عارفانه و سكولار: سكوتى كه به آن دست مىكشيم
احمد خلفانی - شبنم آذر در شعر "دست میکشی به صدایم" خلقت را از جهت عکس شروع میکند؛ جهان را در شش روز پشت سر میگذارد که جهان شعری خودش را خلق کند.
شبنم آذر مجموعه شعر تازهای منتشر کرده است: "رود – خانه – ندارد" (نشر نوبنیاد "دید" در کلن، آلمان). او در شعر بلند "دست میکشی به صدایم" از این مجموعه، خلقت را از جهت عکس شروع می کند؛ جهان را که به هر حال وجود دارد و یک دروغ ناخواسته است، در طول شش روز پشت سر میگذارد و به جای آن، جهان شعری خودش را خلق میکند، روز هفتم استراحت میکند و سرانجام از همه آن صورتها و از جهانی که میبینیم، چیزی نمیماند. او در باوری شاعرانه،به هدف خود یعنی به اصل وجود برگشته و از دروغ به حقیقت رسیده است.
در این مسیر معکوس، هر روز یک "صورت" دارد:
صورت نخست، همان زندگی واقعی (و از دید شاعر دروغین) است.
صورت دوم، به سوی مرگ دویدن و به خواب بزرگ پیوستن است.
صورت سوم نشان میدهد که این مرگ شاعرانه، از آن مرگهای معمولی نیست. شاعر هنوز در میانه مرگ و زندگی ایستاده و در ستایش هر دو میسراید. از این منظر، زندگی و مرگ برای او یکی است.
بهنظر میرسد که شاعر در "صورت چهارم" جهان خاکی را به طور کامل پشت سر گذاشته است. او در "عَروض موجها و ماهیها" حل شده، "در قلب سرخ دریا" میزید و از آنجا به "رفتار تاریک جهان" مینگرد.
صورت بعدی فصل شعر و آتش است، فصل پیروزی کلمات بر شاعر و فصل سوختن در شعر. فصل زیستن "با زبانههای آبی سوزان در ران و سینه و گلو" و "نوشتن با انگشتهای شعلهور" و ابتدای احتراق.
در "صورت ششم" شاعر در شعلههای شعر سوخته و تناش از دنیای مادی و اجسام و اشیاء کنده و به روحی مبدل گردیده که در عین حال، همه اینها، یعنی انسان و حیوان و نباتات را در خود نهفته دارد، چرا که او حالا به اصل و منشاء همه چیز پیوسته است. "روحِ دیدن" به جای "روحِ چشم"، "روحِ گفتن" به جای "روحِ دهان" و "روحِ خواستن" به جای دستها. "صورت ششم" روز آخر است، شبیه همان روز ماقبل تکمیل خلقتِ کائنات بوسیله کردگار. و نیز همان جایی که کار شاعر تمام میشود. به صورت هفتم که میرسیم سکوت کامل میشود و بعد از آن همه چیز به انتها میرسد.
مسیری که در اینجا طی میشود مسیری عارفانه است. گذشتن از هفت وادی و رسیدن به معبود. البته کار عارفان نیز به نوعی عکس مسیر خلقت است: گسستن از دنیای واقعی و بازگشت از مسیر طی شده و رسیدن به مبدأ، به فنا و به روزگاران پیش از خلقت.
در شعر شبنم آذر، هفت "وادی" به "هفت صورت" تغییر مییابد؛ هم نوعی مرزبندی با عرفان صوفیگرانه است و هم تأکیدی بر نقش تأثیرگذار شاعر بر مراحل هفتگانه که با دست و زبان شاعر هر بار صورتی دیگر مییابند.
عرفان، چه در حالت مذهبی و چه در حالت لائیک و غیرمذهبیاش، در اساس تفاوت چندانی نمیکند. اگر عرفان در ترمینولوژی مذهبی ذوب شدن در خالق و یکی شدن با معبود است، می توان گفت که در مورد غیر مذهبی و سکولار آن، عرفان، به هر حال، نوعی همذاتپنداری با چیزی تلقینی است که از آن خود ما نیست.
و دقیقاً همین مسیر بازگشت و نیز گذشتن از هفت صورت است که ما را با عرفان پیوند میدهد، هر چند که این پیوند از نوع مذهبی آن نیست.
شبنم آذر در اینجا گویا هدف دیگری نیز دارد. او گرچه از همان مسیر میگذرد اما سعی دارد به "روح صدا" برسد، به سکوتی که از صدا میگوید.
به همین دلیل، گذشتن از هفت صورت برای او نوعی گذار از لایههای گوناگون زبانی نیز هست. او "از من دروغ میگویم" شروع میکند، از "حاشیه تیز حروف" میگذرد و به صدایی میرسد که عین حقیقت است.
در اینجا لازم نیست که از ارتباطات تائویسم و عرفان سخنی گفته شود. تائوئیسم نیز به وحدت وجود معتقد است و بازگشت بیواسطه به طبیعت و پدیدهها از آموزههای لائوتسه است. او معتقد است که آموزههای پیشین، سالک و کلا انسانها را از دریافت های خالص و ناب دور میسازد.
میگوید:
دهانت را ببند،
حواست را نادیده بگیر،
زندگیات را فراموش کن،
گرههایت را باز کن،
نگاهت را نرم و لطیف کن،
و گرد و خاکت را بتکان؛
این هویت اصلی توست.
چون تائو باش
(لائوتسه: ” تا ئوت چنگ”، ترجمهی فرشید قهرمانی، انتشارت مثلث، تهران ۱۳۸۴)
و شبنم آذر در صورت ششم:
"خواهی دید
که روح دیدن از روح چشم گذر خواهد کرد
روح گفتن
روح دهانم را خواهد بوسید
و روح خواستن
روح دستهایم را بدرود خواهد گفت"
البته برای شبنم آذر این رسیدن به انتها و ختم ماجرا نیست، شاعر با آتشی در جان، مسیر را، حتی در سکوت، ادامه میدهد. به نظر میرسد که این پایان، تازه شروع کار شاعر است:
"این انتهای عبور نیست!
انتها یعنی مشعلی شوی از شعلههای کوچک آبی
عبور کنی و بدانی
آتش انسان پاک را نمیسوزاند"
با در نظر گرفتن همه این موارد میتوان گفت که "دست میکشی به صدایم" نوعی شعر عارفانه است در شکل امروزیاش، با این تفاوت که فنا شدن در اینجا فناشدن در شعر است، غسل در کلمات، گذشتن از صدا، رسیدن به روح شعر و آفرینش نوعی جهان لایتناهی در همین دنیای ناسوتی. اگر عارفان در عشق آسمانی (و صد البته که در شعر) فنا میشوند، شبنم آذر بر این است که خود را تنها در شعر حل کند. نیز میتوان با کمی اغماض گفت که سلوک شاعرانه اینچنینی، گذار از همان راه عارفانه صوفیها نیست، بلکه رفتن به موازات آن است، هر چند که هر دو راه، در نهایت، به یکجا ختم میشوند.
در تیتر کل مجموعه نیز ردی از احساس عارفانه میبینیم. "رود خانه ندارد". عنوان زیبا و شاعرانهای است. ولی گویا هر رودی سرانجام به خانهاش میرسد. دریا خانه رود است.
شبنم آذر نیز در "صورت هفتم" به سکوتِ عارفانهی وادی هفتم، یعنی به فقر و فنا میرسد که طبق گفته عطار نیشابوری
عین وادی فراموشی بود
گنگی و کری و بیهوشی بود
سکوت در زبان شبنم آذر، همان "روح صدا"ست. ظاهراً متناقض به نظر میرسد، با وجود این باید گفت که این سکوتِ بیصورت آنچنان جسمانی است که حتی میتوان به آن دست کشید.
سئوال این است که آیا مهاجرت تأثیری بر زبان شبنم آذر نگذاشته است؟ پاسخ را شاید بتوانیم با همین بیت خود شاعر بدهیم که، رود خانه ندارد.
شاعر حقیقی همواره در مهاجرت است حتی اگر ترک وطن نکند. و درست است که رود به دریا میریزد، ولی راه نیز خانه اوست. و در عصر ارتباطات، شاید هر راهی، هر کوچهای، خیابانی، در هر گوشهی کوچک این دنیا برای شاعر یک خانه باشد ـ که اگر او، در همان راهی که میرود، برای خود خانهای دست و پا نکند، مطلقاً به هیچ منزلی نخواهد رسید. اگر شعرهای "به صدایم دست میکشی" از آخرین مجموعه شعر شبنم آذر را با مجموعههای پیشین مقایسه کنیم، میبینیم که او در اینجا خانه زبانش را بسیار محکمتر از پیش ساخته است.
از همین نویسنده:
نظرها
نظری وجود ندارد.