● دیدگاه
پیروزی سیاست نمایشی: دربارۀ انتخابات ریاست جمهوری آمریکا
محمدرفیع محمودیان − پیروزی ترامپ بسیاری را شگفتزده و برخی را اندوهگین و افسرده ساخته است. این نوشته کوششی است در جهت فهم فرایند و سیاستی که پیروزی او را ممکن ساخته است.
پیروزی ترامپ بسیاری را شگفتزده و برخی را اندوهگین و افسرده ساخته است. رویکردها، باورها و سیاستهای او نا بهنجار و بدتر از آن وحشتناک جلوه میکنند. این نوشته کوششی است در جهت فهم فرایند و سیاستی که پیروزی او را ممکن ساخته است؛ کوشش شده با دیدی نو به سیاست در دوران معاصر و برآمد به کار گیری رویکردهای جدید در عرصۀ آن نگریسته شود. دنیای مدرن آکنده از رخدادها و تجربههای نو شگفتی آفرین است و این ما را وا میدارد که در جهت فهم آنها متوسل به توضیحات و نظریههای نو شویم.
پیروزی ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا بار دیگر تأکیدی بر این امر شد که امروز فقط سیاست نمایشی سیاستی شوربرانگیز، پیروزمند و شگفتیآفرین است. در عصری که رسانهها به ویژه رسانههای اجتماعی عامل اصلی انتقال و توزیع اطلاعات هستند، سرمایه داری حاکمیتی مطلق بر روابط اجتماعی و جهان به دست آورده است، زندگی بیش از پیش مصرفی شده است، و دولت در قهقرای بحران به سر میبرد، فقط سیاست نمایشی سیاستی معنامند و حساسیت برانگیز است. نظم موجود به سیاست جدیت، سیاستی که بخواهد با استفاده از ابزار دولت و نهادهای سیاسی کاری پیش برد نیازی ندارد و با سؤظن به آن مینگرد. ابزارهای کند و کهنه شدۀ این سیاست حتی به درد تبلیغات انتخاباتی نمیخورند. نظم دیری است که خود کار و خود سامان شده است و دیگر نیازی به مرجعی بالاتر برای هدایت و رهبری ندارد.
نقشی که برای سیاست باقی مانده ایجاد شور برای مشارکت در فرایندهایی است که زندگی مدرن بر بنیاد آنها استوار است. نه سرمایه داری، نه بازار آزاد و نه دستگاه بوروکراسی، هیچکدام، از توان ایجاد انگیزه برای انسانها برخوردار نیست. به کارگر و کارمند دستمزد پرداخت میشود، بازار نوید مقام و کالا و خدمات مصرفی میدهد و بوروکراسی کارآمدی و نظم را به زندگیها میآورد. ولی هیچکدام برای کسی انگیزه ایجاد نمیکند که هر روز همان کار حقیر روز پیش را با دستمزدی اندک انجام دهد، در بازارهایی آکنده از نابرابری و تزویر کار و زندگی کند و در ساز و کارهای دولتی شرکت جوید که کارش سرکوب همۀ امیال او است. بدون تردید کسانی هنوز کارهایی جالب یا تأثیرگذار، مقامی مهم در جامعه و امکانات لازم برای برآوردن میلهای به هنجار و نا بهنجار خود دارند. آنها شور لازم برای زندگی و کار دارند اما بقیه باید مشکل خود را به شکلی دیگر حل کنند. سیاست نمایشی در کنار این زندگی صحنۀ نمایشی ای بر پای میکند پر از مراسم تماشائی، جشن (شو/show)، بازیگوشی، زرق و برق، کنشهای هنجار شکن و نویدهای بلند پروازانه. وسط این صحنۀ نمایشی، کسی همچون ترومپ نقش دلقک، صحنهگردان، توهین کننده، فاسق، تاجر و رب النوع را همه همزمان به عهده میگیرد. از اینجا شهروند انگیزه بر میگیرد که در انتخابات شرکت کند و نظمی را بر پای ایستاند که برای یک دوره آنرا متأثر از کنش خود و از آن خود بپندارد.
با این همه سیاست نمایشی با نمایش محض، با برپایی صحنۀ نمایشی موفقیت خود را تضمین نمیکند. این سیاست زمینۀ حضور تودههای شهروند را در خود نمایش فراهم میآورد و بدین وسیله آتش شور را در دل آنها شعله ور میسازد. در جهان کنونی صحنه به گونهای حرفهای و برای هدفی معین برپای میشود. امکان حضور مستقیم همگان و نقش آفرینی آنها در آن وجود ندارد. حضور و دخالت آنها باید به شکلی دیگر تضمین شود. سیاست نمایشی امکان این حضور را بوسیلۀ کارکرد رسانههای اجتماعی و ایجاد حس تعلیق فراهم میآورد. توئیت، فیس بوک، بلوگ و برنامههای تلویزیونی باز به روی مشارکت مردم این ویژگی را دارند که دخالت مخاطب را در انتقال نقش آفرینیهای صحنۀ نمایشی ممکن سازند. تعلیق حتی کارکرد مهمتری دارد. تعلیق در هر نمایشی وجود دارد ولی در نمایش به صحنه رفته از سوی سیاست نمایشی به اوج میرسد. در فضای ایجاد شده از سوی رسانهها و نیروهای فعال در سیاست نمایشی هیچ رفتاری و نتیجهای پیش بینی پذیر نیست. همه چیز به آخرین تصمیمها بستگی دارد. تعلیق نتیجهها را به تصمیم و اقدام خود تودههای شهروند وا میگذارد. به این صورت کنش شهروند و گاه یک یا چند شهروند معین نقشی تأثیرگذار پیدا میکند.
رویکردی که امروز بخواهد در مقابل چنین سیاستی برنامهای جدی مبتنی بر طرحهای کارشناسی شده از مجرای رسانههای کهنه به مخاطبین ارائه کند و مشروعیت برنامههای را به درستی و دقت آنها نسبت دهد محکوم به شکست است. بخش مهمی از تودههای رأی دهنده نه برنامۀ درست و دقیق که هیاهو، گزافه و اقدامات نمادین نمایشی را میجویند. آنها خواهان اقداماتی هستند که در جنبۀ نمایشی خود جذاب و برانگیزاننده باشند. راه حلها همه از پیش مشخص و امری تکنیکی هستند. پدیده هایی همچون آزادی تجارت کالا و نیروی کار، تحرک فوق العادۀ سرمایه و فرو پاشی هر گونه مانع در مقابل ارادۀ سرمایه از سوی خود سرمایه و دولتهای مدرن سازماندهی میشوند. رشد و رونق اقتصادی از آنجا میآیند و تنظیم آنها را باید به متخصصان واگذاشت. در تکنیکوارگی اموری خسته کننده نیز هستند. ولی از اقداماتی میتوان سخن گفت و بسیار نیز سخن گفت که فقط در نمایشی و گفتنمود بودن جالب هستند. ترامپ متخصص سخن گویی از چنین اقداماتی است: لغو قراردادهای تجاری، فرمان به ممانعت از انتقال کار به خارج از کشور و کشیدن دیوار برای جلوگیری از مهاجرت. برای مخاطبین او مهم عملی و کارآمد بودن چنین اقداماتی نیست مهم آن احساس و برندگی ای است که در آنها نهفته و برای مخاطب سرمستی را به ارمغان میآورد؛ سرمستی از تجربۀ تلاش برای اِعمال ادارهای جادویی بر جهانی که دیرگاهی است دیگر از ارادهای تأثیر نمیگیرد.
سیاست نمایشی به مثابه فاشیسم؟
بین سیاست نمایشی و فاشیسم باید تمایز قائل شد. ژیژک در این مورد دریافت درستی دارد. سیاست نمایشی حتی در دستان راستگرایانی تند رو همچون ترومپ وجهی فاشیستی به خود نمیگیرد. سیاست نمایشی سیاست دوران حاکمیت محض سرمایه داری و دولت فرو رفته در قهقرای بحران است. از یکسو بدیلی و چالشی برای سرمایه داری وجود ندارد تا گرایشی تمامیتگرا شکل گیرد و متمرکز بر نابودی آن بدیل یا چالش شود. نه کارگران دیگر مقاومتی مقابل پیشروی سرمایه نشان میدهند نه سوسیالیسم یا مارکسیسم بدیلی مقابل آن ارائه میدهد. ما امروز در دهۀ سی به سر نمیبریم که برای سرکوب جنبش کارگری و بدیل سوسیالیستی حاضر در هر کارخانه و کوی و برزن نیاز به بسیج نیرو باشد. در مقابل نظم جهانی بدیل بنیادگرایی دینی در قلب القاعده و داعش وجود دارد ولی جنگ با آنها در دوردستهای بازار جهانی رخ میدهند. از سوی دیگر دولت امروز در شرایطی بحرانی بسر میبرد. وظایف آن بی شمار شدهاند و از کارآیی و برندگی آن کاسته شده است. نه سرمایه داری، نه نظم جهانی و نه خرد برخاسته از ضرورتهای اجتماعی، هیچکدام، متمایل به تعیین وظیفهای نو برای آن در جهت بازساماندهی جامعه نیست. فاشیسم در شکلی که تا به کنون شناخته ایم در حیطۀ سیاست نمایشی موضوعیت ندارد.
جهان وضعیت بهتری از پیش ندارد. نیروهای ضد نظم آن به هیچ رو قوی تر از پیش نیستند. آزادی، برابری یا چند گونگی بیشتری جایی به چشم نمیخورد. سیاست نمایشی در حد و شکلی که به نظم و گرایشهای سیاسی قدرتمند جهان امروز تعلق دارد نوید هیچ گشایشی را نمیدهد. ولی گرایشی فاشیستی نیست. با سیاست جدیت، با سیاست کلاسیک نئولیبرال و سوسیال دموکرات دارای تفاوتی جدی نیست که بخواهیم آنرا فاشیستی و گرایشهای رقیب آنرا غیر فاشیستی بشمریم. رویکرد آن به امور متفاوت است ولی نه در آن حد که آنرا یکسره متمایز سازد. از موضعی رادیکال میتوان گفت که این سیاست به شکلی دیگر تودههای شهروند را از خودانگیختگی باز میدارد و مشحون از شوری میسازد که برخاسته از نظم و در خدمت آن است.
رقابتی در حد ستیز
انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در حد بازی مرگ و زندگی دنبال میشود. هیچ جای دنیا، انتخابات همچون آمریکا شکل سیاست به مثابۀ جنگ را پیدا نمیکند. خشم و کینهای که در آن زمینۀ ابراز مییابد، بیمانند است. دو نیروی سیاسی با دو لشکر متفاوت اجتماعی و طبقاتی مقابل یکدیگر قرار میگیرند. همچون همۀ جنگهای مدرن نیز هر نیرو با بسیج تمام قوا و گاه با استفاده از هر وسیلۀ ممکن به نبرد میپردازد. نبردی که در انتها فقط باید یک پیروز داشته باشد. این فرایندی است که در چند دهۀ اخیر شکل گرفته ولی در انتخابات اخیر به اوج خود رسید.
انتخابات دیگر شکل رقابت مدنی دو نیروی وفادار به نظم و دموکراسی را ندارد بلکه دو نیرو را مقابل یکدیگر قرار میدهد که نابودی یکدیگر را میجویند. ترومپ و هودارانش هیلاری کلیتون را نماد فساد اخلاقی، بی شرفی و دورویی دانسته او را بیش از هر چیز مستحق زندان میدانستند. هواداران کلیتون، به نوبت خود، ترومپ را ورشکستۀ اخلاقی و تهدیدی جدی برای حرمت انسانها و همچنین ثبات، استقلال و پویایی آمریکا میدیدند. ترومپ در دیدگاه آنها کسی بود که میتوانست با بی کفایتی و دمدی مزاجی خود آمریکا را به ماجراجوئی، جنگ هستهای و نابودی بکشاند.
در این که هر دو نیرو به یک صف طبقاتی تعلق دارند تردیدی نیست. هر دو بورژوازی آمریکا را نمایندگی میکنند. ترومپ خود میلیاردر است و هیلاری کلینتون به لحاظ موقعیت، ارتباطات شغلی و خانوادگی و همچنین وابستگیهای مالی سیاسی وصل به سرمایه داران کلان است. وجه مشترک هویت سیاسی و اجتماعی آنها نیز در همین وابستگی طبقاتی نهفته است. در برنامههای آنها نشانی از افزایش مالیات ثروتمندان، گسترش دولت رفاه، پاسداری از حقوق گروههای حاشیهای و ایجاد تحولی در ساختار اقتصادی جامعه به چشم نمیخورد. هر دو نیز با شهامت تمام وابستگی خود را به نظم اقتصادی و اجتماعی فریاد میزنند و به وجود بازار آزاد در آمریکا و سروری آن بر جهان افتخار میکنند.
در این صورت تفاوت آنها از چه ریشه میگیرد و چرا تا این حد در تضاد با یکدیگر قرار دارند؟ پاسخ آن است که اختلاف و تضاد آنها نه به وابستگی طبقاتی آنها که به راه کارها و اتحاد طبقاتی آنها مرتبط است. سرمایه داری آمریکا در دو جبهه با مشکل روبرو است. یکی در مواجهه با کارگران یا بطور کلیتر دستمزد گیران (الف)، و دیگری در زمینۀ اعمال هژمونی بر بازار جهانی یا آنچه که والرشتاین نظام جهانی میخواند (ب).
الف) به روایت اقتصاددانان لیبرالی همچون پیکتی و استیگلیتز در چند دهۀ گذشته بر میزان شکاف طبقاتی در آمریکا بنحو چشمگیری افزوده شده است. تولید ناخالص داخلی در دوران شصت سالۀ پس از جنگ حهانی دوم شش برابر شده است، ولی دستمزد واقعی کارگران ثابت مانده است. طبقۀ متوسط نیز بهرۀ چندانی از رشد تولید ناخالص داخلی نبرده است. اضافه تولید نصیب بورژوازی شده است که اکنون ثروت چند میلیاردی عناصرش برایش امری پیش پا افتاده است. بورژوازی آمریکا از ابتدای دوران صنعتی قدرتمند بوده و همواره توانسته با مهار دستمزد و تعیین شرایط کار بالاترین میزان بهره وری و سود را تضمین کند. در راستای نظریۀ مشهور زمبارت در مورد عدم شکل گیری بدیل سوسیالیستی در آمریکا، میتوان اقتدار فوق العادۀ بورژوازی را در آمریکا به دو عامل یکم) نا-تاریخمندی کارگران به خاطر مهاجر بودن و دوم) ساختار یکسره بورژوایی دولت از همان آغاز شکل گیری در انتهای سدۀ هجدهم نسبت داد. اینک اما محدودیت معیشتی و سقف درآمدی کارگران محدودیت برای پویایی نظام اقتصادی ایجاد کرده است. در فلاکت، کارگران انگیزهای برای آموزش، انظباط و مصرف سازمانیافته ندارند. نه میتوانند بخشی سرزنده از نیروی کار و تولید باشند و نه مصرف کنندۀ کالاها و خدمات تولید شده. مهار بی انگیزگی و درماندگی آنها خود هزینۀ بالایی را متوجه دولت و مالیات دهندگان میسازد. تمرکز هر چه بیشتر ثروت در دست بورژوازی نیز شور ابتکار در سرمایه گذاری و گشودن عرصههای نو را کاهش داده، سرمایه را گرفتار ایستایی و سفته بازی ساخته است.
ب) هژمونی آمریکا بر جهان با مانع رشد اقتصادی خارق العادۀ چین و نظامی گری جهانی روسیه مواجه شده است. بخشهایی از اقتصاد جهانی به تسلط چین در آمدهاند و روسیه با توان نظامی خود اینجا و آنجا اغتشاش میآفریند و نظم خود را میآفریند. امپراتوری آمریکا اما با مشکل بزرگتری روبرو است. اقتدارش درست در جایی که نه سود مالی فراوانی در انتظارش است و نه دارای موقعیتی استراتژیک است به چالش خوانده شده است. گرفتاری در جهنم عراق و افغانستان مشخص ساخته که امپراتوری نه فقط در موقعیتی ضعیف (که در این صورت میتوان با آن احساس همدلی داشت) قرار گرفته بلکه همچنین از سر واماندگی مبتلا به دیوانگی شده است تا به جنگ آسیاب بادی طالبان و القاعده برود و از آنها حتی در دورهای شکست بخورد. امپراتوری چون از عهدۀ جنگ واقعی با اقتصاد چین و بحرانی که از اندرون نظم سرمایه داری در بخش مسکن کالیفرنیا، اسپانیا و پرتقال بر نمیآید به جنگ حریفان به باور خود ورشکستۀ اخلاقی و درهم شکستۀ نظامی میرود ولی درست از همانها شکست میخورد تا در وانفسای کمبود بودجه هزینهای چند تریلیونی روی دست خود بگذارد.
در قبال چنین وضعیتی دو بدیل سیاسی شکل گرفته است: سیاست نمایشی و سیاست جدیت. سیاست نمایشی را کسانی همچون ریگان و ترومپ نمایندگی میکنند و سیاست جدیت را بوشها، بیل کلینتون و هیلاری کلینتون. سیاست نمایشی سیاست حسی است. مخاطب آن در درجۀ اول احساسات و عواطف است و غایت آن برانگیختن احساسات معینی همچون شور، خشم، ترس، اندوه یا شادی. ابزار آن نمایشی است که به صحنه میبرد. در این رابطه گزافه گرائی، اقدامات نمادین و تندروی اهمیت پیدا میکنند. مهم از یکسو کاشتن بذر امید در دل شهروندان، روحیه بخشدن و بسیج آنها برای حرکت در جهتی معین است و از سوی دیگر ناامید کردن، هراسان ساختن و فراری دادن دشمن است. سیاست نمایشی بر محور تعریف اشمیت از سیاست میچرخد: تمایز صریح دوست از دشمن. از آنجا که تمایز مهم بشمار میآید، صف بندی سنتی به چالش خوانده، دسته بندی جدیدی ارائه میشود. کسانی که دشمن بودند اینک دوست قلمداد شده، دوستان سابق دشمن بشمار میآیند.
سیاست جدیت سیاست به معنای کلاسیک آن است: سیاست به معنای سازماندهی منابع و امکانات برای رسیدن به اهدافی مشخص، به معنای بده و بستان و ایجاد گروه بندی (بلوک). امتیاز در مقابل امتیاز. عقلانیت اینجا بر رویکردها حاکم هست. هم مخاطب عقلائی بشمار میآید هم رفتار کنشگرانِ اجتماعی و سیاسی پیش بینی پذیر و نظام مند است. سیاست اینجا آمیزهای از درک آرنت و وبر است. تا آنجا که میتوان باید با گفتگو و بده و بستان کارها را پیش برد اما آنگاه که این رویکرد راه به جایی نمیبرد زور را باید به کار گرفت. مشروعیت برای دولت و سیاستمداران حاکم بر آن اقتدار ایجاد میکنند ولی مشروعیت را باید آفرید و مهم در این زمینه استفاده از ساز و کارهای به رسمیت شناخته شده است، صرف نظر از آنکه این ساز و کارها تا چه حدی از شفافیت و حقانیت برخوردار هستند.
در مرکزِ سیاست نمایشی صحنه قرار دارد. سیاستمداران در صحنه هر یک نقشی را ایفا میکنند. بخشی از تودۀ مردم بنا به موقعیت در صحنه به صورت سیاهی لشکر حضور مییابند ولی بخش عمده تماشاچی هستند که به هر رو باید به شکلی درگیر نمایش شوند. نمایش باید آنچنان جذاب باشد که توجه تماشا گران را بطور کامل جذب صحنه سازد. بازیگوشی و هنجارشکنی نسبی در حد گفتگو از مسائل جالب ولی ممنوع همچون مسائل جنسی یا وضعیت فرضی اخلاقی دیگران در این رابطه مهم هستند. تماشاچی باید احساس کند که حتی اگر سخن از جدیترین امور جهان در جریان است باز با صحنۀ نمایشی و هنرپیشگانی ماهر سر و کار دارد.
در مرکز سیاست جدیت مذاکره قرار دهد، مذاکرهای که چه بسا در اتاقهای دربسته انجام شود. مذاکره پیرامون توزیع امکانات و رد و بدل امتیازات رخ میدهد. اگر در صحنه استعداد و مهارت فردی در اجرای نقش، حس ابتکار و بازیگوشی عوامل اصلی پیشبرد کار هستند، در مذاکره وفاداری به اصول و قولها، اقتدار و آداب دانی مهم هستند. سیاستمدار اینجا بیشتر به صورت عضو یک تیم، در چارچوب قواعدی پیشتر تنظیم شده، رفتار میکند. در صحنه نیز نمایشنامهای پیشاپیش نمایش و نقشها مطرح در آنرا مشخص ساخته است ولی صحنۀ سیاست نمایشی چون پی در پی به شکلی خودانگیخته بر پای میشود به گونهای استثنائی حد زیادی از آزادی و ابتکار برای هنرپیشگان (و در اینمورد خاص سیاستمداران) قائل است.
تضاد بین دو سیاست ریشه در تفاوت در نگرش ایدئولوژیک به ساختار جامعه ندارد. افق دید هر دو سیاست محدود به سرمایه داری، بازار آزاد و امپراتوری آمریکا است. هر دو نیز خود را مقید به فراهم آوردن زمینۀ سرزندگی سرمایه داری، شکوفایی بازار آزاد و سربلندی امپراتوری میدانند. درکشان از شرایط کنونی، وضعیت جامعهای که در به سر میبرند نیز در اساس متفاوت نیست، هر چند تأکیدها میتوانند متفاوت باشند. گاه یک سیاست برداشتی خوشبنیانه از وضعیت دارد و گاه سیاست دیگر برداشتی بد بینانه. ریگان خود را در مقابل ماندیل نماد خوش بینی نسبت به وضعیت موجود جلوه میداد ولی اکنون ترومپ از تاریکی و سیاهی هایی سخن میگوید که هیلاری کلینتون به هیچ وجه نشانی از آنها در شرایط موجود نمیبیند. این تفاوت در تحلیل بیشتر ناشی از تأکید به تمایز و گرایش سیاست نمایشی به برانگیختن حسی مخاطبین است.
تضاد بین دو سیاست از تفاوت بین راهکردها ریشه میگیرد. هر یک راهکردهای دیگری را نادرست در حد بنیان برافکنی میداند. هر یک از آن در هراس است که دیگری با استفاده از امکانات خود جهانیان را از تودۀ رأی دهنده و شهروندان گرفته تا بازیگران اقتصاد ملی و نیروهای بین المللی فریب دهد و با خود همراه سازد. هر یک از آن بیم دارد که دیگری با جعل حقیقت در صحنۀ نمایش یا در (اتاق) مذاکره جهان را یکسره در تاریکی فرو برد و در این تاریکی سرمایه داری، بازار آزاد و امپراتوری آمریکا را به باتلاق سرمایه گذاریهای کور، عهدنامههای پر ضرر و جنگهای بیهوده بکشاند. هر یک از آن خشمگین است که چرا دیگری توانسته خود را همچون بدیلی مشروع معرفی کند و اینرا از دیدها پنهان کند که چیزی جز شر مجسم یا دروغی محض نیست. تفاوت به تضاد کشیده میشود چون تفاوت نه فقط برچسپی اخلاقی میخورد بلکه در حد و حدود تفاوت اساسی بین مرگ و زندگی، شکوفایی و پژمردگی، پویندگی و قهقرا و حقیقت و دروغ دیده میشود.
کارکردهای دو سیاست
سیاست نمایشی در آمریکا در چند دهۀ اخیر در یک دوره به حس غرور و در دورۀ جدید تر به حس خشم و درماندگی تودههای شهروند توجه داشته است. مخاطب اصل آن گروهی است که بیش از هر گروه دیگر مجال بروز احساسات در حوزۀ عمومی داشته است: گروه اکثریت و قدرتمند جامعه، سفید پوستان بطور کلی و مردان سفید پوست بطور ویژه. توجه این گروه را به سادگی میتوان جذب صحنۀ نمایش ساخت زیرا وقت، توان و مهارت توجه به و فهم نمایش در حال اجرا را دارد. این گروه همچنین توان پیشبرد نمایش اراده و اقتدار را در سطح ملی و جهانی دارد. هنوز آنها با تمام عقب نشینی هایی که به اجبار به آن تن در دادهاند سررشتۀ امور را در صنعت، تجارت، سیاست و فرهنگ به دست دارند و نماد هدفمندی، دقت و درستی بشمار میآیند. اخلاق پروتستانیِ تعهد به کار و رسالت از همان آغاز از آنِ آنها بوده است ولی همانگونه که وبر مشخص ساخته برای مدتها نیازی به این اخلاق وجود نداشت. سرمایه داری و بوروکراسی همچون یک دستگاه چرخ دنده هایش میچرخید و کار میکرد. اما امروز که دیگر سرمایه داری و امپراتوری در قهقرای ایجاد شور و انگیزه قرار گرفته صحنۀ نمایشی باید ایجاد شور و انگیزه را به عهده بگیرد و چه کسی بهتر از مردان و زنان سفید پوست میتوانند در این نمایش نقش اصلی را به عهده بگیرند.
در نقطۀ مقابل، سیاست جدیت خود را مفتخر به بررسی دقیق وضعیت و اتکا به برآوردی عینی و بی طرفانه برای ارائه راهکار میشمرد. این سیاست اتحادی از اقلیتها و گروههای به حاشیه رانده شده، از سیاهپوستان، لاتین تبارهای آمریکای مرکزی، آسیایی تبارها گرفته تا زنان و دگرباشان جنسی میجوید. این گروهها هم قرار است به صورت اتحادی رنگارنگ از هویتها و گرایشها بدنۀ اصلی رأی دهندگان را تشکیل دهند و هم با ادغام هر چه بیشتر خود در جامعه متحول کنندۀ شرایط موجود باشند. اتحاد گروهها قرار است بر مبنای توزیع امکانات و واگذاری متقابل امتیازات رخ دهد. قرار نیست وضع هر گروه یکسره در پرتو سیاستهای دولت جدید دگرگون شود و مشکلات آن رفع شود، بلکه قرار است در مقابل امتیازاتی که میدهند و رفتاری که از خود نشان میدهند امتیازاتی دریافت کنند. آنها قرار است در پیامد ادغام در ساختارهای اقتصادی و اجتماعی، نیرویی جدید را برای سرمایه داری، بازار و امپراتوری فراهم آورند. بدون تبعیض به صورت نیروی کار در کارخانه و اداره استخدام شوند؛ به اتکای گشایشهای ایجاد شده از سوی دولت به سرمایه گذاری روی آورند؛ و در ارتش و دستگاههای اطلاعاتی امپراتوری حضور پیدا کنند. سیاست جدیت در وجود گروهای اقلیت و به حاشیه رانده نیرویی میبیند که میتواند خون و شوری نو در رگ ساختارهای ایستا تزریق کند.
سیاست جدیت از شهروندان تمکین به نظام و و وفاداری به نظم را میطلبد. وعدۀ گشودن نظم را به روی همکاری و ابتکار آنها میدهد ولی از آنها نیز میخواهد در چارچوبهای تعیین شده بکوشند و کارها را پیش ببرند. فردیت و سرزندگی آنها باید در چارچوبهای تعیین شده باقی بماند. سیاست جدیت وظیفۀ خود را دفاع از حقوق آنها بر میشمرد ولی فقط در صورتی که آنها از شوری در حد و چارچوب نظم موجود (و نظم آرمانی سازگار با سرمایه داری، بازار آزاد یا امپراتوری) برخوردار باشند. سیاه پوستان قرار نیست از گتو به حومهها نقل مکان کرده، از آموزش خوب و امکان حضور در بازار کاری باز برخوردار شوند، فقط قرار است در گتو از شرایط بهتر زندگی، در همان مدرسۀ سابق خود از آموزش بهتری و دستمزد بیشتری در همان کار پیشین خود برخوردار شوند. زنان نیز قرار نیست شرایطی برابر با مردان را تجربه کنند فقط تضمین داده میشوند که تمام مقررات مربوط به برابری صوری آنها با مردان به درستی رعایت شوند.
سیاست نمایشی وعدۀ تحولی در وضعیت معیشتی و اشتغال را بطور ویژه به هیچ گروهی نمیدهد. مهمترین وعدۀ تاریخی آن کاهش میزان مالیات است که میدانیم در نهایت به نفع طبقه متوسط و طبقۀ بالا (یا ثروتمندان) تمام میشود. این وعده بر این درک استوار است که کاهش مالیاتها و کاسته شدن میزان دخالت دولت در امور اجتماعی زمینه را برای سرزندگی و ابتکار هر چه بیشتر فرد فراهم میآورد. زندگی اجتماعی صحنۀ نمایشی است که هر چه افراد در آن آزادتر باشند نمایشی پر شورتر را به صحنه میبرند. صحنۀ نمایش همان آمریکایی است که باید به سان کشور و جامعهای سربلند امکان اجرای نمایش را فراهم آورده و شهروندان باید به سان تماشاچی مشوق آن باشند. امکاناتی که به فرد میتواند کمک کند تا در صحنه بهتر و با شور و شوق بیشتر نقش خود را بازی کند برای سیاست نمایشی اهمیت خاصی ندارد. فرد باید خود بکوشد تا در صحنه نقشی مناسب را به عهده گیرد و آن نقش را بخوبی بازی کند. نمایش اساسا برای آن ترتیب داده میشود که هر کس به اتکای شور و سرزندگی (خود) نقش آفرینی کند. سیاست و دولت هیچ عهدی با کسی برای پشتیبانی یا استقبال از او به سان عضو گروهی معین نبستهاند و از آنجا که سیاست و دولت فقط میتوانند با قدرت و مقررات خود مزاحمت برای انسانها و آزادی آنها ایجاد کند بهتر آن است که شهروندان به حال خود وا گذاشته شوند. مهمتر از هر چیز آن است که بوسیلۀ اخطار یا تشویق فرد را به اجرای هر چه چشمگیر تر نمایش سوق داد.
دو سیاست دو نگرش متفاوت به بازیگران اصلی عرصۀ سیاست همچون دستگاه دولتی و نظم جهانی متشکل از دولتهای ملی دارند. سیاست جدیت هر دو را ابزار کاری مناسب برای سازماندهی اقتصاد ملی و امپراتوری جهانی میداند. خود را نیز وارد به کارکرد آنها احساس میکند. آنها را ساز و کارهای میشمرد که باید با آشنایی به رازشان آنها به کار گرفت. تخصص و مهارت را میجوید تا آنها را به بهترین شکل ممکن به کار گیرد. تخصص و مهارت را ولی بیش از آنکه امری فردی بشمرد تنیجۀ رویکرد و تجربه میداند. به این خاطر کادر آن تکنوکراتهای ورزیده، مأموران امنیتی و دیپلماتهای کارکشته هستند. شاید این گروه را نیز بتوان بزرگترین نیروی سازمانده و هوادار سیاست جدیت خواند. آنها خواهان دولتی کارآمد و نظم جهانی با ثباتی هستند، هر چند حاضر به پرداخت هزینۀ چندانی برای آن نیستند. دولت را به سان ابزار اعمال قدرت دیرینۀ بورژوازی و نظم جهانی را به سان عرصۀ قدر قدرتی آمریکا میخواهند. برای همین با برداشتهای تودهها یا دولتهای خُرد از نقش گستردۀ دولت یا نظم جهانی در تحقق خواستهای خود سر سازش ندارند.
در مقایسه، سیاست نمایشی نهادها را همچون صحنۀ نمایشی بازیگران فردی میبیند. نهاد عرصهای است که در آن کنشگران مجال اقدام ولی همچنین خود نمایی مییابند. اقدام و خود نمایی چنان در یکدیگر آمیخته هستند که یکی به دیگری میانجامد. در عرصۀ کارکرد دولت، باید از عناصری بهره جست که به افراد اجازه دهد خود و دستگاهی که بدان وابسته هستند را به بهترین شکل ممکن به جامعه بشناسانند و در گسترۀ نظم جهانی باید به دولتها اجازه داد قدرت خود را به نمایش بگذارند و بر مبنای میزان قدرت خود نظم را شکل دهند. حاکمیت و آمریکا در این میان وظیفه دارند که به سان داور نهایی تعیین کنند چه کسانی تا به چه حد اجازۀ پیشبرد یک نمایش را دارد. مقام اجرائیِ انتخابی در رأس حاکمیت با اختیاری که از صنوقهای رأی، صحنههای نمایشی و آمریکای سربلند گرفته داور نهایی تمام زورآزمائیها است. این او است که باید تعیین کند چه نیروهایی و آن نیروها چگونه میتوانند در گسترۀ ملی و جهانی فعال باشند.
جمعبندی: رویکردهای متفاوت به سیاست نمایشی
سیاست امروز بیش از پیش نمایشی شده است. برنامه ها، رقابتها، انتخابات و اقدامات برای متحقق ساختن برنامهها همه جنبۀ نمایشی پیدا کردهاند. نماد آن اقدامات نمایشی دولتها در زمینۀ اجرای برنامههای سیاسی و سیاستمدارانی است که همچون هنرپیشهها سیما و کلام خود را میآرایند تا جذاب جلوه کنند. عوامل گوناگونی از نقش رسانهها در انتقال اطلاعات و جذابیت نمایشهای تفریحی و صنعت فرهنگی گرفته تا تبدیل شدن اقتصاد صنعتی به اقتصاد مصرفی و دولت مقتدر اداری به دولت بحرانی در این تحول نقش دارند. سپهرهای زندگی بیش از پیش نمایشی شده اند، مردم بیش از پیش خود را مجبور میبینند یا متمایل بدان هستند که خود را به نمایش بگذارند، زندگی و هویت بیشتر و بیشتر بر محور مصرف تعریف شده و معنا پیدا میکند و دولت دیگر آن اقتدار و انعطاف را ندارد که با اقداماتی معین جامعه را در جهتی معین پیش برد.
با اینهمه، در گسترۀ گرایشهای سیاسی برخوردی یکسان و مشابه به سیاست نمایشی نداریم. بنا به تمایلات ایدئولوژیک، گرایشی از آن استقبال و گرایشی دیگر در قبال آن مقاومت میکند. سیاست نمایشی نه فقط وسائل، تجهیزات و کنشگران خاص خود را دارد که تأثیری به یکسان بر انسانها نمیگذارد. گرایشهایی از امکانات چندانی در زمینۀ بهره بری از آن برخوردار نیستند یا به مخاطبینی توجه دارند که هنوز تمام عیار در درون حوزههای نمایشی زندگی ادغام نشدهاند. تا به کنون گرایش راستِ محافظه کار بیشترین استفاده را از این سیاست داشته است. این گرایش در شیفتگی به بهره گیری از شور تودهها در بازی ای که در نهایت به ثبات و ماندگاری نظمی کهنه و پوسیده منجر شود به سیاست نمایشی روی میآورد. از اصولی به غایت کهنه استعارههای پر طمطراق میسازد و آنها را با گزافه گویی در جشنهایی (شوهائی) پر زرق و برق به نمایش میگذارد. از مهارت تاریخی خود در گسترۀ سیاست، امکانات بی حد و مرز مادی خود در گسترۀ فرهنگ و شبکههای ارتباطی بی شمار خود در گسترۀ جامعه بهره میجوید تا نمایشی جذاب را به صحنه برد و همه را مسحور آن سازد. باید دید کی (در چه آیندۀ دور یا نزدیکی) نیروهای سیاسی دیگر از خواب تاریخی خود بیدار شده به سیاست نمایشی همچون راهکاری کارآمد خواهند نگریست و از آن به سیاق خود بهره خواهند برد.
نظرها
نظری وجود ندارد.