•داستان زمانه
امیر حسن چهلتن: «تهران ۱۹۷۹»
برای آقا فیروز انقلاب اسلامی در ایران از روز پنجم نوامبر ۱۹۷۸ آغاز شد. روزی که پسرش همایون به همراه عده دیگری به مشروبفروشی او هجوم برد.
همزمان با لغو قرارداد برگزاری نمایشگاهی از آثار غربی موزه هنرهای معاصر در برلین، انستیتو گوته مجموعهای از برنامهها را با گروهی از هنرمندان و نویسندگان ایرانی برگزار کرد. یکی از برنامههای نشستهای «مدرنیته و ایران» به داستانخوانی امیر حسن چهلتن و شهریار مندنیپور اختصاص داشت. مندنیپور که از چند سال پیش در آمریکا زندگی میکند، به خاطر فرمان منع سفر ترامپ موفق نشد به آلمان بیاید.
امیر حسن چهلتن در جلسهای که یوتا هیملرایش آن را اداره میکرد، بخشی از داستان «تهران ۱۹۷۹» اش را خواند. متن این فراز از داستان در اختیار رادیو زمانه قرار گرفته. میخوانید:
برای آقا فیروز انقلاب اسلامی در ایران از روز پنجم نوامبر ۱۹۷۸ آغاز شد. روزی که پسرش همایون به همراه عده دیگری به مشروبفروشی او هجوم برد و خود اولین سنگ را به سوی شیشه سراسری ویترین آن پرتاب کرد. او که رهبری گروه مهاجم را بر عهده داشت، آن روز پس از آنکه از شکستن همه شیشههای بانک محله فائق شد پاره سنگ درشتی در مشت ناگهان خود را در مقابل مشروبفروشی پدرش دید.
شاهدان عینی میگفتند او برای لحظهای دچار تردید شد چون پدرش را دید که دست به عصا به کمر در حالی که چانهاش از شدت خشم میلرزید از پشت ویترین مستقیم به او نگاه میکرد. نگاهی خالی از هر گونه شفقت پدرانه که بیهیچ پردهپوشی و آشکارا به رویارویی دعوت میکرد. آنهایی که از همایون تبعیت میکردند میگفتند پاره سنگی را که در دست داشت چنان میفشرد که همه رگهای گردنش سیخ شده بود و همه خونی که به تن داشت به صورتش دویده بود. رضا که دستفروش محله بود و همایون را همراهی میکرد میگفت گمان میکردیم که از این یکی دکه باید استثنائاً چشمپوشی کنیم و برای همین آماده رفتن شدیم اما همایون از جایش تکان نخورد حتی قیافه مصممتری به خود گرفت چون شاید احساس کرده بود برخی از همرزمانش قصد رفتن کردهاند. لابد وظیفه انقلابی او ایجاب میکرد هیچ تبعیضی قائل نشود پس خود وظیفه پرتاب اولین سنگ را به عهده گرفت. پرتاب یک سنگ کافی بود اگر درست انتخاب شده باشد و اگر به نقطه درستی از هدف اصابت کرده باشد.
شیشه بزرگ و سراسری ویترینی مشروبفروشی پدرش فروریخت و حالتی از رضایت تمام پهنای صورت همایون را پوشاند. صدای ریزش شیشه در تمام محله پیچید، صدایی که شروع یک حادثه استثنایی را اعلام میکرد بعد او فرمان غارت دکه را صادر کرد.
دقایقی بعد همه مهاجمان تمامی شیشههای مشروب را در پیادهرو شکستند و محتوی کفآلود آن نه تنها پیادهرو که حتی سطح خیابان را هم خیس کرد. بوی الکل یک هفتهای همه محله را برداشت.
آقا فیروز همان شب در حالی که بسیار غمگین بود و میکوشید بغضش را پنهان کند با ناباوری و تاکید بر تک تک کلمات به من گفت یک اتفاق بزرگ در راه است. من دستم را روی شانهاش گذاشتم و با همدلی سر تکان دادم اما این اتفاق را چه میشد نامید؛ شاید یک اتفاق سرنوشتساز. آخر اینکه پسران در مقابل پدران بایستند و آنها را ناگزیر به رویارویی دعوت کنند در تاریخ دراز ما سابقه چندانی نداشت. اندوه و بهت آقا فیروز به همین جهت بود و به همین جهت بود که اعتقاد داشت یک اتفاق بزرگ در راه است. من آن شب در دل به سادهدلی او خندیدم اما این روزها نبوغ او را تحسین میکنم. در میان اطرافیان من او نخستین کسی بود که بو کشید و بوی این اتفاق بزرگ را حس کرد.
درست مثل نیچه نبوغ او در بینی او بود. آن موقع هیچ کس نمیدانست طنین صدای شکستن شیشه ویترین آن دکه مشروبفروشی تا دهههای متمادی بر سراسر ایران و بلکه سراسر خاورمیانه شنیده خواهد شد اما آقا فیروز به غریزهای نیرومند آن را دریافته بود. نوشیدن مشروبات الکی بزرگترین نشانهی بیدینی نزد مسلمانان است. برای جامعهای که بهزودی انقلابش را با طنین اللهاکبر رونق میبخشید پاک کردن سطح شهر از این نشانه بیدینی از اولویت برخوردار بود.
نظرها
نظری وجود ندارد.