گونههای قومگرایی
جویا آروین − دیدگاههای چندی در میان ایرانیان هست که همه با عنوان قومگرایی شناخته میشوند. این نوشته درباره تفکیک انواع قومگرایی است.
مرزبندیها خاصیتشان این است که فضا را برای ما روشنتر میگردانند تا بهتر بتوانیم بنگریم و ببینیم چه میخواهیم و چه نمیخواهیم. مرزبندیها به ما میگویند چه کسی دقیقاً چه دیدگاهی دارد. همچنین، با مرزبندیهای دقیق و روشن دورویی و مبهمگویی ناممکن میشود و کسی نخواهد توانست دیدگاه واقعیاش را در پشت دیدگاههای دیگر پنهان کند.
در حال حاضر، دیدگاههای چندی در میان ایرانیان هست که همه با عنوان قومگرایی شناخته میشوند. البته لازم است به این واقعیت هم اذعان کنیم که صداهای قومگرایانه بیشتر در خارج از ایران و کمتر در داخل ایران شنیده میشود. اما، به هر حال، از آنجا که مرز میان این دیدگاههای گوناگون روشن نیست، ابهامها و گرفتاریهایی پدید میآید. برای مثال مرز میان قومگرایی و ملیگرایی چندان روشن نیست و برداشت رایج این است که قومگرایان منافع ملی را نادیده میگیرند، برداشتی که همیشه درست نیست. همچنین بهدلیل ابهامهایی که هست بازار اتهام گرم میشود: این یکی دیگری را به تجزیهطلبی متهم میکند و آن یکی دیگری را به نژادپرستی. در این نوشتار چند گونه از دیدگاههای قومگرایانه از هم تفکیک میشود به این امید که فضای بحث قدری روشنتر گردد.
■ قومگرایی عدالتخواه
نخستین شکل از قومگرایی آن نوع دیدگاه است که خواستهاش پیش از هرچیز عدالت است. این نوع قومگرایی قومی خاص را معیار و مبنا قرار نمیدهد بلکه عدالت را برای همهی اقوام و مردمان جامعه میخواهد. اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم، این نوع قومگرایی پیش از آنکه قومگرا باشد عدالتخواه است. برای همین، قومگرای عدالتخواه ابایی ندارد که از حقوق قومهایی جز قوم خودش هم دفاع کند. اگر قومی که او به آن تعلق دارد امتیاز ویژهی اقتصادی یا سیاسی نسبت به برخی دیگر از قومها دارد، قومگرای عدالتخواه بهراحتی آن را میپذیرد و حاضر است آن را بازگو کند و از حقوق قومهایی که محروم ماندهاند دفاع کند. قومگرای عدالتخواه همزمان حتا از حقوق آن دسته از مردمان که خود را جزو قوم خاصی تعریف نمیکنند اما به دلایل سیاسی یا مذهبی مورد ستم و بیعدالتی قرار میگیرند هم دفاع میکند. میتوان گفت این شکل از قومگرایی در سرشت خود نوعی دمکراسیخواهی است که بر حقوق شهروندی تأکید میکند.
■ قومگراییِ برتریجو
در مقابل قومگراییِ عدالتخواه، قومگراییِ برتریجو قائل به برتریِ قوم خود بر دیگر اقوام است. این شکل از قومگرایی بر محوریتِ قومی خاص شکل میگیرد و اگر هم قومگرای برتریجو از حقوقِ دیگر اقوام سخنی بگوید دفاعش صادقانه نیست بلکه صرفاً ظاهری و ابزارگرایانه است. آنچه قومگرای برتریجو پایه و اساس برتریِ قوم خویش میداند ممکن است زبان، فرهنگ، دین یا مذهب، اقتصاد، جغرافیا یا بهرمندی از مواهب طبیعی، نیروی انسانی و یا نژاد باشد.
■ قومگراییِ در مقابل نژادپرستی
شکل دیگری از قومگرایی در مقابل نگرشهای نژادپرستانه شکل میگیرد. دعاوییِ که بر برتریِ یک نژاد خاص در یک جامعه تأکید میکنند گونهای ذهنیت ما-دیگری پدید میآورند و به کوچکشماریِ دیگرانی که خود را از جملهی آن نژاد نمیشمارند میانجامد. در نتیجه نوعی قومگرایی در واکنش به چنان نگرشهای نژادپرستانه شکل میگیرد. قومگرایانی که خود را در مقابل نژادپرستی تعریف میکنند معمولاً تأکید دارند که ذات خاصی بهنام نژاد فلان یا بهمان وجود ندارد و برای همین «ذاتگراییِ نژادی» خطاست.
■ قومگراییِ نژادپرست
قومگرایی ممکن است خود بر اساس نوعی نگرش نژادپرستانه شکل بگیرد. قومگراییِ نژادپرست سنخی از قومگراییِ برتریجو است. قومگرای نژادپرست بر این باور است که نژادی که او و قوم او بدان تعلق دارند بر دیگر نژادها برتری دارد. او برای قوم خود قائل به ذاتی واحد است، ذاتی که به آن نوعی برتری میبخشد. ممکن است قومگرای نژادپرست دیگر مردمان را به ذاتگراییِ نژادی متهم کند در حالی که خود هم به آن دچار است.
■ قومگراییِ هویتخواه
قومگرا ممکن است بر تفاوتهای هویتیِ خود با دیگران تأکید کند و بخواهد از آنچه ویژگیهای خاص قوم خود میشمارد پاسداری کند. وقتی از تفاوت یک قوم با دیگران سخن به میان میآید ممکن است سازمایههای گوناگونی برای این تفاوت در نظر گرفته شود و بسته به اینکه یک قوم بر چه پایه و اساسی متمایز شمرده شود نوع قومگرایی هم متمایز میشود. اما دو سازمایهی هویتی در قومگرایی نقشی برجستهتر دارند: یکی زبان و دیگری دین یا مذهب. در ادامه قومگرایی بر محور زبان/گویش و قومگرایی بر محور دین/مذهب را از هم متمایز میکنیم.
■ قومگرایی بر محور زبان
قومگرایی بر محور زبان یا گویش پیش از هر سازمایهی هویتیِ دیگری بر عنصر «زبان» تأکید دارد و بر پاسداری و ترویج زبان قومی پافشاری میکند. قومگراییِ زبانمحور ممکن است بیشینه یا کمینه باشند. آن دسته از قومگرایان زبانیِ که رویکرد کمینه دارند بر لزوم زبانی مشترک برای همهی مردمان جامعه اذعان دارد ولی در عین حال معتقداند که از زبان قومی نیز باید پاسداری کرد. این قومگرایان معمولاً فقط تا حد و اندازهی مشخصی بر حفظ زبان قومی تأکید میکنند؛ آنان معمولاً فقط از آموزش زبان مادری، آن هم در اندازهی محدودی، دفاع میکنند. در مقابلِ این گروه که رویکرد کمینه دارند، آن قومگرایان زبانی که رویکری بیشینه دارند نهتنها برای ترویج و آموزش زبان قومی به هیچ حد و مرزی قائل نیستند، بلکه آموزش را بطور کامل از طریق زبان قوم خود میخواهند.
■ قومگرایی بر محور دین/مذهب
گاهی قوم بر اساس یک دین یا مذهب تعریف میشود که با دین یا مذهب رایج در یک کشور تفاوت دارد. قومگرایانی که بر محور دین یا مذهب فعالیت میکنند طبیعتاً بر حقوقی همچون حق آزادیِ مذهبی پافشاری میکنند. روشن است که این نوع از قومگرایی در جوامعی که حکومت سکولار بر آنها حاکم است کمتر و، برعکس، در جوامعی با حکومتهای مذهبی بیشتر پدید میآید.
■ قومگراییِ پیوندگرا
قومگرای پیوندگرا بر پیوند و همگرایی با دیگر مردمان در جامعه تأکید دارد و قومگرایی را فقط تا جایی پیش میبرد که به گسست منجر نشود. این نوع قومگرایی به چفتوبستهایی که در واقع در جامعه میان مردم هست توجه دارد و آن را ارزشمند میشمارد و زینرو تأکید بر تفاوت را تا حدی غلیظ نمیکند که همبستگیِ مردم را به خطر اندازد. بلکه برعکس، قومگراییِ پیوندگرا میخواهد زمینه را فراهم آورد تا مردمان یک جامعه از هر تیره یا زبان یا مذهبی که باشند بتوانند با آسانیِ هرچه بیشتر با هم ارتباط بیابند و تفاوتها و نابرابریها و تعصبات ارتباط آنان را مختل نکند.
■ قومگراییِ دوریگزین
با مطالعهی قومهای گوناگون در جوامع روشن میشود که برخی از اقوام نسبت به برخی دیگر بازتر و گشودهتراند و پیوندهای بیشتری با مردمان دیگر اقوام دارند. این نوع گشودگی در رهیافت قومگرایانه هم بازتاب مییابد و نگرشی را پدید میآورد که آن را قومگراییِ پیوندگرا نامیدیم. در مقابل، برخی از اقوام گوشهگیرتر و دوریگزینتر هستند و این نوع دوریگزینی هم در برخی دیدگاههای قومگرا بازتاب مییابد. در قومگراییِ دوریگزین تأکید بر جدا کردنِ خود است، جدا کردنِ خود از دیگر مردمان کشور. کسانی که چنین رویکردی دارند معمولاً به جای واژهی «قوم» از واژهی «ملت» استفاده میکنند. آنان قوم خود را یک ملت میدانند که میتواند از هر نظر مستقل باشد.
■ قومگراییِ درونگرا
قومگراییِ درونگرا از درون جامعه و کشوری که بدان تعلق دارد مایه میگیرد و خواستههایش از دل مردمان کوچه و بازار برمیخیزد، و نه از کشور و جامعهای دیگر. همچنین قومگرایان درونگرا به پیوند با بیرون از مرزهای کشور چشم ندارند و خود را نه در ارتباط با مردمان دیگر جوامع بلکه در ارتباط با مردمان جامعهی خویش تعریف میکنند. قومگرایان درونگرا معمولاً پایگاه اجتماعیِ نیرومندی دارند و برای همین میتوانند رسانهی خوبی برای مردمان خود باشند.
■ قومگراییِ بیرونگرا
برعکسِ قومگراییِ درونگرا، قومگراییِ بیرونگرا نهتنها از بیرون از کشوری که در آن است مایه و انگیزه میگیرد بلکه میخواهد هرچه بیشتر با بیرون از آن کشور پیوند برقرار کند. این نوع قومگرایی طبیعتاً درمورد آن دسته از اقوام که در بخشهای مرزیِ یک کشور هستند صدق میکند، بهویژه جاهایی که در آن سوی مرز دولتی مقتدر بر سر کار است و اوضاع معیشتی و اقتصادیِ مردم نسبت به این سوی مرز بهتر است. یک پنداشت رایج این است که قومگراییِ بیرونگرا در کشورهایی پدید میآید که در آنها حکومت مرکزی ضعیف است، اما جایگاه کشور در جهان و روابط بینالملل و نسبتِ آن کشور با قدرتهای جهانی هم در پیدایش این نوع قومگرایی بیتأثیر نیست.
برآیند
در این نوشتار برخی از مهمترین سنخهای قومگرایی را از هم تفکیک کردیم. روشن است که برخی از این سنخها با هم همپوشانی دارند. برای نمونه قومگرای عدالتخواه ممکن است در عین حال هویتخواه هم باشد. یا چنانکه اشاره شد قومگرایی برتریجو ممکن است بر بنیاد نژاد شکل بگیرد که در این صورت با قومگرایی نژادپرست یکی میشود. یا قومگرایی ممکن است همزمان بر محور زبان و دین یا مذهب شکل بگیرد. اکنون میتوان پرسید: آیا قومگرایی پذیرفتنی است؟ و گر پاسخ آری است، کدام سنخ و یا کدام ترکیبی از سنخهای قومگرایی برای ما مطلوب و سودمند است و کدام زیانبار و ناخوشایند؟ پاسخ به این پرسشها به خواننده واگذار میشود.
نظرها
کرمانی
کار تحلیلی بسیار سودبخشی بود.
داود بهرنگ
ص 1 نوشته آروین برای آن است که مسئله ای ـ خود به خود ـ تبدیل به کلاف سر در گم نشود. این نوشته ما را در هویت یابی مسئله و مشکل مان راهنمایی می کند. من مایلم با سپاس از آروین حاشیه ای بدان بیافزایم که مدل اندیشی است. در این مدل "سبلان" اسم یک قوم فرضی است. اساس این مدل زندگی در معنای تجربی و روز مره است. 1) تعریف سبلان: سبلان جمع و جامعه ای است که دارای زبان سبلان و فرهنگ سبلان است. تعریف فرد سبلان: فرد سبلان کسی است که در جمع و جامعۀ سبلان به دنیا می آید. 2) من اساساً از کجا می فهمم که سبلانم؟ من تا وقتی که در جمع و جامعۀ سبلان زندگی می کنم دنیا برای من سبلان است؛ من هم سبلانم. آنجا که عنصر غیر سبلان داخل در جمع و جامعۀ من می شود [یا بالعکس] من متوجه می شوم که من سبلانم. 3) چون ما همه آدمیم و من هم در این میان سبلانم؛ من تا زمانی که در جمع و جامعه در موقعیت فرودست قرار نگرفته ام ایرادی در سبلانیت خود نمی بینم. اما زمانی که در موقعیت فرودست قرار می گیرم سبلانیت من دارای اشکال است. ادامه در ص 2
داود بهرنگ
ص 2 4) موقعیت فرودست چیست؟ دیگران امکاناتی دارند که من ندارم. دیگران کار بهتر، خانۀ بهتر و درآمد بیشتر دارند. دیگران را "شما" صدا می زنند مرا "هی". دیگران "داخل" در جمع و جامعه اند و من نه. 5) فرودستی رنجبار است. تحقیر آمیز است و توهین به انسان است. [فرد را در موقعیت فرودست قرار دادن هر آینه ستم است.] 6) قومیت [سبلانیت] در عصر حاضر [و در یک جامعۀ شهری] همان موقعیت است. من اگر "فارس" باشم در جمع و جامعۀ "تهران" یکی از میلیون ها نفری هستم که همچون دیگران در موقعیت فرودست قرار دارم. آنگاه "مغز خود رفتار" من و همسرم و بچه هایم هر آینه به من و به همسرم و به بچه هایم می گوید که دیگران "از ما بهتران" اند. ما فرو دستیم و این رنجبار است. تحقیر آمیز است و توهین به آدمی است. 7) راه حل ریاضی: برای هر گروه انسانی سبلان یک جمع و جامعۀ سبلان تشکیل دهیم. اشکال: این راه حل پاسخ به مشکل فرودستی در جامعۀ سبلان نیست. 8) راه حل منطقی: مشکل در عصر حاضر و در یک جامعۀ شهری در سبلانیت نیست. مشکل در فرودستی، در رنجباری، در تحقیر و در توهین است. راه حل منطقی آن است که انسان ها را [مرا، همسرم را و کودکانم را] در جامعۀ انسانی در موقعیت برابر قرار می دهد. با احترام داود بهرنگ
شهسوار
در پاسخ به بهرنگ، شاید واکاستن قومگرایی به طور کامل به بحث عدالت درست نباشد چون به نظر میرسد قوم گرایی یک عنصر هویتی هم دارد.
داود بهرنگ
عزیزم شهسوار را می گویم که در گفتار کوتاه و اندیشیده ات حقیقتی نهفته است که باید همگان به آن بیندیشیم. سپاسگزارم که در نوشته ات دو قید "شاید" و "به نظر می رسد" را به کار برده ای. بله از این شایدها و از این به نظر می رسد ها زیاد است. همه را باید لحاظ کنیم. این است که ما نیازمند به عقل جمعی هستیم. ما نیازمند به رأی و نظر همدیگریم. در ادامه می گویم که: "هویت" در جامعۀ شهری "هویّتِ جامعۀ شهری" است. [انتگراسیون اینجاست.] هویت در واقع بخش دوم و غیر فیزیکال فرهنگی است که بخش اول و بنیادین آن فیزیکال است. مثال می زنم: همه آنچه که استاد شهریار از آن در منظومۀ "حیدر بابایه سلام" سخن به میان آورده بخش غیر فیزیکال فرهنگی است که بخش اول و بنیادین آن فیزیکال است. همینکه شما از یورت "حیدر بابا" به تبریز یا مرند یا مراغه می روید و آنجا مستقر می شوید از نسل سوم به بعد آن بخش غیر فیزیکال دود می شود و به هوا می رود. "حیدربابا" البته هویت و نیز فرهنگ است. اما بخش غیر فیزیکال فرهنگی است که بخش اول و بنیادین آن فیزیکال است. این آن بخشی از واقعیتِ [فرهنگی یا] هویتی است که با گذار از یورت به شهر به ناگزیر از کف می رود. ما در دوران گذار به سر می بریم. یورت "حیدربابا" دست کم در طی هزار سال گذشته آن بوده که استاد شهریار در منظومۀ خود شرح داده است. اکنون اما عمر آن به سر آمده است. این است که ما در عصر گذار از یورت حیدربابا به شهر حیدربابا به سر می بریم. بخش غیر فیزیکال یورت قابل انتقال به شهر است اما عمر آن نهایت سه نسل است. من به گمانم هویتی که شما از آن سخن به میان آورده اید آن است که برای مثال همه مهاجرین به آلمان در نسل سوم از دست می دهند. آلمان هیچ نیست جز این که "شهر" در معنای فیزیکال و نیز غیر فیزیکال در پیوست با آن است. این رویداد از دهۀ چهل شمسی در مهاجرت از روستا به شهر در ایران نیز ـ در شکل انتگره ناشده ـ روی داده است. حرف من (1) این است که هویت موروثی دارای جنبۀ مقدس نیست. (2) در کلیتی که دارد لزوماً موجه نیست. (3) هویت "یورت" قابل انتقال به شهر است اما نامیرا نیست. با احترام بهرنگ
فرزان
البته در کنار هویت ها لازم است هویتسازی ها را هم لحاظ کرد. میتوان بویژه با ابزارهای نوین هویتی را برای قومی پررنگ کرد.