گفتن از وهم حقیقت
لیلا سامانی - مهمترین درونمایه «بارش سفره ماهی» و «نوبت سگها» نوشته سروش چیتساز «مسخ» است: گاه مبتنی بر باورهای مذهبی و گاه وامدار سنتها.
مسخ، به منزلهی تحول صورت و هویت؛ مسخ به عنوان ابزاری برای شکستن قراردادهای صوری و روایی، مسخ به مثابه پلی برای گذر به عالم افسون و جادو؛ مسخ در نقش اعجازی برای التقاط دنیای حیوان و انسان و مسخ در حکم اسبابی برای تشریح تناسخ استعلایی و استفالی. اینها همه تصاویری از این مفهوم کهن ادبیست که سروش چیتساز در دو مجموعهداستان نخستیناش بازنمایانده است.
«بارش سفره ماهی» و «نوبت سگها» عناوین این دو کتاباند که به فاصلهی چند ماه از همدیگر و از سوی «نشر مرکز» منتشر شدهاند. بیشتر داستانهای کوتاه این دو مجموعه آمیزهای بکراند از دنیای حیوان و انسان که در قالب مسخهای تو درتو و دگردیسیهای پیچدرپیچ روایت میشوند. این رویدادهای خارق عادت که گاه وامدار اساطیر و متون کهناند و گاه بر پایهی باورهای مذهبی و بومی رقم میخورند، با وجود جلوههای اغراقآمیزشان خواننده را از مارپیچهای وهم و جادو میگذرانند و بهتزده به زندگی جاری امروز بر میگردانند.
از این رهگذر، سروش چیتساز پیرو سنتیست که شالودهاش را نویسندگانی چون تقی مدرسی، غلامحسین ساعدی و بهرام صادقی بنا کردهاند. نقب زدن به اسطورهها و تاریخ و ارجاع به کتابهای کلاسیک مذهبی و ادبی برای برساختن فضایی بر مبنای دغدغههای ابدی بشر، فضای داستانهای رئالیستی او را وهمآلود و معمایی کردهاست. در این میان نویسنده هر چند گاه یک بار اشارههای ظریفی هم دارد به تاریخ معاصر ایران و رویدادهای ریز و درشتش.
کتاب «نوبت سگها» با داستان «کوچ» شروع میشود. داستان که یک خاطرهگویی خیالاندود است، شرحی مالیخولیایی از جای سوراخ گلوله روی سینهی پدر قصهگو ارائه میدهد و آن را یک دایرهی سرخ و «کمی کوچکتر از دو ریالیهای قدیمی» توصیف میکند که «تویش یک تکه پارچه یا چیزی شبیه پنبه فرو شده.»
نگارهی این زخم کهنهی تازهماندهی سرباز که یادگار عشق یک ستوان دوم وظیفه به دختری ایلیاتیست، راهش را در قالب تناسخهای پیاپی در دو داستان دیگر این مجموعه به نامهای «شاپرک» و «سرمد» هم گشوده است.
در داستان «پرواز سفره ماهی»، (از کتاب «بارش سفره ماهی») استحالهی کامل راوی داستان به او این مجال را میدهد تا آنچه را پیش از مرگ از سر گذرانده، جسمیت ببخشد و احساساتش را نه فقط با روایت که با ترسیم صوری آن عینیت دهد:
«من یک سفرهماهی شدم. میتوانستم راحت عین پادری پهن شوم روی زمین. از روبرو، یک خط باریک بودم و از رویت که رد میشدم تازه میدیدی سایه دارم. سایهای که همیشه منکرش بودی.»
استفاده از «دگردیسی» برای کند و کاو در پیچیدگیهای هویتی شخصیتها، در «خواب فرخ ثریا» هم قابل پیگیریست. در این داستان، «فرخ ثریا» ماهیتی پویا دارد ولی با وجود تغییرات لحظه به لحظه هویتاش ثابت میماند و شریک اوهام و رؤیاهای آدمهای دیگر میشود. تشریح انعطاف و خصلت تراوایی «فرخ ثریا» در گذر از ساختارهای تثبیتشدهی جنسیتی، زمانی و مکانی، بازنمایش کثرت و وحدتیست که بنمایهی تعریف وجودی در ادب کلاسیک دنیاست.
«فرخ از رویایی به رویایی میرفت، از خوابی به خوابی، از کابوسی به کابوسی، از بیداری به بیداری. در جهانی که خودش بود، جهان ناپدید میشد و اگر جهانی میماند، دیگر خودش را نداشت.»
درهم تنیدن دنیای زندگان و مردگان، گفتن از رویارویی با «مرگ» انسان و حیوان و جستوجوی سهم موجودات ماوراءالطبیعه-برآمده از باورهای سنتیمذهبی- در رقم خوردن سرنوشت آدمی، بخش قابل توجهی از فضای این دو کتاب را در برگرفتهاست:
«جن گردنبند را کشید توی موهای پدرام، آشتفشان و گفت: من باباشونم بچه. نمیذارم هیچ جنی اذیتت کنه.» مشتش را بست دور آویز و شلنگ انداخت به انتهای ردیف خانهها، همانجایی که اولین بار گربهی سیاه عوض شدهبود.» (جنزدگان - نوبت سگها)
نویسنده در داستان «جنزدگان» بیهیچ داوری دربارهی اعتقاداتی که گاه به «خرافه» پهلو میزنند، شارح وقایعی میشود که نقشآفرینهایی وابسته به عالم جادو و متافیزیک دارند. مشابه چنین رویکردی اگرچه در ادبیات اقلیمی و بهویژه در آثار ساعدی و گلشیری نمود داشته است، اما مشی چیتساز در بهروز کردن این ایده، داستانهای او را به شیوهی کاری نویسندگان بومی (سرخپوست) معاصر آمریکا نزدیکتر کرده است. بر اساس این سبک، سنتهای شفاهی و باورهای موهوم مردم، بهعنوان پارهای از وقایع جاری و حقیقی در داستانهای رئالیستی بازگو میشوند و از منظر فرهنگی و فلسفی نقش انسان در وصل کردن دنیای مجاز و حقیقت را بررسی میکنند.
گستراندن یک بستر فانتزی و بهره گرفتن از طنزی بیرحم، برای توصیف فشارهای بیرونی و واکاوی آشوبهای درونی کاراکتر قصه، منجر به خلق داستان متفاوت «وازلین، پنیر و مرحوم گاسپارادزه» (در کتاب «بارش سفرهماهی») شده است.
پایانهای شگفتانگیز، وجه برجستهی دیگری از کارهای چیتساز است که نمودش در داستانهای «چرخ فلک»، «رگ درخت»، «پراید سفید» و «پرواز سفره ماهی» هویداست. این شگفتی گاهی با بر هم ریختن تمامی انتظارات خواننده، غافلگیری او را رقم میزند و گاهی صاف و سرراست، پاسخ معمای داستان را پیش رویش میگذارد.
«بارش سفره ماهی» با داستان «لولیدگیِ» موروثیِ شخصیتهای شوریدهسر آن در یک «لوله» به پایان میرسد. این داستان در فضایی غمگنانه روایت میشود با تشریح یک چرخهی عبثانگار که در آن طنز، خشم و حسرت در هم میآمیزند:
«آن روز روز خوبی بود. پدر خلقش باز بود. تنگی و گشادی خاطر پدر، خوشی و ناخوشی همهمان بسته بود به شعاع لوله یا شاید هم به عکس. گاهی که دورتر میشد سرحالتر بودیم و هرچه تنگتر مگسیتر»
غنای واژگان در نثر استوار چیتساز گواه دیگریست بر پایبندی او به ریشهها و اصول ادبی. برائت از نثر رایج «وبلاگی» امروز، تلاش برای رستن از بگومگوهای فردی، پرداخت کنشهای بیرونی و نقشزدن در طیف گستردهای از کاراکترها ویژگیهاییست که داستانهای این نویسنده را از آثار بسیاری از همنسلانش متمایز میکند. ترادیسی نمایان در این داستانهای کوتاه، ادای دین نویسنده است به منابع الهام او از طبیعت، آدمها و مکانها در گذر زمان.
نظرها
نظری وجود ندارد.