ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

روایت من، روایت تو و روایت ما

عباس مؤدب − تا زمانی که با ایجاد فرهنگ گفت و شنود به تک‌گویی‌های واعظانه خاتمه ندهیم و به روایتی مشترک از تاریخمان دست نیابیم‌، نباید امید رهایی داشته باشیم.

"شهر تهران خفقان گرفته بود، هیچکس نفسش در نمی‌آمد همه از هم میترسیدند، خانواده‌ها از کسانشان میترسیدند، بچه‌ها از معلمینشان، معلمین از فراشها، و فراشها از سلمانی و دلاک؛ همه از خودشان میترسیدند، از سایه شان باک داشتند. همه جا، در خانه، در اداره، آگاهی را دنبال خودشان میدانستند. در سینما، موقع نواختن سرود شاهنشاهی همه به دور و بر خودشان مینگریستند، مبادا دیوانه یا از جان گذشته‌ای بر نخیزد و موجب گرفتاری و درد سر همه را فراهم کند. سکوت مرگ آسائی در سرتاسر کشور حکمفرما بود. همه خود را راضی قلمداد میکردند. روزنامه هها جزء مدح دیکتاتور چیزی نداشتند بنویسند. مردم تشنه خبر بودند و پنهانی دروغهای شاخدار پخش میگردند. کی جرات داشت علنا بگوید که فلان چیز بد است، مگر ممکن میشد که در کشور شاهنشاهی چیزی بد باشد." (چشمهایش بزرگ علوی)

این روایتی است که بزرگ علوی از شرایط حاکم بر ایران در زمان رضا شاه روایت می‌کند، ولی امروز کم نیستند کسانی که از رضا شاه با عنوان "کبیر" و پدر ایران مدرن نام می‌برند، و این تنها فصل از تاریخ معاصر ما نیست که نمی‌توانیم در باره آن به یک روایت قابل قبول اکثریت دست یابیم.

روایت‌های ما از تاریخ معاصر چونان ثنویت زرتشتی دو قطب متضاد را در برابر هم قرار می‌دهند: وقایع و افراد یا اهریمنی‌اند و یا اهورایی. قیام میرزا کوچک خان جنگلی، مشروعه‌خواهی شیخ فضل الله نوری، جنبش خودمختاری آذربایجان و کردستان، کودتای ۲۸ مرداد، انقلاب سفید، قیام ۱۵ خرداد و بسیاری دیگر از وقایع تعیین کننده تاریخی رامی‌توان به این فهرست اضافه کرد، وقایعی که یا علاقه‌ای به یاد آوری آنها نداریم و نمیخواهیم بدانیم چگونه و چرا در تاریخ ما شکل گرفته‌اند و یا تصور می‌کنیم آنها را می‌شناسیم و اگر کسی ما را در رابطه با آنها به چالش بکشد، با صدور یک حکم قطعی هر گونه امکان گشوده شدن یک گفت‌وگوی سازنده را از بین می‌بریم.

سال ۱۳۵۷پس از یک قیام خونین که بیش از یکسال به درازا کشید، رژیم سلطنتی سرنگون شد و مردم پایکوبان به شادی پرداختند که "دیو چو بیرون رود فرشته در آید" و امروز روایتی واحد که مورد قبول اکثریت ایرانیان باشد از این واقعه تاریخی وجود ندارد. این بدان معناست که یک واقعه تاریخی که نقش تعیین کننده‌ای در تغییر مسیر زندگی و شرایط اجتماعی و اقتصادی مردم داشته است، در ذهن همان مردم که سرنوشتشان را این واقعه تغییر داده است روایت مشترکی که باز گو کننده این واقعیت باشد شکل نگرفته است. این پرسش پیش می‌آید که آیا ما از تاریخ معاصر خود روایتی داریم که مورد قبول اکثریت مردم باشد؟ یا به زبانی دیگر آیا مردمی که در سرزمین ایران زندگی می‌کنند روایت یکسانی از آنچه که در سرزمینشان از آغاز برقراری مشروطیت تا امروز گذشته است دارند؟ یا بهتر بگوییم آیا روایتی از تاریخ این دوره وجود دارد که اکثریت ساکنان این سرزمین بتوانند در آن متفق القول باشند؟ این پرسش‌ها پرسش دیگری را پیش می‌کشد: آیا نیازی به چنین روایتی وجود دارد؟ برای پاسخ به این پرسش نخست نگاهی به نقش روایت در خود اگاهی فردی می‌کنیم، با این فرض که می‌توان آن را در مورد خود آگاهی تاریخی جامعه نیز به کار برد.

روایت درمانی

راشومون (۱۹۵۰،ژاپن ) ساخته آکیرو کوروساوا، حکایت یک قتل است. سه نفر که مستقیما در این قتل نقش داشته‌اند هر یک روایت خود را از ماجرا و چگونگی ارتکاب قتل در برابر دادگاه ارائه می‌دهند. روایت هیچ یک از آنها شبیه یکدیگر نیست. حتی روح مقتول که به دادگاه احضار می‌شود روایتی را که ارائه

پوستر ژاپنی فیلم راشومون (Rashomon) اثر اکیرو کوروساوا
پوستر ژاپنی فیلم راشومون (Rashomon) اثر اکیرو کوروساوا

می‌دهد به طور کلی با روایت‌های دیگر متفاوت است. این فیلم نمونه بسیار گویایی از نقش روایت در شکل گیری شناخت ما از واقعیت زندگی و تجربه‌های زندگی است.

در سالهای ۱۹۸۰ میلادی یک مشاور اجتماعی استرالیائی (Michael White ) به همراه یک درمانگر نیوزیلندی (David Epston) روش نوینی برای درمان را به کار گرفتند که آنرا می‌توان به "روایت‌درمانی" (Narrative therapy) ترجمه کرد. هسته مرکزی این روش درمان بر این باور بنا نهاده شده است که هر آنچه ما توصیف می‌کنیم و شرح می‌دهیم بر زبان و تشبیهات موجود در زبان استوار است. ما با روایت خود جهان را آنچنان که می‌شناسیم بیان می‌کنیم. در راشومون هر یک از راویان روایتی را ارائه می‌دهد که نه تنها دادگاه حق را به او بدهد، بلکه در آن روایت راوی وجهه اجتماعی خود را از دست ندهد و روایت به گونه‌ای پیش برود که عمل راوی در جریان قتل با ارزش‌های پذیرفته شده همخوانی داشته باشد و او سر بلند در برابر دادگاه بایستد و این تلاش برای حفظ آبرو تا آنجا پیش می‌رود که روح مقتول به طور کلی قتل را نفی می‌کند و ادعا می‌کند که او برای حفظ شرف خود دست به خودکشی زد.

در "روایت‌درمانی" درمانگر تلاش می‌کند تا به عنوان شنونده راوی را به سوی تاباندن نور به گوشه‌های تاریک روایت خود هدایت کند و با طرح پرسش‌های لازم شخص را به آن سو سوق دهد که روایت خود را عمق ببخشد و با باز تعریف روایت خود به سمت خوداگاهی و رها شدن از روایت ذهنی، به روایتی عینی از واقعیت دست بیاید. هدف رسیدن به خود آگاهی است. در روند باز تعریف روایت اولیه، راوی به سوی درک وسیع‌تر و جدیدی از واقعیت بیرونی سوق می‌یابد. روایت با تاباندن نور به ابعاد مختلف واقعیت، راوی را به واقعیت نزدیکتر می‌کند.

حال اگر در مشکل خانوادگی هر یک از افراد خانواده روایت خود را از آنچه که "مشکل" مینامند بیان کنند، این امکان به وجود می‌اید که در نهایت همگی به شناختی تقریبا همگون که وجوه مختلف مشکل را در بر می‌گیرد دست یابند. به نحوی می‌توان نقش روایت را در این رابطه به نقش شمع در داستان پیل و تاریکی تشبیه کرد که همگان با آن امکان دیدن پیل را پیدا می‌کنند.[1]

هنر گفت‌وگو

کلید حل مشکل، گوش فرادادن به روایت تک‌تک افراد است بدون پیش داوری. شنونده بودن هنری است که باید آنرا شناخت و آنرا به کار گرفت.در زبان دانمارکی اصطلاحی وجود دارد که می‌گوید" گفتارنقره است ولی گفت‌وگو طلاست". در فارسی می‌توان گفت‌وگو را به "با هم سخن گفتن" یا "گفت و شنود" معنی کرد. برای گفت‌وگو حد اقل به دو نفر نیاز هست تا بتوانند با هم سخن بگویند و گفت و شنودی با یکدیگر داشته باشند. گفت‌وگو میتواند بین چندین نفر صورت بگیرد که در آن صورت برای بر قراری نظم و رعایت حقوق شرکت کنندگان احتیاج به حد اقلی از توافق بر سر نحوه اداره گفت‌وگو وجود دارد. گفت‌وگو از پویایی درونی خود انرژی می‌گیرد و این انرژی صرف باروری و رشد گفت‌وگو در جهتی سازنده می‌شود تا ثمره گفت‌وگو که گسترش افق دید ما در رابطه مسئله خاصی است به بار بنشیند. پویایی درونی گفت‌وگو از افرادی که در گفت‌وگو شرکت می‌کنند سر چشمه می‌گیرد که عامل تعیین کننده در این فرآیند، شرکت فعال شرکت‌کنندگان در شنیدن حرف‌های دیگری است.

شنونده فعال بودن، بیشترین نقش را در رشد پویایی گفت‌وگو دارد. شنونده خوب به آنچه که می‌شنود با دقت گوش فرا می‌دهد، در حالت چهره‌اش می‌توان جدیت او را در شنیدن تک‌تک واژه‌ها دید و همزمان احترام او را به گوینده می‌توان در چشم‌های او دید. شنونده خوب تنها به واژه هائی که می‌شنود، گوش فرا نمی‌دهد؛ او کنجکاو و علاقه‌مند است و برایش معنی جملات و مفاهیم است که ارزشمند هستند. علاقه‌مندی او را به درک آنچه که می‌شنود گوینده حس می‌کند. شنونده فعال، عجله‌ای برای قطع گفتار گوینده ندارد و با بردباری به گوینده این آرامش را می‌دهد که سخنانش را آنچنان که می‌خواهد به پایان برساند.

این کنش و واکنش بین گوینده و شنونده فضایی را ایجاد می‌کند که گوینده حس می‌کند شنونده حرفهای او را جدی می‌گیرد و برای حرفهای او ارزش قایل است. همین احساس در گوینده این انگیزه را به وجود می‌آورد که حرفهای خود را سنجیده‌تر بزند و تلاش کند که سخنانش را عمق ببخشد و اگر ادعایی در سخنانش عنوان می‌کند، دلایل عقل پسند برای اثبات مدعای خود بیاورد.

هنرِ بزرگِ شنونده بودن در این است که گوینده حس کند شنونده نسبت به آنچه که می‌شنود پیش‌داوری ندارد و سخنان گوینده را با عقل محک می‌زند نه پیش داوری.

آنچه که انگیزه گوینده را برای عمق بخشیدن به سخنان خود بیشتر می‌کند، این است که در حالت چهره و واکنش‌های آوایی کوتاه از جانب شنونده، احساس کند سخنانش آنچنان که گفته می‌شوند، شنیده می‌شوند، بی آنکه آنها را به خاطر شخصیت گوینده تفسیری دیگر کنند و شنونده نه آنچه را که می‌شنود، می‌شنود، نه آنچه را که خودش می‌خواهد.

شنونده آنگاه که گوینده می‌شود در سخنان خود نشان می‌دهد که با دقت به سخنان گوینده گوش داده است و این را با متمرکز کردن سخنان خود در چارچوب آنچه که شنیده است نمایان می‌کند. او با دیدی مو شکافانه نظر شخصی خود را در رابطه با آنچه که شنیده است بیان می‌کند. او بی آنکه تعصب در حقانیت خود نشان دهد با دلیل عقلانی آنچه را که شنیده است تائید یا رد می‌کند. نکته‌ای که همیشه می‌تواند گفت‌وگو را از تبدیل شدن به جَدل نجات دهد، شروع سخن با بیان تائید آن بخشها از سخنان شنیده شده است که مورد تائید شنونده است. فرض کنید که شما بیش از پنج دقیقه به سخنان یک طرفدار استفاده از انرژی اتمی گوش فرا داده‌اید و اکنون نوبت شماست که دلایل مخالفت خود را با استفاده از انرژی اتمی بیان کنید. اگر شما با این جمله آغاز کنید که "من کاملا با شما موافقم که این انرژی بسیار پاک و ارزان تر از سوخت‌های فسیلی است، ولی...". شما با تائید بخشی از سخنانی که شنیده‌اید نشان می‌دهید که فرد متعصبی نیستید، و می‌خواهید نشان دهید که این انرژی مضراتی هم دارد و می‌تواند به فاجعه ختم شود. شما با تائید بخشی از سخنان طرف مقابل، او را از جبهه‌گیری و رفتن به حالت دفاعی، به سمت فکر کردن سوق می‌دهید تا دلایل بیشتری برای بهتر بودن انرژی اتمی بیاورد.

گفت‌وگو همیشه بین دو نظر مختلف سیاسی اجتماعی که در آن طرفین در ارائه راه حل اختلاف دارند نیست؛ گفت‌وگو می‌تواند هزاران دلیل مختلف داشته باشد و بین دو دوست، والدین و فرزندان، آموزگار و محصل، هنرمندان و در کل بین انسانها به دلایل مختلف درگیرد. ولی اگر به یاد داشته باشیم که در همه حال باید شنونده خوبی باشیم. اگر چنین باشد این شانس وجود دارد که گفت‌وگو به شکلی سازنده پیش رود.

در نقد تک‌گویی

هنر شنونده بودن راهگشای رشد فرهنگی جامعه می‌تواند باشد. برای اینکه یک روایت بتواند به روایتی مورد پذیرش یک گروه قرار بگیرد، شنونده خوب بودن یکی از ضرورت‌های آن است.

در رابطه با تاریخ معاصر ایران چندین روایت داریم، که چیزی شبیه روایت بازیگران در فیلم راشومون است. هر یک روایتی را بیان می‌کند که بتواند با آن روایت حقانیت خود را به اثبات برساند و در این میان هر از چند گاهی روحی ناشناخته از دخمه‌های فراموشی سر بر می‌کشد و اعلام می‌دارد که تمامی تاریخ ما توطئه انگلیسها بود و با این فرافکنی همگی ما را از مسئولیت تاریخی مبرا می‌دارد. از طرفی دیگر روشنفکران انقلابی شخصیت‌های آرمانی خود را به قبله ایمان خود مبدل می‌کنند و از همگان می‌خواهند که بر آن قبله (ها) نماز بگذارند.

می‌توان به روایت‌های دیگر نیز اشاره کرد ولی وجه مشترک همه این روایت‌ها در تک‌گویی راویان از امری است که اتفاق افتاده، بی آنکه بخواهند به روایت دیگری گوش فرا دهند. هر کسی از ظن خود روایت می‌کند، بی آنکه در جستجوی اسرار درون باشد. این تک‌گویی راویان در فرهنگ ما ریشه‌ای دیرینه دارد، که بخش مهمی از آن شاید از طریق واعظان به جامعه تزریق شده باشد. واعظان چون بر منبر می‌روند رابطه‌شان با حاضران تک‌گویانه است. آنان متکلم وحده هستند و شنوندگان امکان بر قراری یک گفت‌وگوی دو جانبه با آنان را ندارند. در چنین رابطه‌ای شنوندگان به طور فعال گوش به سخنان واعظ نمی‌دهند. بلکه کافی است نشان دهند که به حرفهای او گوش می‌دهند ولی در واقع به امور زندگی خود فکر کند. این فرهنگ شنونده تولید نمی‌کند و تنها واعظانی را باز تولید می‌کند که روایت بیمار گونه خود را از زندگی و تاریخ بیان می‌کنند و در این فرایند روایت جدیدی تولید نمی‌شود بلکه روایت‌ها بازتولید می‌شوند. کار روایت تک‌گویانه به آنجا کشیده می‌شود که با افسانه‌های باور نکردنی ادغام می‌شود، تا آنجا که مرز بین واقعیت و توهم از بین می‌رود و چنین ترکیبی به عنوان حقیقت مطلق عرضه می‌گردد.

در فرهنگی که افراد نمی‌آموزند که شنونده باشند، به این معنی که زمانی که دیگری سخن می‌گوید به دقت به حرفهای او گوش فرا دهند و به آنچه که می‌شنوند احترام بگذارند و در بازتاب درک خود از آنچه که شنیده‌اند بی طرفانه سخن بگویند، بدون شک بر قراری گفت‌وگو و تبادل نظر امری نهادینه شده در روابط اجتماعی نخواهد بود. در چنین فرهنگی تک‌گویی جامعه را به افراد منفردی تبدیل می‌کند که هر یک چونان جزیره‌ای متروک روایت خود را از زندگی بیان می‌کند بی آنکه با جزایر دیگر ارتباطی بر قرار کند. چنین جامعه‌ای به یک روایت معقول از زندگی اجتماعی دست نمی‌یابد.

از روایت من به روایت ما

من با روایت آنچه که بر من گذشته است مختصات بودنم را در زمان حال جستجو می‌کنم تا روایتم را چونان جاده‌ای که در آن احساس امنیت می‌کنم به سوی آینده گسترش دهم و گام‌های بعدی را در آن جاده به سوی آینده بردارم. برای یافتن مختصات دقیق بودنم در زمان حال روایتی که از گذشته بیان می‌کنم نقش تعیین کننده دارد. اینکه روایت من تا چه حد روایت آن چیزی است که اتفاق افتاده است و نه آن چیزی که من دوست داشته‌ام اتفاق افتاده باشد، شرط لازم برای نزدیکی هرچه بیشتر من به مختصات واقعیِ بودنِ من در لحظه حال است. اما این شرط به تنهایی کافی نیست. من ساکن جزیره‌ای متروکه نیستم و بودن من تنها به حضور جسمی من در یک نقطه جغرافیائی محدود نمی‌شود. بودن من در رابطه با انسانهای پیرامونم معنی پیدا می‌کند، انسانهایی که هر یک روایت خود را از بودنشان دارند و من نیز یکی از کسانی هستم که برای دیگران و در ارتباط با آنها جزئی از محیط پیرامونی آنها هستم، همانطور که آنها برای من هستند.

گوش فرا دادن به روایت دیگرانی که با من یا در کنار من بوده‌اند تکمیل کننده روایت من از بودن خودم در زمان حال است و داده‌های لازم را برای تعیین دقیق مختصات بودن من به روایت من می‌افزاید و راه را می‌گشاید تا روایت من به روایت ما تبدیل شود و بودن من در روایتی جمعی از بودن با یکدیگر تعریف شود و من بودن خودم را نه تنها در روایت خودم بلکه در آینه روایت دیگران بازیابم.

برای دستیابی به روایت "ما" از آنچه که بر ما گذشته است و فراروی از تک گفتاری به خود آگاهی جمعی در روایتی مشترک، حضور یک "درمانگر" ضروری است تا با طرح پرسش از راویان، آنان را به آن سو سوق دهد که روایتشان بیان آن چیزی گردد که به واقعیت نزدیک است. در زندگی اجتماعی این "درمانگر" چیزی نیست جز ایجاد امکان شرایطی که مانع از دگردیسی راویان به واعظان و شنوندگان به مخاطبین منفعلی شود که تنها برای تائید سخنان واعظ بر پای منبر نشسته‌اند. در یک کلام ایجاد شرایطی که در آن گفت‌وگو بر قرار گردد، نه برای متقاعد کردن دیگری و هدایت او به راه راست بلکه برای طرح پرسش‌هایی که روایت هایمان را به واقعیت نزدیک کند.

شکوفا کردن فرهنگ گفت‌وگو این امکان را ایجاد می‌کند که من با حفظ هویت خودم با دیگری به گفت‌وگو بنشینم و با پذیرش استقلال فردیِ دیگری، با او سخن بگویم بی انکه تلاش کنم که حتما او بر حقانیت سخن من صحه بگذارد.

ایجاد فرهنگ گفت‌وگو در جامعه‌ای که مبتلا به ویروس "بحث" شده است برای رسیدن به آزادی ضروری است. فرهنگ "بحث" در مفهوم جدل به فرهنگ حوزه علمیه شبیه است که در آن همیشه بحث برای اثبات مسئله‌ای است که از پیش حقانیت آن مسئله پذیرفته شده است، و در بحث باید عدم صحت دلایلی را که در رد حقانیت آن مسئله مطرح میشود، ثابت کرد. در "بحث"، حقیقتی از پیش تعریف شده پذیرفته شده است و جستجوی حقیقت به هیچ وجه در دستور کار نیست.

همبستگی و آگاهی جمعی

از تنوع روایت‌ها سخن گفتیم و امکان رسیدن به روایت جمعی و قابل قبول برای همه. این پرسش را مطرح کردیم که: آیا نیازی به چنین روایتی وجود دارد؟

همان طور که فرد با باز تعریف روایت خود از تجربه‌های زندگی به درکی عینی از واقعیت نزدیک می‌شود، اجتماع نیز برای حفظ همبستگی خود نیاز به خود آگاهی جمعی دارد. من باید بدانم، که من و کسانی که با آنها زندگی‌ام را به اشتراک گذاشته‌ام به کجا می‌رویم و برای رسیدن به نقطه‌ای که ایستاده ایم از چه مسیری عبور کرده‌ایم. در این سفر همسفرانم چه کرده‌اند و با یکدیگر چه تجربه هایی را پشت سر گذاشته‌ایم. جامعه‌ای که فاقد خود آگاهی اجتماعی باشد، جامعه‌ای که روایت قابل پذیرشی از تاریخ خود نداشته باشد، تبدیل به جمع افرادی می‌شود که هر یک روایت خود را حقیقت مطلق فرض می‌کنند و دیگری را نه یار و یاور خود که مزاحمی می‌داند که یا باید از شر او راحت شد و یا اینکه از او به عنوان وسیله‌ای برای پیشروی خود استفاده کرد. چنین جمعِ متفرقی، هردم می‌تواند در زیر پرچم شبانی که ادعای رهبری آنان را دارد جمع شود و به هر سو برده شود، می‌تواند به مرغزاری برای چَرا برده شود و یا راهی مسلخ شود. این چنین جمعی است که گوستاو لوبون آن را چنین توصیف می‌کند "توده‌ای که حاضر است در برابر حکمرانان ضعیف النفس، دست به مخالفت بردارد، در مقابل حکام قدرتمند، عبیدانه سر تعظیم فرود می‌آورد. اگر هم کردار شخص حکمفرما متغیر باشد، توده‌ای که همواره از حالات افراطی احساس‌های خود پیروی می‌کند، متناوبا از انارشی به بندگی و از بندگی به انارشی روی می‌آورد" (روانشناسی توده‌ها ص ۷۶).

می‌توان هر روز روایت‌های خود را چونان حقیقت مطلق جار زد بی آنکه دمی نشست و به روایت دیگری نیز گوش فرا داد، اما برای رهایی از این چرخه حقیر و دردناک تک‌گویی باید دورهم بنشینیم و به روایت یکدیگر گوش فرا دهیم تا در روند گفت و شنود و مبادله روایت‌های مختلف به تدریج به خود اگاهی جمعی برسیم.

تا زمانی که با ایجاد فرهنگ گفت و شنود به این تک گویی‌های واعظانه خاتمه ندهیم و به روایتی مشترک از تاریخمان دست نیابیم‌، امید رهایی و زندگی در آزادی نباید داشته باشیم.

تاریخ هر جامعه‌ای چونان زندگی هر فردی از پیوستگی زمانی برخوردار است. مردمی که به خودآگاهی جمعی ازاین پیوستگی زمانی دست نیافته باشند، در بعد زمانی سرگردان می‌مانند، پیوند خود را با گذشته از دست می‌دهند و تنها در مختصات جغرافیایی به بقا ادامه می‌دهند. در چنین اجتماعی هر نسلی تاریخ خود را از نقطه صفر شروع می‌کند بی آنکه بتواند از تجربه نسلهای قبل از خود بیاموزد. نسلی که نداند از چه مسیری و از چه دشواری‌هایی برای رسیدن به امروزِ خود عبور کرده است، به راحتی می‌تواند اشتباه‌های قبلی را تکرار کند. گاهی یک اشتباه می‌تواند فاجعه آفرین باشد.

پانویس‌

[1] مولوی، مثنوی، دفتر سوم:

پیل اندر خانهٔ تاریک بود − عرضه را آورده بودندش هنود

از برای دیدنش مردم بسی − اندر آن ظلمت همی‌شد هر کسی

دیدنش با چشم چون ممکن نبود – اندر آن تاریکیش کف می‌بسود

آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد − گفت همچون ناودانست این نهاد

آن یکی را دست بر گوشش رسید − آن برو چون بادبیزن شد پدید

آن یکی را کف چو بر پایش بسود − گفت شکل پیل دیدم چون عمود

آن یکی بر پشت او بنهاد دست − گفت خود این پیل چون تختی بدست

همچنین هر یک به جزوی که رسید − فهم آن می‌کرد هر جا می‌شنید

از نظرگه گفتشان شد مختلف − آن یکی دالش لقب داد این الف

در کف هر کس اگر شمعی بدی − اختلاف از گفتشان بیرون شدی

مطالب دیگر از همین نویسنده

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.