چماقداران امنیت ملی؛ بسترسازان همآغوشی ناسیونالیستی دولت – ملت
امنیت ملی: واقعیت یا ایدئولوژی؟
امید رنجبر و آزاده شورمند- طبقه متوسط مرکزگرا با کمال میل چماق سرکوب «امنیت ملی» را از حاکمیت گرفته تا بر سر معترضان به فقدان دموکراسی و عدالت اجتماعی بکوبد.
کمتر از ده ماه دیگر به دوازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران مانده و به سیاق گذشته به زودی شاهد گرم شدن بازار انواع و اقسام توجیهات چرایی ضرورت انتخاب بد به عوض بدتر از جانب مدافعان اصلاح طلبی واقعا موجود خواهیم بود. این بار اما نظر به وقایعی که طی سه سال و نیم گذشته در سطح جهانی اتفاق افتاده و نیز نتایج انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا، که تا سه ماه دیگر مشخص خواهد شد، مهمترین توجیه برای تلقین ضرورت انتخاب گزینه بد (که در اینجا منظور حسن روحانی است) به عوض بدتر، حول محور مقوله ای تحت عنوان «امنیت ملی» دور خواهد زد؛ مقوله ای با سه مصداق:
۱- ضرورت حراست از دستاوردی به نام برجام.
۲- مقابله با خطر تروریسم تکفیری.
۳- هرچه بیشتر کاستن از خطر وقوع جنگ (اعم از داخلی یا خارجی).
در خصوص مورد اول، چه ترامپ روی کار بیاید و چه کلینتون، فرقی در کارایی اصل توجیه نخواهد داشت، چه اینکه استدلال می شود هر دو نفر مواضع خصمانه ای در برابر ایران دارند؛ با این تفاوت که دموکراتها به تجربه قابل گفتگوتر نشان داده اند و از همین رو هم بهتر است که ما با انتخاب روحانی همچنان خود را قابل گفتگو نشان دهیم. در خصوص مورد دوم به نظر می رسد مستند «در عمق ناکامی»(۱) و ماجرای خنثی سازی عملیات داعش توسط وزارت اطلاعات به منظور بمب گذاری ۵۰ نقطه ی تهران کارایی خودش را به نحو احسنت به نمایش گذاشته است. اشاره به حملههای انتحاری اخیر در فرانسه و بلژیک و آلمان هم کارساز خواهد بود تا هر جنبندهای در ایران قانع شود که باید سجدهی شکر در برابر حکومتش به جا آورد که چنین کشور امنی برایش ساخته است. و در نهایت احتمال خطر ببخ گوشمان، یعنی «جنگ» که اتکا به نمونه های سوریه و یمن برای برجسته کردن احتمال نوع خارجی اش، و نمونه ی ترکیه (نظر به درگیری های دولت در مناطق کردنشین با پ.ک.ک و کودتای نظامی نافرجام اخیر) برای برجسته کردن نوع داخلیاش، می تواند بسیار مقبول باشد تا هر بنی بشری را قانع کند که «مگر بهتر از جمهوری اسلامی هم در این شرایط ممکن است؟!» صرف نظر از مصداق «برجام» که محل اختلاف دو جناح از حاکمیت است (هرچند که با توجه به کارت سبزی که خود خامنهای برای به ثمر رسیدن آن داد، مخالف خوانیهای اصولگرایان و خود خامنهای را باید عمدتا به حساب ناکام گذاشتن دولت و اصلاح طلبان برای گل گرفتن از این اتفاق به مثابه ی دستاوردی جناحی، تعبیر کرد)، مصادیق دوم (خطر تروریسم تکفیری) و سوم (خطر جنگ) لحظاتی را خلق می کنند که در جریان آن می توانیم شاهد پیوند خوردن دست کم شش تلقی به ظاهر متفاوت از ناسیونالیسم با یکدیگر باشیم:
۱) نوع «اصولگرایانه» (ایده ی «مکتب ایرانی»- رحیم مشایی)
۲) نوع «اصلاح طلبانه» (ایده ی «احیای امپراطوری ایران»-علی یونسی)
۳) نوع «حاکمیتی» (تشیع ایرانی و بحث هلال شیعی-علی اکبر ولایتی)
۴) نوع «نژادپرستانه» (جبهه ملی، پان ایرانیست ها و سلطنت طلبان)
۵) نوع «رمانتیک» (ملی-مذهبی)
۶) نوع «فلسفی-روشنفکرانه»(نظریه ی «ایده ایران» جواد طباطبایی)
در تمامی شش گفتمان فوق، این «واحد ملت-کشور ایران» است که در مرکز نظریه پردازی است و بنا بر توجیهات انتخاباتی باید از آن حراست شود و در اولویت هر شکلی از صورتبندیهای سیاسی قرار گیرد. حتی در مورد گفتمان سوم که به ظاهر امر مذهب به عوض عناصر ملیت مورد تأکید است، به وضوح می توان برجستگی تلقی هانری کربنی از اسلامی که مهر ایرانی بودن بر خود دارد و به همین اعتبار هم فرهیخته تر و برتر از دیگر قرائت هاست و لذا باید صادر شود را، مشاهده کرد (۲). به قول جواد طباطبایی «ایرانیان ملتی بودند که همواره از ملت بودن شان آگاهی داشتند و به همین اعتبار حتی در جریان ورود اسلام پس از حملهی اعراب هم هویت فرهنگی-ملی شان را از دست ندادند» (نقل به مضمون (۳). در اینجا برای نقد چنین توجیهاتی به عوض حمله ی مستقیم به عناصر گفتمان ناسیونالیسم (که از قضا مصداق ملی-مذهبی اش در کمال فروتنی با بسیاری از این نقدها همدل است و به قول خودش از ملی گرایی در تلقیای غیر از خاک و خون دفاع می کند) باید آن را در نسبتی که با مفهوم «امنیت» برقرار می کند، مورد پرسش قرار داد. بر این اساس سید جواد طاهایی در مقالهی قابل تأمل خود با عنوان «نقد نظریه امنیت ملی» (۴) این پرسش را مطرح می کند که «آیا امنیت اصولا می تواند ملی باشد؟» (طاهایی، ۱۳۹۲: ۲۳۶) و ادامه می دهد که «آیا نظریه ی امنیت ملی یا تصور امنیت در چهارچوب ملت-دولت مدرن، تصوری معقول و مفید است؟» (همان) حقیقتا دایره شمول مفهوم «امنیت ملی» تا کجاست؟ آیا کاهش شکاف طبقاتی ضامن امنیت ملی نیست؟ آیا کاهش نارضایتی های قومی ضامن امنیت ملی نیست؟ آیا کاهش آلاینده های زیست محیطی در امنیت ملی موثر نیست؟ آیا کاهش فشار بر اقلیت های دینی ضامن امنیت ملی نیست؟ فهرست این پرسش ها را میتوان همین طور ادامه داد و به بهظاهر بیاهمیت ترین مسائل زندگی روزمره (وجود پیادهروهای مناسب که شهروندان با قدم زدن در آن ها احساس لذت کنند) هم رسید. آیا امنیت ملی واقعا چنین دایره شمولی دارد یا مشکل از جای دیگری ست؟ نکتهای که باید به آن توجه داشت عبارت از این است که «این مشکلات نه در چهارچوب یا با تداوم بحث امنیت ملی، بحثی که با پذیرفتن مفروضات آن آغاز می شود، بلکه اساسا قبل از شروع به کاربرد این مقوله مدخلیت و حضور دارند»(همان: ۲۴۲) با نگاهی به ادبیات و پیشینهی پژوهشی مباحث امنیت ملی میتوان دریافت که درکهای رایج از امنیت ملی، در عمل، امنیت به معنی رسیدن به آرامش نیست، بلکه بیشتر اقدام علیه منابع ناامنی است و این تصدیق یک رهیافت پوپری است که نظریه ی امنیت در جهان سیاست های ملی، اثبات پذیر نیست؛ می توان ثابت کرد که نارسایی امنیتی وجود دارد، اما نمی توان تصور وجود امنیت را ثابت کرد.
به یک عبارت، دولت های ملی صورت منفی امنیت را مدنظر قرار می دهند نه معنای مثبتهای از آن را، یعنی بیشتر به ایمنی از خطر میاندیشند تا به حصول امنیت. با چنین منطقی، در اقدام برای امنیت ملی، در اغلب مواقع، اقدام دولتهای ملی علیه منابع ناامنیشان، ناامنی را در جای دیگر یا در سطحی دیگر بازتولید می کند» (همان: ۲۴۵). مصداق روشنفکرانه ی وطنی چنین رویکردی را می توان در هشداری دید که جواد طباطبایی به بهانه ی حوادث پاریس، در خصوص تهدید ظهور بنیادگرایی قومی در ایران می دهد (۵)؛ و احتمالا اگر امروز به سراغ استاد برویم، حتما با اشاره به درگیریهای اخیر مابین گروه هایی از مردم کردستان و حزب دموکرات کردستان ایران با سپاه پاسداران در مناطق کردنشین، خواهد گفت باری! دیدید گفتم. «امنیت اغلب واقعیتی لایشعر است و معمولا هنگامی که نیست درک می شود، برخلاف ناامنی که فقط هنگامی که هست، درک می شود» (همان: ۲۵۴). به این اعتبار باید گفت «منافع ملی» اساسا تصوری انتزاعی است از «منافع جمعی» که دولت مدرن آن را برساخته و به نمایندگی از به قول بندیکت آندرسون موجودیت تخیلی و انتزاعیای به نام »ملت» خود را حافظ آن معرفی می کند. (برای مطالعه بیشتر نک به: بندیکت آندرسون، جماعت های تصوری، ترجمه: محمد محمدی، نشر رخداد نو) کاری که دولت ها با مردم می کنند، یعنی به منظور بازتولید و قدرتگیری بیشتر خود مدام آنها را تحت انتزاعی به نام «ملت» برمی سازند، درست مثل کاری است که سرمایه با کار می کند، یعنی به منظور بازتولید و قدرت گیری بیشتر خود (ارزش افزایی و انباشت)، به قول مارکس آن را بدل به «لختهی بی پیرایه»ای می کند به نام «کار انتزاعی».
به این ترتیب دولت اساسا به مدد خلق یک وضعیت استثنایی ذهنی (واقعیت بخشی به یک انتزاع) خود و ملت را ساخته و هر دم بازتولید می کند و به یک معنا مهمترین عامل ناامنی در جهان مدرن بوده و هست (برای مطالعه بیشتر نک به: جورجو آگامبن، وضعیت استثنایی، ترجمه: پویا ایمانی، نشر نی). به قول هابزباوم ملتها اساسا چیزهایی که ریشه در قرنها داشته باشند نیستند، بلکه ابداعاتیاند که در هیأت «سنت» جا زده شده اند (۶). «در نتیجه دولت های ملی تا وقتی که دولت های ملی هستند، در هر اقدام برای گسترش فضاهای حیاتی خود، علیه یکدیگر عمل می کنند.» (طاهایی، ۱۳۹۲: ۲۴۷). درست مثل سرمایه که به قول مارکس، خودش مهمترین مانع بر سر راه گسترش خودش است. با این تفاسیر بی راه نرفتیم اگر بگوییم نظریهسازی از مفهوم امنیت اساسا خود گام اول در مسیر محو امنیت است یا به عبارت بهتر زمینهساز رفتن به استقبال وجود وضعیت استثناییای است که کنترلش لویاتان میطلبد. اکنون عجیب نمینماید که عموم شهروندان ایرانی متأثر از هر یک از شش گفتمان ناسیونالیستی نام برده شده، با دیدن وقایع یمن، عراق و سوریه، بیش و پیش از آن که به این بیاندیشند که حکومت کشورشان چه نقشی در ویرانی، آوارگی شهروندان و تضعیف امکانهای دموکراتیک آن کشورها داشته و فقدان یک جنبش اعتراضی داخلی توسط آنها (ایرانیان) علیه نقش امپریالیستی جمهوری اسلامی در منطقه چطور به تعمیق این وضعیت ها یاری می رساند، خدا و حکومت را شکر می کنند که کشورشان، امن ترین کشور منطقه است. درست در همین لحظه است که در نظر مسعود بهنود، سردار سلیمانی می شود «سردار عارف» و محمود دولت آبادی از نیاز توأمانی که به ظریف و سلیمانی هست، سخن می گوید (۷). دکترین امنیت ملی این بار نه در هیأت چماق سرکوبی که از جانب حاکمیت بر سر گروههای خواهان دموکراتیزاسیون و عدالت اجتماعی کوبیده میشود، بلکه در قامت ناسیونالیسمی شیک و متفکرانه تحت نام «ملیگرایی دموکراتیک» از سوی طبقه متوسط مرکزگرا مورد استفاده قرار خواهد گرفت. به عبارت دیگر هنگامی که از یک سو خامنهای در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۹۲ طی سخنان بی سابقهای از مخالفان نظام هم خواست که برای حفظ و اعتبار کشور در انتخابات شرکت کنند و مجددا در جریان انتخابات مجلس ۱۳۹۴ آن را تکرار کرد، و از سوی دیگر علی علیزاده، تحلیلگر به اصطلاح چپ شبکه ی بی بی سی فارسی، انتخاب روحانی و راهیابی اصلاح طلبان به مجلس را مصداق «عمل به قول» خامنهای می گیرد و از او متشکر است، باید گفت که طبقه متوسط مرکزگرا خود با کمال میل چماق سرکوب «امنیت ملی» را از دست حاکمیت گرفته اند تا بر سر معترضان به فقدان دموکراسی و عدالت اجتماعی بکوبند.
نظامیگری در منطقه و همراهی ایدئولوژیک اصلاحطلبان
مرزها تولیدات اجتماعی – تاریخیاند که نقش مهمی در توازن قدرت دارند. این مرزها همچنین در سطح داخلی و بینالمللی ابزار مهمی برای کنترل و سلطه نیز به شمار میروند. در سالهای اخیر با تقویت زمینه ایدئولوژیک این مفهوم (شامل قلمرو و هویت)، «مرز» در نقاط مختلف جهان، یادآور خشونت و درگیری روزانه بوده است. در نسبت با ایران نیز، تعریف مفهوم مرز بعد از اتفاقات اخیر خاورمیانه و خصوصا جنگ سوریه تغییر کرده است: مرزهای ایران دیگر مرزهای سیاسی تعیین شده در چهارچوب تمامیت ارضی ادعاشده نیست، بلکه از این محدوده فراتر رفته، در امتداد آن به کردستان عراق، به سوریه و یمن و بحرین تسری یافته است. مرزهای ایران، در تعریف جدید، آنجایی است که نیروهای نظامی و ارتش ایران مستقر شدهاند و بودجههای کلان نظامی هزینه میشود. برای کسانی که به تمامیت ارضی قائلند نیز حتی، دفاع از این تمامیت در مرزهای کشور آغاز میشود، بدین ترتیب حتی بر اساس این طبقهبندی (به زعم نگارنده ناکافی، جانبدارانه و سرکوبگر) ما باید در واقع در مرزهای کشورمان، شاهد حضور نیروهای نظامی ایران به منظور دفع خطر جنگ باشیم نه در کردستان عراق، در تکریت و بغداد، در شهرهای سوریه یا یمن. حضور نظامی ایران در کشورهای دیگر بیش از پیش از ماهیت تقلبی، متناقض و سیاسی مفهوم «مرز» و «تمامیت ارضی» پرده برمیدارد؛ در رویکرد تمامیت ارضی از قضا تمام تاکید و اصرار بر حفظ مرزهای سیاسی و استثنا کردن مردم کشور از مردم دیگر کشورهاست. به این ترتیب، همین رویکرد است که این مشروعیت را به دولت ایران میدهد که در فراتر از مرزهای سیاسی ایران هر جنایتی را انجام دهد، تنها با این استدلال که چون مردمی که قربانی این کشتار میشوند در چهارچوب مرزهای داخلی من قرار ندارند، پس من میتوانم به قیمت و با بهانه حفظ تمامیت ارضی هرگونه خطر خودساخته یا واقعی را با کشتار فجیع مردم سایر کشورها دفع کنم. تمامیت ارضی در این تعریف، با نفی و حذف «دیگری»هایی مشخص میشود که تنها یک مرز سیاسی ساختگی و سرکوبگر آنها را از مردم ایران جدا کرده است و به اندازه مردم ایران، حق زیستن، امنیت و دموکراسی دارند. همراهی ایدئولوژیک افکار عمومی و بدنه ناسیونالیست اصلاحطلب روشنفکری، این تلقی نژادپرستانه را به ذهن میاورد که خون ایرانیها از خون مردمان دیگر رنگینتر است، ایرانیها میتوانند به همان طریقی که در چهارچوب داخلی، اقلیتها را با عنوان «دیگری» خطرناک برای ایدئولوژی ناسیونالیستی سرکوب میکنند، در چهارچوب بینالمللی نیز دست به کشتار و جنگ بزنند چون کسانی که در مناطق درگیر زندگی میکنند، از «ما» نیستند، چون آنها سنی، عرب، غیر مسلمان، غیر ایرانی، غیر فارس یا غیرآریایی اند (بماند خود این پرسش که در داخل کشور چه کسی «ایرانی» به شمار میرود یا نمیرود، به قدر کافی چالشبرانگیز است).
همین تفکر سرکوبگر ناسیونالیستی است که موجب میشود از یک طرف در ایران شاهد غیرانسانیترین برخوردها با مهاجران افغان باشیم و راحت از کنار آن بگذریم. از طرف دیگر با درونیکردن این فاشیسم داخلی، در سطح بینالمللی نیز با بازتولید گفتمان دولتی در مورد افغانها، نسبت به کشتار این همه افغان در جبهههای نبرد در سوریه و استفاده ابزاری از آنها در این جنگ نیابتی بیتفاوت باشیم. طبقه ایدئولوژیکی که بدنه این ناسیونالیسم غیردولتی را تشکیل داده است، تا کنون واکنشی درخور در برابر اجحافی که در حق افغانها در زمان صلح در ایران، و جنگ در سوریه میشود، از خود نشان نداده همانطور که سالها است در مورد نقض حقوق سیاسی – اجتماعی – اقتصادی اقلیتهای قومی، دینی در ایران سکوت کرده است. در واقع این محدودیت سرکوبگرانه، تناقضی است که به شکل درونماندگار در رویکرد اصلاحطلبان ناسیونالیست، به عنوان هژمونیکترین اپوزیسیون در برابر اصولگرایان وجود دارد. همچنانکه کامران متین مینویسد: «ماهیت و جایگاه پروژه اصلاح طلبی در نیمه فرهنگی-ایدئولوژیک نظام قدرت شبه-هژمونیک جمهوری اسلامی باعث می شود که اصلاح طلبان خواسته یا ناخواسته، به تصریح یا به تلویح وجود و کارکرد نیمه دوم این نظام قدرت، یعنی وجه اعمال خشونت و سرکوب مستقیم را در حذف رویکردهای فعال در ساحتهای سیاسی بیرون از چارچوب نظری-ایدئولوژیک جمهوری اسلامی تائید و تسهیل کنند» (۸). عملکرد انها این فرضیه را تقویت میکند که اصلاحطلبان چه بسا کشتار و دخالت ایران در کشورهای همسایه را، ابزاری سودمند برای کسب بیشتر قدرت خصوصا در برهههای انتخاباتی بدانند. آنها در این صورت، مردم و منافع جمعی آنها را، در اخرین اولویت خود قرار میدهند و مسیر را برای کشورگشایی بیشتر ایران نیز هموارتر میکنند.
با این توضیح مقدماتی، همراهی و اشتراک نظر بدنه حاکمیت ایران، دولت کنونی و همچنین اصلاحطلبان ناسیونالیست بر ضرورت مداخله نظامی در سایر کشورها وضوح بیشتری میابد. در واقع بدنه اپوزیسیون، امروز فرآیندی را که در سالهای بعد از انقلاب در راس ایدئولوژی حاکمیت قرار داشته، درونی کرده است. ایران بعد از انقلاب، تغییر توازن قدرت در منطقه، گاه با مداخله نظامی مستقیم و گاه از طریق بیثبات کردن رژیمهای موجود را، همواره در دستور کار خود داشته است؛ به طور مختصر در لبنان نیروهای حزب الله، در سوریه رژیم اسد، در عراق دولت شیعه، در بحرین و یمن نیز گروههای شیعه این دو کشور مورد حمایت ایران هستند.
وقتی باد «بهار عربی» در سوریه وزیدن گرفت، بنا به گزارشها، تهران فنارویهایی برای کنترل جمعیت و نظارت بر اینترنت در اختیار رژیم اسد قرار داد و با توجه به سابقه سرکوب موفقیت آمیز «جنبش سبز» در ایران، در مورد نحوه برخورد با تظاهرکنندگان به دمشق مشاوره میداد. سال ۲۰۱۲، سرکوب خشن اعتراضات به جنگ داخلی خونینی بدل شد که اسد در آن شکست میخورد. آن موقع، ایران حزب الله را برای پیوستن به جنگ تحت فشار گذاشت و شماری از پرسنل نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را برای مشاوره نظامی به دولت اسد در سوریه مستقر کرد که شماری از آنها از ابتدا مستقیما در میدان جنگ بودند. در نیمهی دوم سال ۲۰۱۲ جناح ایران در دمشق در سلسله مراتب داخل رژیم دست بالا را گرفت. سپس شاهد بمباران شهرها توسط جتها، استفاده از بمبهای بشکهای و سلاحهای شیمیایی، موشکهای اسکاد، کشتارهای دستجمعی فرقه گرایانهی بزرگ بودیم و چارچوب ملی مبارزه فرو پاشید. از آن زمان به بعد، نقش ایران از علت غیرمستقیم به علت مستقیم تراژدی سوریه تبدیل شده است. تهران همچنین بر اعزام شبه نظامیان شیعه عراقی (در سال ۲۰۱۲)، افغانستانی (در سال ۲۰۱۳)، و پاکستانی (در سال ۲۰۱۴) نظارت و همکاری داشت. از حدود دو سال پیش که ایران رسما به دادن تلفات در میدان نبرد در سوریه اذعان کرد، تا کنون ۱۴۰ عضو سپاه در سوریه کشته شده اند. به گفته نایب رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، محسن رضایی، سردار حسین همدانی (که در عملیاتی در نزدیکی حلب کشته شد) در کمتر از هشتاد عملیات در سوریه شرکت کرده است. این حاکی از نقش فعال این نیروها در میدان نبرد است. تهران بنای نفوذی بلندمدت را در سوریه چیده است و این امر را نه تنها با بازسازی نیروی امنیتی سوریه، بلکه با ارائه میلیاردها دلار کمک نقدی و نفت، ضمن نقب زدن در جامعه مدنی و اقتصاد سوریه انجام می دهد (۹).
نگاهی مختصر تنها به حضور یک دسته از این اعزامشدگان، یعنی سربازان افغانستانی، نگاه حکومت به جنگ سوریه و همزمان اهمیت تقبیح سکوت در قبال آن را توسط روشنفکران ناسیونالیست وطنی، وضوح بیشتری میبخشد؛ چندی پیش پس از آنکه مشخص شد اجساد ۲۸ افغان عملیات بصریالحریر درعا که در جنگ با جبهه جنوب ارتش آزاد کشته شده بودند به صورت پنهانی و با هم در بهشتزهرای تهران دفن شدهاند، اعتراضاتی از سوی اعضای تیپ فاطمیون ابراز شد و واکنشهایی برانگیخت (۱۰). مسئله از آنجا ناشی میشد که در مورد اجساد مجهولالهویهی ایرانیان کشتهشده در سوریه، همواره صبر شده و آنان تنها پس از انجام آزمایش تعیین هویت (DNA) و شناسایی دفن میشوند؛ نظیر عباس آبیاری، محمد آژند، مهدی حیدری اعضای سپاه پاسداران که پنج ماه پس از کشتهشدنشان در جنوب حلب تحت نظارت بنیاد شهید تعیین هویت و تشییع شدند. با این وجود این امر برای افغانها صادق نیست و نمونهی آن دفن ۲۸ کشته بدون ابراز هویت است، حتی با وجود آنکه میدانیم تمامی آنها در عملیات بصریالحریر کشته شدهاند و شرکتکنندگان در آن عملیات مشخص هستند (۱۱). به عبارتی به نظر میرسد از منظر مقامات ایران، افغانهای گمنام کشته شده در سوریه ارزش «تشخیص هویت» ندارند و صرف وقت و پول برای تعیین تکلیف و شناسائی اجساد سربازان افغان که در راه مقاصد آنان در سوریه کشته شدهاند «هزینه اضافی» محسوب میشود، هر چند به قیمت سالها نابودی روح و روان مادران و پدرانی باشد که نمیدانند برای گریه بر فرزند خود کدام مکان را سراغ بگیرند (۱۲).
اما دخالت ایران در سوریه تنها محدود به حضور «تیپ فاطمیون» و سرکوب مخالفان رژیم اسد نیست؛ ایران این جنگ را جهت سودآوری اقتصادی هم مغتنم شمرده است. به قاعدهی ساز و کار دیالکتیکی جنگ در نظام سرمایهداری و بازاریابیای که امپریالیسم برای سرمایه می کند، همان طور که انباشت باید در صورت لزوم تخریب شود (جنگ افروزی) تا فضای سرمایه از اشباع شدگی نجات یابد، این فضای خالی شده هم نیازمند جا گیری مجدد سرمایه است.
مهمترین ویرانی در حین و پس از هر جنگی -فارغ از تلفات انسانی و آوارگی و …- تخریب گسترده مساکن است؛ از اینرو اول وظیفه ای که متوجه هر دولت وامدار چنین وضعیتی است، عبارت است از بازسازی و احیای این بخش تخریب شده (۱۳). در این رابطه، اواسط آذر ماه ۱۳۹۰ بود که «هاله محمد ناصر، وزیر مسکن سوریه، جهت مذاکره با انبوهسازان مسکن ایران به قصد تشریح طرح ساخت ۵۰ هزار واحد مسکونی در سوریه به ایران آمد. او جهت راضی کردن این صنف پیشتاز در ساختار اقتصاد سرمایه داری ایران، از این سخن گفت که «سوریه تا حد قابل قبولی از نیروی انسانی و مصالح ساختمانی مورد نیاز برای ساخت و ساز این واحدها برخوردار است و به انبوه سازان ایرانی تضمین خواهد داد» (۱۴). این صحبت های «محمد ناصر» را باید در کنار صحبت های «جوزف ظاهر»، روشنفکر و فعال سیاسی مارکسیست سوری، گذاشت که پرده از مافیای اقتصاد سوریه در هیأت «شورای فلرات و فولاد سوریه» تحت مدیریت «برادران حشمیشو» و «ماهر اسد» (برادر بشار اسد)، برمی دارد. (۱۵)
طبیعتا بخش مسکن مهمترین مصرف کنندهی صنایع اولیهای چون سیمان و فولاد و آجر و آهن و … است و از همین رو هم نگاهی به امپراتوریای که انبوه سازان مسکن در قالب پروژههایی چون «مسکن مهر»، «تراکم فروشی و خری» و «ویلا سازی» در مناطق بکر طبیعت، در ایران راه انداخته اند، گویای آبی است که از دهان طرفهای سوری و ایرانی بورژوازی مستغلات برای سودآوری به اعتبار چنین پروژهای راه افتاده است؛ عجیب نیست که رسانههای حاکمیت به پروژه انبوه سازی در سوریه عنوان «مسکن مهر سوری» داده اند. سوأل این است که انواع و اقسام پروژههای مسکنی که برای بیش از سه دهه به فلاکت مردم ایران و نابودی زیرساختهای اقتصادیاش انجامیده و شاهکارترین آن هم همین نمونهی آخر (مسکن مهر) بوده است که امروز نتایج فاجعه بارش بر اقتصاد کشور حتی داد وزارت مسکن و نهادهای مرتبط را درآورده، با چه قصد و نیتی به کشوری جنگ زده باید صادر شود؟! آیا جز برای فربه تر شدن مافیای قدرت و ثروت است؟ (۱۶)
برجستگی این ماجرا تا حدی است که برخی از نشریات غربی (ﻧﺸﻨﺎﻝ ﺍﯾﻨﺘﺮﺳﺖ) از «خریده شدن سوریه پس از جنگ توسط ایران» (در حکم یک زمین) صحبت کردند و از عزم ایران و دولت سوریه برای شیعه نشین کردن مناطق تحت ساخت و ساز خبر می دهند (۱۷). البته گفتنی است که ایران ید طولایی در مسکن سازی (یا به عبارت بهتر تجارت جنگ) برای کشورهای جنگ زده و کم توسعه دارد و از آن جمله اند: – پروژه انبوه سازی در عراق (۱۸)، مسکن سازی در ونزوئلا (۱۹) ، مسکن سازی در جنوب لبنان (پس از جنگ ۳۳ روزه) (۲۰).
کشور سوریه، تنها مقصد نظامی – اقتصادی ایران نیست؛ روزنامه لیبراسیون در مارس ۲۰۱۵ در اشاره به خروج نیروهای امریکایی از عراق مقالهای با این عنوان منتشر کرد: «واشنگتن کلید عراق را به ایران داده است» (۲۱). در واقع خروج نیروهای آمریکایی از عراق، به ایران اجازه داد مداخلات سیاسی و نظامی خود را آزادانه در این مناطق پیش ببرد. دخالت مستقیم نیروهای ایرانی در عراق اما جدید نیست؛ آنها اولین بار، زمانی که خطر دولت اسلامی پایتخت کردستان عراق، اربیل، را تهدید کرده بود به کردهای تحت رهبری مسعود بارزانی کمک کردند. آنها همچنین در عملیات منطقه دیاله (شرق) نیز شرکت کردهاند که این حمایت موجب برتری نظامی شبه نظامیان شیعه، که به طور گستردهای در ارتش نفوذ کردهاند، شده است. امروز اکثریت سنی در دیاله، به عنوان یک نیروی اشغالگر به شبهنظامیان شیعی و نیروهای ایرانی مینگرند. ایران با دخالت نظامی مستقیم رو به رشد خود در محدودهی تمامیت ارضی عراق، امروز این را حق طبیعی خود میداند که در امور داخلی عراق و ترکیب دولت در این کشور مداخله سیاسی کند.
شامگاه ۳۰ آوریل ۲۰۱۵، جمعیت بزرگی در حالیکه فریاد میزدند «ایران برو بیرون» به منطقهٔ سبز بغداد در میدان جشنهای بزرگ این شهر هجوم آوردند. همین جمعیت یکصدا فریاد میزد: «ای قاسم سلیمانی… صدر انسانی خدایی است» که اشاره به مقتدی صدر، روحانی شیعه عراقی داشت (۲۲). بخش زیادی از این جمعیت شیعیان بودند، شیعیانی که قاعدتاً باید پشتیبان جمهوری اسلامی در درگیریهای عراق باشند. این مسئله نشان میدهد که احساسات خصمانه نسبت به سیاستی که جمهوری اسلامی از سال ۲۰۰۳ در پیش گرفته، زنده شده است و از سوی دیگر از تفاوت رویکرد و کنش سیاسی جریانهای «تشیع ایرانی» و تشیع عربی» در سطح منطقه خبر میدهد. شاید به همین دلیل است که در بیانیهای که از سوی کمیته ناظر بر جنبش صدریها در ۲۳ اسفند ۹۴ صادر شد، از مقتدی صدر به عنوان «رهبر عربی» یاد شد، که نشان از تلاش مقتدی صدر برای جدایی از اهداف جمهوری اسلامی دارد. خود مقتدی صدر نیز در دیماه ۱۳۹۲ در گفتگویی با روزنامه الحیات، از نقش جمهوری اسلامی و حضور پررنگ قاسم سلیمانی در عراق انتقاد کرده و خاطرنشان کرد که با جمهوری اسلامی بر سر مسائل اساسی اختلافهایی وجود دارد (۲۳).
منتقدان نقش جمهوری اسلامی در عراق میگویند که ایران از احزاب شیعی درگیر فساد حمایت میکند و این احزاب نتوانستهاند از ۱۳۸۲ تا کنون مهار دولت عراق را در اختیار بگیرند. به علاوه، این منتقدان میگویند که ایران بر پایه تفرقه و اختلاف فرقهای که از دوران پس از سقوط دولت بعثی ایجاد شده، رفتار میکند و موجب تقویت اختلافهای فرقهای میان ملتی واحد میشود. به عبارت دیگر شیعیان عراق به جمهوری اسلامی به عنوان ابزاری استراتژیک در برابر تهدیدهای فرقهای رژیمهای سنی منطقه نگاه میکنند. با این همه، نیروهای مهم شیعیِ عراق به استفادهٔ ابزاری جمهوری اسلامی از عراق در برابر رقبای منطقهایاش، مثل عربستان سعودی و ترکیه و یا رقبای بینالمللی مثل ایالات متحده، معترضند (۲۴).
این مساله البته ابعاد دیگری نیز دارد؛ پر واضح است که اصل و ریشه مرجعیت شیعه در عراق یا به عبارتی نخست در بغداد و سپس در نجف است و برای چندین قرن وضعیت بر همین منوال بود. اما قم تنها در یک چهارم نخست قرن بیستم، به عنوان یک شهر دینی نمود پیدا کرد و تنها پس از انقلاب ایران، هنگامی که آخوندها بر قدرت در ایران چیره شدند، خود را به عنوان مرجعیتی برای شیعیان مطرح کرد. به عبارتی دیگر در طول تاریخ، عربها رهبری مذهب تشیع و مرجعیت آن را بر عهده داشتند و نه فارسها. پس از انقلاب، ایران استراتژی در پیش گرفت که از راه آن، برای رهبری خود بر جهان تشیع به ویژه در محیط اطراف خود، تبلیغ میکرد و خود را به عنوان مدافع شیعیان منصوب کرد (۲۵). هدف ایران تنها از راه منزوی کردن مراجع عربی شیعه در منطقه و همزمان تضعیف آنها محقق می شود، پس برای رسیدن به این هدف، از اسلحه وعده و وعید، ترور و شیطنت از راه تهمتهای ساختگی و هشدار نسبت به نزدیک شدن به شخصیتهای شیعی استفاده کرد که به خوبی برنامه ایران را درک کردهاند؛ برنامهای که به اندازهای که در پی فراهم کردن راههای موفقیت هدف ناسیونالیستی و سیاسی در برابر کشورهای منطقه است، به مذهب شیعی اهمیت نمیدهد. از جمله این مراجع که در عراق و لبنان هدف قرار گرفتند و منزوی شدند، میتوان از الحسنی، الوائلی، الخوئیی، الصرخی، الحسینی، الامین و بسیاری دیگر نام برد. (۲۶)
آنسوتر، ایران سالهاست که به مسلح کردن و آموزش حزب الله در لبنان ادامه میدهد و تا به امروز بودجههای کلانی را در این زمینه خرج کرده است؛ سیاست های داخلی و خارجی حزب الله را نمی توان بدون درک منافع ایران و سوریه در حمایت از او تحلیل کرد. برای این حامیان مالی، حزب الله یک ابزار استراتژیک برای حفظ منافع استراتژیک منطقهای است. فیگارو در یکی از گزارشهای خود عنوان میکند که قریب به اتفاق راکتها و بخش عمده تسلیحات دیگری که حزب الله اکنون در زرادخانه خود گردآوری کرده، از ایران رسیده است. با این حال ایران موکدا می گوید که حمایتش از حزب الله تنها جنبه معنوی دارد. در ۱۴ دسامبر ۲۰۱۴، در سالگرد تاسیس حماس، سخنگوی سازمان فلسطینی، ابو عبیده، به طور خاص از ایران برای کمک مالی و نظامی به حماس تشکر کرد (۲۷). در این تجمع مردمی، حماس همزمان راکت ضد تانک خود را، که تولید ایران است، در معرض نمایش عموم قرار داد. همچنین در مواردی رسانه های ایران، به عنوان بخشی از تلاشهای ایران برای نشان دادن تواناییهای نظامیاش، تصاویر انواع راکت و موشک ساخت ایران در دست حزب الله لبنان را منتشر میکنند.
در بحرین و منطقه شرقی عربستان سعودی نیز، ایران از طریق تقویت گروههای شیعی، در پشتصحنه برای تضعیف دولت بحرین و عربستان سعودی فعالیت میکند. در سال ۲۰۱۱ ایران به شکل جدی عربستان سعودی را تهدید کرد که در صورت سرکوب قیام شیعیان، نیروهای نظامی خود را به این منطقه خواهد فرستاد. بحرین نقطه کانونی از مبارزه بین عربستان سعودی و ایران برای کنترل حاشیه غربی خلیج فارس است.
دامنه دخالتهای نظامی اما به جاهای دیگر هم رسیده است؛ ایران در یمن هم با حمایت از شورشیان حوثی (Houthis)، که اقلیت شیعه ساکن شمال کشوراند، به جنگ فرقهای و تشدید درگیریها دامن زده است. تلاش ایران برای کسب یک قلمرو شیعی در یمن، به رویارویی ایران با رقیب خود عربستان سعودی در این منطقه منجر شده است. این درگیری تاکنون هزاران کشته و آواره بر جای گذاشته و مناطق زیادی در یمن را ویران کرده است. علاوه بر تشدید درگیری، کشور فاقد مواد غذایی، دارو برای بیماران و سوخت کافی میباشد. موضوع یمن همچنین از سیاست پراگماتیستی دولت ایران و روشنفکران متحدش نیز پرده برمیدارد: در واقع جداییطلبی اقلیتها در کشورهای دیگر حتی تا سرحد حمایتهای نظامی ایران مشروعیت دارد و با نام دفاع مقدس از آن یاد میشود، در حالیکه همین اقلیتها در ایران در صورت خواست استقلال با بدترین فرم ممکن سرکوب خواهند شد. لازم به یادآوری است که چنین دیدگاهی نه تنها از سوی حاکمان ایران، بلکه از جانب اصلاحطلبان ناسیونالیست وطنی نیز حمایت میشود.
تعداد کشتهشدگان، آوارگان و مجروحین جنگی در مناطقی که ایران درگیر جنگ در آنهاست در کشورهای یمن، سوریه، بحرین، عراق، لبنان را روی هم بگذارید و تنها با یک حساب سرانگشتی ساده برآورد کنید که چند هزار نفر تا به امروز بخاطر کشورگشایی، فرقهگرایی و ایدئولوژی «امنیت داخلی به قیمت کشاندن جنگ به مرزهای کشورهای دیگر» از سوی رژیم ایران زندگی خود را از دست دادهاند. در تمام این جنگها، جمهوری اسلامی از طریق سلاح نخ نمای «تهدید خارجی» و با برتری ایدئولوژیک، همراهی روشنفکران ناسیونالیست اصلاح طلب داخلی را نیز با خود داشته است. این منطق مشابه وضعیتی است که در درون یک کشور نیز ممکن است روی دهد: اگر جنگ شد، مهم نیست که افراد در شهرهای دیگر با فجیعترین فرم ممکن کشته و آواره شوند، همین که من به عنوان ساکن شهر مشهد یا اصفهان از این جنگ در امان باشم، موجب قدردانی من از سران حکومت خواهد بود. این ذهنیت اگوئیستی و خودمحور، از ساختار سیاسی_اجتماعی تحمیل شده بر جامعه، از طریق آموزش، رسانهها، حوزهی عمومی و … در سالهای بعد از انقلاب جدا نیست؛ تا زمانی که کل ساختار سیاسی فعلی که تمام این امکانات را در راستای ایدئولوژی تمامیتخواه خود مصادره به مطلوب کرده است، مورد حمله قرار نگیرد، این واکنشهای فردمحور هژمونیک خواهد ماند و دولت و حاکمیت نیز همواره از آن بهره خواهند برد.
آن طرفتر، بی ثباتی در خلیج فارس اجازه می دهد تا ایران با کمترین خطر و بیشترین سود توازن قدرت در منطقه را ایجاد کند. با گسترش قدرت ایران در منطقه، خطر و تهدید یک قیام داخلی در ایران نیز به حداقل میرسد، زیرا دولت ایران بدون داشتن هیچ مشکلی چنین مقاومتی را در نطفه خفه خواهد کرد. حال سوال این است که در چنین شرایطی حامیان جنبش سبز، که به ضرورت این خیزش باور داشتند، چطور همزمان با همبستگی با سیاستهای خصمانه و تفرقهانگیز ایران که موجب تشدید بیثباتی در کل منطقه میشود، همراهی خواهند کرد در حالی که این سیاستها خود از عوامل مهم سرکوب داخلی و موانع مهم مقاومت مردمی به شمار میرود؟ اصلاحطلبان پاسخ درخوری به این پرسش نخواهند داشت، زیرا این تناقض نه تنها در این مورد خاص، بلکه در کل مواجهه آنها با حاکمیت موجود در ایران وجود دارد و این تنها یکی از مصادیق آن به شمار میرود.
برخی متفکرین اصلاح طلب در داخل و خارج، وقوع جنگ و خونریزی در منطقه را به ابزاری تبدیل کردهاند که با آن به مخالفین سیاسی جمهوری اسلامی منتقدانه حمله کنند. همچنان که کامران متین در مقاله خود اشاره می کند : «منفعت این شکل از انتقاد از مخالفین برون-حکومتی جمهوری اسلامی برای حاکمیت مستقر این است که تشدید سرکوب مخالفین را داخل از طریق فعالتر کردن نیمه «سخت» قدرت شبه-هژمونیک نظام موجه تر می سازد چرا که به یمن استدلالات اصلاح طلبان تمامی مخالفین «دگر اندیش» جمهوری اسلامی صرف نظر از برنامه ها و استراتژیهای سیاسی متفاوتشان با امکان جنگ و خونریزی و ویرانی عمومی کشور مرتبط می شوند. از این نظر محتوا و کارکرد این انتقادها شباهت بسیار به گفتمان رعب و وحشتی دارد که در مرکز گفتمان سیاسی پدیده ‘دولت ملی-امنیتی’ (national-security state) در کشورهای عمده غربی نظیر ایالات متحده آمریکا قرار دارد که دست راستی ترین طیفهای سیاسی نظیر ‘نو محافظه کاران’ از زمان آغاز ‘جنگ علیه ترور’ به آن دست یازیده اند و آن را مستمسک حذف یا خاموش ساختن مخالفین سیاسی خویش قرار داده اند» (۲۸).
چگونه توافق هسته ای ایران، جنگ در سوریه را تغذیه می کند؟
در سال ۲۰۱۵ اوباما چارچوب طرح اقدام مشترک، که با نام «توافق هسته ای ایران» شناخته شده را اعلام کرد، با تاکید بر این که این شرایط منجر به «عمل مسئولانه» از جانب ایران خواهد شد. در ادامه اختلاف نظرهای جهانی در مورد این توافق، افسران امریکایی دیپلماتهای فرانسوی را که معتقد بودند طرح پیشنهادی ضعیف است و بایستی با شک و تردید به آن نگریست را مورد انتقاد قرار دادند. اما در نهایت حق با فرانسویها بود: بر خلاف اظهارات اوباما، ایران حملات خود را در منطقه، به ویژه در سوریه، افزایش داده است؛ ازیک طرف با حمایت از رژیم بشار اسد و در وهله دوم، با امتناع از همکاری با ایالات متحده برای رسیدن به یک توافق سیاسی در سوریه و همچنین در مبارزه با داعش.
روز ۲۹ آوریل، یک نویسندهی لبنانی که به حزب الله و رژیم اسد وفادار است در روزنامهی الاخبار که به حزب الله تعلق دارد نوشت که بدون “ارتش سوریه” ایران نمیتوانست نقش خود را در منطقه گسترش دهد و توافق اتمی اش با غرب از منظر ایرانیان قابل پذیرش نمیشد (۲۹).
اگر ما میپذیریم که ایران یک بازیگر مهم و تعیینکننده در جنگ سوریه است، ضروری مینماید که روشنفکران و سیاسیون ایرانی از طیفهای مختلف موضع خود را صراحتا در این مورد اعلام کنند. دست کم دو سوال مشخص ذیل این موضوع وجود دارد: ۱) چرا ایران از سوریه و اسد پشتیبانی تام و تمام میکند؟ ۲) آیا به قدرت رسیدن «محافظهکار میانهروی» چون حسن روحانی، که کاندیدای مورد حمایت اصلاحطلبان و طیف نزدیک به هاشمی رفسنجانی نیز بوده، توانسته است جابهجاییای در این زمینه ایجاد کند؟
برای درک وفاداری ایران به رژیم بعث سوریه بایستی به ۳۴ سال پیش، اولین روزهای بعد از انقلاب اسلامی ایران، برگردیم. در سال ۱۹۸۰، زمانی که رئیس عراق صدام حسین نیروهای نظامی خود را برای حمله به ایران ارسال کرد، سوریه تنها کشوری بود که از ایران حمابت کرد. بعد از جنگ نیز روابط اقتصادی_زیارتی دو کشور تداوم داشته است. هرچند این مراوده هیچگاه چندان تعیین کننده نبوده، چنانکه در سال ۲۰۱۲ سوریه ۶۹ مین شریک ایران برای صادرات غیرنفتی به شمار رفته است. تمام شواهد نشان میدهد، این وفاداری بیش از هرچیز سویهی سیاسی دارد و برای بقای جمهوری اسلامی لازم است. سوریه همچنین همواره پل اساسی برای انتقال کمکهای ایران به حزبالله لبنان بوده است.
از زمان امضای توافق هستهای ایران ۱۵۰۰۰ نیروی سپاه پاسداران ایران در سوریه در حمایت از بشار اسد استقرار یافته اند. کمی بعدتر، سردار قاسم سلیمانی، به منظور هماهنگی مداخله نظامی روسیه در سوریه به مسکو سفر کرده و در پی این سفر ۲۵۰۰ سرباز دیگر از سوی سپاه پاسداران به سوریه اعزام می شود. تهاجم ایران به این ختم نمیشود، در ماه اوریل سال ۲۰۱۶ ایران بین ۱۰۰ تا ۲۰۰ نفر از تکاوران تیپ ۶۵ نوهد را به سوریه اعزام میکند که بعد از جنگ ایران و عراق، این اولین ماموریت نظامیان ایرانی به شمار میرود (۳۰). همزمان افزایش تلفات سربازان ایرانی در سوریه، از افزایش حضور روزافزون آنها در جنگ سوریه خبر میدهد : ایران تنها در شش ماه گذشته، به اندازهی دو سالی که در سوریه حضور نظامی داشته، تلفات انسانی داده است. علاوه بر این از اول ماه می تا کنون، ۱۵ مشاور مهم سپاه پاسداران در سوریه کشته شدهاند.
افزایش جنگجویان خارجی در سوریه، اغلب از سوی نیروهای تحت حمایت ایران چون حزبالله لبنان، لواء زینبیون پاکستان (متشکل از مهاجرین پاکستانی مقیم قم) (۳۱) و هزارههای افغان که شیعه هستند، پوشش داده شده است. همچنین برای تشویق جنگجویان خارجی، مجلس ایران قانونی را تصویب کرد که اجازه می دهد به خانوادههای مبارزان کشتهشده در سوریه تابعیت اعطا شود و همزمان کلیپهایی نیز برای تشویق کودکان به مبارزه را نیز تولید کرده است. لازم به یادآوری است که ایران شبه نظامیان خارجی خود را نه تنها برای حمایت از اسد، بلکه همچنین به منظور یک پاکسازی فرقهای به منطقه میفرستد؛ شبه نظامیان شیعه تحت حمایت ایران، تغییر ترکیب جمعیتی مناطق سنینشین را هدف قرار دادهاند. در حمص، یبرود و در جنوب دمشق، آنها مناطق غیر نظامی را از بین برده و ساکنان را به زور اخراج کردهاند. به گفته ساکنان، ایرانیان طرحهای بازسازی شهری در مناطق پاکسازیشده، از جمله مسکن برای شبه نظامیان خارجی را تامین مالی کرده اند (۳۲).
نباید از یاد برد که ورود حزب الله در جنگ سوریه در ماه می ۲۰۱۳ یکی از عوامل کلیدی دامن زدن به افراط گرایی سنی، به حاشیه راندن مخالفان میانه رو و تبدیل درگیری موجود به یک جنگ فرقه ای بوده است. در این مورد اتفاقی که در مورد «مادایا» افتاد، و سازمان ملل آن را «دردناکترین واقعه در سوریه» تا به امروز نامید، به ویژه قابل توجه است؛ رژیم اسد در ماه جولای و آگوست ۲۰۱۵ در به دست گرفتن شهر زبدانی شکست خورده بود، در نتیجه ایران با گروه شورشی اسلامگرای احرار الشام آتشبس اعلام کرد که این مذاکره به پاکسازی فرقهای همه شهروندان زبدانی و آوارگی غیرنظامیانی با شمار زیاد منجر شد. به باور ناظرین منطقهای این آتش بس حاصل توافق تهران و آنکارا بوده است. به محض خروج شورشیان احرارالشام، حزب الله، غیر نظامیان در زبدانی را محاصره و آنها را به مادایا اخراج کرد (۳۳). تحت نظارت شاخه نظامی ایران، حزب الله برای جلوگیری از فرار غیرنظامیان، در منطقه مادایا پستهای بازرسی و میدان های مین را مستقر کرد. این تاکتیک موفقیتآمیز به محاصره جمعیت چهل هزار نفری آنجا و کشتهشدن دهها تن از مردم از جمله کودکان منجر شد. در مدت محاصره، نزدیک به ۵۰ نفر از گرسنگی هلاک شدند و مردم از فقر و گرسنگی به خوردن برگ روی آوردند (۳۴).
برجام و توافق هستهای ایران اما خود از عوامل مهم معادلات سیاسی در زمینههای ذکرشده هستند. واکنش امریکا نشان مهمی از نتایج توافق هستهای بود؛ ابالات متحده به جای محکوم کردن دخالت نظامی ایران در سوریه، ترجیح داد همچنان ساکت بماند و به ایران اطمینان خاطر داد که دخالت امریکا در سوریه در مقابل و به ضرر منافع ایران نخواهد بود. این همه به منظور حفاظت از توافق هستهای ایران بوده است. وزیر امور خارجه آمریکا، جان کری، اعلام کرد که ایران نقشی موثر در مبارزه با داعش داشته و حتی برای متوقف کردن جنگ در سوریه از ایران درخواست کمک کرد. ایالات متحده آمریکا در طول مذاکرات این اطمینان را به ایران داد که حملات ایالات متحده در سوریه رژیم سوریه را تضعیف نمی کند، و اوباما، در تکمیل این اظهارات گفت که او مایل به همکاری با ایران برای حل تعارض موجود در سوریه است.
بر اساس گزارشات منتشر شده، در حال حاضر اسد و داعش هریک در حال چشمپوشی از دیگری است و ارتش اسد، نیروهای ایران و حزب الله در مناطقی درگیر جنگ هستند که داعش تقریبا هیچ حضوری ندارد. بسیاری بر این باورند که در واقع ایران از تثبیت داعش در عراق و سوریه برای تقویت قدرت خودش در این مناطق بهرهبرداری میکند. از زمان امضای توافق هستهای تا کنون، ایران بیش از گذشته در مورد آینده اسد سختگیری به خرج داده و همکاری برای مقابله با داعش را رد میکند. همچنین از آن زمان تا کنون، مقامات ایرانی کمتر حاضر به مصالحه در مذاکرات دیپلماتیک در مورد سوریه بودهاند. حسن روحانی در طول سفر خود به فرانسه در ماه ژانویه، هر گونه دعوت به کنارهگیری اسد را رد کرد. در واقع ایران موضع خود در برابر خواست اخراج اسد از سوریه را با این عنوان که خط قرمز او خواهد بود، حفظ کرده است. آیت الله خامنه ای نیز همواره از جنگ سوریه با عنوان «جنگ مقدس» یاد کرده است و تاکید کرده که اگر ایران در مبارزهاش برای اسد شکست بخورد «دشمن به ایران حمله خواهد کرد». علی اکبر ولایتی، مشاور ارشد رهبری، در دیدار با اسد در ماه می در دمشق اعلام کرد که «ایران همه منابع لازم به منظور مقابله با تروریستم در سوریه را بسیج خواهد کرد، بدون در نظر گرفتن طبقه بندی مضحک از این تروریست با عنوان میانه روها و افراط گرایان.»
از نظر جرج فریدمن تحلیلگر سیاسی، مسئله هسته ای در واقع تا حد زیادی انحراف ایران از مسئله اساسی تر، یعنی تعادل منطقه پس از خروج از ایالات متحده بوده است. با تمرکز بر موضوع هسته ای، مسائل دیگر از جمله مداخلات نظامی و سیاسی ایران در سایر کشورها تابعه ظاهر شد و تا حد زیادی نادیده گرفته شده است (۳۵). ایران به وضوح در سیاست قدرت عراق به دنبال گسترش کانالهای نفوذ خود و به دست گرفتن کنترل کشور است. این مداخلات به بهانه مبارزه با تروریسم علیه داعش افزایش یافته است، در حالی که نارضایتی سنیها در عراقی که تحت کنترل احزاب شیعهی فرقه گرای و تحت حمایت ایران قرار گرفته، عنصر مهمی در شکلگیری این موجودیت مخوف است.
بر اساس نتایج آخرین نظرسنجی (در ژوئن ۲۰۱۶) نهاد «ایرانپول» (۳۶)، ۶۰ درصد مردم ایران اعتقاد دارند ایران باید مشارکت در جنگ علیه داعش را افزایش دهد. اما باید دید چه عواملی منجر شده که ایران یک بازیگر محبوب و خوشنام در برابر دولت اسلامی به نظر برسد؟ یاسین الحاج صالح یک روشنفکر برجستهی سوری و زندانی سیاسی سابق در مصاحبهای در این مورد میگوید (۳۷): «من میپندارم که ایران به عنوان نیروی فرمانروا در سوریه اوضاع را چنان برنامه ریزی و طراحی کرد که به نظر بیاید که داعش تنها نیرو یا نیروی اصلی در برابر رژیم اسد است. من در تابستان ۲۰۱۳ در رقه بودم. در آن روزها ساختمان بزرگی در مرکز فرماندهی داعش در شهر وجود داشت. این ساختمان هیچگاه توسط هواپیماهای رژیم مورد حمله قرار نگرفت. همان هواپیماهایی که هنگامی که من آنجا بودم چندین بار بر شهر بمبهای بشکهای ریختند و ۱۹ کودک دبستانی را در روزهای اول ماه اکتبر همان سال به قتل رساندند. این دولت همیشه اپوزیسیون درونی خود را صرفا بینادگرایان سنی جلوه داده. چنین کاری را در حین مبارزات ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۲ انجام داد و از آغاز انقلاب نیز چنین کرد. باید اضافه کنم که بسیاری از آن بنیادگرایان در دوران بین اشغال عراق توسط آمریکا در سال ۲۰۰۳ و انقلاب سوریه در سال ۲۰۱۱ همکاران رژیم در این راهبرد بودند. با افرادی مانند ما (نیروهای اپوزیسیون سوریه دموکراتیک) همیشه بیرحمانه رفتار میشود چون ما تصویر تقلیل گرایانهی اسد تجدد خواه در مقابل بنیاد گرایان تروریست را به هم میزنیم… افزایش قدرت رژیم (حتی بدون وارد کردن جهادیهای شیعهی آن) به معنی افزایش قدرت جهادیهای سنی خواهد بود. پس قدم نخست برای تضعیف جهادگرایی، ایجاد تغییری عمیق در محیط سیاسی سوریه است. این کار را نمیتوان بدون براندازی رژیم خاندان اسد انجام داد.» از سوی دیگر در عراق، ایالات متحده نمیخواهد بیش از این در باتلاق عراق و هرجو مرج موجود وارد شود، بنابراین مشارکت رو به رشد ایران برای آنها سودمند است. البته این در واقع پیامد اصرار واشنگتن برای رسیدن به توافق با تهران در مورد برنامه هسته ای نیز هست؛ آمریکاییها آگاه اند که اثرات بمباران ائتلاف بسیار محدود است و بدون حضور نیروی زمینی آموزش دیده و تحت نظارت تهران، بازیابی سرزمینهای تحت کنترل دولت اسلامی غیرممکن است. اما این محاسبهای بسیار کوته بینانه است. حضور ایران در عراق صرفا به شعلهور کردن جنگ فرقهای و اعتبار بخشیدن به گفتمان رادیکالترین گروهها در اردوگاه سنی، خواهد انجامید.
تداوم جنایات جنگی ایران در سوریه و سیاستهای خشونتآمیز علیه مردم این کشور، از خلال توافق هستهای، تنها از طریق روابط خارجه تقویت نشده است؛ در واقع به جهت داخلی نیز همراهی کردن مردم خصوصا حامیان دولت روحانی و اصلاحطلبان پیرامون او با ایدئولوژی برآمده از دل این توافق، به مشروعیت جنگ نیابتی ایران در سوریه افزوده است. بر اساس نتایج همان نظرسنجی «ایرانپول» (۳۸)، بالای ۷۲٪ مردم ایران نظر مساعدی نسبت به حزبالله لبنان دارند، ۴۹.۶٪ مردم ایران اعتقاد دارند که ایران باید بر حمایت خود از بشار اسد بیفزاید، ۶۴.۴٪ مردم ایران میگویند که ایران باید به سوریه نیرو بفرستد. در نهایت ۶۵.۵٪ مردم ایران نظر مساعدی به قاسم سلیمانی دارند (این عدد برای محمد خاتمی ۴۷.۵٪ است). خطا و گناه بزرگی که ناسیونالیستهای وطنی اصلاحطلب مرتکب شدهاند، این است که از این باور دروغین استقبال کردهاند که ایران نیرویی موثر در دفع داعش در سوریه بوده و سخت به آن دامن زدهاند. بنا بر این تصویر موهوم و جانبدارانه، اکثریت سوریهای ترقیخواه و دموکراتیک که به حق خواهان براندازی اسد بودند، نامرئی و در واقع فاقد وجود خارجی میشوند. مردم و روشنفکران هژمونیک کشور، سخنان ظریف و روحانی را پذیرا شدهاند که اگر توافق هستهای صورت نمیگرفت ایران نیز درگیر جنگ در منطقه میشد. چیزی که در این میان سرپوشیده میماند این سوال است که مگر امروز ایران درگیر جنگ نیست؟ یعنی در واقع مداخله نظامی ایران در سوریه و جنایات جنگی در آن کشور را نباید «جنگ ایران» به شمار آورد چون قربانیانی که هر روز کشته میشوند برحسب تصادف نه در مرزهای سیاسی (تمامیت ارضی) ایران، بلکه در خاک سوریه متولد شدهاند و بدین طریق چون «ایرانی» نیستند، میتوانند توسط رژیم ایران به گلوله بسته شوند بدون اینکه این اقدام محکوم شود؟ در سال ۲۰۱۳، حجت الاسلام مهدی طائب، بیان داشت که «سوریه ۳۵ مین استان استراتژیک ایران باقی خواهد ماند.» آیا سکوت و واکنش منفعلانه اپوزیسیون غالب ایران دنبال کردن این نگاه ابزاری دولتی نیست که در شرایطی که نیاز به توجیه جنگ مستشاری است، این مناطق جزء ایران به حساب آورده شوند، اما هنگامی که پای قبول مسئولیت چنین جنایتهای جنگی به میان میاید، با بیان اینکه این مناطق جزء ایران نیستند و نظامیان ایران در «خارج از ایران» درگیر جنگاند، از زیر بار آن شانه خالی میکنند؟ توافق هستهای دست کم این برآیند را داشته که موجب شده در این مورد مشخص اصلاح طلبان داخلی، که سکوت و همراهیشان ماهیت ناسیونالیستی دارد، در کنار مسئولین سپاه پاسداران و رژیم ایران در مورد ضرورت و مشروعیت جنگ در سوریه (و سایر بخشهای منطقه که ایران در آن مداخله نظامی دارد) به توافقی بیرحمانه برسند که تا به امروز به کشتهشدن غیرنظامیان بیشماری در این مناطق منجر شده است.
توافق هستهای پیامدهای دیگری نیز دارد که ناخواسته و غیرمستقیم بر مداخله ایران در سوریه و منطقه تاثیر میگذارد. توافق بر سر پروژه اتمی، و به ویژه رفع تدریجی تحریمها، درآمد و موجودی مالی خزانه ایران را افزایش خواهد داد. با منابع مالی جدید خود ایران توان و انگیزهی بیشتری برای حمایت از رژیم اسد خواهد داشت. ایران سوریه را به عنوان یک عنصر کلیدی برای ساخت یک نظم جدید منطقهای می داند. نباید از یاد برد این لشگرکشیها به تثبیت رژیم جمهوری اسلامی ایران در درون مرزهای خودش، میلیتاریزه شدن بیشتر جامعه و سرکوب مخالفین داخلی نیز خواهد انجامید. شرایطی که مقابله، انتقاد و مبارزه علیه این حکومت دینی محافظهکار را دشوارتر از همیشه خواهد کرد. بنابراین کسانی که با این سیاستها همدلی دارند، در برابر این فشار داخلی نیز مسئولند.
چه باید کرد؟
اکنون به نظر می رسد مطابق معمول لازم است تا حافظه ی تاریخی پاک شده (البته به طور خود-خواسته)ی به اصطلاح ناسیونالیستهای دموکرات متوسل به هژمونی گفتمانی «امنیت ملی» را احیا کنیم تا به یاد آورند که موقعیت کنونی ایران (چه در منطقه و چه در داخل) موقعیت جدیدی نیست که ایشان این همه می کوشند با «بی سابقه» جلوه دادنش بر تنور راه حل کاذب «گزینش [به اصطلاح] بد به عوض بدتر»شان بدمند.
پیش از انقلاب ۱۹۷۹ ایران، هم حکومت پهلوی و هم جناح ناسیونالیست-مذهبی اپوزیسیون آن (جبهه ملی، نهضت آزادی و اسلام گرایان حول محور خمینی) به نحوی متقاوت از هم بر طبل «امنیت ملی» و «ملی گرایی» می کوبیدند. در آن سال ها هم خاورمیانه مثل امروز دستخوش انواع و اقسام کودتاها و ناامنی های منطقهای بود و ایران شده بود «ژاندارم»اش:
– کودتای ژوئیهی ۱۹۵۸ عبدالکریم قاسم در عراق مصادف با ۱۳۳۷ ه.ش
– جنگ سوم اعراب و اسرائیل در ژوئن ۱۹۶۷ مصادف با ۱۳۴۶ ه.ش
– کوتای ۱۹۶۸ صدام حسین علیه عبدالکریم قاسم مصادف با ۱۳۴۷ ه.ش
– جدایی خونین ۱۹۷۱ بنگلادش از پاکستان مصادف با ۱۳۵۰ ه.ش
– کودتای سفید ۱۹۷۳ محمد داوود خان علیه ظاهر شاه در افغانستان مصادف با ۱۳۵۲ ه.ش
– جنگ ظفار با دخالت ارتش ایران در عمان (۱۹۷۲-۱۹۷۴) مصادف با ۱۳۵۱_ ۱۳۵۳ ه.ش
– کودتای آوریل ۱۹۷۸حزب دموکراتیک خلق افغانستان (کمونیست های وابسته به شوروی) مصادف با ۱۳۵۷ ه.ش
– کودتای ۱۹۷۹ ژنرال ضیاءالحق در پاکستان مصادف با ۱۳۵۸ ه.ش
آن روزها هم ناسیونالیست های آریامهری در ترافیک کودتاها در منطقه از ضرورت شکرگذاری به خاطر برقراری امنیت داخلی سخن میگفتند. آن روزها هم رژیم پهلوی بنا به درخواست حکومت عمان (سلطان قابوس) به آنجا لشکر کشید تا چریکهای کمونیست ظفار را به نام برقراری ثبات در منطقه و مقابله با تروریسم سرکوب کند (درست مانند جمهوری اسلامی امروز که بنا به خواست دولت سوریه عازم آنجا شده تا در منطقه ثبات بیافریند و با تروریسم مقابله کند).
در آن زمان این تنها چریک های فدایی و مجاهدین خلق بودند که به یاری همرزمانشان در فلسطین و ظفار شتافتند درحالی که حتی صدایی هم از جناح ناسیونالیست اپوزیسیون شاه در دفاع از مبارزات مردم منطقه درنیامد (همچون معدود کسانی که در جریان محاصره کوبانی توسط داعش از شهرهای مختلف ایران به یاری گریلاهای کرد رفتند). اما این همهی ماجرا نبود. شکست نیروهای مترقی در عراق، افغانستان، عمان و پاکستان و عدم به وجود آمدن یک همبستگی گستردهی منطقهای میان این نیروها، تأثیرش را بر ایران هم گذاشت: انقلاب ۱۹۷۹ هرچند که به سرنگونی حکومت پادشاهی منجر گردید، اما این اتفاق در شرایطی افتاد که صدمات وارده به سازمان های چریکی مخالف شاه و از بین رفتن بخش قابل توجه کادرهای مجرب و فقدان توان ایشان برای محکم کردن پایگاه مردمی شان، باعث شد اسلام گرایان تندرو حامی خمینی قدرت را در دست بگیرند و ظرف مدت ۴ سال (تا ۱۳۶۲) با تصفیهی گسترده گروههای مختلف سیاسی، حکومت مطبوع خویش را تثبیت کنند. آن زمان هم ناسیونالیسم به اصطلاح دموکراتیک ملی-مذهبی و ناسیونالیسم چپ (حزب توده، سازمان اکثریت) هرچند از این تثبیت دلخوشی نداشتند، اما همراهی شان با آنچه جنگ میهنی _که برعکس آنچه ادعا و تبلیغ میشود، چندان هم تحمیلی نبوده و ایران نقش غیرقابل انکاری در برافروختناش داشته است (۳۹) _ علیه تجاوز عراق خوانده می شد باعث شد تا سرکوب نیروهای آزادیخواه و عدالت جو با شدت هرچه بیشتر در زندانها ادامه پیدا کند و سالهای خونین ۱۳۶۰، ۱۳۶۳ و نهایتا ۱۳۶۷ را بیافریند. تنها در دی ماه ۱۳۶۷ یعنی پایان قتل وعام دسته جمعی زندانیان سیاسی بود که نهضت آزادی ایران حاضر به انتشار بیانیه ای در محکومیت آن شد (نوش دارو پس از مرگ سهراب). به قول مهدی اصلانی، زندانی سیاسی چپ دهه شصت، «همه چبز از فردای همان بهمن یخ زده ی ۵۷ و پشت بام مدرسه ی علوی آغاز شد»؛ آری درست از همان بهمن، نه چند ماه بعد، نه چند سال بعد.
تراژیک خواهد بود دانستن اینکه در همان اوایل انقلاب ایران، نسخه ی بدل حزب توده در افغانستان (حزب دموکراتیک خلق) که برخلاف برادر ایرانی اش این بخت را داشت که به حکومت برسد و طفیلی اسلام گرایان نشود، در اقدام مشابهی که بعدها جمهوری اسلامی انجام داد اقدام به قتل و عام نزدیک به ۵۰۰۰ تن از مخالفان سیاسی اش در زندان «پلچرخی» کرد؛ زندانیانی که عمدتا از اعضای سازمان زحمتکشان افغانستان (سازا) بودند، سازمانی مائوئیستی که به رهبری محمد طاهر بدخش در سال ۱۹۶۸ از حزب دموکراتیک خلق انشعاب کرده بود.
باری ما بیش از آنکه شاهد وضعیت های جدید باشیم، شاهد تکرار یک چرخهی معیوبیم در پوششهای نو. امروز هم اگر این تاریخ به یاد آورده شود، مدعیان دروغین دموکراسی در پوستین گفتمان «امنیت ملی» شروع به تراشیدن انواع و اقسام توجیهات می کنند و دست آخر با حالت استفهام انکاری می پرسند: «مگر راه دیگری هم هست؟». بله راه دیگری هم هست:
– راهی که امروز گروهی از هواداران برنی سندرز در آمریکا برگزیدند: مهم نیست که سندرز خود را به خاطر دفع خطر ترامپ ناگزیر از حمایت از کلینتون می بیند، ما راهی را که او خود به آن وفادار نمی ماند ادامه می دهیم: نه کلینتون، نه ترامپ، بلکه سوسیالیسم.
– راهی که گروهی از مردم فرانسه در وضعیت برقراری شرایط اضطراری انتخاب می کنند: مخالفت با امنیتی شدن جامعه به بهانهی مقابله به مثل با تروریسم (تروریسمی که سیاست دولت فرانسه خود از مهمترین عوامل بازتولیدش است).
این امنیت ملی نیست که در کشور غیرجنگ زده ی ایران، به قول خود وزیر کشور «۱۱میلیون نفر حاشیه نشین وجود دارد» (چیزی در حدود ۱۷ برابر نسبت به سال ۶۱). این امنیت نیست که ۴۰ تالاب موجود در کشور بین ۵۰ تا ۹۰ درصد خشک شده اند. این امنیت نیست که ۱۲ میلیون نفر در کشور نیازمند دریافت «بسته ی امنیت غذایی»اند. آمارها گواهی می دهند که وضعیت سیاسی-اجتماعی-اقتصادی کشور نسبت به دوره ی ۸ ساله ی دولت نواصولگرایان و اصلاح طلبان و کارگزاران در اکثر موارد یا بدتر شده یا تغییری نکرده است.
به این اعتبار باید گفت که این کلیشه ی عامه پسندانهی ناسیونالیست های دموکرات را مبنی بر «اهمیت نقش دولت در کشورهایی مثل ایران بر شرایط سیاسی-اجتماعی-اقتصادی» باید یک بار برای همیشه به دور انداخت و چنین گفت که تنها نقشی که دولت ها ایفا می کنند، عبارت است از یا ثابت نگه داشتن وضع به همان صورتی که بود یا بدتر کردن آن. تغییر راستین به نفع عموم مردم زمانی اتفاق خواهد افتاد که جنبش های اجتماعی نه فقط در داخل کشور، که در همبستگی تنگاتنگ با همگنان شان در کشورهای همسایه به راه افتد.
بررسی سرنوشت فراز و فرود چهار حرکت جنبش در زمان زمامداری نواصولگرایان (جنبش سندیکای کارگران شرکت واحد، جنبش دانشجویان چپ، جنبش کمپین یک میلیون امضای زنان، و جنبش سبز) گواهی می دهد:
اولا، این جنبش ها در شرایطی سربرآوردند که به اعتبار حضور بیش از پیش نظامیان در عرصه های مختلف ادارهی کشور، فضای جامعهی مدنی بسته شده بود، اما آنان به ابتکارات متعددی برای حضور در عرصهی عمومی و طرح مطالباتشان دست زدند. این در حالی است که در دوران اصلاحات که بنا به ادعای ناسیونالیستهای دموکرات فضای سیاسی بازتر بود، علی رغم وجود بسترهای مختلف جنبشی (قتل های زنجیرهای، وقایع کوی دانشگاه، رد صلاحیت گسترده انتخابات مجلس هفتم و تحصن نمایندگان مجلس ششم) حرکت چشمگیری نظیر چهار جنبش یاد شده به وقوع نپیوست. پس خواست تغییر و جنبش برای آن بیش از آنکه وابستهی سیاست های دولت ها در خصوص باز کردن یا بستن فضای کنشگری مدنی باشد، به اراده و ابتکارات خود فعالان سیاسی و اجتماعی متکی است.
ثانیا، دست کم یکی از دلایلی که برای سرکوبی و از هم پاشیدن این حرکت ها (به ویژه جنبش سبز) می توان برشمرد، عبارت است از «در-خود-ماندگی» و عدم یا کم رنگ بودن تلاش شان برای ایجاد همبستگی با دیگر نیروهای متحد بالقوه و بالفعل در داخل و منطقه. کافی است به یاد آوریم که هژمونی شعارهایی مثل «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» و «جمهوری ایرانی» در جریان اعتراضات خیابانی، چه صدماتی به لحاظ از بین رفتن امکان جذب نیرو از گروههای مختلف مردم (برای مثال اقوام غیرفارس) و نیز انعکاس تصویر ناسیونالیستی از جنبش در میان جریان های مترقی کشورهای عربی برجا گذاشت.
ناسیونالیستهای به اصطلاح دموکرات با توسل به گفتمان ورشکستهی «امنیت ملی» تنها به دنبال فرو کردن این قاعدهی کلیشهای در اذهان هستند که «نگذاریم وضع از این بدتر شود»، و اینکه کی قرار است به «بهتر شدن وضع» بیاندیشیم و زمان عمل برای آن فرا برسد، همواره به آینده ای نامعلوم حواله می شود.
امروز تنها حرکتی که شایسته ی عنوان «راه چاره» است، «همبستگی منطقه ای» است با نیروهای توأمان سوسیالیست و سکولار. حرکتی که می توان نمونه اش را در «اتحاد سوسیالیست های سوری و ایرانی» دید (۴۰). اتفاقی که به همت گروهها و چهرههای رادیکال و متعهد به انسانیت از هر دو طرف شکل گرفته و نشان داده است که همواره میتوان و باید انتخابی غیر از دوگانههای کاذب ارائهای وضع موجود داشت.
امروز در قلب خاورمیانه پرتلاطم و سیاه، یک منطقه جعرافیایی به نام «روژاوا» (کردستان سوریه)، وجود دارد که در میانه جنگی گرم، همزمان سیاستی مترقی با تاکید بر دموکراسی مستقیم مردمی، همزیستی مسالمتآمیز اقلیتهای قومی و مذهبی با تکیه بر ساختاری چندملیتی، توجه به اکولوژی و همچنین ضرورت برابری زن و مرد در همه سطوح، به عنوان چند ستون اصلی رویکردی که «کنفدرالیسم دموکراتیک» نامیده میشود را، در پیش گرفته است. در این منطقه سه کانتون خودگران دموکراتیک، یعنی کانتون جزیره، عفرین و کوبانی تشکیل شدهاند که اداره کل جامعه و همه امورات آنها از پایین و مستقیما توسط همه ساکنین این منطقه بدون توجه به جنسیت و ملیت و باورهای مذهبی با قوانینی کاملا سکولار، برابریطلبانه و عدالتجویانه اداره میشود؛ ساختار متفاوتی که در این جغرافیا در حال آزمودن است و همچنین مقاومت مثالزدنی مردم آن در برابر داعش (و حامیان آن چون ترکیه و عربستان)، موجب شده که روژاوا به آلترناتیوی امیدبخش و جبههای سمبلیک برای تمام آزادیخواهان جهان بدل شود؛ همچنان که آنارشیستهای یونانی در بیانیهی خود هنگام اعلام پیوستن به مقاومت روژاوا چنین مینویسند: «روژاوای امروز، چیزی است چون کمون پاریس تحت محاصره آلمان، مادرید در جنگ داخلی اسپانیا و استالینگراد در جنگ جهانی دوم ». (۴۱)
روژاوا اکنون یک مثال تاریخی از مقاومت مردمی است و از سوی دیگر نقش وحدت در مبارزه بین المللی را ایفا کرده است. حزب کمونیست مارکسیست-لنینیست ترکیه (م.ل.ک.پ)، از اوایل تشکیل کانتونهای خودگردان در روژاوا، در کانتونهای جزیره و کوبانی حضور نظامی داشته است؛ این حزب پس از سقوط منطقه شنگال به دست داعش نیز تعدادی از نیروهای خود را در کوهستان شنگال مستقر کرده است. م.ل.ک.پ همچنین اعلام کرده است که اولین گردان نظامی ویژه غرب کردستان (روژاوا) را در شهر سری کانی-راس العین واقع در کانتون جزیره تشکیل داده است. تاکنون دستکم چهار نفر از اعضای این حزب در درگیری با اعضای مسلح گروه داعش در روژاوا جان خود را از دست داده اند و دهها نفر دیگر زخمی شدهاند.
بنا به گزارش خبرگزاری فرات نیوز، پس از حمله داعش به کوبانی حزب م.ل.ک.پ با سایر سازمانهای چپِ رادیکال در سراسر جهان از جمله آمریکای لاتین، اروپا، بالکان و شرق آسیا تماس گرفته و از آنها برای پیوستن به مقاومت کوبانی درخواست کمک کرده است. این حزب، پیشتر اعلام کرده بود که قصد دارد در روژاوا یک بریگارد بینالمللی، از داوطلبان انترناسیونال تشکیل دهد. نام «بریگاد بینالملل» یادآور نیرویی با همین نام است که حدود هشتاد سال پیش و در جریان جنگ داخلی اسپانیا (۱۹۳۶-۱۹۳۹) در کنار کمونیستهای اسپانیایی علیه نیروهای فرانکو فاشیست و دیکتاتور آن کشور (که از سوی آلمان نازی و ایتالیای فاشیست حمایت میشد) جنگید (۴۲).
بریگادهای بینالمللی از همان ابتدای بوجود آمدن جمهوری و جنگ داخلی و انقلاب، روشنفکران دنیا را خواب زده کرد. اکثر نیروهای چپ و روشنفکر و آزادیخواه کوشیدند در این جنگ علیه فاشیسم شرکت کنند. داوطلبان فراتر از مرزهای اسپانیا، از ۵۳ کشور به نیروی مردمی اسپانیا پیوستند. در مجموع پنج بریگاد از نیروهای خارجی تشکیل شد که در حدود چهل هزار نفر تخمین زده میشود. آنارشیستها در این بریگاردها مهمترین نقش و بیشترین همبستگی را از خود نشان دادند. در حالی که بخش زیادی از کمونیستها متأسفانه به صف استالینیستها پیوستند و فرانکو در نهایت پیروز شد، آنارشیستها و اتحادیه های کارگری آنها در جریان مقاومت اسپانیاییها بیشترین رشادتها را از خود نشان دادند (آنارشیستها یکی از جریانهایی بودهاند که از ابتدای مقاومت روژآوا نیز همواره در کنار آن ایستادهاند). در آن زمان، نویسندگان و روشنفکران معروفی از جمله جرج اورول، ویلی برانت، اما گلدمن، برکمن، آرتور کستلر برای مبارزه ضد فاشیسم به این بریگادها در اسپانیا پیوسته بودند. چند تن از آنان چون ارنست همینگوی، آندره مالرو و کلود سیمون بعدها برنده جایزه نوبل ادبیات شدند. کارگردان ایرلندی تبار، کن لوچ، در فیلم شاهکار «زمین و آزادی» صحنههای زیبایی از این جنگ و حضور نیروهای داوطلب خارجی در آن را به تصویر کشیده است.
علاوه بر این، اسپانیایی های زیادی نیز پس از جنگ داخلی اسپانیا، به صفوف نهضت مقاومت یا ارتش فرانسهی آزاد پیوستند، طوری که شهر «فوا» به تمامی توسط اسپانیاییها آزاد شد. کمونیستهای اسپانیایی سهم حضور فرانسویان در بریگادهای بین المللی را به یاد داشتند. یک تابلوی پیکاسو به نام «بنای یادبود اسپانیاییهائی که برای فرانسه جان سپردند» (که در کنار تابلوی معروف او به نام گوئرنیکا در موزهی ملکه سوفیا در مادرید قرار دارد) یادآور این همبستگی انسانی بینالمللی است.
تاریخ امروز در نزدیکی ایران، در کنار روزمرهگی ما، در حال تکرار شدن است؛ نام کانتون کوبانی، به خاطر شجاعت و قهرمانیها و جانفشانیهای تحسین برانگیز یگانهای خلق و یگانهای زنان که به مدت چهار ماه در محاصره گروه اسلامی تروریستی داعش قرار داشت، جهانی شد. علاوه بر م.ل.ک.پ، از کشورهای دیگر نیز داوطلبان زیادی به صف مبارزین روژآوا پیوستند. گروهی از مارکسیست_لنینیستهای اسپانیا و گروههای دیگری که اغلب چپ هستند.
(TKP / ML / TIKKO,the United Liberation Forces (BOG) and MLSPB) و در کنار این گروهها افرادی که به طور شخصی از آلمان، امریکا، کانادا، فرانسه، ترکیه، ارمنستان و … به جنبش پیوستهاند. در جنگ داخلی اسپانیا حدود ۵۰۰ شهروند سوئدی به این جنگ پیوستند و ۱۶۰ تن شان در پیکارعلیه فاشیستها جان باختند. آنانی که از جنگ برگشتند با سرکوب و بازپرسی دولت سوئد روبرو شدند، چون در آن وقت دولت این کشور با هیتلر روابط تنگاتنگ داشت. در روژاوا نیز بر اساس آمارها، تا به امروز ۳۰۰ شهروند سوئدی به جبهه مقاومت پیوستهاند (۴۳). این تکرار، برخلاف تکرار تراژدیهایی که از طریق همراهیکردن جنگطلبان روی میدهد، یک ضرورت تاریخی و مسئولیت اجتماعی است.
اما همبستگی ما با روژاوا تنها رفتن و جنگیدن در جبهههای آن نیست. نیروهای مختلف میتوانند در روند انقلابی روژاوا نقش خود را ایفا کنند؛ همانطور که در زمان جنگ داخلی اسپانیا روشنفکران لیبرال و چپ در اروپا و ایالات متحده حمایت خود را به اشکال مختلف از نیروهای مردمی اعلام کردند و حتی اگر آنها به طور فعال در جنگ شرکت نمی کردند بسیاری از آنها برای شرکت در سمینارها و مشاهده انقلاب از نزدیک به اسپانیا سفر میکردند، برای ما نیز راههای مختلفی برای اعلام همبستگی با این جنبش مردمی وجود دارد. کمپین «کتاب برای روژاوا» که در تابستان سال ۲۰۱۴ توسط آکادمی قامشلو در روژآوا راهاندازی شد، مثال خوبی در این زمینه است. دانشجویان و دانشگاههای مختلف فرانسه در همبستگی با روند انقلابی روژآوا، به این کمپین پیوستند و چند هزار کتاب از شهرهای مختلفی چون گرنوبل، بوردو، سندنی، نانتر و پاریس، در سال ۲۰۱۵، به آکادمی قامشلو ارسال شد (۴۴). در خود ایران نیز کسانی بودند که توانستند با ارج نهادن ایدههای روژاوا، پاسخ درخوری به مسئولیت سیاسی خود در این برهه در قبال این رخدادها بدهند؛ جوانانی از شهرهای کردستان، شیراز، مشهد و … به جنبش مقاومت روژاوا پیوستند و حتی در آنجا شهید شدند. در داخل ایران نیز تجمعهای مختلفی در همبستگی با مردم این منطقه و مبارزات آنها صورت گرفت. اینها فرمی از تحقق همان روح جمعی فراملی است که محدودیتهای ناسیونالیسم دولت_ملتی را کنار میزند. به این شکل هر نوع همبستگی با دموکراسیهای مردمی، نوعی مشارکت در روند انقلابی آن است. از سوی دیگر، نیروهایی که تا به امروز در قبال این تحول مردمی و دموکراتیک راه سکوت را برگزیدهاند باید بدانند که اگر نتوانند دموکراسیای چنین امیدبخش که در همسایگی ما (به عنوان یک فرصت) در حال استقرار است را به رسمیت بشناسند و از همراهی کردنش دریغ کنند، بعدها به سختی خواهند توانست ادعای رهاییبخشی در درون مرزهای کشور را نیز داشته باشند. دموکراسی نام مشترکی است برای وضعیتی که فرا جغرافیایی است و آزادیخواهان را از هرجای جهان به سمت خود میکشد. چنانچه این نام مشترک با ایدههای سرکوبگری چون ناسیونالیسم ( اعم از سلطنتطلب، دولتی، اصلاحگرا ) تهدید شود یا حتی انکار گردد، چهرهی واقعی جریانات سیاسی رو خواهد شد و بازخورد آن دامن تمام منطقه را خواهد گرفت.
نقد نوع همبستگی اپوزیسیون موجود در ایران با سایر جنبش های رهایی بخش در منطقه و همزمان عدم مواجهه انتقادی آنها با خشونت دولتی موجود دو روی یک سکه اند. چنین خودانتقادی ای بیش از هرچیز به جای اینکه منافع دیگری را تامین کند، برای سازماندهی در درون خود کشور و مبارزه داخلی اهمیت دارد. همبستگی واقعی آن است که مبارزه دیگری را بخشی از فرآیند مبارزه خود تلقی کنیم بدون اینکه تفاوتهای تاریخی، زمینهای، هویتی، و مبارزاتی را نایدده بگیریم و همچنین بالعکس، چیزی که میتوان خود_آزادی دوسویه (Auto-libération mutuelle) نامید. تقویت پایگاه های من، جبهه شما را نیز تقویت خواهد کرد، و این تنها روش تعاملی است که ما میتوانیم به منظور مبارزه با تبعیض جنسی، نژادپرستی، ماشین مرگ سرمایهداری، جنگ، خشونت و شکاف طبقاتی انجام دهیم. هر نوع سیاست هویتی بدون سویههای انترناسیونال و بینالمللی محدود خواهد ماند، زیرا نمیتواند در یک سیستم جهانی بازتولید خشونت و مرگ به تنهایی مقاومت کند، همانطور که انترناسیونالیسم نیز بدون احترام و گرهزدگی به مبارزات ومقاومتهای محلی، سطحی و محکوم به شکست خواهد بود زیرا نمیتواند پیچیدگی علل متفاوت صداهایی که خواهان صلح هستند را درک کند.
از سوی دیگر ضروری است که در امر همبستگی نیز، خود را از فردگرایی کاذبی که سیستم سرمایهداری کنونی بر ما تحمیل کرده است در امان بداریم؛ به این معنی که به جای تاکید بر انتقاداتی شخصی (که ضرورتی حداقلی است)، سعی شود با ساختن یک پارادایم جدید از همبستگی، ستونهای قدرت با یک مقاومت جمعی مورد تهددید قرار گیرد. در مورد مورد نظر این نوشته، چنانچه اپوزیسیون موجود در ایران بتواند فراتر از انتقاداتی شخصی، با خودانتقادی جمعی، گروههای مختلف را در دل خود به منظور ایجاد همبستگی با جریانهای مترقی منطقه، از جمله جنبش روژاوا و جنبش دموکراتیک مردمی سوریه گرد آورد، همین همبستگی به تعمیق دموکراسی در درون مرزهای کشور و تقویت نیروی مقاومت داخلی نیز خواهد انجامید.
یاسین الحاج صالح، در مصاحبهای که ذکر آن رفت، در مورد سوریه به خوبی این موضوع را صورتبندی میکند (۴۵) : «به نظر من مهمترین مسئله پیوند بین سیاستهای کشور گشایانهی دولت ایران و سیاستهای ستمبار داخلی است. اگر ایرانیان به دلایل ناسیونالیستی یا دلایل دیگر، نیاز فوری به مقاومت علیه سیاستهای امپریالیستی کشورشان را نادیده بگیرند، آنها نخواهند توانست به اندازه کافی علیه ستم درون کشورشان مقاومت کنند. منظورم این است که آنها مسئولیت خاصی دارند که در محکوم کردن سیاستهای دولت خود در سوریه به روشنی و با حرارت سخن بگویند، هرچند هم که اپوزیسیون سوری ناقص و سزاوار انتقاد باشد. حق ایرانیان مبنی بر انتقاد از اپوزیسیون سوری − و من خود بی رحمانه از اپوزیسیون سوری انتقاد میکنم – مشروط بر این است که موضعی روشن و مبتنی بر اصول اخلاقی علیه دخالت ایران و علیه رژیم اسد داشته باشند. هرچه دولت ایران در سوریه قدرت بیشتری کسب کند، قدرت بیشتری نیز بر مردم ایران اعمال خواهد کرد.»
پینوشتها
1) دﺭ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺧﺮﺩﺍﺩﻣﺎﻩ ﺳﺎﻝ ﺟﺎﺭﯼ ﻭﺯﺍﺭﺕ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ جمهوری اسلامی ﺩﺭ ﺍﻃﻼﻋﯿﻪﺍﯼ ﺍﺯ ﺧﻨﺜﯽﺳﺎﺯﯼ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﺷﯿﻄﺎﻧﯽ ﺗﺮﻭﺭﯾﺴﺖﻫﺎﯼ ﺗﮑﻔﯿﺮﯼ ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩ. شبکه خبر اقدام به پخش فیلم به اصطلاح مستندی درباره چگونگی این عملیات و اعترافات عوامل بمب گذاری های نافرجام با عنوان «عمق ناکامی کرد». فیلم را می توانید در این لینک ببینید: www.mizanonline.ir/fa/news/193606/
2) برای مطالعه بیشتر نک به این مقاله: problematicaa.com/mnbs/
3) لینک سخنان طباطبایی: vista.ir/news/22300695 و www.azariha.org/?lang=fa&muid=53&item=1995
همچنین برای نقد آن رجوع شود به مقاله زیر: www.pensouthazerbaijan.org/2013/07/pan-fars-ha-pan-turk-ha.html?m=1
4) سید جواد طاهایی، نقد نظریه امنیت ملی، فصلنامه روابط خارجی، سال پنجم، شماره اول، بهار 1392. البته لازم به ذکر است که مقاله ی فوق در پایان با دفاع از رویکرد خمینی در مقوله «امنیت ملی» در واقع از منظر حاکمیتی به نقد ناسیونالیسم نژادپرستانه پرداخته است، اما با این حال نقد بسیار مستدللی است.
5) لینک صحبت های طباطبایی: www.azariha.org/?lang=fa&muid=53&item=1900
6) هابزباوم این ایده را در کتاب معروفش با عنوان «ابداع ]اختراع[ سنت» طرح کرده است که به فارسی ترجمه نشده. اما می توان همین ایده ی او را در کتاب دیگر، «ملت و ملی گرایی»، که با دو ترجمه در فارسی هست پی گرفت: – ملت و ملی گرایی/ ترجمه: جمشید احمدپور/ نشر نیکا – ملت و ملی گرایی/ ترجمه: بهزاد باش/ نشر مهر دامون
7) لینک صحبت های دولت آبادی: www.tabnak.ir/fa/news/528119/روشنفکر-نیستم-و-میگویم-هم-ظریف-میخواهیم-و-هم-قاسم-سلیمانی
8) www.bbc.com
9) ir.voanews.com
10) از آرشیو گزارش جنگ درباره رخداد:پیوند به مطلب (https://goo.gl/w6OlkM) و پیوند به مطلب (https://goo.gl/71EepF)
11) تصویر معروفی که گاه از افغانهای حاضر در سوریه دست به دست میشود (پیوند به مطلب (https://goo.gl/xWRt3X)) درست قبل از همان عملیات گرفته شده است.
12) اطلاعات مربوط به حضور افغانستانیها در جنگ سوریه، از صفحهی اینترنتی اپوزیسیون سوریه با نام، گزارش جنگ در سوریه و عراق، گرفته شده است؛ یکی از تصاویر این صفحه، قبور متحدالشکلی را نشان میدهد که پس از اعتراضات افغانهای تیپ فاطمیون به بیسنگ ماندن ۲۸ کشتهی گمنام جنگ سوریه برای آنان نصب شده است. دقت در تصویر نشان میدهد که در نهایت این سنگها نه توسط نهادهای متولی «شهدا» در ایران، که از سر ترحم و با پول جمعشده توسط سازمان تعاونی مصرف بهشتزهرای تهران تهیه شده است.
13) در اینجا مجالی نیست تا از جایگاه مستغﻻت و نقش بورژوازی این شاخه در نظام سرمایه داری متأخر بگوییم؛ تنها به ذکر همین نکته بسنده می کنیم که آخرین بحران نظام سرمایه داری جهانی (2008) از بخش مسکن در ایالات متحده آغاز شد و به تمام جهان تسری یافت. برای مطالعه در این خصوص نک به:
_ شهری شدن سرمایه/ دیوید هاروی/ ترجمه: عارف اقوامی مقدم/ نشر اختران
_ گفتگوی شرق با کمال اطهاری: meidaan.com/archive/6352
14) در این رابطه نک به: donya-e-eqtesad.com/news/428755
aftabnews.ir/fa/news/140794/ سوریه-قیمت-پیمانکاران-ایرانی-برای-مسکن-مهر-را-نپذیرفت
15) نک به: problematicaa.com/daherinterview/
16) در این رابطه نک به: sharghdaily.ir/News/91869/منافع-مردم-اسیر-بازی-مافیای-قدرت-و-ثروت
17) نک به: www.entekhab.ir/fa/news/267909/ادعای-جدید-منابع-رسانه-ای-غربیایران-سوریه-را-برای-دوران-پس-از-جنگ-می-خرد
18) donya-e-eqtesad.com/news/439084
19) www.fardanews.com
20) www.farsnews.com
21) www.liberation.fr
22) www.al-monitor.com
23) همان
24) همان
25) farsi.alarabiya.net
26) همان
27) jcpa-lecape.org
28) www.bbc.com
29) radiozamaneh.com/221018/
30) تیپ ۶۵ نیروهای ویژه هوابرد (با نماد اختصاری نوهد) معروف به کلاه سبزهای ارتش ایران زبدهترین نیروی ویژه ارتش جمهوری اسلامی ایران است که در سال ۱۳۷۱ به تیپ ۶۵ تغییر یافت. برای اطلاعات بیشتر نک به : www.tasnimnews.com
31) www.mashreghnews.ir
32) .revues.org/138
33) www.lexpress.fr
34) www.lexpress.fr
35) https://www.stratfor.com/weekly/20110307-bahrain-and-battle-between-iran-and-saudi-arabia
36) «ایرانپول» یک نهاد آکادمیک است که در چند سال اخیر نظرسنجیهای مختلفی در داخل ایران انجام داده است. برای اطلاعات بیشتر میتواند به سایت آن در لینک زیر مراجعه کنید: www.iranpoll.com
37) https://www.radiozamaneh.com/221018
38) به مورد 34 مراجعه کنید.
39) برای اثبات این ادعا میتوانید به جزوات و نشریات دو گروه «سازمان وحدت کمونیستی» و «اتحاد مبارزان کمونیست» که هر دو از اولین گروه هایی بودند که هم با «میهنی بودن» و هم «تحمیلی بودن» جنگ ایران و عراق مخالفت کردند، مراجعه کنید.
40) https://www.radiozamaneh.com/268085
41) https://nouvelleturquie.wordpress.com/2015/06/11/une-brigade-internationale-de-liberation-a-ete-fondee-a-rojava/
42) rangin-kaman.net
43) www.bamdaad.org
44) https://paris-luttes.info/la-revolution-au-kurdistan-syrien-3993?lang=fr
45) https://www.radiozamaneh.com/221018
لینک این مطلب در تریبون زمانه
نظرها
ساده لوح
من اخیرا به این نتیجه رسیدم که یکی از مشکلات ما اینه که اصولا چیزی به اسم اپوزیسیون نداریم ، آلترناتیوی برای جمهوری اسلامی وجود نداره. این یک خلا هست و اتفاقا در کل به نوعی بلوغ فکری جامعه هست که بی گدار به آب نمیزنه یعنی من وقتی که هیچ آلترناتیو بهتری نمیبینم راستش برای سوال میشه که خوب جمهوری اسلامی نه ، پس چی؟! سازمان مجاهدین که نشون داده به مراتب خطرناک تر از جمهوری اسلامی هست نه انتخاباتی نه کشی نه پشمی طرف خودش شده رهبر خلق های ایران و همسرشم شده رئیس جمهور احتمالا در آینده مثلا یکی از شرایط ریاست جمهوری در عصر مجاهدین این میشه که باید صیغه ی رهبری باشه شاهزاده هم که به لحاظ فکری حداقل یک قرن از جامعه ی ایران جلوتر هست یعنی یک سکولار تمام معنا ، اما به لحاظ سازمانی و سازماندهی به نظرم شدیدا ضعیف من فکر میکنم حتی برای قدرت های خارجی هم این گزینه به عنوان یک چالش وجود داره که احیانا یک زمانی اگر قرار باشه از اپوزسیون حمایت بشه ، آیا اپوزسیونی هست که توانایی کنترل و اداره یک کشورو داشته باشه فراموش نکنیم ، که رفتن جمهوری اسلامی تنها باید با این شرط باشه که عمیقا به یک حال و روز بهتر برسیم نه اینکه از منجلاب استبداد فقهی بیرون بیائیم و به شکلی دیگر از استبداد تعظیم کنیم
ایرانی
جالبه آمریکا که همیشه با شعار حفظ امنیت ملی خود در خاورمیانه دخالت می کند کسی نمی گوید حفظ امنیت ملی آمریکا یا جنگ طلبی؟
اشکان
فراوان شنیده ام کسانی از همین ناسیونالیستهای وطنی میگویند: "لشکر کشی برای حفظ امنیت؛ اگر برای آمریکا درست است پس برای ما هم درست است" در جواب باید به شکل معادل گفت :اگر برای آمریکا نادرست است برای ما هم نادرست است! فکر کنید چه دنیایی خواهیم داشت اگر هر کسی بی توجه به "حق و باطل" فقط طرف کشور خودش را بگیرد حتی اگر کشورش متجاوز و نابحق باشد. ایران همواره کشور متجاوز و به لحاظ اخلاقی نابحق بوده است. در اختلاف با اسراییل, این ایران بود که دعوا را با منفجر کردن سفارتخانه آن کشور در آرژانتین شروع کرد. اسراییل که کاری با ایران نداشت. البته اسراییل هم به حکم عقل , واکنش خصمانه نشان داد. از قدیم گفته اند جواب سیلی, مشت است. دعوا با آمریکا را هم ایران با گروگان گرفتن دیپلماتها آغاز کرد نه آمریکا . در رابطه با سوریه, عربستان, ترکیه, لبنان, یمن و عراق هم همیشه کِرم ریختن را ایران آغاز کرده و طرف خارجی فقط از خودش در برابر ایران دفاع کرده است ( البته مورد حمله صدام استثنا بوده است).
سید جواد طاهایی
سلام، من نویسندۀ مقالۀ "نقد نظریۀ امنیت ملی" هستم. از شما تشکر میکنم که با وجود فاصلۀ عقیدتی زیادی که میان ما هست، به مقاله من توجه جدی کردید. جامعه علمی روابطبینالملل در ایران پرشمار و گسترده است اما این مقاله باوجود مدعیات جسورانهاش از سوی همکاران ایرانیام اصلاً مورد توجه قرار نگرفت. این عجیب است که مقالۀ یک حزباللهی توسط اپوزیسیون درک میشود!