روز آمدنِ هیچ
از خمینی چه میدانیم؟
از خمینی چه میدانیم؟ هیچ. هنوز شجره روحالله خمینی که شاخهای در هند داشت، نامعلوم است.
نمیدانیم چگونه پس از ۱۵ سال تبعید و بیخبری یکباره در سال ۵۶ نامش چون وردی بر جان ما ایرانیان افتاد که میدانیم حافظه تاریخیمان به ماه و سال نمیرسد.
مریدانش گفتهاند که شورانگیزی این پیرمرد کار خدا بود و خود او نیز همه رفتار و حرکات و سکناتش را یکسره به خدا حواله داد. حال ۳۸ سال گذشته است از آمدن خمینی و آن حکایت ضمیری که به خبرنگار و در هواپیما گفت.
-چه احساسی دارید از اینکه به ایران باز می گردید؟
-هیچ
این «هیچِ» عارفانه پس از این همه سال جلوهای دیگر هم پیدا کرده است، شاید که این هیچ از ندانستن میآمد و در چشم عارفپرور ایرانی به استغنا و مرحله فنا تعبیر شد.
خمینی انگار در صداقتی غیرعمد، خبر از درونش میداد که هیچ نمیداند چه باید کرد و چگونه حکومتی بر پا خواهد شد و تنها میداند که همه چیز از این تاریخ به بعد بر مدارِ هیچ میگذرد.
چه انتظار سخیفی داشتهایم که اگر زیر درخت سیب و در نوفل لوشاتو گفت که دموکراسی میخواهد مثل همین که در فرانسه است، باور کردیم.
مگر این پیرمرد چه چیزی از دموکراسی میدانست و چه شناختی از فرانسه و اروپا و فلسفه سیاسی غرب داشت که اینهمانیاش با قید اسلام را به حساب جمهوری دموکراتیک بگذاریم.
خمینی در کدام دنیا زندگی میکرد و چه کتابی میخواند و با چه کسانی نشست و برخاست داشت. عمر بلندش در حوزه علمیه گذشته بود و دنیای کوچکش از قم بود تا نجف.
اگر که نعمت تبعید نبود، در همان قم میماند و در سلک علمای عزلت گزیدهای که درس و منبری خلوت دارند و شاید در دل حسرت مرجعیت، نامش در یکی دو حجره دفن میشد.
درست است که فلسفه خوانده بود اما ذهناش به کدام مساله تازه فلسفی مشغول بود؛ جز اینکه هنوز که هنوز است مساله فلسفه اسلامی وجود و ماهیت است و اینکه ملاصدرا درست میگفته یا میرداماد.
خمینی پرونده تنکِ فلسفه سیاسی شیعه را در عبارت ولایت فقیه جمعبندی کرد و در نجف کمی دربارهاش گفت و خلاص.
فارابی از افلاطون آموخته بود که فیلسوفان صالحترین مردم به حکمرانی هستند و این حکم معلم ثانی در فرهنگ تشیع با امام و ولایت آمیخت و خمینی با چند نقل و نقب به امام زمان ، فقیه را بر جای فیلسوف نشاند.
آن امام اهل بحث و مجادله هم نبود، شاگردش منتظری گفته است که هیبتی داشت که همان چند طلبهای که پای درساش می نشستند را از سوال پشیمان میکرد و گاهی میان بحث، فرمان به خاموشی میداد و میرفت.
حرف زدن با او سخت بود، حتی وقتی هیچ قدرتی نداشت و به مرجعیت هم نرسیده بود. منتظری گفته است که او و مطهری چهطور دنبالش راه افتادهاند بلکه سر صحبتی باز کنند و با چه مصیبتی خندهای بر لب روحالله آوردهاند.
مردی عبوس و تلخ بود که از جماعت میگریخت. در این همه حکایات که از امام گفتهاند، نشنیدهایم که دوست و محفلی داشته باشد. در عهد مرجعیت آیتالله بروجردی، خمینی از معدود کسانی بود که رابطهاش را با مرجع تامه شیعه قطع کرد و این قهر مداوم را تا مرگ بروجردی ادامه داد.
مقام فقهیاش آنقدرها نبود که پس از بروجردی به مرجعیت برسد و اگر که ورودش به سیاست نبود و بیم آن نمیرفت جانش در خطر باشد، امثال گلپایگانی و شریعتمداری ، صحه بر مرجعیتاش نمیگذاشتند، چه بنا بر سنتی که از مشروطه مانده بود، مراجع مصونیتی داشتند و همین مرجعیت سیاسی، جان خمینی را نجات داد.
خمینی آخوندی سیاسی بود اما این سیاسیبودن به معنای شناخت از سیاست و سیاستمداری نیست. اگرچه بارها نام مدرس را برده است اما هیچگاه علاقه ای نداشت تا به سبک مدرس وارد سیاست شود. مدرس کار جمعی و حزبی میکرد و در گود سیاست وارد میشد و خطابه میخواند. خمینی اما بیشتر راه شیخ فضلالله میرفت که حقی برای روحانیت در حکومت بخواهد. بازیگر سیاست نبود بلکه مهاجمی بود که یک تنه بر سیاست میتاخت به قصد بر اندازی.
اولین حملهاش به سیاست از جبههای ارتجاعی بود و مخالفتش با رفراندم لوایح ششگانه از همان منظر شیخ فضلاللهی. با الغای ارباب رعیتی و حق رای زنان مخالفت کرد.
انفرادی بودن در سیاست بیش از آنکه همکاری بطلبد، جذب مرید میکند. این است که علاقهای نداشت تا با نهضت آزادی و بازرگان در همان سالهای مبارزه ملاقاتی کند. بعدها نماینده مجاهدین خلق را از خانهاش در نجف راند. به ملیون هم ابدا علاقهای نداشت. هیچگاه درباره مصدق اظهارنظر مثبتی نکرد.
در ذهن خمینی، ایرانی وجود نداشت. آن امام هنوز در دوران ممالک اسلامی سیر و سلوک میکرد و با مفاهیم تازهای مثل دولت–ملت سخت بیگانه بود.
اطلاعاتش از جهان بیرون از حوزه، محدود میشد به روزنامهای که میخواند- همین روزنامه خواندن در حوزه علمیه هم گویا شاهکاری بوده است و مذموم تلقی میشده – کمی هم رادیو بیبیسی گوش میکرد و میتوانیم مطمئن باشیم علاقهای به مطالعه آنچه روشنفکران مینوشتند، نداشت و تصور میکرد همین کفایه و اصول و منظومه ، دنیا و آخرت را کفایت میکند.
با اینحال یکی دو کتابی و چند نفری را از این جماعت روشنفکری میشناخت. یکباری جلال آلاحمد به حضورش رسید و گویا غربزدگی را خوانده بود و ای بسا که این کتابِ علیل، نوعی جهانبینی دلخواه و سیاه و سفید به آیتالله داد که پس از انقلاب بارها تکرارش کرد.
غرب مجموعهای بود از رذایل که آمده است و شرق باکره را ملکوک کرده است و ذهن مسلمانان را تسخیر کرده و این میانه روشنفکران عمله تمدن غربی هستند و میکروبهایی که از طریق دانشگاه و سینما و جراید به تن پاک جامعه تزریق میشوند.
شریعتی هم چشم آیتالله را گرفته بود از این جهت که شوری به پا میکرد و از اسلام تیغ بُرانی میساخت برای انقلاب. خمینی اصطلاحات شریعتی را گرفت و نامی از او نبرد و در سکوتی هوشمندانه هم شریعتی را مصادره و هم معلم انقلاب را اخراج کرد.
کسروی هم از روشنفکران نگونبختی بود که خمینی او را میشناخت، در کشف الاسرار بیاینکه پاسخی به گفتههای کسروی بدهد، نثر کسروی را به زبان یاجوج و ماجوج تشبیه کرد و شکوه سر داد که آیا میان مسلمین کسی نیست که این مرد را سر جایش بنشاند.
آن امام در قبال هر نقدی بیطاقت بود و حربه سنتی تکفیر را که از حوزه آورده بود تا به آخر عمر در جماران نگاه داشت.
خمینی از دنیای تازه چیزی نمیدانست و نمیخواست که بداند. اعلامیه حقوق بشر را نخوانده بود چه اینکه حتی یکبار هم در اینباره نظری نداد. از تاریخ کشورهای دیگر و مبارزات مسالمتآمیز گاندی و نلسون ماندلا چیزکی شنیده بود و آن راه و رسم به دلش نمینشست. داستان و رمان نمیخواند، اهل سینما نبود و همان یکبار که فیلم گاو مهرجویی را دیده است یک اتفاق تاریخی محسوب میشود.
میتوان مطمئن بود که چیزی از اوپک و قیمت نفت و جهان دو قطبی و ساختار سیاسی آمریکا نمیدانست ، چهاینکه یکبار به منتظری که اصرار میکرد گروگانهای آمریکایی در دوران کارتر آزاد کنند تا حزب دموکرات که با انقلاب سر سازگاری دارد ، بماند، گفت که از این غیبها چیزی نمیداند.
سیاست برای خمینی حفظ قدرت در دایره دین و فقیه و احیانا سپردن حکومت به امام زمان بود. انگاری که ولایتِ امت، ودیعهای از آسمان رسیده بود که باید روی دست مردم میرفت تا هدیه میشد به دستان امام غایب که اتفاقا او نیز مثل خمینی روزی از آسمان میرسید و بیاینکه هیچچیز بداند از تاریخی که در غیبتش گذشته ، یکباره و یکسره در متن حکومت میایستاد.
اگر خمینی تبعید نمیشد و در همان قم میماند و ای بسا اعتراض هم میکرد و در خانهاش بار عام میداد تا همه بیایند و این پیر مستور را ببیند این همه واله و شیدا نداشت.
خمینی جذابیتِ نشناختن بود و آن حس غریب که آدمها به سوار اسب سفید رویاها دارند را بیدار میکرد، عشقِ به هیچ.
منبع: زیتون
نظرها
شاهد
خمینی کسی بود که به صراحت نظرش را گفت " ولایت فقیه از امور اعتباری عقلایی است و واقعیتی جز جعل ندارد . جعل یعنی قراردادن قیم برای صغیر .قیم ملت با قیم صغییر از لحاظ وظیفه و موقعیت هیچ تفاوتی ندارد والسلام ." حکومت اسلامی نشر سال 1346 . در باره او و ضد ایشان بسیار نوشته شده است . او رهبری کریزماتیک بود که در دل توده های انبوه نفوذ کرد . تود ه هایی که فریاد سر می دانند " شعار هر مسلمان خمینی است و قران" . جوانانی که از زبان شریعتی " بازگشت به خویشتن " را شنیده بودند. همان ها که می خواستند در کارخانه ادم سازی حکومت اسلامی اینده بدل به "انسان شیعه نو" شوند . سخن در باره ایت الله بسیار گفته شده است اما بر خلاف محققان غربی که کوشیدند به بررسی رواشناسی جمعی و جامعه شناسی توده ای انبوه مردمانی دست یازند که به پیروی از رهبران کرزیماتیک پرداختتد و در اعمال انها همدست شدند. اما در ایران کوشش اندکی در اینباره صورت گرفته است . در سنت سیاسی ایران هنوز نظریه ملت درست کردار اما فریب خورده و رهبر سیاسی نادرست ریشه ای ژرف دارد که از شناخت درست وضعیت سیاسی اجتماعی جلوگیری می کند .
نیکزاد
حالا با این حرفها بالاخره پیشنهاد شما برای الغا ولایت هیچ چیه؟ من فکر میکنم کم ترین هزینه اینه که از روسای تیمارستان ها و دکتر هاش کمک گرفته بشه اونا بلدند آروم آروم از شتر شیطون یارو رو بیارن پائین ببرنش اونجائی که باید. همونطور که گفتم هزینه ش از هر کاری کمتره. میمونه بسیج روسای تیمارستانها که به شما محولش میکنم.
ئ
روز گفتن شرو ور
بیژن
کتابی که خمینی از آل احمد خوانده طبق روایت شمس که در آن دیدار بوده کتاب خسی در میقات است. نه غرب زدگی . خسی در میقات روایتی از سفر حج آل احمد که بیشتر توصیف آن شهود و اشراقی است که در سفر حج به او دست داده. وخمینی در آن مجلس گفته چنین کتابی را ما باید مینوشتیم. لابد چون ذوق نداشتند ننوشتند. والله اعلم
هاشمی
کدام آمدن؟!؟ که هیچ قرنها پیش آمده و در خون ملت عفونتی عمیق و کشنده بوجود آورده بود که خود ملت مبتلا به آن ازش بیخبر بوده و بدبختانه هنوز هم است. و آن هیچ یعنی جهل و نادانی اکثریت و غوطه خوردن در خرافات مذهبی بوجود آمده توسط جمعی از میان همان قوم و ملت بیمار. و کدام مغز سالمی است که بطور مثال عوارض مشهود بروز این بیماری را در ۱۰۰ سال قبل حاشا کند؟ مگر آنکه خود یا سازنده و یا مشوق غوطه پروری باشد در جهل و نادانی. همین و هیچ چیز دیگر.
میر ز ا رضا
یادآوری: چند درصد از ملت هیچی ندان ایران به جمهوری آخوندی که توسط همان «هیچ» ایرانی به رای گیری گذاشته شد بَع بَع و یا بَله بَله گفتند؟ ۹۹.۹۹٪ و چند درصد از همان بَع بَع گویان ایرانی به مفاد قانون اساسی جمهوری آخوندی آشنایی داشتند؟ صفر و یا هیچ درصد و چرا معترف نباشیم که بعد از حدود چهل سال اگر ملت به نظام چون گوسفندی بَع بَع و یا لبیک نگوید سرش را زیر عنوان محاربه با آخوند از دست میدهد!!! پس بیاییم و هیچی خود را ملامت کنیم و نه آمدن هیچ را.
شاهد
برخی پیروی توده ها از خمینی را بیماری توصیف می کنند ! توده ها بدون سازمان مشخص گروهی و جامعه فاقد ساختار مدنی یا جامعه ای که ساختارهای مدنی ان فروریخته باشد مستعد پیروی از فرد جاه طلبی است که شعارها ی خود بی هیچ تردید تکرار کند و به ان ها وعده بهشت دهد . جنبش های تو ده ای قرن بیستم در اروپا نشان داده است که علی رغم دوری از باورهای مذهبی هم توده ها فاقد روشن بینی و تشخیص سره از ناسره هستند . مقبولیت اجتماعی همواره امری است که به وضعیت عمومی جامعه بستگی دارد . زمانی پس از مرداد سال سی دو مقبولیت اجتماعی روحانیون بشدت کاهش می یابد . خمینی در سخنرانی انرا خاطر نشان کرد " سال 1333اقای کاشانی به ختمی در مسجد بازار تهران امدند یکنفر از جای خود بلند نشد به ایشان جا دهد . من بلند شدم " از اواخر سال 56 شرایط انقلابی در ایران پا گرفت اما این شرایط بدلیل فقدان ساز مان های مدنی از شهریور پنجاه هفت با وارد شدن توده ها به جنبشی شبه توتالیتر مذهبی شد . تک تک مردمی که می حواستند خود را تطهیر کنند و به " انسان شیعه خوب و نو" بدل شوند . حس "بازگشت به خویش " که شریعتی ندا داده بود با شعار های رهبری کریزماتیک در هم امیخت که وعده می داد " ما شما را آدم می کنیم " و انرا به شکل و شمایل اسطوره ای در هم می امیخت و نتیجه میلیون ها افراد ی بودند که عکس ایت الله خمینی را در در ماه می دیدند و اماده بودند هر انکس که انرا نمی بیند متهم به حرامزادگی کنند و همچون بزی گر از گله برانند . همین توده ها بودند که در ایران ایت الله را به عرش اعلی قدرت بردند همچون تود ه های المانی که هیتلر را پیشوا کرند یا تو ده های روس که استالین را رهبر خلقها و بر هر جنایتی نه تنها چشم بستند بلکه خواستار جنایت های بیشتر شدند . در تظا هرات انبوه شعار می دادند " خمینی عزیزم بگو که خون بریزم "
عادل
فقط یک دیکتاتور بود .. همین. اسلام با تاریخ اسلامیت متفاوت است و خمینی و امثالهایش در تاریخ جاهلیت مدفون شده و خواهند شد.