درسهایی از فاجعه آلودگی هوا
اسلاوی ژیژک- ایرپوکالیپس در چین قرینه روشنی است از محدودیتهای اعتقاد ما به بحران زیستمحیطی مسلط، آمیزه غریبی از اعتقاد به وقوع فاجعه و تداوم روال عادی، احساس تقصیر و بیتفاوتی.
مقدمه: قریب به یک دهه است آلودگی هوای تهران به پدیدهای ثابت بدل شده است. حال و روز شهرهای دیگر ایران به مراتب بدتر است، شهرهای جنوبی از جمله خوزستان، اهواز، آبادان دیگر قابل سکونت نیستند و هر روز خبرهای ناگوارتری میرسد. در آخرین مورد رطوبت بالای ۹۰ درصد و ریزگردها موجب قطع شبکه برق در ۱۱ شهر استان خوزستان شد. واکنش دولت دقیقاً از منطق دوگانهای پیروی میکند که اسلاوی ژیژک، فیلسوف اسلونیایی، در مقاله حاضر بسط میدهد: ابتدا «نادیدهانگاری»، سپس «عادیسازی».
ابتدا تعطیلی گسترده مدارس و ادارات کلانشهرها و سپس عادیسازی بحران با گاه و بیگاه تعطیلیهای مقطعی. در راستای عادیسازی توجیهات علمی هم سر بر میآورند و تقصیر فاجعه را به آب و باد و مه و خورشید و فلک حواله میدهند یا آنچه امروز «تغییرات اقلیمی» و گرمایش جهانی خوانده میشود، بدون کوچکترین اشاره به طرحهای توسعه و سوءمدیریت سه دههای برای کنترل بحران و سازندگیهای سرداران و سدسازی بیرویه و خشککردن دریاچه ارومیه و زایندهرود و کارون و نابودی تالابهای هورالعظیم و شادگان و بامدژ و میانگران و ...
اسلاوی ژیژک درباره فاجعه آلودگی هوا در چین مینویسد و رویکردهای ایدئولوژیک به فاجعه زیستمحیطی در کل جهان. بیجهت نیست که میتوان آن را در پسزمینه بحران محیط زیست در ایران کنونی خواند و از نابودی ساختارهای زیستمحیطی طی بیش از سه دهه گذشته سخن گفت که همه دولتهای اصلاحطلب و اصولگرا، چپ و راست، به یکسان آن را نادیده انگاشتند و حالا عادیاش جلوه میدهند. آیا برای جلوگیری از یک فاجعه زیستمحیطی قریبالوقوع تغییری فراتر از این و آن دولت ضروری نیست؟
ترجمه مقاله اسلاوی ژیژک: دسامبر ۲۰۱۶، دود مه در شهرهای بزرگ چین چنان غلیظ شده بود که هزاران نفر به حومههای شهر گریختند تا جایی را بیابند که آسمان آبی آن همچنان پیدا باشد – پدیده «ایرپوکالیپس»* (فاجعه آلودگی هوا) بر زندگی یک میلیارد نفر تأثیر گذاشته است. آنها که در شهر ماندند، بیرونرفتن برایشان شبیه زندگی در فیلمهای آخرالزمانی بود: آدمها با ماسکهای بزرگی در دود مه غلیظ اینور و آنور میروند و حتی نزدیکترین درختها هم دیده نمیشوند. جنبه طبقاتی این موضوع نقش مهمی ایفا کرد: قبل از اینکه مقامات مجبور شوند فرودگاهها را به خاطر هوای بد ببندند آنها که پولشان به خرید بلیطهای گرانقیمت هواپیما میرسید شهرهای آلوده را ترک کردند. و برای اینکه نمک به زخم بپاشیم این نکته را هم اضافه کنیم که قانونگذاران پکن دود مه را در زمره فجایع جوّی در نظر میگیرند که ناشی از طبیعت است نه آلودگی صنعتی و بدینترتیب از انداختن تقصیر فاجعه به گردن مقامات میپرهیزند. بنابراین یک مقوله جدید هم به لیست بلندبالای مقولات پناهجویان اضافه شد، پناهجویان ناشی از جنگ، خشکسالی، سونامی، زمینلرزه، بحرانهای اقتصادی و غیره – و حالا پناهجویان ناشی از دود مه.
شاید شگفتانگیزترین نکته درباره پدیده «ایرپوکالیپس» عادیسازی سریع اوضاع پس از آن باشد: بعد از اینکه مقامات دیگر نمیتوانستند اصل مشکل را انکار کنند، شروع کردند به ایجاد رویههایی که تا حدودی آدمها را قادر میسازند زندگی روزمرهشان را با دنبالکردن روالهای عادی جدید ادامه دهند، انگار که فاجعه دود مه غلیظ چیزی نبوده جز یک واقعیت جدید از زندگی کنونی. بعضی روزها تا جایی که میشود در خانه میمانی و در موارد ضروری با ماسک بیرون میروی. بچهها هم ذوق میکنند که بیشتر وقتها مدرسه تعطیل است؛ فرصتی برای خانهماندن و بازیکردن. سفری به حومه شهر، جایی که آسمان آبی هنوز پیداست، بهترین موقعیتی است که آدم انتظارش را میکشد (همین الان در پکن آژانسهایی هست که کار تخصصیشان برگزاری سفرهای یکروزه است). مهم این است که وحشت نکنی و ظاهرسازی کنی که با وجود همه مشکلات زندگی ادامه دارد.
چنین واکنشی در صورتی قابل درک است که با چیزی روبرو باشیم آنقدر بیرون از حوزه تجربه جمعی ما که اصلاً نتوانیم آن را ببینیم، حتی اگر شواهد دال بر آن بیش از حد باشد. این «چیز» نزد ما هجوم بیامان دگرگونیهای عظیم بیولوژیکی و فیزیکی در جهانی است که در آنیم. برای اینکه با این تهدید کنار بیاییم ایدئولوژی جمعی ما خود را به سازوکارهای پنهانکاری و خودفریبی تجهیز میکند که به خواست صریح نادیدهانگاری میرسد: «الگوی عام رفتار در میان جوامع بشری در معرض تهدید این است که چون از برخورد با تهدید ناتوانند به جای تمرکز بیشتر بر بحران بیش از پیش آن را نادیده میگیرند.»
یک چیز معلوم است: یک تغییر خارقالعاده اجتماعی و روانشناختی جلوی چشمان ما اتفاق میافتد - ناممکن ممکن میشود. واقعهای که در وهله اول چیزی ناممکن بود نه واقعی (دورنمای یک فاجعه در راه که گرچه میدانیم محتمل است باور نمیکنیم در عمل اتفاق بیفتد و بدینسان بهعنوان چیزی ناممکن کنارش میگذاریم) دیگر ناممکن نیست و واقعی میشود (همین که فاجعه رخ داد «عادیسازی» و بخشی از جریان عادی امور تلقی میشود، انگار همیشه و از قبل چیزی ممکن بوده). فاصلهای که این پارادوکس را ممکن میکند فاصله بین دانش و باور است: ما میدانیم فاجعه (زیستمحیطی) ممکنالوقوع و حتی محتمل است ولی باور نمیکنیم در واقعیت اتفاق بیفتد.
محاصره سارایوو در اوایل دهه ۱۹۹۰ را به خاطر بیاورید: این واقعیت که یک شهر «عادی» اروپایی با نیممیلیون جمعیت محاصره، گرفتار قحطی و هر روز بمباران شود، شهروندانش را با تکتیرانداز بکشند و چه و چه.... و این ماجرا سه سال آزگار به طول انجامد پیش از سال ۱۹۹۲ غیرقابل تصور تلقی میشد – قدرتهای غربی میتوانستند مثل آب خوردن محاصره را بشکنند و دالان امن کوچکی به شهر بزنند. وقتی محاصره شروع شد حتی شهروندان سارایوو فکر میکردند واقعهای کوتاهمدت است و میکوشیدند بچههایشان را «یکی دو هفته» بفرستند جای امن «تا این آشوب بخوابد». بعد خیلی زود محاصره «عادی» شد. عین همین گذر از ناممکنی به عادیسازی (با اندک کرختی آمیخته به وحشت که بین این دو مرحله میآید) به خوبی در واکنش دمودستگاه لیبرال ایالات متحد به پیروزی ترامپ دیده میشود. این امر در نحوه عملکرد قدرتهای دولتی و سرمایه اعظم در خصوص تهدیدهای زیستمحیطی مانند ذوبشدن یخها در قطب هم دیده میشود. همان سیاستمداران و مدیرانی که تا همین دیروز هراس از گرمایش جهانی را در این قالب انکار میکردند که اینها ترسانداختن آخرالزمانی کمونیستهای سابق به جان مردم است یا لااقل نتایجی ناآزموده و خام است برپایه شواهد ناکافی، همانها که به ما اطمینان میدادند جای نگرانی و وحشت نیست، که اساساً اوضاع روبهراه است و به روال معمول، حالا امروز گرمایش جهانی را یک واقعیت ساده میدانند، بخشی از «جریان معمول» امور ...
ژوئیه ۲۰۰۸، سیانان بارها و بارها گزارشی را نشان داد با عنوان «سبزشدن گرینلند» که در آن از فرصتهای جدیدی که ذوبشدن یخهای قطبی برای گرینلندیها [ی دانمارک] فراهم میکند استقبال کرده بود – آنها میتوانند در زمینهای باز سبزیجات پرورش دهند و از این قبیل حرفها. وقاحت این گزارش فقط به این نیست که بر خردهمزایای فاجعه جهانی تکیه میکند؛ بلکه با معنای مضاعف واژه «سبز» در زبان عمومی بازی میکند («سبز» یعنی گیاه؛ «سبز» یعنی دلمشغولیهای زیستمحیطی)، پس این واقعیت که با گرمایش جهانی گیاهان بیشتری میتوانند در خاک گرینلند پرورش یابند در پیوند است با افزایش آگاهی زیستمحیطی. آیا چنین پدیدهای مصداق دیگری از درستی حرف نائومی کلاین در کتاب دکترین شوک نیست، آنجا که او توصیف میکند چگونه سرمایهداری جهانی فجایعی مثل جنگها، بحرانهای سیاسی، حوادث طبیعی را به خدمت خود میگیرد تا از محدودیتهای «قدیم» اجتماعی خلاص شود و دستور کار خود را بر لوح سفیدی اعمال کند که فاجعه همه چیز آن را پاک کرده؟ چهبسا فجایع زیستمحیطی آتی بیش از آنکه زیر پای سرمایهداری را خالی کنند بیش از همیشه به کار تقویت آن بیایند.
چیزی که در این گذر از نادیدهانگاری به عادیسازی گم میشود درک درستی از اوضاع فعلی است، با همه دامهای غیرمنتظرهای که فاجعه پنهانش میکند. برای مثال، یکی از پارادوکسهای ناخوشایند مخمصه امروز این است که خود تلاشهای ما برای مقابله با تهدیدهای زیستمحیطی میتواند به گرمشدن قطبها کمک کند: سوراخ لایه اوزون محافظ بخش داخلی قطب جنوب در برابر گرمایش جهانی است، پس اگر سوراخ را درست کنیم قطب جنوب میتواند خیلی زود به سطح گرمایش مابقی زمین برسد... لااقل یک چیز معلوم است. در دهههای گذشته حرفزدن از نقش مسلط «کار فکری» در جوامع پساصنعتی مُد بود – هر چند جنبه مادی اکنون قدرت خود را دوباره با نوعی هوشیاری همهجانبه به رخ میکشد، از مبارزات آتی بر سر منابع محدود (غذا، انرژی، مواد معدنی) گرفته تا آلودگی محیط زیست.
حتی اعتراف ما به آمادگی برای پذیرش مسئولیت در قبال فجایع زیستمحیطی میتواند ترفند حقهبازانهای باشد برای پرهیز از پرداختن به ابعاد واقعی یک فاجعه. در آمادگی ما برای پذیرش تقصیر تهدیدهای محیط زیستی چیزی هست که به نحو غلطاندازی به ما قوت قلب میدهد: دوست داریم احساس تقصیر کنیم چون اگر تقصیرکار باشیم آنوقت همهچیز به خود ما بستگی دارد، ما ریسمانهای تقصیر فاجعه را به دوش میکشیم، پس میتوانیم در ضمن خودمان را صرفاً با تغییر زندگیهایمان نجات دهیم. چیزی که واقعاً برای ما سخت است (لااقل برای ما غربیها) پذیرش این نکته است: فرد فرد ما به نقش کاملاً منفعل کسانی تقلیل یافتهایم که تنها کاری که از دستشان بر میآید نشستن و دیدن آخر و عاقبتشان است. برای پرهیز از چنین موقعیتی دست به وسواسهای دیوانهوار میزنیم تا فعال جلوه کنیم: کاغذهای باطله را بازیافت میکنیم، خوراکیهای ارگانیک میخریم، و هر چیز دیگر، تا فقط مطمئن باشیم به سهم خود کاری انجام میدهیم – مثل خورههای فوتبال که تیمشان را جلوی تلویزیون خانهشان تشویق میکنند، فریاد میزنند و بالا و پایین میپرند، با این باور خرافاتی که همین تشویقها به نحوی در نتیجه تأثیر میگذارد.
درست است که شکل سنخنمای انکار فتیشیستی در مسئله محیط زیست از این قرار است: «خوب میدانم (که همه ما در معرض تهدیدیم)، ولی واقعا بدان باور ندارم (از اینرو آماده نیستم هیچ کار مهمی بکنم مثلا سبک زندگیام را تغییر دهم)». ولی در ضمن آن روی این انکار هم هست: «خوب میدانم در واقعیت نمیتوانم بر فرایندی که به نابودیام ختم میشود تأثیر بگذارم (مثلا انفجار آتشفشانی)، معالوصف این نکته به قدری به من آسیب روحی میزند که نمیتوانم بپذیرماش، پس نمیتوانم در برابر میل مبرم به کاریکردن مقاومت کنم، حتی با اینکه میدانم در نهایت این کار بیمعناست». آیا به همین دلیل نیست که خوراکیهای ارگانیک میخریم؟ چه کسی واقعاً باور دارد که سیبهای «ارگانیک» نیمهگندیده و گرانقیمت سالمتر از سیبهای معمولیاند؟ قضیه این است که حتی اگر واقعاً این سیبها سالمتر باشند (و بخش زیادیشان احتمالاً سالمترند)، آنها را میخریم چون با خرید این خوراکیها فقط یک محصول نخریدهایم و آن را مصرف نکردهایم – در عین حال کاری معنادار کردهایم، مراقبت و آگاهی جهانیمان را نشان دادهایم، در یک پروژه جمعی بزرگ مشارکت کردهایم.
باید این بازیها را تمام کنیم. پدیده «ایرپوکالیپس» در چین قرینه روشنی است از محدودیتهای اعتقاد ما به بحران زیستمحیطی مسلط، آمیزه غریبی از اعتقاد به وقوع فاجعه و تداوم روال عادی، احساس تقصیر و بیتفاوتی. امروز محیط زیست میدان نبرد ایدئولوژیکی است و مجموعه کاملی از راهبردهایی را در بر میگیرد که ابعاد حقیقی تهدید زیستمحیطی را مبهم میکنند: (۱) نادیدهانگاشتن محض: این یک پدیده حاشیهای است و ارزش وقتگذاشتن ندارد، زندگی (سرمایه) ادامه دارد، خود طبیعت از خودش مراقبت میکند؛ (۲) علم و تکنولوژی ما را نجات میدهند؛ (۳) راهحل را به بازار بسپارید (مالیاتستانی بیشتر از آلودهکنندهها و غیره)؛ (۴) فشار سوپرایگو برای پذیرش مسئولیت فردی بهجای اقدامات عظیم و فراگیر: تک تک ما باید کاری را که میتواند بکند – بازیافت، مصرف کمتر و غیره؛ (۵) شاید بدترین مورد - البته از نظر تأثیرات ایدئولوژیکیاش - دفاع از بازگشت به توازن طبیعی است، به زندگی سادهتر سنتی که مخالف غرور بشری است و ما دوباره فرزندان ملاحظهکار «مام طبیعت» میشویم.
آیا گفتار مسلط زیستمحیطی ما را از پیش تقصیرکار نمیداند، بدهکار مام طبیعت، زیر بار فشار مداوم آژانسهای سوپرایگوی زیستمحیطی که فرد فرد ما را خطاب قرار میدهند: «امروز برای بازپرداخت بدهیتان به طبیعت چه کردید؟ همه روزنامهها را در محل بازیافت کاغذ ریختید؟ و همه بطریهای آبجو و قوطیهای نوشابه را؟ آیا جایی که میتوانستید از دوچرخه یا وسایل نقلیه عمومی استفاده کنید از ماشین شخصی استفاده کردید؟ آیا به جای اینکه پنجرهها را کامل باز کنید از وسایل تهویه استفاده کردید؟» مخاطرات ایدئولوژیکی اینگونه فردیکردن موضوع خیلی راحت دیده میشود: به جای طرح مسائل جهانی به درد بخور درباره کل تمدن صنعتی، من بین این همه مسئولیت شخصی و ارزیابی کارهای خودم گم میشوم. تازه باید توجه داشت چطور مکمل بلافصل این فرایند جرمتراشی فردی یک راه فرار آسان است: بازیافت کن، خوراکی ارگانیک بخر، انرژی قابل تجدید استفاده کن،... و بعد از آن دیگر نباید احساس تقصیر و گناه کنی، میتوانی از زندگی معمولات لذت ببری.
دام دیگری که باید از آن بپرهیزیم مبارزه اخلاقی با سرمایهداری است، همه حرفهایی از قبیل اینکه چطور سرمایهداری با حرص و آز خودمحور تک تک سرمایهداران برای کسب قدرت و ثروت بیشتر سر پا مانده است. در واقعیتِ سرمایهداری، حرص و آز شخصی تابع کوشش غیرشخصی خود سرمایه برای بازتولید و گسترش است. بنابراین آدم وسوسه میشود بگوید چیزی که واقعاً بیشتر (نه کمتر) نیاز داریم خودمحوری عصر روشنگری است. تهدید زیستمحیطی را در نظر بگیرید: برای دستزدن به کنش در این زمینه، نیاز به هیچگونه عشق جاندارانگارانه کاذب به طبیعت نداریم بلکه نفعطلبی خودمحورانه بلندمدت لازم داریم. نزاع بین سرمایهداری و محیطزیست ظاهراً نزاعی سنخنما بین منافع خودمحور فایدهگرا و مراقبت اخلاقی راستین از موهبت عمومی بشریت است. ولی اگر دقیقتر نگاه کنیم بلافاصله بهوضوح در مییابیم که وضعیت دقیقاً نقطه مقابل چنین تصوری است: دلمشغولی زیستمحیطی ماست که پایه در حس فایدهگرایانه بقا دارد: این دلمشغولیها نماینده نفعطلبی شخصی عصر روشنگریاند، در بهترین حالت نماینده ترجیح نفع نسلهای آینده به نفع بیواسطه خودمان. برداشت معنویتگرای عصر نو (New age) از تقدس خود زندگی، برداشت آنها از حق محیط زیست به حفظ خود، و غیره هیچ دخلی به آگاهی زیستمحیطی ما ندارد و کوچکترین نقشی در اینجا ایفا نمیکند. اگر میخواهیم دنبال بُعد اخلاقی کل این مسئله بگردیم باید آن را در تعهد بیقیدوشرط سرمایهداری به بازتولید همواره فزاینده آن بیابیم: یک سرمایهدار که خود را بیقیدوشرط به رانه سرمایهمحور میسپارد (که به خودی خود در حال گسترش است) در عمل حاضر است همه چیز، از جمله بقای بشریت، را در معرض خطر بیندازد، نه بهخاطر هرگونه دستاورد یا هدف «بیمارگون» بلکه فقط محض خاطر بازتولید نظام در مقام یک هدف-در-خود. شعار اصلی آن میتوانست این باشد: کسب سود ولو به قیمت نابودی کل جهان (Fiat profitus pereat mundus). البته این شعار اخلاقی اگر شر علنی نباشد عجیب و غریب است. ولی از یک منظر کانتی سختگیرانه نباید فراموش کنیم چیزی که این شعار را به چشم ما انزجارآور میکند واکنش کاملا «بیمارگون» ما برای بقاء است: یک سرمایهدار تا جایی که «مطابق برداشتش» عمل میکند کسی است که وفادارانه یک هدف کلی را دنبال میکند، بدون در نظر گرفتن هیچ مانع «بیمارگون».
پس، به قول لنین، چه باید کرد؟ پیتر اسلوتردایک در کتاب در قرن بیستم چه اتفاقی افتاد طرح کلی خود را از آنچه باید در قرن بیست و یکم کرد به دست میدهد. این طرح به بهترین شکل در عنوان دو مقاله اول کتاب خلاصه شده: «آنتروپوسن»* و «از اهلی کردن بشر تا متمدن کردن فرهنگها».
«آنتروپوسن» به دورهای جدید در حیات سیاره زمین گفته میشود که در آن ما آدمیان دیگر نمیتوانیم به زمین به عنوان مخزن حاضر و آماده برای جذب نتایج فعالیت مولد خود تکیه کنیم: دیگر نمیتوانیم عوارض جانبی (زیانهای ثانوی) مولدبودنمان را نادیده بگیریم، دیگر نمیتوان آنها را به پشتصحنه چهره بشریت پس زد. باید بپذیریم که در «سفینه فضایی زمین» زندگی میکنیم که مسئول اوضاعی است که به بار میآورد. زمین دیگر پشتصحنه نفوذناپذیر فعالیت مولد ما نیست بلکه همچون (هر) ابژه متناهی (دیگری) است که میتوانیم سهواً نابودش کنیم یا آن را به جایی غیرقابل سکونت تبدیل کنیم. این یعنی درست همان لحظهای که به اندازه کافی قدرتمند میشویم که بر شروط پایهای زندگیمان اثر بگذاریم باید بپذیریم ما نیز یک گونه حیوانی در میان گونههای دیگر در یک سیاره کوچکیم – چیزی که مجبورمان میکند این نکته را بپذیریم قدرت جهانی مخرب ماست. به محض تشخیص این نکته برای ارتباط با محیط پیرامون خود نیازمند راهی جدیدیم: نه دیگر یک کارگر قهرمان که تواناییهای خلاقه خود را بروز میدهد و از منابع لایزال محیطی بهره میگیرد بلکه یک کارگزار به مراتب فروتنتر که با محیط اطراف در همکاری است و پیوسته دنبال یافتن سطوح منعطفتری از امن و ثبات.
آیا الگو اصلی نادیدهانگاشتن زیانهای جنبی سرمایهداری نیست؟ چیزی که در بازتولید سرمایهداری مهم است گردش خودافزای سودمحور است و زیانهای جنبی به محیط اطراف که جزو هزینههای تولید به شمار نمیآید در اصل نادیده انگاشته میشود. حتی تلاشهایی که برای محاسبه و درنظرگرفتن این زیانهای جنبی از طریق مالیاتستانی میشود (یا با قیمتگذاشتن روی هر منبع طبیعی که آدم مصرف میکند از جمله هوا) به کار نمیآید. پس لازمه ایجاد یک وجه ارتباط جدید با محیط اطراف نوعی تغییر سیاسی-اقتصادی رادیکال است، اسلوتردایک آن را «اهلیکردن حیوان وحشی فرهنگ» مینامد. تا به امروز، هر فرهنگی آدمهای خود را آموزش و پرورش داده و صلح شهروندی را در میان آنها زیر سایه قدرت دولت برقرار کرده، ولی رابطه بین فرهنگها و دولتهای مختلف همواره زیر سایه جنگِ محتمل بوده، و هر حالت صلحی چیزی نبوده جز متارکه موقت جنگ. بنا به مفهومپردازی هگل، اخلاق تام و تمام یک دولت در بالاترین اعمال قهرمانانه به اوج خود میرسد، آمادگی فرد برای جان دادن در راه ملت-دولت، این یعنی روابط توحشآلود بین دولتها در مقام شالوده حیات اخلاقی درون یک دولت است. آیا کره شمالی کنونی که سرسختانه دنبال سلاح و موشک هستهای است تا با آنها جاهای دوردست را هدف بگیرد کاریکاتور نهایی این منطق بیقید و شرط حاکمیت «ملت-دولت» نیست.
لحظهای که بپذیریم در «سفینه فضایی زمین» زندگی میکنیم وظیفه فوری و فوتی ما متمدنکردن خود تمدنهاست، تحمیل همبستگی کلی و تعاون میان همه جوامع بشری، وظیفهای که با افزایش فعلی قهرمانبازی و خشونتهای قومی و مذهبی فرقهگرایانه و آمادگی برای قربانیکردن خود (و جهان) بهخاطر یک آرمان مشخص هر چه بیش از پیش دشوار میشود. برای غلبه بر گرایش سرمایهداری به گسترش خود، همکاری و همبستگی بینالمللی فراگیر نیز باید قادر باشند خود را در قالب یک قدرت اجرایی درآورند که آماده تخطی از حاکمیت دولت و غیره باشد. آیا همه اینها اقداماتی نیستند که مقدر است از امور مشترک طبیعی و فرهنگی ما حفاظت کنند؟ اگر اینها به کمونیسم اشاره نمیکنند، اگر متضمن یک افق کمونیستی نیستند، پس اصطلاح «کمونیسم» دیگر چه معنایی دارد.
* airpocalypse
* آنتروپوسن (Anthropocene) اصطلاحی در دورهبندیهای زمینشناختی، مرکب از دو کلمه یونانی آنترپو (انسان) و سن (جدید و نو) به عصر جدید انسانی در تاریخ زمینشناسی میگویند که از حدود دو قرن پیش آغاز شده است.
منبع این مطلب
نظرها
اسکندر مرادی
سلام سخنی این چنین که میخوانیم: " این یعنی درست همان لحظهای که به اندازه کافی قدرتمند میشویم که بر شروط پایهای زندگیمان اثر بگذاریم باید بپذیریم ما نیز یک گونه حیوانی در میان گونههای دیگر در یک سیاره کوچکیم" آیا بمعنی این است که ما هم صرفا گونه ای حیوان هستیم؟ این سخنان ما را از عالم غیب جدا میکند.عالمی که تنها روزنه امید انسان برای پیدا کردن راه حل قابل قبول برای مشکلات اوست. ما حیوان نیستیم چون میتوانیم طبیعت را تخریب کنیم... عالم غیبی در وجود ماست که در حیوانات نیست.این قسمت غیبی وجود ما از سنخ غیب در پس پشت طبیعت است... بدون "باور" به عالم غیب قدرتمندان دست از انباشت و استکبار بر نمی دارندالبته قدرتمندانی که ته مانده ای از ذات پاک برخوردارند...با کمک این دسته از آنها میتوانیم جلوی آن دسته از آنها را بگیریم.... والسلام
اشکان
بسیار درست و آموزنده است هرچند ترجمه میتوانست بهتر باشد. در اقتصادهای خصوصی امروز حفظ محیط زیست حتی به لحاظ نظری محال است. هر تولیدکننده ای اگر بخواهد استانداردهای زیست محیطی را انجام دهد ناچار است یک سری هزینه های اضافی انجام دهد. این هزینه ها در اقتصاد شبه علمی سرمایه داری برای تولید کننده جبران نخواهند شد و هزینه مارجینال را افزایش میدهند. آنگاه شرکت, مزیت نسبی خود به دیگر تولیدکنندگان را از دست میدهد و سهم خود در بازار را واگذار میکند و توسط رقیبان حذف میشود. چون رقیبانش, آن هزینه های اضافی را نداشته اند. پس شرکت اگر میخواهد رشد کند باید بکوشد بیشتر از دیگران تخریب کند و کمتر برای محیط زیست هزینه کند. مالیات گرفتن از شرکتهای خاطی هم احتمالا سودی ندارد چرا که اولا همه کشورها به سمت کاهش مالیات حرکت میکنند ثانیا مهمتر از آن اینکه این مالیات ها میباید توسط دولت یک کشور و برای مرزهای همان کشور اعمال شود و کشوری که چنین کند به خاک سیاه خواهد نشست. زیرا آن رقابتی که بین شرکتها است میان کشورها هم هست. و اگر دولتی اقدام به گرفتن مالیات کند, کشورهای دیگر از موقعیت استفاده کرده و صنایع و سرمایه های آن کشور را به کشورهای خود فراری میدهند( به قول خودشان جذب میکنند!). و آن کشور بدبخت خواهد شد. تنها راه حل نجات حیات بر روی کره زمین ؛ تعطیلی و ممنوعیت کامل بخش خصوصی و جایگزینی آن با نظام دولتی با برنامه ریزی متمرکز است. موضوع " محاسبه سوسیالیستی" امروزه با استفاده از هوش مصنوعی و اینترنت بسیار آسان است که البته محاسبات عددی مربوطه در اینجا نمیگنجد. ببخشید که نوشته ام طولانی شد .