هابرماس در ایران چگونه فهمیده شده و به چه کار آمده است؟
فرزاد نعمتی − معرفی کتاب هابرماس و روشنفکران ایران، مجموعهای از مصاحبهها، به کوشش علی پایا و محمدامین قانعیراد، تهران: طرح نقد ۱۳۹۵.
مقدمه: بیش از یک دهه قبل، علی پایا و محمدامین قانعیراد که از اساتید بهنام فلسفه و علوم اجتماعی هستند، به سراغ شانزده روشنفکر ایرانی رفتند تا از رابطه فکری آنان با یورگن هابرماس، فیلسوف شهیر و معاصر آلمانی سخن بگویند. مجموعه این مصاحبهها، اینک پس از ده سال ممنوعیت انتشار، به همت انتشارات «طرح نقد» در ۵۰۴ صفحه و با قیمت ۳۲۰۰۰ تومان در دسترس کتابخوانان قرار گرفته است.
درباره چیستی و چرایی کتاب
پایا و قانعیراد در پیشگفتار کتاب، نخست دو مفروض خود را بیان میکنند: ۱ ـ روشنفکران ایرانی بهرغم محدودیتهای نظری و عملی، بر روند تحولات اجتماعی و سیاسی ایران تأثیر گذاشتهاند و ۲ ـ در موارد متعددی، الگوهایی را برای گرتهبرداری در اختیار فعالان سیاسی و روشنفکران کشورهای اسلامی و جهان سومی گذاشتهاند. پذیرش این اثرگذاری، البته لزوماً به معنای خلق اندیشههای بکر و بدیع با تلفیق نگرشهای بومی و مدرن نیست و از قضا تاریخ روشنفکری ایرانی آکنده از ایدهپردازیهای ناقص، مفهومسازیهای ضعیف و راهحلهای سادهانگارانه است. پایا و قانعیراد ملغمه فکری «حلقه فردید»، مارکسیسم سطحی و ایدئولوژیزدگی غالب بر پژوهشگران چپ ایرانی و سادهاندیشیهای مندرج در محصولات فکری برخی روشنفکران ملیگرا، سکولار و دینی را نمونهای از کاستیهای روشنفکری ایرانی میدانند و در برابر مواردی از تأملات ذهنی روشنفکرانی چون محمدعلی فروغی، علیاکبر دهخدا، مهدی بازرگان، غلامحسین مصاحب، یدالله سحابی و مرتضی مطهری را نمونههایی «از زحمات قابل تحسین روشنفکران ایرانی در تنویر افکار عمومی و زمینهسازی برای ساخت جامعهای بلوغیافتهتر» میدانند.
پایا و قانعیراد ضمن مهمدانستن آثار نویسندگانی چون علی میرسپاسی، عباس کاظمی، مهرزاد بروجردی و علی قیصری درباره سنت روشنفکری ایرانی، معتقدند اینک باید به تحقیقاتی درباره «منطق موقعیت» و «برنامههای تحقیقاتی» روشنفکران ایرانی در دو سده اخیر نیز پرداخت و بر همین اساس یکی از بخشهای این طرح را فهم نحوه مواجهه و درک روشنفکران ایرانی از اندیشههای غربی دانستهاند.
برای نمونه یکی از مهمترین مناظرههای فکری تاریخ ایران در دهه شصت خورشیدی میان عبدالکریم سروش و رضا داوری اردکانی به عنوان نمایندگان دو حلقه فکری (روشنفکری دینی و حلقه فردید) اتفاق افتاد. این مناظره اگرچه در ایران و به زبان فارسی رخ میداد، اما بر همگان مسجل بود که دو طرف مناظره از اندیشههای دو فیلسوف مهم قرن بیستم، کارل پوپر و مارتین هایدگر که در دو سنت اندیشهای متمایز در فلسفه غرب (فلسفه تحلیلی و فلسفه قارهای) میاندیشیدند، متأثر بودند و از همین رو از این نزاع اندیشه به عنوان نزاع هایدگریها ـ پوپریها نام برده میشود. بخشی از آن مناظره، آن بود که همه خواندند و شنیدند، اما بخشی ناخوانده از آن، شاید میزان شناخت صحیح و استفاده بهجا و برآمده از منطق تأویل روشنفکران ایرانی از آرای هایدگر و پوپر باشد. سوالی مهم که باید در این بخش به آن پاسخ داد این است که تفسیر و فهمی که از این دو فیلسوف در ایران رواج پیدا کرده است، چه بوده است و چرا و چگونه آن تفاسیر، تفاسیر غالب شدهاند؟ و در وهلههای بعدی اولاً این تفسیر غالب، چه تفاوتی با تفاسیر رایج در غرب دارد؟ و علت این شکاف و اختلاف در چیست؟
با فروکشکردن زبانههای آتشین آن نزاع فکری، از اوایل دهه هفتاد، نام فیلسوف آلمانی دیگری به نام یورگن هابرماس در ایران بر سر زبانها افتاد و گروههای روشنفکری ایرانی با نظرگاههای متفاوت به او پرداختند و کوشیدند ایدههایش را متناسب با وضعیت جامعه ایرانی در تولیدات فکریشان لحاظ کنند. پایا و قانعیراد، در پیشگفتار خود توضیحاتی مفصل درباره اهم اندیشههای هابرماس در حوزه فلسفه سیاسی، علوم اجتماعی، نظریه شناخت، فلسفه زبان و فلسفه دین دادهاند، نسبت او را با «حلقه فرانکفورت» و تاثیرپذیریهای مشهود او را از اندیشههای نوین مطرح در فلسفه تحلیلی به بحث گذاشتهاند و در ادامه در شانزده فصل مجزا، به مصاحبه با روشنفکران ایرانی پرداختهاند تا دریابند علل و دلایل رغبت آنان به آرای هابرماس چه بوده است و هر یک از چه منظری به نظریات یکی از برجستهترین فیلسوفان معاصر جهان پرداختهاند.
تیپولوژی روشنفکران مصاحبهشونده
روشنفکران مصاحبهشونده این کتاب را میتوان از دو منظر تقسیمبندی کرد. منظر نخست نوع مواجهه آنان با اندیشه هابرماس است و منظر دوم وابستگیهای نهادی آنان به برخی حلقههای فکری. از منظر نخست، میتوان انواع مواجهه با تفکر هابرماس را اینگونه صورتبندی کرد: مواجهه فلسفی (محمدرضا نیکفر و شاهرخ حقیقی)، مواجهه سیاسی (حجاریان، علویتبار، ثقفی، امینزاده و بشیریه)، مواجهه فرهنگی (خانیکی، مرتضویان، فرهادپور و غلامرضاکاشی)، مواجهه دینشناسانه (حبیبالله پیمان و مسعود پدرام) و مواجهه جامعهشناسانه (اباذری و جلاییپور). از منظر دوم عموم این روشنفکران را میتوان بهطور نسبی در سه دسته عمده تقسیمبندی کرد: ۱ ـ حلقه مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری (در زمان هاشمی رفسنجانی) ۲ ـ حلقه مجله ارغنون ۳ ـ روشنفکران ایرانی مقیم خارج.
تفسیر مصاحبهها
تفسیر مصاحبهها نشان میدهد نمیتوان نحوه فهم واحدی از آرای هابرماس در میان طیف روشنفکران ایرانی پیدا کرد و تفاوتهای مهمی در خوانش روشنفکران ایرانی از آرای هابرماس وجود دارد. در عین حال، وجود برخی شباهتها نیز قابل درک است. از جمله این موارد میتوان به نقش عمده تغییرات محیطی در ایران و ساختاری در جهان در رشد توجه به هابرماس در ایران اشاره کرد. در بعد داخلی پایان جنگ تحمیلی و آغاز بازبینی فکری روشنفکران مسلمان در پارادایمهای غالب دهههای پنجاه و شصت و در بعد جهانی فروپاشی شوروی و تردید در کلانروایت مارکسیسم و زوال نگرشهای ثنویتگرا (که نگرشهای پسامدرن نیز در این امر بیتأثیر نبودند) زمینه مناسبی برای رجوع به هابرماس فراهم میآورد.
افکار هابرماس برای دستهای از روشنفکران مسلمان مایه بازسازی افکار شریعتی در زمینهای روزآمدتر و تفسیری مدرن از رابطه وحی و عقل بود، برای دستهای دیگر از آنان که در پی نقد مدرنیته و غرب با زبانی متمایز از زبان شریعتی و آلاحمد بودند، سخنانی جذاب داشت و این نوید را به آنان میداد که میتوان از مدرنیته ایرانی سخن گفت و برای متفکرانی با گرایش مارکسیستی که مارکسیسم ارتدوکس را بر نمیتابیدند و در پی فهمی نوین از مارکس بودند، کالایی کارآمد عرضه میکرد. نزد هر سه دسته و بهخصوص در دو گرایش اخیر، طرح اندیشههای هابرماس محملی برای نقد فرایندهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران نیز بود و آنان بهواسطه این آراء، میتوانستند اولاً بر شکاف میان نظریه و سیاست روزمره پل بزنند و ثانیاً از روی آن پل به نقد «ادبیات، فرهنگ روزمره، فرهنگ عمومی و عامهپسند و نیز شرایط داخلی و عینی ایران» بپردازند و ثالثاً برای فهم و پیشبرد پروژههای سیاسی و فکری خود نظیر بسط جامعه مدنی، گفتگوی تمدنها، دموکراسیخواهی و ... از مفاهیم و اصطلاحات هابرماسی نظیر عقلانیت ارتباطی، زیستجهان، پروژه ناتمام مدرنیته و ... بهره ببرند؛ هرچند این بهرهبرداری، به زعم برخی ابزاری و فرصتطلبانه نیز قلمداد شده است.
پایا و قانعیراد در کنار کنکاش در چگونگی مواجهه روشنفکران ایرانی با هابرماس، در پی نیل به نوع نگرش آنان به پوپر و هایدگر نیز هستند. این امر به دو دلیل اهمیتی اساسی نیز دارد: نخست اینکه هابرماس از نخستین روشنفکران آلمانی بود که بهصراحت به نقد رویکردهای سیاسی هایدگر و عدم برائتش از نازیسم پرداخت و در ضمن در دوران متأخر اندیشهاش، اشتراکاتی قابل تأمل با پوپر در زمینه ملاکهای علمیبودن گزارهها دارد. دلیل دیگر اهمیت به این بر میگردد که فهم چگونگی فهم هابرماس بدون لحاظکردن پیشزمینه نزاعهای فلسلفی در ایران و بهخصوص مناظره پوپریها ـ هایدگریها در دهه شصت، امری ابتر به نظر میرسد. اگر نزاع پوپریها ـ هایدگریها را حول مسئله حقیقت متافیزیکال فهم کنیم، هابرماس بهرغم تفاوتهای جدی با پوپر، در این نزاع، با رویکرد پوپریها همخوانی دارد، زیرا این ایده هابرماس که حقیقت امری ارتباطی، اجماعی و بینالاذهانی است، به سستکردن ایده حقیقت متافیزیک ـ امری که هایدگریهای ایرانی به آن اعتقاد داشتند ـ کمک میکرد. تفسیر محمدجواد غلامرضا کاشی از این پدیده ایرانی قابل تأمل است. او بهدرستی به این نکته میپردازد که اگر جایگاه هابرماس در سنتهای فکری غرب میان مارکسیسم ارتدوکس و پستمدرنها قرار میگیرد، در ایران او به گونهای درک میشود که در میانه دو روایت سنتی از دین و چپ قرار گیرد. این نقش مشابه نقشی است که هواداران ایرانی پوپر برای این فیلسوف ترتیب دادهاند و به نظر کاشی اگرچه در ابتدا این دو گرایش پوپری و هابرماسی از یکدیگر اندکی فاصله میگرفتند «ولی هر دوی این دو جریان، بهنوعی، فهم هرمنوتیک از مفهوم حقیقت را تجربه میکردند. نهایتاً هم در تجربه سیاسی دیدیم که این دو موج به هم پیوستند.» (ص ۳۹۳)
نگاهی به این کتاب نیز نشان میدهد اکثر مصاحبهشوندگان اولاً پروژه فکری خود را تکمیل گفتمان روشنفکری درونزا دانستهاند و ثانیاً در این زمینه، به مفیدبودن کلیت طرحهای پوپر و هابرماس در فضای فکری جامعه ایران اعتقاد دارند؛ حال آنکه نسبت به تأثیرگذاری مثبت اندیشههای هایدگر بر ایجاد روحیه انتقادی و تکمیل گفتمانی بومی که برای شرایط ایران مناسب باشد، تردید روا میدارند.
هابرماس، اینک نسبت به دو دهه اخیر بسیار شناختهشدهتر است. برخی از مهمترین کتابهای او نظیر کتاب دو جلدی «نظریه کنش ارتباطی» ترجمه شده است و امروزه محققان ایرانی این فرصت را دارند که به افکار او سادهتر دسترسی پیدا کنند. بسیاری از روشنفکران ایرانی داخل کشور که به پرسشهای پایا و قانعیراد پاسخ دادهاند، به این نکته اذعان کردهاند که دسترسی بلاواسطهای به آثار او نداشتهاند و به صورت موردی و موضوعی به هابرماس و تفاسیری که از اندیشه او وجود دارد، رجوع کردهاند. شاید به همین دلیل نیز باشد که تلاشی نظاممند برای نقد آرای هابرماس انجام ندادهاند، از سیر تحول اندیشه او و عدولش از برخی نظریات اولیه خود، تصویری کامل ندارند و نسبت به آن بخش از نظام فکری هابرماس که دلمشغول تاثیرات علم و تکنولوژی بر تحولات سیاسی و اجتماعی است، غفلت ورزیدهاند و یا آن را کماهمیت پنداشتهاند.
سخن پایانی
یورگن هابرماس در اردیبهشت ۱۳۸۱ به ایران آمد و چند سخنرانی برای وی ترتیب داده شد. او در بازگشت به آلمان نقدهایی را نیز به مناسبات حاکم بر ایران و عملزدگی اصلاحطلبان وارد کرد و گفت در ایران به یک شومن تبدیل شده بوده است. روزنامهنگاری جوان در آن روزها متنی انتقادی درباره فراگیرشدن بحران ابتذال در ایران نوشت و ضمن نقد برداشتهای سوءتفاهم برانگیز برآمده از ناخوانی و نادانی ایرانیان درباره اندیشه متفکران غربی، مقالهاش را اینگونه به پایان برد: «اینگونه است که ما به تنها کسانی تبدیل میشویم که میتوانند در هفتهای فیلسوفان را به شومن تبدیل کنند. هابرماس هم یک هفته بیشتر در ایران نماند.»
اینک، اما خواندن کتاب «هابرماس و روشنفکران ایرانی» و تدقیق در اقبال نسبی که به اندیشههای او در دهه گذشته وجود داشته است نشان میدهد هابرماس نزدیک به سه دهه است که در جامعه ما خوانده میشود، تفسیر میشود و مورد استفاده قرار میگیرد. خوانش روشنفکران ایرانی از هابرماس، نه آنقدر عالمانه و دقیق بوده است که نتوان بر آن ایرادی وارد دانست و نه آنقدر جاهلانه و بیدقت که بتوان آن را نمودار ابتذال خواند. آنگونه که از مصاحبههای همین کتاب بر میآید برخی از روشنفکران ایرانی از شناختی بهنسبه دست اولتر از افکار او برخوردارند و دانش برخی دیگر از هابرماس برآمده از تفاسیری است که درباره هابرماس نوشته شدهاند و گاه چندان غنی و قوی نیز نیستند.
کتاب «هابرماس و روشنفکران ایرانی» میتواند حسن آغازی باشد بر مطالعاتی مشابه که درصدد باشند فهم روشنفکران ایرانی از اندیشههای غربی و آن اتفاقها و ترکیبهای نظری را که افکار فلاسفه غربی در پیوند با صورت مسائل ایرانی پیدا میکنند، دریابند و به بوته نقد بگذارند. اندکی پس از هابرماس شاهد موج جدیدی از ورود افکار فیلسوفان موسوم به پسامدرن در ایران بودیم. در صدر این فلاسفه، میشل فوکو بود که این بخت تاریخی را در ایران پیدا کرده است که اکثر کتابهایش ترجمه شوند و خوانده شوند و در فضای عمومی اندیشگی ایران نقش بازی کنند. متفکرانی با گرایشهایی متفاوت از فوکو نیز در دهه اخیر در ایران به همت نهضت ترجمه شناخته شدهاند و شهرتی ولو کمتر، یافتهاند؛ کسانی چون اسلاوی ژیژک، آلن بدیو و جورجو آگامبن. هر کدام از این اسامی میتوانند دستمایه پردازش کتابهایی مشابه کتاب «هابرماس و روشنفکران ایرانی» باشد؛ هر چند نباید لزوم و تقدم انجام چنین پروژهای برای دو متفکر دیگر را فراموش کرد: کارل پوپر و مارتین هایدگر.
نظرها
نظری وجود ندارد.