بازخوانی فرانتس فانون
فرانتس فانون چه میگفت؟ آیا او به راستی ستایشگر خشونت بود؟ آیا هنوز آثارش ارزش خواندن دارد؟ گفتوگویی در باره فانون با یکی از پژوهندگان نامدار آثار او، لوئیس ر. گوردن.
لوئیس ر. گوردن، استاد فلسفه و مطالعات آفریقایی در دانشگاه کنتیکت، استاد مهمان فلسفه و حکومت در دانشگاه وست ایندیز در مونای جامائیکا، مدیر مهمان اتحادیهی اروپا در گروه فلسفهی دانشگاه تولوز ژانژورس در فرانسه، و استاد مدعو در دانشکدهی حقوق دانشگاه لندن است. او اخیرا استاد مهمان نلسون ماندلا در سیاست و مطالعات بینالملل دانشگاه رودز در آفریقای جنوبی بود.
گوردن نویسندهی مقالات تاثیرگذاری است که میتوان از میان آنها به اینها اشاره کرد: ایمان بد و نژادپرستی سیاهستیز (۱۹۹۵ و ۱۹۹۹)، فانون و بحران انسان اروپایی (۱۹۹۵)، بچههای دیگر اعلیحضرت ملکه: طرحهایی در نژادپرستی دورهی نواستعماری (۱۹۹۷) که برندهی جایزهی حقوق بشر آمریکای شمالی گوستاووس میرز شد، وجود آفریقا (۲۰۰۰)، زوال انضباطی (۲۰۰۶)، درآمدی بر فلسفهی آفریقایی (۲۰۰۸)، و بیش از دویست مقالهی دیگری که بسیاریشان به چندین زبان ترجمه شده، و همچنین گفتوگوها و مطالبی برای انجمنهای مختلف عمومی، از جمله برای Truthout.org که عضو هیات مدیرهی آن هم هست. این گفتوگو دربارهی آخرین کتاب وی «حرف فانون چه بود: درآمدی فلسفی به زندگی و اندیشهی وی» است.
گفتوگو با لوئیس ر. گوردن
■ اولینباری که فرانتس فانون خواندید کی بود. اولین حسی که از نوشتههای او داشتید و اینکه چرا فانون هنوز هم در آثار امروزهی شما مهم است؟
لوئیس ر. گوردن: اولینبار وقتی تقریبا سیزدهساله بودم، سعی کردم فانون بخوانم. دایی من، شالیم سولومون، راستافار[1]گرا بود. او کتابهایی در زمینهی جنبش آزادی سیاهان داشت، که آثاری از امیلکار کربال و فرانتس فانون و قوام نکرومه در بینشان بود. نثر فانون را بسیار نیرومند یافتم، اما هنوز دربارهی اندیشمندانی که وی در نوشتههاش به آنها ارجاع میداد چیزی نمیدانستم و فکر میکردم زمینهی بحث او صرفا استعمار و نژادپرستی است. ایدههای او در پس ذهنام ماند تا اینکه در چهاردهسالگی آثاری از مالکوم ایکس و جیمز بالدوین و آنجلا دیویس و هگل و کارل مارکس را خواندم. وقتی در کالج شروع کردم به خواندن ژان ژاک روسو، مدام صدای فانون را میشنیدم. وقتی دانشجوی دکتری دانشگاه ییل بودم، خوشحال شدم که میدیدم «دوزخیان روی زمین» فانون در سمینار شاون کوپلند دربارهی الهیات سیاسی درس داده میشود و اینکه ناظر پایاننامهی من، موریس ناتانسون اینقدر از شاملکردن فانون در پایاننامه استقبال میکند. فانون همواره در آثار من حضور داشته چون به واقعیت شدید امور انسانی و بهویژه امور انسانی سیاهپوستها پرداخته است.
■ چهطور شد که عنوان «حرف فانون چه بود» را انتخاب کردید؟ چه پیامی را میخواستید به خوانندگان منتقل کنید؟
همیشه به فانون حرفهایی را نسبت میدهند که در آثار او یافت نمیشود. برخی از اینها ناشی از ترجمههای وحشتناک متن اصلی (فرانسوی) است. برخی دیگر نیز به خاطر عدم درک زمینهی بحثهای او است، که معنای سخنان او را به پرسش گرفته. البته موارد دیگری هم هست. من کتابی با نام «درآمدی بر فلسفهی آفریقایی» نوشتم و در آن به مسائل مختلفی از جمله مسئلهی تدوین تاریخ روشنفکری سیاهان در جهانی که به عقلانیزدایی از آثار روشنفکرانهی سیاهان تمایل دارد، پرداختم. من در این کتاب، نوشتههای بسیار مختلفی که به ایدههای مطرحشده از سوی پراکندگان آفریقایی پرداختهاند را مورد بررسی قرار دادم. این کار را با مطالعهی یک روشنفکر سیاهپوست خاص و با نقد گرایشهای غالب برای تابعساختن اندیشه به زندگینامه، انجام دادم. میخواستم معانی ضمنی حرفها و اندیشههای فانون را مطرح کنم و این جنبه از آثار وی را در این کتاب پیش بکشم.
■ به عقیدهی شما، کدام جنبهی اندیشهی فانون بدتر از همه تفسیر یا فهمیده شده؟
اکثر اندیشههای او را بد فهمیدهاند، اما دو جنبه مورد بدترین بدفهمی قرار گرفته، تاملات وی دربارهی خشونت، و تلقی بسیاری از منتقدین از ایدههای وی دربارهی روابط بینانژادی. در مورد اولی، خیلیها نتوانستند بفهمند که فانون از خشونت متنفر بود. نگاه او این بود که نمیتوان بدون درگیرشدن با خشونت، به کاستن یا برچیدن آن تلاش کرد. وضعیت [در زمانهی فانون] تراژیک بود: اگر دربارهی خشونت کاری انجام ندهی، به ماندگاریاش کمک کردهای.
در مورد دومی، فانون مخالف روابط بینانژادی نبود، و بحثاش دربارهی زنان رنگینپوست و مردان رنگینپوست نبود. بل آسیبشناسیهای خاصی را نقد میکرد که استعمار و نژادپرستی تولیدشان کرده و محدودیتهای نگاه غالب علوم انسانی، بهویژه در روانکاوی لاکان، را به چالش میکشید. ریخت [مشترک] این آسیبشناسیها همانا طلب مشروعیت و رسمیت از یک منبع خاص است. در روانکاوی کلاسیک و لاکانی، زنان با طلب عشق و تاییدهی یک مرد، این چنین میشوند. این خصلت مرد نیز به خاطر آن است که او قادر شده تا عشقاش را به یک زن بدهد. این الگوی دگرجنسگراهنجار، تعیین میکرد که انسانها چهطور هستند و چه هستند، و جنس و جنسیت را اصل یا اساسی هستیشناختی (یعنی، مطلق) ساخت. فانون اما نمونههایی از زنان رنگینپوستی را نشان داد که عشق نمیخواستند بل در عوض شکلی از یک دروغ را میخواستند و مرد سفیدپوست (در رابطهاش با آن زنان) به آنها کمک میکرد تا آن دروغ را باور کنند: که آنها واقعا سیاهپوست نیستند. شاید در نگاه نخست چنین به نظر برسد که آن [روند] همان نظم قدیمی طلب تاییدهی مرد است، اما مسئله در اینجا این است که مرد سیاهپوست نمیتواند آن [روند] را [برای زن سیاهپوست] فراهم کند. در واقع، آن [روند] به شرطی کار میکند که آن مرد سفیدپوست از سیاهپوستها متنفر باشد، به بیان دیگر، نژادپرست باشد. پس فرض «عشق» مرد سفیدپوست این است که معشوقْ سیاهپوست نیست.
فانون اما به مورد مردان سیاهپوست نیز میپردازد و میگوید آنها نیز از طریق دریافتکردن شواهدی علیه سیاهپوستی خود، مشروعیتجویی میکنند. چیزی که منتقدین نمیفهمند این است که [نگاه فانون به جنس و جنسیت] شِمای دگرجنسگراهنجار را فرومیریزاند. گرچه زن سفیدپوست عشقاش را [به مرد سیاهپوست] عرضه میکند، اما معشوقاش او را پس میزند و کاری میکند تا نامهای از یک مرد سفیدپوست دریافت کند که در آن نوشته این معشوق سیاهپوست واقعا سیاه نیست بل «فوقالعاده قهوهای» است. در نتیجه، این [ایدهی فانونیِ] طلب بیمارگونه برای فرار از طریق رسمیتیافتن، نگاهی را به چالش میکشد که جنس و جنسیت را شرط انحصاری روانکاوی میسازد: هم زن سیاهپوست و هم مرد سیاهپوست در طلب رسمیتیافتن از یک منبع هستند، مرد سفیدپوست. تنها با دیدن تاثیر شرایط اجتماعی و سیاسی بر واقعیت روانشناختی است که میتوان به نگاه فانون پی برد. فانون با قطعیت اعلام میکند که استعمار و نژادپرستی همیشه عوامل اجتماعی-تاریخیای را عرضه میکنند که با الگوهای غالب پدرشاهی و سوژگانی جنسیتمحورْ مغایرت دارند. پس بحث فانون این پرسش را طرح میکند که سفیدپوستی در رابطه با جنسیت تحت استعمار و نژادپرستی، چه کارکردی دارد؟ و این نیز به پرسش دیگری میانجامد، این دغدغهها در روابط همجنسی چگونه هستند؟ من ملاحظات دیگری را در کتاب «حرف فانون چه بود» شرح دادهام، و همچنین در مقالات و کتابهای دیگری نیز این مسائل و ربطشان به دغدغههای قدرت و سیاست را بحث کردهام.
■ یکی از دلایلی که کتاب شما را برای دانشجویان تازهکار و کارکشته در مطالعات فانونْ یک منبع اساسی کرده، این است که شما آثار فانون را از متن اصلی و فرانسه ترجمه کردهاید. اهمیت چنین رویکردی چیست؟ استفاده از متون اصلی (فرانسوی) چهطور میتواند فهم ما را از فانون بهبود دهد و برداشتهای عوامانهی ما از ایدههای فانون را تغییر دهد؟
من با این ترجمهها میخواهم بحث فانون را روشنتر سازم و ادعاهای بیمایهای که از خود این مرد و اندیشههای او شده را به پرسش بگیرم. برای مثال، فانون چند جا یک بحث نشانهشناختی را مطرح میکند و از عبارت «سیاها» (the black) یا «سیاهها» (the Black) استفاده میکند و نه از «سیاهپوست» (the black man). او چند جا هم به تمایز خردسالدوستی (خوابیدن با خردسالان) و همجنسگرایی اشاره میکند. او میگوید خردسالدوستیْ نابهنجار است اما همجنسگراییْ بهنجار. اما منتقدانی او را متهم به همجنسگراستیزی کردهاند چون مترجم از «همجنسگرا» برای هر دوی این مفاهیم استفاده کرده. از این نمونهها زیاد هست. من از قصد برخی کلمات را ترجمه نکردم تا خوانندگان خودشان ابهامهای آن کلمات را تفسیر کنند. پس من صرفا نوشتم le negre و ترجمهاش نکردم، چون این کلمه در فرانسوی دو معنا دارد، معنای اول یک رنگ را توصیف میکند و معنای دوم نیز با «ن»واژهی بسیار توهینآمیز در زبان انگلیسی برابر است.
■ تحلیل شما از فانون و [گونهی موسیقی] بلوز به توضیح «پسندهای اروپایی-مدرن» میپردازد. میشود کمی در این باره توضیح دهید و بگویید چه شد که به این موضوع پرداختید؟
من عاشق فانون هستم و به او احترام میگذارم. از نظر من، چنین حرفی بتساختن از او نیست. من چند جا مخالفت خود را با مواضع او بیان کردهام، و در مورد همهی روشنفکرانی که خود را وقف مطالعهشان کردهام نیز همین رویکرد را دارم. فانون که از طریق جنبش «سیاهی» (Negritude) تحت تاثیر سورئالیستها قرار گرفته بود و شعر را میفهمید، به موسیقی عامهی سیاه و بهویژه بلوز پرداخت. اهمیت موسیقی، فقط در اجرای آن نیست و ورای آن میرود. بحث من این است که بلوز هم یک تجربهی وجودی است و بازتاب بالغی دارد که آن را به موضوع غالبی در زندگی مدرن ساخته است. جالب این است که فانون به این خاطر [سبک] بیباپ را میستاید که دلفریب است و منتقدان سفیدپوستی که ته دلشان از نبوغ سیاه هراس دارند را میرنجاند.
■ برای نسل جدید کنشگران سیاهپوستی که در حال حاضر در ایالات متحده و سراسر جهان برای برابری سیاهپوستها مبارزه میکنند، اهمیت ایدههای فانون را چهطور خلاصه میکنید؟
در سراسر جهان، بسیاری از کنشگران در مبارزهی خود از نام و سخنان فانون استفاده کردهاند. او به همراه استیو بانتو بیکو [مبارز ضد-آپارتاید آفریقای جنوبی ۱۹۴۶-۱۹۷۷] صدای مبارزات کنونی در آفریقای جنوبی هستند، محرومان و بیگانهشدههای آسیایی و اروپایی و همه جای دنیا آثار او را میخوانند. در ایالات متحده و انگلستان هم مردم زیادی هستند که به جلسات و کارگاههای بررسی آثار او میروند. همهی اینها دلیل سادهای دارد: ایدههای فانون حرف دل مبارزات فعلی را میزند. فانون در کتاب «سال پنجم انقلاب الجزایر» مینویسد که انقلاب «اکسیژنی است که بشر جدیدی خلق میکند». آخرین کلمات اریک گارنر [سیگارفروش سیاهپوستی که توسط پلیس آمریکا خفه شد] «نمیتوانم نفس بکشم» بود که شعار خیل عظیمی شد که با کنایهی تهدید یا وقوع احتمالی خفگی، به خیابانها ریختند.
فانون همچنین بر فلسفهی سیاسی لیبرال در عصر استعمار نیز نقدی جدی و کاری دارد: فلسفهی سیاسی لیبرال به اخلاقگراییای فروپاشیده که مانع از کنش سیاسی میشود. جنبش آزادی سیاهان، به عنوان جنبشی برای آزادی بشریت، به خاطر تلاقی و همپیوندی واقعیت انسانی، خواستار بیرونآمدن از این تنگنا است. اینها میتواند کنشگران را روشنتر سازد.
منبع: Public Books
پانویس
[1] Rastafari جنبش یا دینی با باورهای ابراهیمی و درآمیخته با دیدگاههای آفریقایی است که در ۱۹۳۰ در جامائیکا شکل گرفت. م
نظرها
نظری وجود ندارد.