کودکان کار، نبض تبآلود محله بِلِن
زیر پوست پرو (۹)
نگار راستین راکیزاده – از روزی که به ایکیتوس آمدیم، کودکان رنج و زحمت که در همه گوشه و کنارهای شهرحضور داشتند، مثل سایه درکنارما حرکت میکردند و هر قدم ما را زیر نظر داشتند.
ما اکنون در بلن هستیم، بلن یک محله فقیرنشین ایکیتوس است و ایکیتوس مرکز ایالت آمازون پرو است. با اوضاع و احوال عمومی محله در بخش قبلی گزارش آشنا شدید. مرا هم که میشناسید – اگر نه، یا یادتان رفته، خودم را (باز) معرفی میکنم: من عضو یک تیم هنری−اجتماعی هستم که یک تخصصمان تئاتر کودکان است. ما برای کار با کودکان کار و خیابان از اسپانیا راهی پرو شدیم. قبلا هم از این کارها کردهایم. ابتدا در لیما بودیم، بعد رفتیم به محله فقیرنشین سانتارزا، از آنجا راهی آمازون شدیم و پس از کار با بچههای مدرسه هنر "نی" در قلب جنگل، به ایکیتوس آمدیم، به محله بِلِن. ممکن است بگویید کار تئاتر چه دردی از بچههای رنج و فقر دوا میکند. پاسخ روشن است: به آنان خودآگاهی و امکان بیان مسائل خود را میدهد، و این خیلی مهم است. به همین تجربه در بلن توجه کنید:
مراقبان کوچک ما
بچههای بلن، از هر کوی و برزنی به کلاس تئاتر آمدند. آنها ما را به خوبی میشناختند. از روزی که به ایکیتوس آمدیم، این کودکان رنج و زحمت که در همه گوشه و کنار شهرحضور داشتند، مثل سایه درکنارما حرکت میکردند و هر قدم ما را زیر نظر گرفته بودند: بچههای آدامس فروش، آبنبات فروش، نارگیل فروش، پادوهای بازار و دکانهای کوچک، کارگران خردسال رستورانها، کمک رانندههای کوچک کرجیهای کرایهای. گویا میدانستند که ما متحدان آنها هستیم و ما خیلی زود یقین پیدا کردیم که علیرغم همه خطرهای واقعی در این محله، در جای امنی قرار گرفتهایم، زیرا پابرهنگان کوچک شهر از ما مواظبت میکردند.
بچهها پیشاپیش میدانستند که ما به محله آنها میآییم. وقتی در بندر سانتا رزا ( بازهم سانتارزا!) منتظر یک کرجی کرایهای بودیم تا به محل اقامتمان در بلن برویم، با جنی آشنا شدیم که در گوشهای ایستاده بود و با نگاهی شکاک ما را ورانداز میکرد. جنی گوشه لبهایش را کج کرد و با صدایی مطمئن، از ما پرسید، "شما گروه تئاتر هستید، آره؟"
جنی، نمونه یک زندگی پررنج از کودکی
پدر و مادر جنی، او را در ۸ سالگی به صاحب یک دیسکوتک در بلن که لانه فساد و خوشگذرانی آدمهای پدوفیل است، فروختند. از آنجایی که این فرد با برخی محافل پرنفوذ ارتباط و همدستی دارد، هیچ اقدامی علیه او چارهساز نبوده است. استراتژی سازمان خودگردان کودکان کار در مقابل چنین فجایع متداولی، متشکل کردن و آگاهسازی کودکان در سندیکای متعلق به خودشان است. کودکان کارگر و تهیدست در چارچوب برنامههای آموزشی این سازمان، با حقوق انسانی خود آشنا میشوند. به آنها آموخته میشود که آنها شکارهای بی پشت و پناهی نیستند که هر صیادی اجازه داشته باشد آنها را صید کرده و از آنها بهرهبرداری کند. کودکان کارگر از لحظه ورود به سندیکا، از همه حمایتهای این تشکل برخوردار میشوند. در جلسات "اینفانت" (INFANT) به آنها درباره فحشا و کودک آزاری جنسی، آگاهیرسانی میشود و به آنها آموخته میشود که بهره برداری از بدن آنها، امری عادی و طبیعی نیست. بی تفاوتی و عادی تلقی کردن فحشا و پدوفیلی به مثابه امری عادی در روابط انسانی، به مراتب تکاندهندهتر و دردناکتر از خود این پدیده است.
سراسر زندگی ۱۴ ساله جنی، آمیخته به سرخوردگی عمیق از پدر و مادر و پر از رنج و تلخکامی بود و بزرگترین رؤیای او، زندگی با برادرش در لیما . او آرزویش را با گردانندگان تشکیلات کودکان کار در میان گذاشته بود و آنها به جنی قول داده بودند که به او در پیشیرد سفرش به لیما، برای زندگی دائمی کمک کنند. در ابتدای کلاس تئاتر بودیم که تدارکات سفر جنی به لیما به پایان رسید و او بلن را به مقصد لیما ترک کرد.
باری کودکان بلن آمدند، با چشمهای غمگینشان که حلقه کبودی اطراف آنها را فراگرفته بود، با بدنهای کوچک و نحیفشان که جا به جا، آثار زخم بر آنها نقش بسته بود، با موهای آشفتهشان که در اثر فقدان امکانات بهداشتی پر از رشک بودند و جانهای لطیف و بیگناهشان که از زخمهای عمیق ناشی از محرومیت، بیاعتنایی و خشونت، پژمرده شده بودند.
مشاهده آسیب دیدگیهای دردناک کودکان بلن، خاطرات تأثر انگیز بچههای کوه نشین سانتا رزا، حومه لیما را در ذهنمان بیدار میکرد.
آگاهی و سخاوت
نکته شگفتآوری که در برخورد نخست با این کودکان جلب نظر میکرد، تفاوت آشکار میان کسانی بود که مدت نسبتا طولانی با سازمان خودگردان کودکان همکاری میکردند و در فعالیتهای آموزشی و خودیاری آنها شرکت داشتند، با کودکانی که به تازگی جذب این سازمان شده بودند. اعضای قدیمی سازمان خودگردان کودکان، از اتکا به نفس بیشتری برخوردار بودند، انگیزه یادگیری و تمرکز بیشتری داشتند و آگاهی سیاسی و اجتماعیشان چشمگیر بود. در میان آنها، کودکانی یافت میشدند که به شکل غیر قابل تصوری از خلاقیت و قدرت بیان برخوردار بودند و به سرعت به سخنگویان سازمان ارتقا مییافتند. در کنار این گروه بالنده، کودکان بسیاری حضور داشتند که قدرت تمرکزشان پایین بود و از پس بیان ساده مشکلات خودشان هم برنمیآمدند.
نکته دیگری که توجه ما را در رفتارهای طبیعی و روزمره این کودکان جلب کرد، منش بزرگوانه تقسیم کردن چیزهای خوب و نایابی بود که به دست میآوردند. وقتی به آنها شیرینی تعارف میکردیم، فقط تکه کوچکی از آن را میخوردند و بقیه را برای خواهر و برادرهای کوچکشان نگه میداشتند. منش همبستگی و انضباط رفتاری بچههای تهیدست بلن، به ویژه در این رابطه جذاب و ارزشمند بود، که آنها به ندرت و در مواقع بسیار نادری، هدیههای ویژه و خوشمزه دریافت میکردند.
آنها در رابطه با ما نیز بسیار سخاوتمند بودند. وقتی با آنها در یکی از حاشیههای جنگل در بلن که در فصل باران زیر آب نرفته بود، قدم میزدیم، با سرعت و مهارت از درختهای سربه فلک کشیده بالا میرفتند تا کمیابترین و خوشمزهترین میوههای جنگل را برای ما بچینند. تا کوله پشتیهای ما را پر نمیکردند، یک دانه میوه هم برای خودشان بر نمیداشتند.
کار ما با این زحمتکشان کوچک
ما از همان ابتدای کار برای گروهبندی بچهها با مشکلات جدی مواجه شدیم. این مشکلات عبارت بودند از: نخست این که تعداد کودکان داوطلب برای شرکت در کلاسهای تئاتر بسیار زیاد و بیش از انتظار بود. بلن به چهاربخش تقسیم میشد و از هر بخش ۴۰ کودک و نوجوان کارگر، داوطلب شرکت در کلاس تئاتر شده بودند. از آنجایی که داوطلبان خردسال ما، برای گذران زندگی خود و خانوادهشان کارگری میکردند، فقط در زمانهای فراغت از کار میتوانستند در کلاس شرکت کنند. بنابراین تعیین وقت مناسبی که همه کودکان داوطلب بتوانند در کلاس شرکت کنند، بسیار سخت و پیچیده بود.
از سوی دیگر امکان تشکیل گروههای سنی نیز دشوار بود. زیرا در موارد بسیاری، ساعت اشتغال بچههای کوچک با بچههای بزرگ همزمان میشد و همگروه کردن آنها در یک کلاس تئاتر، نامناسب بود و پیشرفت بچهها را تضمین نمیکرد. یکی از دشوارترین موانعی که در برابرمان قرار داشت و دیگر مشکلات را تحتالشعاع قرار میداد، این بود که اغلب بچهها ناگزیر بودند خواهر یا برادر کوچکشان را نیز به همراه بیاورند. ما در برابر این صحنه که شاگردان ۶− ۷ ساله ما درحالی که خواهر و برادر یکی-دوساله خود را بغل میکردند، به کلاس میآمدند، به شدت متأثر و در عین حال مستأصل میشدیم. اما مصمم بودیم که راه حلی برای کار با این زحمتکشان کوچک که مسئولیتهای بزرگی بردوش میکشیدند، پیدا کنیم.
با توجه به این اوضاع و احوال، دو گروه مختلط سنی تشکیل دادیم و کلاس را شروع کردیم. حرکت کلاس به دلیل ناهمگونی سنی و مشکلات کوچک و بزرگ کودکان داوطلب بسیار کند بود.
وقتی شاگردانمان توسط کارفرما احضار میشدند یا ناگزیر به انجام خرده فرمایشهای خانواده بودند، به انتظار آنها مینشستیم، یا تمرینها را تکرار میکردیم. موقع تمرین هم مدام بچهکوچولوها به پای خواهر و برادرشان میچسبیدند و یا وسط تمرین، روی صحنه میآمدند و مانع ادامه کار میشدند.
بحرانزدگی نسل جوان
بازهم مثل همیشه آنچنان در چرخهای از روابط انسانی پر مسئولیت قرارگرفتیم که به سختی زمانی برای استراحت و بازبینی کارهای روزمره برای ما باقی میماند. حتی در مواقع استراحت، پسر همسایه به سراغمان میآمد تا با ما دردل کند و قدری از اندوههای درونیاش بکاهد.
جای بریدگیهای روی دستش و همنشینی با جوانان دیگری که در حلقههای کیش شیطان (یا به اصطلاح "شیطانپرست") شرکت میکردند، حاکی از بحران عمیقی بود که برجان بسیاری از جوانان بلن غلبه داشت. این بحران ثمره شکاف عمیقی بود که میان جامعه سنتی آمازون از سویی و نسل جوان این منطقه از سوی دیگر به وجود آمده و مدام عمیقتر میشد، نسل جوانی که هویت سنتی را تاب نمیآورد، ولی مصالح لازم برای هویت،یابی مدرن را هم در اختیار ندارد، نسل جوانی که بوی مدرنیت به مشامش خورده و با شیفتگی و سرگشتگی در جستجوی مکانی بهتر در این دنیای بزرگ و پرجاذبه است، و سرخورده در یافتن هویت و جایگاهی شایسته در جهان، دچار خشم وعصبیتی میشود که عمدتاً به سوی خودش و گاه به سوی دیگران نشانه میرود.
نیاز به بیان مشکلات خود
بر این قرار کلاس تئاتر با گروه اول بچههای بلن، با سنگینی و آشفتگی پیش میرفت. برای پیشبرد هر گام کوچک به حداکثر صبر و تفاهم نیاز داشتیم. از آنجایی که نتوانستیم طبق الگوی کار در مدرسه "نی" گروههای سنی مستقل ایجاد کنیم، روند کار بسیار کند بود. بنابراین زمان این کلاس را تمدید کردیم تا کلاس دیگری از داوطلبین دو ناحیه دیگر بلن را سازماندهی کنیم.
تجربه کار با گروه دوم کاملا متفاوت با گروه اول بود. شرکت کنندگان در گروه دوم شاخصهای دیگری را نمایندگی میکردند. آنها در همان نخستین مراحل آموزشی، شگفتی ما را برانگیختند. بچهها و نوجوانان گروه دوم، در هنگام آموزش، سراپا گوش میشدند، بسیار کم حرف میزدند، و توانایی دراماتیک غیر قابل تصوری داشتند.
خیلی زود متوجه شدیم که این گروه دقیقا میدانند که چه میخواهند. آنها تئاتر سیاسی میخواستند، تئاتری که به وسیله آن جهان را از وضعیت خود آگاه کنند، این وضعیت مصیبتبار را به نقد بکشند و وجدانهای آگاه را به قضاوت دعوت کنند.
این بخش آگاه کودکان کار، از انرژی و همبستگی ستایشانگیزی برخوردار بودند. گرچه کار با این گروه، نوع دیگری از مسئولیت بر دوشمان مینهاد، اما تمرین با آنها حال و هوای دیگری داشت و در عین حال امکان بیشتری برای عمق بخشیدن به هنر نمایش در اختیار ما میگذاشت.
ادامه دارد
خوب، حتما میخواهید بدانید تئاتر سیاسی ما چه شد. بخش پایانی این گزارش شرح کار نمایشی بچههای بلن است.
نظرها
ashraf makvand
نگار و الخاندرو عزیز خسته نباشید تشکر و سپاس از زحمات زیاد و آگاهی دادن به مردم که چنین اتفاقاتی در جهان وجود دارد
داوید فاخری
کودکان کار، زنان زباله، کارتن خواب ها، بیماران رها شده در بیابانها و در حاشیه خیابانها، فحشا، مواد مخدر، .... در کشوری که یکی از ممالمک « ثروتمند » جهان شمرده میشود!.
رضا
باز هم صد رحمت به این کودکان، اگر اجازه داشتید ،از کودکان کار ایران گزارش تهیه کنید، می بینید که بدبخت تر از ایران هیچ کجای دنیا نمی توانید پیدا کنید، چون رژیم آخوندی ایران به هیچکس رحم نمی کند ،چونکه وطن آخوند ایران نیست، و با تشکر از شما رادیو زمانه،