رفسنجانی و ترور میکونوس − گفتوگو با پرویز دستمالچی
برای من حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی، با مشارکت یا بیمشارکت مردم در تشییع جنازه او، به عنوان یک بنیادگرای اسلامی که دستش آلوده به خون است باقی خواهد ماند.
اکبر هاشمی رفسنجانی یکی از بنیانگذاران حکومت اسلامی و از تاثیرگذارترین چهرههای رژیم روز ۱۹ دی ۱۳۹۵ در تهران درگذشت. سرانجام مرگ نقطهی پایانی گذاشت بر پنج دهه تلاش او در ترویج اسلام سیاسی، معماری و برپایی حکومت اسلامی و تخفیف بحرانهای حکومت. وظیفهی "حفظ نظام" بر عهدهی همراهان قدیم و جدید او قرار گرفت.
نام او اگر نه تمامی، با مهمترین وقایع پس از انقلاب گره خورده است. او فرمانده نیروهای مسلح در دوران جنگ با عراق، دو دوره رئیسجمهور، عضو مجلس خبرگان و رئیس مجمع تشخیص مصلحت بود. نقش مهمی در رهبری خامنهای پس از مرگ خمینی داشت.
رفسنجانی اولین مجری سیاستهای نئولیبرالیستی در ایران بود که در دوران ریاست جمهوری او تحت عنوان "تعدیل اقتصادی" به اجرا درآمدند و توسط سایر روسای جمهور پیگرفته شدند.
نام او همچنین با نقض حقوق بشر و سرکوب و ترور مخالفان حکومت در داخل و خارج ایران گره خورده است. از قتل مخالفان حکومت و شخصیتهای سیاسی و نویسندگان در ایران تا ترور قاسملو در وین و ترور رستوران میکونوس در برلین.
دادگاه برلین که برای بررسی قتل دکتر شرافکندی رهبر حزب دمکرات و همراهان او در رستوران میکونوس (۱۷ سپتامبر ۱۹۹۲) تشکیل شد پس از 5 سال و در پی شنیدن شهادت ۸۰ شاهد حکم خود را صادر کرد که در آن از رفسنجانی (رئیس جمهور وقت) به عنوان یکی از آمران ترور میکونوس یاد شده است.
گفتوگو با پرویز دستمالچی
پرویز دستمالچی نویسنده، محقق و شخصیت سیاسی مقیم آلمان از حاضران جلسهی رستوران میکونوس بود که از رگبار مسلسل تروریستها جان سالم بدر برد. رادیو زمانه گفتگویی با پرویز دستمالچی دربارهی ترور میکونوس، دادگاه آن و پروسهی صدور حکم انجام داده است.
■ در حکم دادگاه برلین (آوریل ۱۹۹۷) آمده است که هاشمی رفسنجانی که در زمان ترور در رستوران میکونوس، رئیس جمهور وقت ایران بود، یکی از آمران آن اقدام تروریستی بوده است. رفسنجانی فوت کرد و در تشییع جنازهی او تعداد زیادی شرکت کردند. احساس شما چیست؟
یکم، شرکت یا عدم شرکت مردم در یک مراسم هرگز نه دلیل بر درستی و نه دلیل بر نادرستی آن است. ما برای قضاوت نیازمند معیارها و ارزشهای جهانشمول - تاریخی - اخلاقی بالاتری هستیم. به عنوان مثال، همچنان که تاریخ نشان داد، شرکت مردم در پیروی از نازیسم یا خمینی هرگز دلیل بر درستی اندیشه و راه آنها نبود. یعنی تاریخ قضاوت خود را خواهد کرد و رفتن یا نرفتن مردم تغییری در قضاوت نهایی و تاریخی نخواهد داد.
دوم، بازهم تجربه تاریخ نشان میدهد که در نظامهای دیکتاتوری- استبدادی یا بدتر تامگرا، بخشی از مردم، به هر دلیل، تا روز آخر همواره در مراسم آنها شرکت میکنند.
و سوم، که به نطر من از همه مهمتر است، در مراسم تشییع و خاکسپاری آقای رفسنجانی، دولتیان (بلندگوهای رسمی) هر چه شعار دادند، مردم خلاف آن را گفتند. آنها گفتند مرگ بر آمریکا، اینها گفتند مرگ بر روسیه، آنها گفتند الله اکبر، اینها گفتند زندانی سیاسی آزاد باید گردد، حصر باید بشکنه، یا صدا و سیمای ما، ننگ ما ننگ ما و غیر. توجه داشته باشید که مدیر صدا و سیما و سیاستهای کلی آن را رهبر تعیین میکند. یعنی مردم رفتند اعتراض کنند و کردند. در جمهوری اسلامی ایران، این گونه مراسم، تنها راه برای اعتراض علنی مردم به حکومتگران است.
برای من حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی، با مشارکت یا بیمشارکت مردم در تشییع جنازه او، به عنوان یک بنیادگرای اسلامی که دستش آلوده به خون است باقی خواهد ماند.
■ برخي از همانهايي كه در تشييع جنازه او شركت كردند و شعار دادند، و روشنفكراني كه در تشييع جنازه هم شركت نداشتند، گفتند رفسنجاني تغيير كرده بود؛ سال ٨٨ از خواستهاي جنبش سبز دفاع كرد و از آن پس در صف مردم ايستاد.
اختلافات و سمتگبریهای سیاسی برای دست یازی به قدرت یا حفظ آن را نباید "تغییر" تعبیر و تفسیر کرد. آقای رفسنجانی در سال ۸۸ به این دلیل از جنبش "رای من کو" (جنبش سبز) پشتیبانی کرد که سمت مقابل او را کنار گذارده بود و او برای کسب دوباره قدرت در این سمت یارگیری کرد.
آیا رفسنجانی هرگز از خانوادههای قربانیان این نظام عذرخواهی کرد؟ او حتا در رابطه با پخش نوار صوتی آیتالله منتظری گفت که پخش آن "مصلحت" نبود. پخش چه چیزی مصلحت نبود؟ اعلام نام کسانی که مسئولان قتلعام صدها زندانی سیاسی بیگناه بودند؟
رفسنجانی یکی از پایه گذاران اصلی نظام ولایت فقیه است و تا هنگام مرگ نیز از پیروان بیچون و چرای آن باقی ماند. ولایت فقیه نظمی بنیادگرا است که در آن از یک ملت سلب حق حاکمیت میشود. در ولایت فقیه انسان به هفت مقولهی حقوقی تقسیم میشود، در حالی که در نظام آپارتاید افریقای جنوبی انسان تنها به دو مقولهی حقوقی تقسیم میشد.
او یکی از مسئولان اصلی قتلهای سیاسی درون و بیرون ایران است. او یکی از مسئولان همین وضعی است که اکنون وجود دارد.
او در کجا خواهان برابری حقوقی مسلمان و نامسلمان شد؟ او کجا از حقوق "غیرخودیها" دفاع کرد؟ او کجا خواهان آزادی فعالیت احزاب و گروههای سیاسی دگراندیش شد؟ او نه به دمکراسی اعتقاد داشت و نه به حقوق بشر.
انتقادات او به "اصولگرایان" هنگامی شروع شد که شورای نگهبان "غربال" نظارت استصوابی را تنگتر گرفت و خود ایشان نیز بیرون ماند. ایشان که مخالف "نظارت استصوابی" نبود، میگفت چرا من و پیروان ما را نیز کنار میگذارید، ما باید باهم و مشترکا دیگران را کنار بگذاریم، همین.
■ به بحث ترور رستوران میکونوس برگردیم. شما یکی از حاضران در رستوران بودید. لطفا توضیح دهید چه اتفاقی افتاد.
هیئت نمایندگی حزب دمکرات کردستان ایران دکتر صادق شرفکندی دبیر کلِ حزب، فتاح عبدُلی نماینده حزب در اروپا و همایون اردلان نماینده حزب درآلمان از ۱۴ تا ۱۷ سپتامبر ۱۹۹۲ میهمان کنگره جهانی احزاب سوسیالیست و سوسیال- دمکرات در برلین بودند. بنابر خواست دکتر شرفکندی قرار میشود هیئت نمایندگی با برخی از افراد اپوزیسیون ایران در برلین نشست مشترکی داشته باشد. هدف از نشست آشنائی متقابل و نیز گفت و شنود در باره مسائل ایران، کردستان و همچنین وضع اپوزیسیون در خارج از کشور بود.
اگر از بسیاری از جزئیات مربوط به تغییر روز نشست و برخی دیگر از مسائل بگذرم، من پنجشنبه، ۱۷سپتامبر، به محل نشست، یعنی رستوران میکونوس رفتم. به هنگام ترور، که ساعت حدود ده دقیقه به یازده شب انجام گرفت، ما هشت نفر دور میز و در سالن عقب رستوران بودیم. دو نفر از حاضران به آن نشست دعوت نبودند و اتفاقی آنجا بودند. به اضافهی صاحب رستوران، عزیز غفاری، که در رفت و آمد برای پذیرایی از ما بود.
ما مشغول صرف شام و گفتگو بودیم و سخن برسر مسائل ایران و کردستان بود. من صورتم به سوی شرفکندی و مشغول گفتگو با او بودم که نفر سمت راست من شروع به سخن کرد و گفتگوی میان من و شرفکندی قطع شد. من سرم را به سمت راست گرداندم تا ببینم او چه میگوید. در این هنگام از درگاهی میان دو سالن، فردی وارد شد تقریبا میان من و نفر سمت راست ایستاد. من چون نشسته بودم و نگاهم به پائین بود، ابتدا تنها پاهای او را دیدم و فکر کردم شاید یکی از دعوت شدگان است و نگاهم آهسته به بالا رفت تا ببینم چه کسی آمده است.
در لحظهای که نگاه من به سوی صورت تازه وارد به طرف بالا میرفت، در برابر چشمان من، از فاصله شاید یک وجبی صورتم، مسلسلی بالا آمد و شروع به تیراندازی به سوی شرفکندی کرد و من سه پوکهی اول را که از مسلسل بیرون پریدند، دیدم. در آنزمان به نظرم آمد که به روی مسلسل یک دستمال انداختهاند و از زیر آن شلیک میکنند. بعداً (در تحقیقات پلیس) مشخص شد که تیراندازی از درون یک ساک ورزشی انجام گرفته است.
درهمین لحظه نگاه من به صورت مسلسلچی افتاد که تا زیر چشم پوشیده بود. در آن لحظه فکر کردم صورتش را با یک دستمال پوشانده، اما بعداً (تحقیات پلیس) معلوم شد یقه پلیورش را تا زیر چشم و زیر گوشهایش بالا کشیده است. من غریزی خود را از روی صندلی به پشت سر پرتکردم و با صورت، و به روی شکم، به زیر میز پشت سر افتادم.
چند ثانیه بعد فتاح عبدُلی (که سمت چپ من نشسته بود) در فاصله حدود دو وجبی، صورت به صورت من، در زیر همان میزی افتاد که من افتاده بودم. او که تنها چند لحظه دیرتر از من خود را به پشت سر، زیر میز پرت کرده بود، چند گلوله (بعد مشخص شد چهار گلوله)، و از جمله یک گلوله به قلبش، اصابت کرده و دهانش پر از خون بود و دیگر نفس نمیکشید. من، صورت در صورت او، به روی شکم در زیر میز افتاده بودم و تکان نمیخوردم.
دو رگبار مسلسل شلیک شد و سپس لحظهای سکوت. من، بدون آنکه تکان بخورم، در لحظه سکوت میان دو رگبار، تنها برای آنکه بدانم چکار باید بکنم، آیا میتوانم برخیزم یا نه، از همانجا نگاهم را به سویی انداختم که مسلسل چی ایستاده بود تا ببینم رفته است یا نه. در این حالت دستی را دیدم با کلت و آستینی مشکی (بدون آنکه صورت ضارب را ببینم) که به سوی محلی که شرفکندی نشسته بود تیرخلاص میزد.
تیر خلاصزن، پس از شرفکندی، چند گامی جلوتر رفت و دو باره صدای یک تکتیر آمد(بعدا فهمیدم به سوی اردلان رفته است، در آن لحظه نمیدانستم به چه کسی تیر خلاص میزند). آنها بعد فرار کردند و ما پس از چند لحظه بلند شدیم، پلیس آمد، به مرکز پلیس برده شدیم و تا ساعت حدود هشت صبح در بازجویی بودیم.
فتاح عبُدلی و همایون اردلان، هر دو به قتل رسیده و نقش بر زمین بودند. صادق شرفکندی(با اصابت دوازده گلوله) نیز در جا فوت کرده، اما هنوز روی صندلیاش بود. نوری دهکردی(با هفت گلوله) نیز شدیدا زخمی، اما همچنان روی صندلی بود. او به بیمارستان منتقل شد و نیم ساعت بعد فوت کرد. به عزیز غفاری نیز دو گلوله اصابت کرده بود. او زنده ماند. یعنی در این ترور چهار نفر کشته، یک نفر زخمی و چهار نفر سالم ماندند.
■ پیش از ترور رستوران میکونوس هم حکومت اسلامی در کشورهای مختلف ترورهای زیادی علیه مخالفان سیاسی خود انجام داده بود، پروسه دادگاهی شدن این ترور در آلمان و صدور حکم توسط دادگاه چه بود؟
هفده روز پس از ترور، در۴ اکتبر ۱۹۹۲، عباس رایل (تیر خلاصزن) و یوسف امین (نگهبان در ورودی به هنگام ترور)، در شهر راینه، در ایالت وِست فالن (آلمان)، در خانه برادر امین دستگیر میشوند. امین دو روز مقاومت و سپس تمام ماجرا را برای دادستانی تعریف میکند. بر اساس اعترافات او، خانههای تیمی کشف و نیز سایر اعضای تیم، کاظم دارابی کازرونی، محمد ادریس و عطاءاله ایاد نیز دستگیر میشوند. دستگیرشدگان عبارتند از:
کاظم دارابی کازرونی. دارابی مسئول برنامهریزی ترور در برلین بود. او برای تیم ترور"خانههای امن" و نیز پول و سایر لوازم مورد نیاز را تهیه میکند. خودش به هنگام ترور به مسافرت، به شهر هامبورگ و برِمِن میرود تا رد گم کند. دارابی عضو سازمان اطلاعات و امنیت ایران و عضو سپاه پاسداران است. افسر رابط او ابتداء حسن جوادی، "کارمند"سفارت ایران در بُن، و پس از اخراج جوادی از آلمان (۱۹۸۹)، مرتضی غلامی بود. دارابی با سرکنسول ایران در برلین، آقای محمود امانی فرانی، نیز در ارتباط بوده است. امانی فرانی کارمند عالی رتبه واواک بود. یکی از وظائف دارابی در برلین جمع آوری اخبار و اطلاعات در باره افراد اپوزیسیون برای شخص سرکنسول بوده است. دارابی، به هنگام دستگیری، به همراه فرهاد دیانت ثابت گیلانی و بهمن برنجیان، عضو هیئت رئیسه "اتحادیه دانشجویان مسلمان در اروپا"، واحد برلین، بود. این"اتحادیه..." یکی از تشکیلات حزبالله ایران در اروپا و یکی از مراکز فعالیت واواک و سپاه پاسداران است. فرهاد دیانت ثابت گیلانی و بهمن برنجیان نیزهر دو عضو واواک هستند. دارابی پس از آزادی از زندان به ایران میرود و در فرودگاه مورد استقبال مقامات رسمی جمهوری اسلامی ایران قرار میگیرد.
علاوه بر دارابی، چهار لبنانی نیز دستگیر میشوند که عبارتند از: یوسف امین (نگهبان در ورودی به هنگام ترور) و عباس رایل (تیرخلاص زن) که هر دو عضو حزبالله لبنان هستند و در سالهای ۸۶/۱۹۸۵در اطراف شهر رشت، در یکی از اردوگاههای آموزشِی سپاه پاسداران دورههای کار با اسلحه، کار با مواد منفجره، ترور و غواصی دیدهاند. میدانید که حزبالله لبنان را جمهوری اسلامی ایران در سال ۱۹۸۲ پایهگذاری کرد. محمد اتریس، عضو حزبالله لبنان که مأمور تهیه اوراق جعلی برای فرار رایل و امین بود و عطااله ایاد، عضو سازمان شیعه اَمَل که مأموریت داشت نقشه ترور را تهیه کند. او و طرح عملیاتیاش در آخرین لحظه توسط عبدالرحمان بنیهاشمی (سر تیم ترور، مسلسلچی) کنار گذاشته میشوند.
عدهای دیگر هم موفق به فرار میشوند که برای آنها حکم دستگیری صادر میشود: عبدالرحمان بنیهاشمی (ابوشریف). او مسلسلچی، فرمانده عملیات، کادر حرفهای ترور وزارت اطلاعات و امنیت جمهوری اسلامی ایران است که موفق میشود پس از انجام ترور فورا به ایران فرارکند. عبدالرحمان بنیهاشمی از سوی علی فلاحیان مأمور اجرای عملیات ترور میشود. بنیهاشمی زیر نظر مستقیم "کمیته عملیات ویژه" (در وزارت اطلاعات و امنیت) کار میکند و عضو هیچ تشکیلاتی نیست. او همکاران تیم ترور را خودش انتخاب میکند. بنیهاشمی پیش از ترور با مأموران ساکن برلین تماس برقرار میکند. طرح نهائی ترور توسط او کامل و تصویب میشود. تیمی که به سرپرستی بنیهاشمی از ایران آمد، از واحدهای عملیات ویژه برای خارج ازکشور است.
برای ترور در خارج از کشور، شعبه ویژهای در وزارت اطلاعات و امنیت کشور وجود دارد. بنابر اطلاعات سازمان امنیت آلمان به دادگاه، "... تیم ترور در اوائل سپتامبر به برلین میآید. تیم، پیش از انجام عملیات توسط یکی از جاسوسان واواک، که در رابطهای مستقیم با رهبران جمهوری اسلامی ایران بوده است، از اجتماع هیئت نمایندگی در رستوران میکونوس مطلع و مطمئن میشود...". بنابر همین گزارش این جاسوس به هنگام ترور در رستوران حضور داشته است.
فردی به نام محمد، ایرانی. او اسلحههای ارتکاب جرم را شب قبل از ترور به خانه تیمی میآورد.
ابوجعفر، معروف به حیدر. از اعضای حزبالله لبنان، ساکن شهر اوزنابروک (Osnabrück) در آلمان. او راننده اتومبیل فرار است که پس از ترور به لبنان و از آنجا به ایران میرود و سپس در سپاه پاسداران مشغول کار میشود.
علی صبرا، لبنانی وعضو حزب الله. ماشین عملیات، ب. ام. وِ، پلاک B-AR5503، را او، یک هفته پیش از ترور، خریدهاست. او بعدا در لبنان و در مرکز حزب الله مشغول به کار میشود.
یک ایرانی، راننده یک مرسدس بنز مدل ۱۹۰ که یک ساعت پیش از ترور با بنیهاشمی در خیابان نزدیک میکونوس ملاقات میکند. اینها کسانی هستند که موفق به فرار شدند.
■ صدور حکم در دادگاه برلین علیه سران جمهوری اسلامی چه تاثیری داشت؟
دستگیر شدگان در برابر دادگاه قرار داده میشوند و پس از یک بررسی قضایی که بیش از سه سال و نیم طول کشید محکوم میشوند. در دهم آوریل ۱۹۹۷ رأی دادگاه صادر می شود:
کاظم دارابی کازرونی حبس ابد، عباس رایل حبس ابد، یوسف امین یازده سال زندان، محمد اتریس پنج سال و سه ماه زندان و عطااله ایاد که پس از حدود چهار سال زندان، آزاد میشود.
به هنگام بررسی پرونده قضایی ترور برلین، از آنجا که عاملان یا ضاربان هیچگونه آشنایی شخصی با مقتولان نداشتند، همواره این پرسش مطرح بود که آمران یا دستور دهندگان این ترور چه کسانی بودهاند؟ بنابر اعترافات و شهادت مقام ارشد امنیتی جمهوری اسلامی ایران ابوالقاسم مصباحی (شاهد "C") در حضور دادستانی پرونده و نیز در برابر دادگاه درباره "آمران" از جمله چنین آمده است:
"... در دوران زندگی آیتالله خمینی، تصمیم در باره قتل دگراندیشان در درون یا بیرون بدون استثنا از سوی او گرفته میشد. پس از فوت آیتالله خمینی، و پس از آنکه علی خامنهای در سال ۱۹۸۹ رهبر نظام شد، تحت ریاست و نظارت او شورایی به نام "شورای امور ویژه" تأسیس شد که ... در باره قتل مخالفان و دگراندیشان تصمیم میگرفتند...".
در حکم چهارصد برگی دادگاه برلین از بالاترین و ارشدترین مقامات جمهوری اسلامی ایران رسما به عنوان آمران ترور برلین و مخالفان برون مرز نام برده میشود:
"... قتل دکتر قاسملو و دو تن از یارانش در ۱۳ ژوئیه ۱۹۸۹ در شهر وین، و همچنین قتلی که در این دادگاه مورد بررسی قرار گرفت، از نتایج و پیامدهای عملی سیاستهای جمهوری اسلامی ایران است. رابطه میان قتل وین و برلین بسیار روشن و آشکار میباشد... اسناد و مدارک غیرقابل انکار ارائه شده به این دادگاه، شکل و نوع اتخاذ تصمیم راس رهبری سیاسی ایران، و همچنین ساختار و مسئولیتهای این تصمیم گیریها را، که با هدف نابودی مخالفان رژیم در خارج از کشور انجام میگیرند، به گونهای بسیار روشن و آشکار نشان میدهند... اتخاذ تصمیم درباره نابودی دگراندیشان و مخالفان رژیم در اختیار نهادی به نام"شورای امور ویژه" است که نهادی غیرقانونی و به دستور رهبر مذهبی نظام تشکیل شده است... اعضای این شورا عبارتند از رئیس جمهور، وزیر اطلاعات و امنیت، وزیرامور خارجه، روسای نیروهای نظامی و انتظامی ... و همچنین رهبر مذهبی نظام... دلیل و انگیزه ترور برلین صرفا سیاسی و مربوط به حفظ قدرت سیاسی است... این قتل صرفا با انگیزه سیاسی و با هدف نابودی مخالفان رژیم انجام گرفته است. هدف اصلی رژیم ایران نابودی مخالفان فعال نظام در خارج از کشور است..." (از متن حکم دادگاه).
در آن زمان آقای هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور، آقای علی فلاحیان وزیر اطلاعات و امنیت، آقای علی اکبر ولایتی وزیر امور خارجه و علی خامنه ای رهبر نظام بودند.
پس از صدور حکم در آوریل ۱۹۹۷، بسیاری از کشورهای عضو اتحادیه اروپا سفرای خود را از جمهوری اسلامی ایران فراخواندند و رابطه دیپلماتیک خود را با آن را قطع کردند، زیرا چنین اقدامی را دخالت در امور داخلی خود و نقض آشکار حق حاکمیت ملی و قوانین بینالمللی میدانستند و میخواستند حاکمان جمهوری اسلامی را تنبیه کنند و کردند.
جمهوری اسلامی ایران در نهایت مجبور شد برای برقرای دو باره روابط با اروپا، به اتحادیه اروپا قول دهد که دیگر در خاک اروپا دست به ترور مخالفان نخواهد زد. و از آن زمان تاکنون، در خاک اتحادیه اروپا، دیگر تروری انجام نداده است. یا اگر دادهاند، ما از آن بیاطلاع هستیم. این امر جان بسیاری از شخصیتهایی را که میتوانستند بالقوه مورد خطر ترورهای نظام باشند، نجات داده است.
در همین زمینه
نظرها
مهرزاد
این کارا از رژیم دینی به راحتی بر میاد ولی مشکل این جاست که الگوی اینا از اسلام ناب محمدی سرچشمه میگیره. بنابر تمام منابع معتبر تاریخ صدر اسلام مثل طبری، واقدی، مقدسی، یعقوبی ابن اثیر...، نخستین تروریست اسلام شخص محمد بوده و شخصا دستور چندین ترور زن و مرد رو صادر کرده. پس مشکل ما الگوی نامناسب این رژیم های اسلامی و از دل این فرهنگ خشن و خشک امثال طالبان و داعش و القاعده و هزار زهر مار بیرون میاد
Farid
حاج «محمد تاجیک» با نام سازمانی «حاج ولی» پدر محمدحسین -فرمانده سابق ارتش سایبری ایران، که در عملیاتى توسط نهادهايى در داخل وزارت اطلاعات کشته شد- بود. او از نیروهای قدیمی وزارت اطلاعات (واجا) است، در ابتدای انقلاب سال ۱۹۷۹، جزو نخستین افرادی بود که ساختمان ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) را تصرف کرد. این ساختمان اکنون محل فعلی وزارت اطلاعات است. او جزو تیم سه/ چهار نفره معاونت ۱۵ وزارت اطلاعات بود (معاونت برون مرزی). این معاونتها اکنون تغییر نام دادهاند، اما نیروهای وزارت اطلاعات هنوز آنها را غالبا با نام قدیم صدا میزنند. در دهه ۶۰ شمسی، «حاج ولی» به همراه دو سه نفر از همکارانش به یکی از کشورهای عربی سفر کرد و سه نفر از نیروهای مذهبی و تحصیلکرده در دانشگاههای قاهره و پاکستان را شناسایی و آنها را جهت همکاری با وزارت اطلاعات ترغیب و به استخدام خود درآوردند. این سه نفر از پایه گذاران القاعده بودند و همهی آنها در عملیاتهای مختلف کشته شدند. آخرین آنها «ایمن الظواهری» بود که چندی قبل در حالی در مرز ایران مورد ترور نیروهای آمریکایی قرار گرفت که ویزای ایران در گذرنامهاش ثبت شده بود!