ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

ناسازه دموکراسی؛ گفت‌وگو با جودیت باتلر

جودیت باتلر، فیلسوف آمریکایی، در مصاحبه‌ با روزنامه آلمانی «فرانکفورتر الگماینه‌»، از نظریه اجراوارگی تجمع‌ها می‌گوید.

جودیت باتلر، فیلسوف آمریکایی، در مصاحبه‌ با روزنامه آلمانی «فرانکفورتر الگماینه‌»، از نظریه اجراوارگی تجمع‌ها می‌گوید. او با اشاره به تظاهرات اعتراضی در کشورهای مختلف معتقد است باید به راه یافتن هیلاری کلینتون به کاخ سفید کمک کرد تا کسی رئیس جمهوری شود که بتوان در برابرش جناح مخالفی تشکیل داد.

جودیت باتلر

چند سال پیش، هنگامی که مجله‌ای بریتانیایی فهرستی از مهم‌ترین متفکران علوم انسانی را تهیه کرد، جودیت باتلر جایگاه نهمین نویسنده بسیار ارجاعگرفته در سراسر جهان را به خود اختصاص داد. او چند نفر با میشل فوکو فاصله داشت، اما پیشتازی مقتدرانه‌ای را نسبت به فروید، دلوز، هایدگر و کانت حفظ کرده بود. با وجود این، بعدازظهر یکشنبه‌ای در برکلیِ پایان تابستان در کالیفرنیای شمالی، هنگام دیدار با باتلر، این فیلسوف فمینیست توانست طوری رفتار کند که مخاطب از یاد می‌برد، آنجا در برابر یکی از پرنفوذترین زنان متفکر دوران معاصر نشسته است. او وقت می‌گذارد و با حوصله گوش می‌دهد.

از آنجا که دانشگاه محل تدریس او، از چند سال پیش تا کنون مشکلات مالی دارد، ساختمان‌های اداری‌اش در طول تعطیلات آخر هفته مسدود می‌ماند. این وضع برای باتلر مطلوب هم هست. این کار را می‌پسندد که گفت‌وگو با او زیر آفتابگیری بزرگ در کافه‌باغی انجام بگیرد. همراه با آوای موسیقی‌ای در اطراف و میان عبور گاه‌و‌بیگاه دانشجویان سال‌ اولی که به نظر می‌رسد او را به جا می‌آورند. باتلر می‌گوید با این که بسیار سفر می‌کند، برایش مهم است که همین‌جا در برکلی سکونت داشته باشد. در هر دانشگاه دیگری ممکن است او را بنیانگرا به شمار بیاورند، اما در برکلی او را حتی چپگرای نامتعارف هم نمی‌دانند. همین‌جا که در دهه ۱۹۶۰ در دانشگاه کالیفرنیا، برکلی، جنبش آزادی بیان (Free Speech Movement) آغاز شد، امروز نیز اتحادیه‌ها و کارگروه‌ها و مجموعه‌ها اقدام‌هایی را سازماندهی می‌کنند. برنامه‌های اجتماعی وجود دارند، فرقی نمی‌‌کند کسی به زبان انگلیسی یا اسپانیایی صحبت کند. البته باتلر اذعان می‌کند که نباید به چنین محیط‌هایی درغلتید. با وجود این، روزها همین تماشای تکاپو و آزمون‌های کوچک اجتماعی در حین فعالیت‌، به حفظ امید به زندگی کمک می‌کند.

باتلر در حین قرارمان سالاد بزرگی سفارش می‌دهد، کاپشن چرمی‌اش را به پشت صندلی می‌آویزد و برای ساعت‌های آینده استراحت چندانی نمی‌کند، دست‌هایش را هنگام توضیح زیاد حرکت و پاسخ‌های مفصل و کتابی می‌دهد.

برخلاف کتاب‌هایش که گاهی به‌‌دلیل زبان دشوارفهم‌شان زبانزد هستند، در گفت‌وگوی شخصی او است که خود را به زحمت می‌اندازد، نه مخاطب.

جودیت باتلر: من بر این باورم که ما چپ‌ها در وضع کنونی بیش از هر چیز باید یک سوال را از خود بپرسیم: آیا بیشتر ترجیح می‌دهیم در برابر هیلاری کلینتون به خیابان برویم یا دونالد ترامپ؟ برای من روشن است که ترجیح می‌دهم علیه هیلاری [کلینتون] اعتراض کنم. باید به راه یافتن او به کاخ سفید کمک کنیم تا کسی رئیس جمهوری باشد که اصولاً بتوانیم در برابرش جناح مخالفی تشکیل بدهیم. چون جناح مخالف دولت در برابر کلینتون بخت بیشتری برای موفقیت دارد تا در برابر ترامپ.

گفت‌وگو با جویت باتلر

■ گئورک کواک: خانم باتلر! در آلمان هم مانند دیگر جاها شما بیش از هر چیز به عنوان پیشتازاندیش مهم فمینیسم و نظریه جنسیت معروف هستید. اما در سال‌های گذشته مسائل کلی‌تر سیاست جهانی موضوع کار شما بوده‌اند. چگونه از آن عرصه موضوعی به دیگری تغییر جهت دادید؟

جودیت باتلر: برای من، این روند بسیار درازمدت توسعه فکری بود. از آنجا شروع شد که در جایگاه دانشجوی جوان دوره دکترای فلسفه می‌خواستم پایان‌نامه‌ای در مورد مفاهیم میل و بازشناخت در «پدیدارشناسی ذهن»، اثر هگل، بنویسم. برای من همیشه واضح بود که چنین ایده‌های فلسفی‌ای با زندگی‌ام پیوند دارند، یعنی با دغدغه‌های جنبش زنان و مردان همجنسگرا. نخستین کتابم، «معضل جنسیت: فمینیسم و واژگونی هویت»، را حدود سال ۱۹۸۸ نوشتم. هدفم از نگارش آن کتاب واکنش به بحران ایدز در آمریکای شمالی بود. برایم وحشتناک بود که بسیاری از دوستان و آشنایانم شریک‌های زندگی و دوستداران‌شان را بر اثر این بیماری از دست می‌دادند و اغلب نمی‌توانستند در باره آن حتی با خانواده‌های خود صحبت کنند. همه‌مان پی برده بودیم که دولت در این زمینه اقدام‌های کافی را انجام نمی‌دهد تا مراقبت‌های پزشکی لازم را برای چنین افراد بیماری تضمین کند. همه این‌ها برای من نشانه‌ای از نبود قدرشناسی بود.

و حالا به چه نتیجه‌ای رسیدید؟

برای من، وقتی تحولات پس از حمله‌ یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ را مشاهده می‌کردم، همان ایده اساسی در میان بود. در روزهای پیش و پس از حمله من در نیویورک بودم. بی‌درنگ می‌شد پی برد برای چه کسانی علنی سوگواری می‌کنند و برای چه کسانی این کار صورت نمی‌گیرد. در بافتار جنگ‌های پس از آن واقعه به‌سرعت مشخص شد که ما در اینجا جمعیت‌ها و گروه‌هایی را هدف قرار داده‌ایم که هرگز برای آن‌ها مانند قربانیان‌ آمریکایی حمله‌های یازدهم سپتامبر سوگواری نمی‌کنیم. با این مقدمه می‌خواستم دقیقاً توصیف کنم که در جامعه‌ ما زندگی انسان‌های گوناگون دارای ارزش سوگواری بیشتر یا کمتر به نظر می‌آید.

در کتاب تازه‌چاپ‌تان «یادداشت‌هایی در باره‌ نظریه اجراگونگی تجمع» به اهمیت تظاهرات سیاسی و تجمع‌های علنی می‌پردازید. چرا تا این حد به این قالب از سیاست‌ورزی علاقه دارید؟

علاقه من به تظاهرات نیز یکسره از تجربه‌هایم در دوران اوج بحران ایدز سرچشمه می‌گیرد. گروه‌هایی مانند «اکت آپ» (ائتلاف ضدایدز برای آزادسازی نیروها) و «کوئیر نیشن» (Queer Nation) یا «ملت دگرباش» در نیویورک کارزارهای مرده‌نمایی (die-in) در خیابان‌ برگزار می‌کردند و چنین واقعیت مرگباری مانند ایدز را به عرصه‌ عمومی تحمیل می‌کردند، امری را که سیاست و رسانه‌ها شرمسارانه آن را نادیده می‌گرفتند.

نگارش این کتاب به مجموعه‌ای از درس‌گفتارهای‌تان در سال ۲۰۱۱ بازمی‌گردد. در آن زمان دو جنبش سیاسی بزرگ وجود داشت: اول، جنبش‌های اعتراضی برای عدالت اقتصادی، به بیان دقیق‌تر تظاهرات گسترده در اعتراض به سیاست‌های ریاضت اقتصادی در جنوب اروپا یا جنبش «اشغال وال‌استریت» در نیویورک و دوم، خواست دموکراسی و مشارکت بنیادین در طول انقلاب‌های موسوم به بهار عربی یا تظاهرات متعدد در ترکیه.

برای من، این تحولات بسیار تکان‌دهنده بودند. در خوش‌بینانه‌ترین لحظه بهار عربی تأملات بسیار جدی‌ای متوجه این موضوع بود که دموکراسی امروز چه معنایی ممکن است داشته باشد. آیا این سلسله راهپیمایی‌ها در جهان عرب خروش‌های لحظه‌ای و دموکراتیک بودند؟ تجمع‌های عمومی امروز دیگر چگونه می‌توانند به ایجاد واقعی مناسبات دموکراتیک کمک کنند؟ برای من آشکار شد که چنین پرسش‌هایی در رده فلسفی و نظری، بدون دشواری قابل پاسخگویی نیستند، چون مسلماً نظریه‌های دموکراتیک اجتماعات از قرن هجدهم تنها تا حد محدودی در جهت فهم ماهیت تجمع‌های کنونی به ما کمک می‌کنند. اجتماعاتی که از راه تلفن‌های هوشمند و اینترنت سازماندهی می‌شوند و در پیوند مداوم با دوربین‌های گوناگون قرار دارند. هرچند، طبیعتاً چنین ویژگی‌ای از فوریت این مسئله نمی‌کاهد که بپرسیم: آیا پدیده پیش رو دموکراسی است؟

من از آن زمان در واقع در درجه اول بحث‌های درگرفته در باره این موضوع را به یاد دارم که آیا رسانه‌های اجتماعی در روند اعتراض‌ها چیزی بیش از ابزارهای محض بودند یا خیر. به نظر می‌رسد از دید شما این پرسشی اشتباه باشد.

من نمی‌خواهم موافق یا مخالف اهمیت رسانه‌های اجتماعی استدلال کنم. فقط، از نظر من مهم است که به یاد داشته باشیم همه عکس‌های چنان رویدادهایی را که بعداً در حال گردش در اینترنت بودند، در اصل با دوربین‌های کوچک قابل حملی گرفته‌اند که حاملان آن‌ها باید شخصاً‌ در قلب واقعه حضور می‌داشتند. هر قدر هم که این تصاویر در نهایت زودگذر و دیجیتال بودند، باز مدرکی به شمار می‌رفتند مبنی بر این‌که فرد مشخصی در زمان مشخصی در مکان معینی حضور جسمانی داشته است. بدن‌هایی که در عکس‌های دیجیتال به چشم می‌خورند، همواره با همان کیفیت، بدن می‌مانند. این موضوع در چنان وضعیت‌هایی مهم است، چون مسلماً این بدن‌های همان افرادی هستند که در برابر سیم‌های خاردار حصار مرزی می‌ایستند یا با بمباران در معرض خطر مرگ قرار گرفته‌اند و به همین ترتیب در وضعیت‌های دیگر. در تظاهرات علیه مصادره املاک شهروندان در بارسلون دقیقاً همان بدن‌هایی در خیابان به چشم می‌خوردند که خانه‌های خود را از دست داده بودند، همان کسانی که خوب آموزش دیده و درس‌خوانده بودند، اما با وجود این، گرسنه بودند. بخش مهمی از اعتراض‌‌ها مشخصاً متوجه این امر بود که همان بدن‌ها را در عرصه عمومی نشان بدهند، خود را با همان نیازهای جسمانی‌شان به تماشا بگذارند.

آیا خود شما هم بارها در تظاهرات شرکت کرده‌اید؟

بله، به‌طور مداوم. در نیویورک من در تظاهراتی با حضور مهاجران فاقد برگه هویت شرکت کردم. آن‌ها آرام در امتداد خیابانی راهپیمایی می‌کردند که نیروهای پلیس در دو طرف آن تنگاتنگ به انتظار ایستاده بودند. فقط با خود می‌گفتم: «ای وای! همه این افراد هر لحظه ممکن است دستگیر و از آمریکا اخراج شوند. کسی چه می‌داند آن‌ها به کجا بازگردانده و با چه پیامدهایی روبه‌رو می‌شوند.» اما مسلماً‌ درست همین عامل تظاهرات را نیرومندتر می‌کرد. همین که در امتداد خیابان حرکت می‌کردند، با راهپیمایی‌شان مشکل را نشان می‌دادند و از خطر دائمی و ترسی شکوه می‌کردند که باید در آن به زندگی ادامه می‌دادند. این را می‌شد حتی بدون شعار و سخنرانی نیز فهمید.

در کتاب‌تان به مشاهده‌ محض امور محدود نمی‌مانید. چیزی که پیوسته مرا شگفت‌زده می‌کند، این موضوع است که چه ساده میان موضوع‌های سیاسی روز و تأملات فشرده فلسفی نوسان می‌کنید.

بله، بخش بزرگی از کتاب را پرداخت مفصل به مفهوم دموکراسی در نزد هانا آرنت تشکیل می‌دهد. اما برای من این دو عنصر، دموکراسی و اجتماعات، خویشاوندی نزدیکی با یکدیگر دارند. من قصد دارم با استفاده از مشاهده تجمع‌ها به تأمل در این موضوع بپردازم که ما امروز چگونه در باره دموکراسی فکر می‌کنیم و جسم ما چه نقشی در فرایندی دموکراتیک ایفا می‌کند. من مدت زیادی است که به هانا آرنت پرداخته‌ام و بر این باورم که بسیاری از ایده‌های او برای فهم معاصر ما از دموکراسی مطلقاً ضروری‌اند. همزمان به نظرم می‌رسد که او در بسیاری از نوشته‌هایش به‌ویژه «زندگی فعال» (Vita Activa)، زیست جسمانی و سیاسی ما را با شدت بیش از حد از یکدیگر تفکیک می‌کند. سیاست برای آرنت امری است که ما در باره‌اش مناظره می‌کنیم، امری که در قلمرو مطلق زبان رخ می‌دهد. در مقابل، من بر این باورم که حتی حرکت‌های جسمانی و حالت‌های بدنی نیز می‌توانند بیانگر خواسته‌ها باشند. من با نگارش کتاب تازه‌ام می‌کوشم به فهم آرنت‌-محورمان از دموکراسی، پیکره‌ لازم را بازگردانم. بیش از هر چیز هنگامی که چنین کنش‌های جسمانی‌ای در قالب گروهی بزرگ صورت می‌گیرند، می‌توانند به شیوه‌ای بسیار موثر خواستار دموکراسی باشند.

تحقق این روند را چگونه باید تصور کرد؟

هم در اعتراض‌های میدان تحریر هم در پارک گزی یا پارک زاکوتی، مردم مراقب یکدیگر بودند. آنها با وجود خطر خشونت پلیس، شلیک گاز اشک‌آور یا دستگیری در آن مکان‌ها اقامت می‌‌گزیدند. در این میان، سازوکارهایی برای پاکیزگی پارک شکل دادند، همچنین امکانات خواب، توزیع غذا و مکان‌های بهداشتی برای معترضان وجود داشت. نوعی سلسله مراتب هموار میان معترضان شکل گرفته بود که این امر را به رسمیت می‌شناخت که در یک زندگی مشترک در فضای عمومی همه به هم وابسته‌اند و باید به یکدیگر اعتماد کنند. همین ویژگی را می‌توان در مورد جنبش «خشمگینان» در اسپانیا مطرح کرد یا در ماجرای اعتراض‌ها علیه مصادره املاک شهروندان در بارسلون. آنجا، به محض آن‌که ساکنان املاک مصادره‌شده را بیرون می‌راندند، افراد دیگری از همان حرکت اعتراضی بی‌درنگ به آن‌ها پناه می‌دادند. این جنبش‌ها، درون خود تشخیص می‌دادند که هر یک از اعضای‌شان نیازهای فیزیکی کاملاً مشخصی دارد که برای برآوری آ‌ن‌ها به برنامه‌‌ریزی و سازماندهی نیاز است. این سلسله تظاهرات نوعی اقتصاد مبتنی بر وابستگی متقابل یا بیناوابستگی اجتماعی برقرار کرد. نظم اقتصادی‌ای که نیازهای فیزیکی یکسان برای همه ما را به معنای واقعی به رسمیت می‌شناسد، ممکن است این‌گونه به نظر برسد. به این ویژگی جنبش‌ها بیشتر علاقه دارم.

قابل‌ توجه‌ترین نکته در باره این جنبش‌ها در واقع آن بود که اغلب گروه‌هایی با بیشترین تفاوت از میان معترضان را گرد هم می‌آوردند. به نظر می‌رسد شما از چنین تجمع‌هایی از سوی جریان‌های مجزا استقبال می‌کنید. با وجود این، همین نادیده گرفتن تمایزهای درونی جریان‌ها ممکن نیست باعث زیاده‌روی نیز بشود؟ آیا افرادی وجود دارند که معترضان نباید همراه آن‌ها به خیابان بروند، هرچند با آن‌ها در بعضی موارد هم‌نظر باشند؟

نباید در مورد نظر من دچار سوء تفاهم شوید. تجمع‌های عمومی در موارد زیادی، پیوسته به نتیجه‌های قابل استقبالی نمی‌رسند. علاوه بر این، من هم شخصاً اغلب از اجتماعات عمومی بزرگ و توده‌های جمعیت کمی هراس دارم. البته بسیار به تظاهرات می‌روم، اما در پس ذهنم نسبت به آداب گروهی همیشه تردید دارم. این سرریز احساسات از فردی به فرد دیگر در چنان تجمع‌هایی برایم بسیار مشکوک است. در جایگاه یک کنشگر، من اغلب تا حدی بی‌مصرف نیز هستم. برای نمونه در قاهره گروه‌هایی که در اصل به نام دموکراسی گرد هم آمده بودند، کمی بعد اعضای گروه اخوان المسلمین را نیز در میان خود جا دادند. علاوه بر این، کمی پس از آن نیز حتی بخش‌هایی از جنبشِ در اصل دموکراسی‌خواه با نظامیان سابق ارتش حسنی مبارک متحد شدند. تجمع‌ها هرگز نمی‌توانند جمع‌هایی ناب و یکدست باشند. همیشه امکان نفوذ به آن‌ها یا درآمیختن‌شان با تجمع‌ها و گروه‌های دیگر وجود دارد.

با این توصیف، تجمع‌ها و اجتماعات اساساً خوب یا بد نیستند.

خیر، اما به محض این‌که ببینیم چنین تجمع‌های اعتراضی‌ای با دخالت پلیس پراکنده می‌شوند، موضوع گرفتن حقی بنیادین در میان است. اگر ما سویه تجمع‌های خودجوش و زودگذر را کامل از دست بدهیم، دموکراسی پارلمانی نیز بنیان حقانیت خود را از دست می‌دهد. نمی‌توان در جایگاه نظام دموکراتیک، مانند آنچه در حال حاضر در ترکیه رخ می‌دهد، به‌دلخواه تجمع‌هایی با بیش از چهار نفر را ممنوع کرد. نیروهای حکومت می‌خواهند مانع شورش گسترده علیه دولت شوند، اما در این میان فراموش می‌کنند که در کانون هر دولت واقعاً دموکراتیک این تضاد وجود دارد که تجمع‌های عمومی را حتی با وجود داشتن ظرفیت انقلابی و امکان انحلال خود دولت در پی ناآرامی نیز، مجاز و محفوظ نگه‌ می‌دارد. بدون آزادی اصیل اجتماعات نمی‌توان دموکراسی‌ داشت.

این موضوع که تا چه حد می‌توان با مخالفان خود ائتلاف تشکیل داد، در ماه‌های گذشته در ایالات متحده آمریکا نیز پرسشی مهم بود. بسیاری از طرفداران چپگرای برنی سندرز به‌سختی می‌پذیرفتند که از هیلاری کلینتون در جایگاه نامزد دموکرات ریاست جمهوری حمایت کنند. از دید آن‌ها کلینتون بیش از حد به بانک‌ها و مراکز مالی نزدیک و هوادار سیاست خارجی مداخله‌جویانه است. بسیاری از خود می‌پرسیدند: تا چه حد می‌توانم تنها بر مبنای عمل‌گرایی علیه ترامپ از آرمان‌های خود فاصله بگیرم؟

این پرسشی مطلقاً موجه است. من بر این باورم که ما چپ‌ها در وضع کنونی بیش از هر چیز باید یک سوال را از خود بپرسیم: آیا بیشتر ترجیح می‌دهیم در برابر هیلاری کلینتون به خیابان برویم یا دونالد ترامپ؟ برای من روشن است که ترجیح می‌دهم علیه هیلاری [کلینتون] اعتراض کنم. باید به راه یافتن او به کاخ سفید کمک کنیم تا کسی رئیس جمهوری باشد که اصولاً بتوانیم در برابرش جناح مخالفی تشکیل بدهیم. چون جناح مخالف دولت در برابر کلینتون بخت بیشتری برای موفقیت دارد تا در برابر ترامپ.

به این ترتیب، پرسش اصلی این نیست که رأی‌دهنده کدام نامزد ریاست جمهوری را بیشتر می‌پسندد.

دقیقاً. در ایالات متحده ما خاطره تاریخی مستقلی نداریم که انتخاب یک فاشیست برای سمت ریاست حکومت چه معنایی دارد. بسیاری از مردم اروپا در این مورد آگاهی تاریخی مشخصی دارند یا حتی خودشان می‌توانند موفقیت‌های انتخاباتی فاشیست‌ها را به یاد بیاورند. همیشه آسان نیست با هواداران جوان و پرشور سندرز در این مورد به گفت‌وگو نشست [تا آن‌ها را برای حمایت از کلینتون قانع کرد]، اما مهم است آشکارا این موضوع را بیان کنیم: ما اینجا [در مورد ترامپ] با نسخه‌ ویژه‌ آمریکایی از فاشیسم سروکار داریم. مسئله این نیست که کدام‌یک از دو نامزد خوشایندتر جلوه می‌کند. موضوع بیشتر حفظ اساسی‌ترین دستاوردها و نهادهای دموکراتیک مانند قانون اساسی و دادگاه‌های قانون اساسی است. این یک مشکل است که بعضی شهروندان آمریکایی انتخابات را لحظه‌ای فیس‌بوکی در نظر می‌گیرند که در آن باید پسندشان را با «لایک» اعلام کنند یا نکنند. به همین دلیل من فکر نمی‌کنم کسی باید مجبور باشد هیلاری را دوست داشته باشد تا بتواند به او رأی بدهد.

کتاب تازه شما، «یادداشت‌هایی در باره نظریه اجراوارگی تجمع‌ها»، تلاشی است تا با کمک فیلسوفان مهم در باره وضعیت سیاسی گیج‌کننده معاصر فکر کنیم. مهم‌ترین نام‌ها در آن آدورنو، لویناس و آرنت هستند. هر سه متفکر، یهودی‌تبار بودند و فرار و تبعید را تجربه کرده بودند. آیا متفکرانی با این ویژگی در لحظه تاریخی‌ای که در آن بحران‌ پناهجویان چنین جایگاه مهمی یافته، بیش از پیش مناسب هستند؟

البته من معتقدم این مهم است که لویناس، آدورنو و آرنت همگی به شیوه‌های گوناگون خشونت و ویرانگری نظام ناسیونال‌-سوسیالیست‌ و دولت‌های تمامیت‌خواه دیگر را به تجربه زیسته‌اند. این‌که امروز آواره‌سازی گسترده انسان‌ها و رفتار بسیار ناعادلانه با بسیاری از پناهجویان را شاهدیم، برای من نشانه‌ آن است که در سال‌های پس از جنگ [جهانی] ایجاد آن دسته از قانون‌ها و نهادهایی با ناکامی روبه‌رو بوده که ذهنیتی گسترده‌تر از تعلق انسان‌ها به یکدیگر را تجسم ببخشند و به این ترتیب در شأن بسیاری از پناهجویان جهان باشند. هانا آرنت در سال ۱۹۴۳ در مقاله «ما پناهجویان» کوشیده فهم متفاوتی را از هم‌پیوندی و هم‌پیوستگی انسانی بپروراند، آن هم در مورد اجتماعی که تا کنون بر پایه زبان، مذهب یا ملیت مشترک استوار بوده است. پناهجویان همواره وحدت‌هایی بر این مبناها را بر هم خواهند ریخت. اما به جای حمله به آن‌ها برای ایجاد آشوب در مبانی چنین تعلق‌هایی، ما ناگزیریم به این موضوع بیندیشیم که چه کسی به «ما»یی که به کار می‌بریم، تعلق دارد.

پس شما امیدوارید که جنبش‌های سیاسی، به معنای دقیق، دیگر تنها در مرزهای موجود هویت‌های مشخصی رخ ندهند؟

برای من، واقعاً این موضوع جالب نیست که سیاست تنها در راستای هویت شخصی سازماندهی شود. اگر خود من بگویم، دوست دارم به گروه زنان همجنسگرای یهودی و دانش‌آموخته فلسفه تعلق داشته باشم، آن‌گاه با گروه نسبتاً کوچکی می‌مانم. البته من عضو سازمان‌های زنان همجنسگرا و یهودی هستم، اما نمی‌توانم خود را به آن‌ها محدود کنم. من چند ماه پیش در شهر کلن بودم و آنجا با گروه جداً شگفت‌آوری از زنان فمینیست‌ آشنا شدم. چیزی که شدیداً بر من تأثیر گذاشت، واکنش آن‌ها نسبت به آزارهای جنسی شب سال نو میلادی (۲۰۱۶) در محوطه کلیسای جامع کلن بود. آن‌ها خشونت جنسی را با تندترین لحن ممکن محکوم کردند، اما از این فرصت انتقاد شدید استفاده نکردند تا نسبت به مهاجران هراس‌افکنی یا از گرایش‌های نژادپرستانه حمایت کنند. در جایگاه زنان فمینیست، آن‌ها می‌دانستند که خشونت جنسی در بسیاری زمینه‌های دیگر هم رخ می‌دهد و برای نمونه نخست با ورود مردان مهاجر به کشور آلمان راه نیافته است. نمی‌توان آسوده گفت: تا زمانی که در زندگی جنسی‌ام هر آنچه می‌خواهم انجام می‌دهم، عرصه سیاست برایم اهمیتی ندارد. دموکراسی با چنین رویکردی کارآیی نخواهد داشت.

در همین زمینه

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.