ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

طغیان زندگی برضد فرم‌ها در طول تاریخ فرهنگ

شهناز مسمی‌پرست – زندگی چگونه فرم‌های نو را جایگزین فرم‌های کهنه کرده است؟ این نوشته برپایه دیدگاه گئورگ زیمل، فیلســـوف و جامعه‌شناس آلمانی (۱۹۱۸ – ۱۸۵۸) به این موضوع می‌پردازد.

شهناز مسمی‌پرست – زندگی چگونه فرم‌های نو را جایگزین فرم‌های کهنه کرده است؟ این نوشته برپایه دیدگاه گئورگ زیمل، فیلســـوف و جامعه‌شناس آلمانی (۱۹۱۸ – ۱۸۵۸) به این موضوع می‌پردازد.

مقاله در دو بخش منتشر می‌شود:

در بخش یکم موضوع را در طول تاریخ فرهنگ پی می‌گیریم.

در بخش دوم به این مطلب می‌پردازیم که در دورۀ معاصر زندگی چگونه برضد هرگونه فرمی طغیان کرده است.

تمایز فرم و محتوا

سرآغاز نظریۀ فرهنگ زیمل، و در حقیقت سرآغاز تمام اندیشۀ او، تمایز میان فرم و محتواست. جریان زندگی به مثابه فرایندی همگن و تفکیک‌ناشده، قابل شناخت نیست. آن هنگامی برای ما قابل شناخت می‌شود که به فرم و محتوا تقسیم شده باشد. روند شناخت رویارویی سوژه با ابژه است. سوژه ذهن شناساست و ابژه موضوع شناخت است. ذهن ما به مدد فرم‌ها به هر آنچه هست، به توده‌ای که در وحدت بی‌واسطه‌اش بدون ساختار است، یعنی به محتوا ساختار می‌دهد. فرم را می‌توانیم به مثابه زبان تصور کنیم که با آن می‌توانیم همه چیز را بیان کنیم و بفهمیم.

آفرینش فرم‌ها و مفهوم عینیت‌یافتگی

فرم‌ها از درون زندگی اولیه پدید می‌آیند، شکل می‌گیرند، و سپس از زندگی مستقل می‌شوند و قوانینی از آنِ خویش می‌یابند، یعنی عینیت می‌یابند. این مفهوم عینیت‌یافتگی بسیار مهم است. فرم‌های زیمل عینی نیستند. آن‌ها عینیت می‌یابند، یعنی ابتدا پدید می‌آیند و سپس عینی می‌شوند. آن‌ها فرم‌های ازلی و ابدی نیستند، برخلاف فرم‌ها یا مقولات کانتی که ازلی و ابدی‌اند.

نوعی تنش در زندگی باعث می‌شود که فرم پدید آید. این فرم در ابتدا ناقص است. فرم ناقص را می‌توانیم پیشافرم بنامیم. اگر فرم‌های فرهنگی را در نظر بگیریم، می‌توانیم این فرم‌های ناقص را، آن گونه که واین‌گارتنر گفته است، فرهنگ نخستین بنامیم.

فرم موسیقی

با مثالی این مطلب را روشن کنیم:

موسیقی نخستین هنگامی ظاهر شده است که مردم عواطف شدیدی را، مانند خشم، لذت، یا احساسات دینی-عارفانه، برای نخستین بار تجربه کرده‌اند. در چنین مواقعی آن‌ها نیاز داشته‌اند که این عواطف را به شیوه‌ای نشان دهند. آن‌هایی که از محدودیت‌های صرف زبان ناامید و دلسرد شده‌اند شروع به از نو شکل دادن آواهای زبانی با افزودن ریتم و سپس ملودی کرده‌اند. پس پدید آمدن موسیقی، مانند هر فرم دیگری، ریشه در اهداف سوبژکتیو، مثل نیاز به نشان دادن احساسی شدید، دارد. لازم نیست که عناصر موسیقی نخستین پیوسته از نو ابداع شوند، یعنی هر فردی برای خودش آن‌ها را ابداع کند، بلکه هنگامی که توسط عده‌ای از افراد پدید آمد، آن عناصری از موسیقی که موفقیت‌آمیزتر بوده‌اند گرد هم جمع می‌شوند و سنت را پدید می‌آورند. در این هنگام مرحلۀ دوم رشد و تحول فرم موسیقی فرامی‌رسد.

این فرم به تدریج پیوندش را با اهداف عملی زندگی قطع می‌کند. به این ترتیب واریاسون‌های ریتمیک و ملودیک صدا که در آغاز برای کمک به ارتباطات انسانی شکل گرفته بود به موسیقی‌ای تبدیل می‌شود که بر اساس اصولی درونی ساخته و نواخته می‌شود.

همۀ ما کسانی را می‌شناسیم که به خاطر موسیقی زندگی می‌کنند، در حالی که در آغاز موسیقی برای زندگی خلق شد. در ابتدا آدمی می‌بیند، برای آن که زندگی کند. با این همه هستند هنرمندانی که برای آن زندگی می‌کنند که ببینند و آثار هنری خلق کنند. یعنی لحظاتی در زندگی پیش می‌آید که سرشت عمل نه به خاطر نیازهای عملی فرد، بلکه به سبب مقتضیات فرم تعیین می‌شود. اینجاست که فرم‌ها عینیت یافته می‌شوند و قوانینی از آنِ خویش می‌یابند.

فرم‌ها بسیارند و متنوع، مانند فرم‌های هنر ــ موسیقی، نقاشی، شعر، تئاتر، مجسمه سازی، و ... ــ فرم علم و انواع آن، فرم دین، فرم اخلاق، فرم فلسفه، فرم عشق، و ... .

فرم دین

مثال دیگری که زیمل به تفصیل به آن می‌پردازد فرم دین است. سرچشمه‌های امر اساسا دینی را باید در روابطی انسانی یافت که هنوز در ذات خود دین نشده‌اند. زیمل آن‌ها را دینداری اولیه می‌نامد که فرم دین بعدها در اثر مستقل شدن آن‌ها پدید می‌آید.

از نظر زیمل انگیزه‌ها و احساسات دینی فقط خود را در دین بروز نمی‌دهند بلکه در بسیاری از پیوندها یافت می‌شوند، ولی در دین با منتها درجۀ شدت و خاص‌بودگی به نظر می‌آیند. در این حالت زیمل به کشف دین پیش از آن که دین شود می‌پردازد. «نیاز به یافتن کمال در سرشت آشفتۀ وجود انسان، برای سازگار کردن تضادهای درون فرد و میان افراد، نیاز به نقطه‌ای ثابت در تمام بی‌ثباتی‌هایی که ما را محاصره می‌کنند، نیاز به هدفی عادلانه در و پسِ بی‌رحمی‌های زندگی، نیاز به وحدت در تکثر سرگردان زندگی و بر فراز آن، و نیاز به ابژه‌ای محض که فروتنی‌مان و میل‌مان به خرسندی را به سوی آن هدایت کنیم ـــ این همه‌ایده‌های انسان دربارۀ قلمرو استعلایی را می‌پروراند.»(1) از نظر زیمل حقیقی‌بودن این قلمرو استعلایی اهمیتی فرعی و ثانویه دارد.

فرم‌های کهنه و نو

فرم‌ها ابدی نیستند. آن‌ها از درون انرژی‌های زندگی پدید می‌آیند، عینیت می‌یابند، مستقل یا خودسامان می‌شوند، و محتواهای زندگی یا بخشی از آن‌ها که ذیل آن فرم خاص قرار گرفته‌اند رشد می‌کنند. این رشد تا ابد ادامه نمی‌یابد بلکه زمانی می‌رسد که فرمی معین دیگر قادر نیست محتواهایش را پرورش دهد. نیروهای زندگی به آن حد ارتقا و رشد یافته‌اند که می‌خواهند فرم ــ یا می‌توانیم بگوییم پوستۀ کهنۀ ــ خود را پاره کنند. در این مرحله است که فرم‌های کهنه منسوخ می‌شوند و فرم‌های جدیدی از درون زندگی پدید می‌آیند.

تاریخ فرهنگ

زیمل می‌نویسد:

«کل تاریخ فرهنگ را می‌توانیم حل کردن تضاد زندگی با فرم محسوب کنیم. زندگی فرم‌های خاصی را می‌آفریند تا در آن‌ها اظهار وجود کند و خود را در آن‌ها تحقق بخشد. آثار هنری، ادیان، علوم، فناوری‌ها، قوانین، اخلاق و آثار بی‌شمار دیگر همه جلوه‌های فرهنگ هستند. این فرم‌ها چارچوب‌هایی برای زندگی خلاق‌اند و به زندگی صلابت و ثبات می‌دهند. ولی این صلابت به ناچار آن‌ها را در فاصله‌ای از پویایی روحی‌ای قرار می‌دهد که در وهلۀ نخست آن‌ها را خلق کرده بود.

این فرم‌ها از زندگی جداناپذیرند؛ زندگی بدون آن‌ها نمی‌تواند خودش باشد. با این همه زندگی به جریان خود ادامه می‌دهد و تا مدتی در سایه فرم‌های جدیدی که آفریده است رشد می‌کند و بسط و ارتقا می‌یابد. زندگی فقط می‌تواند خود را در فرم‌های خاص آشکار کند. با این همه زندگی به سبب بی قراری و ناآرامی ذاتی‌اش دائما با مصنوعات یا آفریده‌های خودش مبارزه می‌کند، مصنوعاتی که ثبات یافته‌اند و نمی‌توانند با زندگی جلو روند.

این فرایند خود را به‌مثابه جابه‌جایی فرمی کهنه با فرمی نو آشکار می‌کند. این تغییر دائمی در محتوای فرهنگ، حتی در محتوای کل سبک‌های فرهنگی، نشانۀ باروری نامتناهی زندگی است. این تغییر، در عین حال، علامت تناقض عمیق میان سیلان ابدی زندگی و اعتبار و اصالت عینی فرم‌هاست که خود زندگی از رهگذرشان ادامه می‌یابد. آن دائما میان مرگ و نوزائی ــ میان نوزائی و مرگ ــ حرکت می‌کند.»(2)

شیوۀ تولید به‌مثابه فرم

یکی از مثال‌های آشنا در این زمینۀ فرهنگی تغییرات اقتصادی است، که کارل مارکس به آن توجه زیادی کرده است. زیمل شیوۀ تغییر اقتصادی از دید مارکس را بسط می‌دهد و آن را در مورد هر تغییر فرهنگی دیگری نیز به کار می‌برد. نیروهای تولیدی یا اقتصادی در هر دوره مناسبات (فرم‌های) تولیدی را می‌آفرینند که مناسب طبیعت آن‌هاست: مناسبات بردگی، تشکیلات رسته‌ای، مناسبات فئودالی، مناسبات سرمایه‌داری. نیروهای تولیدی در سایه آن مناسبات رشد می‌کنند و بسط می‌یابند تا زمانی که نظام مناسبات جاری مانع گسترش و پیشرفت آن‌ها می‌شوند. سرانجام، نیروهای تولیدی قیود سرکوبگرانۀ فرم‌های مربوط‌شان را پاره می‌کنند و شیوه‌های تولید جدید و مناسب جای آن‌ها را می‌گیرند.

آنچه پویایی لازم برای این حرکت را فراهم می‌کند خود زندگی در بُعد اقتصادی‌اش، با کشش خود و میل خود به پیشرفت، تمایز و تغییرات درونی‌اش است. «زندگی به معنای دقیق کلمه بی‌فرم است، معهذا پیاپی فرم‌هایی برای خویش می‌سازد. با این همه، به محض آن که هر فرمی نمایان می‌شود، خواستار اعتباری می‌شود که از آن لحظه فراتر می‌رود و از ضربان زندگی رهایی می‌یابد. به این دلیل، زندگی همواره در تضادی مخفی با فرم است. این تنش به سرعت خود را در هر قلمروی ابراز می‌کند، و نهایتا به ضرورت فرهنگی فراگیری تبدیل می‌شود.»(3)

ادامه دارد

پانویس‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها

(۱) گئورگ زیمل، مقالاتی دربارۀ دین، ترجمۀ شهناز مسمی پرست، نشر ثالث، چاپ اول 1388 ، ص 231.

(۲) گئورگ زیمل، فردیت و فرم‌های اجتماعی، در دست ترجمه.

(۳) گئورگ زیمل، شوپنهاور و نیچه، در دست انتشار.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.