محمود دولتآبادی در برلین: ۵۰ سال جامعهام را رها کردم
نویسنده سرشناس ایرانی احساس میکند که نیم قرن است جامعه او را پس زده و خانهنشین کرده. دولتآبادی با آلبر کامو احساس خویشاوندی دارد.
بعد از آنکه به دستور رضا صالحی امیری، وزیر ارشاد اسلامی برگزاری نمایشگاه آثار غربی موزه هنرهای معاصر در برلین به طور یکجانبه لغو شد، انستیتو گوته با هدف ایجاد یک گفتوگوی فرهنگی بین ایران و آلمان نشستهایی را با عنوان «مدرنیته و ایران» برگزار میکند.
۲۹بهمن در ادامه همین برنامهها از محمود دولتآبادی، نویسنده ایرانی دعوت شده بود که در میزگردی با ایریس رادیش، منتقد سرشناس آلمانی شرکت کند و یکی از داستانهایش را بخواند. این برنامه در تماشاخانه «شاوبونه» (SCHAUBÜHNE) در برلین تحت عنوان «از خودبیگانگی» برگزار شد و اغلب مخاطبان آن هم آلمانی بودند. ترجمه همزمان دو زبان فارسی و آلمانی، امکان ارتباط بین دو فرهنگ را فراهم کرده بود.
دولتآبادی و پناهندگی
در آغاز میزگرد «از خودبیگانگی» ایریس رادیش ابتدا محمود دولتآبادی را معرفی کرد.
این منتقد و روزنامهنگار آلمانی در مقدمه سخنانش گفت که به نظر او یکی از مضامین آثار دولتآبادی بیگانگی و ازخودبیگانگی شخصیتهاست و از این نظر، به گمان او آثار این نویسنده ایرانی با آثار آلبر کامو، نویسنده سرشناس فرانسوی و برنده نوبل ادبی در سال ۱۹۵۷ در گفتوگوست.
مخاطبان دولتآبادی در آلمان او را با رمان «زوال کلنل» میشناسند. این رمان به دو زبان انگلیسی و آلمانی منتشر شده است اما هنوز در ایران مجوز انتشار ندارد.
در ادامه این برنامه، محمود دولت آبادی بخشی از یکی آثار متأخرش با عنوان «اتفاقی نمیافتد» را خواند. سپس ترجمه همین داستان به زبان آلمانی خوانده شد: خوانش و اجرایی جذاب که استقبال مخاطبان و دولتآبادی را در پی داشت.
«اتفاقی نمیافتد»، داستانیست درباره یک پناهجوی سیاسی در آلمان. این روزها هم بحران پناهجویی موضوعی داغ در سیاست روز و در جامعه آلمان است.
به گمان دولتآبادی مهاجرت یک تراژدی است که ۲۰-۳۰ سالی است از مناطق مرکزی خاورمیانه به غرب آغاز شده و در چهار پنج سال اخیر به صورت یک معضل جهانی درآمده. به باور این نویسنده ایرانی، آنگلا مرکل، صدر اعظم آلمان هم بخش سنگین بحران پناهجویی در جهان را به عهده گرفته است.
به گفته دولتآبادی، اینکه چرا داستان «اتفاقی نمیافتد» در آلمان رخ میدهد هم به مهاجرپذیری آلمانیها برمیگردد و هم تجربههای شخصی و نزدیک او از مهاجرت دوستانش به آلمان. او این تجربیات را به تجربیات را به بخار آب تشبیه کرد که به سقف برخورد میکند و سپس چکه چکه میبارد، تا اینکه سرانجام اثر ادبی شکل میگیرد.
یک تجربه زیسته مدرن
به اعتقاد دولتآبادی داستان «اتفاقی نمیافتد» روایتیست از تحقیر و مسئله بیگانه شدن اجباری انسان از خود، زندگی و جامعهاش.
دولتآبادی گفت موضوع تحقیر و بیگانگی را آلبر کامو حدود ۸۰ سال به صورت عریان در رمان «بیگانه» بیان کرد. اما این موضوع در عصر ما فراگیر شده است.
برای نویسنده «کلیدر» که بیشتر او را با رمان و داستانهای بلندش میشناسند، داستان کوتاه آن چیزی است که بشود آن را در یک نشست نوشت. او گفت «اتفاقی نمیافتد» را هم یک نفس و در یک نشست نوشته است.
دولت آبادی یکی از درونمایههای اصلی مهاجرت را تحقیر دانست و از کامو نقل کرد که «هیچ قدرتی نیست که در مقابل تحقیر بتواند دوام بیاورد».
در ادامه رادیش پرسید احساسی مثل بیگانگی وجودی و تبعید در وطن خود از آن دست تجربهزیستههای مدرن است که در خیلی از آثار شما به خصوص در رمان کلنل دیده میشود که بهجز کامو، کافکا و بکت را نیز هدایت کرده بود. دولتآبادی نیز در پاسخ گفت:
«احساس بیگانگی من جنبههای گوناگونی دارد. وقتی حدود ۲۰سالگی از روستا به شهر پرتاب شدم و به دنبال اتاق میگشتم یکباره خودم را در وسط یک کوچه بنبستی دیدم. یک لحظه به ذهنم خطور کرد که من در جایی از این زندگی قرار نیست قرار بگیرم. حتی فکر خودکشی به ذهنم رسید. جالب است که آلبر کامو میگوید این که انسان خودش را بکشد یا نکشد مقوله ای است که ارزش اندیشیدن دارد. من در حول و حوش ۲۰ سالگی به این فکر افتادم و از مرحله بودن یا نبودن عبور کردم. منطقی هم هست که بیگانگی حس غالب من بشود. من به سختی وارد محیط کار شدم. در محیط روشنفکری به من می گفتند دهاتی هستم. بعدش هم زندان. بعد در بیرون از زندان. حدود۳۰ سال پیش به من گفتند که تو خیلی با این بیگانگی جنگیدی برو بنشین گوشه خانه.»
دولت آبادی گفت ۵۰ سال جامعهای را که از پذیرفتن او سر باز زده، اکنون رها کرده و تنها کنج خانه نشستهاست. او تمامی آثارش را موهبت این تنهایی میداند.
«امید» در ایران
در ادامه جلسه ایریس رادیش به عنوان بحث پایانی به جامعه امروز ایران و تحولاتش در سالهای اخیر و هنر مدرن در ایران اشاره کرد. دولتآبادی هم از نگاه مثبت و امیدش به جوانانی گفت که صورت زندگی در جامعه امروز ایران را تغییر دادند.
به گفته این نویسنده که در سالهای اخیر از جمله حامیان دولت «امید» حسن روحانی به شمار میآید، بخشهایی از حکومت متوجه بلوغ اجتماعی در ایران شدهاند و همزمان جوانان هم «بدون هیچ عمد سیاسی تفکر پیرانهسر را دارند مجاب میکنند که زندگی باید پوست بیندازد و نو شود.»
قرار است در روزهای آینده شمار دیگری از نویسندگان ایرانی از جمله امیرحسن چهلتن، شهریار مندنیپور و فریبا وفی نیز در مجموعه نشستهای فرهنگی «مدرنیته و ایران» سخنرانی کنند.
بیشتر بخوانید:
نظرها
امید
اینا با جا خالی دادن به مردم و رفتن به دیار باقی (غرب) دست مردم رو گذاشتن تو پوست گردو باید میموندن و یه مسئولیت اجتماعیشون عمل میکردن مردم ایران مثل یه عده یتیم زیر دست ناپدری بزرگ شدن من هیچ وقت این روشنفکر نما ها رو نمی بخشم
فرشاد
وقتی در وطن خودت بیگانه و تبعیدی محسوب میشی بازم گلی بگوشه جمال این استاد فرزانه که با اثارش در گوشه تنهایی دل عاشقان قلمش رو چون خورشید گرم نگاه داشت
سحر
آقای امید: آقای دولت ابادی هم 50 سال گوشه اتاقشون تو همین ایران نشستند و برای همین مردم و من و شما نوشتند و خلق کردند، برای من و شمایی که حتی حوصله خواندن یک مطلب و خبر را هم نداریم و فقط شعار میدهیم: "مسولیت اجتماعی". شما در جایگاه یک کامنت گذار مسولیت خواندن این مطلب و سرگذشت این نویسنده را هم قبول نکردید و صرفا شعار دادید، وگرنه متوجه می شدید که این استاد هم به پای این ملت ایستاد و سوخت و به غرب نرفت. از بقیه انتظار فدا نمودن زندگی و هنر خود برای شما را دارید؟!
هدایت
دولت آبادی را در آلمان میشناسند و این باعث افتخار ما ایرانیان است. از بین نویسندگان ایرانی معاصر کمتر کسی داریم که توانسته باشد در اروپا جایی برای خود باز کند. البته هنوز آن کسی که گفت ما به امثال قاسم سلیمانی هم نیاز داریم یادمان نرفته!
دلسرد
آقای امید واقعا جای یک جو انصاف خالی است. ایشون تو ایران هستن و این به معنای اون نیست که بیرونی ها بد و یا نادرستند. ارزش بسیاری از خارج نشینها کم از فرهنگی کاران داخل نیست و اصلا این تقسیم اشتباهه.
نیما
چه تناقض بانمک و جذابی: در «متن» اتفاقی نمیافتد؛ خطی است بیامید، اما نویسندهی (=آدم) «بیرون متن» دارای امید!