گزافهگویی (٢)
کارکرد اصلی گزافهگویی ظاهراً فریب انسانها و دستکاری باورهای آنها است. ولی گزافه آنچنان دروغی است که کمتر کسی آنرا باور میکند، مگر آنکه دست به جهشی باوری زند. ولی جهش باوری را باید خود مخاطب انجام دهد، بدون هیچ کمکی از جانب گوینده.
محمدرفیع محمودیان − در بخش اول مقاله به ویژگیهای گزافهگویی و اینکه انسانها در چه موقعیتهایی به گزافهگویی روی میآورند پرداختیم. اینک در بخش دوم مقاله کارکرد سیاسی و اجتماعی گزافه را بررسی خواهیم کرد. در این بخش همچنین به نقش کنشگران، چه بسان گوینده و چه بسان شنوندگان گزافه، نگاهی خواهیم افکند.
کارکرد گزافه
کارکرد اصلی گزافهگویی ظاهراً فریب انسانها و دستکاری باورهای آنها است. ولی گزافه آنچنان دروغی است که کمتر کسی آنرا باور میکند، مگر آنکه دست به جهشی باوری زند. ولی جهش باوری را باید خود مخاطب انجام دهد، بدون هیچ کمکی از جانب گوینده.
گزافه همچون ایدئولوژی دارای کارکردی عمیق و پنهان است. کارکرد ایدئولوژی بطور کلی بازتولید نظم اقتصادی و سیاسی حاکم دانسته شده است. ایدئولوژی ساختار اقتصادی و سیاسی حاکم را در سازگاری و یگانگی با خواستها و منافع افراد جلوه داده آنرا از نقد یا مبارزۀ براندازندۀ کنشگران اجتماعی میرهاند. آلتوسر به این برداشت این نکته را میافزاید کهایدئولوژی نه تصویری خیالی از ساختار اقتصادی و سیاسی که تصویری خیالی از رابطه با آن ساختار را به دست میدهد. به گفتۀ او ایدئولوژی بازنمایی رابطۀ خیالی انسانها با شرایط واقعی هستیشان است.
در مقایسه، گزافه تصویری ناساز از واقعیت، از وضعیت موجود جهان ارائه میدهد. گزافه برای این تصویر ادعای حقیقت در سازگاری با باورهای بهنجار عصر ندارد. جهش باوری آن نیز مشخص است که فقط برای برخی میتواند اتفاق افتد. دیگران چون بدین سپهر اعتقادی تعلق ندارند باید سکوت پیش گیرند. برای کسانی که گزافه را مسخره-ناساز مییابند حوزۀ خصوصی مسخره و شوخی باز است ولی حوزۀ عمومی بحث و گفتوگو بسته است. گزافه و تمامی مسائلی که گزافه بدان میپردازد مسخره تر از آن هستند که بتوان در حوزۀ عمومی بگونهای جدی به بحث گذاشت. این کارکرد اصلی گزافهگویی است: ایجاد ثبات و آرامش در جامعه بوسیلۀ بستن حوزۀ بحث و گفتوگو، نقد و اعتراض و گشایش حوزۀ خصوصی مسخره و شوخی.
اینجا گزافه به گفتمان (دیسکور) شباهت پیدا میکند. گزافه هر سخنی و هر نوع ادعایی نیست بلکه دروغی مسخره-ناساز است. فوکو گفتمان را فقط مجموعهای از نظریهها، تزها و گفتارهایی درباره مسئلهای نمیداند، بلکه تصریح میکند که این مجموعه آن هنگام به شکل گفتمان در میآید که بستار و ساختاری معین داشته باشد. گفتمان با چارچوب بسته و سامانیافتگی آن پیرامون محورهایی معین شناخته میشود.
از نکات مشهور مورد تأکید فوکو در این زمینه یکی این است که در گفتمان مشخص است چه کسی میتواند صحبت کند و چه نکاتی یا مسائلی میتوانند مورد بحث قرار گیرند. به عبارت دیگر، در یک گفتمان هر کسی نمیتواند شرکت جوید و هر بحثی نمیتواند مطرح شود. گفتمان خود مشخص میسازد چه کسانی و چه مباحثی اجازه شرکت دارند.
در گسترۀ گزافهگویی نیز فقط کسانی میتوانند شرکت جویند که از پشتوانۀ سیاسی و اجتماعی لازم برای مطرح ساختن ادعا برخوردارند و فقط نکاتی میتوانند مطرح شوند که مجرد و کلی هستند. از هر کسی سخن گزافه پذیرفته نیست، در هر موردی نیز نمیتوان دست به گزافهگویی زد.
کارکرد گفتمان به باور فوکو تولید یا تعیین حقیقت است. گفتمان معین میکند چه گفتاری راست و درست است و چه گفتاری غلط. گزافه در این مورد کارکردی وارونه دارد. با گزافه معین میشود که در چه زمینههایی نمیتوان بحث بازِ جدی داشت و بنابر آن مسائل قابل ادعا چیستند. کارکرد گزافهگویی تولید یا تعیین ادعا و جلب توجه بسوی آن است. گزافه بدین وسیله مسائل یا اموری را از حوزۀ بحث و بررسی حذف میکند.
اینجا به تفاوت گزافهگویی با کنش رسانشی مورد نظر هابرماس میرسیم. کنش رسانشی کنشی باز به روی همگان است. اصول دوگانۀ این کنش که عملاً ویژگیهای حالت مثالی (ایدهآل) این کنش هستند به باور هابرماس عبارتند از: هر کس اجازه حضور در گفتوگو را دارد و هر کس میتواند بحث و نقطه نظر دیگران را مورد انتقاد قرار دهد.
در کنش رسانشی مهم رسیدن به توافق است. در وضعیتی آرمانی گفتوگو باید آنقدر طول بکشد تا طرفین گفتوگو در مورد بهترین استدلال و مطلوبترین راه حل به توافق برسند. هابرماس در این مورد تأکید دارد که در کنش رسانشی قرار نیست هیچ اجباری یا زوری در کار باشد. گزافهگویی شباهتی به کنش رسانشی ندارد. ظاهراً هر کسی میتواند گزافه بگوید و آنرا نقد کند. ولی محدودیتهایی که در این مورد وجود دارند، فقط به برخی اجازۀ حضور میدهد.
نقد گزافه امری کم و بیش غیر ممکن است. گزافه بدان گونه بیان نمیشود که بتوان آنرا در فرایند استدلالی-عقلایی منطقی نقد کرد. نقد آن به سپهر بیرون از آن، به حوزۀ تمسخر و شوخی تعلق دارد.
شرط ورود به حوزۀ گزافهگویی نیز برخورداری از اقتداری خاص و موقعیت سخنوری است. از اینرو ما نه با حوزهای باز روبرو هستیم و نه با برخورد استدلالی با یکدیگر. توافقی نیز قرار نیست به دست آید. مهم برای گزافهگو باور به کلام ادا شده از سوی او نیست، مهم طرح ادعاهایی است که راه را بر گفتوگوی استدلالی-عقلایی ببندند.
گزافهگویی اساساً راهکاری برای مقابله و ستیز با کنش رسانشی است. شاید بتوان گفت که گزافهگو بیش از هر کس به اهمیت کنش رسانشی واقف است. او در ستیز با آن دست به کنش و سخنوری میزند.
کنشگران عرصۀ گزافهگویی
کنش رسانشی گسترۀ بازی برای حضور همگان است. در عرصهای که گفتوگو نقشی اساسی در هماهنگ ساختن انسانها ایفا میکند، و هابرماس آن را زیست جهان مینامد، هر کس آزاد است (یا قرار است آزاد باشد) که افکار و آرای خود را بیان کند. ساز و کار خانواده، مدرسه و جمع دوستان و همکاران بر آن مبنا بنیاد گذاشته شده است که هر کس بتواند احساسات و افکار خود را بیان کند. هابرماس البته آگاه است که در این مورد ما از جامعۀ باز مدرن سخن میگوئیم، جامعهای بر مبنای مشارکت عمومی سامان داده شده و درآن هیچ چیز از تقدس برخوردار نیست، آنسان که نتوان در مورد آن به اظهار نظر پرداخت. به باور هابرماس در چنین جامعهای، در حوزۀ زیست جهان، انسانها کنشهای خود را با یکدیگر بر مبنای گفتوگو و تبادل نظر سامانداده شده کنش رسانشی هماهنگ میسازند.
کنش رسانشی به انسانها اجازه میدهد نه فقط در مورد مسائل خُرد و جزئی که حتی در مورد هنجارها و ارزشها با یکدیگر بحث کنند و به توافقهایی معین در مورد برداشت از آنها برسند. نقدی که به نظریۀ کنش رسانشی شده نیز همین نکته را نشانه میگیرد. هابرماس ساختار بسته گفتوگو و اعمال هژمونی از سوی گویندگان گوناگون را نمیبیند. او متوجه آن نیست یا نمیخواهد این امر را به رسمیت بشناسد که از یکسو بسیاری از امور را نمیتوان در چارچوب یک گفتوگو مطرح ساخت و از سوی دیگر برخی افراد شرکت کننده در گفتوگو به اتکای دانش یا مهارتهای خود افکار و آرای خود را به دیگران منتقل یا بعبارت دقیقتر تحمیل میکنند.
دو مفهوم گفتمان (در معنای فوکویی آن) و ایدئولوژی از ابزارهای نظری این انتقاد هستند. گفتمان به ساختار بستۀ گفتوگو اشاره دارد و ایدئولوژی به هژمونی اعمال شده از سوی شرکت کنندگان در بحث و تبادل نظر. در حالی که گفتمان به گونهای ساختاری، بدون دخالت کنشگران، فضایی بسته را ایجاد میکند، هژمونی ایدئولوژی نتیجۀ فعالیت کنشگران و نهادهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی معینی است.
در نهایت در عرصۀ گفتمان یک شیوۀ نگرش و تحقیق و در مورد ایدئولوژی یک طبقه محدودیت را اعمال میکند. گفتمان بر محور منع و حذف میچرخد. در آن تأکیدی بر مجاز و ممنوع نهفته است. در ایدئولوژی اما مبارزه با باورهای رقیب، آموزش تودهها و معرفی باورهائی معین بسان ارزشهای آرمانی مهم هستند. با اینحال هم گفتمان و هم ایدئولوژی محدودیت یا هژمونی خود را همچون امری طبیعی و داده شده معرفی میکنند.
در مقایسه، گزافه، ظاهری همانند کنش رسانشی دارد، ولی دارای کارکردی همانند گفتمان و ایدئولوژی است. همان گونه که گفتوگو بر این اساس بنیاد گذاشته شده که هر کس آنچه را میپسندد بیان کند، گزافهگویی نیز امری ممکن برای همه است. هر کس میتواند در هر موردی که خواست گزافهگویی کند. من میتوانم در یک مجلس مهمانی ادعاهایی در مورد خود یا دیگر افراد و پدیدههای جهان مطرح کنم. دیگران نیز از نظر اخلاقی و اجتماعی موظف هستند یا به این ادعاها گوش دهند یا اجازه دهند که فقط گفته شوند. آنها حق ندارند واکنش افشاگرایانهای داشته باشند و مرا متهم به دروغگویی یا گزافهگویی کنند. این اما فقط اصلی مجرد است. دیگران شاید بطور مستقیم گفتههای مرا به چالش نگیرند، ولی با شوخی، تمسخر و بی توجهی مطلق به من و یکدیگر نشان میدهند که نه تنها برای آنها ارزش و اعتباری قائل نیستند، بلکه آنها را جدی و قابل شنیدن نیز نمیدانند.
برای اینکه در موقعیت شنیده شدن و جدی گرفته شدن قرار گرفت باید موقعیت خاص سخنوری و شبهِ تکگویی آفرید. ایجاد چنین موقعیتی نیاز به اقتدار و امکانات اجتماعیای دارد که در دسترس هر کسی نیستند. البته در هر موقعیتی نیاز به سنخی از اقتدار و امکانات اجتماعی هست. در موقعیتهایی باید رئیس جمهور بود، در موقعیتهای دیگری یک صنعتگر با سنی و سیمایی معین و در موقعیتی کاملاً متفاوت فردی خوش سخن با تسلطی معین بر کلام و جمع شنوندگان.
گزافه همزمان به وسیلۀ ترکیبی از ساختار و موقعیت محدودیت ایجاد میکند. از یکسو، گزافه ساختار بستۀ خاص خود را دارد. فقط مسائل خاصی را میتوان به صورت گزافه بیان کرد. میتوان در مورد مسائل دیگر نیز دست به اغراق زد اما دیگر گزافه بشمار نمیآیند و نمیتوانند تأثیر لازم را ایجاد کنند. از سوی دیگر، کنشگران چه به صورت مخاطب و چه بصورت گوینده محدودیتهایی را بر کنش اِعمال میکنند.
مخاطب گزافه قدرتی برای تأثیر گذاری بر سخنور ندارد. او بیشتر شنونده محض است. ولی او برای شنیدن گزافه به صحنۀ سخنوری آمده یا آورده شده است. گزافه باید تا حدی برای او جالب باشد. بیشتر از اینرو صحنهآرایی و شیوۀ سخنوری ئقش خاصی در گزافهگویی دارند و گزافهگو باید مدام بر ابعاد گزافههای خود بیفزاید. گزافهگو همچنین تلاش میکند تا یا مخاطبین را از سخنوری و نماش واکنش بازدارد یا به آنها فقط اجازه دهد که آنگونه که خود میخواهد سخن بگویند و واکنش نشان دهند. مهار سخنوری عملاً در دست او است. اگر مهار از دست او خارج شود، اگر شنوندگان بخندند یا گزافه را جدی بگیرند و بخواهند بر آن اساس بدان گوش دهند کل کنش گزافهگویی دچار فروپاشی میشود.
آلتوسر در نوشتۀ مشهور خود دربارۀ ایدئولوژی، این نظریه را مطرح میکند کهایدئولوژی از فرد (فرد انضمامی، این فرد یا آن فرد مشخص) سوژه میسازد. مفهوم سوژه برای آلتوسر به معنای کننده یا انجام دهندۀ مشخص کنش است. سوژه کسی است که خود کار یا کنش را به انجام میرساند. آلتوسر بر آن باور است کهایدئولوژی به وسیلۀ استیضاح یا مورد خطاب قرار دادن (فرد) این کار را میکند. فرد همیشه (پیشاپیش) یک سوژه است. استیضاح فقط آنرا تحکیم و تثبیت میبخشد. ما از همان آغاز در فرایند نامیده شدن، احوالپرسی، مورد خطاب قرار گرفتن بسان یک شخص معین و متمایز به سوژه تبدیل میشویم. برای همین بهنگام استیضاح بسرعت خود را بسان سوژه باز میشناسیم. مثال آلتوسر در اینمورد جالب است. پلیسی در خیابان داد میزند "آهای تو!". به گفتۀ آلتوسر در نه مورد از ده مورد فرد بزهکار میداند که چه کسی مورد خطاب است و سر بسوی پلیس بر میگرداند.
در گزافهگویی ما با فرایندی مشابه ولی همچنین تا حدی متفاوت روبرو هستیم. در گزافهگویی نه "آهای تو!" که "آهای اینجا!" پژواک مییابد. گزافهگو توجه را بسوی خود بر میگرداند تا توجه بجایی دیگر نشود.
شنوندگان گزافه قرار است جهشی باوری انجام دهند. اما چون ما همه، و حتی خود گزافهگو میدانیم که تعداد کمی چنین چرخشی را انجام میدهد، در اصل قرار است شنوندگان کل گزافه را بسان ناساز-مسخره درک کنند و با ناباوری و مسخره ولی در عین حال هیجان و لذت بدان گوش دهند. نکات مورد اغراق قرار گرفته بدین صورت از جدیت و دستور کار بحث عمومی خارج میشوند. همزمان گزافهگو برای خود نقشی ویژه میآفریند. او خود را دارای شجاعت لازم برای در هم شکستن درکهای بهنجار انسانها معرفی کرده، بدین وسیله خود را در جایگاهی خاص در جمع، بسان کانون توجه، قرار میدهد. اما این کانون تهی از مضمون است. سخنانی که او ابراز میکند بیش از آنکه در خود دارای معنا و مفهومی داشته باشد برای قرار گرفتن در کانون توجه بیان میشوند. شنوندگان قرار است شجاعت او را در بیان مسائلی نابهنجار و در عین حال ناساز-مسخره احساس کنند و بسوی او جذب شوند. او دلقک نیست. نقشی بس جدی تر از آن دارد. او باید خود را در کانون توجه قرار دهد، بگوید "آهای اینجا!" تا توجه را از مسائل اصلی، مسائلی که عملاً صحبتهای او باید طرح کنند، منحرف کند. او باید ندای "آهای اینجا!" را سر دهد تا مسائل اصلی آنجا قرار بگیرند و بفراموشی سپرده شوند.
در حالی که ایدئولوژی از فرد سوژه میسازد، گزافه فرد را از سوژه بودن باز میدارد. ایدئولوژی به فرد این بینش را القا میکند که برای خود کسی است که کنندۀ کنشهای خود است. گزافه از فرد میخواهد که از خود و برداشتهای خویش فاصله بگیرد، مسائل جدی را بفراموشی سپارد و با تمسخر بدانچه که میشوند بنگرد.
کارکرد ایدئولوژی وابسته به مشارکت همگان است، اما گزافه نه فقط در پی حذف است که در نهایت شنونده و گوینده را از گسترۀ اصلی خود، گسترۀ گفتوگو حذف میکند. مخاطب حتی بسان شنوندۀ محض نیز باید خود و ارزیابی خود را نفی کند و گوینده (یا گزافهگو) نیز توجه را از نقش خود بسوی کلام خود منحرف سازد.
به طور کلی میتوان گفت که ما اینجا با شکل خاصی، شکل واژگونی، از کنش رسانشی روبرو هستیم. طرفین گفتوگو، شنوندگان و گزافهگو، نه در پی فهمیدن یکدیگر که در پی فرا گذشتن از یکدیگر هستند. گزافهگو خواهان جهش باوری شنوندگان و در نهایت خروج آنها از عرصۀ کنش رسانشی با همسانان خود و حوزۀ عمومی است. شنوندگان نیز گزافه را بیشتر بسان ناساز- مسخره میبینند. تا حدی بین آنها توافق وجود دارد. ولی بر خلاف آنچه در مورد کنش رسانشی رخ میدهد آنها توافق دارند که مسئلۀ اصلی چیزی جز آنچیزی است که گفته میشود. گزافه سخن را بی اعتبار نمیسازد، کارکرد و کاربرد آنرا واژگون میکند.
در عرصۀ گزافهگویی انسانها به حدی از کنشگری میرسند که در سه عرصۀ گفتمان، ایدئولوژی و کنش رسانشی غیر ممکن است. گزافه را انسانی معین ابراز میکند و در آن فرایند بر نقش خود در ابراز آن تأکید میگذارد. مخاطبین آن نیز آزاد هستند تا یک جهش باوری انجام دهند یا بدان بسان ناساز-مسخره گوش دهند. گزافه بازگو میشود تا آنها از توجه به مسائل و اموری دیگر باز مانند. در مقایسه، در عرصۀ ایدئولوژی و گفتمان، کنشگر دارای نقش خاصی نیست. در تولید و بازتولید آنها انسانها به صورت سوژۀ تصمیم گیرنده یا کنندۀ نقشی ندارند. حتی آن هنگام کهایدئولوژی از فرد سوژه میسازد، این کار را هیچ کنشگری انجام نمیدهد و سوژه نیز فقط به باور (یا توهم) نگرش بخود بسان کنندۀ کنش میرسد. او کنندۀ یا تصمیم گیرندۀ هیچ کنش مورد خاصی نیست.
در عرصۀ کنش رسانشی، افراد خود با گفتوگو و بحث توافقی را بین خود شکل خود میدهند، ولی آنها در مورد بهترین باور یا استدلال و نه عقیده یا باورِ فردی خاصی به توافق میرسند. بطور کلی، فقط در عرصۀ گرافه گویی افراد بسان کنشگر حضور پیدا میکنند. این شاید تا حد معینی جذابیت گزافه را بخصوص در جوامعی توضیح میدهد که افراد در آنها از گکنشگری خاصی در عرصههای متعارف زندگی اجتماعی برخوردار نیستند.
در مجموع، گزافهگویی به عنوان شکلی از سخنوری دارای کارکرد سیاسی و اجتماعی معینی است. گزافهگو خود و سخنان خویش را در مرکز توجه قرار میدهد. گزافه کلامی که از همان آغاز دروغ بودن آشکار است. انسانها بدان گوش میدهند چون آنرا متفاوت و ناساز-مسخره مییابند. گزافهگو اما همچنین به امید یک جهش باوری نزد شنوندگان خویش آنرا بیان میکند. کارکرد نهایی گزافه اما انحراف توجه از مسائل اصلی است. گزافه در جذابیت خود بسان امر ناساز-مسخره تعطیلی حوزۀ عمومی و بحثهای جدی در آن حوزه را در پی دارد. از دستاوردها و موفقیتها بشکلی اغراقآمیز سخن گفته میشود نه عمدتاً برای آنکه شنوندگان را اقناع کرد و افتخار برای خود آفرید بلکه بیشتر برای آنکه آنها را از توجه به مسائل جدی جهان پیرامون خود و بحث و بررسی آنها بازداشت.
مطلب مرتبط:
گزافهگویی (۱)
نظرها
نظری وجود ندارد.