● دیدگاه
آزار خود به مثابه فریاد برای کمک
عباس مؤدب − خودزنی به شکلی که در ایران میان نوجوانان شایع شده یک بیماری نیست، یک نشانه و یک فریاد است که میگوید: مرا درک کنید. ببینید خون را بر بدن نحیفم.
آزار رساندن به خود یکی از عوارض شناخته شده بحران روحی است که در اکثر جوامع وجود دارد و به ویژه در جوامع پیشرفته صنعتی و مدرن و پسا مدرن.
آزار خود در شکلهای مختلفی بروز میکند. سوزاندن بدن، اجتناب از خوردن غذا (anorexia)، بالا آوردن عمدی محتویات معده بعد از خوردن غذا (Bulimia nervosa)، خراشیدن صورت و بدن، کشیدن موی سر و خودزنی با تیغ از شکلهای شناخته شده آزردن خویش است.
در صورتی که مساله به یک فرد یا تعداد اندکی محدود باشد چندان جای نگرانی نیست، چون میتوان فرد را به عنوان یک مورد خاص بررسی کرد و علت را پیدا کرد. معمولا یکی از نشانههای بیماری بوردر لاین (Borderline) آزار رساندن به خود است. ولی وقتی مساله به شکل اپیدمی بیرون میآید، دیگر یک ناهنجاری روانی در یک فرد مشخص نیست بلکه یک مساله اجتماعی است.
در سال ۲۰۱۵، همین مشکل به صورت اپیدمی در بین دانشآموزان دبیرستانهای دانمارک جلوه کرد؛ کشوری که در آن آزادی فردی تضمین شده است و رفاه اجتماعی برای همگان هست. پژوهشهایی که بعدا انجام گرفت نشان داد که فشارهای اجتماعی (موفق بودن، همگام با تغییرات پیش رفتن و...) و انتظار بیش از اندازه جوانان نسبت به خود یکی از عوامل موثر در شکل گیری این اپیدمی بود.
بحران هویت
آنچه از گزارش سایت "عصر ایران" در مورد پدیده خودزنی در ایران برداشت میشود، این است که در بعضی از مدارس ایران خود زنی بین دختران نوجوان به شکل اپیدمی پدیدار شده است. متاسفانه در این رابطه آمار دقیق و تفکیکشده وجود ندارد که بتوان به علتهای اجتماعی مساله در ایران پرداخت.
اما به طور کلی میتوان گفت که سن بلوغ و گذار از این دوره یکی از پر رنجترین دورههای زندگی هر فردی است به ویژه در جوامع مدرن، که مشکلترین مرحله گذار از این دوره یافتن هویت است. سن بلوغ آغاز شکلگیری هویت است، هویت فردی و یافتن جایگاه خود در جنگل هزار توی جامعه. من کیستم؟ آینده من چه میشود؟ چه کسی از من مراقبت خواهد کرد؟ و هزاران پرسش دیگر که اگر خانواده نتواند به موقع آنها را رصد کند و گوش شنوا برای آنها داشته باشد، امکان اینکه نوجوانی که در مسیر عبور به جوانی است، نتواند راه خود را بیابد و خود را بشناسد وجود دارد.
در چنین شرایطی بحران هویت شکل میگیرد و سردرگمی در هستی به وجود میآید. باید به خاطر داشته باشیم که نوجوانان در مرز بزرگسالی و کودکی به سر میبرند و از نظر عاطفی بسیار آسیبپذیر هستند. از طرفی، تغییر دائمی جسمی و فریاد های عاصی هورمونی، آنها را از نظر عاطفی زخم پذیر میکند و نیازهای عاطفی در شکل نیاز به دوست داشته شدن و نیاز به دوست داشتن به رویائی ترین شکل خود بروز میکنند. تمامی پرسشها و نیاز ها در انتظار پاسخی قانع کننده هستند که دست نیافتن به آنها ایجاد واکنشهای شدید غیر معقول میکند. پناه بردن به مواد مخدر، مشروبات الکلی، پیوستن به باندهای زورگو و بهکارگیری خشونت علیه دیگران، نمونههای این نوع از واکنشهاست و خودزنی نیز یکی از شکلهای بروز این واکنشهاست.
یک نشانه
خودزنی به این شکل یک بیماری نیست، یک نشانه است، یک فریاد است که میگوید: مرا بببینید، بشنوید، درک کنید، راهنمایی کنید، من دیگر توان ادامه راه را ندارم، من درمانده ام، ببینید خون را بر بدن نحیفم. ببینید پیکر زخمی مرا، من دیگر نمیتوانم، من درد دارم، در درونم غوغایی است که نمیفهمم. پدر، مادر، خواهر، برادر، معلم، مدرسه، جامعه، من هم وجود دارم، درد دارم کمکم کنید، من هم انسانم. من هم به نوازش نیاز دارم، من هم دوست دارم در آغوش محبوبم دمی بیاسایم، رهایم کنید از این همه فشار و محدودیت. من احساس بیهودگی میکنم، توان برقراری رابطه با عواطفم را ندارم، از درون تهی شدهام، زندگی برایم پوچ* و بی معنی شده است، شما تنها از من انتظار دارید که آرزو های شما را بر آورده کنم، بی آنکه به آرزوهای من گوش فرا دهید. زخمهای روی پیکرم تلاشی است که بتوانم خودم را حس کنم، وجودم را حس کنم و احساس کنم که هنوز زنده ام.
بدون شک نمیتوان انگیزه تمامی کسانی را که از این روش استفاده میکنند یکسان دانست و همانطور که در متن گزارش "عصر ایران" آمده است، میتواند برای بعضی ها به علت فشار گروهی باشد، که در این حالت بیشتر به خاطر ترس از متهم شدن به ترسو بودن و یا کنار گذاشته شدن از جمع میتواند باشد یا در موادری نادر ابراز همدردی با دیگران و اعلام اینکه من هم با شما همدردم. ولی میتوان این نتیجه کلی را گرفت که بروز این پدیده نشانهای است از فریاد کمک خواهی. نشانهای است از یک مشکل پیچیده اجتماعی که باید آن را جدی گرفت. در کشوری مثل دانمارک آمار دقیق وجود دارد و همیشه انجمنهایی هستند که
اقدام به پژوهشهای علمی میکنند تا راه چارهای بیابند. آیا کسی فریاد کمک خواهی این جوانان را خواهد شنید؟ امیدوارم که بشنوند؛ جوانان سرمایه آینده کشورند.
نظرها
پسان
داستانسرائی می فرمائید! این یک مُد است بین نوجوانان امریکائی تو ی فیلم ها و سریال ها می توانید ببینید. یا آزار دادن یکی از همشاگردی ها و از آن فیلم گرفتن و گذاشتن روی شبکه های اجتما عی و باعٍث آزار روحی این فرد شدن. اینها همه بخشی از خشونتی و بیرحمی ست که بشریت را گرفته.
روان
نکته همین است، که در تعریف بیماری روانی، هنوز برخی افراد دچار شک هستند و یا محدوده آن را نمی توان حدش زد. این نسبی بودن روان پرشکی است. چون بسیاری از بیماری ها روانی را، اساسا برخی جز بیمار نمی دانند! حقیقتا هم سخت تشخیص برخی بیماری ها روانی! خودآزاری، گاهی همچو بخشی از عبادات دینی و مذهبی می پندارند. زدن خود برای قصد تقرب به خدا یا پشوای دینی، یا توبه گناهان! در چنین مواردی، کسی انتقادی کند، او متهم به دین ستیزی می کنند! از نظر یک غیر معتقد، اعمال خشن نسبت به بدن در فلان دین/مذهب، نوعی خودآزاری است، ولی برای معتقدان نوعی عمل دینی است!، حتی در گذشته قربانی کردن خود یا فرزندان (پای خدا یا پشوای دینی) را عملی نیکو می پنداشتند. همچنانکه امروزه، انتحار (استشهادی) را نوعی عمل دینی قهرمانه! حال با این انتحار جنگ عده ای انسان از جمله افراد بی گناه، بچه ها را بگیرند اهمیت برایشان ندارد! کشتن خود، بالاترین خودآزاری است. درک این که چگونه کسی به این حد می رسد، با چه چیزی می تواند توجیه کند. مگر یک انسان بیمار روانی، خودش یا دیگران را می زند، شعور و اندیشه ندارد؟ حداقل من از تجربه خودم، می گیوم این گونه نیست. خودزن، ممکن است انسانی باسواد و فرهیخته هم باشدف ولی بیماری روحی او را به چنین حد نزول تصممی گیری می اندازد، او مستاصل می شود. در واقع مقصر آنهایی هستند از شدت فشارها و محدودیت او را به بیماری دچرا می کنند!
روان
شخصا خودم دورانی بد روحی طولانی را تجربه کرده ام. معترف هستم، در زمان هایی حتی خودم زده ام، موقعی که به استیصال می رسیدم، مثلا از دست پدر و مادرم که دائم با حرف هایشان آزارم می دادند، مثلا به اعمالم می پیچیدند، دست از دخالت در زندگی خصوصی ام برنمی داشتند و دائم هجمه بهم می کردند، من که از بیکاری و عدم تشکیل خانواده مایوس شده بودم، در برابر آینده امیدی نداشتم، زخم زبان ها، تحقیرها، هتاکی های دیگران به ستوه آمده بودم، تحملش برای ناممکن شده بود، اعتراض هایم به جایی نرسیده بود، از دیگران خودخواسته دور می کردم، اما باز در هر فرصتی دیگران به خودشان اجازه می دانند بهم جسارت کنند و باز حرف هایشان مرا ازار دهند! سبک زندگی شخصی ام، این که دین زاده بوده بودم ولی اعتقادی به دین نداشتم، از نظر آنها نوعی بی احترامی به دینشان بود، از این که یک کافر یا مرتد را در خانه شان تحمل می کردند، احساس رنج می کردند، از این که می دیدند من فرزندی بی دین و لاقید به شعایر مذهب بودم، خدای آنها را نمی پرسیدم، احساس گناه می کردند، اول با نصیحت و ترساندن از عذاب خداوند، بعد با تهید و این که مرا از خانه اخراج می کنند. انواع محدودیت ها و تبعیض ها بر من روا می داشتند به خاطر این که من مثل آنها نبودم! تفاوت در عقیده و سبک زندگی بهانه انواع آزارها نسبت به من بود! من قصدم نارحت کردن انها نبود، خودشان معترف بودن که من آدمی خوبی هستم و اهل اذیت دیگران نیستم! آنها بارها می گفتند تو پسر بدی نیستی، ولی راه خطایی می روی و از دین دوری می کنی! به خدا و دین برگردد تا از بیماری و فقر و تنهایی دربیایی!
روان
این در حالی بود که من هرگز یک برگ خلاف در زندگی ام نداشتمف هرگز اهل خلاف، مواد مخدر یا مشروب یا دنبال خانم بازی یا دختربازی نبودم، ده بیست از دوران بلوغ گذشت و هرگز با زنی و دیگری نخوابیدم تا اینکه بدنم پاکیزه باشد باری عشقی آینده ام، قسمت احمقانه داستان همین بود و انها که دین دار بودند حتی بهم یم گفتند توچرا دیگر خود را مقید می دانی؟! من مرد چوان تنها بودم، منتظر روزی که نیمه گمشده ام پیدا کنم، در آن جامعه مذهبی، پیدا کردن جفتی همچو خود ناممکن بود، تنهایی طولانی بهای سنگین متفاوت بودنم بود، ولی هنوز گمان می کردم نباید تنم را راحت بفروشم! مدری بودم هرگز حاضر نبودم زنی را غیر همسرم در آعغوش بگیرم! از اینکه با پول هم آغوشی زنی بخرم، متنفر بودم، این را نوعی توهین به شخصیتم می دیم! اما آن دین دارن مرا به به بدترین تهمت ها می نواختند، تهمت های رکیک چون: کونی، جنده باز، بهم می زدند، البته یک مورد را راست می گفتند، من جلقی بودم! اوایل از اینکه مرا جلقی خطاب می کردند ناراحت می شدم، ولی در اواخر خودم به صراحت می گفتم جلقی هستم. این را می گفتم چون دین و مذهبشان موجب شده دختری را پیدا نکنم باهاش ازدواج کنم! آنها می گفتند دین دار شو تا دختری نصیبت شود!
روان
البته هنوز هم اگر کسی بگوید جلقی یا بخاطر مجردی ام مرا تحقیر کند، نارحت می شوم، حتی برخی حقایق را به انسانی سرکوب و کنایه بزنند باز نارحت می شود. بیکاریف فقر، تنهایی یا خودراضایی را به صورت تحقیر آمیز بهم بگویند نارحت می شوم و عصبانی! من ادمی باسواد بودم، از همه بیشتر میدانستم و اهل مطالعه بودم و بلکه عاشق مطالعه و دانستن و کنجکاوری برای درک حقایق!، خودشان معترف بودن، ادمی اهل هنر و ادبیات بودم، سال ها تدریس کرده بودم و افرادی باسوادتر کرده بودم! پس ناچار جلو آنها، خودم را می زدم! نمی خواستم علیه انها دست به خشونت بزنم! گاهی تنفرم چنان شدت می گرفت که آرزوی مرگ برای آنها می کردم، راستش خیلی دلم می خواست تک تک شان را بکشم و عقده های چندساله خالی کنم، ولی ترسو بودم و از رتس عواقبش جرات انتقام نداشتم! من بیزار از خشونت بودم، چه نسبت به خودم و چه به دیگران، به شدت انسانی اخلاق گرا هستم، اما از شدت رنج و اندوه گاهی کنترلم از دست می دهم. سی سال رنج کشیده ام و روانم داغان شده است! از پدرم می ترسیدم، اگر باهاش دعوا می کردم، حداقل کاری که می کرد، مرا از خانه می انداخت بیرون، در مقابل هتاکی ها و توهین های شدید و خشونت کلامی سال ها پدرم، رجم بیمار شده بود، یکی از راه های اعتراضم، زدن خودم بود! من می دانستم این کار به بدنم آسیب می زند. بارها محکم سرم ر ا به دیوار می زدم به طوری که منجر به خون ریزی یا ورم و کبودی سرم می شد. از آن موقع من دچار عوارضی شدم!
روان
اغلب خودزنی های من، زدن سرم به اجسام مکم بود، کمتر از وسایل نوک تیز استفاده می کردم، شکستن اشیای گران قیمت خودم از تلخ ترین ها بود. بعدها دچار ورشکستی مالی و فقر شدیدتر و کمبود پول بودم، بسیار تاسف خوردم چرا آنها نابود کردم، حداقل با فروشان می توانستم برای تهیه غذا و احتیاجاتم استفاده کنم. جسم و روحم بیمار شده بود و فقر شدید و بیکاری بیشتر آزارم می داد! دوستانم کم شند. در فضای اینترنتی چند دوست پیدا کردم، ولی همگی یک به یک از دست دادم.آخرین دوست دنیای مجازی ام را از دست دادمف در اخرین چت، او به خاطر برخی عقایدم و نوع تمایلات جنسی ام، از جلمه این که از همجنس گرایی و دو جنس گرایی و انواع دگرباشی حمایت کردم وآن را حقی برای دیگران می دانم، این که انسان ها حق دارند آزادانه نوع رابطه جنسی شان اننتخاب کنند، او که ادعای دمکراسی خواهی داشت، به شدت بهم حمله کرد، حتی تهدید! من با اندوه شدید از او برای هیمشه جداش شدم و این آخرین دوست دنیای مجازی من بود. در دنیای واقعی هم دوستان کمی دارم. اما به شما بگویم، در همان موقع هم می دانستم ممکن است عوارض جسمی بدی بر من بگذارد، من بیمار شده بودم، ولی هیچ راهی برای نجات نیافتم! راه نجات از رفتن از آن محیط بود، ولی پول کافی نداشتم! از تجربه خودم می گویم، بسیاری خودزنی ها، از استیصال است. از نا امیدی است، بخاطر جلب توجه است از دردی که می کشدی، این خودزنی برای خودشیرینی و جلب محبت نیست، اعتراض به ناکامی و بن بست است. دردمند و زخمی کردن خود لذت ندارد برای من، برخی می گویند لذت می برند خودزن ها!، ولی درد سرهای طولانی و خوردن انبوه قرص مسکن چه لذتی دارد؟! شب ها از درد بدن خوابت نبردن چه لذتی دارد1 کم خوابی ها طولانی، بی نظمی در خواب، دچرا شدن به بیماری روحی چه لذتی دارد؟ همه اش رنج است، گاهی می خواهی بمیرم! با وجودی از مرگ وحشت دارم!
شکفته
این آفائی که داستانهائی در مورد مشکلات روانی احتمالی خودش در جامعه دینداران نوشته یکهو از کلمه "هجمه "استفاده کرده میگوید آنها بمن هجمه میکردند، این کلمه مال خمینی ست عجیب است کسی که خودش را در رودرروئی با جامعه مذهبی معرفی میکند، از واژه های خمینی استفاده کند.زیادی عجیب است.