«باغ همسایه» و طعم ناگزیر تبعید
حمید نامجو - "باغ همسایه" از آخرین آثار رماننویس معروف شیلیایی "خوسه دونوسو" (با ترجمه ترجمه عبدالله کوثری) به پیامدهای کودتای ۱۱ سپتامبر شیلی میپردازد.
رمان "باغ همسایه" از آخرین آثار رماننویس معروف شیلیایی "خوسه دونوسو"ست. این رمان در سال ۱۹۸۱ انتشار یافته است و یک دوره کوتاه تاریخی یعنی از زمان کودتای "پینوشه" در شیلی تا سال ۱۹۸۰ را روایت میکند. کودتای ژنرال پینوشه علیه دولت سوسیالیست "سالوادر آلنده"، رئیس جمهور قانونی شیلی، در ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ اتفاق افتاد. این کودتا که با همکاری مأموران سازمان"سیا" و ارتش شیلی سازماندهی و اجرا شد، یکی از خونینترین کودتاهای قرن بیستم بود. آوازه خشونتها، شکنجهها، قتلها و همچنین موج دستگیریها و محاکمات فرمایشی و خیل بیشمار مفقودینی که توسط خونتای نظامی سربه نیست شدند در همان سال اول کودتا در تمام جهان پیچید.
آماج اصلی این دستگیریها و محاکمات روشنفکران، سیاستورزان چپگرا، هنرمندان، تکنوکراتها و تحصیلکردگان و حتی کارگرانی بودند که از دولت آلنده حمایت کرده بودند. درباره این کودتا فیلمهای زیادی ساخته شده و بسیاری از نویسندگان نامدار آمریکای لاتین مثل "گارسیامارکز"، "آریل دورفمان"، "روبرتو بولانیو" و"ایزابل آلنده" و دیگران، فجایع و رخدادهای این کودتا را دست مایه آثار خود کردند و اغلب آنها به فارسی نیز ترجمه شده است.
رمان باغ همسایه نیز یکی از رمانهاییست که به برخی عواقب و نتایج غیر مستقیم کودتای ۱۱ سپتامبر شیلی میپردازد. بیشتر وقایع این رمان نه در شیلی که در "اسپانیا" اتفاق میافتد. کشوری که وطن دوم اسپانیولی زبانهای آمریکای لاتین به حساب میآید. در دهههای ۵۰ تا ۷۰ میلادی کودتاهای متعددی در گواتمالا، اکوادور، بولیوی، اروگوئه و شیلی رخ داد و درنتیجه موج بزرگی از مهاجران سیاسی از کشورها یاد شده به اسپانیا رسید. بسیاری از شهرهای اسپانیا که هنوز داغ زخمهای جنگ داخلی و دیکتاتوری "ژنرال فرانکو" را بر پیشانی داشتند این پناهندگان و تبعیدیها را در خود جای دادند. گرچه اغلب این تبعیدیها فعال سیاسی و چپگرا نبودند و بسیاری از آنها در کشور خود تحت تعقیب قرار نگرفته بودند، اما محدودیتهای اجتماعی، برقراری حکومت نظامی و دخالتهای گسترده کودتاگران در زندگی خصوصی آنها و بالاخره ترس از دستگیری و زندان آنان را واداشته بود که کار و زندگی و خانواده و کشور خود را ترک کنند و به تبعیدی خودخواسته تن در دهند.
داستان باغ همسایه داستان زندگی یکی از این تبعیدیهاست. "خولیومندس" در شیلی و در سالهای قبل از کودتا استاد دانشگاه بوده و زبان و ادبیات انگلیسی تدریس میکرده. او فرزند یک نماینده سابق کنگره است. یک نماینده لیبرال که به قول خودش با پشتیبانی آرای رعایای یکی از مالکین، به مجلس نمایندگی راه یافته و مدتهای مدید بر آن کرسی تکیه داشته و البته سالها قبل از کودتا مرده. مخفی شدن پسرخاله خولیو در خانه آنها بعد از کودتا منجر به دستگیری خولیو و مادرش میشود. این بازداشت شش روز طول میکشد. اما او از کارش معلق میشود و به ناچار با همسر و فرزندش جلای وطن میکند. همسر او "گلوریا" نیز دختر یک دیپلمات سابق بوده. این دو در شیلی از تنعمی محدود برخوردار بودهاند با مهاجرت به اسپانیا عملا حمایتهای خانواده را از دست داده و زندگی فلاکتباری را سپری میکنند.
گلوریا در اسپانیا درباره فرهنگ و مناسبات اجتماعی مردم مطالعه میکند و هر از چندی مقالهای در نشریات چاپ میکند. گاهی هم در ترجمه رمانی از انگلیسی به اسپانیولی به خولیو کمک میکند. خولیو خودش را نویسنده میداند و همواره درصدد است که آن اتفاق مهم زندگیاش، یعنی شش روز بازداشت را، دستمایه نوشتن یک رمان کند. رمان او توسط زنی به نام "نوریا مونکلوس" که کارشناس ادبیات آمریکای لاتین است و درباره آثار ادبی، قبل از چاپ نظر میدهد، غیر قابل انتشار اعلام شده است. نوریا در ذهن خولیو همان سد محکم بین او و خوشبختی و موفقیت است و به همین دلیل مدام با او درگیر چالش و جنگی فرساینده است.
رمان باغ همسایه با تماس تلفنی دوستی به نام "پانچو"، که نقاشی معروف است آغاز میشود. پانچو به خولیو و همسرش پیشنهاد میکند که تابستان را در آپارتمان شیک او در مادرید بگذرانند تا هم تنوعی باشد و هم از آپارتمان او مراقبت کنند. پیشنهادی سخاوتمندانه و دوستانه. آنها میپذیرند و به مادرید میروند. در طول این اقامت موقت ماجراهای بسیاری اتفاق میافتد. ماجراهایی که تصویر کاملی است از زندگی و بود و باش مهاجران و تبعیدیان آمریکای لاتین در اسپانیا و در مادرید. مهاجرینی که حسرت وطن از دست رفته رهایشان نکرده و از طرف دیگر در این سرزمین جدید ریشه نداونیده و پا قرص نکردهاند. همانند درختچهای که در یک گلدان سفالی غرس کرده باشند و ریشهها توان گذر از دیواره سفالین را ندارند.
زندگی در مهاجرت فاقد آرامش و سکون است. مدام دستخوش تندبادهایی است که از هر طرف میوزند. عسرت و تنگدستی، موقتی بودن همه چیز، بیتصمیمی و انفعال، عدم پایبندی نسل دوم به ارزشها و معیارهای آنان، بیهویتی، جذب نشدن در جامعه جدید علیرغم زبان مشترک، پیوندها و جداییهای بیوجه، تردیدها ابدی در ماندن و یا بازگشت به وطن و ترس از مواجه شدن با آنهایی که در وطن ماندهاند. یکی از مشکلات زندگی در مهاجرت مراودات با هموطنان است. زندگی در جامعه جدید یعنی پذیرش همزیستی و "سرنوشت مشترک" با کسانی که در وطن اصلی زندگیشان فاصلههای معناداری از یکدیگر دارند. به عبارتی یک کاسه قلمداد شدن کسانی که از قشرهای مختلف اجتماعی برخاستهاند و آرمانها و نگرههای متفاوت و متضاد دارند. به همین دلیل مهاجران همواره در این مراودات حسی دوگانه را تجربه میکنند و مدام با آن درگیرند. ترس و نفرت. از یک طرف ترس از تنهایی و انزوا در صورت ترک گروه مهاجرین، و از طرف دیگر نفرت از مناسباتی نابدلخواه ونفرت از همسنگ انگاشته شدن با کسانی که زاد و زیستی متفاوت دارند.
خولیو و گلوریا به آپارتمان پانچو میروند. آپارتمانی شیک و مدرن که به باغی بزرگ مشرف است. باغی زیبا و بینظیر متعلق به یک خانواده قدیمی. زنی زیبا و دلفریب با اندامی کشیده و موهایی طلایی صاحب این باغ و عمارت است و در لابلای درختان و برحاشیه استخر میخرامد و خولیو را که ساعتها باغ و ساکنانش را زیر نظر دارد مسحور خودساخته است. نام رمان از همین باغ برگرفته شده است. این آپارتمان شیک و مدرن با خدمتکاری محلی و انباری پر و پیمان از غذا و نوشیدنی میتواند تمثیلی باشد از جامعهای که آنان به طور موقت در آن سکنی گزیدهاند. و آن باغ قدیمی و زیبا در همسایگی این آپارتمان شاید تمثیلی است از واقعیت جامعه مهاجرپذیر یا همان وطن دوم که همواره فقط منظرگاهی از آن بر روی مهاجران گشوده شده است. اما این باغ و زندگی جاری در آن، از دسترس ساکنین آپارتمان بیرون است. هیچگونه مراودهای با مالکان باغ اتفاق نمیافتد. این تمثیل اشارهای به این واقعیت دارد که کشور دوم اگرچه جامعهای مدرن با امکانات رفاهی متعددست، اما اقامت آنها موقتی است و هیچ وقت آنها را به تمامی جذب نخواهد کرد و این فاصله از بین نخواهد رفت.
در طول رمان باغ همسایه خولیو در حال بازنویسی رمانی است که قبلاً توسط نوریا رد شده است. رمانی که خوب نوشته نشده است. در بازنویسی رمان شخصیتهایی که خوب توصیف نشدهاند و ناکاملاند مورد بازنگری قرار میگیرند تا از پس ایفای نقش برآیند. وضوح بیشتری بیابند و تفاوتها بارزتر شود. همچنین در بازنویسی، موقعیتها و رخدادها در نظمی نوین قرار میگیرند تا کلیت اثر بازنمایی معناهایی شوند که هدف نوشتن وخلق اثر را موجه سازند. در بازنویسی این فرصت به نویسنده داده میشود که اشتباهات را اصلاح کند. حفرهها را پر کند و به پرسشها پاسخی در خور بدهد. به این ترتیب آنچه در زندگی واقعی عملی نیست در ادبیات ممکن میگردد. بازنویسی انگار فرصتی است که آن زندگی دلخواه و تصمیمها و انتخابهای دیگر را به محک زد. از برخی اتفاقات جلوگیری کرد. مجالی دوباره به عشق داد تا روایتی تازه از خود را بیان کند. زخمها و رنجها را درمان کرد یا از منظری دیگر به آنها نگریست. در واقع این فرصت بازنویسی تعریضی است به خود زندگی و به این حسرت که کاش میشد زندگی را از نو نوشت. خولیو در خلوت خودش مدام تصمیمهایی که منجر به سرنوشتش شده را بازنگری میکند. بازنویسی گذری است بر سالهایی که خوب زندگی نشده است. ما از رمانی که دارد بازنویسی میشود چیزی نمیدانیم اما اینکه رمان بازنویسی شده باز هم رد میشود میتواند طعن و کنایهای باشد به گریزناپذیر بودن سرنوشتی که خودش رقم زده است.
رمان باغ همسایه روایت یک زندگی شکست خورده است. اساساً مهاجران سیاسی شکستخوردگان ابدی هستند. حتی برای آنان که در اسپانیا توفیق اقتصادی به دست آوردهاند. زیرا آنان هم مدام با حفرههایی پرناشدنی مواجهاند. اگرچه هر از گاهی سعی میکنند میتینگ، جشن یا نمایشگاهی برگزار کنند و بر هویت مستقل خود و وطنشان تأکید کنند. اما در واقع آنچه آنان را گرد هم میآورد غیر از هویت مشترک، امر شکست است. آنها همه شکست خوردهاند و آنچنان روح و جان و زندگیشان با این شکست عجین شده است که تبدیل به یک ارزش و حتی بالاتر از آن، تبدیل به ایدئولوژی شده است. و البته تبدیل به یک هویت جدید. متاسفانه این هویت شکست خورده به تمام گروههای مهاجرین سیاسی در تمام دنیا قابل اطلاق است.
خوسه دونوسو همچنان که در مقدمه مترجم آمده است یکی از پیشگامان "دوره شکوفایی" ادبیات آمریکای لاتین است. با این وجود او بعد از دهه ۷۰ میلادی به سنتهای ادبی دوره شکوفایی وفادار نمیماند و سعی میکند راهی نو برای ادامه حیات این ادبیات مسحورکننده پیشنهاد کند، تا در دور تکرار و ملال و تقلید گرفتار نشود. او در رمان باغ همسایه از برخی ویژگیهای زیباییشناسانه این نوع ادبی فراتر میرود. از فضاهای سوررئال و روایتهای هزارتو که آمیزهای از باورها و تخیلات و رویاها و بازنمایی زندگی و تاریخ پرتناقض جوامع آمریکای لاتین است گذر میکند و به سطح زندگی واقعی و روزمره برمیگردد.
در این رمان نشانی از رئالیسم جادویی مارکز و آن درهم آمیختگی توهم و واقعیت نیست. رمان باغ همسایه روایتی از زندگی عادی است. حتی در متن جامعه شیلی هم نیست بلکه بازنمایی زندگیهای حاشیهای اما متاثر از آن واقعه بزرگ است. در این رمان همه چیز در سطح هشیاری جریان دارد و رمان روایتی ساده و واقعگرا دارد. با این حال تجربههای بدیعی در روایت، عرضه میکند. پنج فصل اول داستان را خولیو یعنی استاد زبان و ادبیات و نویسندهای ناموفق روایت میکند. داستان به روایت اول شخص است و آنقدر ساده و صمیمی نقل میشود که خواه ناخواه خواننده را متقاعد میکند و به همنوایی و همدردی با خودش وامیدارد. اما ناگهان با اظهار نظرهایی غریب و بیربط مثل تحقیر و تمسخر نویسندگانی مثل مارکز، فوئنتس و یوسا خواننده را در باور حرفهایش به تردید میاندازد و ما را در تعلیقی مدام نگاه میدارد.
یکی دیگر از تجربههای بدیع او تغییر ناگهانی راوی در فصل ششم است. اتفاقی شگفت که لذت خواندن این رمان را دوچندان میکند. در این فصل ما درمییابیم که نه تنها پنهانکاریهای خولیو بر گلوریا آشکار بوده بلکه خودش در آنچه روایت کرده چندان صادق نبوده. او تمام حقیقت را نگفته و انگار دارد سعی میکند این کشتی سوراخ را به هر ترتیب به ساحل برساند.
رمان باغ همسایه علیرغم پنهانکاریها راوی اول و تردیدها و تعلیقهایش هر از گاهی برای توصیف یک موقعیت یا یک منظرگاه به آثار هنری ارجاع میدهد. مثلا لباس زنی در نقاشی "کلیمت" یا آسمانی در نقاشیهای "مگریت" یا نیلوفرهای آبی "مونه" و یا مجسمهای از"برانکوسی". و گاهی هم به رمانی از "یوسا" و "کورتاسار" و سایر نویسندگان مشهور دنیا. راوی با این ارجاعات تجربههای مشترک خود و خوانندگان را بازنمایی میکند. و از این طریق حسها و تصورات مشابهی را یادآوری میکند که دوستداران هنر و ادبیات در هر کجای این پهنه گیتی با آن آشنا هستند. این جادوی غریب ادبیات و هنر است در پیوند آدمهایی که در فضاها و مکانهایی بسیار دور از هم زیستهاند. حسهایی که میتواند نشانههای پیوند گروه مهاجران با هموطنان خود باشد.
در خاتمه باید از ترجمه تحسینبرانگیز و کمنظیر این رمان یادی بکنیم. این از بخت بلند ما فارسیزبانهاست که این رمان زیبا را با ترجمه عبدالله کوثری میخوانیم.
نظرها
نظری وجود ندارد.