ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

•شعر زمانه

در پیِ هجرانی‌های یک شاعر‌

بیژن رهسپار – مجموعه شعر «بغضم را بغل کن» دستاورد نعیمه دوستدار است از سال‌های مهاجرت. او در این اثر بغض خود را بغل کرده و به جهان می‌نگرد.

۱

کتاب «بغضم را بغل کن» مجموعه اشعارِ نعیمه دوستدار با طرح‌ جلد مانا نیستانی، امسال-‌ سال ۱۳۹۵- در لندن برای نخستین بار به چاپ رسید. شعرهای کتاب کوتاه هستند. بلندترین شعرها دو صفحه‌اند و کوتاه‌ترین، شعرِ چهار مصراعیِ «تولد» است. کتاب، حاصل سال‌های پس از مهاجرتِ یک شاعر است. فضای شعرهای این مجموعه نیز حول مسائلی می‌گردد که برخاسته از «مهاجرت» است. شاید بهتر باشد که اینجا، واژه‌ی «مهاجرت» را با «مهاجرت اجباری» جدا کنیم. ما به کرات به مفهوم نوستالژی در این شعرها برمی‌خوریم که اوج آن در سه‌گانه‌ی «شهر من» و شعر «نوستالژی» است. این مفهوم، برخاسته از مفهوم وسیع‌تری است که همان «مهاجرت» باشد. اما سایه‌ی مفاهیم دیگری نیز، بر اشعار افتاده است. مفاهیمی هم‌چون: «ترس»، «یأس»، «سرکوب» و ... که شاید بهتر باشد این‌ها را برخاسته از «مهاجرت اجباری» شاعر بدانیم. از طرفی دیگر، گه‌گاه به شعرهایی با فضا‌ی فمینیستی نیز برمی‌‌خوریم. شعرهایی که بیشتر «مسئله»‌شان زنانگی است، و چندان در پیِ «زبان» و «نحو»ی زنانه نیستند.

بغضم را بغل کن، مجموعه شعر، نعیمه دوستدار، نشر اچ اند اس مدیا

۲

عنوان «بغضم را بغل کن» همان فضای مسلط بر اشعار کتاب است. شاعری که بغض‌اش گرفته و ناراحتی‌اش را بروز داده است. او سعی دارد با چاشنیِ آویختن به دامنِ افعال آرامش‌بخشی هم‌چون بغل شدن، بغض خود را فرو بنشاند، تا جایی که دایره‌ی این بغض را در شعر «شهر من» وسیع‌تر هم می‌کند:

«بغض بزک کرده‌ی تهران

که در ایستگاه نواب می‌ترکد» (شهر من ۲؛ ص ۱۱).

این دومین باری‌ است که شاعر، از «بغض» استفاده کرده است. بُغضی که پیش از این، به خود شاعر مربوط می‌شد، اکنون شهری را در بر گرفته. بغضی که سرانجام می‌ترکد. عنوان شعرها نیز، جدا از عنوان مجموعه نیست: «رفتن؛ خاکسپاری؛ سر خوردن؛ هجرت؛ پایان؛ سلول؛ تیرباران؛ کمی آرزو؛ نوستالژی؛ ممنوع‌الخروج؛ ممنوع‌الورود؛ جا مانده در برف این زمستان؛ مجازات و ... .»

ما می‌توانیم، از طریق همین عنوان‌ها، راهی به بُن‌مایه‌ی اکثر شعرهای کتاب پیدا کنیم. شعرهایی که اکثراً واقعیت را همان‌گونه که بوده، البته در قالب یک شعر، به تصویر کشیده است. حال این سؤال پیش می‌آید، که ما تا کجا حق داریم واقعیت را، آن‌گونه که بوده به تصویر بکشیم، و ثمره‌ی کارمان را اثری هنری بنامیم؟

۳

نعیمه دوستدار، شاعر و روزنامه‌نگار

از دیگر مسائلی که مهاجرین در درون‌شان با آن مواجه هستند، تقابل‌های فرهنگی ‌است. این تقابل‌ها سبب می‌شوند که شخصِ مهاجر، فرهنگ‌ها را -‌ فرهنگ کشور خود، و فرهنگ کشور جدید را- سبک‌سنگین کند، و در کوچک‌ترین امور، مثل نوشیدن قهوه، تفاوت‌ها را ببیند و با چشمی دیگر نگاه کند:

« شنبه‌ها

وقتی‌ که قهوه‌ی داغ می‌نوشم

یادم می‌رود مسلمان معتقدی بود جدّ بزرگم» (هویت؛ ص ۲).

در این مصرع، علاوه بر نکته‌ای که گفته شد، نگاهی از سر عذاب‌ وجدان نیز وجود دارد. عذاب وجدانی که زاده‌ی نوعی محافظه‌کاری‌‌ است که ناخواسته، در جدال با سنت‌ها در نهاد آدمی قرار دارد و در پشت‌شان نوعی عصبانیت خوابیده:

«مادربزرگم را هم عوض کردم

با اینگیرید فرزند آسترید

که هرگز نگران غسل جنابت نبود» (هویت؛ ص ۳).

۴

اگر شعر را حاصل نوعی نگاه کودکانه‌ به جهان اطراف بدانیم که اذعان و حتی افتخار شاعر است به هنوز کودک بودن و کودکانه نگریستن به جهان، آنگاه با تٔمل در پایان‌بندی شعر «هویت»، درمی‌یابیم که این شعر ملموس‌ترین قطعه‌ای است که حامل چنین نگاهی است:

«حتی

در ایستگاه مالمو

می‌شد همدیگر را ببوسیم

ما به‌خاطر بوسه مهاجرت کردیم.» (هویت؛ ص ۳).

اگر در شعر «هویت»، شاعر با دلیلی به‌ظاهر ساده و کودکانه، راز مهاجرتش را برملا می‌کند، در شعر «آغوش»، با همین نگاه به توصیفی عاشقانه‌‌‌ می‌پردازد:

«از خانه تا خیابان

یک کوچه راه بود

که در فاصله‌ی دو بوسه‌ی شبانه

بدوی تا دکه‌ی سیگارفروشی

بگیرانی‌شان در انتهای آغوشم

خاکستر بریزی روی قوس پستان‌هایم

که سایه‌شان بر دیوار روبه‌رو

به گنبد مسجدی کویری می‌ماند» (آغوش؛ ص ۲۱).

۵

بعضاً در «بغضم را بغل کن»، به شعرهایی برمی‌خوریم که جهان‌بینی شاعر را با کاربردِ مستقیمِ اِلمان‌هایی از زندگی روزمره به جهان پیرامونیِ شاعر پیوند می‌زنند، ولی بی‌آن‌که در پی تلاشی برای نزدیک‌ شدن به یک «نحو شاعرانه» باشند:

«تصویر زنی غمگین

در ترافیک صدر

که صورتک گریه می‌فرستد روی وایبر» (شهر من-۲؛ ص ۱۱).

برای مثال، در همین قطعه‌ی بالا، این «مضامین»‌اند که دست بالا را می‌گیرند، نه «زبان» شعر. البته ما با شعرهای پرتصویری سر و کار داریم، ولی صِرفِ زبان، یعنی آن جنبه‌ی آفرینشی که زبان می‌تواند داشته باشد، در شعر بالا چندان به چشم نمی‌خورد. از طرفی نیز، می‌توان نمونه‌هایی را در کتاب پیدا کرد که از سوی شاعر، تلاشی صورت گرفته برای نزدیک شدن به یک «نحو شاعرانه». بدین صورت که جملات هر چه کوتاه‌تر، با قرینه‌های لفظی و معنوی:

«کارین!

تو از چیزی خبر نداری

موهای طلایی‌ات در باد

در کافه‌ها قهوه‌ات را هم می‌زدی...» (دوستی؛ ص ۱۴).

در اینجا، مصرعِ «موهای طلایی‌ات در باد»، یک جمله است که نه می‌توان آن را به مصرع قبل، و نه بعدش متّصل کرد. این مصرع، هم‌چون صدایی است از بیرونِ شعر. صدایی که باید بینِ دو علامت معترضه قرار بگیرد. این مورد، یکی از آن مواردی است که شاعر به‌‌درستی از امکاناتِ شعر استفاده کرده. امکانی که در دیگر گونه‌های ادبی و هنری، به‌سختی می‌‌توان آن را یافت.

۶

با جهان‌بینی نعیمه دوستدار در بعضی از اشعارش، تا حدی به جهان‌بینی فروغ فرخزاد در شعر نزدیک می‌شویم. جهان‌بینی‌ای که زوالِ نوع بشر را ترسیم می‌کند. البته آبشخورِ این نوع نگاه در نعیمه‌ دوستدار زاده‌ی «مهاجرت» است و در فروغ، چیزهای دیگر. از طرفی «زبانِ» فروغ، با نوعی معصومیت همراه‌ست که آن را با زبان ساده‌ی روزمره و زنانگی خود پیوند می‌زند، اما در «زبان» نعیمه دوستدار، کمتر به چنین معصومیتِ زنانه‌ای برمی‌خوریم؛ هرچند با «مسئله‌»‌ی زنانگی به کرات مواجه‌ایم و زن‌بودنِ شاعر در تمام کتاب پیداست. در این میان، حتی جایی در شعر «خاکسپاری»، نحوِ کلام، به نحوِ فروغ نزدیک می‌شود:

«خاک سوئد سرد است

فراموش خواهم شد» (خاکسپاری؛ ص ۶).

نحوی که ما را به یاد قطعه‌ای از شعر «تولدی دیگر» می‌اندازد:

«دست‌هایم را در باغچه می‌کارم

سبز خواهم شد، می‌دانم، می‌دانم، می‌دانم». (تولدی دیگر؛ ص ۲۴۳)[۱].

و در شعر «بوی پرنده می‌دهی»، عیناً از اِلمان‌های فروغ استفاده شده است:

«بوی پرنده می‌دهی که تخم گذاشته در گودی شانه‌ام» (بوی پرنده می‌دهی؛ ص۱۸).

«و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم

تخم خواهند گذاشت». (تولدی دیگر؛ ص ۲۴۳)[۲].

۷

بعضاً، شاهد شعرهایی هستیم که با مصراع‌ پایانی‌شان، تأثیر مضاعفی بر خواننده می‌گذارند. جملاتی که به‌نوعی، حکم ضربآهنگی‌ست که خواننده را در آخر هوشیار می‌کند. در واقع، شعر‌ها خوب تمام می‌شوند، و همین تک جمله‌ی گیرا در آخر شعر، مثل چکشی عمل می‌کند که در ذهن خواننده فرود می‌آید و طنین کل شعر را در گوش‌اش می‌پیچاند و بعد ایست می‌کند:

«از آن شهر و شرم ساکنانش

از مردگان که در گور حبس شدند

از ما

که در جهان آواره شدیم

چیزی نپرسید!» (فرجام ما؛ ص ۷).

۸

دوباره به سؤال اول باز می‌گردیم. این‌که شاعر، یا به‌طور کل هنرمند، تا کجا حق دارد که از واقعیت مایه بگیرد؟ شعر «ممنوع‌الخروج»، نمونه‌ی خوبی است برای نشان دادن این واقعیت. این شعر به گزارشی صرف از یک واقعیت-ممنوع‌ا‌لخروج بودن- فروکاسته شده است. اما برای مثال، در انتهای شعر «تیرباران» که آن هم روایتی است از یک واقعه -تیرباران- شاعر نگاه کودکانه‌اش را بازمی‌یابد، و در انتهای شعر، در میانه‌ی آن آتش و خون، به یاد می‌آورد که یادش رفته اسم آن آدمی که تیرباران شده بود را از پوکه‌ی خالی سؤال کند:

«اسمش را حیف

نپرسیدم از پوکه‌ی خالی.» (تیرباران؛ ص ۳۶).

۹

با نگاهی کلّی به شعرهای نعیمه دوستار، ما خواه‌ناخواه به مفهوم «مهاجرت» برمی‌خوریم. حتّی در عاشقانه‌های او، ما باز رگه‌هایی از این هجرانی‌ها را می‌بینیم. همین طور در سیاسی‌ترین‌ شعرهایش. هر مفهوم دیگری در این اشعار، ذیل «مهاجرت» تعریف می‌شوند. پس «بغضم را بغل کن»، بی‌درنظرگرفتنِ ابعادِ «مهاجرتیِ» سراینده‌اش، بسیاری از مفاهیمش را از دست خواهد داد. مجموعه‌ای که هجرانی‌های یک شاعرند، و دلتنگی‌های یک شاعر را در خود جمع دارند.

[۱]. دیوان فروغ فرخزاد؛ انتشارات حکایتی دگر؛ چاپ هشتم۱۳۸۴ .

[۲]. همان.

بیشتر بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.