آموزش تئاتر، بچههای وحشی و نذری مرغ سوخاری
زیر پوست پرو (۳)
نگار راستین راکیزاده − واقعیت انکار ناپذیری است که کودکان اقشار مرفه نیز در معرض آسیبهای عاطفی و حسی بیشماری هستند، اما کار با بچههای مناطق فقیرنشین حقیقتا چیزی دیگری است.
یک محله فقیر نشین. اهالی این محله نیز لازم است بدانند کجای جهان ایستادهاند. بایستی هویت داشته باشند، خودآگاه باشند، غرور خود را داشته باشند، چیزهای خوبی در ذهن داشته باشند و بتوانند بگویند ما اینیم! شکلدهی به یک فضای عمومی و عرضه هنر در آن به این خودآگاهی کمک میکند. در این گزارش به این تجربه توجه میکنیم.
آموزش تئاتر به کودکان سانتا رزا
در بخش پیشین گفته شد که هدف ما از اقامت در سانتا رزا، برگزار کردن سه کلاس آموزش تئاتر در مرکز فرهنگی "دون کیشوت" برای کودکان این منطقه در گروههای سنی مختلف بود. ما در نظر داشتیم که پس از پایان کلاسهای آموزشی، یک قطعه تئاتر را با همکاری بچههای شرکت کننده، روی صحنه بیاوریم. از آنجایی که در جشن پنجاه سالگی سانتا رزا با نخستین مسافرینی که در آنجا ساکن شده بودند، آشناشده بودیم و از زبان آنها داستانهایی درباره تاریخ شکل گیری و قهرمانان افسانهای سانتا رزا شنیده بودیم، تمایل داشتیم که برنامه کلاسهای تئاتر را با موضوع هویت و منشأ شکل گیری سانتا رزا پیوند دهیم. هویتیابی یکی از مهمترین موضوعات کار با گروههای حاشیهای است، چرا که آگاهی درباره هویت خود، اعتماد به نفس ایجاد میکند، و به هستی فرد در رابطه با جهان معنا میدهد. وقتی انسان بداند که کیست و از کجا آمده است، شاید بتواند آسانتر تصمیم بگیرد که به کجا برود.
با وجود تردیدهای واقع بینانهای که درباره فشردگی کار برای پیشبرد سه کلاس موازی داشتیم، مصمم شدیم که با حداکثر نیرو هر سه کلاس را به راه بیندازیم. ما میدانستیم که بسیاری از کودکانی که با اشتیاق و کنجکاوی داوطلب شرکت در کلاسهای ما شده بودند، برای نخستین بار از تپههای دور افتاده محل زندگیشان به مرکز فرهنگی دون کیشوت میآیند. برای ما مهم بود که این کودکان ناامید و دست خالی به خانه باز نگردند.
بچهها و سگها
بنابراین کار را با روحیهای پراز شور و انرژی آغاز کردیم. در صبح زود اولین روزی که قرار بود کلاس را شروع کنیم، هنوز سر میز صبحانه بودیم که ناگهان یک گروه بچه هیجانزده و پر انرژی به آشپزخانه ادی و لیز هجوم آوردند. خانه آنها روبروی کتابخانه واقع شده و در ورودی خانه همیشه باز است. برخی از بچهها تشنه و گرسنه بودند. ادی و لیز برای آنها لقمه گرفتند و با نوشیدنی گرم از آنها پذیرایی کردند. هنوز لقمه از گلویشان پایین نرفته بود که ولولهای به راه افتاد. بچهها با سگهای خاکآلودشان که آنها را همراهی میکردند، بازیکنان دور اتاق میدویدند و بالا و پایین میپریدند.
طبق قرارمان سگها میبایست در هنگام آموزش و تمرین بیرون از کتابخانه بمانند، اما همه نیرویمان برای بیرون فرستادن آنها و بستن در ورودی بینتیجه بود. آنها به هیچ قیمتی حاضر نبودند، اربابان کوچکشان را تنها بگذارند. لحظهای نگذشت که بچهها، این اعجوبههای کوچک، در برابر دیدگان شگفتزده ما، به جان هم افتادند، همدیگر را هل میدادند و روی سروکله هم میپریدند، دعوا میکردند و صدای جیغ و گریه شان به آسمان میرسید. وضعیتی غیر قابل انتظار و غیر قابل کنترل در برابرمان قرار داشت. همه تلاشمان برای آرام کردن آنها به نتیجه نمیرسید، تا چه برسد به برگزاری کلاس.
در کلاسهای دیگر نیز اوضاع به همین روال پیش میرفت. در همان دو روز اول از فرط خستگی، چنان ناتوان شدیم که گویی تمامی انرژیهایمان، ته کشیده بودند. نیازجدی به تآمل و بازنگری داشتیم. با لیز به مشورت نشستیم تا شاید از افق دیگری بر پیچیدگیهای کار با کودکان سانتا روشنایی بیندازیم و بر دشواریها غلبه کنیم.
کودکان رنج
مطالعه دقیق تر بیوگرافیهای کودکان بسیار تأثرانگیز بود. تجربه خشونت در خانواده، فقر و گرسنگی در ابعاد فاجعهبار، پراکندگی محل زندگی و فقدان ارتباطهای اجتماعی، بستر اصلی رشد و تربیتی این کودکان را تشکیل میدهند. اغلب آنها به دلیل فقر غذایی و انزوا در زندگی کوهستانی از فقدان تمرکزرنج میبرند. کودکان سانتا رزا به ندرت با کودکان دیگر در یک مکان و زیر یک سقف بودهاند. آنها مدرسه نداشتهاند و قواعد رفتار در جمع و بازی با کودکان دیگر را هیچگاه نیاموخته و تجربه نکرده بودند.
در حالیکه از سرگذشتهای تلخ و رنجبار کودکان کوهنشین سانتارزا عمیقا متأثر شده بودیم، تصمیم گرفتیم که تا آنجایی که ممکن است، مداومت و مهرورزی در کار آموزشیمان جاری کنیم تا بچهها را از طریق تئاتر به عنوان یک وسیله یا بهانه، به ارزشهای واقعی خودشان آگاه کنیم و به آنها نشان دهیم که چقدر با استعداد و لایق دوست داشتن هستند.
کاربا بچهها مستلزم حساسیت فوقالعاده است. واقعیت انکار ناپذیری است که کودکان اقشار مرفه نیز در معرض آسیبهای عاطفی و حسی بیشماری هستند، اما کار با بچههای مناطق فقیر نشین حقیقتا چیزی دیگری است.
ما در این محله فقیرنشین لیما مدام و بارها و بارها درباره این نکته تأمل و گفتوگو میکنیم که چرا در اینجا هستیم. گرچه آشنا کردن بچههای این مناطق با نظم و ترتیب تئاتر اهمیت دارد، به ویژه این که شرایط واقعی زندگی این کودکان، هرگز امکان چنین تجربههایی را در اختیار آنها نمیگذارد، اما هدف اصلی ما، استفاده از تئاتر به عنوان وسیلهای برای کار کردن روی مسائل عمیقتری است، مسائلی که با اعتماد به نفس، خودآگاهی محبتآمیز و هوین فردی پیوند دارد. به این ترتیب روزها میگذرند و ما تفاوتهای بچهها را در نحوه تمرکز و توجه نشان دادنشان، درک میکنیم. خلاقیت در کار آموزشی را با دادههایی که از لابلای کتابها جستجو میکنیم، در میآمیزیم تا علاوه برحساسیت، برای رسیدن به کودکان و الهام دادن به آنها، قاطعیت داشته باشیم.
تدریجا پیوندهای عاطفی عمیقتری میان بچهها و ما شکل میگیرد و ما شگردهای لازم را برای ترکیب کار و لذت بردن از آن پیدا میکنیم.
بیدار شدن روح اتکا به نفس
بروز یک اتفاق دیگر در چنین فضایی ما را عمیقا متاثر میکند. ما قبل از شروع کار بچهها را به دو گروه سنی تقسیم کرده بودیم، کودکان زیر ۷ سال و کودکان بالای ۷ سال. همزمان با نزدیک شدن روز اجرای اصلی تئاتر کودکان، ولوله و ناآرامی عجیب غریبی در میان بچههایی که در گروه سنی ۷ سال به بالا آموزش میدیدند، موج میزد. آنها به شکل بیسابقهای گستاخ و حرف نشنو شده بودند. مجبور بودیم، مدام به آنها تذکر بدهیم، صدایمان را بالاببریم و بارها و بارها تمرین را قطع کنیم تا نظم و آرامش را برای اجرای تئاتر رعایت کنند. تلاشهایمان برای سازمان دادن آنها بی ثمر بود. دیگر به جایی رسیده بودیم که ذرهای نیرو برایمان باقی نمانده بود.
گفتوگوها و بازنگریهای دائمی در تیم که با چه روشهایی به کودکان نزدیک شویم، چگونه میتوانیم بدون چشمپوشی کردن از اشتباهاتشان، به آنها محبت کنیم، چگونه رابطه بدون خشونت را با آنها تمرین کنیم و علیرغم کمبود وقت در فواصل تمرینها با آنها در هوای آزاد گردش کنیم، همه به اندازهای فشرده بود که زمان اندکی برای استراحت و تجدید قوای خودمان داشتیم. از فشردگی برنامه بشدت فرسوده شده بودیم و هرشب مثل سنگ دررختخواب میافتادیم و از فرط خستگی بلافاصله بیهوش میشدیم.
درست در چنین وضعیتی، ایده خلاقانهای به ذهنمان رسید که قبلا پیش بینی نکرده بودیم. یک روز قبل از اجرای برنامه، تمامی مسئولیت را بر عهده بچهها گذاشتیم و تصمیممان را به اطلاعشان رساندیم: اگر بخواهند تئاترشان را اجرا کنند، بایستی سازماندهی کار را خودشان بر عهده گیرند، تمرین نهایی را مستقلا انجام دهند و اگر به ما احتیاج دارند، بایستی از ما برای همکاری، خواهش کنند. ناگهان روح اتکا به نفس کودکان، روح "جنبش خودگردان نوجوانان و کودکان کار در پرو" (NATs: Niños, Niñas y Adolescentes Trabajadores) که در بخش اول این گزارش توصیفش کردهام، در فضای مرکز فرهنگی دون کیشوت به حرکت درآمد.
بچهها به محض این که متوجه شدند که تمام مسئولیت را بر عهده آنها گذاشتهایم، نقش قهرمان اصلی را بر عهده گرفتند. صحنه تئاتر را سازماندهی کردند، قطعات مختلف را مرور و تجزیه تحلیل میکردند، تمامی تکنیکهایی را به آنها آموخته بودیم، به کار میبردند. اطمینان یافتیم که تئاترمان با موفقیت اجرا خواهد شد.
در ابتدای روز داغ و پر اضطراب "اجرای تئاتر" که در انتظارش بودیم، همه چیز در هم ریخته و آشفته بود. تعدادی از بچهها که نقش کلیدی در اجرای تئاتر داشتند، غایب بودند. بعدا شنیدیم که تاریخ اجرا را با روز دیگری عوضی گرفته بودند. جامههایی که توسط دو مادر و یک خواهر بزرگتر تهیه شده بودند، بر تن بچهها نمینشستند. بچهها ناآرام بودند، جیغ میزدند و وحشیانه میدویدند، گروه دخترانی که قرار بود در تئاتر نقش امواج آب را بازی کنند، خشمگینانه پای بر زمین میکوبیدند، چرا که نیمی از گروهشان نیامده بودند. چرا نیامده بودند؟ به اشتیاق خوردن مرغ سوخاری که یک سیاستمدار رشوهخوار در سانتا رزا نذر کرده بود!
به هر تقدیر اجرای برنامه را با گروه کتابخانه − که به سرپرستی لیز کتاب مصور شعر او را تمرین کرده بودند − آغاز کردیم. این اجرای موفقیت آمیز اعتماد به نفس بجههای وحشی گروه ما را تقویت کرد. از آنجایی که در کار گروه معماری برای تدارک و آرایش صحنهها، اشتباهات فاحشی رخ داده بود، همبازی من که نقش دون کیشوت را بازی میکرد، گیج شده و کنترل صحنه را از دست داده بود. برنامه ما، به رغم همه دشواریها و نارساییها، با موفقیت اجرا شد. تماشاچیان راضی بودند و بچهها از فرط سعادت، سرازپا نمیشناختند. ما نیز که گویی صدها تن بار از دوشمان برداشته شده بود، به این گنجینههای کوچک و دوستداشتنیمان مغرور بودیم.
ادامه دارد
در بخش بعد به قلب جنگلهای آمازون میرویم.
نظرها
شهروند
احساس خوبی به ادم دست میده وقتی میبینه در بین بچه های دو زبانی هستند کسانی که دوست داشتن انسان را پاسداری میکنند و تنها به کسب ثروت و تجملات فکر نمیکنند. مساله دیگری که واقعا لذت بخش است نثر بدون تکلف و صمیمانه این بچه هاست که بدون فخر فروشی و یا ادعاهای کاذب روشنفکرانه از صمیم قلب تن به کاری که انتخاب کرده اند میدهند. خسته نباشی.
مهرانگیز تابنده
خیلی عالی، جدا از خواندن گزارشهای شما لذت میبرم. به ویژه اینکه وضعیت اجتماعی، فرهنگی و تاریخ مردم را با خلاقیت در کار هنری در میآمیزید و با قلب پرمهرتان، غرور و زیبایی میآفرینید. درود بر شما و همکارها ی هنرمندتان. پاینده باشید .