میانمایگی − رسالهای انتقادی در باره فرهنگ، سیاست و زندگی
نادر فتورهچی − رسالۀ پیش رو تلاشی برای پاسخ به ابهامها و پرسشها درباره "میانمایگی" است، تلاشی برای عبور از یک «نام» و رسیدن به ساحت یک «مفهوم».
پیشگفتار کتاب "میانمایگی"
پرتاب واژۀ «میانمایگی» به فضای عمومی، آنهم تنها از طریق چند متن کوتاه در فیسبوک، با پیامدها و بسامدهای بسیاری همراه بود.
حجم گستردۀ واکنشها که حتی منجر به ورود واژۀ «میانمایه» به ادبیات جاری و روزمرۀ بخشهایی از جامعه شد، به زعم نویسنده، نشان از آن داشت که این واژه، با وجود گنگی و ابهام مفهومیاش، باری را در خود حمل میکرد که گویی دقیقترین توصیف برای درک، تبیین و نشانگذاری روندهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دوران موسوم به «اعتدال» بود.
همدلان و برآشفتهگان، هر دو به یک اندازه دلالتهای این واژه را با گوشت و پوست لمس کردند حال آنکه معنای دقیقاش را نمیدانستند. گویی نیرویی از درون این نام، سلایق و گرایشهای موجود را در معرض استیضاح قرار میداد و نتایج این استیضاح، آنها را وادار به واکنشی توام با برافروختگی، عصبیت و دستپاچگی میکرد.
در میان برآشفتهگان اما، کار تا آنجا بالا گرفت که حتی پای این واژه به عنوان مصداقی از«توهین به مقدسات» و «افتراء به ساحت هنرمندان» به متن کیفرخواست دادگاهی که برعلیه نویسنده تشکیل شده بود، باز شد و ماهیتی «حقوقی» و «مجرمانه» پیدا کرد.
مسئله اما چه بود؟ این واژه چه چیز را در اذهان تداعی میکرد؟ کجای پردۀ قطور تعصب و جانبداری را تکان میداد؟ با مخاطب چه میکرد؟ چرا کارکردی شبیه به «بمب» داشت؟ و چرا همه آنانی که به هرنحوی در سرپا نگه داشتن «وضعیت اعتدال» نقش داشتند را خشمگین میکرد؟
در این میان بسیاری نیز اگرچه که کارآمدی این نام برای توصیف وضع موجود را تصدیق میکردند، اما در عین حال نویسنده را متهم میساختند که از طریق پناه گرفتن در پشت این نام، خود را از دایره این وضعیت، این میانمایگی همهجاگستر و متکثر بیرون میگذارد.
رسالۀ پیش رو تلاشی برای پاسخ به این ابهامها و پرسشهاست. تلاشی برای عبور از یک «نام» و رسیدن به ساحت یک «مفهوم»، آنهم از طریق عبور از مرز احساسات لحظهای و فردی، و پر کردن آن با یک محتوای تاریخی-نظری و البته معطوف به وضعیت اینجا و اکنون ما. و در یک کلام، تلاشی برای مرزکشی میان «شاهکار»ها و «آشغال»ها.[1]
این رساله مشتمل بر۱۰قاب است. قابهایی منحصر بهفرد و استثنایی که هر یک از آنهابرای من به تنهایی مفهوم «شاهکار دربشریت» را تعین میبخشند وهربارکه در برابرشان میایستم، وجودم مملو از احساس هیجان، احترام و حسرت میشود.
روایت دست و پا شکستۀ این شاهکارها، آنهم با قلم ناتوان و کممایه نویسنده، کفاف تجهیز مخاطب برای در دست گرفتن سلاحی که بتواند با آن مرزهای «بُنجُل و بدلیجات» از «شاهکار» را تشخیص دهد نمیدهد. حال آنکه هدف، هرچند کمی جنونآمیز، ارائه معیارهایی برای تشخیص و تفکیک این دو از هم بود.
بر این اساس، در ادامه روایت موجز قابها، کوشیدهام ریشههای نظری مبحث «میانمایگی» را ازطریق برگزاری ملاقاتی اجمالی میان نیچه و ارسطو، به شکلی فشرده و اضطراری روشن کنم.
در اثنای برگزاری این ملاقات که یکی ازشرکتکنندگان آن از یونان باستان میآمد و آن دیگری ازآلمانِ پس از روشنگری، دو میهمان دیگر نیز یکی از «ناصریه» (مسیح) و آن یکی از «ینا» (هگل) به جمع ملاقاتکنندگان پیوستند.
در اطراف میز ملاقات نیز چهارپایههایی برای نشست و برخاست میهمانان گذری از جمله آلن بدیو و والتر بنیامین قرار گرفت و محل این ملاقات نیز بیتردید در اتمسفری تاریخی- تمدنی به نام «باروک» رخ داد.
از این جهت واپسین فرازهای فصل دوم این رساله در حال و هوای باروک تحریر شده است و تلاش شده تا نشان داده شود چرا باروک و میراث تاریخی-تمدنی مترتب بر آن، معیار اصلی ما برای بازشناسی «شاهکار» از «آشغال»، «امر نو» از «تقلید» و در یک کلام، «میانمایگی» از «نامیانمایگی»ست.
واپسین فصل، رجعتی مجدد به قابهاست. تلاشی برای تامل در آنها و درکنارهم نشاندنشان به میانجی ایدۀ بنیامینی «صورت فلکی»[2]. تلاشی که لازم بود از طریق تعیین تکلیف با نقشهای جدید، احکام و ادعاهای جعلیای چون «سلبریتی»، «قضاوت نکن» و «من سیاسی نیستم» بسط داده شود.
نویسنده امیدوار است خوانندگان احتمالی این متن، در پایان تورق آن، دستکم با برخی از تکاپوهای بشر برای خلق شاهکارها و لحظات بیهمتای انسانی و موقعیتهای خارقالعاده به مثابه رقصیدن در «مرزهای امرمحال» آشنا شوند یا با آنها تجدید خاطره کنند.
در پایان این مدخل، ذکر سه نکته را ضروری میدانم:
۱- اگرچه که در این متن از اصطلاحات نظری-فنی، موقعیتهای تاریخی و اسامی خاص متعددی سخن به میان آمده، اما نویسنده کوشیده است تا برای پرهیز از هرگونه به اصطلاح «قلمبه سلنبهگویی»، ضرورت به کاربردن تک تک آنها را در بافتار متن تبیین و یا حتیالمقدور از هالۀ رعبآور یا کسالتبار پیرامون آنها افسونزدایی کند و آنها را در بستری ملموس و فهم پذیر برای مخاطب بگنجاند.
۲- در ارائه قابهای فصل اول هیچ تقدم یا تاخر زمانی یا تاریخیای رعایت نشده است و مخاطب در فصلهای بعد از علت این نحوه از چینش قابها مطلع خواهد شد.
۳- فصل دوم این مجموعه که به ریشههای نظری مفهوم «میانمایگی» اختصاص دارد، کلید حل معمای مفهوم میانمایگیست و با نادیده گرفتن یا نخواندن این فصل، مخاطب به درک کاملی از ماجرا نخواهد رسید.
پانویسها:
[1] تولید انبوه محصولات فرهنگی-هنریِ مبتذل، بنجل و بی ارزش که هیچ نسبتی با تاریخ، تفکر و حرکت جوامع انسانی ندارند، به لطف تبلیغات رسانهها و شبکههای اجتماعی، فضای عمومی را به تسخیر خود درآورده اند و با دیدن آنها، نویسنده هر آن به یاد جمله معروف تئودور آدورنو درباره جهان از ریخت افتاده پسا آشویتس میافتد: « کل فرهنگ ما بعد از آشویتس از جمله نقد فوری و فوتی آن، چیزی نیست مگر آشغال».
Theodor W. Adorno, Negative Dialectics, trans. E.B. Ashton (New York: The Seabury Press, 1973), p 367
[2] constellation
نظرها
شهروند
رساله ای تامل بر انگیز است که انسان را به اندیشیدن وا میدارد و این وجه مثبت آن است، ولی در پایان من این حس را داشتم که این نه تحلیلی خرد ورزانه که نگاهی عصبی و خشمی چریکی است از شرایط موجود. فردی در میانه این عصر که آرمانهای بزرگ بشری به پستوی تاریک لیبرالیسم رانده شده اند و جهان مملو است از انسانهای بدون آرمان، فردی خشمگین از این شرایط و این انسانها و شکل انسان بودنشان نعره میزند و میخواهد با بروز خشم خود به رستگاری برسد. با اینکه با نظر نویسنده موافقم که جهانی که امروز در آن زندگی میکنیم آن چنان در نکبت لیبرالیسم سرمایه فرو رفته است که نجات انسان را نا ممکن نشان میدهد، ولی شورش فردی را نیز راه حلی برای برون رفت از این نکبت نمیبینم، مگر تنها به رستگاری فردی بیندیشیم. در یک مورد با نویسنده هم نظر نیستم و آنجا که میگوید " من قضاوت نمیکنم" را ه فراری است از مسئولیت. (تفسیر شخصی من است). در واقع این دیدگاه واکنشی است به دگماتیسم مارکسیستهای عوام که مارکسیسم را چونان مذهبی مقدس به کار میگرفتند و با محکوم کردن دیگران به جرمهائی چون "خرده بورژوا"، اپورتونیست، مائوئیست، بازمانده فئودالیسم... و هزارن کلیشه دیگر که همچون گناهی کبیره بر دیگران صادر میشد و حکم مرگ انها را داشت. در واقع این نوع اندیشیدن و بر چسب زدنها چه تفاوتی با " مفسد فی الارض" "منافق" "کافر" .. و غیره در دیدگاه اسلامیستها داشت؟ بله من به خودم این اجازه را نمیدهم که دیگران را به جرم های من در آوردی محکوم کنم. جرم انجام عملی است بر خلاف ارزشهای پذیرفته شده نه تعلق به یک طبقه یا اندیشه. برای مثال میتوان به فیلم " سرودی برای سیبری" مراجعه کرد و خشونتهای بی دلیل انقلابی را دید، یا در فیلم عروج آن انقلابی دهان گشادی را مشاهده کرد که سر انجام چون یهودا حتی شهامت خود کشی نیرز ندارد. با آرزوی موفقیت برای شما.
محمد بافر افضلی
باید بدقت و در آرامش بخوانم ، واژه رساله برایم نا مأنوس است.
Grim
معادل انگلیسی واژهی «میانمایه» را میتواند mediocrity در نظر گرفت یا هنوز بار منفی که مجذوب تمامی نفرتهای فضای پریشان آنلاین هست را ندارد؟