داستاندانش «شیوا»: شهرنوش پارسیپور - ۴
شهرنوش پارسیپور - منوچهر مىگوید من به آمریکا آمدهام تا از شما دعوت کنم اگر دلت مىخواهد با من به ایران برگرد. نویسنده مىگوید پولى در بساط ندارد.
شیوا، یک داستان علمی – تخیلی یا به تعبیر نویسندهاش: «داستاندانش» است که در فضایی بین واقعیت و خیال و با بهرهگیری از بنمایههای اساطیری اتفاق میافتد.
ساعت هشت و ربع صبح است که شخصی به نام «منوچهر» از تهران با نویسنده داستان در شهر برکلی در ایالات متحده آمریکا تلفنی تماس میگیرد. او میگوید:
«من در تهران هستم. کافیست تا "دستگاج" را به خود ببندم و عرض و طول جغرافیائی را میزان کنم. درنتیجه اگر شما نشانی خود را به من بدهید من در عرض چند دقیقه ازطریق نقشه دقیقی که دارم محل سکونت شما را پیدا خواهم کرد.»
نویسنده داستان نشانیاش را با تردید در اختیار منوچهر میگذارد و دقیقهای بعد نور درخشانی در اتاقش پدیدار میشود. منوچهر در میان اتاق او ظاهر میشود و به این ترتیب سیر و سیاحتی در طول تاریخ، در گستره هزارهها اتفاق میافتد. در این داستان با انواع ابداعات و با شخصیتهای تاریخی از مارکس تا امیر حسین دهلوی آشنا میشویم و در تاریخ ایران و جهان نظر میکنیم.
شهرنوش پارسیپور در یک گفتوگوی ویدیویی به این موضوع اشاره میکند که در نوشتن داستاندانش «شیوا» از رویدادهای زندگی خودش هم استفاده کرده و به یک معنا این اثر ار یک سویه «اتوبیوگرافیک» هم برخوردار است.
داستاندانش «شیوا»، از اندک نمونههای رمان علمی – تخیلی و شاید نخستین نمونه آن در ادبیات معاصر ایران، به تدریج، به شکل کتاب گویا در رادیو زمانه عرضه میشود.
شماره ۴ از مجموعه داستاندانش «شیوا» را با صدا و اجرای شهرنوش پارسیپور میتوانید بشنوید. خلاصه این بخش چنین است:
منوچهر که با دقت به حرفهاى نویسنده گوش داده مىگوید اگر اشتباه نکنم شما پنج عامل را در شکلگیرى حوادث دخیل مىدانید. یعنى رفتار اقتصادى، رفتار جنسى، تکنولوژى، شرایط جغرافیایى و شرایط آب و هوا. نویسنده حرف او را تصدیق مىکند. منوچهر مىگوید من به آمریکا آمدهام تا از شما دعوت کنم اگر دلت مىخواهد با من به ایران برگرد. نویسنده مىگوید پولى در بساط ندارد و اگر به ایران برگردد باید پولى در بساط داشته باشد. منوچهر مىگوید در ایران یک خانه در اختیار او خواهد گذاشت و مىتواند به عنوان منشى او کار کند. توضیح مىدهد که به دلیل دانش زیادى که دارد پایش از زمین قطع است و به اندازه دو هزار سال از مردم فاصله گرفته است. نیازمند افرادى است که در اطراف او جوى انسانى بوجود آورند. به خانه که مىرسند منوچهر دستگاهى را روشن مىکند و نویسنده رئیس جمهور آمریکا را مىبیند که در رختخوابش خفته است. منوچهر مىگوید اگر دلش بخواهد مىتواند رئیس جمهور امریکا را به خانه نویسنده بیاورد و...
بشنوید:
همه شمارههای داستاندانش شیوا، کتاب گویا
نظرها
نظری وجود ندارد.