دفاع از آرمان جهانشهر: نقد ملکیان بر ملَیگرایی
میثم بادامچی − در این مقاله برآنم بر اساس منابعی در سخنرانیها و مصاحبههای اخیر مصطفی ملکیان تقریری همدلانه از نقدهای او بر ملیگرایی ارائه دهم.
در مقاله «آزادی بیان و منافع ملَی: نقدی بر مقاله "روشنفکران علیه ایران" جواد طباطبایی»، منتشر شده در "زمانه"، به موضع روشنفکران ایرانی در مورد هویت ملَی پرداختم. یکی از کسانی که نوک تیز حمله طباطبایی در مقاله "روشنفکران علیه ایران" متوجه او بود، مصطفی ملکیان است.
در این مقاله برآنم که بر اساس منابعی در سخنرانیها و مصاحبههای اخیر ملکیان که طباطبایی بدانها ارجاع نداده است، تقریری همدلانه از نقدهای ملکیان بر ملیگرایی ارائه دهم.[1] یکی از لوازم شرح و نقد منصفانه، آنطور که جان رالز در مقدمه درسگفتارهایش در فلسفه سیاسی بخوبی توضیح میدهد، آنست که خود را بجای نویسنده قرار دهیم و امر مورد نقد را در بهترین تقریرش توصیف و نقد کنیم.[2] متاسفانه در مقاله دکتر طباطبایی (چنانکه در بسیاری آثاری دیگرش) تصویری کاریکاتوری از اندیشههای ملکیان (و زیباکلام و سایرین) ترسیم شده که نقد منصفانه را دشوار میکند.
در این مقاله توضیح خواهم داد که ملکیان سه نوع نقد را متوجه ملیگرایی میکند: نقد اول، نقد وجودشناختی (یا به تعبیری فلسفی) است. نقدهای دوم و سوم نقدهای اخلاقی هستند. خود ملکیان در "مناظره" فقط نقد دومش را اخلاقی خوانده و نقد سومش را نقد مصلحت اندیشانه نامیده که به نظر نگارنده تفکیک دقیقی نیست.
نقد وجودشناختی بر ملَیگرایی
نقد وجودشناختی (یا فلسفی) ملکیان بر ملیگرایی عینی بودن مفهوم «ملیت» را زیر سئوال میبرد.[3] ملکیان معتقد است ملیگرایانی چون طباطبایی مرتکب مغالطه اقنومیسازی (یا شیئسازی)[4] میشوند، یعنی در مورد چیزی که وجود عینی ندارد طوری سخن میگویند که گویا عینی است. ملکیان مغالطه اقنومی سازی را چنین توضیح میدهد: «در مغالطه اقنومی سازی یا شیئ سازی، ما موجودی را میآفرینیم و سپس فایده و ضرر و سود و زیان و دوست و دشمنی را به آن نسبت میدهیم. هرگاه تصور کنیم که به ازای هر واژهای موجودی در عالم وجود دارد، مرتکب مغالطه اقنومی سازی شدهایم. ما بسیاری الفاظ را، بی اشکال و درست، به کار میبریم، اما نباید گمان کنیم که تمامی الفاظی که به کار میبریم یا جعل میکنیم، در عالم خارج نیز مابهازایی دارند. نباید بپنداریم که ما به صرف جعل الفاظ و مفاهیم، اشیایی را ایجاد میکنیم که حیات و وجود مستقلی دارند. نباید بپنداریم که با جعل واژهها و الفاظ، اقنوم و جوهری را ایجاد میکنیم.» [5]
ملکیان معتقد است هویتهای ملی، من جمله هویت ایرانی، وجود عینی در دنیای خارج ندارند بلکه برساخته هستند. (ملکیان مستقیماً از عبارت برساخته استفاده نمیکند، ولی میتوان گفت نتیجه سخن او نوعی رویکرد برساختگرایانه در مورد مفهوم "ملیت" است.) او در "مناظره" با وکیلی و دادبه میگوید شما اول باید اثبات کنید چیزی به نام ملیت هست و بعد بگویید «متعلق به عشق، نفرت، خشم یا خشنودی من است.» به عنوان نمونه در مورد ایران (چون هویت ایرانی مورد بحث "مناظره" است) میپرسد آیا ایران «یک واحد جغرافیایی» است؟ یعنی یک «شکل نامنظم هندسی» در نظر گرفتهایم و این را ایران مینامیم؟ آیا ایران «یک واحد نژادی» است، مثلاً نژاد آریایی یا هند و اروپایی؟ آیا ایران «یک واحد زبانی» است، یعنی ما به مردمی که زبان خاصی داشتهاند در طول تاریخ— هرچه پراکنده و از هر قوم و نژادی هم باشند—میگوییم ایرانی هستند؟ [6]
مشکل ملکیان با واحد زبانی خواندن ملیتها آن است که اصلا زبان ناب، که هر ملتی را با زبان نابی متناظر تعریف کنیم، در جهان وجود ندارد و زبان ناب یک مفهوم بلامصداق است: «هر زبانی از آمیزش بسا زبانها پدید آمده است که خود آن زبانها هم از آمیزش بسیاری زبانها پدید آمدهاند.» زبان ناب، «مثل آب خالص و ناب میماند. آب خالص و ناب را میتوانید در آزمایشگاه درست کنید، اما آن چیزی نیست که در طبیعت وجود دارد.» خطاست که گمان کنیم اگر زبان فارسی امروز را از لغات عربی و اروپایی بزدائیم به زبان ناب میرسیم. تازه میرسیم به زبانی که لغات مغولی و چینی و ژاپنی در آن وجود دارد. (ملکیان، "مناظره")
ممکن است کسی بگوید ملیت هستوندی است که ناظر به یک قلمرو تاریخی است. مشکل این سخن نزد ملکیان عدم دقت آن است: مثلاً درمورد ایران، به ایرانی که الان میگویند ایران باید بگوییم ایران یا مثلاً «ایران پایان دوره قاجار» یا «ایران پایان دوره افشار» را ایران بخوانیم؟ آیا قفقاز را که زمانی جزو خاک ایران بود، یا بخشی از افغانستان و پاکستان که زمانی متعلق به قلمرو تاریخی ایران بودند را باید هنوز ایران بدانیم، حتی اگر امروز آنها در سازمان ملل با نامهای دیگری خطاب میشوند؟ انتخاب هرکدام از این قلمروهای تاریخی به عنوان مصداق مفهوم ایران «ترجیح بلامرجح» است، یعنی در هرمورد میتوان اشکال کرد چرا انگشت را «روی صدسال قبل یا بعدش» نگذاشتیم؟ اگرهم بگوییم ایران یک «هویت فرهنگی» است، اشتراکات فرهنگی بسیاری میان ایرانیان و ساکنان کشورهای همسایه وجود دارد که تمایز ایران و انیران را بسیار دشوار میکند.
فرض کنید موفق شدیم ملیت را بر اساس ملاکی خاص نهایتاً تعریف کنیم. مشکل بعدی که پیش میآید آنست که چرا باید میان این همه ملت در دنیا به یکی شان بچسبیم و خود را با آن همآن بدانیم؟ «همینطور که هنگام زاده شدن انتخاب پدر و مادر در اختیار من نبوده، وطنم هم دست خودم نبوده است. حالا چون هنگام زادن بدون اختیار در اینجا به دنیا آمدهام محکومم علقهام را به همین جا بچسبانم؟ به چه دلیل؟ یک ترجیحی میخواهد چسبیدن به یک فرهنگ، نژاد یا زبان.» باید نشان داد آن موجودی که دارای آن هویت وجودشناختی است، «یک برتری بر سایر موجودات دارد که آن برتری موجه ما است در اینکه به آن بچسبیم و نسبت به آن باورهایی داشته باشیم و به آن افتخار کنیم.» (همان)
ملکیان بر خلاف جواد طباطبایی (و شروین وکیلی در مناظره مورد اشاره) ملیت را موجودی واقع در عالم خارج نمیدارند، بلکه آنرا برساخته میداند.
نقد اخلاقی اول بر ملیگرایی
نقد اخلاقی اول ملکیان بر ملیگرایی مبتنی است بر نفی خودگرایی یا اگوئیسم اخلاقی که از خصوصیات بارز پروژه عقلانیت و معنویت او نیز هست.[7] درهر تعریفی از ناسیونالیسم سه مولفه وجود دارد (من "ملیگرایی" و "ناسیونالیسم" را به یک معنا بکار میبرم، گرچه در "مناظره" مورد بحث شروین وکیلی، همچون سید جواد طباطبایی، معنایی متفاوت از این دو عبارت قصد میکند که در جای خود شایسته توضیح و نقد است): «مولفه اول ناسیونالیسم، برتری است و به این معنی، ناسیونالیسم به معنای برتری یک ملت بر سایرین است. مولفه دوم ناسیونالیسم، حمایت است، یعنی گویی منِ ناسیونالیست متعهدم به این که هر وقت منافع ملت من با منافع دولت و ملت و کشور و جامعه دیگری تعارض پیدا کرد، باید ملت خودم را تأیید کنم و آن کسی را که با ملت من نزاع دارد، انکار کنم. مولفه سوم ترجیح درد و رنجهای ملت من بر درد و رنج ملتهای دیگر است. یعنی من ناسیونالیست بیشتر دغدغه مند درد و رنجهایی عارض شده بر ملت خودم میشوم تا دغدغه مند درد و رنجهایی که عارض ملتهای دیگر میشود.» ("مصاحبه")[8]
ملکیان از نظر اخلاقی مخالف دو مولفه اول ملیگرایی است، ولی سومی را منافی اخلاق نمیداند و آنرا چنانکه خواهیم دید میپذیرد. بر اساس مولفه اول، ملیگرایان معتقدند که ملت خودشان برتر از سایر ملتهاست. اگر این برتری جویی «ارزشی» باشد، قطعاً از نظر اخلاقی نادرست است، چراکه ما به لحاظ اخلاقی حق نداریم ملتی را برتر از ملت دیگر بدانیم. به علاوه این از لوازم پایبندی به حقوق بشر است: «همان طور که در اعلامیه جهانی حقوق بشر گفته شده انسانها باید برابر انگاشته شوند و نباید فردی برتر از فردی دیگر تلقی شود. معامله همه افرادانسانی با یکدیگر معامله "برابرها"، "همسرها" و "هم ترازها" ست و این سخن درباره ملتها هم صادق است. تلقی ملتها از یکدیگر نیز باید تلقی برابرانه باشد. به زبان ساده، سخنی که در مناسبات اخلاقی میان فرد – فرد افراد [9]حاکم است، همان سخن میان ملتها[10] هم حاکم است.» ("مصاحبه") ملکیان میپرسد چرا اگر ما در اخلاق فردی یک اگوئیست (خودگزین/خودگرا) باشیم، یعنی فقط جلب نفع و دفع ضررخودمان دغدغه مان باشد، بسیاری افراد (و من جمله بسیاری ملیگرایان) این امر را به لحاظ اخلاقی قبیح میدانند ولی وقتی این «خودگزینی فردی» تبدیل شده به «خودگزینی گروهی»— یعنی وقتی مثلاً ما ایرانیان میگوییم باید بر یونانیان ترجیح داشته باشیم— چرا اینچنین خودگرایی ستایش میشود؟ چه ترجیحی وجود دارد میان اگوئیسم گروهی نسبت به اگوئیزم فردی؟ ("مناظره")
ملکیان اضافه میکند البته اگر منظور از برتری ملتی بر ملت دیگر، برتری «ناظر به واقع»[11] باشد، شاید بتوان از آن سخن گفت، اما دراینجا نیز باید به دو نکته توجه کرد: اولاً اینکه، «داوری ما درباره پیشرفته بودن و بارزتر بود و چشمگیرتر بودن درعلوم و فنون و هنرها چه معیار و ملاک و ترازو و چه سنجه و محکی دارد؟ آیا سنجههای ما در اینجا آبجکتیو است یا سابجکتیو؟ » پیشرفته تر بودن یک کشور در پزشکی یا مهندسی را به عنوان نمونه میتوان با مترو سنجههای آبجکتیو و بالفعل سنجید و داوری کرد، ولی آیا مثلاً در مورد هنرها (نقاشی، موسیقی یا شعر) یا عرفان... ملاک عینی و آبجکتیو برای پیشرفته تربودن داریم؟
ثانیاً، فرض کنید به چنین ملاکی دست یافتیم و مثلا گفتیم "چون مولوی فردی برتر در زمینه شعر و عرفان در میان جهانیان بوده، کشور الف نسبت به کشورهای ب و ج برتر است". سئوال آنست که ملاک قطعی برای تعیین اینکه مولوی از کشورالف بوده است چیست؟ :«آیا باید مولوی را در اعداد شاعران و عارفان ایران بیاورم یا او را جزو شاعران و عارفان افغانستان یا ترکیه قرار دهم؟ اما اگر زبان فارسی دال بر ایرانی بودن مولوی باشد، یعنی انگار ملیت را امری زبانی بدانیم، آن وقت با ابن سینا و فارابی که تمام آثار آنها به زبان عربی است، چه کنیم؟ » ("مصاحبه")
به علاوه فرض کنید ملت الف در یک علم یا در یک فن یا در یک هنر و بر ملت ب برتری داشته باشد. کاملاً ممکن است ملت ب در علم و هنر و فن دیگری بر ملت الف برتر باشد: «ممکن است یک ملت موسیقی دانان بزرگی به دنیا عرضه کرده باشد و ملت دیگر شاعران بزرگی. ممکن است بگویند یک ملتی در معماری بیشترین معماری را به جهان عرضه کره است اما این لزوماً بدان معنا نیست که مهمترین منطقیان یا ریاضی دانان و شاعران جهان هم از این ملت برخاستهاند.» بنابراین در برتری ناظر به واقع هم باید با احتیاط سخن گفت چون نمیتوان یک ملت را به طول مطلق و در تمام زمینهها بر سایرین برتر دانست. ("مصاحبه")
مولفه دیگری که در ناسیونالیسم وجود دارد و مورد نقد ملکیان است آن است که در ملیگرایی «هر وقت ملت من با ملت دیگری نزاعی پیدا کرد، من باید از ملت خودم حمایت کنم. یعنی هر جا که منافع ملت من با منافع ملت دیگر تعراض پیدا کرد، بر من است که سراغ ملت خودم بروم و پشتیبان آنها باشم.» این همان چیزی است که قرآن تعبیر «الجاهلیه الاولی» را در مورد آن به کار برده است؛ یعنی همان چیزی که در نظامهای قبایلی در گذشته وجود داشت و به لحاظ اخلاقی قابل دفاع نیست. در نظام قبیلهای شما هر جا تضاد منافع با کسی پیدا میکردید، «فارغ از این که راست میگفت یا دروغ، هم قبیلهای هایت به کمکت میآمدند.» ولی اگر ملت من در نزاع با ملت دیگری برحق نباشد، من اخلاقا نمیتوانم حمایت کنم. یعنی اگر بخواهیم اخلاقی عمل کنیم در نزاع میان ملتها باید ببینم آیا حق با ملت ما بوده یا نه. مثالی که ملکیان میزند از این قرار است: «اگر من در حکومت آلمان نازی زندگی میکردم و هیتلر میخواست تمام دنیا را ببلعد – که در واقع همین قصد را هم داشت – و به تمام کشورها حمله میکرد، آیا من باید از او دفاع میکردم؟ » پاسخ این پرسش در نظر ملکیان قاطعا نه نه است (مثال دیگری که میتوان در این زمینه زد و ملکیان بدان نمیپردازد حضور ایران در سوریه است). اخلاق میگوید که در نزاع بین افراد باید جانب مظلوم را گرفت و و در نزاع میان ملتها (روابط بین الملل) هم همین حکم صادق است و «تفاوتی میان این دو حوزه نیست.» ("مصاحبه") ملکیان آشکارا تلقی رایج رئالیستی در میان فعالان سیاسی ایرانی و غیرایرانی از منافع ملی در روابط بین الملل را نقد میکند.
تنها جایی که ملکیان معتقد است ملیگرایی با اخلاقی بودن منافاتی ندارد آن چیزی است که او مولفه سوم ناسیونالیسم نام مینهد: «در کره زمین، حدود هفت میلیارد انسان با انواع و اقسام درد و رنجها و فقر و گرسنگی و بیماری و فساد وجود دارد. در این جا آیا فقرزدایی از ملت خودم بر فقرزدایی از ملتهای دیگر مقدم است؟ اینجا بحث بر سر مصائبی است که به علل طبیعی یا انسانی دامنگیر انسانها شده است.» در برخورد با مصائب و درد و رنجها، آیا دغدغه من باید بیشتر معطوف به کم کردن درد و رنج ملت خودم باشد یا دغدغهام باید به یکسان میان مردم عالم تقسیم شود؟ آیا از نظر اخلاقی جایز است که ما نیازهای نزدیکتران به خودمان را بر نیازهای دورتران از خودمان مقدم داریم. پاسخ ملکیان این چنین است: اگر عمر و وقت و نیرو و استعداد درونی و فرصت بیرونی کافی داشته باشیم که بتوانیم همه جا فقرزدایی کنیم، البته که وظیفه ماست در همه عالم این کار را انجام دهیم، یعنی همه جا ظلم زدایی و جهل زدایی و بیماری زدایی و ناامنی زدایی کنیم و در کاهش درد و رنج مردمان بکوشیم. منتهی در عمل فرصت و توان و انرژی همه ما محدود است: «من در این جا معتقدم باید نسبت به درد و رنج نزدیک تران خودمان نسبت به درد و رنج دورتران حساس تر باشیم. ما باید از خودمان و نزدیکان خودمان شروع کنیم و به طرف دورتر و دورتر برویم.» اگر کسی گفت که معنای ناسیونالیسم همین است، «یعنی تقدم فقرزدایی و جهل زدایی ملت خودم نسبت به ملتهای دیگر»، در اینجا ملکیان هیچ مشکلی با ملیگرایی ندارد و آنرا اخلاقاً قابل دفاع میداند ("مصاحبه").
نقد اخلاقی دوم بر ملیگرایی (نقد پراگماتیستی)
ملکیان به نقد سوم خودش که اینجا بدان خواهیم پرداخت نام نقد «مصلحت اندیشانه» میدهد و این نقد را جدای از نقد اخلاقی (نقد دوم) طبقه بندی میکند. به نظر نگارنده این جداسازی موجه نیست، چون دقت در استدلال سوم ملکیان نشان میدهد که این نقد هم نوعی نقد اخلاقی است، منتهی از منظری متفاوت با نقد دوم.
بر اساس نقد سوم چون هر «ملی»گرایی (خصوصا از نوع شدید و غلیط آن، فربهملیگرایی) بر تمایز میان خود و دیگری و نفی بنا شده، از نظر مصلحتی قابل دفاع نیست، چون به نوبه خود موجب تقویت تمایزات خود و دیگری جدید (فربهملیگراییهای رقیب) میشود. ملیگرایان باید از خود بپرسند «آیا به مصلحت دنیا است که هر گروهی از اینها بیایند و بگویند ما و لاغیر، ما برتر از غیر، ما مقدم بر غیر، ما فاضلتر از غیر؟ حالا آن گروه هرچه میخواهد باشد (ترک، فارس، عرب و...).» ("مناظره")
خصوصاً آنکه در نظر بگیریم در دنیای امروز تکنولوژی جنگ افروزی بسیار پیشرفت کرده و سلاحهای کشتار جمعی در اختیار افراد زیادی قرار دارد، حتی احیاناً گروههای تروریستی مخوف: «چنگیز عمری را پشت اسب زندگی کرد و درحال جنگ بود. چندتا آدم را کشت؟ امروزه شما در سه دقیقه میتوانید این تعداد آدم را بکشید. در دنیایی که من میتوانم با فشار دادن یک دکمه کاری انجام دهم که چنگیز در یک عمر انجام داد، آن وقت شما دم از پان ایرانیسم بزنید و یکی پانعربیسم، آن وقت ببینید آیا در این دنیای ترد و شکننده، دنیایی که ساحت نظر آن هر روز گسترده میشود و حوزه عمل آن تنگتر، میتوانیم زندگی کنیم. شما فرض کنید یک داعشی دستش به سلاح اتمی برسد و هیچ هم بعید ندانید که همین سلاحهای اتمی که در پاکستان وجود دارد به دست داعشیان برسد. آن داعشی اول بر شیعیان جهان و بعد بر غیرمسلمانان عالم روزگار باقی میگذارد؟ شما اگر فقط با رای او مخالف باشید چیزی از شما باقی نمیگذارد.» ("مناظره"، تاکید از من)
ملکیان به قولی از برتراند راسل فیلسوف تحلیلی بریتانیایی اشاره میکند که در جائی گفته بود (نقل به مضمون) روزی در دنیا میگفتیم من میروم داخل خانه خودم در خانه را هم قفل میکنم دیگر در خانه خودم کسی نمیتواند مزاحمم شود، منتهی دنیای امروز، «روزگاری است که آنقدر در مقام عمل به هم چسبیدهایم که دیگر چاردیواری اختیاری حرف کاملا خلاف حقوق است.» یعنی رابطه ما انسانها در دوران جدید چنان تنگاتنگ شده که تقریباً هیچ نوعی جدانشینی و خود-جداانگاری امکان ندارد. با این وضعیت اینکه کسانی بیایند «دم از پانها» (پان ایرانیسم، پان ترکیسم، پان عربیسم، پان کردیسم،...) بزنند، بسیار خلاف مصلحت و صلح جهانی است. او برای تقویت استدلالش به سخنی از هنری دیوید ثورو نویسنده نیمه دوم قرن نوزدهم امریکا اشاره میکند که میگوید «هرچیزی که بین انسانها مرز بگذارد یک جنایت بالقوه در حق انسانهاست.» ("مناظره")
چنانکه میبینیم نقد سوم ملکیان بر ملیگرایی هم اخلاقی است، منتهی از منظر اخلاقی پراگماتیستی. بر اساس این استدلال مصلحتاندیشانه «پانها» بر خلاف ادعای گوش کرکنندهشان در مورد وحدتبخشی ملَی نیروهای گریز از مرکز و هویت طلبی قومی را قدرتمند میکنند و نتیجهای عکس ادعا دارند (نگارنده اضافه میکند بنگرید به وضعیت مسئله کرد در ترکیه). در ایران هم رواج پانایرانیسمِ –که بنا بر تعریف انحصارطلب و سرکوبگر است— انگیزه بخش رواج ملیگراییهای گریز از مرکز میان قومیتهای ترک، کرد، و عرب ایرانی خواهد بود. مشاهده ملکیان دقیق و شایسته تامل برای ملیگرایان اکثریت و اقلیت است.
نتیجه گیری: آرمان جهانشهریِ ملکیان
ملکیان اصرار دارد که با رویکرد او دچار بحران هویت نمیشویم چون میشود هویت را ورای هویت ملَی تعریف کرد. میگوید اگر کسی از شما در مورد هویتتان پرسید بگویید جهانشهری (جهان وطن)[12]هستم و اهل کره زمین ام؛ دین من حقیقت طلبی و عدالت جویی و خیرخواهی است و همه «نیکان روزگار» (یعنی هرکسی در فکر اخلاق و بشریت و معنویت است) خویشاوندانم هستند. ملکیان اصرار دارد که بشررا باید دوست بداشت چون بشر است، نه چون عضو گروه دینی، قومی، جنسی... خاصی است.
یکی از شرکت کنندگان مناظره (دکتر علی اصغر دادبه) به این رویکرد او اشکال میکند که «حرفهای ملکیان بسیار زیباست اما به کار آرمانشهر میآید. اگر جامعهای را میشناسید که این اصول را رعایت کند، معرفی کنید.»
ملکیان پاسخ جالبی میدهد: «همه واقعیتها در ابتدا آرمان بودهاند. هنگامی که کانت در یک شهر کوچک در آلمان زندگی میکرد. هیچ کس باور نمیکرد که روزی این کانت بر هفت نهادی که امروزه (خانواده، اقتصاد، سیاست، تعلیم و تربیت، حقوق، قانون، اخلاق و دین و مذهب) در زندگی هفت میلیارد آدم وجود دارد تاثیرگذار باشد.» ("مناظره")[13]
ملکیان، در کنار کسانی چون شایگان، جهانبگلو، نیکفر، نماد اندیشه سیاسی جهانشهری در میان روشنفکران ایرانی است. ممکن است همه سخنان ملکیان را نپذیریم و استدلالهای او را از جهات مختلف کافی ندانیم (به عنوان نمونه نگارنده در مقالاتی پیشتر نظریه ملکیان در باب مدارا را نقد کرده است). ولی اگر خوانشی همدلانه از فلسفه ملکیان داشته باشیم ممکن نیست در برابر انسانگرایی او کلاه از سر برنداریم.
پانویسها
[1] یکی از این منابع مورد بحث (مصاحبه با اندیشه پویا در شماره ۴۰ این نشریه) پس از نگارش مقاله "روشنفکران علیه ایران" طباطبایی منتشر شده و طبیعتاً طباطبایی نمی توانسته بدان ارجاع دهد. منبع دیگر (مناظره) البته در زمان نگارش مقاله طباطبایی موجود بوده است.
[2] John Rawls, Lectures on History of Political Philosophy, Samuel Freeman (ed.), Harvard University Press, 2007, pp. xiii-xv.
[3] ملکیان از این نقد با عنوان نقد «فلسفی» هم یاد کرده که منظور از فلسفه در اینجا نوعی رویکرد انتولوژیک به فلسفه است که نزد فلاسفه اسلامی و ایرانی کلاسیک رواج داشته است.
[4] hypostatization/reification
[5] مصطفی ملکیان، "مبانی نظری اصلاح طلبی"، در تقدیر ما، تدبیر ما، نشر نگاه معاصر، ص. ۴۹.
[6] نگا. مصطفی ملکیان، "ملیت؛ توهم یا واقعیت؟ مناظره ای درباره ملیگرایی"، یکشنبه 29 شهریور 1394، در سایت نیلوفر.
در همین لینک فایل صوتی مناظره میان مصطفی ملکیان، شروین وکیلی و علی اصغر دادبه هم در دسترس است و خالی از لطف نیست خوانندگان علاقمند به آن هم مراجعه کنند. از این منبع با عنوان "مناظره" در مقاله حاضر یاد کرده ایم.
[7] https://www.radiozamaneh.com/253157 نگا. این مقاله از نگارنده.
[8] نگا. مصطفی ملکیان، "با ناسیونالیسم مبتنی بر ارزش و داوری مخالفم/ ملیگرایی و جهانوطنی در گفت و گو با مصطفی ملکیان"، مصاحبه با اندیشه پویا، شماره ۴۰، دی و بهمن ۱۳۹۵، بازنشر شده در اینجا. در این نوشتار من از این منبع با عنوان "مصاحبه" یاد کرده ام.
[9] interpersonal
[10] international
[11] factual
[12] cosmopolitanهم جهانشهری و هم جهانوطن ترجمه این عبارت هستند.
[13] ملکیان، "ملیت؛ توهم یا واقعیت؟"
نظرها
سپهر
خوب بود نویسنده کمی هم نظرات ملیان در این زمینه را نقد میکرد نه اینکه فقط از آن در جهت منافع قومگرایانه بهره ببرد. همهی آنچه ملکیان دربارهی ملیگرایی گفته است دقیقاً دربارهی قومگرایی هم صدق میکند. اما نمیدانم چرا نویسنده اشارهای به این موضوع نمیکند. نقد ملکیان فقط بر ملیگرایی نیست بلکه بر همهی «گرایی» هایی است که به اسم جغرافیا یا زبان یا نژاد طرح میشود.
سهروردی
ملیگرایی قبل از همه برای این است که جای دیگر نمیتوانیم برویم و راهمان نمیدهند. فقط در این محدودهی جغرافیایی است که میتوانیم باشیم. پس بهتر است این محدوده را دوست داشته باشیم و آن را بسازیم. نمیشود که جاهای دیگر راهمان ندهند و بعد بگوییم آنجا را هم مثل اینجا دوست داریم. البته به شرطی که نویسنده از دستهی از ما بهتران نباشد که گرین کارت دارند و نسل در نسل جزو بهرهمندان بودهاند تا بتوانند جهانوطن باشند. ما ۹۹ درصد نمیتوانیم پایمان را از این مملکت بیرون بگذاریم نه وسعمان میرسد و نه راهمان میدهند.
bijan
دلبستگی های ملی و قومی پوششی است برای بعضی ها جهت غلبه بر خفت و حقارتی که از وضعیت موجود احساس میکنند ! که فریبی بیش نیست .
reza
تمام ایرانیانی که به جنگ ایران و عراق رفتند به خاطر چیزی که در عالم واقع مصداق ندارد به خاک افتادند. ملیت یک مفهوم در پستوی حافظه ذهنی هر ملتی است.
یوسف
مصطفی ملکیان اساسا واجد اون پشتوانه نظری و عقلانی نیست که حرف هاش بخواد معیاری برای روشنفکری بشه. تنها چیزی که میشه از استنباط یه سرگردانی هویتی بین سروش بودن، فلیسوف بودن و شارح بودنه. ایشون به جای اینکه با یه ادبیات منبری درباره عقلانیت و خودمحوری حرف بزنه به نظرم بهتره توی یک حوزه و نه بیشتر به محفوظاتش عمق بده. و شما با کلمه همدلانه تلاش می کنید تا در کنار خیلی های دیگه یه دوگانه ایرانشهری و ملی گرایانه و جهانشهری بسازید که اسفناکه. چون نه ملی گرایی می تونه در این زمانه به عنوان یک مسلک قابل دفاع باشه و نه یه فاجعه سانتی مانتال مثل جهانشهری. هیچکس ادعا نمی کنه که دیگران رو دوست نداشته باشید یا از حق دفاع نکنید. اما حضرت ملیکان امیدواره از این ادبیات منبری طرفی ببنده و بتونه یه دوگانه بسازه. فضای اجتماعی و روشنفکری ما به اندازه کافی از عرفه زخم خورده و اگر چیزی نیاز داشته باشیم نه تکرار طوطی وار مولانا با پسماندهای پست مدرن، بلکه ذره ای عقلانیته. عقلانیته که به جای گرفتن ژست سلبریتی وار مسئله اکنون خودش رو بشناسه. اقای ملیکان از اساس خانه بر اب ساخته. زلف پریشان و ادبیات سانتی مانتال و ارجاع چپ و راست به عرفان راهی به آینده نمیبره و به عنوان یک شهروند ایرانی عمیقا و عمیقا متاسفم که رادیو زمانه هم کنار کسی مثل ملیکان می ایسته. یک عقب گرد تمام عیار از همه چیزی که به خاطرش شکل گرفت و این یعنی این درد مزمن و کهنه فراتر از مرزهاست. و قبول دارم که شاید برای تسلی این دردی که شما دارید، احتمالا واگویه های سانتی مانتال کسی مانندملیکان مرهم بهتری باشه.
یوسف
و جناب بادامچی عزیز پیشنهاد می کنم کلاهتون رو نه برای « انسانگرایی او »، بلکه به احترام کسانی بردارد که بدون بالارفتن از قامت کسی توی کشور خودشون موندن و تلاش میکنن حرفشون رو بزنن و نقد کنند. کلاهتون رو برای عقل بردارید. عقلی که وضعیت شما رو درک میکنه و تلاش میکنم با درک منطقی وضعیت شما چیزی بیش از یک تقلا تسهیل زندگی بیرون از ایران، از این مقاله شما برداشت نکنه. کلاهتون رو برای کسانی بردارید که عمرشون رو گذاشتن تا در برابر سنت شفاهی و منبری این سرزمین بایستند. کلاهتون رو به احترام کسانی بردارید که پیرشدند تا یک موضوع رو تبدیل به مسئله کنند و اون هم مکتوب تا شما بدونید با چه کسی سر و کار دارید. بله اقای بادامچی. کلاهی اگر دارید برش دارید برای کسانی که واقعیت رو به خیال ترجیح می دن. شما به اندازه خودتون در انتشار یک نمایش عقب مونده و فاجعه بار که آینده این سرزمین رو تهدید می کنه سهیم هستید.
شادمان
اگر مرز و راهست اگر نیک و بد به گرز و به شمشیر باید ستد بکوشیم و مردی به کار آوریم بر ایشان جهان تنگ و تار آوریم نداند کسی راز گردان سپهر دگر گونهتر گشت برما به مهر چو نامه بخوانی خرد را مران بپرداز و بر ساز با مهتران همه گردکن خواسته هرچ هست پرستنده و جامهٔ برنشست همی تاز تا آذر آبادگان به جای بزرگان و آزادگان همی دون گله هرچ داری زاسپ ببر سوی گنجور آذرگشسپ ز زابلستان گر ز ایران سپاه هرآنکس که آیند زنهار خواه
صادق
پوپر هم در اواخر فصل مربوط به هگل در کتب جامعه باز مشتبه نقد اول ملکیان را بر ملی گرایی وارد کرده است. ضمنا مردم در جنگ تحمیلی نرفتند که از یک خاک بدون سو نه دفاع کنند بلکه رفتند از ملکی دفاع کنند که متعلق ملکیت ایرانیان بود یعنی افراد متشکل از پوست و گوشت و خون. کسی برای جنگ در دفاع از کره مریخ وارد عمل نمی شود. دفاع از وطن ذیل دفاع از حق دفاع مشروع انسانی است و ربطی به فربه ملی گرایی ندارد
امیرحسین
ملی گرایی دوست داشتن کشور برای جهان بهتر هم می تواند باشد
هما
ملکیان کاملا مغرضانه صحبت میکنه و بنظر میاد ایرانی نیست که بخواد درباره ایران حتی نظر بده! توی کجای دنیا سراغ دارید یه المانی، ایتالیایی، آمریکایی، کانادایی و ... ملیت و هویت خودشو منکر بشه و بگه اصلا اینا هم نیستن! بنظر سم پراکنی ملکیان یه جهت خاص داره که قصدش از بین بردن اتحاد ایرانی و قومهای ایرانی هست! چیزی که طی هزاره ها پادشاهان و شهریاران ایران تلاش کردند ایران را ایران کنند !
ب بیدار
ميهن پرستي از زبان شیوا و شیرین دلیر مرد کسروی كساني ميآيند و با من گفتگو كرده چنين ميگويند : " من معني ميهن پرستي را نفهميـدم. ايـن كوه و زمين و دره چه پرستش دارد؟!.." ديگران بسخن رنگ فلسفه داده و چنين ميگويند: " همه مردمان يكي هستند ، براي چه من با فلان كرماني هم ميهن باشم و با فلان بغدادي نباشم؟!.." برخي هم از راه مذهب پيش آمده چنين ايراد ميگيرند : " مـيهن پرسـتي بـت پرستيسـت. مـا بايـد خـدارا بپرستيم نه ميهن را." اينها نمونه ديگري از ندانستن حقايق زندگانيست. اينها « ميهن پرستي» مي شنوند و معناي آن را نميدانند،،بايد گفت: ميهن تنها اين كوهها و دره ها و اين سرزمين نيست. ميهن بيك معني مهمتـر ديگري ميباشد. ما چون ميگوييم: ميهن پرستي مقصودمان بيش از همه آن پيمان همدستي است كه يـك تـوده بايد داشته باشد. بيست مليون مردم كه در يكجا زيست ميكنند و يك توده اي تشكيل داده اند اينها در حقيقت پيمان باهم بسته اند كه در پيشرفت دادن بكارهـاي زنـدگاني و ايسـتادگي در برابـر سـختيها همدست باشند و در سود و زيان و اندوه و خوشي باهم شركت كنند. مثلاً اگر راهزناني در كرمان پيدا شدند از آذربايجان و خوزستان و گيلان و ديگر جاها سپاه براي دفع آنها بفرستند و نگوينـد بمـا چـه ربطي دارد؟!.. اگر دشمني از سوي گيلان رو نمود از همه جا بجنگ آنان شتابند و نگويند ما چـه كـار داريم؟!.. اگر در گوشه اي از كشور خشكسالي رخ داد و مردم دچار گرسنگي گرديدند ، يا در شهرهايي زمين لرزه افتاد و ويرانيها پديد آمد ، يا به اباديهايي سيل آمد و آسيبها رسانيد ـ در همه اينها از همه جا بدستگيري برخيزند و خود را در زيان و آسيب شريك شمارند و كناره گيري ننمايند. يــك چنــين پيمــاني در هــر تــوده اي هســت و اســاس تــوده همــين پيمــان مــيباشــد. مــا از « ميهن پرستي» پيش از همه اين معني را ميخواهيم ، و شما ميبينيد كه يك معناي بسـيار مهـم و گرانمايه اي ميباشد، و اينكه نام « ميهن پرستي» ميگزاريم براي آنست كه اين ميهن ، يا اين سرزمين خانه ماست ، و گهواره پرورش ماست ، سرچشمه زندگاني ماست چنانكـه شـرح داديـم اسـاس دارايي اين سرزمين ميباشد. اينست بايد [به]نگهداري آن كوشيم ، بايد نخسـتين مـاده در آن پيمـان نگهداري اين سرزمين باشد. زيرا اگر اين سرزمين را از دسـت دهـيم آواره و سـرگردان خـواهيم بـود. زبون و خوار گرديده به بردگي و زيردستي بيگانگان خواهيم افتاد. زبون و خوار گرديده كـم كـم نـابود خواهيم گرديد. اينست آن را « ميهن پرستي» مـيخـوانيم. مقصـود از پرسـتش در اينجـا « خـدمت» ميباشد. « پرستيدن» در فارسي خدمت كردنست.* آنانكه ميگويند: " اين كوه و زمين و دره چه پرستشي دارد؟!.." اين معنـي را نميداننـد. از آنـان بايد پرسيد: مگر شما نميخواهيد در اين جهان زندگي كنيد؟!.. مگر نميخواهيد با كساني همدسـت باشيد؟!.. مگر نمـيخواهيـد ايـن آب و خـاك را كـه سرچشـمه زنـدگاني شماسـت نگـه داريـد؟!.. ميهن پرستي يا ميهن دوستي ، هر نـام ديگـري كـه بگزاريـد همـين هاسـت. ايـن وظيفـه مردانگـي هركسيست كه در اين راه با ديگران همدستي كند و كوشش دريغ نگويد. امروز زندگاني بسيار سخت گرديده و توده ها با يكديگر بر سر خاك و زمين سـخت تـرين نبـرد را ميكنند. اين جنگ و خونريزي كه امروز در جهان ميرود همه بـراي زمـين اسـت. شـما نيـز ناگزيريـد بي پروايي ننماييد و بنگهداري سرزمين خود بكوشيد. ناگزيريد در انديشه آينـده خـود و فرزنـدانتان باشيد. كسي نميگويد شما بزمين سجده كنيد ، يا در برابر اين كوههـا و دره هـا بايسـتيد و گـردن كـج گردانيد. پرستش باين معني را كسي از شما نميخواهد. مقصود نگهداري كشور است كـه اگـر نكنيـد سرنوشتتان جز بندگي و زيردستي نخواهد بود. اگر نكنيد در پـيش مـردم شرمنده و روسياه خواهيد بود. اينكه ميگويند : " چرا من با فلان كرماني هم ميهن باشم و با فـلان بغـدادي نباشـم" پاسـخش اينست : فلان بغدادي از ما جدا ميباشد و با ما پيمان همدستي ندارد. اگر بغداديان نيز با ما همدسـت گردند و بتوده ما درآيند،هم ميهن ما شمرده خواهند گرديد. ببينيد چگونه اين حقايق تاريك مانده و دسته انبوهي اينها را نميدانند. سالها در اين سـرزمين با خوشي بسر برده و از نعمتهاي آن بهره يافته اند بي آنكه بدانند اين خوشـيها از كجاسـت و اين نعمتها از چه سرچشمه ميباشد بلكه از ناداني و ناآگـاهي چنـين پنداشـته اند كـه ايـن خوشـيها هميشه تواند بود ، بي آنكه بكوشند و نگه دارند هميشه تواند ماند. انبوهي از آنان نه تنها خود انديشه اين چيزها را ندارند و بكوششي در اين راهها برنميخيزند از كوششهاي ديگران نيز جلو ميگيرند و گستاخانه زباندرازيها مينمايند. 1:گواه اين معني واژه پرستار است.