیقی را برای گذر او از مرحله فرقه سازی به مرحله اختراع و تأسیس یک دین تازه نمی‌توان تعیین کرد. در برخی مقاطع زمانی او در حالی که در کار پروراندن پروژه اول است، گام‌های نظری ای را هم برای زمینه سازی پروژه دوم برمی دارد. در این نوشتار تلاش می‌کنم این دو مرحله فکری سروش (یعنی مرحله "فرقه سازی" و مرحله "اختراع یک دین تازه") را با نقل مستندات توضیح بدهم.

جبرئیل و محمد، تصویر قدیمی از تصور شیوه وحی

بخش اوّل: سروش و برساختن فرقه‌ای تازه

سروش در سخنان و نوشته هایش تعریف روشن و دقیقی از "فرقه" ارائه نمی‌کند. اما این مفهوم را در زمینه‌های متنوعی به کار می‌برد. بنابراین، احتمالا می‌توانیم با ملاحظه کاربرد این تعبیر در نوشته‌ها و سخنان سروش، معنا و مقصود او را از این اصطلاح دریابیم. برای مثال، سروش به مناسبتهای مختلف از فرقه اسماعیلیه، فرقه زیدیه، فرقه ملامتیه، فرقه مولویه و امثال آن به کرّات یاد می‌کند. بنابراین، به نظر می‌رسد که از منظر سروش "تعبیر فرقه" لزوماً بار منفی ندارد. بلکه برعکس، همان طور که خواهیم دید، از نظر سروش پیدایش فرقه‌ها لازمه طبیعی بسط تاریخی ادیان است. به اعتقاد او، یک فرقه فهمی خاص از دین دارد، و عموماً در واکنش به فرقه‌ای دیگر متولد می‌شود. صاحب یا اصحاب فرقه می‌کوشند میان خود و دیگر فرق مرزبندی‌های ارزشی کنند، برای خود آداب و مناسک ویژه بپرورانند، مسئولیت هدایت فکری و دینی پیروان خود را برعهده بگیرند، و برای این منظور از جمله غالبا می‌کوشند تا رهبری کاریزماتیک برای خود بسازند.

در این بخش مقاله نشان خواهم داد که اگر مطابق رأی سروش کمابیش چنین درکی از "فرقه" داشته باشیم، در آن صورت می‌توانیم به روشنی ببینیم که سروش خود در پی ساختن فرقه‌ای تازه بوده است.

الف. سروش و پیدایش فرق دینی جدید

سروش پیدایش فرقه‌های مذهبی را در درون ادیان گوناگون محصول توطئه و بداندیشی کسی یا جماعتی نمی‌داند، بلکه آن را مقتضای طبیعی رشد تاریخی ادیان بشمار می‌آورد. او در دفاع از این مدعا می‌گوید:

"شیعه و خوارج و اشاعره و معتزله و بنی امیه و بنی عباس و...همه چهره‌های مختلف سیاسی و فکری یک تاریخ‌اند...اختلافاتی که در شریعت اسلام و یا مسیحیت میان فرقه‌های گوناگون بروز کرد و سوء استفاده‌هایی که از آنها شد، مقتضای اختیار انسان و تعلیمات این شرایع بود. به فرض محال اگر فی المثل، تاریخ گذشته اسلام محو شود و از نو کتاب و سنت در اختیار مسلمانان قرار گیرد، بی هیچ شبهه، دوباره فرقه‌های مختلف سر بر خواهند کشید...اگر کتاب و سنت همان باشد که بوده‌اند و اگر آدمیان همین باشند که هستند، انتظار تاریخی که جوهراً متفاوت با تاریخ گذشته باشد هم انتظاری عبث خواهد بود" (عبدالکریم سروش، "عقیده و آزمون. لف و نشر تاریخی مکتب" (۱۳۷۱)، فربه تر از ایدئولوژی، صص ۱۹۵- ۱۹۴).

و نیز:

"آیا لازمه بسط تاریخی این مکتب این نبود که فرقه‌های مختلف در این مکتب پدید بیایند و آیا پدید آمدن شیعه و سنی محصول و مقتضای آن بسط تاریخی نبود؟ مکتبی که در زد و خورد و داد و ستد پدید آمده، با داد و ستد و زد و خورد ادامه پیدا می‌کند و بسط می‌یابد و بر غنای تجارب خود می‌افزاید و از این طبیعی تر چیست؟ آیا طبیعی نبود که در غیاب پیامبر و در خلأ شخصیت او همان داد و ستدها و برخوردها و پرسش‌های جدید باز هم ادامه یابد و موجب تعشب عقیدتی و سیاسی مسلمین شود" (سروش، مقاله "بسط تجربه نبوی"، بسط تجربه نبوی، ص ۲۶ ). او در جای دیگر هم در خصوص "فرقه ملامتیه" می‌گوید:"ظهور فرقه ملامتیه عکس العملی در برابر ریاکاری صوفیان بود" (سروش، مقاله "مسلمانی و آبادانی- کافری و کم رشدی"، فربه تر از ایدئولوژی، ص ۳۰۸ ).

و نیز در جای دیگر، به صراحت ظهور فرق گوناگون در اسلام و مسیحیت را امری طبیعی می‌خواند:"در ذیل اینها[مسیحیت و اسلام] ده‌ها فرقه پدید آمدند و این طبیعی بود" ("اسلام در تاریخ"، دسامبر ۲۰۱۵، دقیقه ۶۸ به بعد). او در مناظره‌ای در خصوص پلورالیسم دینی هم از "تنوع فرق و مذاهب" دفاع می‌کند، و این قول پیروان فرقه‌های مذهبی را نقد می‌کند که مدعی‌اند "فقط ما طایفه برحقیم و تمام مردم عالم گمراه‌اند." سروش در توجیه پیدایش فرقه‌های مذهبی در دل ادیان بزرگ می گوید :

"وقتی دین اسلام تاریخی شد فرقه‌ها تشکیل شدند و اشاعره و معتزله و سنی و شیعه و مالکی و حنبلی و... به وجود آمدند. و همین شد که مسلمانان نه ۷۲ فرقه که ۷۲ هزار فرقه شدند. لذا همواره نگاه به سرچشمه دین لازم و ضروری است. ممکن است سوال کنید اگر مسئله این قدر روشن است چرا عقلای عالم آن را تصدیق نمی‌کنند و اختلاف را برطرف نمی‌کنند؟ به این خاطر است که آدمی فقط عقل نیست، بلکه ابعاد مختلف اخلاقی و انسانی دارد که این ابعاد موجب می‌شود تا به قول حافظ جنگ هفتاد و دو ملت به دلیل ندیدن حقیقت به سوی ۷۲ هزار افسانه برود. و آدم‌ها به جای حقیقت به دنبال افسانه پردازی بروند...انشعاب دین اسلام به سنی و شیعه نیز به خاطر انسانهاست. اختلاف ارتودوکس و کاتولیک و پروتستان هم ربطی به حضرت عیسی ندارد. این دین به خاطر گذر از درون انسان به فرق و گروههای مختلف تبدیل شده است. و این اختلافات در همه ادیان و مکاتب طبیعی است. هیچ چیز خالص در این جهان پیدا نمی‌کنید. حق همیشه آمیخته به باطل است. این تفاوت‌ها خصلت این جهان است و خداوند از این موضوع ناراحت و عصبانی نیست".

بنابراین، معنای دقیق و علمی "فرقه" هرچه باشد، روشن است که

  • اوّلا- از منظر سروش مفهوم و واقعیت "فرقه" و "فرقه سازی" مطلقا بار منفی ندارد؛
  • ثانیا- سروش پیدایش فرقه‌ها را مقتضای رشد تاریخی ادیان به شمار می‌آورد؛
  • و ثالثا- او در سالهای اخیر همواره به نوعی از این گونه هویت سازی‌های دینی به نحوی دفاع کرده است، و به آن اهمیت ویژه داده است.

ب. برساختن فرقه روشنفکری دینی

سروش در ربع قرن اخیر در کار ساختن فرقه‌ای دینی بوده است که نه تنها فهمی خاص از دین را تبلیغ می‌کند که علاوه بر آن، قرار است شعائر و مناسک خود را داشته باشد، هدایت فکری و سیاسی پیروانش را به عهده بگیرد، و با فرقه‌های دیگر مرزبندی‌های ارزشی "ما و دیگران" داشته باشد.

در اینجا دو پرسش مهّم مطرح می‌شود:

(۱) چرا سروش ساختن یک فرقه دینی را ضروری می‌دانسته است؟

(۲) بر مبنای کدام شواهد و قرائن می‌توان فرآیند فرقه سازی سروش را تأیید کرد؟

ضرورت فرقه سازی از منظر سروش: در پاسخ به پرسش اوّل، می‌توانیم از منظر یک ناظر بیرونی به کارنامه فکری و سیاسی سروش نگاه کنیم، و بر این مبنا ذهنیت و پروژه او را با تقریبی قابل قبول بازسازی کنیم: سروش به عنوان یک روشنفکر مذهبی و سیاسی خود را در برابر حکومتی دینی می‌یافت که به نام اسلام اعمال اقتدار و حکومت می‌کرد. حاکمان جمهوری اسلامی از حیث ایدئولوژیک به تشیع، به مثابه یکی از فرق اسلامی، وابسته اند، و درک شان از اسلام مبتنی بر روایتی فقیهانه از اسلام شیعی است. بنابراین، سروش در مقام مبارزه با حاکمان دینی ایران از خود می‌پرسید که برای مبارزه با این حکومت و پایگاه اجتماعی آن چه می‌توان کرد؟ کدام استراتژی در این مبارزه کارآمدتر است؟

کسانی در پاسخ به این پرسش مبلغ راه حل‌های سیاسی بودند. البته قائلان به راه حلهای سیاسی خود از دو مدل رقیب پیروی می‌کردند. گروهی از ایشان صرفا به مبارزات انتخاباتی و تصاحب نهادهای انتخابی و اصلاح حکومت می‌اندیشیدند، و گروهی دیگر از ایشان راه حل را در جامعه مدنی می‌جستند، یعنی معتقد بودند که باید مردم را از طریق نهادهای مدنی قدرتمند ساخت، و موازنه قوایی میان دولت و جامعه مدنی به وجود آورد، و از این طریق به تولد دموکراسی در ایران کمک کرد. در این میان، برخی از جامعه شناسان ایرانی (مانند علی میرسپاسی) معتقد بودند که در این فرآیند فرهنگ و اصلاح دینی نقشی ندارد، و راه دموکراسی از مجرای نهادسازی- یعنی ساختن نهادهای دموکراتیک- می‌گذرد.

اما سروش با این ارزیابی موافق نبود. او خود را با حکومتی دینی روبرو می‌یافت که در پی تحقق بخشیدن به خوانش ویژه‌ای از اسلام بود، و در این راه هوادارانی هم به گرد خود جمع کرده بود. به تعبیر دیگر، او خود را با یک "فرقه دینی" روبرو می‌دید. به همین دلیل هم به نظر می‌رسد که مطابق تحلیل سروش، برای مقابله با یک "فرقه دینی" با پایگاه اجتماعی، باید "فرقه دینی" دیگری ساخت که خوانشی جدید و بدیل از دین به دست دهد، و پایگاه اجتماعی خاص خودش را بیابد، و از این طریق بر حکومت و پایگاه اجتماعی رقیب فائق آید. بنابراین، مقتضای پروژه سیاسی سروش این بود که "روشنفکری دینی" آرام آرام و بی سروصدا رفته رفته به "فرقه‌ای دینی" تبدیل شود.

شواهد فرقه سازی سروش: اما بر مبنای کدام شواهد می‌توان جریان "فرقه سازی" سروش را روشن و تحلیل کرد؟ (پرسش دوّم)

فرآیند فرقه سازی سروش را می‌توان در چند سطح متفاوت بررسی کرد. من بعضی از سطوح مهم این فرآیند را در اینجا بررسی خواهم کرد:

■ غیرزدایی: هویت سازی و فرقه سازی دینی در واقع نوعی "ما- سازی" است، و لازمه آن این است که حلقه "ما" از اغیار پیراسته شود تا فرقه هویت متمایز خود را بیابد. این فرآیند هم البته به دستان توانای یک "رهبری کاریزماتیک" ممکن است. ماهیت "فرقه" چنان است که هرکسی نمی‌تواند عضو آن شود. بنابراین، "رهبری کاریزماتیک" فرقه خود را مکلّف می‌داند که گروه‌های غیرخودی را مشخص و از حلقه خودی‌ها متمایز کند.

او فرآیند غریبه زدایی از حلقه روشنفکری دینی را نخست از سیاستمداران نواندیش دینی، و خصوصا شخص محمّد خاتمی آغاز می‌کند. البته این به آن معنا نیست که سروش برای برنامه فکری اش هویت سیاسی قائل نبوده است. برعکس، او هرگز "روشنفکری دینی" را یک نظریه پردازی محض نمی‌دانسته است. از نظر او، روشنفکری دینی صد در صد واجد شؤون سیاسی است. او در مصاحبه هایش تصریح می‌کند که "فعلا" به دنبال تصاحب قدرت سیاسی نیست: "فعلا حال و هوای من چنان است که پیشه سیاسی را نمی‌پسندم"، و وقتی که از او می‌پرسند آیا در آینده چنان عزمی را خواهد داشت، پاسخ می‌دهد: "نمی‌دانم. من آن را یک امر حرام نمی‌دانم که به هیچ وجه مرتکبش نشوم. به زبان دینی یک روز حکومت کردن بر مسلمانان معادل شصت سال عبادت است چرا آدم از چنین کار پر ثوابی روی بگرداند" (عبدالکریم سروش، آئین شهریاری و دینداری، صراط، ص ۴۰۴).

اما او کاملا حساس است که هویت جریان روشنفکری دینی را از سیاستمداران نوگرای دینی "غیرخودی" مستقل نگه دارد. او تصریح می‌کند که محمّد خاتمی و جنبش اصلاحات را نه از مؤسسان و مبتکران روشنفکری دینی، که از فرزندان آن می‌داند (سروش، آیین شهریادی و دینداری، ج ۲، صص ۴۲۳- ۴۲۱ )، و پیامبرانه وعده می‌دهد که قدرت سیاسی ایران نهایتا به دست روشنفکران دینی خواهد افتاد. از نظر او، روشنفکران دینی تنها گروهی هستند که می‌توانند در ایران نظامی دموکراتیک را بنا کنند، حتّی "روشنفکران غیردینی" (که به تصریح او حقیقتا "روشنفکر" هم نیستند) نمی‌توانند برای ایران دموکراسی بیاورند. او در این باره می‌گوید:

"خاتمی را بايد از محصولات و توليدات روشنفكری دينی دانست نه مؤسسان و مبتكران آن...من پيش از اين هم گفته ام آينده اين كشور به دست روشنفكری دينی است ‌و آينده روشنفكری اين كشور و حتی آينده به گمان من سياست اين كشور نيز به دست روشنفكری دينی است. و سرّ اين كه آگاهانه يا نا آگاهانه، با اختيار يا بی اختيار، دو جناح با هم همدست شده‌اند برای فرو كوفتن روشنفكری دينی، آينده دار بودن اوست كه شايد دو جناح را به هراس افكنده است. اما من اتفاقاً به هر دو جناح می‌گويم كه جای هيچ هراسی نيست، زيرا در روشنفكری دينی برای ديكتاتوری بر سایرین جايی وجود ندارد...من، گمان می‌كنم كه همه بايد به آن روی خوش نشان دهند و از تفوق يافتن او يا از اقبال عامه نسبت به او نگران نشوند...روشنفكران غير دينی ما نيز به دليل عدم آشنايی با سنت اين كشور از عهده تاسيس يك حكومت دمكراتيك بر نخواهند آمد. دراين كشور، دين فربه ترين اجزاء سنت است و كسانی كه با اين سنت آشنايی ندارند به نظر من نمی‌توانند حتی دم از روشنفكری بزنند و به هر حال در مقام عمل آن هم عمل کلان سياسی، موفق نخواهند بود. بنابراين بايد در را به روی اين گونه فكر حقيقتاً بگشايند" ( "انقلاب اسلامی؛ فقه و روشنفكری دينی").

سروش به عنوان رهبر این فرقه نوپا، در گام بعدی می‌کوشد تا سایر متفکران و نظریه پردازان پیشرو و نواندیش در قلمرو اندیشه و فرهنگ اسلامی را از حلقه روشنفکری دینی بیرون بگذارد. برای مثال، او در ایمان محمّد ارکون تشکیک می‌کند، و به این اعتبار او را از حلقه روشنفکری دینی بیرون می‌گذارد. وی در این باره می‌گوید:

"برای پاره‌ای از پژوهشگران، اسلام، صرفاً موضوع تحقیق است. یکی از نمونه‌های برجسته‌ی این گروه، آقای محمد ارکون است. در او تقریباً هیچ عنصری از عناصر تعلق ایمانی علی الظاهر باقی نمانده است. او هویتاً به یک جامعه و تاریخ اسلامی تعلق دارد و از همین روی آشنایی بسیار با این مکتب دارد. کار او نیز صرفاً این است که اسلام را مورد نقد و تحلیل و شرحه شرحه کردن سختگیرانه قرار دهد. همین و بس. این صرفاً یک تعلق علمی است. اما روشنفکران دینی به نیکی در این جامعه نشان داده‌اند که هم به لحاظ علمی و هم به لحاظ عملی و سیاسی و در مواجهه با ارباب قدرت، پای مکتب و ایمان خود ایستاده‌اند و برای آن حاضر به گذشت و فداکاری بوده‌اند و هستند" (سروش، "سنت روشنفکری دینی"، مدرسه، بهمن ۱۳۸۵، ص ۱۸).

پس از ارکون، نوبت به علی شریعتی و همفکران او می‌رسد. او ایشان را هم از حلقه روشنفکری دینی بیرون می‌کند:

"روشنفکری دينی به حکم آن که معرفت انديش و تجربت انديش است، ايدئولوژی هم نيست يعنی ايدئولوژی گزينش گر و حرکت انديش و اسلحه تراش. ايدئولوژی‌ها که به جنبش و خيزش و مبارزه و گلاويز شدن با دشمن موجود، می‌انديشند با حقيقت کم مهرند و آوردگاهی تنگ دارند و با شکست دشمن، خود نيز می‌شکنند و فرو می‌افتند. و سلاح هايی که با تصفيه واستخراج گزينشی، تراش موقت يافته اند، از تناسب می‌افتند و پاک بی اثر می‌شوند.امام حسين و شهادتش که استثنائی در سلسله‌ی امامت بود، در دستان گزينش گر شريعتی بدل به قاعده می‌شود و بوعلی سينا که فخر فرهنگ ايران بود در پای ابوذر تحقير می‌شود تا سلاح ايدئولوژيک لازم برای فروکوفتن سلطنت فراهم آيد و اسلام انقلابی بر سکولاريزم سلطنتی پيروز گردد. همراه شدن نيتی صواب با روشی ناصواب کمترين عيبش اين است که ناماندگار است" ("آن چه روشنفکری دینی نیست").

سروش مرتضی مطهری و فقیهان نواندیش (مانند اصحاب آیت الله منتظری) را هم از حلقه فرقه روشنفکری دینی بیرون می‌گذارد:

"روشنفکری دينی اهل نودوزی فقه با حيله‌های موقت شرعی هم نيست. امروزه فقيهانی لقب روشنفکر و نوآور گرفته‌اند که فی المثل با توسل به غيبت امام غائب، يا پرهيز از وهن اسلام می‌کوشند تا حکم سنگسار و درآوردن چشم و امثال آنها را لغو کنند. با حفظ احترام فقيهان اين‌ها هرچه باشد نه روشنفکری است نه نوآوری چرا که زاده‌ی اجتهاد در اصول نيست. روشنفکری دينی قائل به اجتهاد در اصول است يعنی اجتهاد در کلام، در اخلاق، و نوفهمی نبوت و وحی و معاد و خدا...با درکی تازه از انسان و معرفت و تاريخ و جامعه است که می‌توان حکم مرتد و مبدع تجديدنظر کرد وگرنه همه چيز را به قرار سابق نهادن و صرفا به خاطر ملامت ملامتگران، حکم فقهی را موقتا تعليق کردن، نه جهدی می‌خواهد نه اجتهادی. يک مصلحت انديشی ساده و گذرا است.مطهری متکلم هم وقتی به قصه‌ی خاتميت می‌رسد گمان می‌برد تنها چالشی که دنيای مدرن به اسلام خاتم دارد، چالش فقهی و حقوقی است ولذا می‌کوشد تا گرد واپس ماندگی را از دامن فقه بيفشاند و با يادآوری قواعدی چون "لاحرج" و "لاضرر" توانايی فقه را در حل مشکلات زندگی نوين به نمايش بگذارد. گويی اين نکته پاک از ذهن توانای مطهری گريخته است که فقه بر پای خود هيچ گاه نايستاده و نمی‌ايستد و به تنهايی توان تقويت خود يا توان دفاع از خود را ندارد و اگر از علم کلام و اخلاق و... مشروب نشود از آتش تشنگی خواهد سوخت. اگر بايد در فقه نوآوری شود بايد خدای فقيهان، پيامبر فقيهان و... نيز نو شود. و اين درست همان چيزی است که روشنفکری دينی خواستار آن است و در ذهن متکلمی معتزلی چون مطهری هم آن را نمی‌یابد" ("آن چه روشنفکری دینی نیست").

سروش سیّد حسین نصر و سنت گرایان هم مسلک او را هم از جرگه روشنفکری دینی بیرون می‌نهد. او سیّدحسین نصر را (که خود رئیس "فرقه مریمیه" است) بزرگترین منادی "هویت اسلامی" در عصر حاضر معرفی می‌کند، و او را فردی مدرنیته ستیز معرفی می‌کند که غرب را سراپا فاسد می‌داند. سروش معتقد است که از منظر نصر فراگیرشدن علوم تجربی مدرن عین انحطاط است، و نصر را برخلاف سایر هویت اندیشان مسلمان، مدافع اسلام فاقد جهاد معرفی می‌کند. ("گفتمان مسلمانی معاصر- قسمت سوم"، دقیقه ۹۷- ۸۷). و به اعتقاد سروش روشن است که کسی با این کارنامه فکری را نمی‌توان در حلقه روشنفکری دینی دانست.

فرآیند حذف البته به اینجا ختم نمی‌شود. مصطفی ملکیان و حلقه همفکران او را هم نمی‌باید از محرمان فرقه روشنفکری دینی دانست:

"روشنفکری دينی اما به معنويتی آزاد از دين هم باور و التزام ندارد. مناسک، همواره قشر محافظ معنا بوده اند، و چه بهتر که اين مناسک محافظ را از آموزگاران تجارب اشراقی و از طائران گلشن قدس يعنی پيامبران بگيريم که مجرب ترين شهسواران عرصه‌ی سلوک و فاتحان آفاق تجرداند" (سروش، "آن چه روشنفکری دینی نیست").

بنابراین، جای این پرسش می‌ماند که پس چه کسانی از اعضای این فرقه ناجیه اند؟ حقیقت این است که سروش قبای روشنفکری دینی را تنها به قامت خود می‌دوزد. در واقع فرقه روشنفکری دینی نهایتا به شخص سروش و پیروانش فروکاسته می‌شود. او در این راه خود را وامدار هیچ متفکری نمی‌داند، و متاع روشنفکری دینی را محصول انحصاری خود و همسنگ بهترین محصولات دین شناسانه جهان می‌شمارد. او در جایی در پاسخ به یکی از منتقدانش می‌گوید:

"آیا وی [آن فرد منتقد] واقعا می‌پندارد همه کوشش روشنفکران دینی در ذاتی وعرضی واقلی واکثری وهویت وحقیقت وقبض وبسط وامامت وخاتمیت و صورت و بی صورتی و طوطی و زنبور و قرائت‌های دينی، هرمنوتيك دينی و حقوق بشر و….درین خلاصه می‌شود که ”زکات شتر” را چگونه به روز وبسامان کنند؟ زهی افیون زهی افسون، زهی گفتار نا موزون. زهی معرفت، زهی انصاف، زهی گوهر ناشناس نا صراف! معلوم است که مرغ همسایه غاز دارد و قبض و بسط هرچه بکند بگرد قلم بولتمان نمی‌رسد. جرمش این است که خودی است و داماد سر خانه که عزتی ندارد. همین قدر بگویم که من هنگام اندیشیدن و نوشتن قبض و بسط نه بارت را خوانده بودم نه بولتمان را، نه گادامر نه هرش را، نه ارکون نه ابوزید را. اکنون هم که به خود و آنها می‌نگرم تفاوتهای بسیار در میان می‌بینم. اصول و فروعی در قبض وبسط هست که در آثار آن بزرگان نیست...نه مترجم آنانم نه وامدارشان. فکر و ذکر خود را داشته ام و متاع و محصول خود را عرضه کرده ام" ("حضور بی رحم تیشه تخریب").

و در ستایش کارهای فکری اش می‌نویسد که نظریه‌های دین شناسانه او "از تئوری‌های دین شناسی که در آکادمی‌های جهان وجود دارد چیزی کم ندارد" (عبدالکریم سروش، سیاست- نامه، صراط، صص ۱۸۱- ۱۸۰). و با تأکید ادعا می‌کند که "روشنفکری دینی در جامعه ما انصافاً بسیار فعال شده است و تولیداتش غذای مناسبی برای جوانان این دیار است. و این روشنفکری دینی، به صراحت می‌گویم، آخرین ایستگاه جوانان است که اگر از این هم بگذرند، نه تاک می‌ماند و نه تاک نشان و سود و سرمایه با هم خواهد سوخت" (عبدالکریم سروش، آئین شهریاری و دینداری، صراط، ص ۲۷۱).

البته فقط این نیست که سروش دیگران را از جرگه روشنفکری دینی رانده باشد، بلکه بسیاری از آن دیگران هم خود به صراحت از تعلق به این فرقه تبرّی جسته‌اند. به این ترتیب، در اندرونی این فرقه فقط سروش می‌ماند و شماری از منسوبان وی- منسوبانی که می‌کوشند مدعیات پیشوای فرقه را تقویت و تبلیغ کنند، و از او رهبری کاریزماتیک و چهره‌ای اسطوره‌ای بپردازند - رهبری که متفکری در تراز جهانی است، و بالاتر از آن، "ولی" ای از اولیای الهی و محل هبوط وحی است.

■ رسالت هدایت فکری: سروش تصریح می‌کند که فرقه روشنفکری دینی با دین سنتی تفاوتهای اساسی دارد، و بسیاری از وظایف زمین مانده دین سنتی را کامیابانه از زمین برمی دارد. از جمله این وظایف مسئولیت هدایت فکری مردم است:

"روشنفکری دینی مسیری را ترسیم کرده و نهاده که به طور مبنایی با آن نحوه عمل و نگرش سنتی به دین، تفاوت دارد. این بنا، گنجایش آن اثاثیه یعنی آن آداب و رسوم را ندارد؛ این جا یک خانه تکانی جدی رخ داده است. سخن از پشت کردن به مردم یا دیانت نیست. سخن این است که یک طایفه وقتی مسئولیت هدایت فکری را بر عهده می‌گیرد، عملش باید مطابق با نظرش باشد" (عبدالکریم سروش، "سنت روشنفکری دینی"، مدرسه، بهمن ۱۳۸۵، ص ۱۹).

بنابراین، "طایفه" ای در حال شکل گرفتن است که وظیفه هدایت فکری مردم را برعهده دارد، و دین سنتی را خانه تکانی اساسی بکند، و از آن فاصله جدّی بگیرد.

تجدید نظر اساسی در مبادی نظری دین سنتی: اما مقصود سروش از این "خانه تکانی جدّی" چیست؟ او توضیح می‌دهد که این فرقه تازه باید تمام ارکان نظری دین سنتی را از نو و به سبک و سیاق خاص خود بنویسد: "روشنفکری دینی باید تاریخ خود را از دیانت و امامت و نبوت بنویسد و به دست دهد. مادامی که این تاریخ، اسطوره زدایی نشده است، آن آداب و آن مراسم بر وفق درک اسطوه ای، دوام و قوام پیدا خواهند کرد و ما را از مقصد دور خواهند کرد" (پیشین، ص ۱۹).

تجدید نظر اساسی در مبادی عملی دین سنتی: اما این فرقه تازه فقط در مبادی نظری دین سنتی تجدید نظر نمی‌کند، بلکه علاوه بر آن باید در مبادی عملی، یعنی مجموعه آداب و رسوم و مناسک و شعایر دینی هم تجدید نظر بنیادی بکند و از نوع آداب و شعایر مناسب خود اختراع نماید. یعنی نه فقط باورهای این فرقه با باورهای دین سنتی متفاوت است، بلکه اعمال و مناسک آن هم با آداب و مناسک دین سنتی فاصله دارد:

"روشنفکری دینی باید آئین‌ها و مراسم و مناسک ویژه خود را برپا کنند و تمایزشان با دیگران در این وجوه چشمگیر باشد" (پیشین، ص ۱۹).

بالاتر از آن، این فرقه باید از جریان فقهی و حقوقی سنت اسلامی به نحو بنیادین فاصله بگیرد، و فقیهان و حقوقدانان و نظام فقهی و حقوقی مستقل و خاص خود را بسازد:

"آنان [اصحاب فرقه روشنفکری دینی] باید فقیه خود و تئوری‌های فقهی خود را داشته باشند. به نظر می‌رسد که مقدمات و مبانی این مسئله نیز فراهم است. روشنفکران دینی، رفته رفته باید رشته تعلق خود را از روحانیت سنتی ببرند...کار اثباتی، یعنی داشتن "کلام جدید" و "فقه جدید" و نوشتن تاریخی جدید از اسلام" (پیشین، ص ۲۰).

آفریدن جامعه و سنتی خاص خود: فرقه روشنفکری دینی باید در همه حوزه‌ها اصحاب خاص خود را بپروراند. یعنی باید رفته رفته از صورت یک جریان پراکنده و نامنسجم به مجموعه‌ای منسجم با نهادها و کارگزاران خاص خود بدل شود: "روشنفکری دینی هنوز بدل به یک سنت نشده است و باید به یک سنت تبدیل شود. این جنبش باید شاعران و نویسندگان و هنرمندان و فیلمسازان خود را داشته باشد. روشنفکری دینی، درخت تناوری است، بوته کوچکی نیست. حق دارد و شایسته است که با جویباری از شعر آبیاری گردد...روشنفکران دینی هم حق دارد شاعران و هنرمندان خود را داشته باشد...روشنفکری دینی نباید در بحث‌های کلامی و سیاسی محدود بماند. پای آن را به ادب و هنر باید باز کرد" (پیشین، ص ۲۰).

سروش سرانجام به پیروان خود وعده می‌دهد که: "باری با این جهدها و مبارزات است که سایه مبارک روشنفکری دینی بر جامعه ما گسترش می‌یابد و دریا صفت به نزدیکان گهر و به دوران مطر می‌بخشد." (پیشین، ص۲۰).

بخش دوّم: سروش و تأسیس یک دین تازه

در مرحله فرقه سازی، ناظر بی طرف چه بسا بر این گمان باشد که سروش در کار ساختن یک "فرقه دینی" در درون سنّت اسلامی است، و همان طور که خود تصریح می‌کند، ظهور این فرقه مقتضای طبیعی رشد تاریخی دین اسلام است.

اما شواهد و قرائن بسیاری نشان می‌دهد که سروش مرحله فرقه سازی را پشت سر نهاده و در سالهای اخیر بیشتر پیگیر اختراع یا تأسیس یک دین تازه است. همان طور که خواهیم دید، سروش معتقد است که در روزگار ما نیاز مبرمی به ظهور یک دین تازه احساس می‌شود. و این دین تازه لاجرم باید حول تجربه‌های دینی شکل بگیرد، و در مرحله بعد برای حفظ آن تجربه‌های دینی، باید لایه‌ای از اعتقادات، اخلاق، و فقه و آداب عملی به گرد آن تجربه‌ها تنیده شود. همان طور که خواهیم دید، سروش می‌کوشد که "خوابهای رسولانه" خودش را مبنای تأسیس این دین تازه قرار دهد، و حول این تجربه‌های وحیانی (یعنی خوابهای رسولانه اش) نظرات اعتقادی اش را بپروراند، و با تأسیس پاره‌ای نهادهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و نیز اختراع مجموعه‌ای از اخلاقیات و آداب و مناسک دینی هسته مرکزی این تجربه‌ها را حفظ کند. او وعده می‌دهد که این هویت تازه (که دقیقترین توصیف آن "دین" است) بر هویتهای رقیب تفوق و برتری خواهد یافت.

در اینجا مایلم که عناصر اصلی این دین تازه را به اختصار توضیح دهم:

یکم- چرا به دین جدید نیاز است؟ نخست باید ببینیم که چرا سروش معتقد است که ما به ظهور دینی تازه حاجت داریم. سروش در نقد قرآن یا همان "خوف نامه جهادی مبتنی بر ایده بردگی" محمّد به تفصیل استدلال می‌کند که کتاب محمّد با مدرنیته و دستاوردهای فلسفه و علوم تجربی مدرن در تعارض جدّی است، و محتوای آن برای انسان امروز قابل پذیرش نیست. او در مقابل، از "عشق نامه غیرجهادی و مبتنی بر آزادگی" مولوی، یعنی مثنوی، یاد می‌کند که کامیابانه بسیاری از خللها و کاستی‌های قرآن را حلّ کرده است. اما در همین جا می‌افزاید که عرفان مولوی هم با متافیزیک و کیهان شناسی گذشتگان سازگار بوده است. و از این رو به صراحت می‌افزاید که ما امروز به عرفانی نیازمندیم که با مقتضایات و باورهای جهان مدرن سازگار باشد. برای مثال، در مقام نقد "دین مولوی" به آموزه معاد نزد عارفان اشاره می‌کند که به اعتبار آن زندگی پس از مرگ در همین عالم مادّی رخ می‌دهد. یعنی معادشناسی عارفان گذشته با کیهان شناسی ایشان سازگار بود. از نظر مولوی هم روحی وجود دارد که پس از مرگ به کیهان، یعنی همین عالم مادّی منتقل می‌شود. (" دوازدهمین جلسه دین شناسی مولانا"، دقیقه ۸۶- ۸۰). همچنین، سروش در مقام نقد دین مولوی (و بلکه کلّ تصوف) تأکید می‌کند که این نوع عرفان جبری مسلک، هویت ستیز، و فلسفه ستیز است، و مدعی است که فلسفه و دینداری معرفت اندیش انسان را از خداوند دور می‌کند یا اساسا او را به گمراهی می‌کشاند. سروش معتقد است که دین مولوی خداشناسی را به درستی درافتادن به وادی حیرت می‌داند، اما در نتیجه ادعا می‌کند که "سبب شناسی"، یعنی کشف روابط علّی و معلولی در طبیعت، موجب حیرت زدایی می‌شود، و انسانها را از خداوند دور می‌کند، یعنی مقتضای دین مولوی تشویق جهل است. و این همه از منظر سروش جملگی از پیامدها و نتایج سوء و غیرقابل دفاع دین مولوی است.

بنابراین، همان طور که دین مولوی از راه رسید و کاستی‌های دین محمّد را جبران کرد، باید دین تازه دیگری هم از راه برسد و کاستی‌های دین مولوی را جبران کند.

دوّم- مکانیسم اختراع یا تأسیس یک دین تازه: سروش در سخنان و نوشته هایش توضیح می‌دهد که از نظر او دین با چه مکانیسمی ساخته می‌شود. مطابق نظریه دین سازی سروش، ابتدا فرد صاحب تجربه دینی می‌شود، سپس برای انتشار و حفظ این تجربه، به آن تجربه‌ها صورت اعتقادی می‌دهد و سرانجام به دور آن نظامی اخلاقی و فقهی می‌تند:

"پیامبر ابتدائا گوهری را در تجربه‌های خود یافت (احساس خشیت و محبت و هیبت و خضوع و طاعت نسبت به یک مبدأ عالی، و حیرت در جمال و جلال او و کشف رازهای عالم و مقصد زندگی آدمیان...) و آن گاه غیورانه و مدبرانه صدفی از فقه و اخلاق به دور این گوهر تنید تا هم از تصرف نا اهلان مصونش بدارد و هم راه رسیدن به آن را به اهلش بنماید" (بسط تجربه نبوی، صراط، ص ۱۷۸).

بنابراین، از نظر سروش، حقیقت دین همانا تجربه و کشفی که یک پیامبر می‌کند. و البته این تجربه‌ها به شخص پیامبر محدود نیست. پیروان حقیقی محمّد هم می‌توانند و می‌باید همان تجربه‌ها را تکرار کنند: "می توان از طریق نزدیکی و اتصال روحی به او[محمد]، تجربه او را هم اکنون تکرار کرد، شریک اذواق و مواجید او شد و به درون عالمی که وی گام نهاده بود، رفت، آن هم به عنایت و مدد و دستگیری او" (پیشین، ص ۱۷۲). او این سخنان را در سال ۱۳۷۷ شمسی می‌گوید. اما اکنون در پرتو مدعیات او در خصوص خواب بودن وحی و وحی بودن مثنوی بهتر می‌توان به عمق سخنان او پی برد: تجربه‌های وحیانی محمّد چیزی جز خوابهای محمّد نبوده است (و در اینجا "خواب" به همان معنای متعارف و امروزین آن به کار می‌رود)، و تجربه وحیانی مولوی و شأن پیامبرانه او و برتری عشق نامه وحیانی او بر خوف نامه وحیانی محمّد نشان می‌دهد که امروز هم کسانی می‌توانند خوابهای رسولانه ببینند، و همچون مولوی اساس یک دین تازه را بنیان بگذارند.

سوّم- خوابهای رسولانه سروش: دین سروش نیازمند "خوابهای رسولانه" است. او لاجرم باید سنگ بنای دین خود را بر خوابهای رسولانه خود، یعنی خوابهایی از جنس خوابهای محمّد بگذارد. البته سروش برخلاف محمّد که خوابهایش را به خطا کلام خدایی متشخص و انسان وار و سلطانی می‌دانست، درک دقیقتر و صائب تری از ماهیت خوابهای رسولانه خود دارد. یعنی او نه فقط واجد خوابهای رسولانه است، که آن خوابها را هم برغم محمّد بهتر و دقیقتر می‌فهمد و تفسیر می‌کند. او مدعی است که به واقع طرف وحی واقع شده و خدای بی صورت را دیده است. اعلام این تجربه‌ها شرط ضروری اختراع دین تازه اوست. به همین دلیل است که وی در طول سالهای اخیر در سخنرانی‌های عمومی اش بارها این "رازها" را با مخاطبان خود در میان نهاده است. در این جا به برخی از این تجربه‌ها یا خوابهای وحیانی سروش که در محافل عمومی مطرح کرده است، اشاره خواهم کرد:

■ تجربه اوّل: سروش به صراحت و روشنی می‌گوید که طرف خطاب وحی واقع شده است. او در جایی می‌گوید که پیامبر اسلام باید از فرد دستگیری کند تا آن فرد بتواند در تجربه‌های نبی شریک شود. او برای مخاطبانش نقل می‌کند که پیامبر به خواب او آمده است، و او به این مناسبت شعری را در وصف پیامبر سروده است. او در صفحه رسمی فیس بوک اش (۱۰ دسامبر ۲۰۱۵) در توضیح این شعر می گوید: "اظهار ارادتی خاکبوسانه به محضر آسمانی رسول اکرم که شبی در خواب به پرسش این فقیر آمد. [...]". البته اگر نظریه سروش را درباره خواب مبنا قرار دهیم، در آن صورت (به اعتقاد سروش) در خواب هیچ موجودی (اعم از انسان یا روح) از بیرون به خواب ما درنمی آید، بلکه خود فرد خوابهایش را می‌سازد و بخشی از شخصیت او با بخش دیگری از شخصیت او سخن می‌گوید و مرتبه‌ای از شخصیت او برای مرتبه دیگری از شخصیت وی تصویرسازی می‌کند. بنابراین، مطابق نظریه خواب مورد قبول سروش، پیامبر اسلام به خواب سروش نیامده بود که چنان امری از منظر سروش اساسا ناممکن است. بلکه خود سروش برای خود در خواب تصویرسازی کرده و به صورت محمّد بر خودش ظاهر شده است. از سوی دیگر، مطابق مدعای سروش، خوابها را باید خوابگزاران تعبیر کنند. بنابراین، هیچ معلوم نیست که معنای خواب سروش همان باشد که او ادعا می‌کند (یعنی "پیامبر" به خواب او آمده باشد.) چه بسا روانکاوان تعبیر دیگری از خواب سروش داشته باشند، شاید از منظر ایشان تعبیر خواب سروش این باشد که چون او (در کنه ضمیرش) شوق به پیامبر شدن داشته است، در خواب خود را به صورت پیامبر متجسم دیده است.

■ تجربه دوّم: سروش معتقد است که قرآن محصول خوابهای محمّد است. از سوی دیگر، او مدعی است که افراد صاحب کشف، مکاشفات خود را به زبان شعر بیان می‌کنند، چرا که نثر توان بیان آن کشفها و تجربه‌ها را ندارد. در این بستر است که سروش ادعا می‌کند شعرهای خود را در خواب دیده است، یعنی آن شعرها را در خواب به او گفته و بر دهان او نهاده اند: "بنده شاعر نیستم، اما یک چند تا شعر گاهی مرتکب شده ام. یک وقت‌ها شعر یک دفعه همین طوری می‌آید به ذهنم، می‌گویم، یک دفعه روان، یک دفعه ۱۰ بیت، ۱۵ بیت همین طور خیلی راحت، یک وقت هم هست تو خواب من شعر می‌بینم، من بعضی از شعرهایی که دارم تو خواب دیدم، به من گفتند، حالا فردا نروید بگوئید فلانی ادعای نبوت کرده" ("پرسش و پاسخ با دکتر عبدالکریم سروش؛ دانشگاه تگزاس"، دقیقه ۱۰۷ ). سروش به خوبی توجه دارد که در بستر فرضیه "خوابهای محمّد" ادعای او چیزی جز ادعای وحی و نبوت نیست. آیا از همین روست که می‌کوشد دفع دخل مقدر کند؟ یا شاید با طعن مزاح آلود انتهای کلام اش می‌کوشد فروتنانه ذهن مخاطب خود را به سوی احتمال وحی آمیز بودن خوابهایش سوق دهد؟ البته در این جا ناسازگاری آشکاری وجود دارد که توجه به آن جالب توجه است: سروش پیشتر مبسوطا توضیح داده است که در خواب، خدا یا هیچ کس دیگری با آدمی سخن نمی‌گوید (اساسا خدا، مطابق نظر سروش، قادر به سخن گفتن نیست). اما اینک خود ادعا می‌کند که در خواب شعرهایش را به او "می گویند". بنابراین روشن نیست که آیا از منظر او این خدای ناانسان وار غیرشخصی بی صورت محض قادر است "بگوید و نشان دهد" یا نه.

■ تجربه سوّم: سروش به صراحت به مخاطبان خود می‌گوید که فرضیه "رؤیاهای رسولانه" را در خواب دیده است، و به بیانی این فرضیه به او "وحی" شده است: "در واقع این تئوری رویایی بودن وحی هم برای خود من هم یک رویا بود. برای خود من هم یک وحی بود. و لذا خیلی کم ندارد از خود موضوع و صورت مسئله" ("پرسش و پاسخ با دکتر عبدالکریم سروش؛ دانشگاه تگزاس"، دقیقه ۱۱۸ ). در صفحه رسمی سروش در فیس بوک هم- در پاسخ نقد اول من- پستی آمده است که در آن ادعا شده است سروش از طریق شهود شریک الاذواق پیامبر شده است و از این راه به این فرضیه رسیده است، و لذا فقط کسانی می‌توانند مدعای او را نقد کنند که خود واجد چنان تجربه‌هایی باشند: "برای درک این نظریه باید چنان که سروش بارها در توصیف دینداری تجربت اندیش گفته است، شریک الاذواق پیامبر شد تا بتوان درک درستی از وحی داشت، چنان که خود در جذبه دیدار او می‌سراید:

تو مرا یار گرفتی، ز چه از بخت بنالم؟

تو مرا بال گشودی، ز چه بر عرش نبالم؟

ای شب از رؤیت روحانی رؤیای تو روشن

به سیه روزی ما بنگر و روز آر به روزن…

آن که چنین ذوقی را نچشیده و از حلاوتش بهره نبرده، چگونه می‌خواهد و می‌تواند با پای چوبین، نه پایه‌ای محکم، و از طریق استدلالی بی بنیاد (آن هم ناقص و بدون اشراف کامل حتی نظری، چه جای تجربه‌ی عملی! ) در باره شهد چشیده و شهود دریافته دیگری داوری کند و تجربه‌ی ذوقی او را ردّ نماید؟ دیدگاه‌های استدلالی و فلسفی و خردورزانه‌ی سروش از همان قوّت و استحکامی برخوردار است که تجارب ذوقی او در شرح وصال حقّ و نبوّت پیامبر".

بنابراین، سروش در واقع به مخاطبان خود القاء می‌کند که همان طور که محمّد خوابهایی دید و آن خوابها تبدیل به قرآن شد، سروش هم خوابهایی می‌بیند، و در آن تجربه‌های وحیانی شریک است، و از همان مجرای وحی به نظریات و فرضیه هایش دست می‌یابد. یعنی نظرات او را هم در خصوص ماهیت وحی و خوابهای محمّد باید از جنس وحی منزل دانست.

■ تجربه چهارم: سروش مدعی است که در سال ۱۳۷۶ شمسی خود خدای بی صورت محض را "مشاهده" (؟ ) کرده است:

"بگذارید یک حادثه‌ای را برایتان بگم. من یک وقتی تمرین‌های یوگایی می‌کردم. و خوب خیلی مفید بود. کاملاً به یاد دارم که در منزلمان بودم، زیر زمینی ما داشتیم که اتاق من در آن جا بود، کتابخانه من بود، روزها می‌رفتم و تنها بود و خلوتی داشتم، مطالعه می‌کردم، پاره‌ای از این کارها می‌کردم، یک بار که به پشت افتاده بودم، پس از تمرین‌های تنفسی و غیره و چشم من بر هم بود، یک مرتبه یک صحنه عجیبی برای من ظاهر شد. و پاره‌ای از این صحنه این چنین بود که یک موجودی را می‌دیدم که هیچ شکلی نداشت ولی دائماً یک چیزهایی از او فرو می‌ریخت، فرو می‌ریخت، فرو می‌ریخت و این موجود اتفاق افتاد. من تا همین جاش را می‌گویم. عرض می‌شود که وقتی چشمم را گشودم ابتدأ فکر کردم که چیز عجیبی نبود، خوب مثل خواب است.اما بعد که درباره اش فکر کردم دیدم که نه این قاعدتا خیلی باید بیش از این باشد. اولین چیزی که پس از این واقعه به نظر من آمد، این شعر مولانا بود که :"صورت از بی صورتی آمد برون/ باز شد که اناالیه راجعون". دیدم که گویی یک چیزی است که هی صورت‌ها از او فرو می‌ریزد، هی دائماً به صورت دو امر ضد که بر چیزی سوار شده اند، یکی یکی از او جدا می‌شوند و این هی خالص تر می‌شود و خالص تر می‌شود، و برتر می‌شود. مثل این که لباس‌ها به تدریج از تن او کنده می‌شود. و این برهنه تر می‌شود، برهنه تر می‌شود. من این شعر مولانا را بارها خوانده بودم و خدائیش من معناش را نمی‌فهمیدم. من به دنبال آن واقعه بود که این شعر را خیلی خوب فهمیدم. من ۵ تا سخنرانی به دنبال آن حادثه کردم. تحت عنوان "صورت و بی صورتی"... وقتی که هنوز از آن تجربه خیلی گرم بودم، خوب می‌فهمیدم که دارم چی می‌گویم، من آن بحث‌های "صورت و بی صورتی" را انجام دادم." ("پرستش خدای بی صورتدقیقه ۳۸- ۳۵ ).

تجربه مستقیم "خدای مطلق بی صورتی" که در حال تولید صورت‌های متضاد است، البته تجربه‌ای غریب به نظر می‌رسد. آیا سروش در بحثهای فلسفی اش به مخاطبان خود نمی‌آموخت که باید از خداوند انسانیت زدایی، طبیعت زدایی، و تشخص زدایی کرد تا به خدای بی صورت محض رسید؟ اگر این طور است، چگونه چیزی که هیچ است، و حتّی (به تعبیر خود سروش) مفهوم انسانواره "وجود" را هم نمی‌توان بر او اطلاق کرد، در قالب تصاویر درآمده و بر او ظاهر شده است؟

■ تجربه پنجم: سروش به صراحت می‌گوید که او همان گونه که مولوی خدا را تجربه کرده است، خدا را تجربه کرده و شریک الاذواق مولوی شده است، و از این راه است که توانسته خداشناسی مولوی را بفهمد:

"حقیقت این است که کشف این که خدای مولانا چه جور خدایی بود، چندان هم آسان نیست. من شخصاً پس از سال‌ها آشنایی با مولانا، سال‌ها درس گفتن، و غور در کلمات او، و خواندن شروح بسیار درباره مثنوی مولانا و غزلیات او، پس از رخ دادن پاره‌ای از پدیدارها بر من، تا حدودی توانستم با خدای مولانا آشنایی حاصل کنم و درکی که او از جهان ماورأ طبیعت داشته است، و به زبان خود عارفان تجلی ای که خدا بر مولانا کرده است، او چگونه خود را به او نشان داده است و مولوی او را از این سو چگونه دیده است و آن گاه در اشعار خود گنجانده است" ("جلسه یازدهم از دین شناسی مولانا"، دقیقه ۴- ۳ ).

حقیقت این است که بسیاری از مولوی شناسان برجسته (مانند نیکلسون، فروزانفر، زرین کوب، و غیره) معتقدند که مولوی مطلقا قائل به وحدت وجود نبوده است، بلکه خداشناسی او را باید از جنس وحدت شهود دانست، نه وحدت وجود. در بسیاری از ابیات مولوی خداوند آشکارا خدایی متشخص و انسانوار تصویر شده است.اکنون جای این پرسش است که سروش کدام خدای مولوی را مشاهده کرده است: خدای ناانسانوار غیر شخصی بی صورت محض وحدت وجودی یا خدای متشخص انسانوار مستتر در تجربه وحدت شهود؟

■ تجربه ششم: سروش به صراحت تمام خدای متشخص انسانوار قرآن را مردود می‌داند و در مقابل از خدای غیرشخصی ناانسانوار بی صورت مطلق در سنت ادیان شرقی/وحدت وجودی دفاع می‌کند. خدای مورد قبول سروش مطلقا فاقد هرگونه صفتی است که توسط حواس ظاهر و باطن انسانها قابل تجربه و ادراک باشد. اما سروش در کمال شگفتی ادعا می‌کند که در تجربه‌های وحیانی خود "بوی خدا" را استشمام کرده است:

"وقتی من این عنوان [بوی خدا] را پیشنهاد کردم برای سخنرانی در این جا، احوال داشتم، احوال روحی ویژه‌ای داشتم متعلق به سه هفته پیش، و پیش خودم گمان می‌بردم که بوی خدا را می‌شنوم. مایل بودم که آن را با شما هم در میان بگذارم. ولی الان سه هفته از آن وقت گذشته است. و من دیگر در آن احوال نیستم. و نمی‌توانم آن چه را که بر من گذشته است و تجربه‌ای را که شخصاً داشتم با شما در میان بگذارم و از آن بوستان بوی تر و تازه‌ای را به مشام شما برسانم. اما آن چه را که می‌گویم تحلیل و تبیینی حول و حوش بوی خداست. بدون این که بتوانم تجربه مستقیم خود را که اکنون سرد شده و در گذشته با شما در میان بگذارم. من قبل از این هم سال‌ها پیش تجربه دیگری داشتم در باب صورت و بی صورتی که در شرح احوال خودم آورده ام. در یک بار پس از پاره‌ای از تمرین‌ها من به وضوح می‌دیدم که صورت‌ها از بی صورتی فرو می‌ریزند. بعد از آن بود که من معنی شعر مولانا را که گفت:"صورت از بی صورتی آمد برون/ باز شد که انا الیه راجعون" فهمیدم. تا آن موقع من اصلاً معنای این بیت را در نمی‌یافتم. بعد از آن بود که من حقیقتاً وجدان کردم و تجربه کردم که این بزرگوار چه می‌گوید و به دنبال آن چندین سخنرانی کردم تحت عنوان "صورت و بی صورتی" که اکنون موجود است و در حقیقت آن چه را که بر من منکشف شده بود، کوشیدم تا به نحو کلامی و فلسفی تبیین کنم" (سخنرانی "بوی خدا"- در ماه جون ۲۰۱۵- تورنتو، دقیقه ۴- ۲ ).

در دقیقه ۷۸ همین سخنرانی یکی از حاضران می‌گوید شما سه هفته پیش بوی خداوند را شنیدید و تجربه کردید، "آیا این تجربه بسطی بوده بر تجارب نبوی یا نه؟ و اگر دامنی فراهم کردید، وقتی به درخت گل رسید هدیه اصحاب[کذا]، اصحاب تان منتظر هدیه هستند". اصحاب حاضر در مجلس احسنت می‌گویند، و سروش در پاسخ می‌گوید: "هدیه ام این بود که دادیم، چیزی دیگر نماند، خالی شد...[در مورد بسط تجربه نبوی]، نه من در این مقام نیستم و اصلاً سخن بر سر این نیست، بالاخره هر کسی یک احوالی در این عالم دارد. ما هم داریم. شما هم دارید. بنده می‌آیم می‌گویم و شما نمی‌گویید. گفت: در "کار گلاب و گل حکم ازلی این بود/ آن شاهد بازاری این پرده نشین باشد". من فقط خواستم که سابقه و تاریخچه مسئله را بگویم. و ادعای بسط تجربه نبوی نداریم" (دقیقه ۸۰- ۷۸ ). بعد هم یکی دیگر از اصحاب شعری بلند در وصف استاد می‌خواند و در پایان می‌گوید که شما ما را یقیناً به بهشت می‌برید. سروش هم از "شعر بهشتی" او تجلیل به عمل می‌آورد.

■ تجربه هفتم: سروش به تبع شلایرماخر، الهی‌دان پروتستان، مدعی است که بنیان دین تجربه خاصی است که انبیای الهی واجد آن بوده‌اند. و سپس تصریح می‌کند که خود او هم از آن تجربه بنیادین پیامبرانه بهره مند بوده است:

"شلایر ماخر می‌گوید که اصل تجربه دینی یک نوع تجربه اتکا است، وقتی که شما حس می‌کنید که به چیزی متکی هستید، قائم به یک امر دیگری هستید، مقومی دارید، بر پای خودتان نایستادید، زیرپای شما خالی است و این اصلاً و عمدتاً یک تجربه عارفانه است. عموم مردم حقیقتاً این جوری فکر نمی‌کنند، این جوری نمی‌اندیشند. اما و هزار اما، از نظر شلایر ماخر و کسانی که با او هم عقیده هستند، پدید آمدن، یعنی اون پیامبری که دینی را آورده، در اصل این تجربه کرده است. یک مرتبه فهمیده که اگر به جایی تکیه نداشته باشد، این می‌افته زمین، سقوط می‌کند، بر پای خود نایستاده است، زیر پاش خالیه. من البته خشنودم، من این تجربه را داشته ام بحمدلله. یک وقت‌ها آدم واقعاً این را می‌فهمد که مثل این که همه چیز دور و بر او پوچ و وهم و خالی است، و اگر یک چیزی این را نگرفته باشد به دست خودش، و نگهش ندارد، سقوط در هاویه می‌کند. از نظر شلایر ماخر که احتمالاً خود او هم صاحب این تجربه بوده و خود این تجربه لااقل در ادیان ابراهیمی وجود دارد. در قرآن هست، در کلمات بزرگان، در عارفان، اینها فراوان است که شما می‌بینید که اینها خبر از این حالت می‌دهند که ما به ظاهر فکر می‌کنیم که سرپائیم... ایشان معتقد است که ریشه دیانت این جاست، چنین تجربه ای. این تجربه باعث شده است که بقیه دین به وجود بیاید. یعنی حقیقت این است که ابتدأ این تجربه حاصل می‌شود، این اتکای به غیر، و این که این جهان یک مقومی دارد، و بدون اون مقوم پوچ است و بی هستی است، آن وقت به دنبال اون یک اخلاقی پدید می‌آید، که منی که این تجربه را دارم و می‌دانم که واقعیت این است چه رفتاری را باید پیش بگیرم در نسبت با اون مقوم هستی و در نسبت با دیگر موجودات. و به دنبال اون یک فقهی پیش می‌آید که اون فقه حداقل اخلاق است...در ادیان هم این طوری است. اول یک چراغی روشن می‌شود به نام تجربه دینی و احساس اتکأ به غیر، دور این چندتا حباب چیده می‌شود، که این حباب ها، هم نقش محافظ دارند که باد آن چراغ و نور را خاموش نکند، و هم نقش پخش کننده نور دارند. اخلاق دینی تجربه دینی را با خودش می‌برد و تعمیم می‌دهد، بسط می‌دهد، یک رایحه‌ای از او را به مشام می‌رساند. فقه دینی فضا را چنان مهیا می‌کند که تجربه دینی میسر بشود" ( "سلوک دیندارانه در جهان مدرن - جلسه دوم"، ۲۸ آپریل ۲۰۱۶، دقیقه ۴۳- ۳۷ ).

بنابراین، سروش خود مهبط وحی و صاحب تجربه پیامبرانه است، و تمام آن چیزی را که برای تأسیس یک دین تازه لازم است، خود واجد است.

■ تجربه هشتم: سروش به کامیابی دین خود بسیار امیدوار است. این امید یکسره برآمده از محاسبات عقلانی نیست، بلکه مهمتر از آن مؤید به خوابهایی است که نوید فراگیر شدن "فرقه سروشیه" را می‌دهد. در یکی از سخنرانی‌های عمومی، مخاطبان سروش از پیشرفت گروه‌های تروریستی اسلام گرا مانند داعش و ناشنیده ماندن صدای امثال سروش در دنیا ابراز نگرانی می‌کنند، و از او می‌خواهند که برای ایشان روزنه امیدی بگشاید. سروش در پایان سخنرانی خود در پاسخ به این نگرانی حاضران خاطره‌ای از یک "خواب" را نقل می‌کند:

"حالا من یک نکته‌ای را به شما بگویم الان یادم آمد. یک دکتر ادیب سلطانی هست که مترجم کانت است. آدم خیلی فاضلی هم هست. سال‌ها پیش، شاید ۱۵ سال پیش، گفت فلانی من یک خوابی دیدم، تو آن خواب دیدم یک دیکشنری جلویم هست، و دیکشنری را باز کردم تو حرف سین، دیدم نوشته فرقه سروشیه، بعد پاش نوشته بود که این فرقه‌ای است و دیانتی است که اکثر ایرانی‌ها به آن معتقد هستند. به من می‌گفت خلاصه حرف هایت عالم گیر می‌شود، ایران گیر می‌شود. به هر حال خیلی نترسید، اگر به این رویاها هم اعتماد کنیم شاید یه چیزی تهش بماند" (روش تعبیر رویای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش دوم، دقیقه ۱۰۷- ۱۰۶ ).

سروش در این جا گویی تلویحا ضمیر ناخودآگاه مخاطب خود را طرف خطاب قرار می‌دهد تا به دین تازه خود نامی بدهد. دین او برخلاف آیین یهودیت، مسیحیت، و اسلام نیست که نام بنیانگذاران شان را بر خود نداشته باشد. دین ناجیه او نام بنیان گذارش را بر خود دارد: "فرقه سروشیه".

■ تجربه نهم: علاوه بر همه اینها، سروش ادعا می‌کند که تجربه خلع بدن را هم از سرگذرانده است:

"در مورد این out of body experience خوب بله این بوده، یعنی ما داشتیم کسانی، بنده خودم داشتم، حالا علما هم نبودیم ما، ولی داشتیم. یعنی این که آدم خیال می‌کند از بدن خودش آمده بیرون، می‌رود در یک ارتفاعی، از آن بالا به خودش نگاه می‌کند، تقریباً مثل near death experience و امثال اینها، حالا بزرگانی هم بوده‌اند که از آنها نقل کرده اند، اما نه به شکلی که مثلاً خبری از چیزی بدند، یا به جای دیگری بروند، مثلاً میرداماد از او نقل شده که مرگ اختیاری داشته، یعنی یک بار خلع بدن کرده، از بدن خودش آمده بیرون، چیزی در همین حدودها به نظرم اتفاق افتاده" ("روش تعبیر (تفسیر) رویای رسولانه، جلسه دوم"، دقیقه ۱۰۸).

سروش البته در اینجا توضیح نمی‌دهد که تجربه خلع بدن او همچون تجربه مرگ اختیاری میرداماد بوده است یا از سنخ دیگری.

■ تجربه دهم: سروش با نقل خوابهای رسولانه اش، اصحاب خود را به دیدن و نقل خوابهای رسولانه شان ترغیب می‌کند. یعنی برخی پیروان دین سروش هم در خوابهای خود او را در قالب پیامبری نجات بخش می‌بینند. برای مثال، به نقل دو نمونه از این خوابهای مریدانه اصحاب سروش اشاره می‌کنم که هر دو در ذیل جلسه یازدهم "دین شناسی مولانا" نقل شده است :

نقل قول اوّل:

"با سلام به مصلح الدین و خداوند سخن و حکمت سعدی دوم آقای دکتر سروش. لابد می‌گویید و می‌پرسید چرا من این لقب را برای این مرد بزرگوار انتخاب کردم؟ دلیلش روشن است، به قول مولانا آفتاب آمد دلیل آفتاب!! اما یک دلیل بسیار بزرگتر و عمیقتر از این مفهوم تاریخی وجود دارد که بسیار شخصی است و ریشه در احساس و ادراک من با راز و رمز‌های جهان درونی او از طریق خواب و رویا دارد که شاید روزی بتوانم همه این خواب‌ها را به صورت در آورم و به کمک زبان و قلم تصویر این جهانی نمایم چرا که دو سالی می‌شود که در هفته‌ای یک دو یا دو بار بنده با ایشان در خواب به گفتگو می‌نشینم، با ظرفیت‌های زمانی و مکانی مختلف که این مکانها به جایی خاص متعلق نیست، اما آدمها قابل شناسایی و شناخته شدن هستند. گر چه بسیاری از خوابها بازتاب بیداری آدمی هستند. بسیار خوب این مفهوم و تلقی از خواب بسیار ساده است و قابل فهم. اما این بنده حقیر از خوابی و مشاهده صورتی و سیرتی و کلامی حرف می‌زنم و آن را به زبان می‌آورم که در حد و اندازه بنده نیست و اصلا جنس کلامم و مشاهداتم با مفاهیم معرفتی بیرونی و بیداری کاملا متفاوت است و هنگامی که بیدار می‌شوم، ماتم می‌گیرم که خدایا این مفاهیم در ظرف اندیشه و احساس من نمی‌گنجد به کجا پناه ببرم؟ به عنوان مثال یکی از این خوابها را این جا باز گو می‌کنم شاید شما به گوش آن بزر گوار برسانید: دو روز پیش که قسمت یازدهم کلام ایشان در باب خداجویی از دیدگاه مولانا گوش می‌کردم و همواره بین ساعت ۵ تا ۶ صبح من به گفته‌های ایشان گوش می‌کنم و نیمه‌های آن خوابم می‌برد، که یکباره دیدم آقای سروش در جایی شبیه میقات در مکه یا صحرای منا و عرفات سخن رانی می‌کند. هزاران هزار نفر هم گوش می‌کنند بی آن که دستگاه میکروفونی باشد. احساس کردم مردم هم در حال گوش کردن آرام آرام به گونه‌ای که خود بفهمند زمزمه کنان در گوش خود می‌خوانند که لبیک لبیک لا شریک لک لبیک. همین سرود را می‌خواندند که ناگهان به فاصله چند متر روبروی بنده و مردم آقای محسن[محمد؟ ] مجتهد شبستری به زمین افتاد و سکته کرد و در حالی که جان می‌داد تمام صورتش پر از خون شد و چهره اش بسیار دگرگون گشت. من پریدم که او را کمک کنم که از هیجان از خواب پریدم" ("جلسه یازدهم دین شناسی مولانا" ).

نقل قول دوّم:

"با تشکرفراوان از استاد که پیامبرگونه ما را هدایت می‌کنند شکرایزد را که دیدم روی تو/یافتم ناگه رهی من سوی تو. چشم گریانم زگریه کند بود/ یافت نوراز نرگس جادوی تو. من بگفتم کو وصال و کو نجات/ برد این کوکومرا در کوی تو. جستجویی در دلم انداختی/ تا ز جستجو روانم در جوی تو".

این قول‌ها نشان می‌دهد که سروش با طرح خوابهای رسولانه‌اش تا چه حدّ در ذهنیت خودآگاه و ناخودآگاه مخاطبان خود رسوخ کرده، و چگونه رفته رفته تصویر یک پیامبر تازه را در ذهن ایشان نشانده است.

در میان تمام این تجربه ها، تجربه خدای نامتشخص ناانسانوار یا "صورت بی صورت محض" (یعنی تجربه چهارم) نقش مهمتری را در نظام عقیدتی سروش ایفا کرده است. سروش در جای دیگری هم صورتی از این تجربه را دوباره نقل می‌کند، و در آن جا می‌افزاید که از نظر او مولوی و بودا "هم افق" بوده اند، یعنی به اعتقاد او مولوی شریک الاذواق بودا بوده است، و هر دوی ایشان تجربه واحدی از خداوند (یعنی خدای بی صورت) داشته اند:

"مثلا این "صورت از بی صورتی آمد برون"، که در ابیات مولانا هست و جزو مهمترین تعلیمات او هم هست، من گمان می‌کنم که از چیزهای بودیسم گرفته شده باشد. من یک بار نقل کردم این جا برایتان نقل کردم که خود من در اثر تمرین‌های یوگایی معنی این بیت را فهمیدم. و من فکر می‌کنم که شاید مولانا هم همین طور. حالا بنده ایشان را خدای نکرده قیاس به خودم نمی‌کنم، ولی بعید هم نیست که شما یک وقت‌ها از این مسیری که می‌روید اون به شما دسترسی می‌دهد به بعضی از معانی و مضامین، اینها هست. از نظر من مولانا هم افق با کسانی مثل بودا بوده است. یعنی همزبان بوده‌اند اینها. هم افق بوده‌اند. و هم سخن بوده اند،، تقریباً چشمشان به یک جا دوخته بود. مشکل شاید بتوان گفت که یکی از دیگری اخذ کرده است. در یک جاهایی می‌شود گفت- به قول عرفای ما- شریک الاذواق همدیگر بوده اند" ("شرح دفتر نخست مثنوی - جلسه چهارم"، ۵ جون ۲۰۱۶، دقیقه ۸۳- ۸۱).

این تجربه در واقع نقطه عزیمت سروش از سنت الهیاتی ادیان غربی (اسلام، مسیحیت، یهودیت) به سنت الهیاتی ادیان شرقی (خصوصا آیین بودایی) است.

چهارم- دین سروش، گسستن از سنت ادیان غربی و پیوستن به سنت ادیان شرقی: دین تازه سروش را باید گسست او از سنت ادیان ابراهیمی و تداوم سنت ادیان وحدت وجودی شرقی دانست. برای مثال، مهمترین رکن دین سروش تصویر او از خداست که همان طور که دیدیم به تصریح خود او کاملا از خدای محمّد در قرآن (یا خدای تورات و انجیل) متفاوت است، و به اعتقاد او بیشتر به خدای آیین بودایی نزدیک است. البته در اوپانیشادها مخصوصاً در اوپانیشادهای نخستین هم بیشتر بر صفات سلبی، بیچونی، عدم تشخص، و تعطل ذات برهمن تأکیده می‌شده است (والتر ترنس استیس، عرفان و فلسفه، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، سروش، ص ۱۶۷). برای مثال، یکی از عبارات کاملاً تنزیهی اوپانیشادها این است: "نفس کلی بی آوا، صورت ناپذیر، لمس ناپذیر...و بی طعم و بی بوست..." (پیشین، ص ۱۶۹). گاندی هم معتقد بود که "خدا بدون صورت است" و می‌افزاید:"ارزش هندوئیسم در اعتقاد به این باور واقعی نهفته است که تمام مظاهر حیات (نه تنها موجودات بشری، بلکه همه موجودات ذی شعور) یکی هستند، کل پدیده‌های حیات از مبدأ واحد کلی، آن را خدا بنامیم، یا الهه، یا پارامشوارا نشأت می‌گیرند" یا "من آن نوع باور یا فلسفه را تأیید می‌کنم که بنابر آن سرتاسر حیات در ذات خود یکی است، و این که انسان‌ها آگاهانه یا ناآگاهانه برای تحقق آن اتحاد و یگانگی در تلاش هستند" (جان هیک، بعد پنجم، صص ۳۳۱- ۳۳۰).

البته در میان فیلسوفان مسلمان هم کسانی بوده‌اند که یا تحت تأثیر ادیان شرقی یا خصوصا تحت تأثیر فلسفه‌های نوافلاطونی تصویری از "خدا" عرضه می‌کردند که با خدای قرآن کاملا متفاوت بود. سروش البته این فلسفه‌ها را به هیچ وجه "اسلامی" نمی‌داند: "فیلسوفان بزرگ ما از کندی بگیرید تا، و از فارابی و تا بیائید پائین تر، به ابن سینا برسید و بیائید پائین تر، اینها فلسفه شان گرچه فلسفه اسلامی خوانده می‌شود، اما فلسفه یونانی است." ("سلوک دیندارانه در جهان مدرن- جلسه هشتم"، ۷ اگوست ۲۰۱۶، دقیقه ۲۹- ۲۶). بنابراین، اگر خدای فیلسوفان مسلمان، یک "خدای ناانسانوار نامتشخص" باشد (مثل خدایی که مثلا "برهان صدیقین" به اصطلاح اثبات می‌کند)، همان طور که سروش ادعا می‌کند، این خدا از دل قرآن برنیامده است، از فلسفه یونان رسیده است. فیلسوفان مسلمان تصویر تازه‌ای از خداوند را (برغم تصویر قرآنی) از فلسفه یونانی وام گرفتند و به فرهنگ مسلمانان وارد کردند.

تصویر سروش از خداوند وامدار ادیان شرقی (آیین هندو و بودایی) و فلسفه یونانی (خصوصا حکمت نوافلاطونی) است.

پنجم- بنا کردن یک نظام اعتقادی حول خوابهای رسولانه سروش:

پس از آنکه سروش از تجربه و خوابهای رسولانه خود می‌گوید، نوبت بنا کردن "نظام اعتقادی" تازه حول این خوابها می‌رسد. اما سروش برای بنا کردن نظام اعتقادی دین خاص خود لاجرم باید خود را از قید دو منبع مهّم مشروعیت بخشی در الهیات اسلامی رها کند. این دو منبع عبارتند از کتاب (قرآن) و سنّت. اما سروش چگونه می‌تواند از این دو منبع مهم حجیت در اسلام دربگذرد تا مبانی عقیدتی دین خود را موّجه و مستحکم سازد؟

■ درگذشتن از قرآن: سروش پیشتر گفته بود که قرآن صورتبندی اسطوره‌ای است که محمّد بر امر بی صورت افکنده است (عبدالکریم سروش، اخلاق خدایان، طرح نو، ص ۱۳۸). این صورتبندی اسطوره‌ای البته متعلق و متناسب با سیاق فرهنگی جزیره العرب در روزگار محمّد بود. سروش معتقد است آن انسانهای نادری (چون او) که شخصا امر بی صورت را تجربه می‌کنند، به هیچ وجه متن محور (یعنی پایبند به قرآن) نمی‌مانند. ایشان می‌گویند که :"از متن محوری بیرون می‌آییم، دقیقاً همین طور است" (اخلاق خدایان، ص ۱۴۰).

سروش دلایلی را برای این گذر از "متن محوری"، یعنی گذر از قرآن، نقل می‌کند، از جمله آن که :

(۱) به اعتقاد او نظریه قبض و بسط او حکم به تحول فهم ما و گذر از فهمهای گذشته می‌دهد.

(۲) "تصوراً و مفهوماً مشکل بتوان گفت صورتی بر صورت دیگری برتری دارد. زیرا نسبت آن بی صورت با همه صورتها مساوی است" (اخلاق خدایان، ص ۱۴۱).

(۳) قرآن حاصل تفسیر غلط محمد از خواب‌های پریشانش است که نه تنها در تعارض با علوم تجربی و فلسفه‌های مدرن قرار دارد، بلکه سرشار از تناقض است. مسلمانها در طول تاریخ به غلط گمان می‌کردند که این متن را باید "تفسیر" کرد، اما حقیقت این است که خوابهای محمّد را روانکاوان و مردم شناسان باید خوابگزاری کنند.

(۴) سروش معتقد است که ردّ پای چهره خدای بی صورت را می‌توان در آیات پخته تر قرآن (یعنی آیات مدنی) هم بازیافت. به اعتقاد سروش، آیات قرآن در خور شخصیت محمّد بود، و پا به پای رشد شخصیت محمّد، آیات قرآنی هم پخته تر می‌شد. محمّد به مروز زمان "پیامبرتر" و علم اش "افزونتر" می‌شد. سروش "محمّد مدنی" را به مراتب پخته تر از "محمّد مکّی" می‌داند، و از همین رو معتقد است که آیات مدنی پخته تر و بهتر از آیات مکّی است.

به اعتقاد سروش، در آیات مدنی، تصویر "خدای متشخص انسانوار سلطانی مجازات کننده" محمّد مکّی جای خود را به یک "خدای غیرشخصی بی صورت محض" می‌سپارد. او به طور مشخص در این خصوص به آیه ۳۵ از سوره نور اشاره می‌کند، و آن را مؤید تصویر خدای غیرشخصی بی صورت مورد نظر خود می‌داند. می‌گوید:

"پیامبر با عبور از دوران مکی و ورود به دوران مدنی که مطابق با پایان عمر ایشان بود، سال‌های پایانی عمر، قاعدتاً پخته تر شده است. پیامبرتر شده است. و لذا شما می‌توانید در میان آیات مدنی، آیاتی که بر پیامبر پس از هجرت نازل شده است، آیاتی را بیابید در غایت پختگی، که نشان می‌دهد که تجربه‌های پیامبرانه پیامبر او را به صدر برده است و بر یک نقطه بسیار بلندی نشانده است. به عنوان مثال به شما عرض می‌کنم، این آیه اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِۚ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌۖ...[نور، ۳۵ ]، این ایه از آیات مدنی است. قیافه آیه مکی به نظر می‌رسد، برای این که جزو معارف قرآنی است، آن هم معارف بلند، اما این حقیقتاً متعلق به دوران مدنی و پس از هجرت پیامبر است. خب ببینید ما در قرآن چند جور خدا داریم. حالا ببخشید کلمات من سوء تعبیر نشود، چند وصف از خداوند داریم: خدایی که شار ع است، یعنی قانون گذار است. خدایی که مالک است و صاحب همه عالم است. خدایی که خالق است. خدایی که مثل پادشاه است، ملک است. این اوصاف همه برای خداوند هست، اما خدایی که نور است، این تعبیر از خداوند توی مدینه بر پیامبر نازل می‌شود. یعنی خداشناسی پیامبر عمیق تر شده است، تجربه‌های دینی او قوی تر شده اند، و خدا تجلیات تازه بر او می‌کند. گاهی به صورت یک ملک، یک پادشاه، یک سلطان، گاهی به صورت یک قانون گذار، یک شارع، و گاهی هم به صورت- یعنی در نهایت امر- به صورت نور، یک روشنایی که تمام وجود را فرا گرفته‌اند. این خدا دیگر خدای تازیانه به دستی نیست که می‌خواهد مجرمان را مجازات کند. پادشاهی نیست که می‌خواهد فرمان براند، اصلاً از یک جنس دیگری است، یک نوری است که می‌خواهد ظلمت‌ها را بزداید، یک کیفیتی است که همه کاینات را فرا می‌گیرد و در دل تاریک‌ترین ذره‌ها نفوذ می‌کند تا آنها را روشن بکند. این خدای نورانی این خدای نور، محصول تجربه‌های واپسین پیامبر است" ("جواهر القرآن"، فوریه ۲۰۱۶، دقیقه ۳۰- ۲۶).

سروش اذعان می‌کند که فقط همین "یک آیه"، "فوق العاده" و "بی نظیر" در قرآن در این زمینه وجود دارد که بینش ما را درباره خدا تصحیح کرده و می‌گوید که کل عالم در خداست. ("جواهر القرآن"، فوریه ۲۰۱۶، دقیقه ۶۷- ۶۳).

به این ترتیب سروش می‌کوشد تا نشان دهد که فرونهادن خدای شخصی انسان وار قرآن در واقع به سیر تکامل تصویر خداوند در قرآن سازگار است. اما حقیقت این است که اگر سیر نزول آیات قرآنی را معتبر بدانیم، در آن صورت تصویر خدای شخصی انسان وار مجازات کننده تا پایان عمر محمّد مدنی همچنان بر قرآن غالب بوده است. برای مثال، سوره توبه که آخرین سوره نازل شده بر محمّد تلقی می‌شود، دلیل روشنی علیه مدعای سروش است، یعنی برخلاف ادعای سروش، محمّد هرگز از "خدای متشخص انسانوار تشبیهی سلطانی مجازات کننده تازیانه به دست" (به تعبیر سروش) به "خدای غیر شخصی بی صورت محض" گذر نکرد.

(۵) اساسا سروش بر این باور است که محمّد در قرآن فقط چند کشف مهّم داشته است، و بقیه متن صرفا حاشیه‌ای بر آن چند یافته است: "همین قرآن را اگر بکاوید هفت تا، هشت تا، ده تا کشف بزرگ پیامبر اسلام است. بقیه دیگه توضیح اونهاست" ("جلسه سوم از سلسله دروس اقبال شاعر"، دقیقه ۴۰). سروش در سال ۱۳۸۷ شمسی ظاهرا "سوره حدید" (از سوره‌های مدنی) را برای مسلمانان کافی می‌دانست، و از همین رو در ضمن چندین جلسه به تفسیر (خوابگزاری؟ ) آن سوره پرداخت. اما در فوریه سال ۲۰۱۶ میلادی، یعنی حدود هشت سال بعد، "سقف و ستون مسلمانی" یا "جواهر القرآن" را به ۱۰ آیه (اسراء ۷۰، النساء ۱۶۵، شمس ۷ و ۸، نجم ۳۹ و ۴۰، انعام ۹۴، نور ۳۵، اسرأ ۴۴، آل عمران ۹۲، احزاب ۷۲، هود ۴۴، حدید ۳ ) تقلیل داد. گویی سروش مدعی است که تمام کشفیات محمّد در قرآن را می‌توان در همین چند آیه محدود یافت. بنابراین، سقف و ستون مسلمانی در همین چند آیه خلاصه می‌شود، و اگر کسی به این ده آیه متعهد باشد و از بقیه آیات حاشیه‌ای درگذرد، کار خلافی نکرده است.

■ درگذشتن از سنّت: سروش برای بنا کردن نظام عقاید دین تازه اش نه فقط از قرآن درمی گذرد که استناد به سنّت پیامبر را هم غیرضروری و بلکه خطا می‌داند. سروش به صراحت اعلام می‌کند که به اعتقاد او تمام احادیث جعلی است و باید آنها را محصول رقابتهای قبیلگی و جنگ منافع میان آن قبایل دانست. او در توضیح نظرش می‌گوید:

"اولین زندگینامه‌هایی که از پیامبر نوشته شده، ۱۵۰ سال بعد وفات ایشان بوده، هر چه که بوده سینه به سینه نقل شده و بسیاری از آن از پیامبر، چه به لحاظ بیوگرافی و مسائل زندگی ایشان مربوط می‌شه، و چه گفتارهایی که از ایشان منقول است و نسبت داده می‌شود، همه اینها مورد تردید است. بنده شخصاً خودم، ایده ام، فلسفه ام، روش شناسی ام این است که تمام روایات را باطل می‌دانم مگر این که خلافش ثابت بشه" (جلسه دوم از سلسله دروس "اقبال شاعر"، دقیقه ۳۲).

و در جای دیگر می‌افزاید:

"من نظریه و تزم همیشه این بوده و هست، و این را بیان کرده ام: روایاتی که از پیامبر و از امامان شیعه نقل شده است، اصل بر این است که همه باطل اند، مگر این که خلافش ثابت بشود. در حالی که روحانیون و علما ما عکس این را می‌گویند" ("شرح دفتر نخست مثنوی - جلسه چهارم"، ۵ جون ۲۰۱۶، دقیقه ۵).

بنابراین، سروش مدعی است که اصل راهنمای او در نسبت به سنّت این اصل است: تمام روایت جعلی است، مگر آن که خلاف آن ثابت شود. این نظر البته در آرای برخی اسلام شناسان برجسته غربی نظیر گلدتسیهر و شاخت ریشه دارد.

اما حقیقت این است که اصل روش شناختی که سروش به واقع و در عمل به کار می‌گیرد، اصل دیگری است. سروش به کرّات و در مناسبتهای مختلف به راحتی برای تحکیم نظرات خود، بدون هیچ نقد و سنجش تاریخی، به روایات و احادیث استناد می‌کند. تنها شرط او برای استفاده از این احادیث و روایات این است که مضمون آنها مؤید نظریات شخص او باشد. به بیان دیگر، اصل راهنمای سروش در نسبت با سنّت در مقام عمل در واقع این است: تمام روایات باطل و دروغ است، مگر آنکه مؤید نظرات من باشد. برای مثال، همان طور که در مقالات قبلی هم توضیح داده ام، سروش بدون هیچ گونه نقد تاریخی و بدون بررسی وثاقت روایاتی که محمّد را دچار حالات صرع می‌دانند، به آن روایات استناد می‌کند، و حتّی آن روایات را اساس تاریخی فرضیه "خوابهای محمّد" قرار می‌دهد. یا به عنوان مثالی دیگر، سروش روایات مربوط به جزئیات معراج جسمانی پیامبر را هم تا آن جا که مؤید فرضه اوست، مفروض و مقبول تلقی می‌کند. ("محمد راوی رویاهای رسولانه (۵): شبی بر نشست از فلک در گذشت")- هرچند که خود او اذعان دارد که این داستان احتمالا از ادبیات مربوط به دین زرتشت به فرهنگ مسلمانان وارد شده است:

"تقریباً همه پیامبران معراج داشته‌اند...حتی در زرتشتی گری هم بوده. یک متنی هست که اَردا ویراف‌ نامه که باقی مانده، که یکی از موبدان زرتشتی یک حالت معراجی را برای خودش ذکر کرده که مواردیش خیلی هم شبیه معراج پیامبر است. یعنی همین که زنی را دیدم که از گیسوانش آویخته بودند، چیزهایی از این قبیل، که خیلی هم سؤال انگیز است واقعاً. اینها هست البته، یعنی هست، یعنی یکی دو تا نیست، و در مورد اینها همان تصوری که آدم می‌تواند بکند، مثلاً در مورد زرتشتیان می‌گویند یک چیزی شبیه می‌بود عصاره یک گیاهی بود که تقریباً مستی آور بود. این را می‌خوردند و بعد اون وقت به معراج می‌رفتند. یعنی همین دیگه، یعنی یک حالت ذهنی ویژه‌ای براشون پدید می‌آمد و یک رؤیت‌هایی می‌کردند و باز می‌گشتند. اینها که به یک معنا می‌شود گفت تکرار شونده هم هست. دیگران هم می‌توانند اینها را انجام بدهند. همان که مولانا گفت:"به معراج بر آیید چو از آل رسولید"، شما که از پیروان پیامبرید، ایشون معراج رفت شما هم بروید، اما مثل اون درویش[عبدالقدوس گنگهی] نباشید که اون جا لم بدید و بگید "اگر من بودم والله بر نمی‌گشتم"، باید بالاخره برگشت و دست دیگران را هم گرفت" ("روش تعبیر رویای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش دوم"، دقیقه ۱۱۲- ۱۰۹).

البته توضیحات قرآن درباره تجربه معراج بسیار مختصر و اشاره وار است: "پاکا کسی که بنده اش را شبی از مسجدالحرام تا مسجدالاقصی که پیرامونش را برکت بخشیده ایم، سیر داد، تا به او نمونه‌هایی از آیات خویش نشان دهیم" (اسرأ، ۱). به بیان دیگر، سروش حتّی روایاتی را هم که خود با اطمینان باطل و دروغ می‌داند، به راحتی به عنوان شاهدی معتبر برای نظریه اش مورد استفاده قرار می‌دهد.

به این مورد هم بنگرید. از او می‌پرسند: آیا پیامبر در خواب خدا را هم دیده است؟ سروش پاسخ می‌دهد:

"بله می‌دیده. اتفاقاً چندین روایت داریم. پیامبر می‌گوید: "رأيت ربی في احسن صوره: خدا را در زیباترین شکلی من دیدم". یا "لی مع الله حالات : با خدا گاهی من می‌نشینم". "یُطْعِمُنِیْ وَ یَسْقِیْنِیْ" سفره برام پهن می‌کنه، غذا به من می‌ده، نوشابه به من می‌ده، همه اینها هست تو روایات. "چون ابیت عند ربی فاش شد/ یطعم و یسقی کنایت ز آش شد"[ ۱، ۳۷۴۶]، تو شعر مولانا هم هست. خود پیغمبر می‌گفت بعضی شب‌ها من و خدا با هم می‌نشینیم، شب نشینی داریم، "ابیت عند ربی" شب را با او به صبح می‌کنم، بعد مولانا می‌گه، "چون ابیت و عند ربی فاش شد/ یطعم و یسقی کنایت ز آش شد". می‌گه این که پیغمبر می‌گه به من می‌خوراند، می‌نوشاند، دیگه اینها جزئیات امره، اشارت به اصل معناست، اما البته نه شبی است، نه روزی است، نه شب نشینی است، اینها هیچ کدام نیست. اما، اما. در عرصه خیال پیامبر، یا در یک مرتبه از مراتب وجودی، بله. با خداوند همنشینی می‌کنند" ("شــرح مثنــوی - دفتــر نخسـت - جلسه ششم"، ۱۷ جولای ۲۰۱۶، دقیقه ۹۵- ۹۳).

چون این احادیث مدعای خواب‌های سروش را تأیید می‌کنند، پس معتبرند.

تا این جا توضیح دادم که چگونه سروش خود را از قید و بند قرآن و سنّت نبوی رها می‌کند تا بتواند با دست گشاده بنای نظام عقاید دین خود را بالا ببرد. اما درباره محتوای این نظام عقاید تازه چه می‌توان گفت؟ در این جا می‌خواهم فقط بر چند مفهوم محوری نظام عقاید دین سروش تأکید کنم: مفهوم خدا، مفهوم وحی، مفهوم نبوّت، و مفهوم معاد.

■ مفهوم خدا: همان طور که در نوشته‌های قبلی به تفصیل توضیح داده ام، تلاش اصلی سروش این است که تصویر "شبان وار" قرآن/محمّد از خدا را با تصویر خود از خدا جایگزین کند. او به جای خدای شخصی انسان وار ارباب مسلک برده پرور مجازات کننده قرآن، تصویر خدایی غیرشخصی بی صورت ادیان شرقی را می‌نشاند. (رجوع شود به: اشکال اول- “خدای متشخص انسانوار” یا “خدای بی صورت محض”؟ مقاله "سروش - تفسیر سخنان خداوند یا تعبیر خواب‌های محمد" و هفتم- خدای غیر شخصی ناانسانوار مقاله "قرآن سروش: “خوابنامه پریشان محمد” ").

■ مفهوم وحی: من در این باره هم در نوشته‌های قبلی به تفصیل نظرات سروش را توضیح داده ام. سروش به صراحت "وحی" را از جنس "خواب" به معنای متعارف آن می‌داند، یعنی "مثل صحنه‌هایی که من و شما توی خواب می‌بینیم." او حتّی از به کار بردن تعبیر "کشف" در مورد تجربه وحی پرهیز می‌کند، پرهیز می‌کند، چرا که مفاهیم عرفانی چون کشف بار سنگین متافیزیکی دارند. اما مفهوم خواب بسیار به واقعیت نزدیک است ("بوی خدا- پرسش و پاسخ"، جون ۲۰۱۵ ). او در تشریح نظرش درباره تجربه وحیانی محمّد، یعنی قرآن، می‌گوید:

"کلّ قرآن که خواب پیغمبر است از نظر من...پیغمبر واقعاً در رؤیا دیده آدمی، ملائکه ای، شیطانی، امری، و بعد امتناع و عصیانی، اطاعتی، همه اینها را راحت ملاحظه کرده مثل یک صحنه‌هایی که من و شما تو خواب می‌بینیم. حالا البته ایشون خوابش، خواب قدسی است، خواب پیراسته‌ای است، پاکی است، و خبر از حقایق عالم می‌دهد، کما این که همین قصه کلاً عمقی دارد، تأثیر لازم دارد و پرده از واقعیت وجود ما بر می‌دارد...در قرآن می‌گوید که آن خوابی که به تو نمودیم "وَمَا جَعَلْنَا الرُّءْيَا الَّتِى أَرَيْنَكَ إِلَّا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرْءَانِ" [اسرأ، ۶۰] و شجره ملعونه در قرآن. خیلی از مفسرین گفته‌اند که منظور از شجره ملعونه که پیغمبر در خواب دید یعنی بنی امیه که بعداً می‌آیند. من این اواخر یکی از مفسرین هم عصر خودمان را دیدم که سخن خوبی گفته بود، گفته این شجره ملعونه همان درخت ممنوعه‌ای بوده که آدم قرار بوده از او نخورد و این را خدا می‌گوید ما تو خواب به تو نشان دادیم این شجره ملعونه را...این معاد هم یک سفر فکری است، پیامبر آن صحنه‌ها را دیده، و قصه آدم هم همین طور یک سفر فکری است، یعنی حقایقی به این صورت برای او مصور شده اند، که صحنه‌ای هست، خدایی هست، شیطانی و ملائکه‌ای و غیره و غیره، دقیقاً. و حالا ما باید با تفسیر و تعبیر این رؤیاها و این داستان‌ها به حقایق ماوراء آنها برسیم" ("شــرح مثنــوی - دفتــر نخسـت - جلسه ششم"، ۱۷ جولای ۲۰۱۶، دقیقه ۹۳- ۹۰).

■ مفهوم نبوّت: مطابق تلقی سروش نبوّت هم با دیدن خواب آغاز می‌شود. اما البته او در مقاله "بسط تجربه نبوی" ادعا می‌کند که نبوّت به شخص محمّد ختم نمی‌شود، و تجربه‌های وحیانی پیامبرانه تا روزگار ما و تا شخص سروش ادامه داشته است. اما سروش تلاش می‌کند که تحوّل دیگری هم در مفهوم نبوّت و رابطه انسان با خداوند به وجود آورد. از منظر سروش، خدای غیرشخصی بی صورت نمی‌تواند هیچ نوع ارتباط معناداری با انسان داشته باشد. تنها شأن او خالقیت است (اما خلقت هم مفهومی انسانواره و طبیعت واره است!!! ). پس از آن به نظر می‌رسد که این خدا هیچ نقش روشن و معنادار دیگری نمی‌تواند در زندگی انسانها ایفا کند. بنابراین، حیات دینی را نمی‌توان بر مبنای رابطه با چنان موجود رابطه ناپذیری بنا کرد. برای حلّ این مشکل، سروش نخست ادعا می‌کند که در نظام عقاید دین او پیامبر بر جای خدا می‌نشیند و نقش و جایگاه محوری و اصلی را در دین می‌یابد. اما مرکزیت محمّد صرفا به واسطه خوابهای رسولانه او بوده است. بنابراین، جای این پرسش است که آیا اگر کس یا کسان دیگری هم چون محمّد صاحب خوابهای رسولانه باشند، می‌توانند همان جایگاه کانونی محمّد را در ساختار و سپهر دین اشغال کنند؟ پاسخ سروش مثبت است. او در کلام خود به جای نبی از تعبیر "ولی" استفاده می‌کند، و تمام نقش محوری و اساسی را که قرار بود (به جای خدا) به محمّد بدهد، به "ولی" منتقل می‌کند. بنابراین، در دین سروش این "ولی" است که به جای "خدا" می‌نشیند. او در توضیح این معنا می‌گوید:

"اگر می‌خواهید به خدا نزدیک بشوید، با اولیا خدا بنشینید. اگر می‌خواهید قیامت در شما برپا بشود، نزد اولیا خدا بنشینید. اگر می‌خواهید تجربه نبوی داشته باشید، نزد اولیا خدا بنشینید. اصلاً خدا پیاده شده، land کرده در وجود اولیا خودش. اصلاً فرودگاه خداوند هستند، اونجا کاملاً پائین آمده، همه چیز هم آنجاست. حقیقتاً. یعنی در این دنیا، اولیا خداوند، همان خداوندند که کوچک شده، تنزل کرده و روی زمین آمده است. قیامت در وجود آنهاست، خدا در وجود آنهاست، پرند از او، پرند از قیامت، رستاخیزند، بلکه رستاخیز به پا کننده‌اند. واجد تجربه‌های معنوی هستند، همه اینها را هم به همنشین‌های خودشان القأ می‌کنند. مثل یک دریای بزرگ که دیگران را هم در کام می‌کشد...اولیا خداوند یک نمونه کامل از این جهانند. خدا آنجاست، قیامت آنجاست، نبوت هم آنجاست. یک جا خدا را و نبوت را و قیامت را نزد آنها می‌یابید. به همین سبب هم بود که گفتم که عمر آدمی ضایع است مگر این که با یک ولی ای از اولیا خداوند سهم خودش را از این جهان ببندد" ("جلسه آخر از دین شناسی مولانا"، دقیقه ۸۵- ۸۲).

او در جای دیگر، به صراحت بیشتری به نقش کانونی و خداگونه ولی الهی اشاره می‌کند:

"بگذارید این جا من یک رازی را برای شما بگشایم : خداوند هیچ کاری در این عالم نمی‌کند مگر از طریق دل و روح آدمیان. اگر قرار است اثری تو این عالم، در عالم فیزیکی خارج ظاهر بشود، از طریق نفس یک انسان صادر خواهد شد. یعنی یک آدمی برانگیخته می‌شود تا از سر درد یک دعایی بکند، نفرینی بکند، بانگی بر آورد، دست خدا در این عالم از طریق ارواح اولیا او گشوده می‌شود...خداوند در این عالم دستش از طریق روح‌های آدمیان گشاده است، مستقیماً نمی‌آید این وسط، مستقیماً می‌آید چون ما را خلق کرده، اما اگر بخواهید مجاری علی و معلولی امر را شما کاوش کنید و به دست بیاورید این چنین است. همان طور که ملائکه در این عالم کارگزارند، برتر از ملائکه نفوس اولیا خداوند هستند. اولیایی که زنده‌اند یا اولیایی که از دنیا رفته اند، که باز هم زنده اند، آنها همتی می‌کنند و در این جهان تغییری پیدا می‌شود. در این دنیا همه چیز از مسیر نفوس ما، روح ما و قلب ما و اینها حاصل می‌شود. در درجه اول نسبت به خود ما و در درجه دوم اگر صاحب یک نفس قوی باشیم ممکن است در بیرون از ما هم این تأثیر را بگذارد. بنابراین نتیجه آخری که می‌گیرم، دیگر برتر از این، خانم میزبان، بنده مجاز نیستم بگم، من در واقع قبلاً یک چیزهایی را گفتم. گفتم که شاید هم نباید می‌گفتم. ولی فراتر از این دیگر نمی‌شود رفت. خودتان برید دیگر، پیدا بکنید" ("راز دعا"،، رمضان ۱۳۹۵، دقیقه ۵۲- ۴۹).

سروش مدعی است که قدرت در این جهان از آن اولیا خداوند است. و تغییرات ناشی از قدرت ایشان به همه جا سرایت می‌کند. بنابراین، مردم باید از پی اولیای خداوند بروند.

اما در این جا ممکن است که اصحاب مشتاق سروش از او بپرسند آن "اولیایی که زنده اند" و سرچشمه قدرت در این عالم، کجا هستند؟ چگونه می‌توان ولی زنده‌ای یافت تا از طریق او به نجات و رستگاری رسید؟ سروش البته پیشتر سرنخ‌ها را با ظرافت به اصحاب خود داده است: "ولی زنده" کسی است که مهبط وحی است، یعنی در معرض خوابهای رسولانه است، "ولی زنده" کسی است که صورت بی صورت را دیده است، "ولی زنده" کسی است که شعرها و نظرات اش را در خواب به او الهام می‌کنند، "ولی زنده" کسی است که "بوی خدا" را استشمام کرده است، و الخ. آیا از این روشن تر می‌توان نشانی‌های یک "ولی زنده" را داد؟ پاسخ مثبت است! سروش حتّی روشن تر و صریح تر از این حدّ می‌رود و شخص خود را به عنوان ولی ای از اولیای الهی معرفی می‌کند. برای مثال، سالها پیش سروش در پاسخ به یکی از منتقدانش شعری را در وصف خود سرود و منتشر کرد. او در این شعر (که لابد مطابق ادعایش در خواب به او وحی شده است) به صراحت خود را از زمره "اولیا" و "سروش قدسی افلاکیان" می‌خواند: "الحذر ای بنگیان بی حیا/ از نهیب قبض و بسط اولیا...". ("سنت روشنفکری دینی"، مدرسه، بهمن ۱۳۸۵، ص ۲۱)..."ای سروش قدسی افلاکیان/ هین مخسب از حمله تریاکیان" و به یاد بیاوریم که سروش برای اثبات پیامبر بودن مولوی از جمله استدلال می‌کرد که مولوی پیامبر است چون او خود درباره خود چنان گفته است. آیا بر این مبنا می‌توان استدلال کرد که سروش هم پیامبر یا "ولی زنده" زمان ماست چون او خود چنان می‌گوید؟ به نظر می‌رسد که پاسخ سروش بنا بر این مبنا مثبت است.

به این ترتیب تکلیف اصحاب روشن می‌شود: اگر می‌خواهید بوی خدا را بشنوید به دنبال سروش بیایید: "در معرض بوی خدا قرار گرفتن، یعنی بروید پیش کسانی که بوی خدا می‌دهند. این خلاصه اش این است. حالا ممکن است بگوئید که کی‌ها بوی خدا می‌دهند. دیگه همه مسئله را که بنده نباید حل کنم" ("بوی خدا"، جون ۲۰۱۵، دقیقه ۱۰۲). اما حقیقت این است که او در ابتدای همان جلسه مسئله را برای مخاطبان خود "حلّ" کرده است- در آنجا که به روشنی و صراحت به ایشان خبر داده بود که او خود بوی خداوند را استشمام کرده است و لاجرم آغشته به آن بوست.

و بر همین قیاس، اگر اصحاب می‌خواهند قیامت را ببینند باید به محضر ولی الهی (سروش) بیایند: "در واقع اولیا خداوند اصلا صحرای محشرند. اصلا خود قیامت هستند. در کنارشان بنشینید مثل این است که وارد قیامت شده اید. یا وارد بهشت می‌شوید یا وارد جهنم می‌شوید. خودت به خودت می‌رسی..."که درونشان صد قیامت نقد هست/ کمترین آنک شود همسایه مست"[۶: ۱۳۰۱] ("جلسه آخر از دین شناسی مولانا"، دقیقه ۶۰- ۵۸]. اگر اصحاب طالب اجابت دعای شان هستند باید به ولی الهی (سروش) وصل شوند، و الی آخر.

بنابراین، در نظام عقاید دین سروش خدا جایش را به نبی، و نبی جایش را به ولی می‌دهد، و سرانجام "ولی زمان" نقاب از رخ برمی گیرد و خود را به اصحاب مشتاق آشکار می‌کند: راه رستگاری از مجرای ارادت و توسل به "سروش قدسی افلاکیان" می‌گذرد!

■ مفهوم معاد: سروش به صراحت زندگی شخصی پس از مرگ و معاد (از جمله معاد جسمانی) را منتفی می‌داند. در دین سروش، معاد واقعه‌ای بیرونی و آفاقی نیست، بلکه اتفاقی درونی و انفسی است. او در این باره می‌گوید: "ادیان ابراهیمی امور انفسی دوزخ، بهشت، قیامت، رستاخیز، و... را آفاقی قلمداد کرده‌اند. در واقع همه اینها در وجود پیامبر/ولی خداوند رخ می‌دهد. چون برای توصیف "خدای بی صورت محض" هیچ راهی جز صورت بخشیدن بدان وجود ندارد، محمّد همه آن چه را که در شخصت اش رخ داده و در خواب دیده، به صورت قیامت، رستاخیز، بهشت و جهنم به تصویر کشیده و آفاقی قلمداد کرده است. اما مرگ چیزی جز پیوستن به امر بی صورت محض نیست." ("جلسه آخر از دین شناسی مولانا"، دقیقه ۸۵- ۶۰]. بنابراین، سروش در امر معاد هم از سنّت ادیان ابراهیمی فاصله می‌گیرد و به ادیان شرقی نزدیک می‌شود.

قطره کوچک انسانی با مرگ به دریای بیکران وجود خداوند می‌پیوندند و از آن طریق دوام می‌یابد: "مرگ دان آنک اتفاق امتست/کاب حیوانی نهان در ظلمتست. مرگ او آبست و او جویای آب/ می‌خورد والله اعلم بالصواب. جوی دیدی کوزه اندر جوی ریز/آب را از جوی کی باشد گریز. آب کوزه چون در آب جو شود/ محو گردد در وی و جو او شود. وصف او فانی شد و ذاتش بقا/زین سپس نه کم شود نه بدلقا"[ ۳ : ۳۹۱۳- ۳۹۰۶].

ششم- بنا کردن یک نظام اخلاقی حول خوابهای رسولانه سروش: سروش در دین خود از یک نظام اخلاقی خاص دفاع نمی‌کند. اما معتقد است که اگر دین حداکثری شود، یعنی بخواهد همه قلمروها را دربربگیرد، لاجرم سکولار خواهد شد. به همین دلیل، از دینی حداقلی دفاع می‌کند. در نگاه سروش اخلاق اساسا مستقل از دین است. سروش معتقد است که اگر زندگی مادّی مردم تأمین شود، آنها خود اخلاقی عمل خواهند کرد. ("سلوک دیندارانه در جهان مدرن، جلسه هفتم"، ۲۵ جولای ۲۰۱۶). بنابراین، دین سروش اخلاقی ویژه خود ندارد.

هفتم- بنا کردن یک نظام حقوقی-فقهی حول خوابهای رسولانه سروش: سروش بارها تأکید کرده است که ما به فقه تازه‌ای نیازمندیم، و مدعی است که تمام اجزای نظری لازم برای تأسیس یک فقه تازه را خود در اختیار دارد. در این جا به طرح چند نکته مهّم درباره نظام فقهی در دین سروش اکتفا می‌کنم:

نکته اوّل آن که، در دین سروش تمام احکام غیرعبادی دین محمّد تعطیل می‌شود. از منظر سروش احکام باب معاملات که احکام اجتماعی دین محمّد است، تماما احکام امضایی و بازتاب زندگی اعراب در عصر محمّد است، و با تغییر آن شرایط تمام آن احکام از اعتبار ساقط می‌شوند، مگر آن که خلاف آن ثابت شود. او در این باره می‌گوید: "قدر متیقّن آن است که احکام شرع، وارده در قرآن و حدیث پیامبر، همه موقّت و محلّی و متعلّق به دنیای ماقبل مدرن‌اند، مگر خلاف آن ثابت شود...برای سیاسیات و جزائیّات و اقتصاد و… باید به علم مدرن و اخلاق مراجعه کرد" ("محمد راوی رویاهای رسولانه (۴): انتفاء شریعت و امتناع رسالت. پاورقی ۳۲).

نکته دوّم آن که، سروش معتقد است که پاره‌ای از عبادات دین محمّد را می‌توان حفظ کرد. برای مثال، می‌گوید: "مناسک و آیین عبادی چون صلات و صوم و حجّ و زکات و پرهیز از خمر و خبائث، ماندگارترین و دلرباترین بخش فقه‌اند. اینها پوسته محافظ اخلاق و هسته سلوک پیامبرانه‌اند و برای همیشه می‌توانند آماده‌گر معنویت و هویت‌بخش به امّت اسلامی باشند." ("محمد راوی رویاهای رسولانه (۴): انتفاء شریعت و امتناع رسالت. پاورقی ۳۲).

نکته سوم اما این است که سروش معتقد است حتّی در مواردی که عبادات دین محمّد را می‌توان حفظ کرد، تطبیق آن احکام و عبادات با مقتضیات جهان مدرن مستلزم "اجتهادی مبدعانه" است. (پیشین)

نکته چهارم آن که، سروش برای اصلاح احکام عبادی موجود در دین محمّد و تطبیق آنها با مقتضیات زندگی مدرن هم پیشنهاداتی دارد. برای مثال، وقتی که به حکم حج می‌رسد، تأکید می‌کند که در مراسم حج باید شمار زائران از دو میلیون نفر کنونی به حدود پنجاه هزار نفر کاهش یابد، چرا که در شرایط کنونی و با این شمار عظیم از زائران، امکان عبادت وجود ندارد، و نیز این تراکم جمعیت محیط حج را نا امن می‌کند- مثلا افراد باید دائم مراقب باشند که قربانی سارقان و جیب برها نشوند.

سروش معتقد است که محمّد مردی بسیار هویت اندیش بود، و بنابراین، در تأسیس آداب و مناسک دینی عناصری را وارد دین می‌کرد که نقش هویت بخشی داشته باشند تا مسلمانان بتوانند هویتی ممتاز و متمایز از جماعت یهودی و مسیحی منطقه بیابند. بنابراین، بسیاری از عناصر دین محمّد نقشی جز هویت بخشی ندارد. ("گفتمان مسلمانی معاصر" - قسمت چهارم، دقیقه ۱۵- ۳ ). سروش معتقد است مادام که عناصر هویت بخش دین محمّد با جنبه‌های مختلف زندگی ما تعارضی ندارد، می‌توان آنها را حفظ کرد. اما اگر مزاحمتی برای زندگی ما ایجاد کنند، می‌توانیم آنها را تغییر دهیم: " یعنی مادامی که می‌توان ماه رمضان را نگه داشت و مسلمانها همه روزه بگیرند، خب می‌گیرند. مادامی که نماز را به همین صورتی که پیامبر تجربه کرده و به ما آموخته، مادامی که ما بتوانیم نماز را بخوانیم، مشکلی هم برای ما ایجاد نکند، با یک منفعت یا مصلحت مهمتری هم تعارض پیدا نکند، دلیلی ندارد ما این را فرو بگذاریم. برای این که اینها ارکان هویتی‌اند و این ارکان هویتی را، مثلاً روز جمعه را ما تعطیل بگیریم و چیزهایی از این قبیل..." ("گفتمان مسلمانی معاصر" - قسمت چهارم، دقیقه ۹۶- ۹۲).

نکته پنجم آن که، اما سروش معتقد است که عبادات دین محمّد کافی نیست، و باید عبادات دیگری را هم به آن مجموعه افزود. برای مثال، او به تبع مولوی ورود سماع و موسیقی را به عنوان عبادت دینی توصیه می‌کند. یا انجام تمرینهای یوگا را به عنوان بخشی از عبادات دینی مفید می‌داند. برای مثال، می‌گوید:

"اما این که آیا چیزهایی را هم می‌توانیم به اینها [یعنی به عبادات و احکام عبادی دین محمّد] بیفزائیم یا نه؟ ببینید البته در این جاها، الان ببینید این جا ما گفتیم که کسی بیاید و ما را قدری به نوازش موسیقی میهمان کند...صوفیان ما سماع را اصلا به عنوان یک عبادت وارد کردند، فقیهان خیلی باهاشون مخالفت کردند، تا امروز هم مخالفند، ولی یک کسی مثل مولوی، یک کسی مثل ابوسعید ابوالخیر، اینها واقعاً رقص و سماع براشان عبادت بود و ازش استفاده می‌کردند. حالا بگذریم که بعضی‌ها بودند که می‌گفت که در سماع بود، آمدند بهش گفتند: آقا نمازت دارد دیر می‌شود، گفت ما در نمازیم...به هر حال در این که بشود یک ریچوال دیگری افزود یا نه؟ علی الاصول نباید مشکلی باشد. ولی این بر می‌گردد به این که یک شخصیتی یک اتوریته‌ای پشتش باشد که بتواند این را جا بیندازد و افراد پیروی بکنند" ("گفتمان مسلمانی معاصر" - قسمت چهارم، دقیقه ۹۶- ۹۲).

نکته اصلی در این تغییرات همان جمله آخر است، یعنی این تغییرات مستلزم وجود یک شخصیت کاریزماتیک است که دیگران را به پیروی از خود برانگیزد- شخصیتی از جنس یک پیامبر یا ولی الهی. او معتقد است که تقلید و پیروی از چنان مرجع حجیتی در روزگار مدرن بسیار مهم و سرنوشت ساز است. او در توضیح این معنا می‌گوید:

"اقبال لاهوری ابیات مفصلی دارد تحت این عنوان که در دوران انحطاط تقلید بهتر است از تحقیق. سخن او البته متعلق به دوران جدید است. یعنی در آن چارچوب صوفیانه و عارفانه پیشینیان سخن نمی‌گوید، ولی حرف او خلاصه این است که اگر دوران، دوران انحطاط باشد، جامعه‌ای به لحاظ فرهنگی پس رفته باشد، اگر هر کسی خودش را مصلح بداند و محقق بداند و بگوید من به حقیقت رسیدم، تشتت را افزونتر خواهد کرد. ای بسا که در آن دوران‌ها تقلید یعنی به حرف یک نفر یا چند مرجع گوش دادن مناسب تر و راه گشاتر و نجات بخش تر باشد" ("جلسه ششم دین شناسی مولانا"، دقیقه ۱۷- ۱۵).

بنابراین، توصیه سروش این است که در روزگار مدرن، مسلمانان برای نجات از بحران انحطاط بهتر است که از یک یا چند مرجع معدود "تقلید" کنند. اما این مرجع مقتدر و نجات بخش چه کسی می‌تواند باشد؟ لازم نیست سروش خود به این پرسش پاسخ دهد. پاسخ او را بنا بر مبانی ای که بروشنی طرح کرده می‌توان دریافت: قطبی که مسلمانان برای نجات از انحطاط باید به دامانش بیاویزند، ولی از اولیای خداوند است که خود مهبط وحی است. دست کم تکلیف اصحاب "فرقه سروشیه" در این میان روشن است: وظیفه ایشان تقلید از "ولی زنده" شان است.

کلام آخر

همان طور که در آغاز این نوشتار آوردم، مدعای من در این مقاله ساده است: سروش خود را واجد تمام شؤون یک پیامبر و ولی ای صاحب وحی می‌داند، و از این رو به عنوان "ولی زنده" زمان و به اعتبار خوابهای رسولانه اش، دین تازه‌ای را تأسیس یا اختراع کرده است، و به مخاطبان خود نوید می‌دهد که راه نجات از انحطاط همانا تقلید از "سروش قدسی افلاکیان" و پیروی از "فرقه سروشیه" است، فرقه‌ای که سرانجام "عالمگیر" خواهد شد. "به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی".

در همین زمینه

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • ali

    دانسته ها و شناختهای م امروز در مورد روانشناسی انسان حتی مثل زمان فروید که شبه علم تعبیر میشد نیست . عصب شناسان و نورولوژیست ها بر پایه مستندات علمی و عکسبرداری ها و طیق قوانین متقن فیزیک به ما می گویند که رشد مغزی و ذهنی و روانی ما چگونه اتفاق می افتد کودک انسان چگونه تخیل می کند و چگونه تصویرهایی در مغز میسازد و هنگام بلوغ چه اتفاقاتی در مغز ما می افتد در مغز انسان سالم چگونگی زمانهای رشد انرا دقیق تحلیل می کنند و مغز انسان بیمار ، بیماریهایی مثل اسکیزوفرنی و یا اختلالات سایکوزی را هم تحلیل می کنند و علت عوامل بوجود امدن انها را با ام آر آی مغزی بما نشان میدهند . ..... مفهوم خدا در مغز ما قبل از سه سالگی رخ میدهد و حتی کودک پدر و مادر خود را را هم در هیبت خدایی تصور می کند و... شرح مفصل علمیست است رشد روانی انسان و رشد اجتماعی انسان ان و تمام عجایب صوفیگری و حتی ادعای های پیامبری و خدایی و ....دلیل علمی و مستندات دقیق عصب شناسی دارد و انسان بالغ و رشد یافته امروزی نیازی به دین و خدایی که خود در ذهن میسازد ندارد اما مثل مواد مخدر که 20 درصد مردم دنیا انرا مصرف می کنند برای همین تولید و عرضه ان قطع نمیشود دین و خدا و فرقه ها هم همینطور است وقتی انسانها از نطر ذهنی رشد نیافته اند نیاز به خدا و دین دارند وقتی تقاضا هست طبیعتا عرضه خواهد بود وچاره کار مطالعه و اندیشه ورزی علمی و در جهت فهم واقعیت هاست

  • سياوش

    با سلام جناب گنجى متاسفم كه تهمت و افترا هاى شما را ميبينم؛ براستى ابن همه خصومت ناشيانه منشاش كجاست؟ راست ميگويند كه دنياى هر هركس به قدر فهم اوست و دنياى شما چقدر اعواج دارد و خرد است! صادقانه بگويم با تمام احترامى كه براى فعاليتهاى سابق شما قائلم ( كه امروز حتى آنها را خالى از غش نميبينم) بشما و جناب نراقى كه نميدانم ازين اتحاد شوم چه بهره و توشه ايى براى خود مى اندوزيد عرض كنم كه با تمام كج فهمى و جهدى كه مينمائيد در جهت تخريب دكتر سروش، بر هر خواننده و شنونده افكار دكتر سروش مبرهن است كه ايشان تمام تلاششان را در جهت تعمير نهاده اند و نه يكبار كه ده ها بار و به صد زبان اينرا تكرار و تكرار و تكرار كرده اند كه خاك تاريخ ديگر پيامبر پرور نيست و هر كه بدان سو رفت جز اضمحلال حاصلش نشد چرا شما و جناب نراقى براى اين فيلسوف شمشير از رو بسته و به مثال انتقام جويان سعى در جااند اختن فكر باطلتان را داريد جاى تعجب دارد، از كه و كجا خط ميگيريد خدا عالم است,، هر چه هست كه مصداق اين شعر ايد كه عرض خودميبريد و زحمت ما ميداريد خدا را شكر كه سخنان سروش كه از روز روشنتراست در فضاهاى مجازى موجود است و بهترين مدرك است براى خصومتهايى كه اسم نقد گرفته اند و شما وآقاى نراقى نقاب از چهره تان بر افتاد تا همگان ببيند و قضاوتتان كنند

  • غلام ترشیزی

    متاسفانه در ایران به علت جو دیکتاتوری حاکم چه در زمان پهلوی و چه در زمان جمهوری اسلامی متون تاریخی و تاریخ نگاری در دست صاحبان قدرت بوده و هست ولی خوشبختانه در خارج از کشور و وجود شبکه های اجتماعی بهتر می توان به متون تاریخی دسترسی داشت. چند وقت پیش در کانون دوستداران فرهنگ ایران مرتضی نریمان بحث جنبش حروفیه را مطرح کرد که در ایران دو قرن قبل از قرون وسطی فضل الله نعیمی انسان محوری را مطرح کرد و گفت که در رویاهای صالحه و صادقه بروی همه بندگان خدا باز است و با پایان دوره نبوت خداوند هنوز پیام های خود را نه بصورت وحی بلکه بصورت رویا به انسان انتقال می دهد. من فکر می کنم که آقای سروش این ایده را بسط داده و می گوید که قران رویاهای حضرت محمد بوده و حالا برای فهم آن به خوابگزار احتیاج است به هر حال من اعتقادی به خدا و فرستادن پیامبر ندارم و اعتقاد دارم که تنها وسیله ای که ما در اختیار داریم مغزمان به عنوان سخت افزار و علم و دانش به عنوان نرم افزار برای درک جهان پیرامونی می باشد. و اکبر گنجی و سروش هم از همین مغز استفاده می کنند و چون از روش علمی غافلند با یکدیگر در تضاد می افتند و یک عده هم ممکن است که طرفدار این شوند و یا او و اگر در جامعه ای عقب افتاده باشند این طرفداران در جنگ و ستیز. ولی روش علمی همکاری می آورد نه جنگ و مخاصمه...

  • ح_سیناریس

    آقای گنجی بادرود بهتر نیست به جای این همه اتلاف وقت ازهر طریق دوستانه ای که صلاح می دانید آقای سروش را تشویق نمایید تا آثار فروید,یونگ وهم چنین گاستون باشلار ونورولوژیست هاوعصب شناسان را عمیقن مطالعه نموده ...

  • علی

    احتمالا تحت تأثیر این ابیات از مثنوی قرار گرفته اند: همچو آن وقتی که خواب اندر روی تو ز پیش خود به پیش خود روی بشنوی از پیش و پنداری فلان با تو اندر خواب گفتست آن نهان

  • سهیلا

    درود بر سروش. دستکم سروش یک چیز را می گوید: اگر می خواهید دیندار باشید، کمی معقولتر دیندار باشید و نه اینکه هر حرف مفتی را بپذیرید. آخر کدام نادانی هر حرفی را باور می کند. به نظر من هم همه افکار آن پیامبر هم ناشی از تفکر انسانی و در حالات روحی خاصش بوده و چیزی از آسمان نیامده است.

  • سهیلا

    خود من هم همین حالات را داشته ام. در حالاتی از خلصه فکری و شاید نزدیک به خواب در درون ذهن آدم چیزهای دیگری می گذرد که در حالت عادی نمی گذرد.

  • سهیلا

    بسی مایه افتخار است که اگر کسی می خواهد مسلمان باشد دستکم از سروش تبعیت کند نه از ملاها و احادیث چرند و برداشت های 1400 سال پیش که منشاً این همه فساد و خونریزی شده است. حرف های این فرد بسیار معقول تر از چرندیان دیگران است.

  • Farhang Hafez

    عبدالکریم سروش ، شاید بهترین نمونه باشد برای اینکه بدانیم که: ایمان دینی آنگاه که با تصوف وعرفان درآمیزد چه برسرموضوع "عقل" آدمی می آورد وچه سرنوشت رقت انگیزی برای او رقم می زند... از آن سروشی که روزگاری نمادعقلگرایی(درمیان اَقران) بود اینک تقریباً نشانی نیست و عمده سعی او گفتن سخنانی و بلکه طامات و شطحیاتی به سیاق صوفیه است جالب آنکه نگاهی به صفحات منتسب به ایشان در فضای مجازی ، نشان میدهد که ایشان عجب پیامبری! هستند : بدون پیرو و حتی بدون مخاطب! پیروان و دوستداران ایشان عبارتند از: یکی دو بانوی پا به سن گذارده پارسا شده و سه چهار نفر از برادران افغان که احتمالا در آقای سروش گرایشات سنی گری دیده اند . و چند نفری از افراد "خام " وظاهراً علاقمند به مباحث دینی و عرفانی

  • عبدالله

    سلام و مرحمت عرض دارم خدمت دوستان فرهيخته ايراني من يك داكتر افغان شيعه هستم كه ده سال است با كتب داكتر سروش آشنا شدم در اين كامينت اقاي حافيظ ايشاره را ديدوم كه اجبارم كرد بنويسم كه خداى را شكر دارم كه در زمانى زندگى ميكنم كه همزبانى چون داكتر صاحب داريم و بسيار تعجب ميكونم كه بعضى مردمان چقدر ناشكر هستند كه قدر اين استاد مسلم را نميدانند بسيار افرادى را ميشناسم كه ديندارى حالشان را قرضدار داكتر سروش ميدانند اقاى حافيظ چند درصد مردم جيهان عالمان و محقيقان عصر خود را ميشناسند ? داكتر صاحب را كسانى كه بدنبال حقيقت باشند ميشناسند لازيم نيست ادامه دهم خدا ايشان را درپناهش حيفظ كرده وميكند از انديشهاىي او معرفت ميخيزد نه ادعاي پيامبري

  • محسن

    واکاوی یی خواندنی از سرگذشت این مرد که یکی از نمونه های کشاکش ذهنیت انسان ایرانی ست با جهان ناشناخته یی که در این 150 ساله بر او آوار شده و او برای یافتن روزنی و راه رهایی از این آوار که نام دیگرش مدرنیته است چه تقلا که نمی کند. این ذهن از همان روزگاری که می خواست دانشگاه های ایران را عطر اسلامی ببخشد هرگز خردگرا نبوده است و مدرسه ی دینی از همان کودکی او را از رویا رو شدن با جهان به شیوه‌ای که علم در این 400 سال گذشته به ذهنیت غربی آموخته باز داشته است. رهایی از دین که ریشه های بس ژرفی در هستی هومو ساپی ینس دارد کار سترگی ست و برگذشتن از هفتخانی را می طلبد که یکی از نمونه ها ش همین سروش است و شاید خود اکبر گنجی هم از چنین هفتخانی برگذشته باشد.

  • ایران

    با سلام اقای گنجی با توجه به اینکه از زمانی که دکتر سروش موضوع رویای رسولانه رامطرح کرده اند بنده تمام سخنرانی های ایشان را دنبال کرده ام و با صراحت کامل تمام ادعاهای شما را باطل می دانم اگر به سخنان ایشان توجه کنید ایشان به قران و رسالت پیامبر اسلام اعتقاد کامل دارند وشعر بسیار با احساسی در مدح رسول اکرم سروده اند . در رویای رسولانه ایشان به حضرت محمد ارج بالاتری می نهند و ارزش پیامبر را از طوطی وار سخن گفتن بالاتر نهاده اند و تنها تفاوت با انچه قبلا در باره رسالت پیامبر مطرح شده جریان وحی است که از سمعی به بصری تبدیل شده است . با توجه به سخنان ایشان همیشه از وحدت بین مسلمانان بلکه موحدان سخن میگویند وبارها گفته اند که خاک تاریخ دیگر پیغمبری قبول نمی کند و خاتمیت پیامبر را بیان میکنند مثال ایشان بهاییت و مارکسیست است که هر دو با شکست بر خورد کرد حال شما چطور چنین تهمتی به این استاد می زنید در حالی که به معاد باور دارید

  • mehrdad

    از این طرف رودخانه به اون طرف رودخانه یک پل لازم داریم. از جامعه سنتی - مذهبی تا رسیدن به روشنفکری هم نیاز به پل داریم . به نظر میرسه در حال حاضر روشنفکری دینی یگانه پل موجود هست . سفت و محکمتر از بقیه پل ها به نظر میرسه . امواج خروشان رودخانه ، پایه های این پل رو نمی لرزونه . معمار بهتری برای پل زدن روی این رودخانه سراغ دارید ؟ معرفی کنید و بعنوان بدیل پل سروشیه آنرا به ما نشان دهید . بگذارید معماران دیگر نظرشون رو بدهند که ایا همچین پلی قابل اتکا و اطمینان هست یا خیر. اگر مردم ببینند این پل سست و لرزان هست ، یا حرکت نمی کنند روی این پل و ترجیح میدن همین طرف رودخانه بمانند یا اگر حرکت کردند به درون رودخانه خروشان سقوط خواهند کرد . اون هم نه یکی یکی بلکه دسته جمعی با هم . روشنفکری دینی برای من اگر هم هدف نهایی نباشه ، می تونه یک وسیله و پل محکمی باشه .

  • علی تبریزی

    سلام بر همگی، متاسفانه مقاله کاملا درستی است، اینه چون نقش تو بنمود راست، خود شکن، ایینه شکستن خطاست. از سخنان و مکتوبات اقای سروش همین درمی اید و دیگرانی هم قبلا گفته اند. بر شجاعت و دقت و پیگیری علمی و تحقیقی اکبر گنجی افرین میگویم. شتر سواری دولا دولا نمیشود، عاقبت تعبیر و تفسیر من در اوردی از دین، همین است. و اقای سروش در طول تاریخ مشابه زیاد دارد، یکی از معروفین و هم وطنی های ایشان میرزا حسینعلی نوری، معروف به بهاءالله است و الان جند میلیون پیرو در دنیا دارد! نعوذ بالله من شرور انفسنا و من فتن اخرالزمان از شرهای نفسانی و فتنه های اخرالزمانی، به خدا پناه می بریم.

  • محامد

    من در مقام یک سانته ایست و فرضیه پرداز سانته ایسم ( سلامت گرائی ) ، بدون ورود به عرصه ی دین و باور دینی آقای د کتر سروش ، فقط این نظر اورا می پسندم و ایشان را به خاطر این نظرش گرامی دارم ... با تشکر از نویسنده ی این نقد .. ، آن را برای مطالعه ی بیشتر خود علاقمندان به سانته ایسم ( https://www.facebook.com/santeisme) ... می برم .. »»»» سخن از پشت کردن به مردم یا دیانت نیست. سخن این است که یک طایفه وقتی مسئولیت هدایت فکری را بر عهده می‌گیرد، عملش باید مطابق با نظرش باشد” (عبدالکریم سروش، “سنت روشنفکری دینی”، مدرسه، بهمن ۱۳۸۵، ص ۱۹).»»»» این نظر نه تنها بر دین بلکه در مورد مکاتب دیگر نیز صادق است . ... و یک نظریه ی منطبق بر نظریه ی سانته ایستی این جانب است. .. برای مطالعه ی بیشتر به صفحه ی سانته ایسم مراجعه فرمایید ..

  • شاهرخ

    از کامنت گزار اول، آفای علی در خواست دارم آنچه را مطرح کرده اند بیشتر بپرورانند و بنویسند البته قبل از انکه مرکب این مقاله خشک و خودش به سبد فراموشی سپرده شود. مقصودم این نکات است: مفهوم خدا در مغز ما قبل از سه سالگی رخ میدهد و حتی کودک پدر و مادر خود را را هم در هیبت خدایی تصور می کند و… شرح مفصل علمیست است رشد روانی انسان و رشد اجتماعی انسان ان و تمام عجایب صوفیگری و حتی ادعای های پیامبری و خدایی و ….دلیل علمی و مستندات دقیق عصب شناسی دارد

  • bijan

    آقا ی گنجی منظور دکتر سروش را از رویا های رسولانه ناقص فهمیده ! منظور سروش همانطور که در مناظره با " بازرگان " مطرح کرد مکانیسم وحی است و این حالت رویا مشابه رویاها و خواب های انسان معمولی که در روانکاوی توصیف شده نیست . آنچه مسلم است کلام قرآن از نظر فرم و گرامر و وزن ادبی با کلام پیامبر متفاوت است و د راین که کلام قرآن با هر مکانیسمی که باشد مورد تایید و تصویب خداوندبوده تردیدی نیست و پیامبر هم مجاز نبود چیزی را از خود بسازد و به خدا نسبت دهد ! همانطور که در قرآن به او هشدار داده شده ! من نمیدانم آقای گنجی بدنبال چیست ! شاید او هم گرفتار نوعی رویا شده که می تواند درباره دکتر سوش پیش گویی کند .!

  • شاهد

    می گویند سلمانی ها چون بی کار می شوند سر یکدیگر می تراشند . سروش و گنجی امید بسیار به روحانی و ظریف داشتند ! اینان منتظر اجرای سیاست های روحانی و دور بعدی ریاست جمهوری رویایی محمد جواد ظریف بودند و اغاز " اسلام رحمانی سیاسی" که امیدها نا امید شد اکنون نوبت تراشیدن سر یکدیگر رسیده است !

  • Siavash

    دكتر دباغ فرزند ارشد دكتر سروش در دو پاراگراف جوابىبه سوالى درباره اين افتراها دادند كه آقاى گنجى اگر با خودشان منصف باشند حداقل بايد يه چند ماهى روزه سكوت بگيرند

  • شاهین

    هر نقدی و سئوالی را باید پاسخ داد. دکتر سروش بجای پاسخ گفتن به نقدی های آقای گنجی، مطابق معمول فرزندش را جلو انداخته و بنام او مثلا به گنجی پاسخ گفته است. اما تنها چیزی که در آن وجود ندارد پاسخ به مسائل طرح شده است که بجایش تهمت و افترا و دروغگویی نشسته. اگر پاسخ داشتند چه نیازی به این گونه برخوردها بود. بعد هم دکتر سروش بنام فرزندش به عنوان دانای کل و بزرگترین فیلسوف و متفکر جهان به گنجی گفته بچه جان این جا جای تو نیست. ما کجا و شما کجا. احتمالاً فیلسوفان بزرگ جهان اینگونه به منتقدان خودشان پاسخ میگویند. کاش دکتر سروش قبل از تهمت زنی درباره گنجی کمی به سوابق خویش می اندیشید. هنوز که هنوز است وقتی از ایشان درباره آیت الله خمینی می پرسند میگوید باید صد سال دیگر درباره او داوری کرد. آقای دکتر سروش حتما فراموش نکرده اند که در سال 1377 در دانشگاه تبریز به دانشجویان گفت: "شاید در 20 سال اخیر و در تاریخ جمهوری اسلامی هیچ کتابی مانند مدارا و مدیریت من به طبع نرسیده است. نیمی از این کتاب، نوشته های من است، و نیم دیگر، نوشته های ناقدان. این مجموعه نادر به کوشش و همت خجسته بردار گرامی ما، جناب آقای گنجی که اکنون در اینجا حضور دارد و دیروز هم در این جمع سخنرانی کردند، پدید آمد" آئین شهریاری و دینداری، عبدالکریم سروش، ص 89. آیا این گنجی که امروز توسط دکتر سروش "هیچ " قلمداد می شود، همان گنجی نیست که کتاب های ایشان را تهیه و منتشر می کرد؟ این روشها را کنار بگذارید و به نقدها پاسخ بگوئید. چرا هر کس دکتر سروش را نقد کرده، با تندترین برخوردهای ایشان روبرو شده است؟

  • داود بهرنگ

    با سلام پیشاپیش بگویم که من نهایت ارزش و احترام را به عالی جنابان عبدالکریم سروش و اکبر گنجی دارم. یک نکته را مایلم خاطر نشان آقای گنجی کنم و آن این که روح الله موسوی خمینی در کتاب ولایت فقیه در باره "ولی" حرف هایی نوشته که بیانات آقای سروش در این باره از همان جنس است. خمینی در کتاب ولایت فقیه بارها می نویسد که "ولی" دارای ولایت تشریعی و هم تکوینی است. [یعنی هم در تشریع احکام و هم در تکوین خلقت دارای ولایت است.] مایلم به ویژه خاطر نشان کنم که ایمان و اعتقاد آقای سروش به خمینی نیز در بدایت امر بیشتر بدین سبب بود. به سبب این که ایشان آقای خمینی را "ولی" می دانست. نکته دوم را مایلم خاطر نشان مخالفین عالی جناب سروش کنم و آن این که از اهانت به هر زبان و به هر منظور و به هر کس بپرهیزند. هواداران و هواخواهان عالی جناب سروش به هزار دلیل محترم و ارجمندند. لطفاً دامن حزب الهی گری تان را جمع کنید. نکته سوم را مایلم به منتقدان آقای گنجی خاطر نشان کنم و آن این که لطفاً بدانید و بفهمید که نقد ضامن سلامت میدان اندیشه ورزی است. ای کاش کسی چون گنجی پیش از آفت سال 57 ـ که حرث و نسل را سوخت ـ کتاب "ولایت فقیه" آقای موسوی الخمینی را به شیوه گنجی باز می کرد و در معرض دید و درک عموم قرار می داد. دیگر این که توجه داشته باشید که دانسته گنجی در باره سیر اندیشه عبدالکریم سروش بسیار بیشتر از دانسته خود آقای عبدالکریم سروش در باره سیر اندیشه خود ایشان است. عالی جناب سروش مثل من و شما و مثل هر انسانی تمایل دارند که مواردی از سیر اندیشه شان را به طاق نسیان بسپارند و نادیده بینگارند. گفتن این که "گنجی این یا آن موضوع را در باره گفتار آقای سروش نفهمید یا بد فهمید" از سر اردتمندی فزون از حد شما منتقدین در داربست فلج کننده مناسبات مریدی و مرادی است . لطفاً از این ناپرهیزی ها بپرهیزید. داود بهرنگ

  • حسین

    پناه می بریم بر خدا در این وا نفسا...

  • حسین میرمبینی

    گنجی خودش با طرح مبحث "قرآن محمدی" دست کمی از سروش در بوجود آوردن این فرقه جدید سروشیه ندارد. او با این سخن که قرآن ساخته و پرداخته محمد است درواقع باب این قضیه را باز کرد . شاید هم این بحث را از سروش یاد گرفته بود که پیشتر می گفت کلام نبوی .حالا می گوید رویای پیامبرانه . گنجی می گفت قرآن محمدی. حال سروش برای آن قرآن محمدی گنجی (یا کلام نبوی سروش) به حساب خودش یک دلیل (توجیه) پیدا کرده که بگوید محمد آن "قرآن محمدی" را چگونه خلق کرده .... گنجی چه توجیهی دارد؟ کل نفس بما کسبت رهینه

  • شاهین

    ماه جنایت عظیم خمینی جلاد فراموش نشود

  • شاهین

    آقای دکتر سروش فرموده اند که تنها روشنفکران دینی می توانند رژیم ایران را دموکراتیک کنند. این اقدام از روشنفکران غیر دینی صورت پذیرفتنی نیست. روشنفکرانی غیر دینی اصلا روشنفکر نیستند. چون با سنت یعنی قرآن اشنایی ندارند. همین حرف ها را آقای دکتر سروش در سخنرانی "کارنامه روشنفکری دینی" در کالیفرنیا هم تکرار کرده که روشنفکران سکولار اصلا نه سنت و نه دین را می شناسند و در عین بی دانشی و قرآن ناشناسی از عبور از سنت به مدرنیته حرف می زنند. من چند سئوال داشتم: - مگر آقای دکتر سروش جز یک دکترای داروشناسی از دانشگاه تهران مدرک و تحصص دیگری دارند که در حوزه ی علوم انسانی و سنت و مدرنیته شناسی این همه ادعا دارند و حرف می زنند؟اگر از تخصص گرایی دفاع می کنند، بهتر است به جای این همه سخنرانی در همه حوزه ها، تنها درباره داروشناسی حرف بزنند. - این همه روشنفکر سکولار که در حوزه های علوم انسانی در بهترین دانشگاه های جهان تحصیل کرده، استاد دانشگاه هستند و صدها تحقیق ارائه کرده اند چگونه از نظر دکتر سروش حتی روشنفکر هم نیستند؟ چون قرآن را نمی شناسند؟ اما دکتر سروش داروشناس هم به دلیل تخصص اش نتوانست در هیچ دانشگاهی در هیچ جای جهان استاد دانشگاه شود. در ایران هم اگر عضو ستاد انقلاب فرهنگی و مورد حمایت خمینی نبود چگونه دکتر داروشناس علوم انسانی تدریس می کرد؟

  • شاهین

    - روشنفکری دکتر سروش داروشناس این بود که با انقلاب فرهنگی، با حکم خمینی به ستاد انقلاب فرهنگی رفت و هزاران دانشجو و استاد سکولار را از دانشگاه ها اخراج کرد. آیا این معنای روشنفکری دینی است؟ - آقای دکتر سروش در دهه شصت به عنوان سخنگوی ستاد انقلاب فرهنگی به تلویزیون می آمد و از ضرورت اسلامی کردن دانشگاه ها دفاع میکرد و می گفت باید عطر اسلام را در همه دانشگاه ها افشاند. آیا این معنای روشنفکری است؟ - آقای دکتر سروش همزمان با اوج گیری سرکوب های دهه شصت و کشتار سکولارها برای خمینی شعر می گفت و به عنوان شاعر خمینی به اقبال لاهوری می گفت آن قهرمانی که تو وعده داده بودی که خواهد آمد و زنجیر غلامان را خواهد شکست همین امام خمینی بود که آمد و وعده تو را محقق کرد. آیا شاعری خمینی جنایتکار روشنفکری است؟ بخشی از شعر سروش را بخوایند و گریه کنیم بر شاعری برای جنایتکاری چون خمینی : نازم آن چشمان که از حق سرمه یافت پرده‌های حال و فردا را شکافت روزگار ما و فرزندان ما دیده‌ای از روزن زندان ما دیدی آن فرزانه مرد چیره‌ دست آن که زنجیر غلامان را شکست آن براهیمی که با “ضرب کلیم” می‌شکافد فرق دیوان را دونیم اینک آن گرد دلاور آمده است اینک آن خورشید خاور آمده است رستخیزی در عجم انداخته افسر سلطان جم انداخته

  • شاهین

    - آقای دکتر سروش در کشتار تابستان 67 هم در تهران تشریف داشتند. جزو مشاوران مسئولان ظاهراً فرهنگی بودند و سخنرانی هایشان از رادیو جمهوری اسلامی تا حدود سال 1370 پخش می شد و از همه چیز آگاهی داشتند ولی هنوز هم آن جنایت ضد بشری خمینی را محکوم نکرده است. آیا این است معنای روشنفکری؟الان چرا کشتار 67 را محکوم نمی کند؟ - در آن دهه سیاه 1360 ، در زند ان ها کتاب های دکتر سروش در نقد مارکسیسم را به زور به زندانیان می دادند تا بخوانند. آیا این است معنای روشنفکری؟ - دکتر سروش به عنوان نماینده جمهوری اسلامی در مناظره های تلویزیونی با نیروهای سکولار شرکت می کرد. او ایدئولوگ جمهوری اسلامی بود و حتی می کوشید تا از سکولاها در مناظره اعتراف بگیرد که خدا را قبول ندارند. آیا اینها معنای روشنفکری است؟ - چرا دکتر سروش این همه با روشنفکران غیر دینی و سکولار دشمن است؟ دلایل ایشان چیست که روشنفکران غیر دینی محال است بتوانند ایران را دموکراتیک کنند؟ آیا چون ایشان خواب دیده اند که پیروز خواهند شد، وعده می دهند که آینده ایران حتما به دست روشنفکران دینی - یعنی ایشان و پیروانشان- خواهد افتاد؟ من به همه پیشنهاد می کنم سخنرانی ایشان در کالیفرنیا درباره "کارنامه روشنفکری دینی" را گوش کنند و میزان دشمنی ایشان با روشنفکران سکولار را دریابند.

  • کاوه

    جناب آقای گنجی من برای شما و تلاش دیرپای شما برای روشنگری زوایای تاریک رژیم جمهوری اسلامی ارج بسیار قائلم. در مورد این سری مقالات شما اما تصورم این است که شما به دلایلی که بر من ناشناخته است تلاش می‌کنید در خلاف جهت معمولتان حرکت کنید، یعنی به جای روشنگری، بر چهرۀ واقعیت نقاب می‌افکنید. آقای سروش، دست کم سه بار در سه گفتار جداگانه (آنطور که من شنیده‌ام) در مورد واقعیت وحی به آیات قرآن ارجاع می‌دهد. به عنوان نمونه: «و اوحی ربک الی النحل» و «و اوحی فی کل سماء امرها» و «فالهمها فجورها و تواها» و امثال آن. ایشان این بیت از مثنوی را هم بارها خوانده‌اند: گیرم این وحی نبی گنجور نیست، هم کم از وحی دل زنبور نیست؛ چونک اوحی الرب الی النحل آمدست، خانۀ وحی‌اش پر از حلوا شدست؛ او به نور وحی حق عز و جل، کرد عالم را پر از شمع و شکر؛ این که کرمناست و بالا می‌رود، وحی‌اش از زنبور کمتر کی بود». آقای سروش به کرات و از دیرباز و با تعابیر مختلف گفته است که خاک زمانۀ ما پیامبر پرور نیست. شما از این گفتار صریح ایشان چه می‌فهمید؟ این را می‌فهمید که در این خاک سترون، سروش خویش را همچون پیامبری می‌پرورد؟ مایۀ تعجب و عبرت من است این سخنان شما. عبرت به این معنی که از این واقعه بیاموزم که هرگز دچار غرور نشوم و مپندارم که راه خطا بر من بسته است، ای بسا که به راهی بروم که کودکان هم می‌دانند که به ترکستان می‌برد و من نه.

  • پژمان

    با سلام نمیخام از دکتر سروش دفاع کنم اما کاش یه جوری به این اکبر گنجی عزیز میگفتین که دوست خوب بیخیال نقد و نظریه پردازی و روشنفکری و نوشتن در کل بشه و بشینه زندگیشو بکنه-حالا دکتر سروش هم چیزی گفته یا ادعایی داره به حال خودش رهاش کنه-یا بهش بگید به اندازه کافی متفکر خارج از ایران هس تو دیگه خودتو توی زحمت ننداز اینقد. با سپاس

  • آزیتا

    برخورد خشمگینانه و همراه با تهمت عبدالکریم سروش با ناقدانش بسیار غیر اخلاقی است. ایشان به ظاهر درس اخلاق و عرفان در مراکز اسلامی ایرانی های آمریکا می دهند. از معلم اخلاق و عرفان و معنویت انتظارات زیادی هست. اما ایشان حداقل ها را هم رعایت نمی کنند. از افراد فقط استفاده ابزاری کرده و پس از کوچکترین نقدی، بدتر حمله ها را به آنها می کنند. دکتر آرش نراقی سال ها به دکتر سروش خدمت کرد و در سروش شدن سروش نقش مهمی داشت. لب لباب قبض و بسط تئوریک شریعت را دکتر نراقی نوشت و دکتر سروش در پاورقی آن نوشت: "این خلاصه را بردار گرامی و دانشمند آقای دکتر آرش نراقی فراهم آورده اند. از جهد عالمانه ایشان صمیمانه سپاسگزارم" قبض و بسط تئوریک شریعت، ص 429. اما از وقتی دکتر نراقی به عنوان استاد فلسفه در دانشگاه در امریکا، نظرات دکتر سروش را مورد نقد قرار داد که فاقد اعتبار علمی اند، دشمنی آغاز شد و بدترین تهمت ها ر ا نثارش کردند. او که چند دهه است از نزدیک با دکتر سروش در ارتباط قرار داشته و اطلاعات زیادی دارد، وقتی آگاهانه در فیس بوکش نوشت که دکتر سروش به دنبال فرقه سازی دینی است و آن را نقد کرد، از دانشمندی افتاد و تبدیل شد به بهتان زننده ای که را ه کج می رود و اینها را دکتر سروش در صفحه رسمی فیس بوک خود نوشت. آیا این رسم "وفاداری" با افرادی است که 20 ، 30 و بیشتر به او خدمت کرده اند. سروش می گوید مهمترین صفت اخلاقی نزد مولوی وفا است. کاش کمی از او می آموخت.

  • امین

    جناب گنجی بهتر است در حوزه تخصصی خودتان ورود کنید بی محابا و بدون عقبه ی فکری و معرفت شناختی به میدان فلسفه و عرفان وارد نشوید تاکید می کنم بعنوان یک مدرس دانشگاه مطالب ابن عربی در کتاب پر ارج فصوص مطالعه کنید مطالب شیخ اشراق را هم مرور بفرمایید از تقطیع سخنان دکتر سروش خودداری کنید اهل فهم و تعقل می فهمند انتهای حرف ایشان ادعای نبوت نیست

  • حسین نعمت اللهی

    گاندی هم معتقد بود که “خدا بدون صورت است” و می‌افزاید:”ارزش هندوئیسم در اعتقاد به این باور واقعی نهفته است که تمام مظاهر حیات (نه تنها موجودات بشری، بلکه همه موجودات ذی شعور) یکی هستند ....................... با درود به محققین گرامی این نزاع خدای بی صورت و خدای انسان وار به نظر حقیر نزاع بی حاصلی است. بزرگان فلسفه و عرفان محترم غربی که تقسیمی میکنند بین خدای متشخص انسان وار ادیان غربی(مثل یهودیت و اسلام و مسیحیت) با خدای بی صورت ادیان شرقی (مثل بودیزم) به نظر حقیر اگر در متن مسلمین یعنی قران نظر بیافکنند و به ادبیات عرفانی ان که میتوان ان را به تعبیر محقق محترم بسط تجربه نبوی دانست هر دو خدا موجود است. هم خدای لیس کمثله شی و هم خدای جا ربک و الملایکه صفا صفا یعنی بین تشبیه و تنزیه میتوان جمع کرد.و بزرگان عرفان هم این دو را جمع کرده اند.چون خدای غیر متشخص قطعا خدای والظاهر والباطن و اول و اخر است و خدای متشخص خدای ایه 219 سوره بقره است که به امدن خدا درسایه از ابر مثل سفر تورات اشاره میکند. چون ظهور کثرات جز در وحدت کل و وحدت کل در کثرات جز ممکن است و ظهور و بروز با حلول و اتحاد که تالی فاسد دارد یکی نیست.ظهور یعنی ظهور کلی در جزیی برای رابطه با مخاطبین. برای همین خدای بی صورت در صورت و جسم ظهور میکند نه به صورت حلول که محال است بلکه به صورت بروز و روح بروزیه که از بدن حی بروز میکند.ان جسم ظهور شده مخلوق است اما روح بروز یافته همان رب الارباب است و این شرک نیست بلکه نقطه وحدت است. چون کثرات جزیی است محاط بر وحدت کل و وحدت کلی است محیط بر کثرات جز این نزاع را باید پایان یافته تلقی کرد.چون هر دو ان دو خدا صحیح هست .چه بی صورتش چه با صورتش. صورتش البته چیزی جز جسم و ماهیات مخلوق نیست.اما انچه سخن میگوید همان روح بروزیه در ان جسم است و ملاک هم همان است.مثل جالبی محقق ارجمندی و صاحب ذوقی زده اند که بنده نقل میکنم.مثل ان مثل هوای اتاق هست که همه جا هست و دیده نمیشود اما اگر قسمتی از هوا را نگی کنیم دیده میشود.بروز و ظهور یعنی همین.یعنی ان هوا در همه جا هست اما در ان قسمت رنگی شده بروز و ظهور دارد و این با حللول و اتحاد فرق میکند که تالی فساد دارد.

  • حسین نعمت اللهی

    بنا به مراتب انجا که خداوند در قران کریم میفرماید که مسیح اله نیست صحیح هست چون نفی مصداق است نه نفی مفهوم.یعنی نفی مصداقیت عیسی به عنوان رب.اما نفی مصداق به معنی نفی مفهوم نیست چون چند جای دیگر به امدن رب اشاره میکند که منظور قول مفسرین تنزیه گرای معتزله و شیعه امر رب نیست بلکه خود رب هم هست که سه جا به امدن ان غیر از امر رب و ملایکه اشاره شده و تاویل ان به چیز دیگر خلاف ظاهر است و این ظهور و بروز که اتحاد و حلول نیست همان مقامی است که هم حرف میزند هم ذهن دارد و میتواند اعتبار کند و مشکل محقق محترم به نظر حقیر در این مورد بی وجه است.چون ظهور و بروز در یک جسم و بدن انسانی و تشخص خدای غیر متشخص نه تنها امر محالی نیست بلکه امر واجبی است و چنین وعده ای هم داده شده و تحقق یافته است. ظهور و بروز خدای متشخص البته خدای تاریخی مورد جستجوی محقق محترم را هم ایجاد میکند.یعنی خدا در تاریخ بروز میکند یعنی ظهور او در یک جسم انسان واره ممکن بلکه واجب است.حالا مصداقش کیست بحث دیگری است.در این زمینه هم ایات قران گواهی ان است هم سفر تورات.هم روایات حشویه و اهل سنت و جماعت که در این زمینه روایات صحیحی اورده اند اما خود ایشان معنی ان را نفهمیده اند.فکر کرده اند خدا در قیامت ظهور میکند و مربوط به اینده است.خیر.چون قیامت در اینده نیست.بلکه در گذشته و حال و اینده است و ان ظهور هم در همین ازمنه ثلاثه است.خدای تاریخی انسانواره و ظهور وبروز ان ذات .(حدای غیر متشخصی که جامه تشخص میپوشد و این نه شرک است نه غلو بلکه جمع تشبیه و تنزیه است و جمع تناقض نمای قران) همانطور که ان خدا در درخت موسی ظهور میکند در یک جسم انسانی هم میتواند ظهور کند و چیز شگفتی هم نیست بلکه ایات و روایات صحیحه به ان دلالت میکند فارغ از اینکه مصداقش کدام شخص است.اما چون نفی ربوبیت مسیح در متن اسلامی امر برجسته است مفسرین اسلامی معتزلی مشرب نه فقط نفی مصداق ربوبیت مسیح به درستی کرده اند بلکه به اشتباه نفی مفهوم هم کرده اند.اما متن نفی مفهوم(یعنی امکان بلکه وجوب بروز ان ذات در یک مصداق جسم دیگر) نمیکند بلکه نفی مصداق میکند.

  • حسین نعمت اللهی

    ایه ای که به امدن خدای متشخص اشاره میکند این ایه است: هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ أَن تَأْتِيهُمُ الْمَلآئِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لاَ يَنفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْرًا قُلِ انتَظِرُواْ إِنَّا مُنتَظِرُونَ ﴿۱۵۸﴾ يا جز اين انتظار دارند كه فرشتگان به سويشان بيايند يا پروردگارت بيايد يا پاره ‏اى از نشانه‏هاى پروردگارت بيايد اما روزى كه پاره‏اى از نشانه‏هاى پروردگارت [پديد] آيد كسى كه قبلا ايمان نياورده يا خيرى در ايمان آوردن خود به دست نياورده ايمان آوردنش سود نمى‏بخشد بگو منتظر باشيد كه ما [هم] منتظريم مفسرین پیش فرض غلطی دارند و امدن روح کل را در جسم نا ممکن میدانند.اما چون پیش فرضشان حلول و اتحاد است نتایج غلی هم میگیرند. روح کل یا همان خدای غیر متشخص بودا ظهور میکند و بروز میکند در کرات از جمله کره زمین و شبیه اشرف مخلوقات ان کره در یکی از انسانها. ان میشود امدن رب.یک خدای متشخص انسان واره که چون در تاریخ ظهور میکند تاریخی هم میشود ذهن هم دارد چون در جسم یک انسان خاص ظهور کرده است برای همین حرف هم میتواند بزند. پس خدا صدا دارد ذهن هم دارد اعتبار هم میتواند بکند اما در صورتیکه در جسم اشرف ان کره ظهور کند.در جسم یک انسان.اگر کرده زمین باشد.در کرات دیگر در جسم اشرف ان کره. له مثل الاعلی فی السماوات و فی الارض باز تاکید کنم ظهور و بروز غیر از حلول و اتحاد است.حرف را با حرف غلات شیعه مساوی نگیرید.سخن فرق میکند .جسم محل بروز و ظهور است. خدای غیر متشخص در جسم اشرف ان کره که به امدنش هم اشاره شده متشخص میشود و این خدا به یک اعتبار همان خدای ظاهر و باطن و اول و اخر غیر متشخص بودایی اول سوره حدید است.از جهت روح کل و به یک اعتبار دیگر خدای متشخص انسان واره است که در جسم یک انسان ظهور کرده است. و خدایی است که در تاریخ خاصی و مکان و زمان خاصی ظهور و بروز کرده است.و به اصطلاح تخته بنده تاریخ خود شده است و این هیچ اشکالی ندارد .ذهن هم دارد چون جسم دارد.اعتبار هم میتواند بکند چون ذهن دارد و زبان هم دارد چون ذهن دارد.اما ذهن محل بروز و ظهور است.مثل یک هاردی که وارد یک رم و پروسسور میشود و قسمتی از اطلاعات هارد پردازش میشود و قسمتی از هارد کل در رم بروز وظهور میابد.

  • آزیتا

    آقای محسن کدیور دوست دکتر سروش بود. ایشان نظریه جدید دکتر سروش را نقد کرد. دکتر سروش دو واکنش نشان داد. در مصاحبه با زیتون گفت که آقای کدیور وی را تکفیر کرده است. آقای کدیور نیز در مصاحبه با زیتون گفت تکفیری در کار نبوده و صرفا آرای ایشان را نقد کرده است. واکنش دوم دکتر سروش جالب تر بود. دوباره متنی به نام فرزند بزرگ خود علیه آقای کدیور منتشر کرد تا اثبات کند کدیور هم بی سواد است و هیچ نمی داند. در ادامه بخش هایی از متنی را که سروش پدر بنام سروش پسر منتشر کرد ببینید:

  • آزیتا

    " بر این باورم که آقای کدیور محقق و متتبعی است که زحمت بسیار کشیده و آثار مورخانه و متتبعانۀ متعددِ نیکویی منتشر کرده؛ اما، به گواهی آثارش اندیشمند و متفکر نیست و منزلت و موقعیت کسانی چون علی شریعتی، مهدی بازرگان، داریوش شایگان، عبدالکریم سروش ، مجتهد شبستری و مصطفی ملکیان را اصلا ندارد؛ در عرصه فقاهت هم دلیریِ و جرات و جسارت امثال احمد قابل را ندارد. ..در این سالیان، بنا به تشخیصم به آثار متفکران چندی پرداخته ام و بنا دارم فی المثل پس از اتمام دوره " بازرگان شناسی"، دوره " ملکیان شناسی" را برگزار کنم. چون برای آقای کدیور چنین منزلت و شانی قائل نبوده و نیستم، تا کنون نپرداخته و بنا ندارم بپردازم. آقای کدیور در حوزۀ فلسفه اسلامی کار جدی ای جز تصحیح برخی آثار قدما کرده، که ذوق فلسفی چندانی ندارد. ... در عرصه دین شناسی نیز ، چنانکه در می یابم، به گواهی آثار، ایشان نوآوری و رای بدیعی ندارد و مفهوم تازه ای برنساخته است. مقاله ایشان درباره " علمای ابرار" هم کاملا برگرفته شده از کتاب آقای مدرسی طباطبایی است. .. آقای کدیور اعتبار اولیه خود را از سیاست گرفته و نه حوزه اندیشه بر خلاف سروش و شبستری و ملکیان؛ در حوزۀ فقه سیاسی هم تتبعات خوبی کرده و آثاری منتشر کرده که می تواند دستمایه آثار مورخانی که تاریخ اندیشه می نویسند، قرار گیرد؛ اما ایشان به حد خود قانع نیست و به یمین و یسار می زند تا مگر تصویر دیگری از خود عرضه کند. آقای کدیور عنایت ندارد که قواعد عالم اندیشه و تفکر خیلی ظریف و پیچیده است و حساب و کتاب دارد. با زور و اصرار و سفارش و توصیه ، کسی در این عرصه اعتبار پیدا نمی کند و اعتبار کسی سلب نمی شود، و این فرایند هم توطئه کسی و یا گروهی نیست. اهمیت شریعتی و سروش و شبستری و ملکیان و شایگان را جامعۀ علمی و فرهنگی و مخاطبان به آنها داده و به اصطلاح یک « واقعیت اجتماعی» ( social fact) است. «اسکالر بودن» با «متفکر بودن» متفاوت است، متفکر بودن ذهن وقاد می خواهد و شمّ و ذوق و قدرت مفهوم سازی؛ امری که در شریعتی، سروش، شایگان و در مراتب بعدی فردید، شبستری و ملکیان دیده میشود، اما کدیور متعلق به این بازی معرفتی نیست و فعالیت های فرهنگی و علمی او از لون دیگری است، هر چند ایشان نمی خواهد بپذیرد و چنانکه نوشتم طلب روزی ننهاده میکند....."

  • آزیتا

    هر کس سروش را نقد کند بی سواد است. دکتر سروش برای اعلام این موضع چند سالی است که از فرزند بزرگ خود استفاده می کند. از تخصص دم می زند اما دکتر داروشناس به دانش آموخته حوزه و دانشگاه می گوید تو هیچ هستی و من همه چیز. این روش نقدی دکتر سروشی است. برخورد با آرش نراقی و محسن کدیور تنها دو نمونه اند. صد نمونه دیگر هم می توان ارائه کر د.

  • مهدی

    نظریات جدید دکتر سروش آدمی را به سمت دینداری فردی واتکا بیشتر به عقل و وجدان وانصاف شخصی ونیز حقوق بشر می برد و نه به سمت فرقه وآداب جدید دینی مقلدانه بنابراین ادعای اقای گنجی بسیار پوچ ونشناختن واقعیت دوران است.

  • پیام

    عبدالکریم سروش به گواهی آثارش از چنان شجاعتی برخوردار است که در ارائه اندیشه های تازه اش از کسی رودربایستی نداشته باشد و نهراسد تا آنچه را حق می داند، بازگوید. نیازی به پیش بینی های مغرضانه برخی دوستان دیروز ندارد که امروز شمشیر عداوت و خصومت و کین توزی و حسد ورزی را از رو بسته اند و نظریه های او را در ترازوی کوته فکری خود می سنجند! یکی او را به بازکردن دکان تازه متهم می کند تا به همراه دیگری اتهام جدیدی بر او بزنند: فرقه سازی! آقای گنجی اما به این حد راضی نیست و این بار ادعای پیامبری را هم به مدعیات و بهتان های پیشین خویش به دکتر سروش افزوده است! سخنان نغز و پرمعنا در کنار مکتوبات و اشعار صادقانه عبدالکریم سروش در ستایش پیامبر اسلام بارها در رسانه های همگانی انتشار یافته و نشان از عشق و ایمان خالصانه اش به پیامبر گرامی اسلام دارد. به علاوه، او که خود بارها تأکیدکرده خاک تاریخ پذیرنده پیامبر جدید نیست، چطور می تواند چنین کوته بین باشد که امثال گنجی ادّعا می کنند! سروش حتی خود را مشمول مواهب و بهره های معنوی که عارفانی مثل مولانا داشته اند، نمی بیند، چه رسد که بخواهد به رقابت با پیامبر گرامی اسلام برخیزد! او در پاسخ به پرسشی تصریح می کند که: «همواره به دنبال حقیقت بودم و پیامبران را و سپس عارفان را جذاب ترین شخصیت های تاریخ می دیدم و پا در راه آنان نهادم». آیا در جست و جوی حقیقت در راه پیامبران و عارفان پا گذاشتن به معنی ادّعای پیامبری کردن است یا دنباله روی و پیروی کردن از ایشان؟ در چنین سقوط فکری برای امثال گنجی باید تأسف خورد، که پنهان در پس صورتک های متعدد ، به شیوه مرسوم خود سند در پی سند رو می کند، تا شاید عالیجنابی دیگر بسازد. و در این بازی همگان را کودک فرض می کند که ناتوان از تشخیص شیوه خاص او هستند! درود بر دکتر سروش که مردانه در این کارزار افترا و تهمت ایستاده است و خم به ابرو نمی آورد. جنگ ناجوانمردانه ای که دل هر دردمند صدیق را به درد می آورد. بارت بکشم که مرد معنی درباخت سر و سپر نینداخت جان داد و درون به خلق ننمود خون خورد و سخن به در نینداخت ...

  • mehrdad

    با درود . دوستان من یک نکته ای میگم و بهش اعتقاد دارم . زبان فارسی هرچند در زمینه شعر و ادب پیشرو در جهان هست ولی متاسفانه در زمینه های علمی و فلسفی بسیار عقب افتاده است . ما نمیتونیم تا وقتیکه واژه های نو برای بیان مفهوم خودمون نساختیم ، این مشکلات رو از بین ببریم . ما بایستی ابتدا زبان فارسی رو توانا کنیم بعد وارد فلسفه بشیم . نمیگم که دست از فلسفه برداریم تا زبان پویایی فلسفی پیدا کند . بلکه منظورم اینست که لااقل بسیاری از واژه ها نیاز به توضیح مبسوط دارند تا مفهوم سخن گوینده مشخص شود . به نظر من باید یک همت اساسی در این زمینه صورت پذیرد . بسیاری از واژه هایی که در متون فلسفی یافت میشه صورتی دو پهلو و چند پهلو دارند . واقعا ما برای انتقال نظراتمون به همدیگر هنوز در ابتدای راه فلسفی هستیم .

  • محمد فهیم دشتی

    سلام جناب گنجی! بنده، روزنامه نگاری هستم، اهل افغانستان. با شما و کار های تان، مقداری آشنایی دارم. از زندان رفتن تان، اعتصاب تان و بالاخره بیرون شدن تان از ایران. با شماری از همکاران شما آشنایی رو در رو دارم، مثل ماشاالله شمس الواعظین،علی مزروعی و تعداد دیگری؛ اما فرصت دیدار با شما میسر نشده. از اینها که بگذریم، به تازه گی در نوشته ای (عبدالکریم سروش و"رویا های رسولانه"اش) که در سایت زیتون اقبال انتشار یافت، به بخش هایی از نظریات آقای سروش، پرداختم، که در یک مورد با نظریات شما، پیوند می خورد و آن این که سروش ظریفانه به دنبال تقدس زدایی از قرآن و پیامبر است.البته آنچه شما نوشته اید، مستند تر است، هرچند الزاماً نمی توانم با این نوشته تان یکسره موافق باشم؛ چون در مواردی،پرسش هایی به ذهنم می رسد، یا با تردید های مواجه می شوم. به هر حال باور دارم که آنچه را سروش می گوید، اگر واضح و صریح از جایگاه کسی که به اسلام و قرآن و پیامبر ایمان ندارد، یا حد اقل ایمان کامل ندارد، بیان کند، مساله ای نیست، مشکل در این جاست که او از شاخ درخت دستۀ تبر ساخته و در حالی که ادعا دارد، میوۀ همین درخت است، آهسته و پیوسته، تلاش دارد تا ریشه های این درخت را ببرد. در سرزمین ما هم به دلیل بحران های چند دهۀ اخیر و این که بخشی از این بحران سازی با سؤ استفاده از نام اسلام و قرآن، واقع شده، تعدادی هستند که شیفتۀ سروش شده اند و اما به گفتۀ ابوالمعانی بیدل"همچو کوزۀ دولاب هر چه زیر گردون است/ یا ترقی آهنگ است یا تنزلی دارد" و به نظر این حقیر،زمان"تنزل" سروشگرایی فرا رسیده، از آنجا که"نقاب از چهره اش در حال افتادن است."

  • قیام الدین

    با سلام و احترام خدمت دوستان گرانقدر چند سالی است که با آراء دکتر سروش کم و بیش آشنایی دارم و به برخی از سخنرانی های او گوش می دهم و به نظرم سروش چنین ادعایی نداشته است و هر کسی با دیدگاه های خود او را می شناسد اما با خواندن این متن گفته فخر رازی و پاسخ شمس تبریزی به او به یادم آمد. حال قضاوت با شماست. فخر رازی چه زهره داشت که گفت : محمد تازی چنين گويد و محمد رازی چنين گويد ! اين مرتد وقت نباشد اين کافر مطلق نبود مگر توبه کند !

  • شاهد

    1400سال از این دین و ان پیام اور گذشته است و اکنون هردو طرف اقایان دباغ و گنجی دکانی باز کرده اند که محمد چه می گفت ودر پی چه بود . پرسش حقیقی این است که شما امروز در مقابل بحرانی که دین اسلام را به دستگاهی سرشار از خشونت و سرکوبگری بدل کرده است چه می گویید. هردو گنجی و دباغ در بر کشیدن زیاده خواهی اسلامی در ایران شریک بوده اند اما هیچیک از ایندوتا کنون به شیوه ماندلا یی از گذشته خود سخن نگفته و از مردم ایران عذر نخواسته اند ( همچون تاجزاده که نوشت و پوزش خواست ) هنوز هر دو تن در هم در حوزه تداوم نظام توتالیتر اسلامی با دامن زدن به " اصلاح طلبی دینی در قدرت " و هم در حوزه معرفت شناسی با در میان افکندن پرسش های انحرافی تا موضوع اصلی پوشانده شود شریک هستند . اقایان دباغ و سروش به سه پرسش زیر پاسخ دهید تا شاید گرهی از بحرانی که هردو شما در گسترش ان شریک بوده اید باز شود و اندک اسا یشی پدیدار . ا: اکنون که شر های اسلامی دامنگیر شده است پاسخ شما چیست ؟ شر درون دینی اسلام از چه چیزی در این دین ناشی می شود 2: شما برای دست برداشتن اسلام از پروژه قدرت و بازگشت ان به اخلاق چه بر نامه ای ارایه می دهید .3: نقش هریک از شما اقایان دباغ و گنجی در بر کشیدن اسلام به قدرت در ایران چه بوده است و بابت ان اعمالی که با اتکا به قدرت توتالیتر اسلامی در گذشته انجام دادید چه پوزشخواهی دارید ؟.

  • علی تبریزی

    در کانال تلگرامی مربوط به دکتر سروش دباغ جوابی از خود سروش درج شده بصورت سوالات استفتایی! به شرح زیر: از این افتراهای مغرضانه با بزرگواری عبور کنید و اذا مروا باللغو مروا کراما بنده هم کامنت ذیل را ارسال نمودم: در پاسخ جواب مانند جناب دکتر عبدالکریم سروش: از ایشان باید پرسید از سخنان اکبر گنجی در مقاله اخیرش، کدامش افترا بود؟ و کدامش مغرضانه؟ ادعای بزرگوارگی دلیل میخواهد. شاید اگر دکتر تواضع می نمود و دانه دانه ادعاهای گنجی را پاسخ میداد، می توانستیم بگوییم بزرگواری فرمودند. نه انکه با زدن برچسب لغو و بیهوده گویی خود را جزء گرامیان و مروا کراما بدانند!

  • Happy

    ساده بگویم. سر همه مان کلاه رفت با این اسلام. و هنوز مردد به پیش می رویم.

  • ساده لوح

    من در نوشته های آقای گنجی نوعی عداوت نسبت به عبدالکریم سروش میبینم اینکه احیانا ناخواسته آقای سروش در حال ساختن دینی انسانی تر و به روتر از اسلام باشد آیا بده؟! البته این دین انسانی و به روز وجود داشت (بهائیت) که خوب البته روحانیت شیعه توانست اونو در ذهن مخاطبان دوستدار مذهب و دین به لجن بکشه

  • داود بهرنگ

    با سلام! این چند خط به یاد احمد کسروی در مخافت با "ولی بازار" دین و عرفان است: آن کسانی که می نویسند: قرآن گفت: "و اذا مروا باللغو مروا کراما" از فرط خودشیفتگی متوجه نیستند که موضوع جنجال همین است. آری! قرآن گفت: "و اذا مروا باللغو مروا کراما" اما قرآن موارد "لغو" را مشخص نکرده است. خمینی می گوید: موارد "لغو" را "ولی فقیه" مشخص می کند. جمهوری اسلامی می گوید: موارد "لغو" را رهبری مشخص می کند. عبدالکریم سروش می گوید: آن را در خواب می بینند. روشنفکر دینی در پی آن بود که مشخص کند اگر این نیست. اگر آن نیست. پس چیست؟ پس کیست؟ موارد "لغو" را چه کس، چه مقامی، چه مرجعی مشخص می کند؟ در جوامع دمکراتیک مرجع تشخیص آزادی نقد و بررسی است. اکبر گنجی یک ناقد است. تخصص اکبر گنجی نقد است. نقد عمه و دایی و عمو و پسر عمو ـ من و تو و نیز ولی فقیه و رهبر ـ نمی شناسد. اگر ما پیش از سال 57 اکبر گنجی داشتیم نه خمینی را داخل در توبره مان می کردند و نه "ولایت فقیه" را. عالی جناب سروش نیک می دانند " هر پادشاهی عادل است، به شرط آن که عدالت را خودش تعریف کند." بنابراین شما حق ندارید موارد "لغو" را خودتان مونولوگ تعریف [و تحمیل دیگران] کنید. این را می گویند استفاده ابزاری از دین. با احترام داود بهرنگ

  • نورمحمد حسینی سوق

    من از شاکردان دکترسروش بودم. در اینکه ایشان یک متفکر و عالم است هیچ شکی ندارم.ولی جناب اکبر گنجی به سیاق مقالاتقبلی خویش مقاله تحقیقی نوشت. تکه سنگینی است. ولی متن مستند است. هرچند تقطیع شده است. من به عنوان یک خواننده از این مقاله هم استفاده کردم. منتظرم جواب مستدلی بشنوم . دکتر سروش هم کم کم باید عقاید عارفانه و فیلسوفانه و عالمانه (تجربی) و مذهبی خویش را مرزبندی و مشخص کند. یک فردی که گویند متعبد است ،پوپری است ،مولاناگراست ،ودرعین حال در جامعه شناسی ،عرفان ، فلسفه ،مذهب و حتی سیاست صاحب نظر است این کثرت در تخصص و روش با اصول عالمانه ای که به ما آموخت خیلی فاصله دارد. به نظر می رسد ایشان باید تا زنده است تکلیف خویش را با این تنوع و تکثر مشخص کند

  • اسکندر مرادی

    سلام برای روشن تر شدن مفهوم "لغو" در آیه 71 سوره فرقان لازم است به آیه بعدی نیز رجوع کنیم: وَالَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمًّا وَعُمْيَانًا (72) صفت بعدی برای "عبادالرحمن" اینستکه ایشان وقتی متذکر آیات پروردگارشان میشوند چشم و گوش بسته بسجده نمی افتند. کسی یا کسانی که مقدس مآبی ندارند و میخواهند آیات الهی را در اندیشه خود ارزیابی کنند بدیهی است که گفته ها و بیانات دیگران را با ارزیابی بمراتب دقیق تری پذیرا خواهند شد و بسادگی تایید یا تکذیب نخواهند کرد. بنابراین بنظر میرسد رعایت اتصال آیات هر سوره میتواند مشکل گشای مباحث قرآنی باشد روشی که موجب رفع اختلافات خواهد شد.میتواند بر "باور" ما به قرآن موثر باشد... والسلام quranmizan.com

  • منصف

    جناب آقای گنجی مقاله شما من را یاد کارهای برخی طلبه ها در ایران می اندازد که زمانی برای لگد مال کردن دکتر شریعتی می رفتند و جملاتی از کتابها یا نوارهای ایشان انتخاب می کردند و برای برخی از مراجع و فقها در قم می بردند و آنها هم با دیدن این جملات مثل "... آنگاه که به من الهام می شود..." و غیره از دکتر شریعتی حکم به ارتداد ایشان می دادند. جای بسی تاسف است که روش شما هم بهتر از این نبوده. از بین صدها نوار و کتب دکتر سروش جملاتی را آورده اید بدون اینکه به مخاطب بگویید دکتر سروش در مقام بیان چه چیزی بوده است و یا اصلا چه مرادی از این حرف داشته است، اتهامات بی اساس و بی پایه به ایشان وارد نموده اید. بنده هم به خیلی از نظرات ایشان انتقاد دارم و سوالاتی دارم که هنوز پاسخ آنها را از ایشان دریافت نکرده ام. ولی این را بدانید که ارادت و عشق دکتر سروش به پیامبر اسلام کمتر از دیگران نیست. این همه مطالبی که در مورد انبیاء الهی مطرح کرده است و روزنه ای برای نسل جوان در داخل و خارج کشور گشوده است تا از اسلام و دین گریزان نشوند را شما ندیده اید و یا نمی خواهید ببینید و رفتید سراغ چند نقل قول بدون روش تحقیق علمی . این اتهامات ناروا را که به ایشان زده اید بسیار جای تاسف دارد.

  • زنده فارسی زبان/ زبان جهان شمولی بهتر از سپرانتو

    سروش اگر بتواند یک فرقه لیبرال اسلامی درست کند بزرگرتین خدمت به بشریت کرده گنجی میخواهد اسلام به پوکه بی مختوا کند و اخوندها او مرتد و معدودم کرده اند سروش اگر موفق شود بزرگرتین خدمت را بهب شریت و صدها میلیون مسلمان جاهل بلقوه تروریست کرده است در ضمن باز میگویم زمانه دارد سانسور میکند... ---------------------------------- توضیح: کامنت حاوی توهین و فحاشی منتشر نمی‌شود

  • دان

    سروش می خواهد دین یا فرقه جدیدی بیاورد گنجی بیش از خد دارد به سرو شحمله میکند/ این دیگر نقد نیست/ انگار از جانب شیوخ جاهل قم و مشهد و خامانهای ماموریت یافته تا حلوی اسلام لیبرال بگیرد آقای گنجی ** داشتهب اش و دوباره قران محدی ات را با تخلیص و اصلا منتشر کن

  • مازیار

    با مطالعه کتابهای دکترسروش و سخنرانی های ایشان به هیچ عنوان دعوی پیامبری دیده نمیشه. ایشان پیامبر را بر صدر مینشاند و بارها بر خاتمیت ایشان صحه میگذارند. چرا بجای افترا و نقدهای غیرمنصفانه ، از مطالب پر بار و گره گشای آن بزرگوار که دانش و دریافتهایش را بیدریغ بر سفره اخلاص میگزارد تغذیه نمیکنید. لطفا مطالب دکتر را بدون تعصب و با دقت گوش دهید تا از دریای زلالش ماهی سالم و لذیذی صید نمایید. عمرایشان دراز

  • a

    شما اگه ادعای پیامبری ابراهیم و عیسی و موسی و محمد و اون 124000 تای دیگه رو قبول داری باید ادعای پیامبری سروش رو هم قبول داشته باشی چرا که نه؟! سروش هم روشنفکره هم باهوش هم باسواد هم طرفدار عشق و عرفان و موسیقی چیزی که هیچکدوم از اون عقب افتاده ها نبودن پس هزار برابر پیامبر بهتری هست

  • علی تبریزی

    گروه تلگرامی هوادار سروش دباغ درباره مقاله گنجی نظرات خوانندگان را جویا شد، بنده چند نظر فرستادم، اما مصلحت به درج ان ندانستند، اینجا می فرستم: 1. ان همه شواهد و قرائنی که گنجی اورده ، ایا دروغ و یا بی اساس است؟ و یا گوینده را از همه ی ان سخنان منظور دیگری بوده است؟؟!!

  • علی تبریزی

    گروه تلگرامی هوادار سروش دباغ درباره مقاله گنجی نظرات خوانندگان را جویا شد، بنده چند نظر فرستادم، اما مصلحت به درج ان ندانستند، اینجا می فرستم: 2.  من دوبار پاسخ دکتر سروش دباغ را با دقت مرور کردم. متاسفانه هیچ دلیل منطقی بر رد سخنان گنجی نیافتم. بلکه انرا بیشتر تلاشی مایوسانه در اعلام بیسوادی و بی اعتباری و عدم صلاحیت شخصیت گنجی یافتم که این شیوه دیگر خریداری ندارد. سالهاست که گنجی از سپاه بیرون امده، زندان رفته و فحش خورده و تهدید شده، انوقت شما او را متهم به بولتن نویسی و پرونده سازی میکنید. بجای این حرفها به ان همه شواهد و قرائنی که ارائه کرده پاسخ دهید. اتهام بیسوادی نیز به او نمی چسبد، مثل انست که بگویند دکتر سروش داروساز است و از دین و فلسفه و عرفان چیزی نمی فهمد! این سخن کسانبست که میخواهند فرافکنی کنند و از پاسخ منطقی عاجزند! مگر بهترین مخاطبان اقای سروش روزگاری امثال افرادی چون گنجی نبوده اند، از جمله در حلقه کیان؟ حالا ناگهان ایشان کودن و بیسواد و بولتن نویس باید قلمداد شود چون حضرت ایشان پاسخی ندارند؟!

  • علی تبریزی

    3. لطفا بجای پرونده سازی برای منتقدان اقای سروش، به مطالب منتشره در باره ی فرمایشات ایشان جواب دهید. جناب دکتر سروش وقتی از جانب دکتر نصر سخنانی انتقادی شنید، شروع به یادکردن از سمت وی در دفتر فرح کرد. حالا شما یاد از سوابق گنجی در سپاه میکنید! خوبست کسی در باره شما بگوید چهل سال پیش دایپر پایتان میکردند؟! چه ربطی دارد گذشته ی خوب یا بد کسی؟ انرا که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است؟ الان هم سخن بر سر دعاوی اقای سروش است، نه سوابق سی سال قبل اکبر گنجی! این فرافکنی و پرونده سازی برای نراقی و گنجی، بجای پاسخ به شبهه ی اصلی، انسان را یاد این جمله می اندازد، الغریق یتشبث بکل حشیش! گهی زین به پشت و گهی پشت به زین، مدتهاست جناب دکتر عبدالکریم سروش با مهارتی که در ادبیات فارسی دارند، مخالفانشان را به انواع القاب ( برعکس ولاتنابزوا بالالقاب) و به شیوه های مختلف تحقیر و تمسخر نواخته اند، حال نوبت ایشان هم هست که با حملاتی از ان دست، و یا شبیه ان مواجه شوند! بداخلاقی از همه کس مذموم است! از مدعیان و مفسران اخلاق پارسایان بیشتر! چه مکن بهر کسی، اول خودت دوم کسی. وقتی جناب ایشان هر منتقد و مخالفی را انگی و برچسبی و تازیانه ای کلامی می زند، از شاگردان سابق خودشان چه انتظاری دارند؟! ایا تحمل یک نقد مستند و منطقی را هم ندارند؟! چه میکند این روزگار در نشان دان ادم ها! اللهم اختم عواقب امورنا خیرا.

  • علی تبریزی

    4.امروز اینرا فرستادم پس از درج یادداشتی از جناب دکتر سروش دباغ در همانجا: سلام ای استادان مهر و حقیقت، پس چه شد انهمه دوستی و صمیمیت که در تمنای نظرات خوانندگان درباره ی مقاله گنجی پیرامون ادعاهای پدر پسر شجاع، جناب عبدالکریم سروش می کردید؟ نظرات را گرفتید، چرا درج نمی کنید؟ نو اندیشان دینی اینقدر ضعیف و ساده فرض میشوند که اگر نظر مخالف اقایان سروش، پدر و پسر را بشنوند، ممکن است گمراه شوند؟! اقلا ادعای مهر و صمیمیت نکنید! نفاق نورزید، شما که خوانندگان را اگر با نظراتتان مخالف باشند، نا اهل و نااگاه فرض می کنید! چند روز گذشت، مقاله گنجی گذشت، امروز جناب دکتر سروش دباغ، فیلسوف بزرگی که پاسخ همه سوالات را می دهند، خبرنگار و تحلیل گری در حد علیرضا نوری زاده شده اند و اخبار ورزشی و سیاسی تحلیل میکنند و شما هم به خورد خوانندگان می دهید؟ مبارک است، جمهوری اسلامی روشنفکران دینی راه انداخته اید! خوش باشید. ٱسوده بخوابید! با مهر و محبت!

  • صابر نادپور

    هرچه باشد عبدالکریم سروش لااقل توانسته است بر پایه جد و جهد و تفکر در مسیر صلاحدید خود جریان ساز باشد و طرحی نو در جهان اندیشه ایرانی و اسلامی برپا کند. مسلماً جریان فکری او مانند جریان فکری سایر اندیشمندان قابل نقد است. اما به نظرم هیچ متفکری تا کنون با لجن پراکنی مخالفین از میدان به در نشده است. نگارنده این متن باید توجه داشته باشد که امثال سروش و سایر متفکران (با هر سلیقه و گرایشی) که جایگاهی در عالم اندیشه می یابند موقعیت خود را مدیون صبر و شکیبایی و پس انداز معرفت در کوزه وجودشان هستند؛ نه تیغ برکشیدن و کورکورانه زخم زدن بر اعتبار و آبروی دیگران.

  • شاهین

    آقای دکتر محمد سهیمی در مقاله [دکتر عبدالکریم سروش با منتقدانش چه می کند] گزارش کوتاهی از برخوردهای دکتر سروش و فرزندش با منتقدانشان ارائه کرده و نشان داده اند که هر کس کوچکترین انتقادی از آنها بکند، به دروغگو، سارق، گاوشاخ زن، خرباربر، استالینسیت و ده ها عنوان دیگر متهم می شود. خاطره برخورد سروش با دولت آبادی را بیاد بیاوریم و صدها نفر دیگر را. از مسئولان زمانه خواهش می کنم لینک مقاله دکتر سهیمی را باز بگذارند تا خوانندگان بتوانند به آن دسترسی داشته و خود داوری کنند. اگر این مقاله را در بخش تریبون زمانه بازنشر می کردند، بسیار آگاهی بخش بود. http://news.gooya.com/politics/pdf/sahimi08212016.pdf

  • شاهد

    در ضمن فراموش کردم اضافه کنم که زمانه تا انجا که من می دانم رسانه ای است عمدتا برای متفکرانی که از خود سایت یا تریبونی ندارند . سهیمی در پایان همه نوشته هایش خوانندگان را دلالت به سایت رسمی خود می کند و انچه انجا نوشته را به سایر سایت ها برای اشتهار بیشتر می فرستد . هرکس مشتاق خوانندن مقالات او است می تواند با سرچ نامش همه مقالات را در سایت خودش بخواند

  • وحید

    بسیار جالب بود چون بسیاری از مقالات متفاوت و گوناگون را کنار هم قرار داده بود و از این باب توانسته بود یک نتیجه گیری منطقی و تا حدی عجیب و غریب بدست بیاورد .

  • مرتضی

    اگه سروش ادعای نبوت کند، من اولین ایمان آورنده به او دین او و خدای او خواهم شد. پیامبری که به جای استبداد رأی که تنها از من بشنوید بگوید، از شنیدن با هم می گوید. این که عین برکت برای جامعه انسانی ماست که در شوره زاد دین و باورهای الهیاتی اش دموکراسی نمی روید و نمی جوشد و هیچ لحن و آهنگی قدسی هم نمی خروشد که دموکراسی را همچون نماز واجب و بلکه اوجب واجبات بنمایاند. اما آرزو می کنم اکبر گنجی بیش تر بر سروش نقد بنویسد. چون من سروش را در پرتوی نقدهایی که به او می شود بهتر می فهمم و متوجه می شود. درود بر اکبر گنجی.

  • سلام اسمعیل پور

    سلام. بگمانم سروش علاوه براینکه قادربه درک و فهم تفاوتهای ایات ومحکمات ومتشابهات قران نبوده ونیست مانندگمشده ای درکلمات ازبسیاری مطالعه دراقوال شمس ومولوی وسعدی و...ره گم کرده وغافل ازقران کتاب هدایت شده ودرنتیجه این غفلت تعوریهای باامیزه راست وناراست به هم میبافد که درمواردی حتی کفرامیز است وخروج ازدین ازسخنانش متبادرمیشود.امیدوارم اوبیدارشودبه اشتباه وخطاهایش پی ببرد وتوبه کند تاومصداق العلم حجاب الاکبرنباشد.

  • سمیع الله سیحون

    با سلام خدمت آقای گنجی! من از افغانستان هستم از چندی بدینسو نقدهای شما را بر قرات جدید سروش از وحی الهی می‌خوانم وتمام آثار سروش به ویژه بحث محمد راوی رویاهای رسولانه را بار بار خوانده ام اما زمانیکه به نقدهای شما می بینم به جز چند تهمت نا بجا و نا صواب هیچ پاسخ قناعت بخشی به پرسش های که در ذهنم وارد شده نمی بینم؛ چه میشد که بجای انیهمه پراگنده گویی ها پاسخ آن پرسش های جدی را که سروش در حوزه وحی مطرح کرده ارایه می‌کردید.

  • فرزاد

    ** واقعیت این است که برای اولین بار در تاریخ بشر فردی با دیدگاهی منفی نسبت به شخص دیگری او متهم به چنین عملی یعنی ادعای نبون و پیامبری می‌کند. حتی اگر آقای گنجی از منابع موثق و مخفی خود از چنین موضوعی مطلع شده باشد و نه از طریق استدلالباز انصاف حکم می‌کند که چنین اتهامی را در شبکه‌های اجتماعی مطرح ننماید مگر آنکه به قول مأموران اطلاعاتی قصد سوزاندن یک نقشه را داشته باشد. من شخصاً از آقای سروش هیچگاه خوشم نمی‌آمده است و از او نه به خاطر گذشته‌اش دفاع می‌کنم و نه به دلیل اندیشه‌هایش . معتقدم که حتی خود آقای سروش هم جرأت دنبال نمودن پیامدهای مدعیات خود ندارد و بین آنچه او می‌گوید و آنچه می‌نماید تفاوت ماهوی وجود دارد. اما اصل برخی از مواردی که به آقای سروش نسبت داده است دیگران هم گفته‌اند. بسیاری از نقطه‌نظرات افرادی مانند دکتر سروش یا مجتهد شبستری را معتزله در قرن اول و دوم شمسی مطرح نموده بودند. نظریه اقبال لاهوری در مورد ختم نبوت حتی از آنچه به عنوان زمینه‌چینی سروش برای ادعای نبوت نمودن با نظریه‌ی بسط نبوت فراتر می‌رود. **

  • حسن

    به نظرم مقاله فوق را می‌توان براساس برداشتهای شخصی نویسنده از اثرات بجای مانده از سروش قلمداد کرد. لذا اگر سروش مواردی از کج فهمی را در نوشتار فوق می‌بیند، می‌تواند توضیح داده و روشنگری کند (اعتراض و پرخاش طرفداران سروش بی‌مورد است!). نکته بعدی؛ برایم کمی دشوار است بپذیرم شخصی برای مدت طولانی دنباله رو خمینی جنایتکار بوده و جزو عمله و اکله چنین نظام خونریز سفاکی بوده (اصطلاح آیت الله منتظری)، و پس از سالها دنباله روی از ظلم و ابزار ظلم و جنایت بودن (انقلاب فرهنگی و پاکسازی فرهنگی، جنایت در حق فرهنگ و دانشگاه در ایران بود!) به یکباره طرفدار مولوی شود و خدا از سر تمام تقصیراتش بگذرد و تازه بر وی وحی هم نازل کند!! عدم اقرار به اشتباه و گناه و کتمان آن، نشان از تغییر نیست، بلکه نشان از موضوع بدتری است! در این تناقضی هست که برای من حل ناشدنی است!

  • اسد الله خلیل

    اسد الله خلیل از افغانستان استم. آقای گنجی نه سخنان آقای سروش را تقطیع نموده است ونه تاویل و تفسیر بلکه نص سخنان آقای سروش بدون توجیه ، ادعای پیامبری است. او در موارد متعدد می گوید که مولوی و شمس تبریزی به مقام نبوت رسیده اند ؛ هر چند آنها ادعای نبوت نکرده اند. این سخن، نفی ختم نبوت پیامبر اکرم (ص) است و راه باز کردن و تداوم نبوت برای دیگران. اگر مولوی و شمس به مقام نبوت رسیده باشند، چه مانعی دارد که آقای سروش، پیامبر شود؟ او بار ها گفته که اگر کسی به این باور رسیده باشد که اسلام پاسخگوی نیاز های این عصر نیست می تواند به آن عمل نکند. رویای رسولانه آقای سروش ، نفی وحی و نبوت است و هیچ توجیه و تعارفی در کار نیست. در تحقیق آقای گنجی هیچ ایرادی نیست. آقای سروش و پیروانش، اگر این تحقیق علمی و معیاری آقای گنجی را مغرضانه و نادرست می دانند؛ در نفی و رّد آن مطلبی بنویسند.

  • لی لی

    با عرض سلام، پدیده ختم نبوت در دین اسلام یک معرفت یقینی نیست بلکه یک باور محسوب می شود. ضمننا آخرین آیه قرآن یا اتمام نزول قرآن به معنای پایان یافتن معرفت و شناخت و دانش نمی باشد. کدام باور مند دینی می تواند ثابت کند که بنیان گذاران ادیان ابراهیمی واقعا و حقیقتا از طرف خداوند در جهت تذکر و هدایت بشر انتخاب و اعزام گردیده اند. من که با چشم ها و گوش های سر خود شاهد نبوده ام که جبرئیل در گوش سر بنیانگذار و مخترع یوغ دین و شریعت اسلام جمله یا جملاتی را در قالب آیه یا آیات زمزمه یا نجوا کرده باشد، چطور می توانم تنها براساس نقل قول و تقلید شهادت بدهم که محمد رسول و ولی الله می باشد؟ آیا چنین شهادتی در پیشگاه خداوند متعال گناه و خطای کبیره یا بزرگ محسوب نمی شود ؟

  • سی سی

    باور این حقیر : خداوند متعال در طول تاریخ بشریت هیچ انسانی را تحت عناوین منتخب، برگزیده، نبی، رسول و یا فرستاده جهت هدایت بشر انتخاب و اعزام ننموده است و در گوش سر هیچ انسانی تحت عناوین بالا جمله یا جملاتی را تحت عنوان آیه و یا آیات زمزمه و نجوا ننموده است.