انتقادهای گنجی بر سروش
پاسخی به نقد گنجی بر نظریه رؤیاهای رسولانه سروش- بخش اول
میثم بادامچی – من در بسیاری موارد نظریه رؤیاهای رسولانه سروش را قابل دفاع در برابر نقدهای گنجی میدانم، ولی در مواردی هم حق را به گنجی میدهم.
مقالات پنجگانه اکبر گنجی در مورد نظریه رؤیاهای رسولانه دکتر سروش موجی از بحث و نظر را برانگیخته است.[1] برخی از این بحثها کاملا عالمانه بودهاند و برخی نیز بجای آنکه محتوای استدلالهای گنجی را نقد کنند، اتهامات نادرستی را متوجه شخصیت او کردهاند یا کوشیدهاند با توسل به نظریه توطئه به او پاسخ گویند، روشی که از رویکرد علمی کاملاً به دور است. تاملی در اکثر نقدهای نوشته شده نشان میدهد عمده منتقدان احتمالا مقالات گنجی در نقد رؤیاهای رسولانه را دقیق نخوانده اند، یا جوابی غیرمرتبط با محتوای بخش عمده مقالات دادهاند. مقالات پنجگانه گنجی در نقد نظریه رؤیاهای رسولانه فارغ از شیوه جدلی بیان آنها که گاهی فهم منصفانه مقصود نویسنده را دچار مشکل میکند، با مطالعه موشکافانه آثار دکتر سروش متاخر نگاشته شدهاند و پرواضح است نویسنده ساعتها برای نگاشتن آنها وقت صرف کرده. بنابراین شایسته است کاملاً جدی گرفته شوند. این مقالات را همچنین میتوان همچون ادبیاتی و شرحی در مورد اندیشههای سروش متاخر خواند و استفاده کرد. در این مقاله و مقاله بعدی من برآنم متاثر ازشیوه فیلسوفان تحلیلی تنها به ضعف و قوت نقدهای گنجی بر سروش بپردازم، و بجای تحلیل انگیزه به جای دلیل و توسل به نظریه توطئه، که به تعبیر خود دکتر سروش در مواجهه با مارکسیستهای ارتدکس در اوائل انقلاب یکی از نادرستترین شیوههای کوبیدن خصم است، به تحلیل محتوی و استدلال بپردازم.
در این نوشته برخی از نقدهای مقالات گنجی را که از نظر خویش مهم یافتهامشان برجسته میکنم و در حد امکان آنها را نقد میکنم. در مقاله بعدی به مدعای گنجی در مورد ادعای فرقهسازی سروش خواهم پرداخت و نشان خواهم داد خوانشهایی از این دست از سروش متاخراز تنشی ذاتی برمیخیزد که میان لوازم دو نوع دینوَرزی معرفتاندیش و تجربتاندیش در دینشناسی سروش وجود دارد. به عبارت دیگر، من در بسیاری موارد نظریه رؤیاهای رسولانه سروش را قابل دفاع در برابر نقدهای گنجی میدانم، ولی در مواردی هم حق را به گنجی میدهم، خصوصا آنجا که بحث تنش تجربتاندیشی و معرفت اندیشی، یا تصوف و فلسفه، دردینشناسی سروش پیش میآید.
یکی از برکات جریان روشنفکری دینی پس از انقلاب آن است که در دل خود کسانی چون گنجی یا نراقی را پرورش داده است که ابایی از نقد جسورانه بنیانگذاران اصلی این جریان ندارند، گرچه خود از شاگردان آنان بودهاند. یکی از لوازم مهم پایبندی به عقلانیت انتقادی که در طول چهار دهه گذشته همواره مورد تاکید دکتر سروش بوده است، تن دادن بیمحابا به گفتگوهای انتقادی، هرچند تلخ، است، و هیچ اندیشمندی را فارغ از خطا یا نقد ندانستن. این دو مقاله از منظر کسی نگاشته شدهاند که تعلق خاطر جدی به پروژه دینشناسی سروش دارد، ولی عقلانیت انتقادی را نیز جزوی جدایی ناپذیر از این پروژه میداند.
در ادامه به برخی نقدهای محتوایی خواهم پرداخت. در این نوشتار من فرض میگیرم که خواننده با نظریه رؤیاهای رسولانه سروش بصورت مجمل آشناست. برای آسانی کار در مقاله اول بسیاری از نقلقولهای من از دکتر سروش بر اساس نقلقولهای گنجی از ایشان است.
جدلی بودن شیوه استدلال گنجی
یکی از مسائلی که زبان گنجی را در مواردی مستعد بد فهمی بسیار کرده است جدلی بودن گاهبگاه شیوه استدلال او است. در اینجا فقط یک نمونه میآورم و از این مسئله رد میشوم:
گنجی در مقاله دوم که عنوانش به صورت چالشی هست «ممتازبودگی مشرکان در فرضیه "خوابهای محمد" سروش»، استدلال میکند که در جدال میان پیامبر و مشرکان نظریه رؤیاهای رسولانه حق را به جانب مشرکان میدهد و این سخن کافران را که قرآن را محمد تولید کرده است تایید میکند. این شیوه استدلال جدلی مایه بدفهمی گنجی از سوی علاقهمندان سروش است، چون طبیعی است که دکتر سروش که سالهاست ارادت ویژه به پیامبراسلام به عنوان الهامبخش تجربههای دینی دارد میان ایشان و مشرکان مکه فرق بارز میگذارد.
ویژگی نظریه سروش آنست در آن از منظری مؤمنانه قرآن تولید محمد شمرده شده، ولی مشرکان از منظری منکرانه قرآن را تولید محمد میدانستند. مشکلی در شعر یا خواب دانستن قرآن نیست اگر توجه کنیم مؤمنان این شعر یا خواب را از نوع شعر یا خواب متعالی بر میشمارند، ولی ناباوران از نوع شعر یا خواب باطل.
با توجه به شناختی که از گنجی دارم او سروش و مشرکان را هرگز از نظر معرفتی در یک کفه نمیگذارد ولی شیوه استدلال جدلیاش ممکن است علاقمند دکتر سروش را به این اشتباه بیندازد.
اشکال ناخشنودی متدینان از نظریه سروش
گنجی، به عنوان یکی از مهمترین اشکالاتش بر سروش، مینویسد اگر جامعه مسلمانان را به پنج گروه بنیادگرایان، سنت گرایان، نوگرایان، سنتیها و پسامدرنها تقسیم کنیم، هیچ کدام تا کنون روی خوشی به نظریه رؤیاهای رسولانه نشان ندادهاند. (مقاله اول، اشکال دهم) و اینکه فرضیه خوابهای رسولانه «در نزد "جامعه علمی مؤمنان" هیچ مقبولیتی ندارد.» (مقاله دوم) گنجی این نقدش را حتی به متدینان سایر ادیان نیز تعمیم میدهد و مینویسد: «اگر سروش بگوید فرضیه من درباره وحی است، جامعه مؤمنان یهودیان، مسیحیان، بهائیان و مورمونها آن را نمیپذیرند و بسیار خشمگین خواهند شد که متون مقدس شان را به خوابهای پیامبرشان تقلیل دهیم. اما اگر سروش بگوید نظریه من فقط و فقط درباره وحی محمدی و قرآن است، ممکن است آنها خشنود شوند که او کل قرآن را به خوابهای محمد فروکاسته و رقیبی را از میدان به در کرده است.» (مقاله اول)
سئوالی که میتوان از او پرسید آن است که مگر روی خوش نشان دادن جامعه کنونی مسلمانان حجتی معرفتی برای درستی یا نادرستی یک نظریه است؟ مگر همه نظریات جدید در علم و دین و فلسفه زمانی کفرگویی محسوب نمیشدند؟ مگر معیار پذیرش و درستی یک نظریه قبول آن از طرف متدینان سنتی (مسلمان شیعه یا سنی، یهودی، مسیحی، بهایی،...) است؟ البته اگر نظریهای مقبولیت و طرفدارانی نیابد، تاثیری هم در جامعه نخواهد داشت، ولی این جدای معتبر بودن یا نبودن نظریه است.
گنجی در مقاله دوم و در پاسخ به یک انتفاد متوجه این اشکال در نقد خویش میشود و سعی میکند از خود با توسل به فلسفه علم توماس کوهن دفاع کند. تقریر او از کوهن هم مبتنی بر گفتههای سروش است. او به نقل از سروش مینویسد: «در فلسفه علم جدید، میگویند علم آن چیزی است که Community of Scientists آن را باور دارند. اگر هم بخواهند سخن شما علمی باشد باید آنها باور کنند. یعنی این کافی نیست که شما بگوئید من در آزمایشگاه، لابراتوار خودم، در خانه ام، یک آزمایشی کرده ام و صد در صد هم به آن یقین دارم. این به اصطلاح علمی نیست، ممکن است درست باشد و ممکن است درست نباشد. اما اگر آمد در "جامعه ساینتیست ها"- این تئوری تامس کوهن است که تقریباً هم همه آن را پذیرفته اند- اگر آمد تو جامعه ساینتیست ها، دیگران هم بر آن صحه گذاشتند و تبدیل شد به یک Public opinion، آن وقت در آن میآید و به صورت یک امر علمی عرضه میشود که خطاپذیر هم هست؛ ممکن است پس فردا بطلانش آشکار شود....پابلیک بودن و پابلیک شدن رمز علمی شدن است.» (سروش، "معاد در کیهان شناسی گذشتگان"، دقیقه 36-33؛ به نقل از گنجی مقاله دوم)
این نقل قول به نوعی پذیرش نقدی است که در بالا آمد، ولی گنجی در ادامه همچنان توضیح میدهد که «جامعه علمی مؤمنان» مورد استناد اومرکب از دین شناسان، قرآن شناسان، عرفان شناسان، متکلمان، متخصصان فلسفه تحلیلی و مورخان اعم از مصطفی ملکیان، محمد مجتهد شبستری، حمید وحید دستجردی، آرش نراقی، محمود مروارید، امیر صائمی، علی پایا، حسین مدرسی طباطبایی، محمد ایازی، بهاء الدین خرمشاهی، نصرالله پورجوادی، محسن آرمین، عبدالعلی بازرگان، کدیور، ابوالقاسم فنایی، یوسفی اشکوری، حسین کمالی، احمد صدری، محمود صدری، و کسان دیگر هنوز بر این باورند که سرمشق سنتی وحی قادر به حل مسائل است و اینکه همچنان در دوران «علم متعارف»[2] وحیشناسی قرار داریم و نیاز به انقلاب علمی[3] و سرمشقی به کلی متفاوت نداریم.
ولی نگارنده به هیچ وجه معتقد نیست که جامعه علمی مؤمنان مورد اشاره گنجی در مورد پاسخگویی مدل سنتی وحی به مسائل مبتلا به مؤمنان در جهان مدرن اجماع داشته باشند. البته میتوان ادعا کرد که اجماعی در مورد برتر بودن مدل سروش بر مدل سنتی وحی هم در میان افراد مزبور شکل نگرفته است و چه بسا هیچ گاه هم شکل نگیرد. منتهی باید توجه داشت که اولا مدل سروش در مورد وحی هنوز در میان دین پژوهان مدلی بسیار جدید است، و عدم مقبولیت امروزش نشان دهنده عدم مقبولیت فردایش نیست، و ثانیاً در فلسفه و حتی علوم اجتماعی دستیابی به اجماع بسیار دشوارتر از علوم طبیعی همچون فیزیک و ریاضیات است و یافتن هسته سخت کلانی که به تعبیر کوهن یا لاکاتوش دانشمندان همگی برای دههها بر روی آن توافق کنند، حتی اگر در دنیای پیشامدرن ممکن مینمود (همچون وضعیت مدل سنتی وحی نزد عالمان گذشته) در دنیای مدرن بسیار دشوار است. در فلسفه و علوم اجتماعی و دینشناسی مدرن ما گاهی به تعداد فلاسفه و عالمان نظریات متفاوت داریم. اگر بخواهم ازجان رالز فیلسوف سیاسی مورد علاقهام مفهومی را وام بگیرم باید بگویم واقعیت "بارهای داوری"[4] در جوامع مدرن اجماع بر سر پارادایمهای فلسفی و دین شناسانه را، بر خلاف دوران قدیم، مشکلتر کرده است.
چنانکه اشاره کردم گنجی در مقاله دوم متوجه این اشکال نقد خویش میشود و حتی صراحتاً مینویسد: «از این که "جامعه علمی کنونی مؤمنان" فرضیه سروش را نپذیرفتهاند نمیتوان نتیجه گرفت که "جوامع علمی آینده مؤمنان" هم به هیچ وجه این فرضیه را نخواهند پذیرفت. شاید پس از بازسازی فرضیه از طریق ایضاح مفهومی، روشن کردن مدعیات و ادله آنها - به نحو فلسفی و منطقی- فرضیه آینده داری شده و به سرمشق و برنامه تحقیقاتی مؤمنان و دین شناسان تبدیل شود.» (مقاله دوم) او حتی فراتر میرود و به صورت تلویحی نقدهای خود را باعث رواج بیشتر نظریه رؤیاهای رسولانه در میان خوانندگان فارسیزبان معرفی میکند: «اگر اهل علم و روشنفکران فرضیهای را نادیده بگیرند، احتمالاً فراموش خواهد شد. ناقدان میتوانند یک فرضیه جسورانه را به فرضیهای جدی مبدل سازند.» او به نقل از دانالد گیلیس فیلسوف علم مینویسد:
«همه دانشمندانی که فرضیه جسورانه جدیدی را پیشنهاد میکنند، این خوش اقبالی را ندارند که میلیکان نامی پیدا شود که بخواهد آن فرضیه را به سختی بیازماید. به همین دلیل است که دانشمندان باید تجویزهای ابطال گرایی را درونی کنند، و نظریه خویش را به نقد بکشند و بکوشند ابطالش کنند» (دانالد گیلیس، فلسفه علم در قرن بیستم، ترجمه دکتر حسن میانداری، انتشارات سمت، ص ۲۶۴؛ به نقل از مقاله دوم).
منتقدان گنجی در میان هواداران دکتر سروش این مسئله را نادیده میگیرند که ناقدان فرضیه خوابهای رسولانه همچون گنجی، به بسط آن کمک میکنند، همانطور که ناقدان نظریه قبض و بسط سروش هم در دهه هفتاد شمسی، ناخواسته موجب جا افتادن نظریه قبض و بسط در جامعه ایران شدند.
ابتنای نظریه سروش بر خدای بیصورت و مسئله شر
از نوشته گنجی بر میآید که او منتقد تصور سروش از خدا به عنوان بی صورت محض است، و به علاوه معتقد است که سروش علی رغم گرایشش به خدای بی صورت محض، میان چنان تصویری از خدا و خدای متشخص انسانوار در نوسان بوده است. سروش، چنانکه گنجی نشان داده، تصوری همچون زمان یا عدد یا معنی از خدا دارد. در اندیشه او فکر کردن هم برای خداوند ناممکن است. وقتی شما همت کنید، خدا همت کرده است. وقتی شما اراده کنید، خدا اراده کرده است. خداوند ذهن و زبان ندارد و امر و نهی نمیکند. در نظر گنجی اگر چنین تصوری از خدا داشته باشیم معلوم نیست چرا باید به خدا قدرت اعلی نسبت دهیم. به علاوه «خدای بی صورت محض» یا «خدای نامتشخص ناانسانوار» خالق هم نیست. وقتی همه وجود خود خداست، همه حرکتها و رویشها و زادنها هم حرکات و رویشها و زادنهای خود خداست. هر مادری که فرزندی میزاید، خداست که در حال زایش و تولد است. همه زنده کردنها و مردنها کار خود خداست (گنجی، مقاله اول).
در نظر گنجی تالی فاسد این مقدمه آنست که «در هولوکاست خود خدا یهودیان را میسوزاند»، یعنی نتیجه باور به خدای بیصورت محض نسبت دادن شرور عالم در کنار خیرهای آن به خداوند است و دست خدا را کوتاه از دخالت در امور عالم دیدن. ولی بگذارید روراست باشیم. آیا جز این است که مسئله شر، که هولوکاست (و همچنین به باور نگارنده وضعیت سوریه امروز) دوتا از مصادیق بارز آنها هستند، یکی از چالشهای جدی پیش روی همه انواع دینداری و همه ادیان ابراهیمی است؟ آیا دینداری سنتی، که گاهی به نظر میرسد گنجی به دفاع شکلی از آن در برابر سروش گرایش دارد (اگر ظاهر جدلی استدلالهای او را مبنا قرار دهیم) بهتر توانسته است وقوع شرور عظیم در عالم و انتسابشان به خداوند را توضیح دهد؟ به نظر من باور به خدای بیصورت سروش در مقایسه با خدای انسانوار ادیان سنتی تاثیر شبهه شر بر دینداری را کمرنگتر میکند. میتوان حتی تعبیری را که محمدرضا نیکفر در مقاله "ابن سینا و داعش" در مورد خدای ابن سینا بکار برده را در مورد خدای بیصورت محض سروش بکار برد و گفت او «خدا را سر جای خوبی نشانده بود: جایی که در جزئیات عالم دخالت نکند.»[5] با تاکید بر خدای ناانسانوار سروش ایدهای از خداوند ارائه داده است که مسئله شر چالش کمتری برای اثبات وجود او ایجاد میکند.
مخاطب مؤمن و لزوم تمایز میان رؤیاهای رسولانه و عادی
بسیاری از نقدهای گنجی و نقدهای مشابه از این ناشی میشوند که خواب رسولانه و خواب عادی را یکی میگیرند. البته سخنان خود دکتر سروش هم در این زمینه مبهم است. به نظر میرسد نظریه سروش برای صائب بودنش در نزد دینداران محتاج به تمایزی میان رؤیای رسولانه یا متعالی و رؤیاهای عادی است که گاهی با هذیان نیز آمیختهاند. البته خود دکتر سروش به خوبی واقف است که استدلال فلسفی و ابژکتیو کردن در مورد متعالی یا رسولانه بودن یک رؤیا و یاوه و غیرمتعالی بودن رؤیای دیگر چه بسا ناممکن است. شاید به این سبب باشد که خود سروش صراحتاً میگوید در پی اثبات نبوت در نظریه اش نیست و اینکه «روی خطاب من، روی سخن من با جامعه مؤمنان است، یعنی کسانی پیشاپیش پیامبر را پیامبر و حجت میدانند.» (نگا. مناظره سروش و بازرگان در برنامه پرگار؛ به نقل از مقاله اول گنجی) پیشفرض سروش آنست که دینداران به هردلیل یا علتی پذیرفتهاند که رسولانی وجود دارند و صادقاند و حالا او به عنوان یک متکلم فیلسوف میخواهد مدلی برای وحی ارائه دهد که برای یک دیندار مدرن قابل فهمتر و عقلپسندتر باشد.
بنابراین در پاسخ به گنجی باید گفت که هیچ دلیل فلسفی کاملا قاطعی − که اصطلاحاً مو لای درزش نرود − بر ضد اینکه پیامبران همه ادیان (و نه فقط پیامبر اسلام) مبتلی به صرع نبودهاند نیست. تنها پس از آنکه کسانی از سر ایمان به وجود امر متعالی و وحی باور پیدا کردند، متکلمانی ظهور میکنند که در پی ارائه نظریه عقل پسندتر از بقیه در مورد وحیاند. در این معنا کوشش سروش در ارائه مدلی برای وحی با اتکا به پدیده خواب از نوع الهیات عقلانی است، نه فلسفه محض. خود گنجی هم اعتراف میکند که: «هیچ یک از دو مدل رقیب [مدل سنتی وحی و مدل سروش] با استدلال عقلی آغاز نمیشود. هر دو از ایمان مؤمنان به الف- راستگویی محمد، ب- خطاناپذیری او در دریافت و ابلاغ وحی یا خواب هایش و پ- خدایی که به محمد وحی کرده یا خواب هایش را تصویب و تأیید کرده آغاز میکنند. اگر این پیش فرضها ستوده شوند، بقیه بنا فرو خواهد ریخت.... مخاطب هر دو نظریه "جامعه مؤمنان" هستند.» (مقاله اول) سروش در مقام متکلم نظریه رؤیاها را داده است، نه فیلسوف محض.
ادبی بودن متن قرآن و اینکه قرآن تألیف محمد است
مطابق نظریه رؤیاهای رسولانه قرآن متنی ادبی و شعرگونه است و ظاهراً گنجی این امر را اشکالی برای سروش میبیند. مطابق نظر سروش، چنانکه گنجی توضیح میدهد، «قل»های قرآن هم خطاب پیامبر به خودش است، همانطور که مولوی، حافظ، سعدی و دیگر شاعران نیز گاهی در اشعارشان خودشان به خودشان میگفتند «بگو». سروش صریحاً می گوید قرآن مثل شعر است:
«قرآن یک کتابی است به شدت ادبی. ما اگر این را فراموش کنیم، و گمان کنیم قرآن کتاب خبری است، اشتباه میکنیم. یعنی روزنامهای است، همین طور صاف یک چیزهایی را گفته و نوشته و ما باید بخوانیم و معنی اش را بفهمیم. این بیان روزنامهای است. تو روزنامه بله این جوری نمیگویند....آن چه که بر این کتاب غلبه دارد جنبه ادبی است، یعنی یک ادیب به معنای واقعی کلمه، حالا خدا، هر که را میخواهیم بدانیم، نشسته و با کمال بلاغت این کتاب را پرداخته. خودش هم افتخار میکند قرآن، میگوید بالاخره مثل من را نمیتوانید بیاورید، جن و انسی هم بشوند، نمیتوانند.» (دقیقه ۳۳ - ۳۱ سخنرانی سروش به نقل از مقاله دوم). گنجی معتقد است باور به متن ادبی و شعری بودن قرآن نظرات گوینده را شبیه نظریات مشرکان دوران پیامبر میکند. او مینویسد: « فرضیه خوابهای رسولانه نشان میدهد که حق با مشرکان بود، نه محمد.» (مقاله دوم)
چنانکه در بالا اشاره کردم این شیوه استدلال جدلی است و از این منظر مشکلدار. به علاوه، باور به شعرگونه بودن متن قرآن و استفاده ازشیوههای نقد ادبی برای فهم و نقد قرآن نکته جدیدی در میان نواندیشان دینی نیست. پیش از سروش امین خولی و زید حامد ابوزید هم در مصر مشابه چنین رویکردی داشتهاند. اینکه مشرکان قرآن را به شعر بودن متهم میکردند دلیلی بر نقض نظر سروش نیست. البته هماطور که بر اساس نظریه رؤیاهای رسولانه میان خواب پریشان و خواب متعالی فرق است، میان شعر پریشان و شعر اصیل (قرآن، مولوی، حافظ..) هم براساس این نظریه باید فرق گذاشت.
مطابق نظر سروش این حرجی بر نظریه او نیست که گفته شود مطابق آن قرآن طی فرآیندی شکل گرفته که در آن مغز محمد مجموعهای از نشانهها یا تصاویر بی معنی و پراکنده را نظم شعر گونه داده است و قرآن را ساخته است، چراکه محصول است که فرق میان جنس اصیل و یاوه را مشخص میکند. او در پاسخ به داریوش کریمی، مجری پرگار، میگوید: «توجه بفرمائید محصول مهم است، چون امور بی نظم نزد همه هست، ولی وقتی که محصول کارخانه را شما میبینید، میبینید در نزد برخیها به صورت اشعار فوق العادهای در میآید مثل شعر حافظ یا مولوی، در نزد بعضیها هم سخنان یاوهای در میآید. لذا این که پیش از این چه بوده، آن قدر مهم نیست که پس از این به چه صورت در میآید؟.... وحی در واقع تألیف پیامبر است. خداوند یک شخصیتی آفریده، همین و بس. بقیه اش به او واگذار شده. این شخص با این ظرفیتی که دارد و با تواناییهایی که دارد، به قول شما به اون سیگنالهای بی نظم، نظمی میبخشد که ما وقتی به آنها نظر میکنیم میبینیم چقدر پر مغز و پر معناست. عین حافظ که همین کار را میکرد. عین دیگران.» (برنامه پرگار، دقیقه ۲۸- ۲۴، نقل قول از مقاله سوم گنجی) جسارت سروش در ارائه چنین نظری در میان مسلمین شایسته تقدیر است، نه زیر سئوال بردن.
نظریهای در باب وحی با حداقل مدعیات متافیزیکی
یکی از مهمترین پیشفرضهای فرضیه خوابهای محمد سروش اصل اوکام است. مطابق این رویکرد که گنجی بر آن انگشت نهاده، نظریه رؤیاهای رسولانه اکثر مدعیات متافیزیکی مدل سنتی در مورد وحی را حذف کرده و نظریهای با کمترین پیش فرضهای متافیزیکی ارائه میکند. به بیان دیگر، سروش در نظریه خویش مدعیاتی چون وجود خدای متشخص انسانوار، سخن گفتن خداوند یا وحی، انتخاب و اعزام رسول و نبی از سوی خداوند، وجود روح یا نفس، وجود ملائکهای چون جبرئیل، وجود زندگی شخصی پس از مرگ، پیش فرض نمیگیرد و حتی در بسیاری موارد به کناری مینهد. سروش چنانکه گنجی از او نقل کرده میگوید:
«ما باید همیشه پدیدهها را که تفسیر میکنیم، با کمترین دادهها بتوانیم تفسیر کنیم. چون اگر شما مثلاً بگوئید آدم روح دارد، خوب این را چه طوری میخواهید اثبات بکنید؟ این روح یک جوری است که میتواند بیاید سر شما، میتواند بیاید تو خواب شما، اینها شما همش را مفروض گرفته اید که میگوئید پدر من به خواب من آمده، و کی از عهده اثبات این مفروضات بر میآید؟ فوق العاده اینها سنگین است. به همین دلیل است که ما تا بتوانیم با مفروضات ساده تر یک پدیدهای را توصیف بکنیم، سراغ مفروضات سنگین تر نمیرویم، آنها خیلی سنگین است. اصلاً فرض این که پدر من که یک وقتی از دنیا رفته، این اصلاً میداند که من کجا هستم، میداند من کی خوابم، میداند من کی بیدار هستم، بعد چه جوری بیاید سراغ من، چه شکلی؟ اینها هر کدامش هزار صعوبت دارد برای این که شما وارد تفسیرش بشوید. خوب ما یک اصلی داریم در تفسیر پدیدهها در جهان، همان اصل تیغ اوکام. که میگوید: ما نباید بی جهت جهان را شلوغ بکنیم. شلوغ تر از اینی که هست بکنیم. یعنی فرض یک موجوداتی را تو این عالم بکنیم برای این که یک پدیدهای را تفسیر کنیم. یک پدیده شما دارید، ده تا پدیده دیگر را شما فرض میکنید تا این یکی را تفسیر کنید. ما هر چه که بتوانیم با تیغ منطق این را ببریم و کمتر کنیم این مفروضات را، کارمان موفقتر است. من بیایم برای یک خواب[خواب محمد] یک فرضهای عظیم متافیزیکی بکنم که واقعاً اگر کسی یقه مرا بگیرد که اینها را چه جوری اثبات میکنی؟ چه جوری توضیح میدهی؟ من که از عهده اش بر نمیآیم. به همین دلیل در یک سخنرانی درباره فرضیه رؤیاهای رسولانه گفتم که من با متافیزیک minimum تئوری ام را توضیح میدهم. چون شما اگر بخواهید یک متافیزیک maximalist این جا به کار ببرید ممکن است ظاهراً کارتان آسان بشود، اما از پس آن مفروضات بر نمیآئید. بگوئید یک خدایی هست، یک ملائکهای میفرستد، اوه اینها برای هر کدامش برای کسی که میخواهد تفسیر شما را بشنود محل سئوال است...به همین دلیل تفسیر مولوی که میگوید در خواب خودت با خودت حرف میزنی متافیزیک حداقلی پشت سرش هست که راحت تر از عهده تفسیر بر میآید. تا این که روح و ملائکه و نفس و عالم بالا و سیر در ملکوت و آمد و رفت این ارواح در این عالم و چیزهایی که ما واقعاً کمترین خبر را از آنها نداریم و فرضش یک بار سنگینی را روی دوش ما میگذارد...در تجربههای عرفانی آدم در واقع در خودش دارد سیر میکند... پیامبر هم یک همچین حالتی داشته. حالا این که ایشان میگوید من از خدا شنیدم، یک تفسیرش اینه که بله آدم میتواند در خودش سیر بکند، و چون خود آدمی الهی است و هر خودی الهی است، منتهی ذهن ایشان پیشاپیش هم با این تئوری مجهز بوده است که خدایی وجود دارد، خدای ابراهیم، خدای موسی، خدای عیسی، خیلی راحت این امر به خدا نسبت داده شده است و ما هم البته صادق میدانیم. اما آن چه که در نفس پیامبر در ذهن او- حالا ما کلمه نفس هم به کار نمیبریم، چون اون خودش باز یک متافیزیک فلسفی ستبری دارد که راحت هم نمیشود اثباتش کرد- ولی تو وجود او، تو شخصیت او، این قصه میگذشته، و ایشان این را چنین دریافت میکرده، لذا نه دروغ میگفته، نه باطل است. که من این را خودم نمیگویم، این را خدا به من میگوید، من چنین دریافت میکنم، من میفهمم که همه چیز این عالم الهی است، لذا چیزهایی هم که در گوش من خوانده میشود الهی است» (روش تعبیر رؤیای رسولانه، دسامبر ۲۰۱۴. بخش دوم، دقیقه ۴۲- ۳۳ ؛ به نقل از مقاله سوم گنجی).
در نظر گنجی حتی اگر قاعده تیغ اوکام را بپذیریم و سادگی و داشتن حداقل پیشفرضهای متافیزیکی را ملاک برتری نظریهای بر نظریه دیگر قرار دهیم، فرضیههای رقیبی در مورد وحی وجود دارند که از این جهت بر نظر سروش مرجحند، یعنی سادهترند و پیشفرضهای متافیزیکی کمتری دارند. مثالی که او در این زمینه میزند آنست که فرض کنیم پیامبران و مدعیان وحی مبتنی به صرح یا بیماریهای روانپریشانه مشابه بودهاند. مشکل این سخن گنجی چنانکه در بالا توضیح داده شد آنست که چنان فرضیههای رقیبی در مورد وحی اصولا از موضع منکرانه و خارج دین داده شدهاند و بنا بر دلایلی که پیشترآمد مورد توجه مخاطبان سروش یعنی جامعه مؤمنان نیستند.
اشکال دومی که گنجی در این زمینه وارد میکند آنست که حتی اگر بپذیریم فرضيهای که نسبت به فرضیههای رقیب سادهتر، خوشساختتر، موجزتر، و دارای تبصرههای موردی و استعجالی[6] کمتر باشد؛ فرضیهای بهتر است «همه میدانند که برای جامعه مؤمنان "سادگی" و "کم پیش فرض" بودن مهمترین مسئله نیستند. آنان قرآن را کلام خدا به شمار میآورند و نمیخواهند هیچ کس به بهانه سادگی و کم پیش فرضی آن را به خواب تبدیل کند.» (گنجی، مقاله سوم)
به نظر من این ایراد گنجی فقط در مورد دینداران سنتی صادق است، یعنی دیندارانی که مدرنیته برایشان زیاد مهم نیست. ولی مسلمانانی که در پی خوانشی از دین هستند که با عقلانیت و فلسفه و علم مدرن سازگار باشد (یعنی بخش عمده مخاطبان سروش) مجبورند مباحث فلسفی از این دست را جدی بگیرند. سروش پیشتر در نظریه قبض و بسط اینکه چرا دینداران نوگرا لازم است نظریات فلسفی جدید را در فهم خود از دینداری جدی بگیرند، توضیح داده است. بسیاری از پیشفرضهای متافیزیکی دوران پیشامدرن برای ذهن انسان مدرن ثقیل و دشوارپذیرا است و لازم است کنار گذاشته شوند.
همگانی دانستن وحی و نفی خاتمیت
چنانکه گنجی نشان میدهد، در کتاب بسط تجربه نبوی در نیمه دوم دهه هفتاد شمسی سروش، ولو سربسته و در ابهام، به نفی خاتمیت نظر داد و باب وحی و امکان ظهور ادیان تازه را بعد از محمد گشوده دانست، و او در رؤیاهای رسولانه این مسئله را با روشنی بیشتری توضیح داده است. در بسط تجربه نبوی، تأکید سروش بر این است که پسینیان فقط شارحان و مفسران تجربههای محمّد نبودند، بلکه ایشان خود تجربه گرانی با صیدهای تازه بودند و با افزودن این تجربهها وکشفها بر تجربههای محمّد، آن تجربهها را غنی تر کردند:«گویی از نو وحی میرسد» (عبدالکریم سروش، بسط تجربه نبوی، انتشارات صراط، 1378، ص ۲۸؛ به نقل از مقاله چهارم). تجربههای محمد البته با سطح مخاطبان و روزگار او متناسب بود. اما وقتی انسان مدرن خود را با برخی فرازهای قرآن روبرو مییابد، حاصل آن را «دینی طلبکار و پر تحکم و بی انعطاف و سلطه جو و تسلیم طلب» مییابد. از همین روست که "مخاطبان معاصر باید دین را به منزله خطاب به خود تجربه کنند» (پیشین، ص ۲۸ ).
در نظر گنجی سروش در سالهای اخیر تلاش کرده تا این بیانات سربسته را با روشنی بیشتری توضیح بدهد، و با صراحت از «دین مولوی» در کنار «دین محمّد» سخن گفته است. در نظر سروش قرآن و مثنوی وحی خداوند هستند و از حیث وحی بودن هیچ تفاوت مهمی میان قرآن و مثنوی وجود ندارد. تنها تفاوت این است که که محمد مأمور به ابلاغ وحی اش بوده و مولوی چنان رسالت و مأموریتی نداشت. خلاصه دلایل سروش برای وحی بودن مثنوی به روایت گنجی (در مقاله چهارم) از این قرار است:
اینکه مولوی در مقدمه دفتر اول مثنوی صفاتی را که قرآن برای تمجید خود آورده، عیناً برای مثنوی ذکر میکند. اینکه در مناقب العارفین افلاکی آمده است که فرزند مولوی به پدر گفت که مردم میگویند مثنوی قرآن به زبان فارسی است و مولوی مخالفتی نکرده. اینکه مولوی در یکی از اشعارش از آمدن "پیغمبر عشق" خبر داده است. اینکه مولوی دین خود را «دین عشق» نامیده است و گفته کلمات مثنوی بدون اختیار و حتی در مواردی برخلاف میل اش بر زبان او جاری میشده، دقیقا به همان نحو که وحی به پیامبران میرسید. اینکه بدخواهان از سر طعن مثنوی را کتاب قصههای عامیانه و فاقد اسرار بلند عرفانی میخواندند، اما مولوی به مخاطبانش یادآوری کرد که منکران همین نوع سخنان را درباره قرآن هم میگفتند و همان طور که طاعنان قرآن محو شدند ولی قرآن ماند، بدخواهان مثنوی هم میروند اما مثنوی میماند. اینکه مولوی خود در جایی صراحتا نوشته «من مولف این کتابم [مثنوی]، به من وحی و الهام رسیده که این اثر را پدید آوردم.» (متاسفانه ارجاع این نقل قول از مولوی در مقاله گنجی یا شاید سخنرانی دکتر سروش نیامده). اینکه مولوی خود را «شریک الاذواق» پیامبران میدانسته است، هرچند که برای پرهیز از تحریک عوام مثنوی را «وحی دل» خوانده است. دلیل دیگر سروش برای وحی بودن مثنوی آنست که همانگونه که احوال پیامبران و مخصوصاً احوال پیامبر اسلام در قرآن منعکس شده، احوال مولانا هم در سراسر مثنوی منعکس شده است، مثلاً همانگونه که در انزال وحی بر پیامبر اسلام وقفهای رخ داد، در جاری شدن دفتر اول و دوم مثنوی بر زبان و وجود مولوی هم فاصلهای افتاد. دلیل دیگری که سروش میآورد آنست که کمتر شاعر و عارفی مانند مولوی کتاب خود را با چنان القاب رفیعی که مولانا درباره آثار خود به کار میبرد وصف کردهاند و شاعران و صوفیان بزرگی پس از مولوی چون جامی و اقبال لاهوری مولوی را به خاطر ادعایش مبنی بر دریافت وحی مورد اعتراض قرار ندادند. در نظر سروش خداوند تمامی سخنانش را در تورات، انجیل و قرآن بیان نکرده است و سخنان دیگری را که در قرآن نگفته در مثنوی بیان کرده است و بر این اساس است که مولانا خود را نیای بر لبان خداوند میداند.
در نظر سروش، چنانکه گنجی نقل کرده، وحی شاخ و دم ندارد و اصولا «تفاوتی بین وحی و الهام و اینها نیست.» (سروش، "شرح مثنوی، دفتر نخست"؛ به نقل از مقاله چهارم) ظاهرا یکی از اشکالات بحث سروش در رؤیاهای رسولانه طبق نظر گنجی آنست که با خواب دانستن تجربه وحیانی محمّد آستانه وحی را پایین آورده و امکان حصول تجربههای وحیانی را برای شمار بیشتری از انسانها دسترسپذیر کرده و از این طریق فتوا به نفی خاتمیت داده است. گنجی میگوید وقتی که وحی را خواب بدانیم، البته خواب دیگر نمیتواند به افراد خاصی در تاریخ بشر منحصر باشد و در این سخن حق با اوست. او مینویسد: «در تلقی متداول از وحی، تجربه وحیانی چندان عظیم و آستانه آن چندان بلند است که جز نوادری از انسانهای برگزیده نمیتوانند به آن سطح و ساحات برآیند. اما وقتی که وحی چیزی جز خواب نباشد، در آن صورت انسانهای دیگر هم میتوانند از طریق خواب واجد تجربههای رسولانه شوند. و اگر وحی سنگ بنای دین است، چرا خوابهای رسولانه نسلهای بعد از محمّد نتواند مبنای دین یا دینهای تازه باشد.» (گنجی، مقاله چهارم، ذیل بخش "ملاحظات مقدماتی")
در توصیف گنجی برای سروش باب وحی و نبوت بسته نیست، آستانه امکان تجربههای وحیانی و پیامبرانه هم به بلندی یا به کوتاهی تجربه خواب است، و برای آن که فردی صاحب رؤیاهای رسولانه شود لازم نیست که انسانی با ویژگیهای زیاده استثنایی و منحصر به فرد باشد. یعنی سروش قائل به «ختم نبوت» (حداقل در معنای سنتی) نیست و معتقد است بسط تجربه نبوی از محمد به مولوی و دیگران رسیده است و میرسد.
به نظر نگارنده این همگانی دانستن پدیده وحی که از نتایج جسورانه نظریه رؤیاهای رسولانه سروش است ازنقاط مثبت نظریه اوست، نه نقطه ضعف آن. نوعی برابری طلبی میان انسانها، و کمرنگ کردن مرز میان افراد مقدس و غیرمقدس از نتایج مدل نواندیشانه سروش از وحی است. در فضایی که نظریههای استبدادی همچون ولایت فقیه بخش مهمی از نیروی خود را منحصر دانستن تجربههای دینی به شخصیتهای معینی که خود را وارثان اولیای دین و امامان معرفی میکنند میگیرند، آیا این همگانی دانستن وحی انسانی تر و دموکراتیکتر و سازگارتر با عقل نیست؟ حقیقت آنست که از نظرفلسفی و کلامی واقعا آسانتر آنست که باب نبوت را بعد از نبی اسلام باز بدانیم و نه بسته، چون دفاع فلسفی قاطع از ختم نبوت چنانکه علامه طباطبایی به عنوان مثال کوشیده است در شرح آیه ۲۱۳ سوره بقره «كان الناس أمة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين ومنذرين وأنزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه» ارائه کند، بسیارمشکل است. به بیان دیگر، استدلالهای فلسفی مرحوم طباطبایی و نیز شاگرد ایشان مرحوم مطهری در اثبات خاتمیت و اینکه اسلام کاملترین دین برای همه زمانها و مکانهاست و ممکن نیست دینی بعدها بیاید که آموزههایی نو بر آموزههای پیامبر اسلام اضافه کند، با مشکلات فلسفی-کلامی متعدد روبرو است، گرچه مسلمانان سنتی کاملا مجازند به صورت تعبدی خاتمیت را بپذیرند و آنرا اصلی در دینداری خویش قرار دهند.
بسیاری از صوفیان در طول تاریخ تجارب دینی خویش را بسط و امتداد تجارب دینی پیامبر اسلام میدانستهاند و آثار خویش را نوعی وحی الهی قلمداد میکردهاند. بر اساس سنت صوفیانه نظر سروش در مورد وحی بودن مثنوی و امتداد وحی نظرغریبی نیست. با اینحال چنانکه گنجی به درستی اشاره کرده دلایلی که سروش برای وحی بودن مثنوی بر میشمارد اکثرا فقط به صورت ذوقی میتوانند حجت باشند و برای همه (خصوصا ناباوران به تصوف) حجت نیستند. به بیان دیگر این دلائل درون گفتمانی هستند و هیچ یک به صورت عینی و بین الاذهانی نشان نمیدهند که مثنوی یا هر اثر عرفانی دیگری وحی بوده است.
ادامه دارد
پانویسها
[1] نگا. اکبر گنجی:
ارجاع به هر مقاله با ذکر شماره آن.
[2] normal science
[3] scientific revolution
[4] Burdens of judgment
[6] ad hoc
در همین زمینه
- محمد قائد: عبدالعلی، عبدالسروش و جبرئیل
- بیژن عبدالکریمی: نگاهی انتقادی به نظریه «رؤیاهای رسولانه» از منظر پدیدارشناختی و هرمنوتیکی
- ا.م. (استاد فلسفه – تهران): برخی پیامدهای احتمالی نظریۀ «رؤیاهای رسولانه» عبدالکریم سروش
- تقی کیمیائی اسدی: رؤیا چیست؟ − روشنگری علمی به بهانه رؤیاهای سروش
- نصرالله پورجوادی: در مُلک بی ملکوت
- حمید رضا جلایی پور: درباره اتهام عجیب و ناروای دکتر سروش
- اکبر گنجی : سروش − تفسیر سخنان خداوند یا تعبیر خوابهای محمد
- اکبر گنجی : ممتازبودگی مشرکان در فرضیه “خوابهای محمد” سروش
- اکبر گنجی : قرآن سروش: “خوابنامه پریشان محمد”
- اکبر گنجی : “سروش: “خوف نامه جهادی/بردگی قرآن” و “عشقنامه غیر جهادی مثنوی”
- اکبر گنجی : ادعای پیامبری سروش و وعده عالمگیر شدن “فرقه سروشیه”
- اکبر گنجی : قبض و بسط تئوریک عبدالکریم سروش
نظرها
اسکندر مرادی
سلام در باره این بیان نویسنده مقاله : "در فضایی که نظریههای استبدادی همچون ولایت فقیه بخش مهمی از نیروی خود را منحصر دانستن تجربههای دینی به شخصیتهای معینی که خود را وارثان اولیای دین و امامان معرفی میکنند میگیرند، آیا این همگانی دانستن وحی انسانی تر و دموکراتیکتر و سازگارتر با عقل نیست؟" عرض میکنم که چرا باید از شر یک نظریه غلط به نظریه غلط دیگر پناه ببریم؟ علت این مشکلات اینستکه قرآن را چنانکه باید و شاید تلاوت نمی کنیم .روش برداشت از قرآن اهمیت فوق العاده دارد.بنظر میرسد روش رعایت "ترتیب و ارتباط" در یک کلمه "اتصال" آیات هر سوره روش مورد تایید خود قرآن است... در بحث نبوت نیز علت مشکلات ندیده گرفتن اتصال آیات است.آقایان وقتی بنفع عقاید مذهبی باشد اتصال آیات را رعایت میکنند و هر وقت بضرر باشد آنرا کنار میگذارند... شک و تردید در چیدمان آیات قرآن از ابتدای جمع آوری آن پس از رحلت پیامبر وجود داشته است...در صورتی که باید چیدمان قرآن را تحت کنترل الهی بدانیم...نتایج حاصل از رعایت روش فوق خود عاملی برای "باور" به صحت چیدمان قرآن است... حتی اندیشمندانی از جامعه ما که در بحث نبوت از آنها یاد شده است این روش را آنطور که باید رعایت نمی کنند.آقای طباطبایی در این میان علیرغم تاکید بر رعایت ارتباط آیات در جاهایی که باید اتصال آیات را رعایت نمی کنند مثلا در میان بعضی از آیات سوره مائده... اگر اتصال آیات رعایت شود به نتایجی میرسیم بطور خلاصه از این قرار: - در قرآن ناسخ و منسوخ وجود ندارد. -آیات "متشابهات" همان آیات "ماتشابه منه" نیستند. - اولی الامر معصوم نمی باشند مدیران جامعه اسلامی هستند که قابل تنازع و برخوردندو قاضی در این میان "رسالات الله" میباشند که با رعایت اتصال آیات باید خوانده شوند. -شورای مومنین وسیله اجراییات است از جمله تعیین اولی الامر و برخورد با آنها -مقدار زکات بر حسب نیاز نیازمندان است و براساس موارد خاص ثابت مذکور در منابع قدیمی نیست... -پس از پیامبر دیگر هیچ فردی بعنوان "نبی" نخواهد بود.هدایت انسان با قرآن است.اگر خدا بخواهد و افرادی با خلوص نیت و تسلیم قلبی با قرآن برخورد کنند یعنی تسلیم اتصال آیات باشند هدایت خواهند شد و شرح صدر خواهند یافت... -رعایت "اتصال" آیات هر چه بیشتر باشد بر غنای معلومات ما و صحت برداشت ما از قرآن افزوده میشود مانند بیشتر شدن رزولوشن مانیتور... والسلام quranmizan.com
راوی واقعیت
جناب "اسکندر مرادی " به نکات مهمی اشاره کردند. اما واقعیت یا حقیقت اینکه محمد این عبدالله اصلا وجود داشته؟ آیات این محمد، قرآن برساخته؟ آیا قرآن و در کل هر دین و کتاب دینی که قرنها از آن گذشته و فاقد جهان شمولی امروزی یا اینده است، می تواند ملاک درستی اخلاق، عقل، قانون، حقوق بشر قرار گیرد؟ نیاز ما سوالات فوق است.
اسکندر مرادی
سلام جناب "راوی واقعیت" عرض بنده در مورد هر دین و هر کتاب نیست. قرآن - با فرض آخرین کتاب در آخرین دین - را با روش مورد اشاره خودش میخوانیم مانند هر کتاب دیگر...خود را تسلیم میکنیم... اگر این روش را بکار بگیریم نتایجی از این کتاب حاصل میشود... نتایج حاصله خود بگویدت که چون باید رفت... در هر بحثی در زمینه انسان و موضوعات مربوط به او از قرآن نتایجی میگیریم که دست گیر ماست... شاید کتاب دیگری هم چنین باشد آماده مقایسه هستیم...خود قرآن که میگوید آماده است... والسلام
شاهد زمانه
ادعا هر چه بزرگتر/اغراق تر، باور پذیری بیشتر! تز روان شناختی کهن برای تحیکم یک عقیده قدرت طلبانه! تکفیر، ارتداد، مکمل و ضمانت بقا برای عقیده قدرت طلبانه! داستان محمد چیست به روایت روحانیان و منتفعان اسلامی؟ من بر اساس منابعی که خود و نقل از آنها طی سالها گذشته. این منابع بسیار زیاد است از جمله بحث مهمی را افرادی تحت نام زدیق و بیخدا و ناباور... در اینترنت منتشر کردند و من خلاصه این نقدها را می گویم:
شاهد زمانه
خلاصه کلام: زیمنه سازی: مردم شبه جزیره، بخصصو مکه فاقد تمدن بودند و از فرهنگ پایینی برخودار بودند! انها مردمانی بیشواد و بی فرهنگ و جاهل (نادان) بودند! چرا؟ چون زمینه سازی برای توجیه ادعای بزرگ محمد باشد. در راستا نژادپرست و ناسیونالیست ضد عرب هم ناخودآگاه همداستان می شود! تحقیر اعراب توسط خود عرب! چه داتسان از این بهتر! عواقب: برخلاف ادعاها، مردم شبه جزیره عربستان (اربیه) دارای تمدن های متعدد و کهن بودند. قسمتی اربیه از اپراتوری هخامنشی بوده. بخش ساحلی دارای تجارت پر رونق بوده. بخش جنوبی و شرقی درای تمدن. تمدن ها در عمان و یمن سابقه چند هزارساله. تمدن کشاورزی پررونق در یمن و مسقط و زطبه و مسندم و صلاله و طائف و تبوک و یثرب... عامل مهم ارتباطی، تجارت بوده! برخلاف ادعاها سواد نزد افراد اشارف و نخبه وجود داشته است. محمد خودش تاجر و عامل خدیجه بوده است. او به شام سفر می کند. اطلاعات کافی باری برساختن داستان قرآن و اسلام داشته است و هم انگیزه! انگیزه قدرت در برابر عموها و عموزادگان در قیبله قریش.
شاهد زمانه
جنگ قدرت درون قبیله ای. برای نیورگیری نیاز به ایدلوژی است. عموها و عموزادگان مسلط داری ایدئلوژی دین بت پرستی/شمنی بودند. محمد ایدئلوژی الترناتیو خودش می سازد. چراکه او تاجر و اگاه بر ادیان زمانه خویش است. او نظری هم بر استقلال ایدئولوژیک دارد. تورات و انجیل و اوستا خوراک اولیه مهیا کرده و ابتکارت شخصی محمد و حامیان هم به کمکش امده و سلمان فارسی در مرود بخش مدنی ایات را یک دلیل می گویند. در جنگ احزاب که خندق به پیشنهاد سلمان فارسی ایجاد می شود. در همین جنگ ایه ختم نبوت ارائه می شود! ولی ادعاها به اندازه کافی بزرگ است و اشارف قریشی که افراد تاجر و اگاه بر ادیان ابرهمی یهود و مسیحی هستند خوب میدانند داستان مهم یک داستان تکراری ولی ابتکاری است. ختم نبوت پایان دادن به ادعا ها است. ولی او هم این قدر نمی تواند پیش رود و بگوید که کامل ترین و آخرین اداها را دارد! نه! بیله میخواهد بر ادهاهای قریش مکه پایانی بدهد! این جا جنگ لفظی میان دو مدعی است. گویا او هم علی رغم ادهای بزرگش، می داند تمدن آن زمان می تواند ادهای قوی تر او بیاورد، تمدن های رومی و ایران/پرشیا، حبشه، مصر،... همگی قدرت این کار دارند و ثابت کرد تاریخ توانی ادهای بزرگ رت همیشه وجود دارد و هیچ کس نمی تواند ادعای آخر (آخر انبی) باشد! قریش حاکم مکه، مدعی اند محمد چیزی جز یک کپی-پیست نیست و محمد که می گیوند ادعای او پایان دهنده به ادعای قریش است! ختم به معنی پایان دادن ادعا/دعوی/چنگ است و نب معرب نپ یعنی ادعا است. البته هنوز این ادعا کامل نشده، ادعا ختم ادعا می شود! ولی این ادعا چند سال دیگر همچنان ایه ارائه می دهد. هنوز خود مدعی پایان ادعا نیاز به ادعا دارد! خود متنتقض خودش است و تناقض به امروز است. ختم نبی (پایان ادعا) به معنی اخرین ادعا از سوی روحانیت منفعت جعل می شود! چرا؟ چون برندسازی محمد را مادم العمر کند! احکام قاتلانه و ضدانسانی تکفیر و ارتداد هم برای گارانتی است! ترساندن مردم به مرگ، هم منکران سرکوب و هم پیروان مجبور ادامه اطلاعات!
عصر گواهان
حجز در قرن ششم میلادی، میان راه تجاری جنوب عربستان یعنی یمن و شمال آن بوده است. این مسیر تجاری، در مزش مکه بوده است. قبیله قریش حاکمان مکه، انها نمادهای خدایان طبیعت را به شکل فیزیکی تعظیم و احترام می کردند. این سنت پرستش نماد خدایان تا همین اوخر بوده است. ولی دلیلی بر بی فرهنگی یا بی تمدنی و جهالت انها نیست. خداپرستی انواعی دارد و یکی اش این به شکل بوده واکنون هم زیارتکده ها مثل امام زاده در ایارن فراوان است حتی مراتب شدید تر از نمادگرایی و واسطه و توسل به ارواح استفاده می شود! اشراف قریش افرادی تاجر و باسواد بودند. بخش های بزرگی از عربستان پیروی ادیان یهود و مسیحی بوده است. در یمن ادیان یهود و مسیحی بسیار پیرو داشتند. در مورد ختم نبوت هم مسئله طرح شده، در واقع به جنگ احزاب است. رجزها متقابل، شکست جنگ پایان رجز است که پیامبر اسلام ایه ختم نبی می گوید. اینجا منظور جدل لفظی در این جنگ پایان می پذیرید. ولی جدل و رجز و بحث همچنان ادامه خواهد داشت و حتی به امروز. برای همین نگفته، اخر نبی! بلکه گفته، ختم نبی. منکران از روی جهالت به پیامبر اسلام اعتارض نکردند و بلکه آگاه بودند که او چیز چیدی نیاورده. اشارف قریش مخالف او با یهودیان و سمیحیان و دیگر ادیان مراوده داشته و کاملا می دانستند او چی می گیود. لقب جاهل از برای تحقیر اشارف قریش است و نه دلیلی نادانی آنها. مسئله این است قریش داری دین و ایین محلی خودش بود. استقلال عقیدتی داشت . کار محمد بالا گرفت و توانست پس تاسیس حکومت در یثرب، توسعه دهد حکومتش را. ایدئولوژی اسلام به معنی تسلم شدن بود. او توانست عربستان متحد کند. جمعیت کیلیونی اعراب اماده فتح بزرگ کند.
فرزند انسانیت
متاسفانه، برای درک داستان محمد، محدودیت های شدیدی است. 1- منابع در دسترس درجه اول و اورجینال در حد صفر است. عملا قرآن عمده ترین منبع تحقیق است. بقیه منابع نقل قول ها /حدیث/روایات/.. است که سالهای بعد و گاه قرنی بعد از فوت محمد نگاشته شده است 2- در مورد خود قرآن هم اختلاف در صحت منبع است. اینکه قرآن در زمان عثمان جمع آوری شده، انواع قران بوده، خود ترتیب چینش ایات و سورهف رعایت زمان ارائه ایه رعایت نشده، که برای افراد حتی متخصص درک مشکل کرده چه برسد به افراد عادی. ----- معمولا متعصبان و بخصوص روحانیت که خود صاحب دین و متولی اش می داند، تاب تحمل منتقد و مخالف ندارند. احکام قاتلانه تکفیر و ارتداد برای همین منظور است. در حالی که خود قرآن، فرا میخواند اگر می توانید مثلش بیاورید یا لااکره فی ادلین!، ولی تکفیر و ارتداد راه می بندند با خشونت و تهدید به مرگ! خیلی ها می گیوند احکام مرگ برای تکفیر و ارتداد در قرآن نیست و این از برساخته های روحانیت است. و حقیقت همین است بخش بزرگی از احکام و این خشونت اسلامی نتیجه پیروان متعصب و منتفع اسلامی است. اگر تعصبات و کینه ها نبود، می توانستیم درک منصفانه از کار محمد و قرآنش بکنیم. خیلی راحت می توانستیم او درک کنیم و موقعیتی که او بود.
فرزند انسانیت
بر اسا دانسته های ما از قران و احادیث و روایات و تواریخ، داستان حمد در آستانه ادعای خویش چگونه بوده است. 1- محمد در قبیله قریش بوده. شکاف طبقاتی در این قبیله بوده. محمد در معیشت گویا مشکل داشته و چوپانی می کرده. خوانش داستان، به صراحت در میابیم او در وضعیت اقتصادی خوبی نبوده است. 2- در 25 سالگی ازدواج می کند. ازدواج در این سن، نشان می دهد، وضعیت طبقاتی قریش، اینکه محدودیتی در گرفتن زن نبوده، هرکه پول و و قدرت داشته زنان بیشتری اختیار می کرده است. این وضعیت نابرابر، امثال او را در موقیتی قرار میداده که در سن بالا ازدواج کنند. بایست بدانید جوامع دارای تمدن بدوی، حتی امروزی، ازدواج سن پایین بوده. اختلاف ده سال از سن بلوغ تا ازدواج، امری نامعمل بوده، که درنتیجه شکاف اقتصادی-اجتماعی حاصل می شود. 3- ازدواج با خدیجه که 15 سال از او بزرگتر بوده است. این خود گواه دیگری است، از وضعیت دشوار او و امثال او، که تن به چنی ازدواجی می دهند. او با زندیک 15 سال بزرگتر ازدواج می کند و تا اخر عمر خدیجه با او است، این شاید ناشی وضعیت بد اقتصادی است. تعدد ازداج بعد خدیجه درموقعیت خوب اقتصادی بثرب، گواه دیگری است که محمد در مکه شاریط بد اقتاصدی داشته است. 4- موقعیت کارگزاری باری خدیجه از جمله تجارت و سفر به شام، موقعیت او را بهتر می کند. برانگیختگی (بعث) لازم در او فراهم می شود.
فرزند انسانیت
تجربیات دوران سخت، یتیمی، فقر، تاخیر ازدواج، دشواریهای عاطفی و روحی،مشاهده طبقاتی بودن جامعه قریش، همگی محمد اماده طرح ادعا (نبوت) می کند. ولی او چکار می توانست بکند؟ او نیروی نظامی نداشت. ثروت از خود نداشت (ثروت متعلق به خدیجه بود که گویا زیاد هم نبوده). ما نشانه اصلاح گری و ابتکار در قران می بینیم. تاکید بر ثبت متنی معاملات و قراردادهاف حاکی از تجربه محمد در تجارت است. او بر برخی از معضلات اقتصادی و تجاری بخوبی آگاه است. او می داند شفاهی معماله کردن چقدر مشکل زا است. محدود کردن تعدد زوجات خود دلیلی بر بی عدالتی همسرگزینی و محرومیت های سخت جنسی و عاطفی بخشی از جامعه است. او اصلاح گری می کند ولی آن نظام تعدد زوجات از بین نمی برد. همچنانکه دربرده داری چنین میوکند و صرفا ان را تابع نظم میکند و راه منعطفانه ای برای خروج بردگان میدهد بدون انکه برده داری لغو کند. او مصلح اجتماعی است. ولی این همه ماجرا نیست. 13 سال تلاش او کم فایده است. مشرکان قریش درصدد کشتن هستند و او شبانه به یثرب می گریزد و پناه می برد. این راه مسلمان متعصب تعبیر به مهاجرت میکنند و مبدا تاریخ اسلامی! این خود اهمی جاگیری در یثرب است و اینکه چقدر ان 13 سال، چقدر کم فایده بوده است. اگر این اتفاق نمی افتاد شاید اسلام داستان چیز دیگری می شود و برای همیشه در تاریخ گم می شد. به درستی میتوان دریافت، داستان محمد، داستان یک مصلح اجتماعی است که باتوجه وضعیت خاص جاکعه قریش مکه (سوره های مکی) و یثرب (سوره های مدنی)، است. او چیزی برای بقیه عالم نمی گیود. اشارات فرا تر از عربستنان او نقل هایی از تورات و انجیل است. او به نظر می رسد ازردگی دارد و میخواهد از وضعیت ناخوشایند خود و امثال خود در جامعه طبقاتی قریش اصلاح شود. او اصلاح گر است و نه انقلابی که بخواهد همه چیز را نابود کند. ولی تعصبات و برساخته های روحانیان و .. او را به چنین حدی رسانده است. تعصب و خشونت، دو عامل اصلی اسلام توسط جانشینان و مسلمین بعد قت محمد است. داستان رفتن مکه به یثرب و توفیق او پس از تشکیل حکومت در یثرب، اثبات میکند، رشد اسلام در سایه قدرت و جنگ بوده است. تصرفات خلفا باز گویای این حقیقت است. رشد سریع دین اسلام در همان یکی-دو قرن اول، رابطه مستقیمی با قدرت و خشونت (قوه قهریه) دارد. امروزه هم احکام ارتداد و تکفیر، گواه بارز این مدعاست که اسلام بدون تعصب و خشونت و قوه قهریه نه تنها توان تدوام نداشته، بلکه بزودی فرو مینشند.
فرزند انسانیت
امروزه و قطعا در اینده، رشد علمی-عقلی بشریت، چنان بالاست که اگر مسلمین و مسلمان زادگان از همان نوجوانی و ابتدای بلوغ در معرض اگاهی و نقد اسلام شناسی قررا گیرند، این دین را شاید اکثرا نمی پذیرند و یا در جوانی و سالهای بلوغ فکری برگردند. ولی حکم ارتداد مانع خطرناکی است! به وضح این دین متعلق به جامعه قرون وسطایی قریش است. حتی با خوانش قرآن، خود محمد یک مصلح جامعه قریش است و خود نیز ادعای اخرین بودن ندارد و او خود می گوید انسان عادی است. مشکل اصلی شیوه بیان قران است که عمده نقل از الله است. محمد شیوه بیان و ارائه قرآن طوری گفته، این همه مشکل ایجاد کرده پس او. او نقل از الله می کند! اصل مشکل داستان از اینجا شروع می شود!
اسکندر مرادی
سلام در خواندن کتاب اصول اقلیدس در هندسه ما کاری با زندگی خصوصی اقلیدس نداریم. با دقت در اصول و قضایای هندسه اقلیدسی راه برای حالات دیگری از هندسه جسنجو میکنیم تا مشکلات جدید را حل کنیم... تقریبا همین طور در باب کتب استدلالی دیگر... البته دانستن زندگی خصوصی نویسنده میتواند مفید باشد ولی ضرورت کامل ندارد... در مورد قرآن نیز تقریبا چنین است. باید این کتاب را به روش مورد نظر خودش بخوانیم و تحلیل کنیم. هدف از ارسال پیامبران امر مستقلی است که با زندگی خصوصی شخص خاصی عوض نمی شود و نمی شده است... زندگی خصوصی محمد در هدف از ارسال آیات قرآن موثر نیست. آنچه از وقایع زمان نزول آمده است از جمله در مورد وقایعی از زندگی خود پیامبر مانند متغیر های موضعی یا محلی است تا بوسیله همان مقدار از وقایع هدف قرآن فهمیده شود...با ارتباط متغیرهای موضعی و دستورات فهم قرآن ممکن میشود مانند خواندن برنامه های کامپیوتری... با خواندن متصل آیات هر سوره فهم آن صورت بشکل دقیق ممکن میشود... والسلام
آخر به اول!
جناب "اسکندر مرادی" شما - شاید ناخواسته - مبحث دین را با دانش/علم قاطی می کیند. مفهوم دین و مدعیان دین، جدا از علم است. این بیراهه است اگر زندگی خصوصی مدعی را نادیده گرفت. وقتی بوضوح در میابیم قرآن اشاراتی از حال و زندگی خصوصی و البته عمومی مدعی است. اساس بدون بررسی زندگی خصصوی او، درک بخشی از قرآن ناممکن است. نظریه مصلح بودن محمد این عبدالله یکی از چند تئوری برای درک این پدیده است. لزوما دشمنی نیست. ممکن است د رنهایت مخالف شوند. شخصی 1400 سال پیش مدعی است نبوت (مدعی) و پیام / نامه بر (رسول) است. او مدعی است چیزی به نام الله به او سخنانی می گیود. ولی داستان زندگی او، اشاره می کند که انچه می گیود حاصل دانستی هایش و 63 تجربه خصوصی و اجتماعی او است. عمده قرآن شامل سه بخش است: 1- داستان ها، که کمابیش از تورات ها و انجیل ها موجود بوده. حتی موضوع تک خدایی قبلا در بخشی مسحیت بوده. تثلیث هم مدعی تک خدایی است. فروکاست خدایان به فرشتگان و خدای برتر و واحد امر معمول بوده. اصل داستان اینست مشرکان قریش اینها می دانستند ولی با وجود قرن ها حضور یهودیت و مسیحیت همچنان نمادگرایی چند خدایی طبیعی خودشان ادامه داده اند. تمایل به امر، نشان استثلال خواهی عقیدتی برخی قبایل دارد. تاثیر این استقلال خواهی در سیره اسلامی دیده می شود از خود نام گذاری دین تا تغییر قبله. 2- مجادلات: بخشی از قرآن در مقام نصیحت و پاسخ به اتهام های مشرکان است. اینجا الله بعنوان خدایی در برابر بقیه خدایان قریش است که به یاری او می اید. 3- تجربیات شخصی و اجتماعی: اشاره به وقایع و تاریخ، همگی به اینست که قرآن مجموعه ای در حال تجربه است و نه چیزی انی و به یکباره ارائه شده؛ و چه بسا اگر عمر محمد درازتر می شد قرآن هم ایاتش بیشتر می شد. محدود تعدد زوجات (بجای تک همسری)، تسهیل ازدواج و طلاق، قانون مند کردن ارث و سهم وراث، عدم مخالف و ممنوعیت صریح برده داری ولی تسهیل ازاد شدن بردگان تاکید بر مکتوب کردن معاملات،... همگی ناشی اصلاح گری است که بنا بر تجربیات فردی و یا اجتماعی انها نیاز ان زمان می دهد. بدیهی است برخی از این اصلاحات دیگر به در زمان امروز نمی خورد و مناسب آن عصر و آن جامعه تمدن بدوی قریش یا حجاز بوده است. البته این اصلاحات، موجب جذب پیرو از میان افراد طبقات دیگر می شود.
اسکندر مرادی
سلام جناب "آخر به اول!" لطفا برای این نظر خودتان که میفرمایید :" اساس بدون بررسی زندگی خصصوی او، درک بخشی از قرآن ناممکن است." مثالی از قرآن بیاورید... چون ادیان از یک مشآء هستند مشابهت هایی دارند . انحراف پیروان بعدی موجب میشود که توسط دین بعدی اصلاحاتی صورت بگیرد و ما فکر میکنیم دین جدید اصلاحات شخصی پیامبر برای تعلیمات دین قبلی است... اتفاقا این نشان میدهد که دین از زندگی شخص پیامبر مستقل است...پیامبر اولین عضو شایسته و فعال جامعه مومنین است...شایسته برای ارسال و اجرای پیام الهی در جهت اصلاح انحرافات قبلی و تعلیمات تکمیلی و ... از ابتدا تا انتها ادیان به اصول اساسی ثابتی دعوت میکنند: اعتقاد به غیب اعتقاد به خلقت جدید بر مبنای عملکرد زندگی در جهان فعلی - اسراف نکردن در مصرف کمک به فقرا و نیازمندان و ... اسلام جمع بندی کننده این اصول ثابت است و هشدار به این که از این زمان به بعد لازم است بطور اجتماعی به این اصول عمل کرد و معتقد بود دیگر زمان تذکرات و عملکرد انفرادی گذشته است ...مبارزه با مخالفین ضروری است... ازدیاد جمعیت و آشکار شدن منابع جدید نیاز به ارتباط بیشتر مومنین دارد... تعالیم اصیل ادیان و اصلاحات آن در زمینه هر اجتماعی که مقدر شده پیاده سازی میشود و لذا با حوادث خاص حین پیاده سازی همراه است ولی هدف یکی است...پیامبر برای جامعه خود نمونه است و برای زمانهای بعد رسالات الهی مبنای عمل است... والسلام
اول، وسط، اخر
نمونه ای از نعکاس زندگی خصوصی محمد ابن عبدالله در فرآن: يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنَا لَكَ أَزْوَاجَكَ اللَّاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَمَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْكَ وَبَنَاتِ عَمِّكَ وَبَنَاتِ عَمَّاتِكَ وَبَنَاتِ خَالِكَ وَبَنَاتِ خَالَاتِكَ اللَّاتِي هَاجَرْنَ مَعَكَ وَامْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرَادَ النَّبِيُّ أَنْ يَسْتَنْكِحَهَا خَالِصَةً لَكَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ قَدْ عَلِمْنَا مَا فَرَضْنَا عَلَيْهِمْ فِي أَزْوَاجِهِمْ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ لِكَيْلَا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا /آیه 50/ سوره احزاب اى پيامبر ما براى تو آن همسرانى را كه مهرشان را داده اى حلال كرديم و [كنيزانى] را كه خدا از غنيمت جنگى در اختيار تو قرار داده و دختران عمويت و دختران عمه هايت و دختران دايى تو و دختران خاله هايت كه با تو مهاجرت كرده اند و زن مؤمنى كه خود را [داوطلبانه] به پيامبر ببخشددر صورتى كه پيامبر بخواهد او را به زنى گيرد [اين ازدواج از روى بخشش] ويژه توست نه ديگر مؤمنان ما نيك مى دانيم كه در مورد زنان و كنيزانشان چه بر آنان مقرر كرده ايم تا براى تو مشكلى پيش نيايد و خدا همواره آمرزنده مهربان است
اول، وسط، اخر
روابط زناشویی از خصوصی ترین موارد زندگی خصوصی یک شخص است. همچنین اشاراتی دیگر در مورد ازدواج زن پسرخوانده، تعداد زوجات محمد...
اول، وسط، اخر
همه ادیان؟! کنفسیوس و دین /آیین این جهانی هست اساسا. حتی بودایی ماهیت متفاوت با ادیان موسوم به ابراهیمی دارد. نکته اینجاست، لازم نبود محمد اسمش دینش اسلام (تسلیم شدن) بدانم. شاید او میخواسته ورزن اصلاح شده یهود-مسیحیت بدهد. ولی می توانست یک فرقه مصلحه از مسیحیت بدهد. ولی ایدلوژی حکومتی و اینکه نیاز به استقلال عقیدتی و حکومت. آنچه مسلم است، بخش بزرگی از اتهامات به محمد در واقع تقصیر او نیست، بلکه روحانیان و متعصبان اسلام گرای بعد از او برساخته اند. حجم عظیم فقه و احکام و رسائل برساخته فقیهان و روحانیان است. انها مواد خام و ساده را چنان پیچیده کردند که به سختی اسلام اولیه درک کرد! بنیان اسلام اولیه ادامه مسیحیت و یهودیت با قرائتی مناسب قریش بوه است. یک جایگزینی قدرت عقیدیت در مکه. ما میدانیم ورژن های موحدانه تر از مسیحیت هم بوده ولی ورژن عربی یهود-مسیحیت یا نماهایی از دیگر ادیان است. این دین/آیین متناسب به شرایط قرون وسطی تمدن بدوی عرب است. چیز جدیدی نیست. برخی موارد انعکاس فرهنگ و عرف عرب پیش از اسلام است. چالش اصلی، شیوه ارائه ایه است که نقل از الله می کند. که گفته می شود: نام خدایی از خدایان قریش بوده. اما احکام چون مرگ کافران و مرتدان که بعد فوت محمد در فقه اسلامی و حاکمیت خلفا بوجود آمد، راه نقد و بررسی و رشد عقلانی-اخلاقی دنیای اسلامی گرفت تا به امروز.
اول، وسط، اخر
آنچه گویاست، اگر این احکام مرگبار تکفیر و ارتداد نبود، شخصیت محمد و قرآن و اسلام در پوسته حفاظتی تقدس و اسطوره و حماسی قرار نمی گرفت و اجازه نقد و به چالش کشیدن عقاید شبه مروثی رسیده مسلمان زادگان داده می شد، داستان اسلام این قدر امروزه تراژیک نبود.
اسکندر مرادی
سلام جناب "" شما گفته بودید:” اساس بدون بررسی زندگی خصصوی او، درک بخشی از قرآن ناممکن است.” آیا نمونه ای که آوردید -آیه ۵۰/ سوره احزاب - درک از قرآن را ناممکن میکند؟ والسلام
اسکندر مرادی
از جناب "اول وسط آخر" عذر میخواهم که در کامنت قبلی نام ایشان را بین علائم "" فراموش کردم.
miyane
از محتوای کامنت ها، به ظنر می رسد نوعی ترس و وحشت در دگراندیشان دینی است. تکراری بودن بحث، هم انگیزه کم می کند. در فضای مجازی بسیار به این بحث پرداخته شده است. بعید است حتی 50 یا 100 سال دیگر فضای ازادی و تامین جانی منتقدان دگراندیش فراهم شود تا انها دلایل مخالفت خود با اسلام و یا هر دینی راحت بازگویند. تررویسم مذهبی-دینی و وجود حکومتها دینی، مانع بزرگی خواهد. جمعیت ملیاردی و وجود میلیون ها مسلمان متعصب، فضای طرح نقد و مخالف های منطقی و مستددل می گیرد. ترس و تروریسم دینی، فضای یک جانبه ای فراهم کرده است. هر از گاهی خبر تررو یا اعدام دگراندیش منقد ادیان بویژه اسلام می رسد. چه توفع بیجایی که بخواهیم از درون جوامع اسلامی، اشخاص منقد اسلام ازادانه و با هویت اشکار فعالیت کنند. این خود دلیلی بر جایگاه ضعیف منطق و توجیه عقلی دین است. دینی که با زور توانست به یان جایگاه برسد و با وحشت افکنی بقایش ادامه می دهد. محمد چیز جدیدی نیاورد. سفسطه مریدان بعدش و جعل وبرساخته منتفعان بعد از او مانند خلفا، از او چهره فرانسانی و مقدس سخت و با احکام مرگ آور چون ارتداد و تکفیر، اجازه نداده محمد را نقد کنند. ولی همینکه محمد می گوید منم انسانی معمولی هستم کفایت می کند بر بطلان تقدیس محمد از سوی پیروان متعصب و خشن او.
miyane
محمد یک سری وام گیری از یهود و مسیحیت کرد با برخی ابتکارت و الحاقات و انعکاس مجادلات و تجربیات روز در قرآن، که متنی نامنظم و با زبانی غیرعادی و مبهم و تفسیربردار گاهی، هیچ چیز فوق العاده ای ارائه نکرده مگر برخی اصلاحات جزئی در رسومات عرب حجاز ان زمان. و برای فراهم قدرت نقل هایی از الله کرد. اینکه خدا یکی است و بقیه خدایان بشوند فرشته، نه چیز جدیدی بوده و اندیشه عجیب! اینها بازتابش چواب چندهزارله سرگشتگی اندیشه بشر به سوالات متافیزکی و ترسها و نا امیدی است برای فرار از احساس ناامیدی و تنهایی و سرگشتگی و رسیدن به رامش ذهنی! هیچ دلیل منطقی و عقلی برای توجیه کارش ندارد جز ادعای خویش. اگر همدلانه بخواهیم کارش درک کنیم، شاید این سیاستی بود در برابر منطق قوی مشرکان. اسلام ایدئولوژی حکومت ان زمان بود که به صورت دین باقی مانده است. دعوایی برای چند خدایی یا تک خدایی در ظاهر، فرقی نمی کند خدا چندگانه یا تک بگیرمی و یا مظاهری چون بت یا مسجد یا زیارتکده. خدای فرامادی خارج درک بشر است و ناچار به توصیفات مادی می شویم. مشرکان قریش فرقی میان تک خدایی و چندخدایی متوجه نمی شدند چون قرنها با این توحید اشنا بودند. انها پرستش مظاهر خدایی قبال درک تر از یک خدا فرامادی می دیند که باز ناچار به توصیف مادیت برای درکش است! مهم اینست انها با ادعای بینه، متقاعد نشد و اخر سر این زور بود که انها تسلیم (مسلم) کرد و اسلام نامش از همین روی است، دین دیگران مجبور به تسلیم مکیند البته با زور ! هر مسلمان زاده ای، برای چند ساعت بدون تعصب نقدهای در برابر اسلام را مفصل مطالعه کند پی به این حقایق می برد.
خلیل
چرا این قدر بد و غلط می نویسید منتقدانِ کائنات! خون به جگر شدیم بفهمیم چه می گویید! حالا قبول کردیم محمّد از ادیانِ قبلی چیزی برگرفته و دین ساخته؛ با دین بودنِ ادیانِ قبلی، و پیامبر بودنِ پیامبرانِ پیش از محمّد مشکلی ندارید؟ مشکل شخصیّت و زمانۀ محمّد است؟ فکر می کنم تکلیف تان را باید با این هم روشن کنید که اصولاً خدایی هست یا نه و پیامبری می فرستاده یا نه.
رادمهر
این متنون انتقادی و بخصوص کامنت های مجزف تنها اشارت است، هزارن مقاله و صفحه کتاب، در این ابواب نگاشته شده و به لطف انقلاب سایبر، در اختیار عموم است. ملاک نباید این چند متن وجز باشد. تنها انگیزشی باری علاقه مندی مطالعه کردن. با پدیده دین چند هزارساله در تاریخ متوب بشریت از عصر سومریان... مواجهیم. محمد یکی از چندین مدعیان است که مدعی است امتیاز ویژه ای است و خدایی او را برگزیده تا واسطه هدایت دیگرانب رای پرستش خدایی شود! خدایی که توانایی خلق بشر و موجودات عالم را دارد! ولی نمی خواهد از قدرتش انسان ها یکجا و یکدفعه خداپرست و بنده کند. همچو پرده نشنینی نمایده انتخاب میکند خدایی که اختیار داده ولی اگر او را نپرستند موسجب عقوبت می شوند! هر کسی ممکن است، در نفش و درون خود نیاز به ارامش معنوی ببیند و مایل به اعتقاد وجود خدایی شود تا ابی بر اتش استرس های سرگشتگی اش باشد و ان را به نام خدایی، رها کرده وب هز ندگی برسد. نقطه امید ارامش. این را چراب رخی به ایدئولژی قدرت و سرکوب مخالف می کنند؟! خدایی که اگر مسلمان زاده ای بگوید اسلام قبول ندارد حکمش مرگ است. حتی نماز به عمد نخواند کافر و موستچب مر گاست. خدایی دیه زن نصف مرد قرار داده و زن در ذیل متعلاقات مرد! البته همه اینها در قران و به گردن محمد نیست. در امنتداد قرآن و به ضرب تفسیر و تاویل فقها و روحانیون و خلفا و حکومت های اسلام گرا، اینها به نام محمد و به کام منافع خویش برساخته اند! مجرمانی به خاطر اندکی سرقتف قطع دست می شوند. برخی به جرم خیانت سنگسار، برخی را به جرم شرب خمر و ارتباط دختر-پسر شلاق و هم جنس گرا اعدام! اینها روابط و حقوق فردی هستند که جرم انگشاته و مجازت خشن و گاه مرگبار برایشان در نظر می گیرند. جر مهایی اساس برخی شان کوچکترین ازاری به دیگری ینست و جزو حریم شخصی است ولی به نام الله و اسلام، مردمی چننی مورد قهر و عقوبت قررا می دهند! درک متافیریک و اینکه خدایی بی صورت و نامرئی، خارج عموم است و صرفا خواصی خودالقایی شدید و در بحر الهویت اندیشی به چننی خودباروی میرسند و باقی از والدین دین دار و زاده و در کودکی بر اثر القا به باور القایی رسیده اند. حال اگر بالغی عقلش دچار ضعف باشد و بگوید نمتوانم چنین چیزی باور کنم، او به جرم کفر یا ارتداد محکوم به مرگ می شود! انسانها را بخاطر اینکه طبیعتشان این ناتوانی است که چنین خدایی فرامادی را درک و قبول کنند، مجازت می کنند. انسان ها باری ضعف یا خصلت طبیعتیشان مجازات مرگ میکنند!
shima
به به چقدر پروفسور دینی داشتیم نمیدونستیم
shila
اتفاقا اين ها بحثي است که بر زندگي همه مسلمانان تاثير دارد. طبيعي است که هر کدام نظري داشته باشند. نياز نيست هر کسي پرفسور بشود تا نظري داشته باشد. خود من به شخصه از اعتقادات ديني سابقم بسيار زيان ديده ام. .............................................................................................................................................................. از نظر من کسي پرفسور هم باشد ولي بگويد محمدبن عبداله رفته در آسمانها و پيام از جانب خدا اورده مدرکش را بايد بر در کوزه بگذارد و آبش را بخورد.