۲۰۱۶، سالی که جهان لرزید
اگر به پس بنگریم، سال ۲۰۱۶ و به ویژه ماجرای حلب در آخر آن، خبر از پایان نظم بینالمللی موجود و پرتاب به یک جهان ناشناخته جدید میدهد که هیچ چیزش را نمیتوان به فال نیک گرفت
اگر به پس بنگریم، سال ۲۰۱۶ و به ویژه ماجرای حلب در روزهای آخر آن،خبر از پایان نظم بینالمللی موجود و پرتاب به جهانی ناشناخته میدهد که هیچ چیز آن را نمیتوان به فال نیک گرفت.
در چه دنیایی زندگی میکنیم؟ نظم بینالمللیای که پس از جنگ سرد در جهان استقرار یافته بود، در سال ۲۰۱۶ به پایان رسید، بادرد و بی آنکه خطوط نظمی جایگزین روشن شده باشد. با حضور دونالد ترامپ در رأس اولین قدرت جهانی، اکنون میبایست کمی بگذرد تا ببینیم سال ۲۰۱۷ چه طور سالی است، بهتر یا بدتر؟
سال قبل از ۲۰۱۶ با بیم و امیدی بزرگ به پایان رسیده بود: با بیم حملات تروریستی جهادگرایان، مانند حملات۱۳ نوامبر ۲۰۱۵ در پاریس که بذر مرگ را در بسیاری از کشورهای افشاند؛ و امیدی برآمده از توافقات پاریس در مورد محیط زیست، نشانهای کوچک اما معنادار که هنوز در مسائل زیستی این سیاره میتواند جدی گرفته شود.
امروز اما از آن روزگار بسیار دور شدهایم، به ویژه با توجه به پژواک نومیدانهای که از حلب به گوش میرسد، و نظر به تقلای رو به مرگ رویای انقلاب سوریه، راهی سوم ورای رژیم دیکتاتوری اسد و بربریت جهادی.
حلب نماد سهگانه دوران ما است:
• این پیروزی ولادیمیر پوتین است که جسارت و کلبیمسلکی دیپلماتیک و نظامی بی حد و حصرش بر اهمال کاریهای غرب سردرگم و بیرمق فائق آمد؛
• این پیروزی زور بر دیپلماسی است که اندک امید باقیمانده به ظهورنوعی جهانیشدن جمعی و مبتنی بر حق را به تمامی بر باد داد؛
• این پیروزی «مردان قدرتمند» (پوتین، اسد، اردوغان...) بر شعار «ما مردم هستیم» [مردمان] بهار عربی است که از یک ضدانقلاب ستمگر و بیرحم شکست خوردند.
پوتین دست به اسلحه
در سال ۲۰۱۴، ولادیمیر پوتین با فرستادن «مردان کوچک سبزپوش» خود به کریمه در طی چند هفته موفق به الحاق این منطقه از اکراین به روسیه شد، الحاقی که از منظر حقوق بینالمللی غیرقانونی بود. پوتین که این مأموریت را با سوءاستفاده از شگفتی جهانیان انجام داد، نشان داد هیچ معذوریت اخلاقیای ندارد و میتواند به طرزی قوی و سریع دست به عمل بزند. کریمه اگرچه به لحاظ تاریخی متعلق به روسیه بود اما در سال ۱۹۵۴ به اکراین ملحق شده بود. امروز اما کمتر کسی در روسیه در این مورد تردید دارد که کریمه متعلق به کشورش است و این کشور دیگر هرگز آن را از دست نخواهند داد. تحریمهای آمریکا و اروپا هم بدون شک هیچ چیز را نمیتوانند تغییر دهند.
در سال ۲۰۱۵، رئیس جمهور روسیه یک بار دیگر نیز دست به اسلحه شد، این بار اما با چهرهای پوشیده و با روکش نازک قانونی دعوتِ رژیم دمشق، در کنار ایران و دیگر متحدان شبهنظامی شیعی اقدام به مداخله نظامی در سوریه کرد تا ارتش حکومتیِ درحال سقوط اسد را نجات دهد.
آمریکاییها با پیشبینی این که سوریه افغانستانی دیگر خواهد شد، برای پوتین آرزوی موفقیت کردند، اما این قمار مخاطرهآمیز ژئوپلیتیک جواب داد و روسیه توانست رژیم بشار اسد را نجات داده، شورش انقلابیون غیرجهادی را در هم بشکند، و در نهایت معادله را صرفاً براساس دو متغیر، بازنویسی، ساده و خلاصه کند: یا دیکتاتور یا جهادگرایان. حالا تنها کاری که باقی مانده این است که طرفمان را انتخاب کنیم...
پایان «قرن آمریکا»
محاصره حلب، پیش از هر چیز، محل دفن رویای یک انقلاب غیرجهادی بود که نتوانست در برابر رئالپلیتیک حاکم بر وضعیت تاب بیاورد، همانطور که در برابر چرخ خردکننده روسیه – با توجه به امحای استراتژیک ایالات متحده و غیبت اروپا— نتوانست مقاومت کند. حلب نماد پایان نظم بینالمللیای است که تحت سلطه آمریکا پس از پایان جهان دوقطبی جنگ سرد در سال ۱۹۹۱ شکل گرفته بود؛ به بیان عامتر، پایان «قرن آمریکا» است که با جنگ جهانی اول آغاز شده بود.
با انجام این کار، ولادیمیر پوتین لکه ننگ فروپاشی اتحادیه جماهیر شوروی را که خود نیز آن را فاجعهای تاریخی برای روسیه میدانست، از بین برد. روسیهای که آمریکاییها مقامش را به یک قدرت محلی درحال زوال تنزل داده بودند، اینک غرور و جایگاهش را به لطف رئیس جمهورش بازیافته است. پوتین بی آنکه دستکشی به دست کند و یا تردیدی به خود راه دهد، روسیه را علیرغم تمام ضعفها و معلولیتهایش به مرکز بازیهای جهانی بازگردانده است.
باراک اوباما، در یکی از آخرین کنفرانسهای مطبوعاتیاش به عنوان رئیس جمهور، در تار ۱۶ دسامبر، با تلخی گفت:
«روسها نمیتوانند به شکلی معنادار ما را عوض یا تضعیف کنند. [روسیه] کشوری کوچکتر و ضعیفتر [از آمریکا]است. اقتصاد آنها هیچ چیز قابل عرضهای جز نفت، گاز و سلاح تولید نمیکند که کسی بخواهد از آنها بخرد. هیچ نوآوری و ابداعی در کار نیست. آنها نمیتوانند روی ما تأثیر بگذارند، مگر ما یادمان برویم کی هستیم.»
این حرف عجیب و تحقیرآمیز (آن هم در حالی که مساحت روسیه تقریباً دو برابر ایالات متحده است)، بیشتر پوتین را مصمم و تشویق میکند تا به غرب نشان دهد که نباید روسیه را با دیده اغماض نگریست (حتی اگر اقتصاد ضعیفی داشته باشد).
تحقیر آلمان پس از جنگ جهانی اول، هیتلر و جنگ جهانی دوم را به وجود آورد؛ و تحقیر روسیه بعد از جنگ سرد، پوتین و تنشهای کنونی را. این مقایسه را بیشتر از این نمیتوان ادامه داد، مگر برای این یادآوری این که آموزههای تاریخ از خاطر گریخته است...
پرتاب به جهان ناشناخته
به نظر میرسد عملیات عظیم هک گسترده ایمیلهای مقامات حزب دموکرات به دست روسها در سال ۲۰۱۶، دستکم از طریق شکلدهی و دستکاری افکار عمومی آمریکا، به پیروزی دونالد ترامپ کمک کرده است. و این پیروزی از همین حالا، حتی پیش از مراسم تحلیف ریاست جمهوری در بیستم ژانویه آینده نیز، اوضاع بینالمللی را تغییر داده است.
تنها پس از گذشت چند هفته از انتخابات، به چشم عموم، رئیس جمهور منتخب همچون معجون و آمیزهای غریب از بیتجربگی تام در سیاست خارجی و تمایل غریزی به واژگون کردن نظم موجود میآید. اولین انتصابهای او نشانههای متناقضی به ذهن متبادر میکنند – رئیس یک شرکت صنعتی نفتی دوست پوتین برای وزارت امور خارجه و یک ژنرال کلاسیک جنگ سرد برای وزارت دفاع– با این حال، به نظر میآید ترامپ دارد دیپلماسی آمریکا را به یک سمت هدایت میکند: توجه و احترام نسبت به روسیه، و ایجاد روابطی «آرام» با روسیه، در کمال دشمنی با چین.
حول این سه تا – دونالد ترامپ، ولادیمیر پوتین، شی جینپینگ – که قرار است نظم نوین جهانی در سال ۲۰۱۷ را شکل دهند، آشوبی چندقطبی و هنوز نامعلوم وجود دارد.
اروپاییهای درونگرا و متفرق که در بیم موجی پوپولیستی به سر میبرند، تماشاگرانی بیش نخواهند بود، مگر آنکه تصمیم بگیرند که امورشان را –روزی، روزگاری— خودشان در دست بگیرند.... و با مردم دنیا هم نه مشورت میشود، و نه در این تحول ریشهای نظم جهانی بازی داده خواهند شد.
حلب و سال ۲۰۱۶، اگر به پس بنگریم، لحظهای را نشان میدهند که همه چیز درآن لرزید. پرش و پرتابی به جهان ناشناخته که هیچ چیز در آن را نمیتوان به فال نیک گرفت، چراکه بر پیشانی آن بیتفاوتی به ارزشهای دوران پسا جنگ سرد حک شده است، ارزشهایی همچون حقوق بشر، دموکراسی، جهانی شدن، حقوق بینالمللی و...
منبع: نوول ابزرواتور
بیشتر بخوانید:
نظرها
شهروند
من هنوز این مساله برایم حل نشده است که گورباچف خائن بود یا احمق. فروپاشی بلوک شرق اغاز تمامی این فاجعه بود. بدون شک بلوک شرق نیاز به یک رفرم عمیق اقتصادی داشت و پس از آن رفرم سیاسی. متاسفنه دیر شده است. همه چیز را سرمایه داری بلعید.
Pasha
گورباچف، حتی خیانتش هم بنفع دنیا و خودشون تمام شد. جنگ سوم اگر درمیگرفت، معلوم نبود بخوشی هیتلر و ژاپن تموم بشه. شوروی های سنتی و قدیمی بسیار زیرکانه و مسوولانه عمل کردند. حتی تصورش هم محاله که ابرقدرتی هیولایی بقدری از روشنفکری و تعهد برخوردار باشه که بطور خودخواسته اقدام به خلع سلاح خود نماید و شکست مصلحتی را بپذیرد. اما پوتین و سایر نسل دومی های جوان، مثل کره شمالی و سوریه و .... هنوز از عاقبت شأن خبردار نیستند که در چه دامی پا گذاشتن.