دیگر نقاب نمیزنیم
<p>آرمان نامدار- بخش دوم گفت‌وگوی من با حسین ترک‌خواه، فعال حقوق دگرباشان جنسی ایرانی مقیم کانادا را می‌خوانید. حسین ترک‌خواه در این بخش درباره تاریخچه گروه «ایران شادمان» می‌گوید: ایران شادمان، یکی از نخستین گروه‌های مدافع حقوق دگرباشان جنسی ایرانی به شمار می‌رود.</p> <!--break--> <p><a href="http://www.zamahang.com/podcast/2010/20110521_Degarbash07.mp3"><img height="31" width="273" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/musicicon_1.jpg" alt="" /></a></p> <p><strong>همجنسگرایان؛ گروهی محروم؟!</strong></p> <p> </p> <p>سال ۱۹۹۸ اولین تظاهرات همجنسگرایان ایرانی شکل گرفت و سال ۱۹۹۹ دومین تظاهرات برپا شد که به موازات همین فعالیت‌ها در گروه «ایران شادمان» با ساویز شفایی برای ایراد سخنرانی تماس گرفتیم.</p> <p> </p> <p>تماس با ساویز چندماهی طول کشید تا به جواب برسد و توانستیم اطمینانش را جلب کنیم. ساویز هم احتیاط می‌کرد؛ به‌خصوص از لحاظ امنیتی. چون تلفن‌های بدی دریافت می‌کرد؛ از تهدید گرفته تا فحش و بدوبیراه و او به همین خاطر احتیاط می‌کرد. خب ما ساویز را برای ایراد سخنرانی دعوت کرده بودیم و او ما را نمی‌شناخت. بالاخره با ارسال نامه و ایمیل و برقراری تماس تلفنی اعتماد ساویز را جلب کردیم.</p> <p> </p> <p>ما از طرف انجمن گی و لزبین‌های دانشگاه کارلتون در اوتاوا (پایتخت کانادا) به صورت رسمی با حمایت دانشکده مددیاری اجتماعی ساویز را دعوت به سخنرانی کردیم. ساویز شفایی یک سخنرانی در اوتاوا به انگلیسی داشت و بعد یک سخنرانی دیگر به انگلیسی در مونترال (دانشگاه کونکوریا) داشت، و در جامعه ایرانیان یک سخنرانی هم به فارسی برگزار کرد.</p> <p> </p> <p>ساویز در این سخنرانی‌ها درباره خودش و فعالیت‌هایش حرف زد. شما اشاره‌ای کردید که ساویز اولین کسی بود که از حقوق همجنسگرایان ایرانی دفاع کرد؛ خود ساویز به همین موضوع هم اشاره کرد. او گفت در دهه هفتاد میلادی، دانشجوی رشته جامعه‌شناسی دانشگاه شیراز بود. آن‌موقع‌ها در دانشگاه، انجمن‌های مختلف سخنرانی‌هایی ترتیب می‌دادند. این سخنرانی‌ها لزوماً راجع به همجنسگرایی یا مسائل جنسی و جنسیتی نبود، بل راجع به مسایل مختلفی بود که در ایران جریان داشتند. البته الان مبحث را به‌طور دقیق یادم نمی‌آید، ولی فرض کنید مثلاً راجع به نابرابری‌های اجتماعی صحبت می‌کنند و ساویز در آن سخنرانی سئوالی را مطرح می‌کند؛ اقشار مختلفی در ایران محروم شمرده می‌شوند، از جمله می‌توان به همجنسگرایان اشاره کرد. از سخنران پرسیده بود درباره محرومیتی که همجنسگرایان تجربه می‌کنند چه می‌توان گفت. حتماً فرد باید فقیر و دردمند باشد تا به‌عنوان یک فرد محروم از حقوق اولیه شناخته شود؟ سئوال ساویز، بسیار تازگی داشت؛ حتی برای محیط دانشگاهی‌ای مثل دانشگاه شیراز.</p> <p> </p> <p>هرچیزی بهتر از سکوت است؛ گرچه سئوال ساویز خارج از موضوع سخنرانی بوده اما همین سئوال موجب پدیدآمدن گفت و شنودی در آن محیط می‌شود؛ و این به‌عنوان یک یادگاری در جامعه دگرباشان ایرانی باقی مانده است. این، امتیازی است که باید به ساویز- خدا بیامرزدش- داد.</p> <p> </p> <p><strong>زندگی با نقاب</strong></p> <p> </p> <p>آن‌موقع‌ها، روحیه‌ای در بچه‌های دگرباش فعال ایرانی بود که هیچ‌چیزی کمتر از حق برابری مطلق راضی‌شان نمی‌کرد و هیچکس یا هیچ چیزی جلودار و مانع آن‌ها نبود. روزنامه پیوند- از روزنامه‌های ایرانی که در مونترال چاپ می‌شود- و روزنامه‌های دیگر مدعی بودند صدای جامعه ایرانی را بازتاب می‌دهند، ولی متوجه نبودند قسمتی از این صدا را خودشان دارند سانسور می‌کنند. ایرانی‌های دیگر که همجنسگراستیز بودند متوجه نبودند دارند کمک می‌کنند به این سانسورها.</p> <p> </p> <p>من مقاله جالبی به این روزنامه دادم. این مقاله بازتاب زیادی پیدا کرد. رحیمیان- سردبیر این نشریه- برای این که یکی به نعل زده باشد یکی به میخ، این مقاله را به سه قسمت تقسیم کرد. قبل از پذیرفتن مقاله مدام به ما می‌گفت که مقاله‌تان بلند نباشد، مختصر باشد، مفید باشد. ما همه این موارد را رعایت کردیم. رحیمیان برای این‌که نزد ایرانیان همجنسگراستیز هم وجهه خود را حفظ کند، این مقاله را سه قسمت کرد و هر قسمت را در صفحه‌های جداگانه یک شماره چاپ کرد. بعضی از خوانندگان می‌گفتند ما برای پیداکردن قسمت دوم مقاله مجبور شدیم همه نشریه را سه‌بار ورق بزنیم. با همه این‌ها، مقاله بسیار مخاطب پیدا کرد.</p> <p> </p> <p>یکی از چیزهایی که در آن مقاله به آن اشاره شده بود این بود که بچه‌های دگرباش ایرانی واقعاً صدمه خورده‌اند. این‌که دگرباشان ایرانی بخواهند آشکار شوند و حق خودشان را بگیرند، چیزی بسیار طبیعی است، اما دگرباشان ایرانی بر اثر فشار اجتماع هتروسکسیست، مجبور می‌شوند در تمام عمر بر چهره خود نقاب بزنند و بر اثر همین نقاب‌ها، از خویشتنِ خودشان دور می‌شوند، از خود بیگانه می‌شوند. بسیاری از بچه‌ها به خاطر این پدیده دچار مشکلات مختلف روحی و روانی و حتی جسمی می‌شوند.</p> <p> </p> <p>مقاله گفته بود که بسیاری از دگرباش‌ها به خاطر همین مسایل دچار افسردگی می‌شوند و برخی‌شان سر از بیمارستان‌ها درمی‌آورند و حتی بعضی از آن‌ها خودکشی می‌کنند، اما دگرباشان می‌خواهند مانند دیگر اعضای جامعه، آزادانه زندگی کنند و نقاب دگرجنسگرا به چهره نزنند.</p> <p> </p> <p>در نهایت در آن مقاله، از طرف «ایران شادمان» گفته شده بود که همه ایرانیان با هم هم‌وطن هستند و همه باید در یک جامعه مدنی با هم زندگی کنیم؛ کسی نمی‌تواند فرد دیگری را حذف کند. اگر تاکنون ما را مجبور می‌کردید که در جامعه ایرانیان مونترال با نقاب حاضر شویم، از این به بعد دیگر نقابی در کار نیست.</p> <p> </p> <p><strong>پایان بخش دوم</strong></p> <p> </p>
آرمان نامدار- بخش دوم گفتوگوی من با حسین ترکخواه، فعال حقوق دگرباشان جنسی ایرانی مقیم کانادا را میخوانید. حسین ترکخواه در این بخش درباره تاریخچه گروه «ایران شادمان» میگوید: ایران شادمان، یکی از نخستین گروههای مدافع حقوق دگرباشان جنسی ایرانی به شمار میرود.
همجنسگرایان؛ گروهی محروم؟!
سال ۱۹۹۸ اولین تظاهرات همجنسگرایان ایرانی شکل گرفت و سال ۱۹۹۹ دومین تظاهرات برپا شد که به موازات همین فعالیتها در گروه «ایران شادمان» با ساویز شفایی برای ایراد سخنرانی تماس گرفتیم.
تماس با ساویز چندماهی طول کشید تا به جواب برسد و توانستیم اطمینانش را جلب کنیم. ساویز هم احتیاط میکرد؛ بهخصوص از لحاظ امنیتی. چون تلفنهای بدی دریافت میکرد؛ از تهدید گرفته تا فحش و بدوبیراه و او به همین خاطر احتیاط میکرد. خب ما ساویز را برای ایراد سخنرانی دعوت کرده بودیم و او ما را نمیشناخت. بالاخره با ارسال نامه و ایمیل و برقراری تماس تلفنی اعتماد ساویز را جلب کردیم.
ما از طرف انجمن گی و لزبینهای دانشگاه کارلتون در اوتاوا (پایتخت کانادا) به صورت رسمی با حمایت دانشکده مددیاری اجتماعی ساویز را دعوت به سخنرانی کردیم. ساویز شفایی یک سخنرانی در اوتاوا به انگلیسی داشت و بعد یک سخنرانی دیگر به انگلیسی در مونترال (دانشگاه کونکوریا) داشت، و در جامعه ایرانیان یک سخنرانی هم به فارسی برگزار کرد.
ساویز در این سخنرانیها درباره خودش و فعالیتهایش حرف زد. شما اشارهای کردید که ساویز اولین کسی بود که از حقوق همجنسگرایان ایرانی دفاع کرد؛ خود ساویز به همین موضوع هم اشاره کرد. او گفت در دهه هفتاد میلادی، دانشجوی رشته جامعهشناسی دانشگاه شیراز بود. آنموقعها در دانشگاه، انجمنهای مختلف سخنرانیهایی ترتیب میدادند. این سخنرانیها لزوماً راجع به همجنسگرایی یا مسائل جنسی و جنسیتی نبود، بل راجع به مسایل مختلفی بود که در ایران جریان داشتند. البته الان مبحث را بهطور دقیق یادم نمیآید، ولی فرض کنید مثلاً راجع به نابرابریهای اجتماعی صحبت میکنند و ساویز در آن سخنرانی سئوالی را مطرح میکند؛ اقشار مختلفی در ایران محروم شمرده میشوند، از جمله میتوان به همجنسگرایان اشاره کرد. از سخنران پرسیده بود درباره محرومیتی که همجنسگرایان تجربه میکنند چه میتوان گفت. حتماً فرد باید فقیر و دردمند باشد تا بهعنوان یک فرد محروم از حقوق اولیه شناخته شود؟ سئوال ساویز، بسیار تازگی داشت؛ حتی برای محیط دانشگاهیای مثل دانشگاه شیراز.
هرچیزی بهتر از سکوت است؛ گرچه سئوال ساویز خارج از موضوع سخنرانی بوده اما همین سئوال موجب پدیدآمدن گفت و شنودی در آن محیط میشود؛ و این بهعنوان یک یادگاری در جامعه دگرباشان ایرانی باقی مانده است. این، امتیازی است که باید به ساویز- خدا بیامرزدش- داد.
زندگی با نقاب
آنموقعها، روحیهای در بچههای دگرباش فعال ایرانی بود که هیچچیزی کمتر از حق برابری مطلق راضیشان نمیکرد و هیچکس یا هیچ چیزی جلودار و مانع آنها نبود. روزنامه پیوند- از روزنامههای ایرانی که در مونترال چاپ میشود- و روزنامههای دیگر مدعی بودند صدای جامعه ایرانی را بازتاب میدهند، ولی متوجه نبودند قسمتی از این صدا را خودشان دارند سانسور میکنند. ایرانیهای دیگر که همجنسگراستیز بودند متوجه نبودند دارند کمک میکنند به این سانسورها.
من مقاله جالبی به این روزنامه دادم. این مقاله بازتاب زیادی پیدا کرد. رحیمیان- سردبیر این نشریه- برای این که یکی به نعل زده باشد یکی به میخ، این مقاله را به سه قسمت تقسیم کرد. قبل از پذیرفتن مقاله مدام به ما میگفت که مقالهتان بلند نباشد، مختصر باشد، مفید باشد. ما همه این موارد را رعایت کردیم. رحیمیان برای اینکه نزد ایرانیان همجنسگراستیز هم وجهه خود را حفظ کند، این مقاله را سه قسمت کرد و هر قسمت را در صفحههای جداگانه یک شماره چاپ کرد. بعضی از خوانندگان میگفتند ما برای پیداکردن قسمت دوم مقاله مجبور شدیم همه نشریه را سهبار ورق بزنیم. با همه اینها، مقاله بسیار مخاطب پیدا کرد.
یکی از چیزهایی که در آن مقاله به آن اشاره شده بود این بود که بچههای دگرباش ایرانی واقعاً صدمه خوردهاند. اینکه دگرباشان ایرانی بخواهند آشکار شوند و حق خودشان را بگیرند، چیزی بسیار طبیعی است، اما دگرباشان ایرانی بر اثر فشار اجتماع هتروسکسیست، مجبور میشوند در تمام عمر بر چهره خود نقاب بزنند و بر اثر همین نقابها، از خویشتنِ خودشان دور میشوند، از خود بیگانه میشوند. بسیاری از بچهها به خاطر این پدیده دچار مشکلات مختلف روحی و روانی و حتی جسمی میشوند.
مقاله گفته بود که بسیاری از دگرباشها به خاطر همین مسایل دچار افسردگی میشوند و برخیشان سر از بیمارستانها درمیآورند و حتی بعضی از آنها خودکشی میکنند، اما دگرباشان میخواهند مانند دیگر اعضای جامعه، آزادانه زندگی کنند و نقاب دگرجنسگرا به چهره نزنند.
در نهایت در آن مقاله، از طرف «ایران شادمان» گفته شده بود که همه ایرانیان با هم هموطن هستند و همه باید در یک جامعه مدنی با هم زندگی کنیم؛ کسی نمیتواند فرد دیگری را حذف کند. اگر تاکنون ما را مجبور میکردید که در جامعه ایرانیان مونترال با نقاب حاضر شویم، از این به بعد دیگر نقابی در کار نیست.
پایان بخش دوم
نظرها
نظری وجود ندارد.