انوما الیش، کشتار زنانگی هستی - رفتار جنسی
<p>شهرنوش پارسی‌پور - طبیعی است که برای هر کسی این پرسش پیش بیاید که در مقطع شکل‌گیری اسطوره‌ی «انوما الیش» رفتار جنسی در جامعه‌های خاورمیانه بر چه روالی بوده است.</p> <!--break--> <p> </p> <p><a href="http://www.zamahang.com/podcast/2010/20110515_assater_06_Parsipur.mp3"><img alt="" align="middle" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/musicicon.jpg" /></a></p> <p> </p> <p>در داستان به‌خوبی می‌بینیم که «آبسو»، همسر «تیامات» یک خارجی نسبت به جامعه او محسوب می‌شود. البته در هیچ کجای داستان نوشته نشده است که او بیگانه است، اما آغازینه‌ی داستان به گونه‌ای‌ست که ناگهان در اثر این آمیزش جنسی «آگاهی» نسبت به ذات هستی آغاز شده است. گذشته از آنکه آب شیرین و شور می‌تواند کنایه از ترشحات بدن مرد و زن باشد، که در چنین حالتی <img alt="" align="left" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/PARSINAN02.jpg" />داستان توان آن را پیدا می‌کند تا در هر عصر و زمانی وجهی از واقعیت باشد. یعنی چه؟ یعنی اینکه در این حالت ما پرتاب می‌شویم به مرحله‌ی پیش از زایش انسان و درست آن نطفه‌ی بستیده شدن. در چنین حالتی برای آنکه نطفه جائی برای رشد داشته باشد، مفاهیم فضا شکل می‌گیرند، و بعد تکثر زمانی رخ می‌دهد، و همه این‌ها برای آنکه «ئه آ» و «مردوک» به دنیا بیایند. اما هر قدر تلاش کنیم تا به داستان بعد علمی بدهیم کار عبثی‌ست و اسطوره در حالت اسطورگی خود باقی می‌ماند. ضمن آنکه به‌طور کلی در آفرینش انسان می‌توان گفت که تخمک و اسپرم هر دو به نفع حالت نطفه‌گی تحلیل می‌روند. به زبان دیگر «کشته می‌شوند». شاید انسان دوران عتیق به تمامی این احوالات به راستی اشراف داشته و به زبان اسطوره از آن‌ها حرف زده است. اما در اینجا کوشش خواهد شد تا فقط سطح جامعه‌شناختی داستان مورد بررسی قرار گیرد. <br /> </p> <p>بر این پندارم که «آبسو» باید شکارچی حیوانات کوچک و گرد‌آورنده ریشه‌های خوراکی باشد که در سرازیر شدن آریائیانی که از سرمای ناگهانی آسیای مرکزی گریخته‌اند، به طرف جنوب سرازیر شده و به محدوده‌ی زندگی «تیامات» وارد گشته است. پس او حالت رونده و «رودواری» دارد که به دریا ریخته. نام او واژه‌ی فارسی «آب» را به همراه دارد. شاید در آن مقطع او نیز همانند یک موجود سرگردان به این مردمان صاحب شهر و غله و انبار غله وارد شده است. شاید همتایان او نیز به همین ترتیب در محدوده‌ی فرهنگی سومری ظاهر می‌شده‌اند. در داستان گیل‌گمش انسان به‌راستی وسوسه می‌شود تا «انکیدو» را از همین جنم بداند. فرهنگ سومر بسیار قدیمی‌ست و آن‌ها گویا سلسله‌های پادشاهی خود را تا دویست و پنجاه هزار سال، و به قولی تا چهارصد هزار سال به عقب می‌برند. منتهی به نظر می‌رسد که این جامعه در خود در حال پوسیدن بوده و تضاد‌ها بسیار کم ظاهر می‌گشته‌اند. می‌توان باور کرد که ازدواج میان محارم به‌شدت رایج بوده است. در داستان نزول «اینانا» به آن جهان، او همسر برادر خود «تموز» است. در داستان دیگری خدایی که شوهر «نین هورساگ» است با دختر خود ازدواج می‌کند و پس از ۹ روز دختر <img alt="" align="left" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/PARSINAN03.jpg" />دیگری به‌دنیا می‌آید که با او نیز ازدواج می‌کند. پس از این ازدواج با نوه، پس از ۹ روز دختر دیگری به‌دنیا می‌آید باز این خدا با نبیره‌ی خود ازدواج می‌کند، و گویا یک‌بار دیگر نیز با نتیجه‌ی خود ازدواج می‌کند، تا عاقبت «نین هورساگ» این دختر آخری را به میان کشتزار پرتاب می‌کند و هفت گیاه در زمین پدیدار می‌شود... و الی آخر. در نتیجه می‌توان باور کرد که اقوام بسیار نزدیک با یکدیگر ازدواج کرده و نسل‌هایی از انسان‌هایی را به‌دنیا آورده‌اند که اغلب از اشکالات ژنتیکی رنج می‌برده‌اند. روشن است که ازدواج درون‌گروهی منجر به فساد ژنتیکی می‌شود. شنیده‌ام در کشور ما ایران روستایی وجود دارد که اغلب افراد در آن چپ‌چشم هستند. در روستای دیگری نسبت کورچشمی بسیار بالاست. سومریان داستانی دارند که شرح می‌دهد خدایان در هنگام مستی چگونه موجودات کر و کور و شل را از خاک برمی‌آورند.</p> <p><br /> به هر حال بدون بودن در سومر می‌توان باور کرد که آن‌ها به انسان‌های زشت‌چهره‌ای تبدیل گشتیده بودند. اینک یک شکارچی تازه‌نفس که باید بسیار هم لاغر و گرسنه باشد به آن‌ها وارد شده. آیا این مرد دارای ریش و موی طلایی‌رنگ بوده است؟ شاید چشمان آبی داشته. اطلاع داریم که سومریان در مقطعی خود را «سر سیاه» می‌نامیده‌اند. اگر قومی به خود چنین لقبی می‌دهد لاجرم از حضور قوم دیگری که موی سرش به رنگ دیگری‌ست آگاهی دارد. به هر حال من در پنداشت‌های خود این «آبسو» را با موهای طلایی و چشمان آبی‌رنگ مجسم می‌کنم. «حمورابی» هم در کتیبه‌ی خود می‌گوید برای رهبری سیاه‌سر‌ها آمده است. آیا او هم چشمان آبی و موهای طلایی داشته است؟ از آنجایی که من دانشمند نیستم با سادگی غیر عالمانه‌ای بر موطلایی بودن آبسو پافشاری می‌کنم. اگر روستا شهری <img alt="" align="left" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/PARSINAN04.jpg" />که همه‌ی آن‌ها «سرسیاه» هستند نزدیک به ده هزار نفر جمعیت داشته باشد می‌توان باور کرد که اگر یک موطلایی به آن‌ها وارد شود چقدر زود معروف خواهد شد. بعید هم نیست که به آب منسوب شود که پدیده‌ای‌ست روشن و آبی آسمان را در خود منعکس می‌کند. هرچه هست می‌توان باور کرد که پای این نوع شکارچیان از راه رسیده باید خیلی زود به دربار باز شود. به‌ویژه اگر در نظر بگیریم که این دربار اغلب از افراد ناقص شکل گرفته بوده است. چون در‌‌ همان داستان آدم‌سازی خدایان، هنگامی که شمار ناقص‌ها بسیار زیاد است، مقرر می‌شود که کارهایی انجام دهند. به کوران موسیقی آموختن توصیه می‌شود، باقی ناقص‌ها نیز به کارمندان دربار تبدیل می‌گشتیده‌اند. البته این یعنی جامعه‌ی بسیار عادل که برای ناقص‌ترین‌های خود عالی‌ترین جا را اختصاص می‌دهد. اما البته گویا رسم ترسناکی وجود داشته که با مرگ پادشاه تمامی این درباریان را روی گور او قربانی می‌کردند. بگذریم. بعداً شاید در این‌باره گفتی داشته باشیم. <br /> </p> <p>باید پنداشتید که پای این شکارچیان خیلی زود به دربار باز می‌شده و باید باور کرد که آن‌ها به شدت مورد توجه بانوان «اندرون» یا‌‌ همان «خدایان» بوده‌اند. حالا آیا در نظام بسته سومر که همه با نزدیکان خود وصلت می‌کنند این بانوخدا، یعنی «تیامات»‌نامی با یک شکارچی تازه از راه رسیده وصلت کرده است؟ بی‌هیچ شک و تردیدی می‌توان باور داشت که کودکان این وصلت در مقایسه با سومری‌های اصیل از چهره‌های زیباتری برخوردار بوده‌اند، و به‌رغم آنکه پدرشان بیگانه‌ی فقیر و گرسنه‌ای بوده است فاقد مقام خدایی، اما کودکان از اهمیت برخوردار شده‌اند. اما داستان می‌گوید در قیامی که به دست کودکان انجام شده پدر را کشته‌اند. چون به‌نظر می‌رسد که پدر از سر و صدای کودکان در عذاب بوده. چه بسا درباریان که اغلب ناقص بوده‌اند با‌ های و هوی خود مرد تازه از راه رسیده را بی‌حوصله کرده‌اند، و چه بسا یک قیام حقیقی علیه «بیگانه» رخ داده است که حتی فرزندان خود او در آن نقش داشته‌اند و آن‌ها هم به نوبه حود کوشیده‌اند از شر این بیگانه‌‌ رها شوند. هر اتفاقی که افتاده باشد چنین به نظر می‌رسد که با کشتن شوهر بانو او را به شدت خشمگین کرده‌اند. <br /> </p> <p>اینک مرحله دوم داستان می‌آغازد:‌‌ همان‌طور که می‌دانیم «کینگو»، پسر تیامات، نه تنها مشیر و مشاور او، بلکه گویا در‌‌ همان حال همسر اوست. ظاهراً اشاره صریحی به این قضیه نشده است، اما می‌توان باور کرد که ازدواج مادر و پسر نیز در آن دوران رایج بوده است. در عین حال این مقطعی‌ست که مردان به‌راستی کوشش می‌کنند از اسرار خط که به‌دست زنان است، آگاه شوند. کینگو ظاهراً نخستین کسی‌ست که از مادرش تیامات خط آموخته. در مقطعی که تیامات برای جنگ با مردوک می‌رود الواح سرنوشت را در اختیار کینگو قرار می‌دهد. <br /> </p> <p>در هفته آینده باز در همین زمینه گفت خواهیم داشت.<br /> </p> <p><strong>در همین زمینه:<br /> </strong><a href="http://arabianwomen.nielsonpi.com/">::زنان خاورمیانه در عهد عتیق::</a><br /> <a href="http://arabianwomen.nielsonpi.com/images492/GeneralMap.gif">::نقشه‌ی خاورمیانه در عهد عتیق::</a><br /> </p> <p><strong>عکس‌ها:<br /> </strong><em>از بالا به پایین</em> – تولد اینانا، نقش برجسته‌ی اینانا، نبرد مردوخ با تیامات، نقش برجسته‌ی دیگری از اینانا<br /> </p>
شهرنوش پارسیپور - طبیعی است که برای هر کسی این پرسش پیش بیاید که در مقطع شکلگیری اسطورهی «انوما الیش» رفتار جنسی در جامعههای خاورمیانه بر چه روالی بوده است.
در داستان بهخوبی میبینیم که «آبسو»، همسر «تیامات» یک خارجی نسبت به جامعه او محسوب میشود. البته در هیچ کجای داستان نوشته نشده است که او بیگانه است، اما آغازینهی داستان به گونهایست که ناگهان در اثر این آمیزش جنسی «آگاهی» نسبت به ذات هستی آغاز شده است. گذشته از آنکه آب شیرین و شور میتواند کنایه از ترشحات بدن مرد و زن باشد، که در چنین حالتی داستان توان آن را پیدا میکند تا در هر عصر و زمانی وجهی از واقعیت باشد. یعنی چه؟ یعنی اینکه در این حالت ما پرتاب میشویم به مرحلهی پیش از زایش انسان و درست آن نطفهی بستیده شدن. در چنین حالتی برای آنکه نطفه جائی برای رشد داشته باشد، مفاهیم فضا شکل میگیرند، و بعد تکثر زمانی رخ میدهد، و همه اینها برای آنکه «ئه آ» و «مردوک» به دنیا بیایند. اما هر قدر تلاش کنیم تا به داستان بعد علمی بدهیم کار عبثیست و اسطوره در حالت اسطورگی خود باقی میماند. ضمن آنکه بهطور کلی در آفرینش انسان میتوان گفت که تخمک و اسپرم هر دو به نفع حالت نطفهگی تحلیل میروند. به زبان دیگر «کشته میشوند». شاید انسان دوران عتیق به تمامی این احوالات به راستی اشراف داشته و به زبان اسطوره از آنها حرف زده است. اما در اینجا کوشش خواهد شد تا فقط سطح جامعهشناختی داستان مورد بررسی قرار گیرد.
بر این پندارم که «آبسو» باید شکارچی حیوانات کوچک و گردآورنده ریشههای خوراکی باشد که در سرازیر شدن آریائیانی که از سرمای ناگهانی آسیای مرکزی گریختهاند، به طرف جنوب سرازیر شده و به محدودهی زندگی «تیامات» وارد گشته است. پس او حالت رونده و «رودواری» دارد که به دریا ریخته. نام او واژهی فارسی «آب» را به همراه دارد. شاید در آن مقطع او نیز همانند یک موجود سرگردان به این مردمان صاحب شهر و غله و انبار غله وارد شده است. شاید همتایان او نیز به همین ترتیب در محدودهی فرهنگی سومری ظاهر میشدهاند. در داستان گیلگمش انسان بهراستی وسوسه میشود تا «انکیدو» را از همین جنم بداند. فرهنگ سومر بسیار قدیمیست و آنها گویا سلسلههای پادشاهی خود را تا دویست و پنجاه هزار سال، و به قولی تا چهارصد هزار سال به عقب میبرند. منتهی به نظر میرسد که این جامعه در خود در حال پوسیدن بوده و تضادها بسیار کم ظاهر میگشتهاند. میتوان باور کرد که ازدواج میان محارم بهشدت رایج بوده است. در داستان نزول «اینانا» به آن جهان، او همسر برادر خود «تموز» است. در داستان دیگری خدایی که شوهر «نین هورساگ» است با دختر خود ازدواج میکند و پس از ۹ روز دختر دیگری بهدنیا میآید که با او نیز ازدواج میکند. پس از این ازدواج با نوه، پس از ۹ روز دختر دیگری بهدنیا میآید باز این خدا با نبیرهی خود ازدواج میکند، و گویا یکبار دیگر نیز با نتیجهی خود ازدواج میکند، تا عاقبت «نین هورساگ» این دختر آخری را به میان کشتزار پرتاب میکند و هفت گیاه در زمین پدیدار میشود... و الی آخر. در نتیجه میتوان باور کرد که اقوام بسیار نزدیک با یکدیگر ازدواج کرده و نسلهایی از انسانهایی را بهدنیا آوردهاند که اغلب از اشکالات ژنتیکی رنج میبردهاند. روشن است که ازدواج درونگروهی منجر به فساد ژنتیکی میشود. شنیدهام در کشور ما ایران روستایی وجود دارد که اغلب افراد در آن چپچشم هستند. در روستای دیگری نسبت کورچشمی بسیار بالاست. سومریان داستانی دارند که شرح میدهد خدایان در هنگام مستی چگونه موجودات کر و کور و شل را از خاک برمیآورند.
به هر حال بدون بودن در سومر میتوان باور کرد که آنها به انسانهای زشتچهرهای تبدیل گشتیده بودند. اینک یک شکارچی تازهنفس که باید بسیار هم لاغر و گرسنه باشد به آنها وارد شده. آیا این مرد دارای ریش و موی طلاییرنگ بوده است؟ شاید چشمان آبی داشته. اطلاع داریم که سومریان در مقطعی خود را «سر سیاه» مینامیدهاند. اگر قومی به خود چنین لقبی میدهد لاجرم از حضور قوم دیگری که موی سرش به رنگ دیگریست آگاهی دارد. به هر حال من در پنداشتهای خود این «آبسو» را با موهای طلایی و چشمان آبیرنگ مجسم میکنم. «حمورابی» هم در کتیبهی خود میگوید برای رهبری سیاهسرها آمده است. آیا او هم چشمان آبی و موهای طلایی داشته است؟ از آنجایی که من دانشمند نیستم با سادگی غیر عالمانهای بر موطلایی بودن آبسو پافشاری میکنم. اگر روستا شهری که همهی آنها «سرسیاه» هستند نزدیک به ده هزار نفر جمعیت داشته باشد میتوان باور کرد که اگر یک موطلایی به آنها وارد شود چقدر زود معروف خواهد شد. بعید هم نیست که به آب منسوب شود که پدیدهایست روشن و آبی آسمان را در خود منعکس میکند. هرچه هست میتوان باور کرد که پای این نوع شکارچیان از راه رسیده باید خیلی زود به دربار باز شود. بهویژه اگر در نظر بگیریم که این دربار اغلب از افراد ناقص شکل گرفته بوده است. چون در همان داستان آدمسازی خدایان، هنگامی که شمار ناقصها بسیار زیاد است، مقرر میشود که کارهایی انجام دهند. به کوران موسیقی آموختن توصیه میشود، باقی ناقصها نیز به کارمندان دربار تبدیل میگشتیدهاند. البته این یعنی جامعهی بسیار عادل که برای ناقصترینهای خود عالیترین جا را اختصاص میدهد. اما البته گویا رسم ترسناکی وجود داشته که با مرگ پادشاه تمامی این درباریان را روی گور او قربانی میکردند. بگذریم. بعداً شاید در اینباره گفتی داشته باشیم.
باید پنداشتید که پای این شکارچیان خیلی زود به دربار باز میشده و باید باور کرد که آنها به شدت مورد توجه بانوان «اندرون» یا همان «خدایان» بودهاند. حالا آیا در نظام بسته سومر که همه با نزدیکان خود وصلت میکنند این بانوخدا، یعنی «تیامات»نامی با یک شکارچی تازه از راه رسیده وصلت کرده است؟ بیهیچ شک و تردیدی میتوان باور داشت که کودکان این وصلت در مقایسه با سومریهای اصیل از چهرههای زیباتری برخوردار بودهاند، و بهرغم آنکه پدرشان بیگانهی فقیر و گرسنهای بوده است فاقد مقام خدایی، اما کودکان از اهمیت برخوردار شدهاند. اما داستان میگوید در قیامی که به دست کودکان انجام شده پدر را کشتهاند. چون بهنظر میرسد که پدر از سر و صدای کودکان در عذاب بوده. چه بسا درباریان که اغلب ناقص بودهاند با های و هوی خود مرد تازه از راه رسیده را بیحوصله کردهاند، و چه بسا یک قیام حقیقی علیه «بیگانه» رخ داده است که حتی فرزندان خود او در آن نقش داشتهاند و آنها هم به نوبه حود کوشیدهاند از شر این بیگانه رها شوند. هر اتفاقی که افتاده باشد چنین به نظر میرسد که با کشتن شوهر بانو او را به شدت خشمگین کردهاند.
اینک مرحله دوم داستان میآغازد: همانطور که میدانیم «کینگو»، پسر تیامات، نه تنها مشیر و مشاور او، بلکه گویا در همان حال همسر اوست. ظاهراً اشاره صریحی به این قضیه نشده است، اما میتوان باور کرد که ازدواج مادر و پسر نیز در آن دوران رایج بوده است. در عین حال این مقطعیست که مردان بهراستی کوشش میکنند از اسرار خط که بهدست زنان است، آگاه شوند. کینگو ظاهراً نخستین کسیست که از مادرش تیامات خط آموخته. در مقطعی که تیامات برای جنگ با مردوک میرود الواح سرنوشت را در اختیار کینگو قرار میدهد.
در هفته آینده باز در همین زمینه گفت خواهیم داشت.
عکسها:
از بالا به پایین – تولد اینانا، نقش برجستهی اینانا، نبرد مردوخ با تیامات، نقش برجستهی دیگری از اینانا
نظرها
کاربر مهمان
<p>عجب عالی بود من بسییییییییار لذت بردم به نظرم اگر در مورد اسطوره ها بیشتر صحبت کنید خیلی بهتر از هر موضع دیگریست.</p>
شهرنوش پارس پور
<p>نادر عزیز</p> <p>کتاب پادشاهان سومر که به صورت الواح گل باقی مانده این تاریخ را به دست می دهد.<br /> من داستانی را که سال ها پیش به دقت خوانده و درباره آن نظریاتی پیدا کرده ام برای شما می نویسم.</p> <p>شهرنوش</p>
کاربر نادر
<p>شهرنوش عزیز. سپاس خدای عزو جل را که زمانه مارا هم فرصت نفس کشیدن داد ! عزیز دلم ! ما که هاج و واج شما را دنبال میکنیم و همه اش هم به گمانم وشاید و ....مطلب را ادامه میدهید ! و وارد مقوله فلسفه و اساطیر و جامعه شناسی و باستان شناسی و بحث شیرین زن مرد میشوید !! واخیرا هم افسانه های چینی ! ولی امشب واقعا چهار شاخ شدم !! ( تمدن سومری که تاریخ خود را دویست وپنجاه هزار سال تا چهارصد هزارسال به عقب میبرند !!!) دوست عزیری از تمدن دویست هزار ساله در جزیره قشم گفت که من قدری تندی کردم و فکر کردم از همشهریهای خودم است که به مارمولک شهرشان میگویند کرکودیل ! یا علی ! شهرنوش جان این تاریخ چند صدهزارساله سومری را از کجا اورده اید؟؟!! همه تاریخ ثبت شده تمدن بشری هنوز به ده هزار سال نرسیده ! اتفاقا افسانه گیل گمش وانکیدو در 12 لوحه گلی ثبت شده که به همت زنده یاد احمد شاملو با ترجمه وقلم سحر انگیز ایشان در اختیار همگان است. وبا تمام افسانه سرائیها این اسطوره قدمتی در حدود انسان شهر نشین چند هزار ساله ندارد ! شهر نوش : هر بیشه گمان نبر که خالیست ... شاید که پلنگ خفته باشد !!</p>
محمود ماوراء
انوما الیش رو مطالعه و بررسی کنید متوجه میشید، این متن اسطوره افرینش رو شرح میده که تیامات در جنگ شکست میخوره و دو قطعه میشه و زمین و اسمانها رو مردوک از پیکر تیامات میسازه، این متن در واقع یک کازمالوجی و کیهان شناسی افرینشه و ابزو، تیامات، انشار و دیگر خدایان در این اسطوره هم معنی هستند با سیارات یا اجرام و پدیده های کیهانی و همینطور که عرض کردم این یک اسطوره و کازمالوجی و کیهان شناسی افرینش نوین بر اساس سیارات بود که مردوک پایه ریزی کرد (یعنی گروهی از خزندگان). وقتی مطالعه کنید بیشتر متوجه میشوید که منظور از اسطوره افرینش چه هست و چرا انقدر اهمیت داره تحریفاتی که در اسطوره افرینش انجام شده و چه تاثیراتی داره و چرا اطلاعات اصلی باید از دسترس خارج بشوند و مشتی افسانه و کتیبه گلی برای ما باقی بمونه که همش کنترل ذهنه و بعد سربزنگاه ماسون و مزدور کابال، سیچین رو علم کنن که بیاد تفسیرهای دلبخواهه خود کابال رو انجام بده باز هم در جهت کنترله ذهن. این بازی با روح و ذهن انسانه و اصلا مساله کوچکی نیست همیشه در اساطیر حقایقی هم وجود داره اما در لایه های زیادی کد شدن حقایق، و به خصوص وقتی اون اسطوره مثل انوما الیش اساس یک سیستم کنترل ذهنه